وَ قَالَ (علیه السلام): إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ؛ وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ؛ وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ؛ وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ؛ وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ.
مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِر: به آب برنده اى است كه باز نمى گرداند، يعنى طمع، انسان را به سر آب مى برد ولى باز نمى گرداند.شَرِق: گلوگير شد.
و فرمود (ع): طمع تو را بر لب آب برد و سيراب ناشده بيرون آرد. ضمانت مى كند و وفا نمى كند. چه بسا آشامنده اى كه پيش از سيراب شدن، آب گلوگيرش شود.هر قدر چيزى كه مايه رقابت است، ارزشش بيش باشد، اندوه فقدانش بيش باشد.آرزوها ديدگان بصيرت را كور سازند و بهره نصيب كسى شود كه در پى آن نبوده است.
و آن حضرت فرمود: طمع وارد كننده اى به هلاكت است كه باز نمى گرداند، و ضامنى است كه وفا نمى كند. بسا نوشنده آب كه پيش از سيراب شدن گلو گيرش گردد.به هر اندازه ارزش چيزى كه براى به دست آوردنش رغبت مى كنند بزرگ باشد مصيبت از دست رفتنش بزرگ است.آرزوها ديده بصيرت را كور مى كند، و نصيب به جانب كسى مى آيد كه به سوى نصيب نمى رود.
ضدّ ارزش هاى اخلاقى (اخلاقى، اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: طمع به هلاكت مى كشاند و نجات نمى دهد، و به آنچه ضمانت كند، وفادار نيست، و بسا نوشنده آبى كه پيش از سيراب شدن گلو گيرش شد،و ارزش آنچه كه بر سر آن رقابت مى كنند، هر چه بيشتر باشد، مصيبت از دست دادنش اندوهبارتر خواهد بود،و آرزوها چشم بصيرت را كور مى كند، و آنچه روزى هر كسى است بى جستجو خواهد رسيد.
[و فرمود:] طمع كشاننده به هلاكت است و نارهاننده، و ضامنى است حق ضمانت نگزارنده، و بسا نوشنده كه گلويش بگيرد و پيش از سيراب شدن بميرد،و ارزش چيزى كه بر سر آن همچشمى كنند هر چند بيشتر بود مصيبت از دست دادنش بزرگتر بود،و آرزوها ديده بصيرت را كور سازد و بخت سوى آن كس كه در پى آن نبود تازد.
امام عليه السّلام (در دورى از آز و آرزو) فرموده است:1- طمع (آدمى را) بر سر آب مى آورد بى آنكه (او را سيراب كرده) باز گرداند (هر كه بآن گرفتار شود تباه گشته رهائى نيابد) و ضامن است بى آنكه (بعهد و پيمان خود) وفاء كند،2- و بسا آشامنده كه پيش از سيراب شدن گلوگير شود (بسا آزمند كه در راه بدست آوردن مطلوب پيش از رسيدن بآن و بهره بردن تباه گردد)3- و هر چند منزلت چيزيكه بآن رغبت ميشود افزون باشد اندوه نيافتن و بدست نياوردن آن بسيار گردد،4- و آرزوها ديده هاى بينائيها را كور مى نمايد،5- و نصيب و بهره (مقدّر) مى آيد پيش كسيكه بسوى آن نمى آيد (بهره مقدّر خواهد رسيد هر چند در طلب آن كوشش نداشته و آرزومند آن نباشند).
امام عليه السلام فرمود: طمع، (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى كند و او را تشنه بازمى گرداند و ضامنى است كه هرگز وفا نمى كند و بسيار مى شود كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگيرش شده (و هلاك مى گردد) و هر اندازه ارزش چيزى بيشتر باشد كه مورد رغبتِ اين و آن گردد، به همان اندازه مصيبت از دست رفتنش بيشتر است. آرزوها (ى دور و دراز) چشم بصيرت را كور مى كند و (چه بسا) سود به سراغ كسى مى رود كه او به دنبالش نيست!
