وَ قَالَ (علیه السلام): مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ، وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ، وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ، وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ، وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ، وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ، وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ، وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ، وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ؛ وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ [غَيْرِهِ] النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ؛ وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ، وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ، وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ، قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ.
كابَدَ الُامُورَ: (به جهت عدم فراهم آوردن اسباب و آمادگيهاى لازم) آن امور را بسختى انجام داد و در آن دچار مشقت گرديد.عَطِبَ: شكسته شد، هلاك شد، نابود شد.
و فرمود (ع): هر كه به عيب خود نگريست از نگريستن در عيب ديگران بازماندهر كه به روزيى كه خدا به او داده، خرسند باشد، بر آنچه از دستش رفته، محزون نگردد.هر كه تيغ ستم بيرون كشد، سرانجام، خونش به آن بريزد.هر كه با كارها پنجه در افكند هلاك شود.هر كه خود را به گردابها افكند، غرق گردد.هر كه به جايهاى ناشايست قدم نهد، متهم شود.هر كه سخنش بسيار باشد، خطاهايش بسيار باشد و هر كه خطايش افزونتر، آزرمش كمتر و هر كه آزرمش كم باشد، پارساييش اندك بود و هر كه پارساييش اندك باشد، قلبش بميرد و هر كه قلبش بميرد به آتش دوزخ داخل گردد.هر كه به عيبهاى مردم بنگرد و آنها را ناخوش دارد، ولى خود مرتكب آنها گردد، بى ترديد احمق است.قناعت ثروتى است پايان ناپذير.هر كه فراوان ياد مرگ كند، به اندكى از دنيا راضى باشد.و هر كه بداند گفتارش همان كردار اوست، در آنچه به كارش نيايد چيزى نگويد.
و آن حضرت فرمود: آن كه در عيب خود نظر كند از نظر در عيب ديگران بازماند.و هر كس به رزق خدا خشنود شد به آنچه از دست رفته غمگين نگردد.و آن كه تيغ ستم كشيد به همان تيغ كشته شود.و هر كه خود را در كارها به زحمت انداخت خويش را هلاك ساخت.و آن كه در امواج در افتاد غرق شد.و هر كه در موارد زشتى قدم نهاد متّهم گشت.و هر كه گفتارش فراوان شد خطايش فزونى گرفت، و هر كه خطايش بسيار گشت حيايش اندك شد، و هر كه حيايش اندك شد پارساييش كم شد، و هر كه پارساييش كم شد دلش مرد، و هر كه دلش مرد وارد آتش شد.و آن كه عيوب مردم را بنگرد و آن را ناپسند داند سپس براى خود روا داند احمق واقعى است.قناعت ثروتى است كه تمام نمى شود.كسى كه زياد ياد مرگ كند از دنيا به كم و اندك راضى گردد.و كسى كه بداند گفتارش از جمله اعمال اوست سخنش مگر در آنچه او را متهم است كم مى شود.
الگوى انسان كامل (اخلاقى، معنوى):و درود خدا بر او، فرمود: آن كس كه در عيب خود بنگرد از عيب جويى ديگران باز ماند،و كسى كه به روزى خدا خشنود باشد بر آنچه از دست رود اندوهگين نباشد،و كسى كه شمشير ستم بر كشد با آن كشته شود،و آن كس كه در كارها خود را به رنج اندازد خود را هلاك سازد،و هر كس خود را در گردابهاى بلا افكند غرق گردد،و هر كس به جاهاى بد نام قدم گذاشت متّهم گرديد.و كسى كه زياد سخن مى گويد زياد هم اشتباه دارد، و هر كس كه بسيار اشتباه كرد، شرم و حياء او اندك است، و آن كه شرم او اندك، پرهيزكارى او نيز اندك خواهد بود، و كسى كه پرهيزكارى او اندك است دلش مرده، و آن كه دلش مرده باشد. در آتش جهنّم سقوط خواهد كرد.و آن كس كه زشتى هاى مردم را بنگرد، و آن را زشت بشمارد سپس همان زشتى ها را مرتكب شود، پس او احمق واقعى است.قناعت، مالى است كه پايان نيابد،و آن كس كه فراوان به ياد مرگ باشد در دنيا به اندك چيزى خشنود است،و هر كس بداند كه گفتار او نيز از اعمال او به حساب مى آيد جز به ضرورت سخن نگويد.
[و فرمود:] آن كه به عيب خود نگريست، ننگريست كه عيب ديگرى چيست،و آن كه به روزى خدا خرسندى نمود، بر آنچه از دستش رفت اندوهگين نبود،و آن كه تيغ ستم آهيخت، خون خود بدان بريخت،و آن كه در كارها خود را به رنج انداخت، خويشتن را هلاك ساخت،و آن كه بى پروا به موجها در شد غرق گرديد،و آن كه به جايهاى بدنام در آمد بدنامى كشيد،و هر كه پر گفت راه خطا بسيار پوييد، و آن كه بسيار خطا كرد شرم او كم، و آن كه شرمش كم پارسايى اش اندك هم، و آن كه پارسايى اش اندك، دلش مرده است، و آن كه دلش مرده است راه به دوزخ برده.و آن كه به زشتيهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرايى در نادانى او نيست،و قناعت مالى است كه پايان نيابد،و آن كه ياد مرگ بسيار كند، از دنيا به اندك خشنود شود،و آن كه دانست گفتارش از كردارش به حساب آيد، جز در آنچه به كار اوست زبان نگشايد.
