وَ قَالَ (عليه السلام): لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ، وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى، وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ، وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ، وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ، وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ، وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ، وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ، وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ.
انْتَظَمَ الرَّاحَةَ: به آسايش دست يافت و بر آن فائق آمد.تَبَوَّاَ: فرو آمد، اقامت گزيد.الْخَفْض: وسعت و آرامش زندگى.الدَعَة: آسايش و فراخى زندگى.الرَّغْبَة: طمع.النَّصَب: خستگى، رنج و سختى.الْمَطِيَّة: مركب.
خَفضُ الدَعَة: پر گشودن آرامش
و فرمود (ع): هيچ شرفى، برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى، فراتر از پرهيزگارى نيست و هيچ پناهگاهى، بهتر از پارسايى نيست و هيچ شفيعى، پيروزمندتر از توبه نيستو هيچ گنجى، توانگرتر از قناعت نيست و هيچ ثروتى، نيكوتر از خشنودى به روزى روزانه، تهى دستى را نزدايد.هر كس به كفافى كه او را داده اند، بسنده كند، به آسودگى، پيوسته است و در سايه امن و راحت جاى گرفته.خواهشهاى نفسانى كليد رنجها و مركب خستگيهاست.حرص و تكبر و حسد، آدمى را به فرو افتادن در ورطه گناهان فرا مى خوانند. و بدكارى، جامع همه زشتيهاست.
و آن حضرت فرمود: شرفى برتر از اسلام، عزّتى عزيزتر از تقوا، پناهگاهى نگاه دارنده تر از اجتناب از حرام، شفيعى رهاننده تر از توبه، و گنجى بى نياز كننده تر از قناعت، و ثروتى براى از بين بردن تهيدستى بهتر از رضا به داده حق نيست.آن كه به مقدار كفافش اكتفا كند به آسودگى پيوسته، و در خوشى جاى گرفته.رغبت به دنيا كليد رنج و مركب ناراحتى است.حرص و كبر و حسد موجبات در افتادن در گناه اند، و بدى جمع كننده تمام عيوب است.
ارزش هاى والاى اخلاقى (اخلاقى، معنوى، اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: هيچ شرافتى برتر از اسلام، و هيچ عزّتى گرامى تر از تقوا، و هيچ سنگرى نيكوتر از پارسايى، و هيچ شفاعت كننده اى كار سازتر از توبه، و هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت، و هيچ مالى در فقر زدايى، از بين برنده تر از رضايت دادن به روزى نيست.و كسى كه به اندازه كفايت زندگى از دنيا بردارد به آسايش دست يابد، و آسوده خاطر گردد، در حالى كه دنيا پرستى كليد دشوارى، و مركب رنج و گرفتارى است، و حرص ورزى و خود بزرگ بينى و حسادت، عامل بى پروايى در گناهان است، و بدى، جامع تمام عيب ها است.
[و فرمود:] هيچ شرفى برتر از اسلام نيست، و نه عزتى ارجمندتر از پرهيزگارى و نه پناهگاهى نكوتر از خويشتندارى، و نه پايمرديى پيروزتر از توبت و نه گنجى پرمايه تر از قناعت. و هيچ مال درويشى را چنان نزدايد كه آدمى به روزى روزانه بسنده نمايد،و آن كه به روزى روزانه اكتفا كرد آسايش خود را فراهم آورد و در راحت و تن آسانى جاى كرد، و دوستى دنيا كليد دشوارى است و بارگى گرفتارى، و آز و خودبينى و رشك موجب بى پروا افتادن است در گناهان، و درويشى فراهم كننده همه زشتيهاست -در انسان-.