شش نكته آموزنده:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اش به شش نكته اشاره مى كند كه هركدام اندرز گرانبهايى است و در ابتدا چنين به نظر مى رسد كه اين نكات، مستقل از يكديگرند؛ ولى با دقت مى توان رابطه اى در ميان آنها يافت. نخست مى فرمايد : «طمع (انسان را) به سرچشمه آب وارد مى كند و او را تشنه بازمى گرداند»؛ (وقال عليه السلام: إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ).زيرا شخص طمعكار غالبا دنبال چيزى مى رود كه در دسترس او قرار نخواهد گرفت؛ ولى طمع، او را به هوس مى اندازد كه به آن برسد و به اشتباه، آن را دستيافتنى مى پندارد؛ اما همچون كسى كه به سراغ آب مى رود ولى با سراب روبرو مى شود، ناكام بازمى گردد.در دومين نكته مى فرمايد: «طمع، ضامنى است كه وفا نمى كند»؛ (وَضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ). زيرا طمع، شخص طمعكار را به دنبال خواسته هايش مى فرستد، همان خواسته هايى كه دست نيافتنى است و آن را براى طمعكار تضمين مى كند؛ ولى همانند ضامنى كه به قول خود وفا نمى كند، طمعكار را محروم و ناكام رها مى سازد.در سومين نكته مى فرمايد: «بسيار شده است كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگيرش شده (و به هلاكت مى رسد)»؛ (وَرُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ). اين است سرنوشت طمعكارى كه با حرص و ولع به دنبال چيزى مى رود وخود را به آب و آتش مى زند و پيش از آنكه به آن برسد هلاك مى گردد؛ مانند كسى كه عطش شديدى به او روى آورده، هنگامى كه به آب مى رسد با حرص و ولع چنان مى نوشد كه گلوگيرش مى شود و سيراب نشده جان مى دهد.آنگاه در چهارمين نكته به حريصان و طماعان اشاره كرده، مى فرمايد: «هرقدر ارزش چيزى بيشتر باشد به گونه اى كه افراد براى به دست آوردن آن، با يكديگر به رقابت برخيزند، همانقدر، مصيبت از دست دادنش زيادتر خواهد بود»؛ (وَكُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ آلْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ). بنابراين شخص طمعكار كه با شتاب براى به دست آوردن اشياى مهم مورد نظرش با ديگران به رقابت برمى خيزد، هنگامى كه به آن نرسد يا برسد و آن را از دست بدهد گرفتار مصيبت عظيمى خواهد شد و اين، يكى ديگر از مصائب بزرگ طمعكاران دنياپرست است.در پنجمين نكته امام عليه السلام به آرزوهاى دور و زياد اشاره كرده است كه چشم انسان را كور و گوشش را كر مى كند، مى فرمايد: «آرزوها چشم بصيرت را نابينا مى سازد»؛ (وَالاَْمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ). دليل آن هم روشن است؛ عشق و علاقه شديد به چيزى كه از دسترس بيرون است به انسان اجازه نمى دهد موانعى را كه بر سر راه است ببيند و يا آثار زيانبار آن چيز را مشاهده كند، همچنان در بيابان آرزوها براى يافتن آب به دنبال سراب مى دود و اى بسا گرفتار حيوانات درنده و گرگان خونخوار مى شود و يا در پرتگاهها سقوط مى كند.