وَ فِي كَلَامٍ آخَرَ لَهُ (علیه السلام) يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى:فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً؛ وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ، فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ؛ وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ.وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ، إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ؛ وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ، لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ؛ وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ.
أشْرَفُ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثّلَاثِ: دو خصلتى كه از خصلت سوم شريفتر است.النَّفْثَة: يك بار آب دهان انداختن، مقصود مقدار بزاقى است كه در يك بار تف كردن از دهان بيرون انداخته ميشود.لُجِّيّ: موّاج، ژرف و پر آب.
در سخنى ديگر هم در اين معنى گويد:كسى است كه كار زشت را نكوهيده دارد و به دست و زبان و دل خود از آن اعراض مى كند. چنين كسى خصال نيكو را به كمال رسانيده است.و كسى است كه به زبان و دل انكارش مى كند نه به دست. چنين كسى را دو خصلت از خصال نيكوست او يك خصلت را ضايع گذاشته است. و كسى كه فقط به دل انكار كند، نه به دست و زبان، چنين كسى دو خصلت را كه شريفترند، تباه كرده است و كسى كه منكر را به زبان انكار كند و نه به دست و نه به دل، چنين كسى مرده اى است در ميان زندگان.همه اعمال نيكو در برابر امر به معروف و نهى از منكر، همانند دميدنى است بر درياى مواج، امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى سازد و نه از روزى كسى مى كاهد. از همه اينها برتر، سخن از دادگرى گفتن است، رو در روى حاكمى ستمكار.
امام عليه السّلام را كلامى ديگر در زمينه همين معناست:از اين مردم كسى است كه به دست و زبان و قلبش به انكار بر مى خيزد، چنين انسانى خصلت هاى خوب را به كمال رسانده.و كسى است كه به زبان و دل انكار مى كند و دست به برنامه اى نمى برد، چنين انسانى به دو خصلت از خصلت هاى خوب چنگ زده، و خصلتى را ضايع نموده. و كسى است كه با دل به انكار بر خاسته نه با دست و زبانش، چنين كسى دو خصلت را كه شريفتر است تباه نموده، و يك خصلت را گرفته. و كسى كه انكار با زبان و قلب و دست را ترك كرده، او مرده اى است ميان زندگان.تمام كارهاى نيك و جهاد در راه خدا در جنب امر به معروف و نهى از منكر چيزى نيست جز به مانند انداختن آب دهان در درياى پهناور. امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك مى كند، و نه از روزى مى كاهد. و بهتر از همه اينها سخن عدل است در برابر حاكم ظالم.
مراحل امر به معروف و نهى از منكر (اخلاقى، اجتماعى، سياسى):و درود خدا بر او، فرمود: (و همانند حكمت گذشته، سخن ديگرى از امام نقل شد) گروهى، منكر را با دست و زبان و قلب انكار مى كنند، آنان تمامى خصلت هاى نيكو را در خود گرد آورده اند. گروهى ديگر، منكر را با زبان و قلب انكار كرده، امّا دست به كارى نمى برند، پس چنين كسى دو خصلت از خصلت هاى نيكو را گرفته و ديگرى را تباه كرده است. و بعضى منكر را تنها با قلب انكار كرده، و با دست و زبان خويش اقدامى ندارند، پس دو خصلت را كه شريف تر است تباه ساخته اند و يك خصلت را به دست آورده اند. و بعضى ديگر منكر را با زبان و قل و دست رها ساخته اند كه چنين كسى از آنان، مرده اى ميان زندگان است.(1)و تمام كارهاى نيكو، و جهاد در راه خدا، برابر امر به معروف و نهى از منكر، چونان قطره اى(2) بر درياى موّاج و پهناور است، و همانا امر به معروف و نهى از منكر، نه اجلى را نزديك مى كنند، و نه از مقدار روزى مى كاهند، و از همه اينها برتر، سخن حق در پيش روى حاكمى ستمكار است.__________________________________________(1). شخصى در ميان سخنرانى امام برخاست و پرسيد: ميّت الاحياء (زندگان مرده) چه كسانى هستند، امام سخنرانى را قطع كرد و پاسخ او را داد. (2). نفثة، يعنى آب دهانى كه آن را بيرون اندازد.
[و در گفتار ديگرى كه از اين مقوله است فرمود:]از مردمان كسى است كه كار زشت را ناپسند مى شمارد و به دست و زبان و دل خود آن را خوش نمى دارد، چنين كسى خصلتهاى نيك را به كمال رسانيده، و از آنان كسى است كه به زبان و دل خود انكار كند و دست به كار نبرد، چنين كسى دو خصلت از خصلتهاى نيك را گرفته و خصلتى را تباه ساخته، و از آنان كسى است كه منكر را به دل زشت مى دارد و به دست و زبان خود بر آن انكار نيارد، چنين كس دو خصلت را كه شريف تر است ضايع ساخته و به يك خصلت پرداخته، و از آنان كسى است كه منكر را باز ندارد به دست و دل و زبان، چنين كس مرده اى است ميان زندگان.و همه كارهاى نيك و جهاد در راه خدا برابر امر به معروف و نهى از منكر، چون دميدنى است به درياى پر موج پهناور. و همانا امر به معروف و نهى از منكر نه اجلى را نزديك كنند و نه از مقدار روزى بكاهند و فاضل تر از همه اينها سخن عدالت است كه پيش روى حاكمى ستمكار گويند.