امام عليه السّلام (در باره خوهاى پسنديده و شايسته) فرموده است:1- هيچ شرف و بزرگى بالاتر از اسلام (كه به سعادت دنيا و آخرت مى رساند) و هيچ عزّت و ارجمندى ارجمندتر از پرهيزكارى (ترس از خدا و اطاعت او) و هيچ پناهگاهى نيكوتر و استوارتر از ورع (باز ايستادن از گناهان و شبهات) و هيچ شفيع و خواهشگرى پيروزتر و رهاننده تر از توبه و بازگشت نيست (زيرا توبه نيازمند باذن نيست ولى انبياء و اولياء و مؤمنين تا براى گناهكاران اذن شفاعت نيابند دم نگشايند چنانكه در قرآن كريم سوره 42 آیه 25 مى فرمايد: «وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ» يعنى اوست خدائى كه توبه بندگانش را مى پذيرد و از گناهان «آنها» مى گذرد، و در سوره 2 آیه 255 مى فرمايد: «من ذاالذی یشفع عنده الا باذنه» يعنى كيست آنكه «روز قيامت» در پيشگاه او «گناه كارى را» شفاعت كند مگر باذن و فرمان او)2- و هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت، و هيچ دارائى فقر را جلوگيرتر از تن دادن به روزى رسيده نمى باشد،3- و هر كه بآنچه باو رسيده اكتفاء نمايد به آسودگى پيوسته و در آسايش فرود آمده،4- و رغبت و ميل بدنيا كليد سختترين رنج و مركب گرفتارى است،5- و آز و گردنكشى و رشك شخص را به افتادن در گناهان مى خوانند،6- و بد كارى همه بديها و زشتيها را گرد مى آورد (در بر دارد).
امام(عليه السلام) فرمود: هيچ شرافتى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى گران بهاتر از تقوا، هيچ پناهگاهى بهتر ونگهدارنده تر از ورع (وپرهيزاز شبهات) نمى باشد، هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه، هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت و هيچ سرمايه اى براى از بين بردن فقر بهتر از رضا به مقدار حاجت نمى باشد.آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب وناراحتى است. حرص و تكبر و حسد انگيزه هايى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست.
ده موضوع مهم و سرنوشت ساز:امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا اشاره به ده موضوع مهم مى كند كه هفت موضوع مربوط به فضايل اخلاقى و سه موضوع مربوط به رذايل اخلاقى است. نخست مى فرمايد: «شرافتى برتر از اسلام نيست»; (لاَشَرَفَ أَعْلَى مِنَ الاِْسْلاَمِ).اين نكته با توجه به اين كه اسلام مجموعه اى از عقايد والاى دينى و برنامه هاى سازنده عبادى و دستورات مهم اخلاقى است كاملاً روشن است. بسيارى از افراد، شرف را در مقام هاى مادى متزلزل و اموال و ثروت هاى ناپايدار و قدرت قوم و قبيله كه دائماً در معرض فناست مى دانند. در حالى كه شرافت واقعى اين است كه انسان يك مسلمان راستين باشد.در جمله دوم مى فرمايد: «عزت و قدرتى گران بهاتر از پرهيزكارى نيست»; (وَلاَ عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى). زيرا تقوا چنان انسان را مسلط بر خويش مى سازد كه وسوسه هاى شيطان و هواى نفس را به عقب مى راند. چه قدرتى از اين بالاتر كه انسان شيطان را به زمين بزند و هواى نفس را مهار كند.در سومين جمله مى فرمايد: «هيچ پناهگاهى بهتر و نگهدارنده تر از ورع (و پرهيز از شبهات) نيست»; (وَ لاَ مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ). لغزش هاى انسان در بسيارى از موارد در امور شبهه ناك است كه انسان را به پرتگاه محرمات مسلم شرع سوق مى دهد. كسى كه داراى ورع و پرهيز از شبهات است در پناهگاه مطمئنى قرار گرفته كه او را از چنين لغزشى بازمى دارد.