امام عليه السّلام (در سود و زيان برخى از خوها) فرموده است:1- هر كه در عيب (بدى) خويش بنگرد از عيب ديگرى باز ماند (چون به اصلاح زشتيهاى خود پرداخته به ديگران نمى رسد)2- و هر كه به روزى كه خدا داده خوشنود باشد بآنچه از دست داده اندوهگين نشود (چون آنچه شخص بيابد و در چنگش بماند نشانه آنست كه روزى او همان بوده است، و آنچه جست و نيافت يا يافت و از دست داد نشانه آنست كه روزيش نبوده، پس اندوه خوردن بر نيافتن يا از دست دادن پس از يافتن دليل بر راضى نبودن به روزى مقدّر است)3- و هر كه شمشير ستم (از غلاف) بيرون كشد (بسيار ستم كند) بهمان شمشير كشته شود (علاوه بر كيفر آخرت در دنيا هم تباه گردد)4- و هر كه (بى اسباب) در كارها (ى دشوار) بكوشد و رنج كشد (با قضاء و قدر آويخته) هلاك شود،5- و هر كه خود را در گردابهاى سختى و رنج بيفكند (با ناتوانى بكار بزرگ دست اندازد) غرق گردد (از بين برود)6- و هر كه در جاهاى بد داخل شود مردم باو بد گمان گردند (هر چند كار بدى انجام نداده باشد)7- و هر كه پر گويد خطاء و اشتباه بسيار كند (چون در گفتار انديشه بكار نبرد) و هر كه خطاء بسيار كند شرمش كم شود (چون كار زشت پيشه او ميشود) و هر كه شرمش كم شود پرهيزكارى و دورى از گناهش كم گردد (چون بى شرم از انجام هر كار ناشايسته باك ندارد) و هر كه پرهيزكاريش كم شود دلش مى ميرد (از رحمت خدا دور گردد، زيرا زنده دل بودن بسته بپرهيز از گناه است) و هر كه دلش بميرد داخل آتش شود (چون بهشت جاويد و رحمت خدا براى دل مرده نيست)8- و هر كه در زشتيهاى مردم نگريسته و آنها را نپسندد و براى خود بخواهد پس او همان احمق و نفهم است (زيرا مخالفت با آنچه راست و درست دانسته نموده كه از نفهمى و كم خردى است)9- و قناعت (خورسند بودن به بهره خود) دارائى است كه نيست نگردد،10- و هر كه مرگ را بسيار ياد نمايد به اندك از دنيا خوشنود باشد (چون غفلت از مرگ حرص بدنيا مى آورد)11- و هر كه بداند گفتار او از روى كردار او است (آنچه مى گويد بآن رفتار مى نمايد) گفتارش كم گردد مگر در آنچه بآن تصميم گرفته و اهميّت مى دهد.
امام عليه السلام فرمود: هركس به عيب خود بنگرد از عيبجويى ديگران بازمى ماند و هركس به آنچه خدا به او روزى داده راضى شود بر آنچه از دست داده اندوهناك نمى گردد، و آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) خودش با آن كشته مى شود و كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت رود هلاك مى شود و هركس خود را در گرداب هاى خطرناك بيفكند غرق مى شود و آنكس كه در موارد سوءظن وارد شود متهم مى گردد.(امام عليه السلام فرمود:) آنكس كه زياد سخن مى گويد زياد اشتباه مى كند و آنكس كه زياد اشتباه كند حيائش كم مى شود و كسى كه حيائش كم شود تقوايش نقصان مى يابد و كسى كه تقوايش نقصان يابد قلبش مى ميرد و كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود. كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است و قناعت، سرمايه اى است فناناپذير و آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود. آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است.
يازده نكته مهم:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه كه مجموعه اى است از اندرزهاى بسيار سودمند و سرنوشت ساز، به يازده نكته مهم اشاره مى كند؛ نخست مى فرمايد : «هركس به عيب خود نگاه كند از عيب جويى ديگران بازمى ماند»؛ (مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ).بى شك انسان بى عيب غير از معصومان وجود ندارد. بعضى عيوب كمترى دارند و بعضى بيشتر، بنابراين عقل و درايت ايجاب مى كند انسان به جاى اينكه به عيب ديگران بپردازد به اصلاح عيب خويش بپردازد. اصولاً كسى كه به اصلاح عيب خويش مى پردازد مجالى براى عيب جويى ديگران نمى بيند واگر مجالى هم داشته باشد شرم مى كند و به خود مى گويد: من با داشتن اين عيوب چگونه به عيب جويى ديگران بپردازم. البته منظور حضرت ترك عيبجويى است و گرنه بيان كردن عيب ديگران به عنوان امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح آن صفات و آن هم به گونه اى كه به احترام و شخصيت آنان برنخورد نه تنها عيب نيست، بلكه كارى است بسيار پسنديده و در بسيارى از موارد، واجب. در خطبه 176 نيز امام عليه السلام تعبير جالب ديگرى در اين زمينه دارد و مى فرمايد : «طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيبُهُ عَنْ عُيوبِ النَّاسِ؛ خوشا به حال كسى كه اشتغالش به عيوب خود، او را از اشتغال به عيوب مردم بازدارد». اميرمومنان على عليه السلام در حديث ديگرى مى فرمايد: «أَعْقَلُ النّاسِ مَنْ كانَ بِعَيْبِهِ بَصيرآ وَعَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ ضَريرآ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه بيناى عيب خود باشد و كور از عيب ديگران».امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثَلاثَةٌ فِى ظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ يوْمَ لا ظِلَّ إِلاَّ ظِلُّهُ رَجُلٌ أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ وَرَجُلٌ لَمْ يقَدِّمْ رِجْلاً وَلَمْ يوَخِّرْ رِجْلاً أُخْرَى حَتَّى يعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ رِضًى أَوْ سَخَطٌ وَرَجُلٌ لَمْ يعِبْ أَخَاهُ بِعَيبٍ حَتَّى ينْفِى ذَلِکَ الْعَيبَ مِنْ نَفْسِهِ فَإِنَّهُ لا ينْفِى مِنْهَا عَيباً إِلاَّ بَدَا لَهُ عَيبٌ آخَرُ وَكَفَى بِالْمَرْءِ شُغُلاً بِنَفْسِهِ عَنِ النَّاسِ؛ گروهى در سايه عرش خدا در روز قيامت هستند در آن روزى كه سايه اى جز سايه او نيست: كسانى كه عدالت را درمورد حقوق خود با ديگران رعايت مى كنند و كسانى كه گامى جلو و گامى به عقب نمى گذارند مگر اينكه بدانند رضاى خدا در آن است يا خشم او و كسانى كه هيچ عيب را بر برادر خود نگيرند مگر اينكه نخست آن عيب را از خود دور سازند (اگر اين كارها را كند هرگز به عيوب ديگران نمى پردازد) زيرا انسان هيچ عيبى را برطرف نمى سازد مگر اينكه عيب ديگرى از خودش براى او ظاهر مى شود و اين كار او را از پرداختن به عيوب ديگران بازمى دارد)».در دومين جمله مى فرمايد: «كسى كه به آنچه خدا به او روزى داده راضى وقانع شود، بر آنچه از دست داده اندوهناك نخواهد شد»؛ (وَمَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ). بسيارند كسانى كه پيوسته به دليل از دست دادن اموال يا مقامات خود، گرفتار غم و اندوهند و با اينكه زندگى نسبتآ مطلوبى دارند غم و اندوه همچون طوفانى زندگى آنها را مشوش مى سازد، در حالى كه اگر قناعت پيشه مى كردند و به آنچه خدا به آنها داده بود راضى مى شدند، غم و اندوه از صفحه دل آنها برچيده مى شد و زندگى خوب و آرامى داشتند. اضافه بر اين انسان بايد بداند بسيارى از امورى كه از دست مى رود هيچگاه مقدر نبوده است كه نصيب وى شود، پس چرا براى آنچه براى انسان مقدر نيست غمگين گردد.در سومين نكته مى فرمايد: «آنكس كه تيغ ستم بركشد (سرانجام) با همان تيغ كشته مى شود»؛ (وَمَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ). گرچه اين موضوع مانند بسيارى ديگر از پيامدهاى رذائل اخلاقى جنبه كلى وعمومى و دائمى ندارد؛ ولى در طول تاريخ بسيار ديده شده كه ظالمان با همان روش كه ديگران را مى كشتند كشته شده اند.در حالات «ابومسلم» آمده است كه «ابوسلمة» را غافلگيرانه كشت وششصدهزار نفر را نيز به طور غافلگيرانه و ناجوانمردانه و توأم با شكنجه به قتل رسانيد. هنگامى كه منصور دوانيقى خواست او را به قتل برساند اين دو شعر را براى او خواند.زَعَمْتَ أَنَّ الدِّينَ لا يَنْقَضي فَاسْتَوْفِ بِالْكَيْلِ أبا مُجْرِمٍاشْرَبْ بِكَأسٍ كُنْتَ تَسْقي بِها امَرُّ فِي الْحَلْقِ مِنَ الْعَلْقَمِگمان كردى كه دين ادا نمى شود. اى ابومجرم! با همان پيمانه اى كه به ديگران مى دادى دريافت دار! از همان جامى بنوش كه با آن تلخ ترين نوشابه را به ديگران مى دادى.در همان كتاب آمده است: هنگامى كه متوكل عباسى بر محمد بن عبدالملك زيات خشمگين شد ـ و آن چند ماه پس از خلافت متوكل بود ـ تمام اموال او وآنچه را در اختيار داشت گرفت؛ اموالى كه زيات در ايام وزارتش در دوران معتصم و الواثق بالله از افراد به زور گرفته بود و تنورى از آهن ساخته بود ودرون آن ميخهايى كار گذاشته بود؛ ميخهايى تيز همچون سوزن و به اين وسيله مخالفان خود را شكنجه مى كرد و مى كشت. متوكل دستور داد خودش را در همان تنور بيندازند. او در آنجا دو شعر (عبرت انگيز) براى متوكل نوشت:هِىَ السَّبِيلُ فَمِنْ يَوْم إلى يَوْمٍ كَأنَّهُ ما تَريکَ الْعَيْنُ فِي النَّوْمِلا تَجْزِعَنَّ رُوَيْدآ إنَّها دُوَلٌ دُنْيا تُنَقِّلُ مِنْ قَوْمٍ إلى قَوْمٍاين راهى است كه هر روز رونده اى دارد و شبيه چيزى است كه انسان در خواب مى بيند. بى تابى نكن، آرام باش اينها حكومت هايى است دنيوى كه از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود.هنگامى كه فرداى آن روز اين نامه به دست متوكل رسيد (كمى متنبه شد و) دستور داد او را از آن تنور خارج كنند. وقتى به سراغ او آمدند مرده بود و حبس او در آن تنور چهل روز به طول انجاميد. امثال اينگونه داستانها در طول تاريخ بسيار است. اين سخن را با حديثى كوتاه و پرمعنا از اميرمومنان على عليه السلام كه در تحف العقول آمده است پايان مى دهيم كه به فرزندش امام حسين عليه السلام ضمن نصايح فراوانى فرمود: «وَمَنْ حَفَرَ بِئْراً لاَِخِيهِ وَقَعَ فِيهَا؛ كسى كه چاهى براى ديگران حفر كند سرانجام خودش در آن چاه خواهد افتاد».در چهارمين نكته مى فرمايد: «كسى كه (بى مقدمه) به سراغ كارهاى سخت وسنگين برود هلاك مى شود»؛ (وَمَنْ كَابَدَ الاُْمُورَ عَطِبَ). «كابد» از ماده «مكابدة» به معنى درگير شدن سخت با كارى است و «عَطِب» از ماده «عَطَب» بر وزن «نسب» به معناى هلاكت است.اين گفتار حكيمانه دو تفسير دارد: نخست اينكه انسان هنگامى كه مى خواهد به سراغ كارهاى مهم وسخت برود بايد پيشبينى هاى لازم و مقدمات كار را از هر نظر فراهم كند. در غير اين صورت گرفتار مى شود و به هلاكت مى رسد. تفسير ديگر اينكه انسان چون به سراغ كارى مى رود در صورتى كه با مشكلات سخت يا بن بست ها روبرو شد نبايد اصرار ورزد و لجوجانه ادامه دهد كه مايه هلاكت اوست. بنابراين نه بدون مقدمه بايد به سراغ كارهاى مهم رفت و نه لجوجانه در انجام كارهاى سخت اصرار داشت كه هر دو مايه از بين رفتن نيروها و قواى انسان و هلاكت است. البته هلاكت در اينجا ممكن است به معناى مرگ يا كنايه از ناتوانى شديد واز دست دادن نيروها باشد.