امام عليه السّلام در سخن ديگر خود كه هم در اين معنى (در باره امر بمعروف و نهى از منكر) مى باشد فرموده است:1- از ايشان (انكار كنندگان) بدست و زبان و دل خود منكر را انكار ميكند پس او خوهاى نيك را تمام نموده است،2- و از آنها به زبان و دل خويش انكار مى نمايد نه به دستش او بدو خصلت و خو چنگ زده و يكى (انكار بدست) را تباه ساخته است،3- و از آنان به دلش انكار ميكند نه بدست و زبانش او دو خصلت را تباه نموده كه شريفترين سه خصلت مى باشد و بيك خصلت (انكار بدل) چنگ زده است (چون انكار بدل بدون انكار بدست و زبان در خارج سودى ندارد از اينرو آن دو خصلت را شريفتر دانسته)4- و از ايشان ناشايسته را به زبان و دل و دستش انكار نمى كند پس او مرده زندگان است (زيرا اگر او را توانائى نيست لا اقلّ بايد بدل انكار نمايد و گر نه در ايمان بخدا راستگو نمى باشد چون هر كه خدا را دوست دارد بايد گناهكار دشمن خدا را دشمن بدارد)5- و همه اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در پيش امر بمعروف و نهى از منكر نيست مگر مانند آب دهن انداختن در درياى پهناور (چون قوام اسلام بامر بمعروف و نهى از منكر مى باشد)6- و امر بمعروف و نهى از منكر اجل را نزديك نمى كند و روزى را كم نمى گرداند (چون اجل بموقع خود مى رسد و روزى كم و زياده نمى شود خواه امر بمعروف و نهى از منكر بكند يا نكند پس هر كه اين عبادت بزرگ كه سرمايه همه نيك بختيها است را از ترس جان يا از بيم كم شدن روزى بر اثر خشم مردم از دست دهد انديشه اش نادرست است) و نيكوترين امر بمعروف و نهى از منكر (گفتن) يك سخن حقّ و درست است نزد پادشاه ستمگر (كه آن سخن او را از ستمى باز داشته يا بخير و نيكى وادارد).
امام(عليه السلام) در گفتار ديگرى در همين زمينه فرمود:گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منكرات و انكار منكر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند. گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست كارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيك تمسك جسته اند و يكى را ضايع كرده اند. گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منكر مى كنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترك مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى از اين سه را ترك گفته و تنها به يكى چنگ زده اند. گروهى ديگر نه با زبان نهى از منكر مى كنند و نه با قلب و نه با دست، اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند.(بدانيد) تمام اعمال نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور. امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است كه در برابر سلطان ستمگرى گفته شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع گردد).
مردگان زنده نما!مرحوم سيد رضى در ابتداى اين گفتار حكيمانه مى گويد: امام(عليه السلام) در سخن ديگرى كه در همين معنا (اشاره به گفتار حكيمانه قبل است) بيان كرده چنين مى فرمايد: «گروهى از مردم با دست و زبان و قلب به مبارزه با منكرات و انكار منكر برمى خيزند. آن ها تمام خصلت هاى نيك را به طور كامل در خود جمع كرده اند»; (وَفِي كَلام آخَرَ لَهُ يَجْرِي هَذَا الْمَجْرَى: فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ، فَذلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ).امام(عليه السلام) تقسيم سه گانه اى در اين گفتار حكيمانه و پرمعنا براى آمرين به معروف و ناهين از منكر بيان كرده، كه اين قسمِ اوّلِ آن است و اشاره به كسانى است كه با تمام وجود خود و با استفاده از تمام وسايل به مبارزه با منكرات برمى خيزند. منظور از نهى از منكر با قلب (همانگونه كه در تفسير حكمت گذشته آمد) اين است كه انسان در دل از منكرات متنفر باشد و هرگز به آن رضايت ندهد هرچند نتواند بيش از اين كارى انجام دهد و يا بتواند و كوتاهى كند. منظور از مبارزه با زبان واضح است: نصيحت كند، اعتراض نمايد و گاه لازم است فرياد بكشد. معناى انكار منكر با دست هرگونه اقدام عملى است براى پيشگيرى از منكر يا برچيدن بساط منكرات موجود كه گاه منجر به درگيرى فيزيكى به سبب مقاومت عاملين به منكر و جسور بودن آن ها مى شود. قابل توجه اين كه امام(عليه السلام) اين سه را به ترتيب اهميت ذكر كرده است: نخست انكار با يد سپس لسان و بعد قلب. اين كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: چنين كسى تمام خصال نيك را در خود جمع كرده، به سبب اين است كه كارى فراتر از آن تصور نمى شود و اين كه بعضى از شارحان نهج البلاغه كمك هاى مالى را قسم چهارم ذكر كرده اند صحيح به نظر نمى رسد زيرا كمك هاى مالى نيز جزء اقدامات عملى است كه با دست انجام مى شود.