در حكمت چهارم نيز شبيه اين جمله گذشت آن جا كه مى فرمايد: «الْوَرَعُ جُنَّة; ورع، سپر محكمى است». امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «إِنَّ أَشَدَّ الْعِبَادَةِ الْوَرَعُ; دشوارترين عبادت ورع است».[1] زيرا علاوه بر ترك محرمات و انجام واجبات، انسان را از ارتكاب شبهات بازمى دارد.در حديث ديگرى آمده است كه يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) خدمتش عرض كرد: من توفيق زيارت شما را چند سال يك بار پيدا مى كنم دستورى بيان فرما كه به آن عمل كنم (و ضامن سعادتم باشد). امام(عليه السلام) فرمود: «أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالْوَرَعِ وَ الاِجْتِهَادِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لاَ ينْفَعُ اجْتِهَادٌ لاَ وَرَعَ فِيهِ; تو را به تقواى الهى و ورع و تلاش و كوشش (در مسير اطاعت پروردگار) سفارش مى كنم و بدان كه تلاش بدون ورع نتيجه بخش نخواهد بود».[2]در چهارمين نكته مى فرمايد: «هيچ شفيعى نجات بخش تر از توبه نيست»; (وَلاَ شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ).زيرا شفاعت شفيعانُ ديگر گاه پذيرفته مى شود و گاه ممكن است پذيرفته نشود زيرا بار گناه، سنگين تر از شفاعت است. اما توبه واقعى كه با ندامت كامل و تصميم بر عدم تكرار گناه و جبران گذشته و اعمال صالح آينده صورت گيرد قطعاً در پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد شد. بنابراين گنهكاران به جاى اين كه به انتظار شفاعت شفيعان بنشينند بهتر است توبه كنند و شفاعت را براى تأكيد بر پذيرش آن از شفيعان بخواهند.خداوند به طور مطلق در قرآن مجيد مى فرمايد: «(وَهُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئَاتِ); خداوند كسى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و گناهان آن ها را مى بخشد».[3]در پنجمين نكته اشاره به اهميت قناعت كرده، مى فرمايد: «هيچ گنجى بى نيازكننده تر از قناعت نيست»; (وَ لاَ كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ).گنج هاى ديگر پايان مى پذيرند، گنجى كه پايان نمى پذيرد گنج قناعت است.اضافه بر اين، براى حفظ گنج هاى ظاهرى رنج فراوان بايد كشيد چراكه دشمنان و سارقان و حسودان دائماً در كمين آن اند. ولى گنج قناعت هيچ سارق و دشمن و حسودى ندارد. و به گفته سعدى:گنج آزادگى و كنج قناعت ملكى است *** كه به شمشير ميسر نشود سلطان راو به گفته حافظ:گنج زر گر نبود، كنج قناعت باقى است *** آن كه آن داد به شاهان به گدايان اين داددر گفتار حكيمانه 57 آمده بود: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ ينْفَدُ; قناعت سرمايه اى است كه هرگز تمام نمى شود». همين مضمون در گفتار حكيمانه 349 و گفتار حكيمانه 229 آمده بود.حقيقت قناعت يك ملكه درونى است كه انسان با داشتن آن با حدّاقل لازم براى زندگى مى سازد و به دنبال زرق و برق و اضافات و تشريفاتى كه وقت و فكر و عمر انسان را مصروف خود مى سازد نمى رود و به همين دليل آلوده انواع گناهان و مسائل غير اخلاقى نمى شود.اضافه بر اين، شخص قانع، آزادگى فوق العاده اى دارد زيرا زير بار منت هيچ كس نيست; در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم آمده است: «الْحُرُّ عَبْدٌ مَا طَمِعَ وَ الْعَبْدُ حُرٌّ إِذَا قَنِعَ; شخص آزاده، برده است هنگامى كه طمع كند، و برده، آزاده است هنگامى كه قناعت پيشه كند».