وَ أَطِعِ اللَّهَ فِي [جُمَلِ] جَمِيعِ أُمُورِكَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللَّهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا؛ وَ خَادِعْ نَفْسَكَ فِي الْعِبَادَةِ وَ ارْفُقْ بِهَا وَ لَا تَقْهَرْهَا وَ خُذْ عَفْوَهَا وَ نَشَاطَهَا، إِلَّا مَا كَانَ مَكْتُوباً عَلَيْكَ مِنَ الْفَرِيضَةِ، فَإِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَ تَعَاهُدِهَا عِنْدَ مَحَلِّهَا. وَ إِيَّاكَ أَنْ يَنْزِلَ بِكَ الْمَوْتُ وَ أَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّكَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا؛ وَ إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ؛ وَ وَقِّرِ اللَّهَ، وَ أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ؛ وَ احْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ؛ وَ السَّلَامُ.
عَفْوُهَا: آسودگى و فراغت نفس، در اصل، «عفو» به زمين موات و بدون آبادى اطلاق ميشود و در اينجا زمان فراغت و عدم اشتغال نفس، به آن تشبيه شده است.آبِق: فرار كننده.
آبِق: بنده فرارى
در همه كارها خدا را اطاعت كن، زيرا اطاعت حق از هر كار ديگر برتر است. نفس را در عبادت بفريب و با او مدارا كن و بر او قهر منماى. و به هنگام فراغت و آسايشش او را درياب، مگر در آنچه بر تو واجب است كه از به جاى آوردن و مراعات آن در وقت مقرر، چاره اى نيست.بترس كه مرگ به سراغت آيد و تو در طلب دنيا از خداى گريخته باشى. بپرهيز از مصاحبت بد كاران كه شرّ پيوسته به شرّ است.خدا را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار و از خشم بپرهيز كه خشم از سپاهيان ابليس است. والسلام.
در تمام كارهايت از خدا اطاعت كن، كه اطاعت از خدا از همه چيز برتر است. نفس خود را در عبادت بفريب، و با او به رفق و مدارا باش و به او سختگيرى مكن، و زمانى كه نشاط و فراغت دارد به عبادتش آر، مگر در آنچه بر تو واجب است، كه تو را از انجامش و مراعات آن در زمان معينش چاره اى نيست.بترس از اينكه مرگ بر تو در آيد و تو در آن وقت براى به دست آوردن دنيا از خداوندت فرارى باشى. از همنشينى با بدكاران دورى كن، كه بدى به بدى پيوندد. خداوند را بزرگ دار و دوستانش را دوست بدار. از خشم بپرهيز، كه خشم سپاهى بزرگ از سپاهيان ابليس است. و السلام.
3. روش به كار گيرى نفس در خوبى ها:در همه كارهايت خدا را اطاعت كن، كه اطاعت خدا از همه چيز برتر است. نفس خود را در واداشتن به عبادت فريب ده، و با آن مدارا كن، و به زور و اكراه بر چيزى مجبورش نساز، و در وقت فراغت و نشاط به كارش گير، جز در آنچه كه بر تو واجب است، و بايد آن را در وقت خاص خودش به جا آورى.بپرهيز از آن كه مرگ تو فرا رسد در حالى كه از پروردگارت گريزان، و در دنياپرستى غرق باشى. از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر مى پيوندد، خدا را گرامى دار، و دوستان خدا را دوست شمار، و از خشم بپرهيز كه لشگر بزرگ شيطان است. با درود.
در همه كارهايت خدا را اطاعت كن كه طاعت خدا از هر چيز برتر است. نفس خود را بفريب و به عبادتش وادار و با آن مدارا كن و مقهورش مدار، و بر آن آسان گير و به هنگامى كه نشاط و فراغتش بود، روى به عبادت آر. جز در آنچه بر تو واجب است كه بايد آن را به جاى آرى و در وقت آن بگزارى.و بترس كه مرگ بر تو در آيد، و تو از پروردگارت گريزان باشى و در جستجوى دنيا روان. از همنشينى با فاسقان بپرهيز كه شر به شر پيوندد. خدا را بزرگ دار و دوستان خدا را دوست شمار و از خشم بپرهيز -و خود را از آن برهان- كه خشم سپاهى است بزرگ از سپاهيان شيطان، و السّلام.