در ششمين و آخرين نكته به اين حقيقت اشاره مى كند كه هميشه با تلاش وكوشش و دست و پا زدن، انسان به خواسته هايش نمى رسد، مى فرمايد: «(گاه سود و بهره به سراغ كسى مىآيد كه دنبالش نمى رود»؛ (وَالْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لاَ يَأْتِيهِ). هم در زندگى خود ديده ايم و هم در تاريخ خوانده ايم كه افراد زيادى بودند بى آنكه بسيار دست و پا بزنند به مقصود رسيدند و به عكس افرادى هم بودند كه با تلاش و كوشش فراوان به جايى نرسيدند.اشتباه نشود، هرگز امام عليه السلام در اين گفتار نورانى خود نمى خواهد نقش تلاش و كوشش و سعى را در رسيدن به اهداف بزرگ ناديده بگيرد، زيرا آن، يك اصل اساسى ازنظر قرآن و روايات بوده و عقل نيز حاكم به آن است. مقصود امام عليه السلام اين است كه از طمعِ طمع ورزان بكاهد و آنها را از آلوده شدن به انواع گناهان براى رسيدن به مقاصدشان باز دارد. از آنچه گفته شد به خوبى روشن مى شود كه شش نكته اى كه در اين گفتار حكيمانه آمده گرچه به ظاهر مستقل و جدا از هم به نظر مى رسند؛ ولى با دقت ثابت مى شود كه با هم ارتباط نزديكى دارند.اين سخن را با داستان افسانه اى پرمعنايى درباره سرنوشت طمعكاران كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده پايان مى دهيم. وى مى گويد: مردى، قُبَّرَه (چكاوكى را) زنده صيد كرد. چكاوك به سخن آمد گفت: با من چه مى خواهى بكنى؟ صياد گفت: سرت را مى برم و گوشتت را مى خورم. چكاوك گفت: گوشت من به اندازه اى ناچيز است كه هيچكس را سير نمى كند؛ ولى من حاضرم سه چيز را به تو بياموزم كه از خوردن من براى تو بسيار بهتر است: يكى از آن سه را هنگامى به تو مى آموزم كه در دست توام، دومى را هنگامى كه من را رها كردى و بر درخت نشستم، سومى را هنگامى كه از درخت پرواز كردم و روى كوه قرار گرفتم. مرد صياد (خوشحال شد و) گفت: اولى را بگو. چكاوك گفت: هرگز براى چيزى كه از دست رفته غصه مخور (با غصه و اندوه بازنمى گردد). مرد صياد او را رها كرد. هنگامى كه روى درخت نشست گفت: دومى را بگو. چكاوك گفت: اگر كسى چيزى را كه امكان وجود ندارد ممكن دانست، هرگز سخنش را مپذير. سپس چكاوك پرواز كرد و روى كوه نشست وبه صياد گفت: اى بدبخت اگر مرا ذبح كرده بودى از درون چينه دان من دو گوهر گرانبها استخراج مى كردى كه وزن هركدام از آنها سى مثقال است. صياد به شدت متأسف شد و دست خود را به دندان گزيد و گفت: پس سومين نصيحت چه شد؟ چكاوك گفت: تو آن دو تا را فراموش كردى سومى را مى خواهى؟ مگر در نصيحت اول به تو نگفتم بر چيزى كه از دستت رفت تأسف نخور؛ ولى تو تأسف خوردى و مگر در نصيحت دوم نگفتم اگر تو را به چيزى خبر دهند كه غير ممكن است نپذير؟ من تمام گوشت و خون و پرم بيست مثقال نيست، چگونه پذيرفتى كه در چينه دان من دو گوهر گرانبهاست كه هركدام سى مثقال است؟ چكاوك اين را گفت و پرواز كرد و رفت.اين داستان درواقع تصديق كلام امام عليه السلام در جمله چهارم و پنجم است.