سپس امام عليه السلام به نكته پنجم كه از جهاتى شباهت با نكته چهارم دارد، هر چند با آن متفاوت است، اشاره كرده مى فرمايد: «هركس خود را در گردابهاى خطرناك بيفكند، غرق مى شود»؛ (وَمَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ). اشاره به اينكه كسى كه بى مطالعه خودش را در امور خطرناك بيندازد، سرانجام غرق خواهد شد. البته شجاعت صفت بسيار پسنديده اى است؛ ولى تهوّر صفت زشت و ناپسندى است، چراكه شجاعت را در غير مورد، صرف كرده است و اين به كار كوهنوردانى شبيه است كه از نقاط خطرناك به سوى قله پيش مى روند، اين كار عاقلانه نيست، بايد راههاى مطمئن تر را پيدا كرد و از آن طريق به قله صعود نمود. يا مثلا هنگام زمستان به كسى مى گويند مسيرى كه مى روى خطر سقوط بهمن در آن است و او مى گويد من شجاعت مى كنم و پيش مى روم، و يا از نقاطى كه احتمال وجود ميدان مين باشد بى مطالعه عبور مى كند. در مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى نيز همين معنا متصور است كه انسان دست به كارهاى خطرناك بزند و فكر عاقبت آن را نكند. عاقل كسى است كه با تدبير و شجاعت كارها را دنبال كند. در فقه اسلامى نيز طبق حديث معروف: «نَهَى النَّبِىُّ عَنِ الْغَرَرِ «يا» نَهَى النَّبِىُّ عَنْ بَيْعِ الْغَرَرِ» پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از انجام كارهاى مجهول و خطرناك ومعاملاتى كه اينگونه باشد نهى كرده است. بسيارند كسانى كه در معاملاتى كه يا ثمن مجهول است يا مثمن و يا شرايط مبهم يا وضع بازار تيره و تار است وارد مى شوند وتمام سرمايه خود را از كف داده، به فقر مبتلا مى گردند. شاعر عرب مى گويد: مَنْ حارَبَ الاْيّامَ أَصْبَحَ رُمْحُه قَصِدآ وَأَصْبَحَ سَيْفُهُ مَفْلولا: كسى كه به جنگ حوادث روز، بى مطالعه برود نيزه اش مى شكند و شمشير او كند مى شود.حضرت در ششمين توصيه مى فرمايد: «هركس در موارد سوءظن گام بگذارد سرانجام متهم خواهد شد»؛ (وَمَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ آلسُّوءِ اتُّهِمَ). گفتار حكيمانه امام عليه السلام در اينجا اشاره به همان چيزى است كه به صورت ضرب المثل در ميان مردم درآمده است: «إتَّقُوا مِنْ مَواضِعِ التُّهَمِ؛ از جاهايى كه تهمت خيز است بپرهيزيد». بى شك انسان هرقدر پاك و منزه باشد نبايد در جاهايى كه تهمت خيز است گام بگذارد؛ مثلا در مجلس شرابخواران حضور يابد، در محله هاى بدنام ومراكز فساد گام نهد و يا با افراد بدنام و آلوده طرح دوستى بريزد. به يقين انسان پاك و پرهيزكار نيز هنگامى كه مرتكب اينگونه كارها شود متهم مى گردد ودرواقع آبروى خود را به دست خود ريخته است.شبيه همين معنا از امام عليه السلام در حديث ديگرى آمده است كه مى فرمايد: «مَنْ عَرَّضَ نَفْسَهُ لِلتُّهْمَةِ فَلايَلُومَنَّ مَنْ أساءَ بِهِ الظَّنَّ؛ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد نبايد كسانى را سرزنش كند كه به او سوءظن پيدا مى كنند». نيز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم: «اِتَّقُوا مَواضِعَ الرَّيْبِ وَلا يَقِفَنَّ أَحَدُكُمْ مَعَ أُمِّهِ فِى الطَّريقِ فَإِنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَعْرِفُها؛ از مواضعى كه موجب سوءظن است بپرهيزيد و هيچكس از شما با مادرش در وسط راه نايستد، زيرا همه نمى دانند او مادر وى است (و چه بسا فكر كنند او با زن نامحرمى رابطه دارد)». البته مواردى هست كه قرائن نشان مى دهد فلان زن، خواهر يا مادر يا همسر اوست كه اينگونه موارد مستثناست.امام عليه السلام هفتمين نكته راهگشا و تربيت كننده را بيان مى كند و مى فرمايد : «كسى كه سخنش بسيار شود (و پرحرف باشد) خطاى او فراوان خواهد بود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ كَلاَمُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ). دليل آن روشن است. افراد پرحرف مجالى براى تفكر و انديشه كافى ندارند و كسى كه نينديشد و سخن بگويد اشتباهش فراوان خواهد بود. به عكس، كسانى كه كم مى گويند و فكر مى كنند، گزيده مى گويند.حضرت به دنبال آن مى افزايد: «كسى كه خطايش زياد شود حيائش كم مى شود»؛ (وَمَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قُلَّ حَيَاؤُهُ). دليل آن نيز روشن است. انسان تا زمانى كه گناه نكرده يا خطايى از او سرنزده از انجام آن گناه يا خطا شرم دارد؛ اما هنگامى كه تكرار شد، شرم او فرو مى ريزد. به تجربه ثابت شده است افراد بى بندوبار براثر فزونى گناه، حيا و شرم را از دست مى دهند و از انجام دادن آن گناه در انظار مردم باكى ندارند.به دنبال آن مى فرمايد: «كسى كه حيائش كم شد تقوايش كاستى مى گيرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ). اين هم دليل واضحى دارد، زيرا حيا مانع مهمى در برابر گناه است. اگر شرم وحيا از بين برود راه انسان به سوى گناه باز مى شود و افراد گنهكار نمى توانند باتقوا باشند.در ادامه آن مى فرمايد: «كسى كه تقوا و ورع او كم شود قلبش مى ميرد»؛ (وَمَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ). زيرا حيات قلب به احساس مسئوليت در پيشگاه خدا و در برابر مردم ووجدان خويش است. قلبى كه احساس مسئوليت نكند و عكس العمل مناسب در مقابل خطا نشان ندهد مرده است و به يقين بى تقوايى سبب مرگ قلب است.در پايان اين سخن مى فرمايد: «كسى كه قلبش بميرد داخل آتش دوزخ مى شود»؛ (وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ). زيرا ناپارسايان گنهكار، پرخطا و فاقد احساس مسئوليت، جايى جز دوزخ نخواهند داشت. درواقع اين گفتار امام عليه السلام مقدمه و نتيجه اى دارد و در ميان آن مقدمه و نتيجه چهار مرحله به صورت علت و معلول پيموده مى شود؛ از پرحرفى و كثرت كلام، شروع و پس از گذشتن از چهار مرحله به دوزخ منتهى مى گردد و همه ازقبيل علت و معلول يكديگرند.