بندگی و آزادگی
۲۳ اسفند ۱۳۹۳ 0گاهي مرزهاي اخلاقي در معاشرت، آشفته مي شود. افراد، به نام خضوع و تواضع، در دام ذلت و حقارت مي افتند، و به نام وقار و عزت، گرفتار تكبر و خودبرتربيني مي شوند. از اين رو شناختن اين مرزها و تشخيص جايگاه هر يك از صفات، مهم است.
عزّت و منّت
بندگي، بد است، اما در برابر خداوند نيكوست. آزادي، مقدس و مطلوب است، اما نسبت به خدا و حريم بندگي، عبوديت و فرمانبرداري قداست دارد. خضوع، ناپسند است، ليكن در برابر آفريدگار و اولياء خدا و صالحان شايسته، پسنديده است. خود را حقير ديدن، نشانه ضعف روح است، اما در برابر خداي هستي، انسان را به عظمت مي رساند و بزرگي و عزت را در سايه عبوديت فراهم مي آورد.
تواضع، پسنديده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را كشيدن، بسيار زشت و حقارت آميز است. اين نكته بدان جهت گفته مي شود تا كسي به اشتباه مپندارد كه براي عزت و سربلندي، بايد از خضوع و خاكساري و فروتني گذشت، حتي در پيشگاه خداي متعال! كه در اين قلمرو، هر كه بنده تر و خاضعتر باشد و دست نيازش گشوده تر، مقرب تر است و محبوب تر.
تواضع، پسنديده است، اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامردان را كشيدن، بسيار زشت و حقارت آميز است.
نزد خدا و در آستان ذوالجلال، بايد سر فرود آورد و به نيازخواهي پرداخت، چرا كه بندگي درگاهش و اطاعت فرمانش و سجود در پيشگاهش در هر كه تحقق پذيرد، از بار منت ديگران كشيدن و خواري و ذلت دونان را تحمل كردن نجات مي يابد. به فرموده امام صادق(ع):
«هر كس عزت بدون قوم و عشيره مي خواهد، و هيبت و شكوه بدون سلطنت و حكومت مي جويد و سرمايه و بي نيازي بدون مال، پس بايد از «ذلت معصيت» به «عزت اطاعت خدا» منتقل شود.»(1)
بنده خدا، خود را چنان عزيز و محترم مي بيند كه نيازي به تملق و كرنش در برابر فرومايگان نمي بيند و چنان خويش را با عظمت مي يابد كه حقارت نفس را به خاطر مسايل دنيوي نمي پذيرد و چنان خود را به خاطر «بندگي خدا» شريف مي شمارد كه عزت خود را به اين آساني زير پا نمي گذارد. به قول اقبال لاهوري:
• گوهري داشت، ولي نذر قباد و جم كرد من نديدم كه سگي پيش سگي سر خم كرد
تملق گويي و آزمندي و خصلت غلامي، گرچه ممكن است انسان را به نان و نوايي برساند، ولي همراه آن آزادگي و استقلال و شرف، گاهي از دست مي رود. از اين رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختيها و تحمل محروميتها، خود را گرفتار سلسله «منّت دونان» نكرده اند.
در حالات مرحوم سيدرضي (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است كه خداوند، نوزادي به او كرامت فرمود. يكي از وزراي معاصر او هزار دينار در طبقي گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت: من از هيچ كس چيزي قبول نمي كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براي آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزي قبول نمي كنند. بار سوم فرستاد و گفت: آن را به قابله بدهيد. اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را زنان بيگانه قابلگي نمي كنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسي چيزي نمي پذيرد. گفت: نزد شما طلابي كه درس مي خوانند، از آنِ آنان باشد. سيدرضي گفت: طلاب همه حاضرند. هر كه هر قدر مي خواهد بردارد. تنها يكي يك دينار برداشت، آن هم به خاطر آنكه ديشب چون روغن براي چراغ لازم داشته و درِ خزانه سيد بسته بوده، از بقال نسيه كرده، اكنون دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد. سيد از آن پس دستور داد كليد در آن خزانه را كه وجوهات ديني در آن بود، در اختيار همه طلاب قرار دهند كه هر وقت خواستند بردارند.(3)
•
این گونه سيدرضي آنان را با مناعت طبع، بار آورده بود و خود و خاندانش نيز از عزت نفس برخوردار بودند و از كسي هديه هم نمي پذيرفتند، تا مبادا زير بار منت آنان روند.