امام (ع) فرمود: «إِنَّ الطَّمَعَ مُورِدٌ غَيْرُ مُصْدِرٍ وَ ضَامِنٌ غَيْرُ وَفِيٍّ- وَ رُبَّمَا شَرِقَ شَارِبُ الْمَاءِ قَبْلَ رِيِّهِ- وَ كُلَّمَا عَظُمَ قَدْرُ الشَّيْءِ الْمُتَنَافَسِ فِيهِ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ لِفَقْدِهِ- وَ الْأَمَانِيُّ تُعْمِي أَعْيُنَ الْبَصَائِرِ- وَ الْحَظُّ يَأْتِي مَنْ لَا يَأْتِيهِ»:امام (ع) از طمع در دنيا و آزمندى در طلب دنيا و آرزو داشتن و در پى دنيا رفتن به چند دليل بر حذر داشته است:1- قياس مضمرى كه صغراى آن عبارت: «إنّ الطمع... و فىّ» است يعنى: طمع آدمى را بر موارد هلاكت مى برد امّا از آنجا باز نمى گرداند. عبارت «الضامن غير الوفىّ» را -به دليل اين كه انسان را علاقمند به كسب دنيا مى كند و به طرف دنيا مى خواند، و با اين حال دروغ مى گويد، هم چون كسى كه ضامن چيزى شود و وفا نكند- براى طمع استعاره آورده است، و كبراى مقدّر آن چنين است: و هر چه اين طور باشد، سزاوار پيروى و اطمينان نيست.2- عبارت: «و ربّما... ريّه» هشدار بر اين مطلب است كه در پى دنيا به طور مداوم بودن روا نيست، به دليل قياس مضمرى كه از صغراى آن به كنايه ياد كرده است و در تقدير چنين است: هر كه همواره در پى دنيا باشد گاهى نااميد مى شود و بدون رسيدن به آرزو، اميدش قطع مى شود، و كبراى مقدّر آن نيز چنين است: و هر چه اين طور باشد، شايسته نيست كه هميشه در پى آن بود.3- از شتافتن در پى آنچه از متاع دنيا كه پر ارزش است، به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن عبارت: «و كلّما... لفقده» است. «رزيّة» به معنى مصيبت است. و كبراى مقدّر آن نيز چنين است، و هر چه كه مصيبت فقدان آن بزرگ باشد پس شايسته بر گرفتن نيست، زيرا ناگزير از دست خواهد رفت، و فنا پذير است.4- از آرزوها به وسيله قياس مضمرى بر حذر داشته است كه صغراى آن عبارت: «و الأمانىّ تعمى اعين الابصار» است، توضيح آن كه آرزوها فكر را به چيزى كه هدف نيست مشغول مى سازد و از هدف يعنى كمالات عقلى باز مى دارد. كلمه «اعين» را استعاره براى افكار آورده است از آن رو كه هر دو ادراك مى كنند. و كبراى مقدر نيز چنين است: و هر چه اين طور باشد، اجتناب از آن لازم است.5- بر ترك بهره بردارى از دنيا توجّه داده است. با اين عبارت: «و الحظّ يأتي من لا يأتيه» يعنى: بهره آن كسى كه نصيبى از دنيا دارد به او مى رسد، هر چند كه در پى دنيا نباشد، و اين عبارت به منزله صغراى قياس مضمرى است كه كبراى مقدّر آن چنين است: و هر چه كه اين طور باشد، نيازى به رفتن در پى آن و جستن آن نيست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 365
الرابعة و الستون بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(264) و قال عليه السّلام: إنّ الطّمع مورد غير مصدر، و ضامن غير وفيّ، و ربّما شرق شارب الماء قبل ريّه، و كلّما عظم قدر الشّيء المتنافس فيه عظمت الرّزيّة لفقده، و الأمانيّ تعمي أعين البصائر و الحظ يأتي من لا يأتيه. (81567- 81528)
المعنى:قد تعرّض عليه السّلام في هذه الحكمة لبيان الطمع و وصفه و ما يترتب عليه، و قد وصفه عليه السّلام بأنّه تكسب على غير اصول المعاملة العقلائية الّتي تبني عليها الاقتصاد و يصحّ للاعتماد في معيشة تضمن السلامة و الشرافة، فانّ المعاملة الحائزة لهذه الشرائط أخذ و ردّ و تعاوض مضمون مع أجل مسمّى و معلوم، فانّ الشرائط العامّة للمعاملات المتداولة هي متاع معلوم و عوض معلوم و أجل مسمّى. أمّا الطّمع فهو توقّع نفع عن الغير بلا عوض، فهو من الموردات فقط، و ليس بمصدر، يعنى الواردات بالطمع على يد الطامع لا يقابله العوض الصادر عنه ليكون