[4]در ششمين نكته مى فرمايد: «هيچ مالى براى نابودى فقر بهتر از رضا به مقدار نياز نيست»; (وَلاَ مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَى بِالْقُوتِ).اين جمله كه در واقع تكميل كننده جمله سابق است اشاره به اين دارد كه بى نيازى حقيقى در آن است كه انسان به ضروريات زندگى راضى باشد و درپى مال اندوزى و فراهم كردن اسباب و وسايل تجملاتى كه به يقين مورد نياز او نيست خود را به زحمت نيفكند كه اين نوعى فقر و آن نوعى غناست.در هفتمين نكته باز بر آنچه در نكته پنجم و ششم گذشت به گونه ديگرى مهر تأييد مى زند و مى فرمايد: «آنكس كه به مقدار نياز اكتفا كند به آسايش و راحتى هميشگى دست يافته و در فراخناى آسودگى جاى گرفته است در حالى كه دنياپرستى كليد رنج و بلا و مَركب تعب و ناراحتى است»; (وَمَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَمَطِيَّةُ التَّعَبِ).«تبوأ» از ماده «تبوِئَه» (بر وزن تذكره) به معناى سكنى دادن به قصد دوام و بقاست.«خفض» معانى متعددى دارد ازجمله تنزل و كاهش، فروتنى و نيز به معناى آسايش و فراخى زندگى است.«دعة» به معناى آسودگى و «رغبة» به معناى دنياپرستى و «نَصَب» به معناى خستگى و درماندگى و «مطية» به معناى مركب است.روشن است كه آنچه انسان را در زندگى به زحمت و رنج مى افكند دنياپرستى است وگرنه براى به دست آوردن يك زندگى ساده آميخته با قناعت، رنج و زحمت زيادى لازم نيست و همان طور كه امام(عليه السلام) در جمله بالا فرمود، دنياپرستى است كه كليد رنج و ناراحتى هاست و مركب ناراحتى و تعب است.در پايان براى تكميل نكات گذشته به نكته ديگر كه ناظر به سه رذيله اخلاقى است با ذكر آثار آن ها اشاره كرده، مى فرمايد: «حرص و تكبر و حسد انگيزه اى هستند براى فرو رفتن در گناهان، و شر و بدكارى، جامع تمام (اين) عيب هاست»; (وَالْحِرْصُ وَالْكِبْرُ وَالْحَسَدُ دَوَاع إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ، وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِي الْعُيُوبِ).«تقحُّم» به معناى فرو رفتن در چيزى است.سه رذيله اى كه امام(عليه السلام) به عنوان انگيزه غوطه ور شدن در گناهان بيان فرموده همان سه رذيله معروف آغاز آفرينش انسان است; شيطان بر اثر تكبر رانده درگاه خدا شد و آدم به دليل حرص، ترك اولى كرد و از درخت ممنوع خورد و از بهشت اخراج شد و قابيل براثر حسد، نخستين قتل و جنايت را در عالم بنيان نهاد و منفور ساحت قدس پروردگار گشت.در حديثى از امام على بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: «فَأَوَّلُ مَا عُصِى اللَّهُ بِهِ الْكِبْرُ وَ هِى مَعْصِيةُ إِبْلِيسَ حِينَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ وَ الْحِرْصُ وَ هِى مَعْصِيةُ آدَمَ وَ حَوَّاءَ حِينَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُمَا فَكُلا مِنْ حَيثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ فَأَخَذَا مَا لاَ حَاجَةَ بِهِمَا إِلَيهِ فَدَخَلَ ذَلِكَ عَلَى ذُرِّيتِهِمَا إِلَى يوْمِ الْقِيامَةِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أَكْثَرَ مَا يطْلُبُ ابْنُ آدَمَ مَا لاَ حَاجَةَ بِهِ إِلَيهِ ثُمَّ الْحَسَدُ وَ هِى مَعْصِيةُ ابْنِ آدَمَ حَيثُ حَسَدَ أَخَاهُ فَقَتَلَهُ فَتَشَعَّبَ مِنْ ذَلِكَ حُبُّ النِّسَاءِ وَ حُبُّ الدُّنْيا وَ حُبُّ الرِّئَاسَةِ وَ حُبُّ الرَّاحَةِ وَ حُبُّ الْكَلاَمِ وَ حُبُّ الْعُلُوِّ وَ الثَّرْوَةِ فَصِرْنَ سَبْعَ خِصَال فَاجْتَمَعْنَ كُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيا فَقَالَ الاَْنْبِياءُ وَ الْعُلَمَاءُ بَعْدَ مَعْرِفَةِ ذَلِكَ حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَة; نخستين چيزى كه با آن معصيت خدا شد تكبر بود و آن معصيت ابليس بود هنگامى كه از اطاعت فرمان خدا سر باز زد و تكبر كرد و از كافران شد (سپس) حرص بود و آن (سرچشمه) معصيت آدم و حوا شد. هنگامى كه خداوند عزّوجلّ به آن ها فرمود: از ميوه هاى بهشتى هرگونه مى خواهيد بخوريد ولى نزديك اين درخت (ممنوع) نشويد كه از ظالمان خواهيد شد. ولى آن ها چيزى را كه نياز به آن نداشتند برگرفتند و اين مشكلى براى ذريه آن ها تا روز قيامت ايجاد كرد و ازاين رو بيشترين چيزى كه فرزندان آدم به دنبال آن هستند چيزى است كه به آن نيازى ندارند. سپس حسد بود كه (سرچشمه) معصيت فرزند آدم (قابيل) شد در آن جا كه به برادرش حسد ورزيد و او را به قتل رساند. و از اين صفات رذيله سه گانه، عشق به زنان و عشق به دنيا و عشق به رياست و راحت طلبى و عشق به سخن گفتن و برترى جويى و ثروت، سرچشمه گرفت و هفت خصلت شد كه تمام آن ها در حب دنيا جمع شد. ازاين رو پيغمبران و دانشمندان بعد از آگاهى از اين موضوع گفتند: حب دنيا سرچشمه تمام گناهان است».[5]جمله «وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِى الْعُيوبِ» اشاره به اين نكته است كه اين عيوب سه گانه (حرص و كبر و حسد) و عيوب ديگر، همه تحت عنوان «شر» قرار مى گيرند كه نقطه مقابل خير است و تمام آفات و آسيب ها از آن سرچشمه مى گيرد.[6]*****پی نوشت:[1]. كافى، ج 2، ص 77، ح 5.[2]. همان، ص 76، ح 1.[3]. شورى، آيه 25.[4]. غررالحكم، ح 8975.[5]. كافى، ج 2، ص 130، ح 11.[6]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است كه مرحوم سيد رضى اين گوهرهاى پرارزش را از خطبه اميرمؤمنان(عليه السلام) كه به نام «خطبة الوسيلة» معروف است برگرفته و گروهى قبل از سيد رضى و بعد از او آن را نقل كرده اند. ازجمله مرحوم كلينى در كتاب روضه كافى آن را به طور كامل آورده است و بخشى از آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول آورده همان گونه كه با تفاوت مختصرى در وصيت اميرمؤمنان(عليه السلام) به فرزندش امام حسين(عليه السلام) نيز آمده است. نيز مرحوم صدوق در كتاب امالى به آن اشاره كرده است (مصادر نهج البلاغه، ج4، ص271). اضافه مى كنيم: در كتاب شريف من لا يحضر نيز اين كلمات نورانى به عنوان خطبه اى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان كرده ذكر شده است. (من لا يحضر، ج 4، ص 406، ح 5880)
امام (ع) ده جمله فروده است: «لَا شَرَفَ أَعْلَى مِنَ الْإِسْلَامِ- وَ لَا عِزَّ أَعَزُّ مِنَ التَّقْوَى- وَ لَا مَعْقِلَ أَحْسَنُ مِنَ الْوَرَعِ- وَ لَا شَفِيعَ أَنْجَحُ مِنَ التَّوْبَةِ- وَ لَا كَنْزَ أَغْنَى مِنَ الْقَنَاعَةِ- وَ لَا مَالَ أَذْهَبُ لِلْفَاقَةِ مِنَ الرِّضَا بِالْقُوتِ- وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى بُلْغَةِ الْكَفَافِ- فَقَدِ انْتَظَمَ الرَّاحَةَ وَ تَبَوَّأَ خَفْضَ الدَّعَةِ- وَ الرَّغْبَةُ مِفْتَاحُ النَّصَبِ وَ مَطِيَّةُ التَّعَبِ- وَ الْحِرْصُ وَ الْكِبْرُ وَ الْحَسَدُ- دَوَاعٍ إِلَى التَّقَحُّمِ فِي الذُّنُوبِ- وَ الشَّرُّ جَامِعُ مَسَاوِئِ الْعُيُوبِ»:1- هيچ شرافت و بزرگى بالاتر از اسلام نيست، زيرا كه لازمه اسلام شرافت دنيا و آخرت است.2- هيچ عزّتى برتر از پرهيزگارى نيست، چون پرهيزگارى مستلزم همه صفات پسنديده اى است