وَ قَالَ (علیه السلام): خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ؛ فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ، فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ.
تَلَجلَجُ: حركت ميكند.
تَلَجلَجُ: بحركت آمدن
و فرمود (ع): حكمت را در هر جا كه باشد فراگير كه گاه در سينه منافق باشد و در آنجا آرام نگيرد تا بيرون آيد و، با همانندان خود در سينه مؤمن جاى گيرد.
و آن حضرت فرمود: حكمت را هر جا هست فراگيريد، كه حكمت در سينه منافق هم هست، در آنجا قرار نمى گيرد تا بيرون آيد و در سينه مؤمن با ديگر يارانش آرام گيرد.
ارزش حكمت و بى لياقتى منافق (علمى، معنوى):و درود خدا بر او، فرمود: حكمت را هر كجا كه باشد، فراگير، گاهى حكمت در سينه منافق است و بى تابى كند تا بيرون آمده و با همدمانش در سينه مؤمن آرام گيرد.
[و فرمود:] حكمت را هر جا باشد فراگير كه حكمت -گاه- در سينه منافق بود پس در سينه اش بجنبد تا برون شود و با همسانهاى خود در سينه مؤمن بيارمد.
امام عليه السّلام (در باره حكمت) فرموده است:حكمت (سخن درست و موافق حقّ) را فرا گير هر جا باشد (خواه از نيكوكار خواه از بدكار) كه حكمت در سينه منافق و دو رو هم هست و در آنجا (كه شايسته نگاه دارى حكمت نيست) در اضطراب و نگرانى است تا (از زبان او) بيرون آيد و در سينه صاحب خود مؤمن جاگيرد.
امام(عليه السلام) فرمود: حكمت و دانش را فرا گير هرجا كه باشد، زيرا حكمت گاهى در سينه منافق است; اما در سينه او آرام نمى گيرد تا از آن خارج شود و در كنار حكمت هاى ديگر در سينه مؤمن جاى گيرد.
دانش را هر جا بيابى فرا گير!خلاصه این کلام گهربار این است که سخنان حکمت آمیز را از هر کس باید پذیرفت حتى اگر گوینده آن منافق باشد. مى فرماید: «حکمت و دانش را فرا گیر هرجا که باشد»; (خُذِ الْحِکْمَةَ أَنَّى کَانَتْ).سپس به دلیل آن اشاره کرده، مى افزاید: «زیرا حکمت گاهى در سینه منافق است; اما در سینه او آرام نمى گیرد تا از آن خارج شود و در کنار حکمت هاى دیگر در سینه مؤمن جاى گیرد»; (فَإِنَّ الْحِکْمَةَ تَکُونُ فِی صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ(1) فِی صَدْرِهِ حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْکُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِی صَدْرِ الْمُؤْمِنِ).تعبیر به «تَلَجْلَجُ...» با توجه به اینکه این واژه به معناى اضطراب و ناآرامى است اشاره به آن است که جایگاه کلام حکمت آمیز سینه منافق نیست، ازاین رو در آنجا پیوسته ناآرامى مى کند تا خارج شود و در جایگاهى که متناسب آن است; یعنى سینه شخص مؤمن در کنار سایر سخنان حکمت آمیز قرار گیرد.نتیجه این سخن همان است که از روایات مختلف معصومان(علیهم السلام) استفاده کردیم که علم و دانش هیچ محدودیتى ندارد; نه از نظر زمان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ مِنَ الْمَهْدِ إلَى اللَّحَدِ» و نه از نظر مکان: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَو بِالصّینِ» و نه از نظر مقدار تلاش و کوشش: «أُطْلُبُوا الْعِلْمِ وَلَوْ بِخَوْضِ اللُّجَجِ وَشَقِّ الْمُهَجِ» و نه از نظر گوینده همان گونه که در این حکمت و در حکمت بعد آمده است.آرى علم وحکمت به حدى اهمیت داردکه هیچ محدویتى را به خودنمى پسندد.