و در همه كارت خدا را اطاعت و پيروى كن (بدستور او رفتار نما) زيرا اطاعت خدا بر هر چيز افزونى دارد (چون سعادت و نيكبختى از آن بدست مى آيد) و در عبادت و بندگى نفس خود را بفريب (او را گول زده بوسيله ترساندن از كيفر و خوشنود ساختن به پاداش از شهوات جلوگيرى و بطاعات وادار) و با او مداراة نما (بسيار در رياضت و رنجش ميفكن) و او را مغلوب نساز (تكليف سخت باو مكن) و هنگام گذشت و شاديش آنرا درياب (در فراغت و خرّميش او را بطاعت و بندگى وادار) مگر آنچه بر تو واجب است (مانند نمازهاى شبانه روزى) كه از بجا آوردن و مراعات نمودن آن در وقتش چاره اى نيست (ناچار بايد بجا آورد چه در خرّمى و چه در افسردگى)(8) و بپرهيز كه مرگ بتو برسد و تو از (اطاعت) پروردگارت براى بدست آوردن دنيا گريزان باشى، و بر حذر باش از همراه شدن با بدكاران زيرا بد به بدى پيوندد، و خدا را تعظيم كن و بزرگ دان، و دوستانش را دوست بدار، و از خشم بپرهيز كه آن لشگر بزرگ است از لشگرهاى شيطان (كه با آن ترا به بدبختى مى كشاند) و درود بر شايسته آن.
در تمام کارهايت فرمان خدا را اطاعت کن، زيرا اطاعت خداوند بر ساير امور برترى دارد و در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى. مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آنها را به جا آورى و در موقعش مراقب آن باشى. و بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنيايى، گريبانت را بگيرد. از همنشينى با گنهکاران بپرهيز که بدى به بدى ملحق مى شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى سازد). خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار، از خشم و غضب بپرهيز که آن لشکرى بزرگ از لشکريان شيطان است. والسلام.
سپس در بيست و هفتمين توصيه مى فرمايد: «در تمام کارهايت فرمان خدا را اطاعت کن، زيرا اطاعت خداوند بر ساير امور برترى دارد»; (وَأَطِعِ اللهَ فِي جَمِيعِ أُمُورِکَ، فَإِنَّ طَاعَةَ اللهِ فَاضِلَةٌ عَلَى مَا سِوَاهَا).اين دستور جامعى است که همه مسائل زندگى انسان را فرا مى گيرد و دليلى که امام براى آن ذکر کرده دليل بسيار روشنى است، زيرا وظيفه اصلى ما اطاعت خداوند است و تمام اطاعت هاى ديگر مانند اطاعت از پيامبر و اولواالامر و در مواردى اطاعت والدين، همه به اطاعت خداوند باز مى گردد و اينکه امام مى فرمايد: «از هر چيزى برتر است» براى اين است که سبب سعادت انسان در دنيا و آخرت و سامان يافتن تمام امور زندگى مى گردد.امام(عليه السلام) در بيست و هشتمين و بيست و نهمين توصيه عبادات واجب و مستحب را عنوان مى کند و دستور دقيقى مى دهد، مى فرمايد: «در انجام عبادت، نفس خود را بفريب (و آن را رام ساز) و با آن مدارا کن و خويشتن را بر آن مجبور نساز، بلکه بکوش آن را در وقت فراغت و با نشاط بجا آورى»; (وَخَادِعْ نَفْسَکَ فِي الْعِبَادَةِ، وَارْفُقْ بِهَا وَلاَ تَقْهَرْهَا، وَ خُذْ عَفْوَهَا(1) وَ نَشَاطَهَا).منظور از فريفتن نفس در عبادات (مستحبى) فريب به معناى دروغ و خلاف واقع نيست، بلکه به معناى تشويق کردن خويش نسبت به آن عبادات است; مثلاً به خود بگويد: انجام اين عبادت مايه سلامتى و وسعت رزق و حسن عاقبت و دفع کيد دشمنان مى شود و به اين ترتيب خويشتن را به عباداتى همچون تهجد و نماز شب يا روزه هاى مستحبى و امثال آن وادار سازد.جمله «وَارْفُقْ بِهَا...» اشاره به اين است که نبايد در عبادات مستحب انسان به خود فشار آورد مبادا از آن دلزده شود، بلکه بايد در اوقات فراغت و حالت نشاط به سراغ آن برود تا هميشه آتش عشق و علاقه به عبادات مستحب در او فروزان باشد. در روايات اسلامى نيز به اين معنا ترغيب شده است.