آنگاه امام(عليه السلام) به سراغ گروه دوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با زبان و قلب به مبارزه برمى خيزند اما با دست كارى انجام نمى دهند آن ها به دو خصلت از خصلت هاى نيك تمسك جسته اند و يكى را ضايع كرده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ، فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ وَمُضَيِّعٌ خَصْلَةً).شك نيست كه افراد ناتوان و يا توانمند فاقد مسئوليت كامل، نخستين چيزى را كه ترك مى كنند اقدامات عملى در راه نهى از منكر است. تنها در قلبشان از آن متنفرند و با زبان هم نصيحت و اعتراض مى كنند. آن ها در برابر دو قسمتى كه انجام داده اند مأجورند و درباره ترك مبارزه عملى با منكر ـ در صورتى كه قدرت داشته باشند ـ مسئوليت سنگينى در پيشگاه خدا دارند.سپس امام(عليه السلام) به سراغ گروه سوم مى رود و مى فرمايد: «گروهى ديگر تنها با قلبشان نهى از منكر مى كنند (و از آن بيزارند) ولى مبارزه با دست و زبان را ترك مى گويند اين گروه بهترين خصلت هاى اين سه را ترك گفته و تنها به يكى چنگ زده اند»; (وَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَالتَّارِكُ بِيَدِهِ وَلِسَانِهِ، فَذلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلاثِ وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَة).تعبير امام(عليه السلام) به «اشرف الخصلتين» در واقع ازقبيل اضافه صفت به موصوف است و در معنا «الخصلتين الاشرفين» مى باشد. آرى آن ها مهمترين بخش از نهى از منكر را كه بخش عملى و زبانى است رها ساخته و به كمترين آن كه مزاحمتى براى هيچ كس توليد نمى كند قناعت نموده اند و آن ها ضعيف ترين ناهيان از منكرند. ولى اين مرحله نيز داراى تأثير قابل توجهى است زيرا تنفر قلبى سبب مى شود كه شخص لااقل آلوده گناه نشود كه اگر اين تنفر نباشد او نيز به گناه خو مى گيرد و به صف گنهكاران مى پيوندد. در حكمت 201 نيز گذشت كه اميرمؤمنان(عليه السلام)اشاره به داستان قوم ثمود مى كند كه يك نفر از آن ها آمد ناقه اى را كه معجزه آشكار صالح(عليه السلام) بود پى كرد و به قتل رساند ولى خداوند اين كار را به همه آن ها نسبت مى دهد و مى فرمايد: (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ) و امام(عليه السلام) در توجيه آن مى فرمايد: «إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا; ناقه ثمود را يك نفر پى كرد ولى خداوند همه را مشمول عذاب ساخت زيرا قلباً به آن راضى بودند».آنگاه امام(عليه السلام) به گروه چهارمى اشاره مى كند كه متفاوت با اين سه گروه اند و آن ها كسانى هستند كه تمام مراحل نهى از منكر را رها كرده و بى خيال از كنار منكرات جامعه مى گذرند. مى فرمايد: «گروهى ديگر نه با زبان نهى از منكر مى كنند و نه با قلب و نه با دست. اين ها (در حقيقت) مردگانى در ميان زندگان هستند»; (وَمِنْهُمْ تَارِكٌ لاِِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ، فَذلِكَ مَيِّتُ الاَْحْيَاءِ).چه تعبير جالب و گويايى! زنده كسى است كه داراى حس و حركت باشد و مؤمن زنده كسى است كه در برابر زشتى ها حركتى از خود نشان دهد. كسى كه هيچ گونه حركتى حتى به صورت تنفر قلبى از خودش در مقابل مظاهر زشت و منكر جامعه نشان نمى دهد واقعاً در صف مردگان قرار گرفته است. از ديدگاه اسلام (كتاب و سنت) گروهى ظاهراً از دنيا رفته اند و در ميان ما نيستند و جسم بى جان آن ها در قبرها نهفته است ولى در واقع زنده اند چراكه آثارشان در همه جا نمايان است. مگر زندگى چيزى جز نشان دادن آثار حيات است؟ همان گونه كه قرآن درباره شهدا مى گويد: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ).[1]اميرمؤمنان على(عليه السلام) در گفتار حكيمانه اى كه خطاب به كميل بيان كرد مى فرمايد: «هَلَكَ خُزَّانُ الاَْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْياءٌ وَ الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِى الدَّهْر; ثروت اندوزان مرده اند ولى علما و دانشمندان تا پايان دنيا زنده اند».[2]بنابراين، زندگى بى خاصيت مرگ است، مرگى توأم با آثار حيات مادى.آنگاه امام(عليه السلام) در بخش ديگرى از اين كلام پرمعنا به بيان اهميت امر به معروف و نهى از منكر به صورت كلى پرداخته، مى فرمايد: «(بدانيد) تمام اعمال نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همچون آب دهان است در برابر دريايى عميق و پهناور»; «وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللّهِ، عِنْدَ الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ، إِلاَّ كَنَفْثَة فِي بَحْر لُجِّيٍّ).