در اینجا این سؤال مطرح مى شود که در بعضى از روایات از جمله روایتى که از امام باقر(علیه السلام) در ذیل آیه شریفه (فَلْیَنْظُرِ الاْنْسانِ إلى طَعامِهِ) آمده است که امام(علیه السلام)فرمود: منظور از طعام «عَلْمُهُ الَّذى یَأخُذُهُ مِمَّنْ یَأخُذُهُ; دانشى است که فرا مى گیرد باید نگاه کند از چه کسى فرا مى گیرد»(2) بنابراین گرفتن سخن حکمت آمیز از منافق چه معنا دارد.پاسخ سؤال این است که گاه سخن حکمت آمیز به قدرى واضح و روشن است که از هر جا و از هر کس که باشد باید آن را پذیرفت; ولى در موارد دیگر که انسان مطالب را به اعتماد استاد فرا مى گیرد باید نزد کسى برود که از نظر دیانت و علمیت مورد اعتماد باشد.در شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى اشاره به نکته جالبى شده است که با ذکر آن این سخن را پایان مى دهیم، نقل مى کند: «ابن مبارک» به عنوان نظارت بر شهر در کوچه ها راه مى رفت چشمش به مرد مستى افتاد که آواز مى خواند و مى گفت:أضَلَّنى الْهَوى وَأنَا ذَلیلٌ *** وَلَیْسَ إلى الَّذى أهْوى سَبیلٌهواى نفس مرا ذلیل کرد و افسوس که راهى به آن کس که به او علاقه دارم، نیست.ابن مبارک از آستین خود کاغذى درآورد و این بیت را نوشت. به او گفتند: شعرى را از شاعر مست مى نویسى؟ او گفت: مگر ضرب المثل معروف را نشنیده اید که «رُبَّ جَوْهَرَة فى مَزْبَلَةً» اى بسا گوهرى در میان زباله ها افتاده باشد؟ گفتند: آرى. گفت: این هم گوهرى بود از مزبله(3)! (4)*****پی نوشت:(1). در بعضى از نسخ نهج البلاغه از جمله در بحار الانوار به جاى «تلجلج»، «تتخلّج» آمده که از نظر معنا چندان تفاوتى با آن ندارد.(2). بحارالانوار، ج 2، ص 96.(3). بهج الصباغه، ج 12، ص 597.(4). سند گفتار حکیمانه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که این سخن حکمت آمیز را قبل از شریف رضى جماعتى نقل کرده اند از جمله جاحظ در البیان و التبیین و برقى در کتاب مصابیح الظلم از کتاب محاسن و وطواط در غُرر و عُرر در ضمن کلماتى که امام(علیه السلام) به فرزندش امام حسن مجتبى فرموده است... و این سخن حکمت آمیز در صدر اسلام از آن حضرت مشهور بوده است سپس داستان «عمر بن على» و «سعید بن مسیب» را در این زمینه نقل مى کند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 65 و 66)
امام (ع) فرمود: «خُذِ الْحِكْمَةَ أَنَّى كَانَتْ- فَإِنَّ الْحِكْمَةَ تَكُونُ فِي صَدْرِ الْمُنَافِقِ فَتَلَجْلَجُ فِي صَدْرِهِ- حَتَّى تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إِلَى صَوَاحِبِهَا فِي صَدْرِ الْمُؤْمِنِ»:امام (ع) دستور داده است تا حكمت را در هر جا كه باشد -هر چند از منافقان- بياموزند، و كسانى را كه شايد از فراگيرى از بعضى موارد [از منافقان] نفرت دارند با قياس مضمرى وادار كرده است تا حكمت را هر جا بيابند فراگيرند، كه صغراى قياس جمله: «فانّ الحكمة ...» است. و با كلمه «تلجلج» و يا اختلاج بنا به دو روايتى كه نقل شده، اشاره به بى ثباتى حكمت و مضطرب بودن حكمت در سينه منافق فرموده است، به اين ترتيب كه سينه منافق جاى مناسب حكمت نيست و حكمت در آن جا ناآرام است تا به جاى مناسب خود يعنى سينه مؤمن وارد شود و در سينه صاحبان اصلى كه جاى حكمتهاست، قرار گيرد، و كبراى مقدر آن نيز چنين است: و هر چه اين طور باشد بر مؤمن فرا گرفتن آن و نهادن در جاى مناسب و بيرون آوردن از جاى نامناسب لازم و واجب است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 123
الخامسة و السبعون من حكمه عليه السّلام:(75) و قال عليه السّلام: خذ الحكمة أنّى كانت، فإن الحكمة تكون في صدر المنافق فتلجلج في صدره حتّى تخرج فتسكن إلى صواحبها في صدر المؤمن. (75107- 75084)