در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در کافى مى خوانيم: «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالاً وَإِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَتَنَفَّلُوا وَإِذَا أَدْبَرَتْ فَعَلَيْکُمْ بِالْفَرِيضَةِ; براى قلب انسان اقبال و ادبار (رويکرد و رويگردانى) است هنگامى که اقبال کند به سراغ نوافل (نيز) برويد و به هنگام ادبار به واجبات قناعت کنيد».(2)در روايات متعدد ديگرى نيز وارد شده که نه خود و نه ديگران را بر اعمال مستحب اجبار و اکراه ننماييد، بلکه بگذاريد از روى ميل و شوق آن را انجام دهند تا هميشه نسبت به عبادت علاقه مند و پرنشاط باشيد.آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن واجبات را استثنا کرده مى فرمايد: «مگر فرايضى که بر تو مقرر شده است که در هر حال بايد آنها را بجا آورى و در موقعش مراقب آن باشى»; (إِلاَّ مَا کَانَ مَکْتُوباً عَلَيْکَ مِنَ الْفَرِيضَةِ فَإِنَّهُ لاَ بُدَّ مِنْ قَضَائِهَا وَتَعَاهُدِهَا(3) عِنْدَ مَحَلِّهَا).اين سخن براى اين است که مبادا بعضى از گفتار بالا سوء استفاده کنند و به بهانه اينکه مثلاً حوصله و نشاط لازم براى اداى نماز واجب روزانه را ندارند آن را ترک کنند.حضرت در سى امين توصيه به نکته سرنوشت سازى اشاره کرده مى فرمايد: «بترس از آنکه مرگ در حالى که تو در حال فرار از خدا و در طلب دنيايى گريبانت را بگيرد»; (وَإِيَّاکَ أَنْ يَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِي طَلَبِ الدُّنْيَا).«آبق» به معناى برده گريزپاست و امام(عليه السلام) در اينجا اسيران دنيا را به بردگان گريزپايى تشبيه کرده که از مولاى خود; يعنى ذات پاک پروردگار گريخته و اسير دنيا گشته اند و از آنجا که مرگ خبر نمى کند و انسان حال خود را در يک ساعت بعد بلکه يک لحظه بعد نمى داند بايد از اين موضوع برحذر باشد. در حالى که بهترين حالات انسان به هنگام وداع با اين دنيا آن است که در حال اطاعت پروردگار و در مسير رضاى او باشد.آن گاه در سى و يکمين اندرز به مسأله دوستان و مصاحبان انسان اشاره کرده مى فرمايد: «از همنشينى با گنهکاران بپرهيز که بدى به بدى ملحق مى شود (و معاشرت با آلودگان انسان را آلوده مى سازد)»; (وَإِيَّاکَ وَمُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ، فَإِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ).اين حقيقت را هم تجربه ثابت کرده و هم دليل عقل که انسان از همنشين خود تأثير مى پذيرد و بر اساس «محاکات» صفات و رفتار او را تکرار مى کند. در روان شناسى امروز اين مطلب تا آن اندازه پيش رفته است که بعضى معتقدند دوستانى که معاشرت تنگاتنگ با هم دارند از نظر قيافه نيز تدريجاً با يکديگر شباهت پيدا مى کنند.بعضى از شارحان ملحق شدن شر به شر را در اينجا به اين معنا دانسته اند که اگر عذابى از سوى خدا نازل شود افرادى را که در يک مجلس جمع اند فرا مى گيرد و افراد غير فاسق بر اثر معاشرت با فاسقان به سرنوشت آنها گرفتار مى شوند، رواياتى نيز در اين باره وارد شده است.(4)به هر حال مضمون کلام امام، در روايات بسيارى از همان حضرت و ساير معصومان(عليهم السلام) نقل شده است; از جمله در کلمات قصار غررالحکم آمده است: «لايَصْحَبُ الاْبْرارُ إلاّ نُظَرائَهُمْ وَلا يُوادِّ الاْشْرارُ إلاّ أشْباهَهُمْ; نيکان با افرادى همانند خود مصاحبت مى کنند و بدان با کسانى همچون خود طرح دوستى مى ريزند».