در حديثى از امام باقر عليه السلام كه در كتاب شريف كافى آمده مى خوانيم: «مَا مِنْ عَبْدٍ إِلاَّ وَفِى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيضَاءُ فَإِذَا أَذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فِى النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ فَإِنْ تَابَ ذَهَبَ ذَلِکَ السَّوَادُ وَإِنْ تَمَادَى فِى الذُّنُوبِ زَادَ ذَلِکَ السَّوَادُ حَتَّى يغَطِّى الْبَياضَ فَإِذَا غَطَّى الْبَياضَ لَمْ يرْجِعْ صَاحِبُهُ إِلَى خَيرٍ أَبَداً وَهُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ : (كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ) ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اينكه در قلبش نقطه روشنى است (روشنايى و نورانيت ايمان و تقوا). هنگامى كه مرتكب گناهى مى شود در آن نقطه روشن، نقطه سياهى پديدار مى گردد. هرگاه توبه كند آن نقطه سياه برطرف مى شود و اگر ادامه بدهد سياهى فزونى مى يابد تا تمام آن نقطه روشن را بگيرد و هنگامى كه آن نقطه روشن به كلى از بين برود صاحب آن قلب هرگز به سوى خير بازنمى گردد و اين همان است كه خداى متعال در قرآن مجيد فرموده: چنين نيست كه آنها (گروه كافران و منافقان) مى پندارند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است! (ازاينرو حق را درك نمى كنند)».در نقطه مقابل پرگويى و كثرت كلام، سكوت است و اينكه انسان جز در موارد ضرورت سخن نگويد كه در روايات اسلامى مدح فراوانى از آن شده است. در حديثى از امام اميرمومنان عليه السلام در غررالحكم مى خوانيم: «إنْ كانَ فِي الْكَلامِ الْبَلاغَةُ فَفِى الصُّمْتِ السَّلامَةُ مِنَ الْعِثارِ؛ اگر در سخن گفتن، زيبايى بلاغت باشد، در سكوت، سلامت از لغزش هاست». در حديث ديگرى امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين نقل مى كند كه فرمود: «الصَّمْتُ كَنْزٌ وَافِرٌ وَزَينُ الْحَلِيمِ وَسِتْرُ الْجَاهِلِ؛ سكوت گنج بزرگى است وزينت افراد عاقل و پوششى براى جاهل است». در نكوهش پرگويى و كثرت كلام نيز روايات فراوانى نقل شده است؛ از جمله در بابى كه در ميزان الحكمة تحت عنوان «النهى عن كثرة الكلام» آمده از اميرمومنان عليه السلام مى خوانيم: «مَنْ أكْثَرَ أهْجَرَ وَمَنْ تَفَكَّرَ أبْصَرَ؛ كسى كه پرگو باشد هزيان مى گويد و كسى كه (سكوت و) تفكر كند بينا مى شود».آنگاه امام عليه السلام در ادامه كلام خود به مسائل مهمى از اخلاق اسلامى اشاره مى كند و در هشتمين نكته مى افزايد: «كسى كه به عيوب مردم بنگرد و آن را بد شمرد ولى براى خويش آن را خوب بداند، احمق واقعى است»؛ (وَمَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ، فَأَنْكَرَهَا، ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ، فَذلِکَ الاَْحْمَقُ بِعَيْنِهِ). دليل بر احمق واقعى بودن او روشن است، زيرا از يكسو كارهايى را بر ديگران عيب مى گيرد كه مفهومش تنفر از آن كارهاست و از سويى ديگر همان كارها جزء برنامه زندگى اوست كه مفهومش علاقه مندى به آن است؛ يعنى در آنِ واحد دو چيز متضاد را در درون فكر خود جمع كرده است: خوب دانستن چيزى و بد دانستن همان چيز، و اين كار جز از احمقان انتظار نمى رود. البته كم نيستند كسانى كه به اينگونه تضادها گرفتارند؛ مال مردم را مى برند وآن را كار خوبى مى پندارند؛ ولى اگر مالش را ببرند داد و فرياد برمى آورد كه اين مسلمانى نيست. ديگران را به دليل غصب اموال همنوعان، نامسلمان مى شمرد وخودش نيز غاصب است و در عين حال مسلمان! و امثال آن كه همگى طبق فرموده امام عليه السلام در زمره احمقان واقعى اند. بر اين اساس، عاقل واقعى در مكتب اميرمومنان على عليه السلام كسى است كه هيچگونه تضادى در ميان افكار و رفتارش وجود نداشته باشد؛ آنچه را بد مى داند براى همه حتى براى خودش بد بداند و آنچه را خوب مى شمرد براى همه از جمله خودش خوب بشمرد.امام عليه السلام در حكمت 126 موارد فراوانى از كسانى را كه گرفتار تضاد در عقيده و عمل هستند بيان فرمود. در تواريخ نيز كم نيستند حاكمانى كه گرفتار اينگونه تضادها شده اند و براى ملت خود مصائبى آفريده اند. در حالات عبدالملك مروان آمده است كه يزيد را به دليل ويران كردن كعبه در ماجراى ابن زبير ملامت مى كرد؛ اما هنگامى كه خودش به حكومت رسيد وابن زبير را مزاحم خود در منطقه حجاز ديد، حجاج بن يوسف ثقفى را فرستاد تا به او حمله كند. او به كعبه پناه برد. عبدالملك دستور داد خانه خدا را بر سرش ويران كنند و به بهانه مضحكى متوسل شد، وى مى گفت: هدف من ويران كردن كعبه نبوده، بلكه هدفم دَرهم كوبيدن عبدالله بن زبير بوده است.آرى اينگونه افراد را بايد احمقان تاريخ ناميد.سپس در نهمين نكته مى فرمايد: «قناعت سرمايه اى است فناناپذير»؛ (وَالْقَنَاعَةُ مَالٌ لاَ يَنْفَدُ). اين جمله عينآ در حكمت شماره 57 و همچنين 475 آمده است و شايد اين تكرار به دليل اين است كه سيّد رضى؛ بخشهايى از نهج البلاغه را با فاصله زمانى زيادى نگاشته كه باعث شده بخشهاى گذشته از حافظه اش محو شود. به هر روى، همانگونه كه در سابق هم گفته ايم، قناعت به معناى راضى بودن به حداقل ضروريات زندگى، سبب مى شود كه انسان زندگى بسيار ساده اى داشته باشد. اداره كردن زندگى ساده كار مشكلى نيست در حالى كه افراد حريص هرقدر اموال و امكاناتشان بيشتر شود، آتش حرصشان تندتر مى گردد و به اين ترتيب همواره در رنج هستند در حالى كه شخص قناعت پيشه زندگى آرام وآسوده اى دارد. در حديثى از رسول خدا صلي الله عليه و آله مى خوانيم: «خِيارُ أُمَّتِى الْقانِعُ وَشِرارُهُمُ الطَّامِعُ؛ بهترين افراد امت من قناعت پيشگان و بدترين آنها طمع كارانند». افزون بر اين از روايات اسلامى استفاده مى شود كه بى نيازى بدون قناعت حاصل نمى شود؛ از جمله در حديثى از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام نقل شده است: «مَنْ قَنِعَ بِمَا رَزَقَهُ اللَّهُ فَهُوَ مِنْ أَغْنَى النَّاسِ؛ كسى كه قانع باشد به آنچه خدا به او روزى داده است، غنى ترين مردم است». كلينى؛ بابى تحت عنوان «باب القناعة» در جلد دوم كافى آورده و در آن احاديث بسيارى در اهميت و فضيلت اين صفت ذكر كرده است.