پروردگان مكتب الهي، گرسنگي همراه با عزت را بهتر از سيري ذليلانه مي دانند و زندگي مشقت بار اما همراه با شرافت و سرافرازي را برتر از رفاه و خوشي در سايه خواري مي شمارند. حتي مرگ با عزت در نظر آنان، بهتر از حيات با ذلت است. اين تعليم و گفته اولياء خداست. شاگردان آنان نيز، چنانند كه با تهيدستي و فشارهاي اقتصادي و محروميت هاي معيشتي مي سازند، بي آنكه ذلت پذير باشند.
امام علي(ع) مي فرمايد:
«الصّبرُ عَلي الفَقْرِ مَعَ العِزِّ اَجْمَلُ مِنَ الغِني مَعَ الذُّلِّ»؛(4)
شكيبايي بر تنگدستي همراه با عزت، زيباتر از ثروتمندي با ذلت است.
تملق گويي و آزمندي و خصلت غلامي، گرچه ممكن است انسان را به نان و نوايي برساند، ولي همراه آن آزادگي و استقلال و شرف، گاهي از دست مي رود. از اين رو، فرزانگان همواره با قناعت و ساختن بر سختيها و تحمل محروميتها، خود را گرفتار سلسله «منّت دونان» نكرده اند.
پروردگان مكتب الهي، گرسنگي همراه با عزت را بهتر از سيري ذليلانه مي دانند و زندگي مشقت بار اما همراه با شرافت و سرافرازي را برتر از رفاه و خوشي در سايه خواري مي شمارند.
و نيز سخن اوست كه:
«الجُوعُ خيرٌ مِن ذُلِّ الخُضُوعِ»؛(5)
گرسنگي، بهتر از ذلت خضوع و كرنش پيش ديگران است.
انسان آزاده، گرسنگي مي كشد و فقر را تحمل مي كند، ولي دست طمع و نياز، پيش اين و آن دراز نمي كند.
آزادگي
• غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد، آزاد است
لقمان حكيم به فرزندش چنين سفارش مي كند:«فرزندم! اگر مي خواهي عزت دنيا را داشته باشي، طمع از آنچه در دست ديگران است، قطع كن. همانا پيامبران و صديقان، به هر چه رسيده اند، در سايه همين قطع طمع بوده است.»(6)
در شرح حال بزرگان علم و عمل، به نمونه هاي بزرگ و فراواني برمي خوريم كه هرگز حاضر نشدند عزت و كرامت خود را از دست بدهند و در گمنامي و بي نشاني و در نهايت سختي به سر بردند، اما به كسي رو نينداختند. وقتي مرحوم آقابزرگ، با عسرت و تنگدستي روزگار به سر مي برد، كساني از مشاهير كه از حال او آگاه شدند، براي او مقرري بالايي منظور داشتند و ابلاغي به نام او برايش فرستادند. او روي پاكت نوشت: «ما آبروي فقر و قناعت نمي بريم.» و پاكت را با محتوايش پس فرستاد. اين نيز نمونه اي از وسعت نظر و غناي روحي و آزادگي فرزانگاني است كه به مسند قناعت تكيه داده اند و در كشور فقر، سلطنت و حكومت دارند. به گفته صائب تبريزي:
• از تشنگي بمير و مريز آبروي خويش(7) آبي است آبرو، كه نيايد به جوي باز
تا انسان طمع و آزمندي را از خود ريشه كن نكرده باشد، به چنين آزادگي نمي رسد و پيوسته ممكن است دنياطلبي و مال دوستي، او را به خواري هاي بيشماري بكشاند:
• من اختيار خويش به دونان نمي دهم در دست نفس شُوم، گريبان نمي دهم من يوسفم، اسير زليخا نمي شوم
نكته سنجان اديب، براي توجه دادن انسان ها به اين «استغناي روحي»، گاهي از تمثيل و حكايات از زبان حيوانات نيز بهره گرفته اند. در برخي از داستان هاي مور و سليمان كه در تمثيلات و تلميحات ادبي به آنها اشاره شده، از اين نمونه ها مي توان ديد.