اللغة:(الحكمة) ج: حكم: الكلام الموافق للحق، الفلسفة، صواب الأمر و سداده (تلجلج) تردّد في الكلام و في صدره شيء تردّد- المنجد.الاعراب:أنّى كانت: أنّى ظرف زمان و مفعول فيه أي من أين كانت، و كانت تامة أي وجدت، فاعلها الضمير المستتر العائد إلى الحكمة، فتلجلج، أي تتلجلج مؤنث المضارع حذفت إحدى تائيه تخفيفا و تدلّ على الاستمرار.المعنى:الحكمة في لسان الكتاب و السّنة تطلق على قضايا حقيقية تزيد معرفة الإنسان بالمبدأ و المعاد، أو تهديه إلى عمل نافع للمعاش أو المعاد، و بهذا الاعتبار قال اللَّه تعالى «يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ...» (269- البقرة) و قد فسّرت بعلم الشرائع، و معالم كلّ شريعة حقة لا تخلو من أحد القسمين و منبع الحكمة تعليم الأنبياء المتكى على الوحي من اللَّه تعالى، أو ضوء عقلاني يفاض بعنايته تعالى على الخلائق، و حيث إنّ المنافق يأخذ من تعليمات الأنبياء و الأوصياء فتقع في يده كلمة حكمة، و ربما استضاء عقله فتجدها و لكن لا يعتقد بها لأنّه منافق فلا تستقرّ الحكمة في قلبه، فكانت كخروف ضالّ عن قطيع الغنم يركض إلى هنا و هنا و تتلجلج في صدر المنافق و لا يقدر على كتمانه فينطق بها و يظهرها، فأمر المؤمن بأخذها و إلحاقها بالحكم المستقرّة في صدره حتّى تسكن إلى صواحبها، فهو كردّ الخروف الضالّ إلى قطيع الغنم فيسكن فيها و يطمئن إليها و المراد نفور قلب المنافق عن الحكمة و نفور الحكمة عنه، و التوصية بأنّه لا بدّ و أن ينظر إلى ما قال لا إلى من قال، فلا يترك الكلام الحق بحجّة أنه خرج من
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 124
فم المنافق، و يشعر بتأكيد طلب العلم و الحكمة من مظانها و إن وجد عند غير أهلها.الترجمة:سخن درست و حكيمانه را از هر كس باشد دريافت كن، زيرا سخن حكمت در دل منافق هم هست و بدينسو و آن سو مى چرخد تا از آن بدر آيد و خود را بياران خود برساند كه در سينه مؤمن جاى دارند. ز هر كس حكمت و پندى بياموز چراغ معرفت در دل بيفروز اگر گوينده بى ايمان شناسى ز پند و حكمتش چون در هراسى؟ بسا حكمت كه در قلب منافق بود حيران و لرزان همچو وامق بچرخد تا برآيد از زبانش بر مؤمن رسد بر همگنانش
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص296
خذ الحكمة انّى كانت فانّ الحكمه تكون فى صدر المنافق فتلجلج فى صدره، حتى تخرج فتسكن الى صواحبها فى صدر المؤمن. قال الرضى رحمه الله تعالى: و قد قال على عليه السّلام فى مثل ذلك: الحكمة ضالة المؤمن، فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق. «حكمت را هر كجا باشد فراگير، كه حكمت گاه در سينه منافق است و همچنان در سينه اش مى جنبد تا بيرون آيد و در سينه مومن، كنار ديگر حكمتها آرام گيرد.»
سيد رضى كه خداى متعال او را رحمت فرمايد مى گويد: على عليه السّلام سخن ديگرى هم نظير اين فرموده است كه: «حكمت گمشده مؤمن است، حكمت را هر چند از منافقان فرا گير.»
حجاج خطبه خواند و ضمن آن گفت: خداوند متعال ما را به طلب آخرت فرمان داده و زحمت و هزينه دنياى ما را كفايت كرده است، اى كاش زحمت آخرت ما كفايت مى شد و به طلب دنيا فرمان داده مى شديم. چون حسن بصرى اين سخن را شنيد، گفت: آرى گمشده مؤمن است كه از دل منافق برون آمده است. سفيان ثورى هم از سخنان ابو حمزه خارجى همين گونه ياد كرده و گفته است گمشده مؤمن است كه از دل منافق تراوش كرده است.