بدلا له، فهو يشبه الأكل بالباطل و لا ضمان في وصول ما يطمع فيه بل معلّق على إرادة الغير إن شاء أعطى و إن شاء منع، و ليس وقت معيّن لوصوله، فيمكن أن يدرك الطامع المنيّة قبل نيله ما يطمع، و أشار إلى ذلك بقوله عليه السّلام (و ربّما شرق شارب الماء قبل ريّه). ثمّ أشار عليه السّلام إلى ما يترتّب على الطّمع من المفاسد و المضارّ الروحيّة:1- أنّه إذا طمع في شيء فبقدر ما كان عظيما في عينه و مهمّا في نظره يعرضه الرزيّة و الحزن عند فقده و عدم وصوله إليه، فالطامع دائما في معرض حزن و رزيّة لعدم حصول ما طمع فيه.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 366
2- أنّ المطامع يلازم الأماني و الامال أو هي قسم من الأماني و الامال، و هي موجبة لمحو البصيرة و عمى القلب و الحظّ، كفتاة فتّانة جميلة كلّما تطلبها و تقرب إليها تزداد دلالا و بعدا، و أمّا إذا صرفت النظر عنها تقرب إليك و تواصلك.الترجمة:فرمود: راستى كه طمع واردكننده ايست كه صدورى ندارد، و دست آويز بيوفائيست براى زندگى. و بسا كه نوشنده آب پيش از آنكه سيراب شود گلوگير و خفه شده، و هر آنچه اندازه چيزى كه در باره آن رقابت و طمع ورزى مى شود بزرگتر باشد، درد و مصيبت فقدانش بزرگتر است، آرزوها چشم دل را كور ميكنند، بخت از در خانه كسى در آيد كه دنبالش نيايد. طمعكار را دست بخشنده نيست بگير و نده خود برازنده نيست طمع ضامن بيوفائي بود بسا در پى خويش طامع كشد بسا آبنوشى گلوگير شد بيفتاد بي آنكه زان سير شد أماني كند كور چشم دلت ندارد بجز تيرگي حاصلت رود بخت دنبال آن كس نخواست گريزد از آن كس بدنبال خاست
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص71
الطمع مورد غير مصدر، و ضامن غير وفى. و ربما شرق شارب الماء قبل ريّه، و كلما عظم قدر الشى ء المتنافس فيه عظمت الرزية لفقده، و الامانى تعمى اعين البصائر، و الحظ يأتى من لا يأتيه.«طمع به هلاكت كشاننده اى است نارهايى بخش و ضامنى بى وفاست، و چه بسيار نوشنده آب كه پيش از سيراب شدن آب گلوگيرش شود، و هر چه ارزش چيزى كه در آن همچشمى مى كنند بيشتر باشد، اندوه از دست دادنش بزرگتر است، آرزوها ديده هاى بينش را كور مى سازد و بخت سوى آن كس كه در پى آن نرود، مى رود.»
درباره همه اين موارد پيش از اين سخن گفته شد. حكيمان مثلى درباره شدت طمع گفته اند كه چنين است: مردى چكاوكى را شكار كرد. چكاوك گفت: چه مى خواهى نسبت به من انجام دهى؟ گفت: مى خواهم سرت را ببرم و تو را بخورم. گفت: به خدا سوگند كه من ارزشى ندارم و سير كننده نيستم، ولى سه خصلت به تو مى آموزم كه براى تو بهتر از خوردن من است. يكى را در حالى كه در دست تو هستم به تو مى آموزم، دومى را چون بر درخت نشستم و سومى را چون بر دامنه كوه رسيدم خواهم گفت. صياد گفت: سخن نخست را بگو، گفت: بر آنچه كه از دست مى رود اندوه مخور. چكاوك را رها كرد و چون بر درخت نشست، صياد گفت: دومى را بگو. گفت: چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن و مپندار كه ممكن مى شود. آن گاه بر كوه پريد و به مرد گفت: اى نگون بخت، اگر مرا كشته بودى از سنگدان من دو گهر بيرون مى آوردى كه وزن هر يك سى مثقال بود. صياد سخت اندوهگين شد و انگشت به دندان گزيد و گفت: سخن سوم را بگو. چكاوك گفت: تو آن دو سخن مرا فراموش كردى، سخن سوم را مى خواهى چه كنى؟ مگر به تو نگفتم بر آنچه از دست شد اندوه مخور و حال آنكه اندوه خوردى. مگر به تو نگفتم چيزى را كه ممكن نيست، تصديق مكن، مى بينى كه من و خون و گوشت و بال و پرم بيست مثقال نيستم، چگونه باور كردى كه در سنگدان من دو گهر هر يك به وزن سى مثقال باشد و پريد و رفت.