سپس امام عليه السلام در دهمين نكته مى فرمايد: «آنكس كه فراوان ياد مرگ كند به اندكى از دنيا راضى مى شود»؛ (وَمَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ). روشن است آنكس كه مرگ را فراموش كند و در عالم خيال و پندار، زندگى را جاويد بداند حرص بر او غلبه مى كند و هرچه از دنيا به دست آورد به آن قانع نخواهد بود؛ اما آنكس كه مى داند ممكن است فردا بانگ رحيل از اين جهان براى او سر داده شود و يا به تعبير ديگر پايان عمر خود را در هر لحظه امكانپذير مى بيند به مقدارى كه نياز دارد راضى مى شود و از حرص و طمع بازمى ماند. كلينى؛ در جلد دوم كتاب كافى بابى در مذمت دنيا و زهد ذكر كرده واز جمله امورى كه در ترك دنياپرستى موثر ذكر مى كند ياد مرگ است. در حديث سيزدهم آن باب آمده كه يكى از ياران امام باقر عليه السلام عرض كرد: حديثى براى من بيان كنيد كه از آن بهره مند شوم. امام عليه السلام فرمود: «أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلاَّ زَهِدَ فِى الدُّنْيا؛ زياد به ياد مرگ باش، چراكه هيچ انسانى فراوان ياد مرگ نمى كند مگر اينكه نسبت به زرق و برق دنيا بى اعتنا مى شود».مرحوم علامه مجلسى نيز در بحارالانوار رواياتى در اين زمينه آورده؛ از جمله روايتى است از امام صادق عليه السلام كه مى فرمايد: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يمِيتُ الشَّهَواتِ فِى النَّفْسِ وَيقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، وَيقَوِّى الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللَّهِ وَيرِقُّ الطَّبْعَ، وَيكْسِرُ أَعْلامَ الْهَوى، وَيطْفِى نارَ الْحِرْصِ، وَيحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى ما قالَ النَّبِى صلي الله عليه و آله فِكْرُ ساعَةٍ خَيرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ؛ ياد مرگ، شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، به طبع آدمى نرمى و لطافت مىدهد، نشانه هاى هواپرستى را دَرهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى سازد و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخنى كه پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».در يازدهمين و آخرين نكته حكيمانه مى فرمايد: «آنكس كه بداند گفتارش جزء اعمال او محسوب مى شود سخن كم مى گويد مگر در آنجا كه به او مربوط است»؛ (وَمَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلاَمَهُ مِنْ عَمَلِهِ قَلَّ كَلاَمُهُ إِلاَّ فِيَما يَعْنِيهِ). بسيارند كسانى كه هرچه بر سر زبانشان آمد مى گويند و چنين مى پندارند كه سخن، باد هواست و جايى ثبت نمى شود در حالى كه سخنان انسان سرنوشت سازترين اعمال اوست و بارها گفته ايم بخش عظيمى از گناهان كبيره به وسيله زبان انجام مى شود، همانگونه كه بخش عظيمى از طاعات با زبان است. زبان، كليد خوشبختى ها و بدبختى هاست، بنابراين چگونه ممكن است انسان سخنش را جزء اعمالش نداند؟ به يقين اگر بداند (مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ)؛ انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است!» در سخنان خود دقت مى كند و جز آنچه به او مربوط است و مصلحت وى ايجاب مى كند سخن نخواهد گفت. درباره خطرات زبان و بيهوده گويى ها و سخنان بدون مطالعه روايات فراوانى از معصومان نقل شده است.*****نكته:نسخه اى كامل!امام عليه السلام در اين مجموعه از كلمات حكمت آميز كه به يازده دستور مهم اشاره كرده، نسخه اى كامل مربوط به سير و سلوك در راه حق و رسيدن به قرب خدا ونجات از عذاب دنيا و آخرت ارائه فرموده است. بخشى از آن مربوط به تربيت نفوس و خودسازى است: نپرداختن به عيوب ديگران و به عكس، دقت در عيوب خويشتن و ترك فضول كلام كه مايه حيات قلب است و توجه به خطرات زبان، همه از امورى است كه سالكان راه حق را در اين مسير كمك مى كند و به اهداف مقدس خود واصل مى نمايد.بخش ديگر مربوط به تحصيل آرامش در حيات دنياست: قناعت پيشه كردن و ترك تجمل پرستى و به ياد مرگ بودن و راضى شدن به مقدار ضرورت از مواهب دنيا، همه از امورى است كه درهاى آرامش را به روى انسان مى گشايد و او را از غوطه ور شدن در امورى كه مايه پريشانى و اضطراب است حفظ مى كند.بخش ديگر در ارتباط با مسائل اجتماعى و زندگى صحيح با مردم است؛ ترك ظلم و ستم و توجه به عواقب سوء آن، پرهيز از موارد تهمت و نگاه كردن به وضع مردم و خويشتن با يك چشم، همه از امورى است كه رابطه انسان را با مردم اصلاح مى كند. در مجموع نسخه جامعى است كه هركس آن را به كار بندد در طريق سير وسلوك و پوييدن راه حق نياز به چيز ديگرى ندارد. چه خوب است افراد به جاى اينكه به دنبال پير و شيخ و مرشد و استاد عرفان بيفتند كه خطرات فراوانى دربر دارد همين برنامه مطمئن را نصب العين خود قرار دهند و آنچه را مى خواهند از آن بخواهند و آنچه را مى جويند در آن بجويند.