اين تعبير به راستى تعبير عجيبى است; تمام كارهاى نيك: نماز و روزه و زكات و حج و حتى جهاد فى سبيل الله در برابر امر به معروف و نهى از منكر بسيار كوچك و ناچيز است. دليلش اين است كه اين دو وظيفه بزرگ اسلامى ضامن اجراى تمام آن كارهاى نيك و فرائض و واجبات است. اگر امر به معروف و نهى از منكر تعطيل شود به دنبال آن نماز و روزه و حج و جهاد نيز به تدريج به فراموشى سپرده مى شود و اين است دليل برترى اين دو بر آنها.آنگاه امام(عليه السلام) در آخرين بخش از كلام نورانى خود به افراد ضعيف النفس هشدار مى دهد و مى فرمايد: «(بدانيد) امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ كسى را نزديك مى كند و نه از روزى كسى مى كاهد (و بدانيد) از همه اين ها مهمتر سخن حقى است كه در برابر پيشواى ستمگرى گفته مى شود (و از مظلومى در مقابل آن ظالم دفاع مى گردد»; (وَ إِنَّ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ لاَ يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَل، وَ لاَ يُنْقِصَانِ مِنْ رِزْق، وَ أَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ كَلِمَةُ عَدْل عِنْدِ إِمَام جَائِر).بسيارند كسانى كه گمان مى كنند اگر به سراغ انجام اين دو وظيفه بروند جانشان يا نانشان به خطر مى افتد در حالى كه چنين نيست. خداوند حافظ جان و نان آن هاست و اين تفكر، تفكرى است شرك آلود و بى گانه از حق.جمله «وَ اَفْضَلُ مِنْ ذلِكَ كُلِّهِ» حقيقت مهمى را بازگو مى كند و آن اين كه انسان بايد شجاع باشد و در برابر ظالمان، بى اعتنا به خطراتى كه ممكن است او را تهديد كند حق را بيان دارد و اى بسا بيان حق، آن ها را بيدار و يا حداقل شرمنده سازد و از انجام ظلم هايى بازدارد.جالب اين كه ابن ابى الحديد در ذيل اين جمله اشاره به داستان زيد بن ارقم در برابر ابن زياد يا يزيد بن معاويه مى كند و مى گويد: مصداق اين سخن روايتى است كه مى گويد: زيد بن ارقم، ابن زياد ـ و گاه گفته شده يزيد بن معاويه ـ را ديد كه با چوبدستى خود به دندان امام حسين(عليه السلام)مى زند در آن زمانى كه سر آن حضرت را نزد او برده بودند. زيد بن ارقم فرياد زد و گفت: چوب را بردار. بسيار ديدم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين دندان ها را مى بوسيد.[3]نمونه ديگر آن سخنى است كه عبدالله بن عفيف ازدى در مسجد كوفه در برابر ابن زياد گفت و سخنان او را درهم كوبيد. هنگامى كه ابن زياد بعد از شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش براى قدرت نمايى به مسجد كوفه آمد و بر فراز منبر رفت و در برابر انبوه جمعيت، خدا را حمد كرد كه پيروز شده و اهانت شديدى به حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) كرد و آن حضرت را به دروغگويى نسبت داد، عبدالله بن عفيف ازدى (كه چشمش نابينا بود) از ميان جمعيت برخاست و فرياد زد: «يا ابْنَ مَرْجانةَ! اِنّ الكذّابَ وَابنَ الكَذّابِ أنتَ و أبوكَ و مَنِ اسْتَعْمَلَكَ وأبوهُ يا عَدُوَّ اللهِ أتقتُلُونَ أولادَ النَّبِيِّين وَتَتَكَلَّمونَ بِهذا الكَلامِ على مَنابِرِ المُسلِمين؟; اى پسر مرجانه! دروغگو و فرزند دروغگو تويى و پدر توست و كسى كه تو را بر اين مسند نشانده و پدر اوست. اى دشمن خدا فرزندان پيامبران را به قتل مى رسانى و اين سخن زشت را بر منبر مسلمانان مى گويى؟». (قابل توجه اين كه او ابن زياد را ابن زياد خطاب نكرد بلكه به مادرش مرجانه نسبت داد تا آلوده بودن نسب او را با اين سخن آشكار كند و در ميان جمعيت رسوايش سازد). ابن زياد كه انتظار چنين سخنى را از هيچ كس نداشت خشمگين شد و گفت: گوينده اين سخن كيست؟ عبدالله بن عفيف گفت: منم اى دشمن خدا! آيا خاندان پاكى را كه خداوند آن ها را از هرگونه آلودگى پيراسته به قتل مى رسانى و مى پندارى مسلمانى؟ وا غوثاه; كجايند فرزندان مهاجر و انصار كه از تو و از آن طغيانگر (يزيد) نفرين شده فرزند نفرين شده توسط پيامبر(صلى الله عليه وآله)، انتقام بگيرند... .به اين ترتيب، عبدالله، بذر انقلاب بر ضد بنى اميه و خونخواهى امام حسين(عليه السلام)را در دل ها با سخنانش پاشيد و هرچند سرانجام در اين راه شهيد شد ولى كار خود را كرد.[4]مرحوم محقق شوشترى در شرح نهج البلاغه خود (بهج الصباغه) نمونه ديگرى ذكر مى كند و آن اين كه مروان دستور داد روز عيد (فطر يا قربان) منبر را آماده كنند و قبل از اداى نماز عيد شروع به خواندن خطبه كرد. مردى برخاست و گفت: اى مروان تو مخالفت با سنّت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) كردى. اوّلاً منبر را روز عيد بيرون آوردى (در حالى كه خطبه را بايد ايستاده بخوانى نه نشسته بر منبر). ثانياً خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خوانى (در حالى كه خطبه نماز عيد، بعد از نماز است) ابوسعيد در آن صحنه حاضر بود، پرسيد: اين مرد كيست؟ گفتند: فلان شخص، فرزند فلان شخص. گفت: بدانيد اين مرد وظيفه خود را انجام داد. من از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: هركس كار منكرى را ببيند اگر بتواند بايد آن را با دست خود و عملاً تغيير دهد و اگر نتواند با زبان و اگر نتواند با قلب (متنفر از آن باشد) و اين ضعيف ترين مرحله ايمان است.[5]قابل توجه اين كه تغيير دادن زمان خطبه، از بعد از نماز عيد به قبل از آن ـ به گفته ابوبكر كاشانى (نويسنده كتاب بدائع الصنائع و از فقهاى اهل سنت) ـ به اين سبب بود كه سخنان بى اساسى در خطبه هاى خود مى گفتند و مردم مى دانستند و براى خطبه آنها نمى نشستند. ناچار زمان آن را تغيير دادند.[6]داستان معروف فرزدق و اشعار مشهورش درباره امام سجاد(عليه السلام) در برابر هشام بن عبدالملك در كنار خانه خدا نيز نمونه زنده و بارزى از اين گفتار امام(عليه السلام) است.[7]البته در ذيل اين داستان آمده است كه هشام سخت از اين اشعار عصبانى شد و حقوق فرزدق را از بيت المال قطع كرد ولى امام سجاد(عليه السلام) آن را جبران فرمود. و در نهايت اشعار فرزدق در تاريخ جاودان و ماندگار شد.داستان هاى زيادى در تاريخ اسلام از اين دست ديده مى شود. گرچه در بعضى از آن ها جان ناهى از منكر به خطر افتاد ولى اين در موارد نادرى بود كه با كليتى كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه فرموده منافاتى ندارد زيرا همواره عمومات، استثنائاتى دارد.*****نكته:امر به معروف و نهى از منكر در تعليمات اسلامى:درباره اين دو فريضه اسلامى آيات فراوان و روايات بسيارى وارد گرديده و مقدار اهميتى كه به آن ها داده شده در هيچ موضوع ديگرى تا اين حد ديده نمى شود.قرآن مجيد، امت اسلامى را بهترين امت ها شمرده و در تأييد آن نكاتى فرموده كه نخستين آن مسئله امر به معروف و نهى از منكر و سپس ايمان به خداست. مى فرمايد: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّة أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ).[8]در شش آيه قبل از آن دستور مؤكد ديگرى به صورت گروهى دراين باره مى دهد، مى فرمايد: «(وَلْتَكُنْ مِّنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ); بايد از ميان شما، جمعى دعوت به نيكى، و امر به معروف و نهى از منكر كنند! و آن ها رستگاران اند».[9]به اين ترتيب، هم عنوان بهترين امت ها را داشتن و هم در گروه رستگاران بودن در سايه امر به معروف و نهى از منكر حاصل مى شود.امام باقر(عليه السلام) نيز درباره اهميت اين دو وظيفه در حديث معروفى مى فرمايد: «إِنَّ الأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ سَبِيلُ الأَنْبِياءِ وَ مِنْهاجُ الصُّلَحاءِ فَرِيضَةٌ عَظِيمَةٌ بِها تُقامُ الْفَرائِضُ وَ تَأْمَنُ الْمَذاهِبُ وَ تَحِلُّ الْمَكاسِبُ وَ تُرَدُّ الْمَظالِمُ وَ تُعْمَرُ الأَرْضُ وَ ينْتَصَفُ مِنَ الأَعْداءِ وَ يسْتَقِيمُ الأَمْرُ; امر به معروف و نهى از منكر راه انبيا و طريق صالحان است، دو فريضه بزرگ الهى است كه بقيه فرائض با آن ها برپا مى شود، و به وسيله اين دو، راه ها امن مى گردد، و كسب و كار مردم حلال و حقوق افراد تأمين مى شود، و در سايه آن زمين ها آباد مى گردند، از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و در پرتو آن همه كارها روبه راه مى گردد».[10]براى اهميت اين دو فريضه الهى همين بس كه از روايات استفاده مى شود شرط قبولى دعا انجام آن هاست. همانگونه كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در واپسين ساعات عمر در بستر شهادت فرمود: «لاَ تَتْرُكُوا الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَيوَلَّى عَلَيكُمْ شِرَارُكُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلاَ يُسْتَجَابُ لَكُمْ; امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد».[11]آيه 63 سوره مائده علماى اهل كتاب را سخت نكوهش مى كند كه براثر ترك امر به معروف و نهى از منكر، امت هاى آن ها آلوده انواع گناهان شدند و در پايان آيه مى گويد: چه زشت است كارى كه آن ها انجام مى دادند: (لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالاَْحْبَارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاِْثْمَ وَأَكْلِهِمْ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ).در خطبه قاصعه[12] تعبير تند ديگرى درباره تاركان امر به معروف و نهى از منكر ديده مى شود، مى فرمايد: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ يلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِى بَينَ أَيدِيكُمْ إِلاَّ لِتَرْكِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْى عَنِ الْمُنْكَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهَاءَ لِرُكُوبِ الْمَعَاصِى، وَ الْحُلَمَاءَ لِتَرْكِ التَّنَاهِى; خداوند سبحان مردم قرون پيشين را از رحمت خود دور نساخت جز به اين سبب كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند، لذا افراد نادان را به سبب گناه و دانايان را به علّت ترك نهى از منكر از رحمت خود دور ساخت».