كه عزّت دنيا و آخرت را به همراه دارند، پس اين عزّت بالاترين عزّتهاست.3- و هيچ پناهگاهى محكمتر از پارسايى نيست. كلمه «المعقل» (پناهگاه) را به اعتبار نگهبانى انسان بدان وسيله از عذاب خدا، استعاره آورده است. و چون پارسايى همان پايبند بودن به كارهاى نيك است، پس هيچ پناهگاهى استوارتر از آن نيست.4- هيچ شفيعى سودمندتر از توبه نيست. توضيح آن كه لازمه توبه كردن، گذشت قطعى از كيفر توبه كننده است در صورتى كه در شفاعت ديگر واسطه ها نتيجه قطعى نيست. لفظ شفيع استعاره از توبه آورده شده است.5- هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت نيست، از آن رو كه قناعت فضيلتى است كه لازمه اش آرامش نفس و رضايت به آن چيزى است كه نصيبش شده و بى نيازى از ديگر چيزهاست. در صورتى كه هيچ يك از گنجهاى ديگر دنيا چنين نيستند. لفظ «كنز» استعاره است.6- هيچ ثروتى براى پيشگيرى از فقر مؤثرتر از تن دادن به روزى نيست، و اين جمله نظير جمله قبلى است.7- هر كس بر آنچه روزى وى شده، بسنده كند، به آسايش رسيده، يعنى از غم دنيا خواهى و جذب شدن به اهل دنيا آسوده شده است، و در آرامش فرود آمده، يعنى بستر آرامش را پناه و مرجع خود قرار داده است.8- دلبستگى به دنيا كليد رنج و مركب گرفتارى است، لفظ: «رغبة» را براى علاقه به دنيا و لفظ مفتاح را از جهت بازگشودن در رنج براى علاقه مند به دنيا، استعاره آورده است، و همچنين لفظ مطيّة را به اعتبار اين كه لازمه دنياخواهى رنج است همان طورى كه مركب سركش، راكب خود را رنج مى دهد، استعاره آورده است.9- حرص، گردنفرازى و حسد انگيزه هاى آلوده شدن به گناهانند.«التقحّم» يعنى: با سرعت وارد شدن، پس حرص به دنيا باعث ظلم، دروغ، فساد، ترس، بخل و نظاير آن از رذايل است، و كبر و گردنفرازى انگيزه بى انصافى و تواضع نكردن، خودخواهى، بى باكى و عدم بردبارى و نظاير آنهاست، و حسد نيز باعث ظلم، دروغ، فساد در زمين و ديگر گناهان است.10- بدكارى جامع تمام عيبهاى زشت است، كلمه «شرّ» كلّى است به منزله جنس عيبها و زشتيها، زيرا كه بر تمام آنها صادق است كه بگويند شر است و معناى جامع بودن همه عيبها همين است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 457
السادسة و الخمسون بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(356) و قال عليه السّلام: لا شرف أعلى من الإسلام، و لا عزّ أعزّ من التّقوى، و لا معقل أحسن من الورع، و لا شفيع أنجح من التّوبة، و لا كنز أغنى من القناعة، و لا مال أذهب للفاقة من الرّضا بالقوت، و من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الرّاحة و تبوّأ خفض الدّعة، و الرّغبة مفتاح النّصب، و مطيّة التّعب و الحرص و الكبر و الحسد دواع إلى التّقحّم في الذنوب، و الشّرّ جامع لمساوى العيوب. (84013- 83938)
المعنى:قد عدّد عليه السّلام في هذا الكلام محاسن السير و فضائل أخلاق البشر، و أشار إلى اصول الرذائل و مصدر مساوي الخصائل فعدد القسم الأوّل في سبعة خصال فاضلة. بدأ فيها بالاسلام و صرّح بأنه أعلى شرف للانسان، ثمّ أشار إلى التقوى كثمرة لهذا الشرف الأعلى و بيّن أنه الغاية القصوى للعزّة و الكرامة عند اللَّه و عند الناس و الورع حصن حصين عن مكائد الشيطان و النفس الأمّارة، و من ابتلى بالمعصية و يدور وراء الشفيع فأنجح الشفاء التوبة و الانابة، و الكنز الوفير الّذي لا ينفد هو القناعة بما رزقه اللَّه، و الرضا بالقوت أذهب للحاجة من كل مال و ثروة، و ترك الحرص موجب للرّاحة و الدّعة. ثمّ أشار إلى أنّ الاشتياق بالدّنيا مفتاح كلّ نصب و ألم، و موجب لكلّ تعب و غمّ، و العلّة الاولى لكلّ ذنب هو الحرص و الكبر و الحسد. قال الشارح المعتزلي: كان أبو ذر جالسا بين الناس فأتته امرأة، فقالت: أنت جالس بين هؤلاء و لا و اللَّه ما عندنا في البيت هفّة و لا سفّة- اي مشروب و لا مأكول- فقال: يا هذه إنّ بين أيدينا عقبة كؤودا، لا ينجو منها إلّا كلّ مخفّ، فرجعت و هي راضية. أقول: كان أبو ذر يناضل الأغنياء و الامراء لتحصيل حقوق المظلومين و الفقراء فرجعت إليه هذه المرأة الفقيرة المؤمنة، فأجابها بترك الحرص و القناعة، فرضيتالترجمة:فرمود: شرافتي از مسلمانى برتر نيست، عزّتى از پرهيزكارى آبرومندتر نيست، دژى بهتر از ورع نيست، شفيعي از توبه با نفوذتر و كامياب تر نيست، گنجى از قناعت بى نيازتر نيست، و هيچ مالى از رضامندى بقوت مقدّر حاجت برآورتر نيست
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 458
هر كس بكفاف معاش اكتفاء كند راحتش منظم است و در آسايش جايگزين است حبّ دنيا كليد رنج و بلا است و پاكش تعب و عنا، حرص و كبر و حسد وسائل فرو افتادن در گناهان مى باشند، و شرّانگيزى جامع بدترين عيوب هستند. اى بشر هيچ شرف به ز مسلماني نيست گر مسلمان نشوي سيرت سلماني چيست؟ عزتى نيست كه برتر شمريش از تقوى چون ورع هيچ دژى نيست در عالم برپا نيست چون توبه شفيعى كه بود نافذتر چون قناعت نبود گنج خمي پر گوهر نيست مالى كه علاج تو بود از فاقه چون رضاى تو بقوتى كه رسد هر ساعه هر كه را بس شود آنچش كه كفاف روزيست راحتش منتظم و بهره او پيروزيست حب دنيا است كليد غم و رنج و اندوه پاكش درد سر و مانع از فرّ و شكوه حرص و كبر و حسدت مايه اثم است و گنه شر بود جامع هر عيبى و هر روز سيه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص126
لا شرف اعلى من الاسلام، و لا عزّ اعزّ من التقوى، و لا معقل احسن من الورع، و لا شفيع انجح من التوبة، و لا كنز اغنى من القناعة، و لا مال اذهب للفاقة من الرضى بالقوت. و من اقتصر على بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة، و تبوّأ خفض الدعة. و الدّعة مفتاح النصب و مطية التعب، و الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب، و الشرّ جامع لمساوى العيوب.«هيچ شرفى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى ارجمندتر از پرهيزگارى نيست و هيچ دژى استوارتر از پارسايى و هيچ شفيعى رستگارتر از توبه و هيچ گنجينه اى پرمايه تر از قناعت نيست، هيچ مالى چون خشنودى به روزى روزانه درويشى را نمى زدايد. و آنكه به روزى روزانه بسنده كرد آسايش خود را فراهم ساخت و در راحت جاى گرفت، رغبت به دنيا كليد دشوارى و مركب رنج است، آز و خودپسندى و رشك انگيزه هاى بى پروا به گناه درافتادن است و شر و بدى فراهم آورنده همه عيبهاست.»
در مورد همه اين معانى پيش از اين مكرر سخن گفته شده است و در هر بار سخنان تازه عرضه داشته ايم، امير المؤمنين عليه السّلام هم اين كلمات را براى اقامه دليل و اتمام حجت بر مكلفان تكرار مى فرمايد. همچنان كه خداوند متعال در قرآن مجيد مواعظ را مكرر بيان فرموده است.
ابوذر كه خدايش از او خشنود باد، ميان مردم نشسته بود، همسرش آمد و گفت: تو اين جا ميان مردم نشسته اى و به خدا سوگند ما در خانه هيچ خوراك و آشاميدنى نداريم. ابوذر فرمود: اى فلان پيش روى ما گردنه اى سخت پرپيچ و خم است كه از آن كسى جز سبكباران نمى گذرند و رهايى نمى يابند. همسرش در حالى كه خشنود بود برگشت.