امام (ع) فرمود: (چهارده كلمه) «مَنْ نَظَرَ فِي عَيْبِ نَفْسِهِ اشْتَغَلَ عَنْ عَيْبِ غَيْرِهِ- وَ مَنْ رَضِيَ بِرِزْقِ اللَّهِ لَمْ يَحْزَنْ عَلَى مَا فَاتَهُ- وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ- وَ مَنْ كَابَدَ الْأُمُورَ عَطِبَ- وَ مَنِ اقْتَحَمَ اللُّجَجَ غَرِقَ- وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ- وَ مَنْ كَثُرَ كَلَامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ- وَ مَنْ كَثُرَ خَطَؤُهُ قَلَّ حَيَاؤُهُ- وَ مَنْ قَلَّ حَيَاؤُهُ قَلَّ وَرَعُهُ- وَ مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ- وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ- وَ مَنْ نَظَرَ فِي عُيُوبِ النَّاسِ فَأَنْكَرَهَا- ثُمَّ رَضِيَهَا لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الْأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ- وَ الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا يَنْفَدُ- وَ مَنْ أَكْثَرَ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ- رَضِيَ مِنَ الدُّنْيَا بِالْيَسِيرِ- وَ مَنْ عَلِمَ أَنَّ كَلَامَهُ مِنْ عَمَلِهِ- قَلَّ كَلَامُهُ إِلَّا فِيمَا يَعْنِيهِ»:1- هر كس به عيب خود بنگرد از عيب ديگران بازماند، از آن رو كه عيب ديگران را به خاطر افتخار خود كه او چنين عيبى را ندارد، بازگو مى كند. پس اگر چنان عيبى را در خود ببيند، توجّه به كاستى خود، او را از پرداختن به كاستى ديگران و توجّه به آن، باز مى دارد.2- هر كه به روزى خدا داده راضى باشد، به آنچه از دست داده غم نمى خورد، توضيح آن كه غم خوردن براى از دست رفته، برخاسته از نداشتن قناعت و عدم رضايت به روزى موجود است پس عدم لازم، مستلزم عدم ملزوم، يعنى غم خوردن براى از دست رفته است.3- هر كس شمشير ستم بركشد با همان شمشير كشته شود، كنايه از ستمكارى است بديهى است كه ستم باعث نابودى ستمكار است. اين مطلب در چند جا گذشت.4- و هر كس در كارها خود را به زحمت اندازد، هلاك شود، يعنى كسى كه به خود سختى و مشقّت دهد، خود را در معرض هلاكت قرار داده است.5- هر كس خود را در گردابهاى درياى زندگى اندازد غرق شود. كلمه لجج را براى كارهاى مهم مانند جنگها و تدبير حكومتها، و لفظ غرق را براى هلاك شدن، استعاره آورده است.6- هر كس در جاهاى بد قدم گذارد، متّهم شود، زيرا آن جاها محلّ تهمت و ورود به آن جاها از نشانه هايى است كه باعث بدگمانى مى شود، مانند معاشرت با بدكاران و امثال آن.7- و هر كس پر حرفى كند، خطايش زياد باشد، زيرا قبلا گذشت كه كمال عقل مستلزم كم حرفى است، بنا بر اين پر حرفى مستلزم نقصان عقل است و نقصان عقل نيز مستلزم خطاى زياد و گفتار بدون انديشه و تدبير است.8- و هر كس زياد مرتكب اشتباه شود، كم شرم باشد، زيرا دانستى كه شرم همان چيزى است كه بخوبى جلو انجام كارهايى را مى گيرد كه انجام و اقدام بر آنها -به دليل پيامد ناروايشان- زشت است. و اقدام بر خطا وسيله پرحرفى با خوددارى از آن امور و از جمله خود پرحرفى، منافات دارد.9- هر كس كم شرم باشد، پرهيزگارى اش اندك گردد. زيرا كه پرهيزگارى عبارت است از پايبند بودن بر كارهاى خوب و از مرز كارهاى شايسته به ناشايستها تجاوز نكردن، و از جمله كارهاى نيك شرم داشتن است. پس كم شرمى مستلزم كمى پرهيزگارى است. و بسا كه ورع را به خوددارى از محارم تفسير كرده اند. و بديهى است كه كم شرمى نيز زمينه اى است براى ارتكاب كارهاى حرام، و در نتيجه زمينه براى كم بودن ورع است، پس امام (ع) شي ء (ورع) را، جاى زمينه شيء قرار داده و بدان نيز حكم كرده است.10- هر كس پرهيزگارى اش اندك باشد، دلش مى ميرد، يعنى چون فضيلت، باعث زنده بودن دل است، نبودن ورع و يا كمى آن را استعاره براى مردن دل آورده است، كلمه مردن به خاطر بى فايده بودن چنان دلى است. همان طورى كه مرده از سود زندگى بى بهره مى شود.11- و هر كه دلش بميرد وارد آتش دوزخ گردد، زيرا باعث انتقال انسان از آتش جهنّم به بهشت، همان آراسته شدن به فضيلت است، بنا بر اين اگر داراى فضيلت نبود، وعده گاهش آتش دوزخ است. اين عبارت به صورت قياس مفصولى است و نتيجه آن اين است كه هر كس پر حرف باشد، وارد آتش دوزخ گردد. و اين عبارت براى برحذر داشتن از پرحرفى آمده است.12- و هر كس به بديهاى مردم بنگرد و آنها را نپسندد، و بعد آنها را براى خود بخواهد و بپسندد، اين شخص احمق است، و دليل نادانى او آن است كه اين صفات را از ديگران بد دانستن مستلزم داشتن انديشه صحيح و انجام ندادن آنهاست، و از طرفى خواستن و پسنديدن آنها براى خود، خلاف انديشه درست و بيرون شدن از مصلحت انديشى براى خويشتن است و اين خود، نادانى و كاستى آشكار در عقل اوست. الف و لام در «الاحمق» افاده حصر در شخص مورد نظر دارد، و از آن رو با كلمه بعينه مورد تأكيد قرار داده است.13- هر كس مرگ را زياد ياد كند، به اندك دنيا دل خوش دارد. زيرا هدف از فزون خواهى بهره بردارى و كامجويى از دنياست و ياد مرگ، اين كامجويى را در هم شكسته و تلخ مى كند.14- و هر كس بداند كه گفتارش برخاسته از رفتار اوست، جز در موارد لزوم، سخن اندك گويد، توضيح آن كه آگاه بر اين مطلب، چنين قياسى را ترتيب مى دهد: گفتار، خود عملى است، و هر عملى مورد مؤاخذه قرار مى گيرد كه چرا بيهوده بوده است، پس نتيجه مى گيرد كه گفتار اگر بى هدف باشد مورد مؤاخذه است، و اين باعث مى شود كه بر سخن لازم بسنده كند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 432
