شعر شهادت حضرت قاسم (ع)
۰۵ مهر ۱۳۹۶ 0 اهل بیت علیهم السلامحسن جوان شده یا اینکه مرتضی آمد ؟
و یا که ماه ، به صحرای نینوا آمد ؟
تو قاسم بن حسن یا که نه … یَلِ جَمَلی ؟
که از وقار قَدَت بوی مجتبی آمد
زره نیاز نداری ، تو بچه ی حسنی
که هیبت تو به چشمانم آشنا آمد
“وان یکاد بخوانید و بر فراز کنید”
که پهلوان حسن … شیر کربلا آمد
نگو که یک نفر آمد به رزمگاه حسین
برای یاری من لشکر خدا آمد
مریض هجر حسن بوده ام خدا را شکر
تو آمدی و به همراه تو شفا آمد
به قامت تو بگویم هزارها تکبیر
کمی درنگ بکن تا ببینمت دلِ سیر
رجز بخوان که رجزهایت افتخار من است
بگو که “اِبن حسن” بودنم شعار من است
برادرم حسن انگار ، در کنارم هست
و با غرور ، بگوید که یادگار من است !
از آن طرف پدرم آمده به بدرقه ات
و داد می زند این تیغ ذوالفقار من است
صدای مادرم آمد … ادب کنید ، همه
به ناله گفت که این مرد ، از تبار من است
امام اهل حرم آمدند ، پشت سرت
صدای عمه ات آمد که این قرار من است
ولی نگاه تو می گفت ، می روم میدان
که جام سرخ شهادت در انتظار من است
تو رفتی و همه ی دلخوشی ما هم رفت
تمام دار و ندارم به رزمگاهم رفتک
می گذشت و شنیدم صدای حنجر تو
و مثل “باز” رسیدم کنار پیکر تو
میان دشت ، صدای شکستنت پیچید
میان خیمه ی زنها شکست مادر تو
تمام لشکر دشمن به کشتنت مشغول
میان دست کسی بود ، کاکُل سر تو
تو دانه دانه شدی و به دشت ، پخش شدی
و خاک ، ساخته تسبیحی از سراسر تو
همینکه حُرمتِ محرابِ ابروی تو شکست
نشست یک نفر اینجا به روی منبر تو
تو دست و پا زدی و دست و پام لرزیدند
عموی پیر ، زمینگیر شد برابر تو
کنار پهلوی تو کوچه ی غمم پیداست
چقدر روضه ی تو مثل مادرم زهراست
رضا قاسمی
منبع: سایت حدیث اشک ( بازیابی: 96/07/05)