فلسفه اين اهميت ـ همان گونه كه در بالا اشاره شده ـ اين است كه قوانين الهى در صورتى لباس وجود به خود مى پوشد و اجرا مى گردد كه نظارتى بر آن باشد و اين نظارت در درجه اول همان نظارت عمومى از ناحيه امر به معروف و نهى از منكر است كه اگر ترك شود اجراى احكام الهى يا متوقف مى شود و يا سست.درباره اهميت اين دو فريضه بزرگ الهى و معناى معروف و منكر و مراحل امر و نهى و شرايط آن مى توان كتاب يا كتاب ها نوشت و در فقه اسلامى نيز در كنار مسئله جهاد، كتابى به عنوان كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ديده مى شود.[13]در اين جا اين سخن را با حديث نابى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در كتاب تهذيب الاحكام شيخ طوسى آمده است پايان مى دهيم، فرمود: «لاَ يزَالُ النَّاسُ بِخَير مَا أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى فَإِذَا لَمْ يفْعَلُوا ذَلِكَ نُزِعَتْ مِنْهُمُ الْبَرَكَاتُ وَ سُلِّطَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْض وَ لَمْ يكُنْ لَهُمْ نَاصِرٌ فِى الاَْرْضِ وَ لاَ فِى السَّمَاءِ; مردم همواره در طريق خير و سعادت اند تا زمانى كه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى دهند و تعاون بر نيكى و تقوا مى نمايند. زمانى كه اين ها ترك شود بركات الهى از آن ها قطع خواهد شد و بعضى بر بعض ديگر سلطه پيدا مى كنند و ياورى در زمين و آسمان نخواهند داشت»[14]. [15]*****پی نوشت:[1]. آل عمران، آيه 169.[2]. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 307. طبرى، مورخ مشهور نيز در تاريخ خود اين داستان را آورده است. تاريخ طبرى، ج 4، ص 349.[4]. براى آگاهى از دنباله اين داستان عبرت آموز به كتاب عاشورا (ريشه ها و انگيزه ها...) صفحه 582 مراجعه كنيد.[5]. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 13، ص 193; سنن ابى داود، ج 1، ص 254.[6]. بدائع الصنايع، ج 1، ص 276.[7]. بحارالانوار، ج 46، ص 123.[8]. آل عمران، آيه 110[9]. آل عمران، آيه 104[10]. كافى، ج 5، ص 55 و 56.[11]. نهج البلاغه، نامه 47.[12]. خطبه 192 نهج البلاغه.[13]. براى توضيح بيشتر مى توانيد به جواهرالكلام، ج 21 و همچنين تفسير نمونه، ج 3، ذيل آيات 106 و 110 سوره آل عمران مراجعه كنيد.[14]. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181، ح 22.[15]. سند گفتار حكيمانه: در كتاب مصادر آمده است: بخشى از اين كلام نورانى را قبل از سيد رضى ابوطالب مكى در كتاب قوت القلوب با تفاوت هايى آورده است. سپس مى افزايد: دليل ايراد اين كلام از سوى امام(عليه السلام) آن گونه كه در كتاب فقه الرضا كه قبل از نهج البلاغه نگاشته شده آمده است اين است كه اميرمؤمنان(عليه السلام) مشغول خواندن خطبه بود كه مردى عرضه داشت: اى اميرمؤمنان! از مرده زندگان براى ما سخن بگو. امام(عليه السلام) خطبه خود را قطع كرد و گفتار حكيمانه بالا را ايراد فرمود. آنگاه مى افزايد كه در مصادر خطبه 154 گذشت كه آن خطبه و اين گفتار حكيمانه و چند گفتار حكيمانه ديگر (از كلمات قصار) همه خطبه واحده اى بوده كه يك جا از سوى امام(عليه السلام) ايراد شده (و مرحوم سيد رضى آن ها را از هم جدا ساخته است). (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص275)
امام (ع) در سخن ديگرى راجع به همين مطلب مى فرمايد: «فَمِنْهُمُ الْمُنْكِرُ لِلْمُنْكَرِ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ- فَذَلِكَ الْمُسْتَكْمِلُ لِخِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ- فَذَلِكَ مُتَمَسِّكٌ بِخَصْلَتَيْنِ مِنْ خِصَالِ الْخَيْرِ- وَ مُضَيِّعٌ خَصْلَةً- وَ مِنْهُمُ الْمُنْكِرُ بِقَلْبِهِ وَ التَّارِكُ بِيَدِهِ وَ لِسَانِهِ- فَذَلِكَ الَّذِي ضَيَّعَ أَشْرَفَ الْخَصْلَتَيْنِ مِنَ الثَّلَاثِ- وَ تَمَسَّكَ بِوَاحِدَةٍ- وَ مِنْهُمْ تَارِكٌ لِإِنْكَارِ الْمُنْكَرِ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ يَدِهِ- فَذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ- وَ مَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ- عِنْدَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنْ الْمُنْكَرِ- إِلَّا كَنَفْثَةٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ- وَ إِنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيَ عَنِ الْمُنْكَرِ- لَا يُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ وَ لَا يَنْقُصَانِ مِنْ رِزْقٍ- وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِكَ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ»:امام (ع) در اين زمينه به روش طبيعى معمول سخن گفته است، توضيح آن كه مطابق جريان عادى انسان، اوّل به قلب، بعد به زبان و پس از آن با دست -اگر بتواند- از كار زشت جلوگيرى مى كند. و گاهى به صورت ديگرى انجام مى گيرد، و بنا بر اين مردم به شش دسته تقسيم مى شوند: كسى كه به دل تنها نهى از منكر مى كند، يا به زبان تنها و يا با دست تنها و يا با دل و زبان، و يا با دل و دست، و يا با زبان و دست.بدان كه امر به معروف و نهى از منكر وابسته به همند، زيرا معروف و منكر گاهى نقيض يكديگر و يا در قوه نقيضند، در آن صورت نهى از منكر، مستلزم امر به معروف، و امر به معروف مستلزم نهى از منكر است، روشن است كه آن دو جامع تمام خصلتهاى نيكند. زيرا هر خصلت نيكى معروف است، پس امر به معروف به طور مطلق، امر به تمام نيكيهاست. و ترك هر خصلت نيكى، منكر است پس انكار منكر مستلزم امر به تمام نيكيهاست. و چون اين سه نوع از انكار منكر فضيلتهايى تحت فضيلت عدالتند، بايد آنها را از خصلتهاى نيك شمرد، و از طرفى -چنان كه اشاره كرديم- چون انكار منكر مستلزم ساير فضايل است پس آن كه به طور مطلق [با قلب و زبان و دست] عمل منكر را انكار مى كند، مستكمل جميع خصلتهاى نيك است و آن كه انكار با دست را ترك گويد يك خصلت را از دست داده و به دو خصلت چنگ زده و آن كه با دست و زبانش نهى از منكر نكرد، دو خصلت بهتر از سه خصلت را از دست داده است، و اين دو خصلت از آن جهت اشرفند كه بيشتر اوقات باعث از بين رفتن منكر مى گردند، بر خلاف سوّمى كه چنين اثرى را ندارد، و هر كس هر سه مرحله را ترك گويد، بسزا بايد او را در عين زنده بودن، مرده خواند، چه او هيچ فضيلتى را ندارد. و كلمه «ميّت» در اينجا استعاره است.عبارت: «و ما اعمال البرّ... لجّىّ»، براى بزرگداشت اين دو فضيلت است امام (ع) همه اعمال نيك را نسبت به امر به معروف و نهى از منكر آب دهانى در دريايى پهناور دانسته است، و وجه شبه آن است كه هر خصلتى از كارهاى نيك نسبت به آن دو -مانند آب دهان نسبت به دريا- جزئى است و تمام نيكيها برخاسته از آنهاست.و عبارت: «فانّ الامر... رزق» صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله تشويق به امر به معروف و نهى از منكر نموده است، و كبراى مقدّر چنين است: هر چه باعث نزديكى اجل و كاهش روزى نگردد پس نبايد از آن ترسيد. و بعد به بهترين نوع آنها اشاره فرموده كه سخن عدل است در برابر پادشاه ستمگر به قصد جلوگيرى از ستم او.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 464
التاسعة و الخمسون بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(359) و قال عليه السّلام في كلام آخر له يجري هذا المجرى: فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل لخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه، و التّارك بيده و لسانه فذلك الّذي ضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و تمسّك بواحدة، و منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده فذلك ميّت الأحياء، و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللَّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ، و إنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق، و أفضل من ذلك [كلّه ] كلمة عدل عند إمام جائر. (84325- 84207)
اللغة:(لجّة) الماء: أعظمه و بحر لجّى ذو ماء عظيم، و (النفثة): المرّة من نفثت الماء من فمي أي قذفته بقوّة.المعنى:المعروف و المنكر يطلق على الواجب و الحرام في قول الفقهاء: «يجب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر» لأنّ ظاهر لفظ المنكر القبيح الّذي يرادف الفحشاء و يقارنه في آيات القرآن كما قال تعالى: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» (45- العنكبوت) و أمّا المعروف فيختصّ بالواجب بقرينة وجوب الأمر به، و أمّا إذا كان مندوبا أو مباحا فلا يجب الأمر به، كما أنّ لفظ الأمر المتعلّق به يخصّصه بالوجوب، لأنّ الأمر المطلق يفيد الوجوب. و الأمر بالمعروف كالنهي عن المنكر يجبان بشرائط مقرّرة في مقامه، و لهما مراتب كما ذكرنا، يسقط وجوب كلّ مرتبة غير مقدورة و ينتقل إلى مرتبة نازلة حتّى ينتهي إلى الانكار بالقلب الّذي هو واجب بالنسبة إلى المنكر مطلقا. و لكن المستفاد من كلامه هذا عليه السّلام أمر أهمّ و أتمّ و يشبه أن يكون مقصوده الاعانة على الخير المطلق و الدّفاع عن الشرّ المطلق، فأشار إلى أنّ أهل الخير ينقسمون إلى ثلاث مراتب باعتبار استعداداتهم و جوهر ذاتهم. فمنهم خيّرون مطلقا و طاردون للشرّ و المنكر باليد و اللّسان و القلب، و هم المهذّبون و واصلون إلى أعلى درجات الخير المعبّر عنه في الفلسفة التربوية الفارسية بقولهم «پندار نيك، كردار نيك، گفتار نيك». و منهم من حاز الدرجة الثانية، و هو المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده، يعني بلغ في التربية الاخلاقية إلى حيث صار لسانه خيّرا و داعيا إلى الخير و قلبه طاهرا ينوي الخير، و لكن لم يصر عمله خيرا مطلقا فذلك حصّل خصلتين من خصال الخير و منهم المنكر بقلبه، أي نيّته الخير و لكن لم يملك لسانه و يده ليكونا ممحّضا للخير و داعيا إليه بوجه مطلق، فقد ذهب منه أشرف الخصلتين.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 465