الخامسة و الثلاثون بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(335) و قال عليه السّلام: من نظر في عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره، و من رضى برزق اللَّه لم يحزن على ما فاته، و من سلّ سيف البغي قتل به، و من كابد الأمور عطب، و من اقتحم اللّجج غرق و من دخل مداخل السّوء اتهم، و من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطؤه قلّ حياؤه، و من قلّ حياؤه قلّ ورعه، و من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النّار، و من نظر في عيوب النّاس فأنكرها ثمّ رضيها لنفسها فذلك الأحمق بعينه، و من أكثر من ذكر الموت رضى من الدّنيا باليسير، و من علم أنّ كلامه من عمله قلّ كلامه إلّا فيما يعنيه. (83290- 83176)
اللغة:(كابدت) الأمر: إذا قاسيت شدّته- الصحاح- (عطب) من باب تعب: هلك- مجمع البحرين.المعنى:عدّ عليه السّلام في هذه الحكمة أربع عشرة كلمة في الاداب و الأخلاق و ما يلزم لكلّ فرد أن يراقبها و يراعيها لتحصيل السعادة و الرّاحة في الدّنيا و الاخرة، و قد أضاف إليها في الشرح المعتزلي كلمة اخرى و هى «و القناعة مال لا ينفد» قبل قوله عليه السّلام: و من أكثر من ذكر الموت- إلخ.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 433
فمن نظر في عيب نفسه لا فرصة له أن ينظر إلى عيب غيره أو لا يرى عيب غيره عيبا لما رأى نفسه مبتليا به، و من رضي بما رزقه اللَّه لم يحزن على ما فات منه لعلمه أنّه ليس من رزقه، و سلّ السّيف بالبغى و الطغيان يوجب حروبا و منازعات تتّسع حتى تشمل من أجّج نارها، و من تحمّل مشقّات قاسية في الامور تفني قواه شيئا فشيئا حتى يهلك، و من ألقى نفسه في الامور الهامّة كالحروب و الخصومات يغرق فيها و يهلك و من يدخل في موارد السوء يتّهم بالسوء، و كثرة الكلام موجب للخطأ الكثير و الاصرار على الخطأ يسلب الحياء و الورع، و القلب الفارغ من الورع ميّت عن ذكر اللَّه و نسيان اللَّه موجب لدخول النار. و من أنكر العيوب في النّاس و رضيها لنفسه فلا عقل له و هو الأحمق بعينه و تذكّر الموت حالا بعد حال يرضى بما تيسّر له من الدّنيا، و من يحسب كلامه من عمله المأخوذ به يقلّ كلامه.الترجمة:هر كه در عيب خود نگرد عيب ديگرانش از نظر برود، هر كس بروزي مقدّر خدا خشنود باشد اندوه از دست رفته را نخورد، هر كه تيغ ستم از نيام كشد با همان كشته شود، هر كه خود را دچار كارهاى سخت و ناهموار سازد هلاك گردد، هر كس خود را در گردابهاى هولناك اندازد غرق شود، هر كس در جاهاى بدنام در آيد متّهم گردد، هر كس پر گويد بسيار بخطا رود، و هر كه پر خطا كرد كم شرم شود و هر كس شرمش اندك شد پارسائيش كم شود، و هر كه پارسائى را از دست داد دلش مرده شود و دل مرده بدوزخ رود. هر كس عيب مردم ديد و بر آنها نپسنديد و سپس همان را بر خود پسنديد بعينه أحمق است، هر كس پر ياد مرگ كند باندك دنيا خشنود باشد، هر كس بداند گفتارش از كردار او است و مورد بازخواست است كمتر سخن كند جز در آنچه بكارش آيد. هر كه بر عيب خويش چشم نهاد عيب مردم نيايدش در ياد هر كه روزى ز حق بشادى خورد هر چه از دست داد غصّه نخورد هر كه تيغ ستم كشد ز نيام كشته گردد بدان چه صبح و چه شام هر كه در كارهاي سخت اندر بهلاكت رسد بگير خبر هر كه خود را فكند در گرداب مى شود غرقه و فنا در آب هر كه در جاى بد رود بى شك متّهم گردد ار چه هست ملك هر كه پرگو است پر خطا باشد پر خطا مرد بيحيا باشد بي حيا پارسا نشايد بود دل نا پارسا بميرد زود چون دلى مرد دوزخى گردد نتواند ديگر بخويش رسد احمق آن كس كه عيب بر مردم ديد و آنرا بخود نمايد گم هر كه پر ياد مرگ كرد بكم خوش بود زين جهان پر ماتم هر كه گفتش شمارد از عملش گفته كوتاه سازد و بيغش
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 113
من نظر فى عيب نفسه اشتغل عن عيب غيره، و من رضى برزق الله لم يحزن على ما فاته، و من سلّ سيف البغى قتل به، و من كابد الامور عطب، و من اقتحم اللجج غرق، و من دخل مداخل السوء اتهم. و من كثر كلامه كثر خطؤه، و من كثر خطوه قلّ حياوه، و من قل حياؤه قلّ ورعه، و من قلّ ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النّار. و من نظر فى عيوب غيره فانكرها ثمّ رضيها لنفسه فذلك الاحمق بعينه. و القناعة مال لا ينفد. و من اكثر من ذكر الموت رضى من الدنيا باليسير. و من علم ان كلامه من عمله قلّ كلامه الا فى ما يعنيه.«آن كس به عيب خويشتن نگريست از عيب غير خود سرگرم -كار خود- شد، و آن كس كه به روزى خدا خرسند شد بر آنچه كه از دستش بشد، اندوهگين نگردد، و آن كس كه شمشير ستم كشيد، با آن كشته شد، و هر كس در كارها خويشتن را به رنج افكند، خود را هلاك ساخت، و آن كس در موج دريا درآيد، غرق شد، و هر كس به جايگاههاى بدى درآمد، متهم شد. و هر كس گفتارش فزون شد، خطاهايش فزون گرديد، و آن كس كه خطاهايش فزون شد، آزرمش كاسته شد، و آن كس كه آزرمش كاسته شد، پارسايى او كاستى پذيرفت، و آن كس كه پارسايى او كاستى يافت، دلش مرد، و آن كس كه دلش مرد، به آتش دوزخ درافتاد. و آن كس كه به عيبهاى مردم نگريست و آن را زشت شمرد و سپس همان عيبها را براى خود بپسنديد، او به ذات خود احمق است. قناعت مالى است كه به پايان نمى رسد. و آن كس كه ياد مرگ را بسيار كند، از دنيا به اندك راضى شود. و آن كس كه دانست گفتارش از كردارش شمرده مى شود، سخنش جز در آنچه كه به كارش آيد، اندك شود.»