(5)در حديث معروف پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ألْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَقَرِينِهِ; انسان دين دوست و همنشنيش را پذيرا مى شود».(6)در حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است: «فَسَادُ الاَْخْلاَقِ بِمُعَاشَرَةِ السُّفَهَاءِ وَصَلاَحُ الاَْخْلاَقِ بِمُنَافَسَةِ الْعُقَلاَء; فساد اخلاق به سبب معاشرت با سفيهان حاصل مى شود و اصلاح اخلاق از طريق همنشينى با عقلا».(7)در قرآن مجيد نيز آمده است که در روز قيامت بعضى از دوزخيان فرياد حسرت برمى آورند که چرا با فلان فرد آلوده و بى ايمان دوست شدند: (يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً * لَقَدْ أَضَلَّني عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَني).(8)سپس در سى و دومين و سى و سومين اندرز مى افزايد: «خدا را بزرگ دار و محترم بشمار، و دوستانش را دوست دار»; (وَ وَقِّرِ(9) اللهَ، وَأَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ).منظور از بزرگ داشتن خداوند اين است که هم در سخن گفتن درباره پروردگار رعايت ادب کند و هم در عمل او را همه جا حاضر و ناظر بداند و قدمى بر خلاف رضاى او بر ندارد.قرآن مجيد از زبان نوح پيغمبر به عنوان اعتراضى شديد به قوم کافرش، چنين نقل مى کند: «(ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلّهِ وَقاراً); چرا شما براى خدا عظمت قائل نيستيد؟!».(10)جمله «أَحْبِبْ أَحِبَّاءَهُ» همان چيزى است که به طور گسترده در آيات و روايات به عنوان «حب فى الله» و «بغض لله» و «حب اولياء الله» و «بغض اعداء الله» آمده است.قرآن مجيد مى گويد: «(لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الاْيمانَ وَأَيَّدَهُمْ بِرُوح مِنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنّات تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); هيچ قومى را که ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى که با دشمنان خدا و پيامبرش دوستى کنند، هر چند پدران يا پسران يا برادران يا خويشاوندان باشند آنان کسانى هستند که خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنها را تأييده فرموده و آنها را در باغ هايى بهشتى وارد مى کند که نهرها از پاى درختانش جارى است جاودانه در آن مى مانند; خدا از آنها خشنود است و آنان نيز از خدا خشنودند آنها حزب الله اند بدانيد حزب الله پيروزان و رستگارانند».(11)در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) آمده است که فرمود: «لا يَکْمَلُ إيمانُ امْرَء حَتّى يُحِبَّ من أحَبَّ اللهَ وَ يُبْغِضَ مَنْ أبْغَضَ اللهَ; ايمان کسى کامل نمى شود مگر تا زمانى که دوست بدارد آنکه را خدا دوست مى دارد و دشمن دارد آنکه را خدا دشمن مى دارد».(12)آن گاه امام(عليه السلام) در آخرين و سى و چهارمين توصيه مهم مى فرمايد: «از خشم و غضب بپرهيز که آن لشکرى بزرگ از لشکريان شيطان است. والسلام»; (وَاحْذَرِ الْغَضَبَ، فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِيمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِيسَ، وَالسَّلاَمُ).تعبير به «لشکر» آن هم با وصف «عظيم» نشان مى دهد که غضب يک عامل معمولى در وجود انسان نيست، بلکه به منزله عوامل متعدد و فوق العاده مؤثرى است و به راستى چنين است; هنگامى که انسان خشمگين مى شود درهاى قلب خود را به روى لشکر شيطان مى گشايد و آنها وارد روح او مى شوند و در اين حال روح و جان انسان به منزله کشور اشغال شده اى از سوى دشمن است که هر طرف آثار ويرانى در آن نمايان است. به هنگام غضب نيز مهار عقل برداشته مى شود و انسان دست به کارهايى مى زند که هرگز در حال عادى دست نمى زد و عيوب پنهانى اش در لحظات غضب کاملا آشکار مى گردد.