و الدّليل على إرادة هذا المعنى العامّ التامّ قوله (و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد في سبيل اللَّه عند الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّى) فكلامه عليه السّلام يرجع إلى الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر بالنظر إلى الوجهة الأخلاقية للامر و الناهي، لا بالنظر إلى حكمه الفقهي المعنون في كتاب الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر في الفقه.الترجمة:در سخن ديگر آن حضرت كه در اين باب است چنين فرمايد:برخي از آنان منكر را بدست و زبان و دل برانند و آن كسي است كه همه خصائل نيكى را كامل كرده، و برخي منكر را با زبان و دل برانند و دست را وانهند اين دو خصلت خير را داراست و يك خصلت را ضايع گزارده، و برخي تنها بهمان دل خود انكار منكر كند و با دست زبان تارك آن باشد اينست كه أشرف خصال را نهاده و بيكى از آن سه تمسّك دارد، و برخي انكار منكر را با زبان و دل و دست همه وانهاده او چون مرده ايست ميان زنده ها، و همه كردارهاى نيك و حتّى جهاد و جانبازى در راه خدا نسبت بأمر بمعروف و نهي از منكر چون مشتى آبست در درياى ژرف و براستى كه أمر بمعروف و نهي از منكر مرگ مقدّر را جلوتر نيندازند، و مايه نقصان روزي مقدّر نباشند، و بهتر از همه اينها يك كلمه حق و عدالتي است كه در برابر پيشواى ستمگري گفته شود.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص129
و قال عليه السّلام فى كلام له غير هذا يجرى هذا لمجرى: فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده، فذلك متسمك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه، و التارك بيده و لسانه، فذاك الذى ضيّع اشرف الخصلتين من الثلاث، و تمسك بواحدة، و منهم تارك لإنكار المنكر بلسانه و قلبه و يده، فذلك ميت الاحياء، و ما اعمال البرّ كلّها و الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الّا كنفثة فى بحر لجّىّ، و انّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لا يقرّبان من اجل، و لا ينقصان من رزق، و افضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند امام جائر.«و آن حضرت در گفتار ديگرى كه در همين زمينه است، چنين فرموده است: برخى از مردم كار ناپسند را با دست و دل و زبان خود ناپسند مى دارند، چنين كسى خصلتهاى پسنديده را به كمال رساننده است، و برخى از ايشان با زبان و دل آن را ناپسند مى شمرند ولى با دست اقدامى نمى كنند، چنين كسى دو خصلت از خصال خير را گرفته است و يك خصلت را تباه ساخته است، برخى آن را با دل خويش ناپسند مى شمرد و دست و زبان را به كار نمى برد، چنين كسى دو خصلتى را كه شريف تر است از آن سه خصلت رها كرده است و فقط به يك خصلت پرداخته است، برخى آن را با دل و دست و زبان رها ساخته است، چنين كسى مرده زندگان است. تمام كارهاى خير و جهاد در راه خدا در قبال امر به معروف و نهى از منكر چون دميدنى است بر درياى پهناور موج انگيز، و همانا كه امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ را نزديك مى سازد و نه روزى را مى كاهد و برتر از همه اينها سخن عدالت است كه پيش روى حاكم ستمگر گفته شود.»
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص130
ابن ابى الحديد ضمن توضيح پاره اى از لغات مى گويد: پيش از اين درباره امر به معروف و نهى از منكر كه به نظر ياران معتزلى ما يكى از اصول پنجگانه است، سخن گفتيم و گفتن سخن عدل پيش حاكم ستمگر نظير سخنانى است كه از زيد بن ارقم روايت شده است كه چون سر امام حسين عليه السّلام را پيش عبيد الله بن زياد - و گفته شده است پيش يزيد بن معاويه- آوردند و او ديد كه با چوبدستى خود به دندانهاى پيشين آن حضرت مى زند، گفت: هان بس كن و دست بردار كه چه بسيار ديدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنها را مى بوسد.
ابن ابى الحديد سپس بحثى مفصل درباره بيان خلاصه اقوال معتزله در مورد امر به معروف و نهى از منكر ايراد كرده است كه چون بحث كلامى و فقهى است و بر طبق نظر معتزله موضوع را بررسى كرده است، خارج از موضوع كار اين بنده است.