از اين رو در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ کَفَّ غَضَبَهُ سَتَرَ اللهُ عَوْرَتَهُ; کسى که از خشم و غضب خود جلوگيرى کند، خداوند عيوبش را مى پوشاند».(13)ويرانگرى هاى غضب به حدى زياد است که گاه انسان در آن حال عملى را انجام مى دهد که گاه تا آخر عمر به سبب آن نادم و پشيمان است و گاه به خود لعن و نفرين مى کند که چرا چنين کرد.در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ فَإِذَا خَافَ أَحَدُکُمْ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِهِ فَلْيَلْزَمِ الاَْرْضَ فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذَلِکَ; اين غضب قطعه آتش سوزانى از سوى شيطان است که در قلب فرزندان آدم برافروخته مى شود و (از اين رو) هنگامى که يکى از شما خشمگين مى شود چشمانش سرخ شده و رگ هاى گردنش پرخون مى شود و شيطان در وجود او داخل مى گردد. هنگامى که يکى از شما از چنين حالتى بر خويش بترسد (هرگاه ايستاده است) بنشيند در اين حالت پليدى شيطان از او مى رود».(14)و گاه عاقل ترين افراد در حال غضب کارهايى انجام مى دهند که جاهل ترين افراد انجام نمى دهند، لذا در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «الْغَضَبُ مَمْحَقَةٌ لِقَلْبِ الْحَکِيمِ وَمَنْ لَمْ يَمْلِکْ غَضَبَهُ لَمْ يَمْلِکْ عَقْلَهُ; غضب، عقلِ خردمند را از کار مى اندازد و کسى که بر غضب خويش مسلّط نباشد مالک عقل خود نخواهد بود».(15)******نکته:حارث هَمْدانى کيست؟حارث بن عبدالله از طايفه «بنى همدان» است که قبيله اى معروف در يمن بودند و از شيعيان امام(عليه السلام) محسوب مى شدند و «حارث» يکى از بافضيلت ترين آنهاست. دانشمند معروف علم رجال «ابن داود» در مورد او مى گويد: «اِنَّهُ کَانَ أفْقَهُ النَّاسَ; او در زمان خود از فقيه ترين مردم بود».طبرى درباره وى مى گويد: «حارث از باسابقه ترين ياران على(عليه السلام) و مردى آگاه در فقه و علم حساب بود» و شعبى از فقهاى تابعين از اهل سنّت مى گويد: «من احکام ارث و محاسبه آن را از او آموختم».(16)در حديثى مى خوانيم که «اصبغ بن نباته» مى گويد من خدمت اميرمؤمنان على(عليه السلام) بودم که «حارث هَمْدانى» با چند نفر از شيعيان وارد شد. «حارث» نزد آن حضرت مقام و منزلت خاصى داشت و در آن هنگام بيمار بود. امام پرسيد: حالت چطور است؟ عرض کرد: روزگار، من را پير ساخته است (و بيمارم) و اختلاف ياران تو در جلوى درب منزل بر ناراحتى ام افزوده است.امام(عليه السلام) پرسيد: در چه چيزى اختلاف دارند؟ عرض کرد: درباره شما و آن سه نفر که پيش از شما عهده دار خلافت بودند. گروهى درباره شما غلوّ مى کردند، گروهى تفريط، گروهى حد وسط بودند و گروهى هم در ترديد و حيرت باقى مانده بودند.امام(عليه السلام) فرمود: همين (ناراحت بودن) تو را کفايت مى کند (و مايه نجات توست) و بدان بهترين شيعيان من گروه حد وسط اند; غاليان بايد به سوى آنها بازگردند و عقب ماندگان به آنها برسند.آن گاه امام بعد از سخنان ديگرى فرمود: اى حارث! تو را بشارت مى دهم که هنگام مرگ، در کنار صراط، در کنار حوض کوثر و به هنگام تقسيم مرا خواهى شناخت. حارث پرسيد: منظور از تقسيم چيست؟ فرمود: منظور اين است که من جهنم را به درستى تقسيم مى کنم و به آتش مى گويم اين دوست من است رهايش کن و اين دشمن من است او را بگير. (اين چيزى است که خداوند در اختيار من گذاشته است).سپس امام بشارت هاى ديگرى به حارث داد و او آنچنان شاد شد که از جا برخاست در حالى که عبايش به زمين مى کشيد گفت: بعد از اين من ناراحت نيستم که مرگ به سراغ من بيايد يا من به سراغ آن بروم.(17)همچنين در حديث ديگرى آمده است که حارث مى گويد: روزى نزديک ظهر خدمت امام رسيدم فرمود: براى چه اکنون آمدى؟ گفتم: و الله محبّت تو مرا به اينجا آورد. فرمود: اگر راست مى گويى مرا در سه جا خواهى ديد: هنگامى که جان به گلويت مى رسد و در نزد صراط و در کنار حوض کوثر.(18)سيّد حميرى; شاعر معروف، در شعر خود به اين ماجرا اشاره مى کند:يا حارُ هَمْدان مَنْ يَمُتْ يَرَني *** مِنْ مُؤْمِن أوْ مُنافِق قُبُلاً(19)«اى حارث همْدان هرکسى مى ميرد مرا در برابر خود مى بيند; خواه مؤمن باشد يا منافق، مؤمن شاد مى شود و منافق بر ناراحتى اش افزوده مى گردد».در بعضى از کتب آمده که شيخ بهايى گفته است من از نوادگان حارث همدانى هستم.(20)حارث در سال 65 هجرى يعنى چهار سال بعد از واقعه کربلا چشم از جهان فرو بست و اگر در واقعه کربلا حضور نداشت به اين دليل بود که مدت ها بيمار و بسترى بود و ظاهراً سن زيادى داشت، زيرا در روايات بالا خوانديم که خدمت امام اميرالمؤمنين عرض کرد: پيرم در حالى که اين سخن در سال 40 هجرى يا پيش از آن بوده است.در کتاب الفتوح ابن اعثم از ابن عباس چنين روايت شده که هنگامى که على(عليه السلام) از صفين باز گشت و جنگ نهروان با خوارج نيز پايان گرفت، حارث همدانى خدمت آن حضرت رسيد. امام فرمود: اى حارث! از ديشب بسيار غمگين و اندوهناکم. حارث عرض کرد: يا اميرالمؤمنين چرا؟ آيا از جنگ با اهل شام و بصره و نهروان پشيمانى؟ فرمود: واى بر تو اى حارث! نه من از اين جهت خوشحالم. چيزى که مرا غمگين ساخته اين است که در خواب سرزمين کربلا را ديدم و مشاهده کردم فرزندم حسين(عليه السلام) در حالى که سرش را بريده بودند بر روى زمين افتاده و درختان را ديدم در آنجا فرو ريخته بودند و آسمان شکافته بود و بارها بر زمين افتاده بود و شنيدم منادى از آسمان و زمين ندا مى دهد: اى قاتلان حسين! ما را به وحشت انداختيد خدا شما را به وحشت بيندازد و بکشد. در اين هنگام من بيدار شدم و از آنچه در خواب ديدم نگرانم. حارث عرض کرد: اى اميرمؤمنان! حتماً خيرى در انتظار توست. على(عليه السلام) فرمود: هيهات هيهات. اين امرى است که حتمى است و حبيبم محمد(صلى الله عليه وآله) نيز به من خبر داده که يزيد فرزندم را به قتل مى رساند. خدا عذابش را در آتش دوزخ زياد کند.(21)*****پی نوشت:1. «عَفْو» در لغت معانى مختلفى دارد، يکى از معانى آن مقدار اضافى چيزى است و در اينجا اشاره به اوقات فراغت است.2. کافى، ج 3، ص 454، ح 16.3. «تَعاهُد» به معناى وارسى کردن و مراقبت نمودن از چيزى است.4. شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، ج 9، ص 50.5. غررالحکم، ص 423، روايت 9724.6. کافى، ج 2، ص 375، ح 3.7. بحارالانوار، ج 75، ص 82، ح 78.8. فرقان، آيه 28 و 29.9. «وَقِّر» از ريشه «وَقْر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگينى است و «توقير» به معناى تعظيم و بزرگداشت است.10. نوح، آيه 13.11. مجادله، آيه 22.12. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 51.13. کافى، ج 2، ص 303، ح 6.14. کافى، ج 2، ص 304، ح 12.15. همان مدرک، ص 305، ح 13.16. شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 9، ص 33.17. بحارالانوار، ج 6، ص 178 و 179.18. سفينة البحار، ج 2، مدخل حارث همدانى.19. بحارالانوار، ج 6، ص 180.20. سفينه البحار، ج 2، ص 141.21. الفتوح، ج 2، ص 553.
25- در تمام كارهايش، فرمانبردار خدا باشد. و بر اين امر، وسيله قياس مضمرى او را تشويق كرده است كه صغراى آن، عبارت: «فانّ... سواها»، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر كارى كه برتر از ديگر كارها باشد، بايد بدان پايبند شود و آن را بر ديگر كارها مقدّم بدارد.26- نفسش را در راه عبادت بفريبد، از آن رو كه روش نفس پيروى از هوا و همسويى با طبيعت است پس شايسته آن است كه آن را گاهى با وعده خوب دادن و گاهى با ترساندن از خواسته خود به چيز ديگرى بفريبند، و گاهى هم به وسيله مشاهده كسانى كه زيردست اويند، يعنى آن كسانى كه مهيّا براى عبادتند، و گاهى هم با سرزنش نفس بر اين كه او در برابر خدا كوتاهى مى كند. امّا اگر نفس راه بندگى را پيمود، سزاوار است كه با مدارا -بدون اجبار بر عبادت- رفتار شود، زيرا اجبار باعث افسردگى و بريدن است، همان طورى كه سرور رسولان (ص) فرموده است: «براستى كه اين دين، ژرف و پر محتواست، با مدارا در آن وارد شو، و نفست را به عبادت خدا به زور وادار نكن، زيرا كسى كه در اثر سرعت خسته و مانده است نه مسافت را پيموده و نه براى خود، مركبى باقى مى گذارد» بلكه به هنگام گذشت و نشاط نفس، آن را به عبادت وابدارد، مگر در عبادت واجب كه سهل انگارى در آن جايز نيست.27- او را از اين كه مرگش فرا رسد در حالى كه از پروردگارش گريزان باشد، بر حذر داشته است. كلمه آبق گريزان را به اعتبار سرباز زدن وى از امر و نهى الهى در پى دنيا، استعاره آورده است.28- از همدمى با بدان دورى كند، و از آن كار به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن جمله «فان الشّرّ بالشّرّ ملحق» است، يعنى از آن رو كه براى تو نيز هم چون ديگر مردم رفيق بد، شرّى خواهد بود، زيرا رفيق دنباله رو، رفيق است. و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چيزى كه براى تو چنان پيامدى داشته باشد، نبايد آن را انجام دهى.29- بزرگداشت و تعظيم خداوند و محبّت دوستان و اوليايش را در خود جمع كند كه اين دو، اصولى به هم پيوسته اند.30- از خشم بپرهيزد، و او را با اين عبارت از خشم برحذر داشته است: «فانّه... تا آخر». و خشم از آن جهت سپاه شيطان است كه از جمله چيزهايى است كه شيطان را بر قلب انسان وارد مى كند و از اين راه زمام اختيار او را به دست مى گيرد و در اختياردارى او هم چون پادشاهى مى گردد كه با سپاهى بزرگ وارد شهر شود، و اين عبارت صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر آنچه، اين خصوصيّت را داشته باشد، بايد از آن دورى جست و توفيق به دست خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 392
و أطع اللّه في جميع أمورك، فإنّ طاعة اللّه فاضلة على ما سواها، و خادع نفسك في العبادة، و ارفق بها و لا تقهرها، و خذ عفوك و نشاطها إلّا ما كان مكتوبا عليك من الفريضة، فإنّه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عند محلّها، و إيّاك أن ينزل بك الموت و أنت آبق من ربّك في طلب الدّنيا و إيّاك و مصاحبة الفسّاق فإنّ الشّرّ بالشّرّ ملحق، و وقّر اللّه و أحبب أحبّاءه، و احذر الغضب فإنّه جند عظيم من جنود إبليس، و السّلام. (72314- 71951)المعنى:إلى أن بلغ الوصاية بالتضحية في سبيل اللّه، و الاجتناب عن المعاشرة و الصحابة مع الفسّاق و ضعفاء الرأى و السكونة في الأمصار للإلحاق بجامعة المسلمين- إلى آخر ما أفاده عليه السّلام.الترجمة:در هر كارى فرمانبر خدا باش و بدستور او كار كن زيرا فرمانبرى خدا از هر كارى بهتر است، در انجام عبادت خود را گول بزن تا بدان راغب شوى و با خود مدارا كن و بزورش بعبادت وادار مكن و نشاط و رغبت خود را منظور دار مگر نسبت بنماز واجب و كارهاى لازم و مفروض كه بناچار بايد انجام داد و بپاى آنها ايستاد و در موقع به آنها عمل كرد.مبادا در حالى مرگ گريبانت بگيرد كه براى دنيا از پروردگار خود گريزانى و پشت بحضرت او دارى. مبادا يار بزهكاران شوى كه بدى، بدى آرد، خدا را محترم شمار و دوستانش را دوست دار. از خشم بر حذر باش كه لشكر بزرگى است از لشكرهاى شيطان.