انسان آزاده، گرسنگي مي كشد و فقر را تحمل مي كند، ولي دست طمع و نياز، پيش اين و آن دراز نمي كند.
«پروين اعتصامي»، در يكي از شعرهاي حكيمانه اش، در قالب گفتگويي ميان مورچه و سليمان به اين «آزادگي» و مناعت طبع اشاره دارد. سليمان در راه، مورچه اي را مي بيند كه با هزار زحمت، پاي ملخي را به سوي لانه خود مي كشد. به او مي گويد به جاي اين همه زحمت، چرا به دربار سليمان نمي آيي كه در سر سفره سليماني برخوردار شوي و از اين زحمتها آسوده گردي؟ مور، در پاسخ مي گويد: براي موران، قناعت بهتر از سور ديگران است و آقاي خودشان اند و زير بار امر و نهي و فرمان و منت ديگران نيستند؛
• نوال پادشاهان را نخواهند چو اندر لانه خود پادشاهند
و مي افزايد كه ما از سليمان بي نيازيم، براي خودمان توشه و انبار و جاي گرم و ايمن داريم و هم خادم خويشيم و هم مخدوم خويش.(8)
اين آزادگي، در سايه قناعت فراهم مي آيد. كسي كه نتواند بر افزون خواهي نفس خويش مهار بزند، پيوسته محتاج اين و آن است و آنچه در اين نيازمندي از كف مي رود، عزت و مناعت و شخصيت انسان است. به قول سعدي:
تا بميرد، نيازمند بود هر كه بر خود درِ سؤال گشود
بدهكاري به خويشتن
مقروض بودن، از جمله چيزهايي است كه هم فكر انسان را مشغول و پريشان مي كند، هم آدمي را در مقابل طلبكار، شرمنده يا حقير مي سازد. بخصوص اگر او بخواهد و فرد بدهكار، توان پرداخت نداشته باشد. گاهي هم مي توان دايره مخارج را تنگ تر كرد و از هزينه هاي غير ضروري چشم پوشيد و سرمايه قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرجِ برنامه هاي تشريفاتي كردن نشد. به جاي اينكه انسان، مديون و بدهكار ديگران شود، به «نفس» خود بدهكار شود كه قابل تحمل تر است. وابستگي و خوي غلامي از همين جاها سرچشمه مي گيرد.
مي توان دايره مخارج را تنگ تر كرد و از هزينه هاي غير ضروري چشم پوشيد و سرمايه قناعت داشت، تا مجبور به وام گرفتن و خرجِ برنامه هاي تشريفاتي كردن نشد. به جاي اينكه انسان، مديون و بدهكار ديگران شود، به «نفس» خود بدهكار شود كه قابل تحمل تر است.
گويند: حضرت امير(ع) از جلوي قصابي مي گذشت. قصاب از او خواست كه از اين گوشت هاي تازه ببرد. حضرت فرمود: پولي همراه ندارم. قصاب گفت: نسيه ببر، بعدا پولش را مي آوري. پاسخ حضرت چنين بود: اگر به شكم خود بدهكار باشم، بهتر از آن است كه بدهكار شخص ديگر باشم.
اين، درس ديگري از عزت نفس است. تا «شكم» و خواسته هاي نفساني و تمنيّات مادي، گوهر كرامت را نشكند و مؤمن، همچنان عزيز و آقا بماند. آنچه خميرمايه چنين صبوري است، آن است كه در امور دنيوي، انسان به پايين تر از خويش بنگرد و به داشته هايش شاكر باشد و قانع، نه آنكه به ثروتمندتر از خود نگاه كند، كه هم در عذاب روحي و رنج ابدي بماند و هم شيطان، وسوسه هاي افزون طلبي را به كار اندازد. براستي كه قناعت، يك سلطنت است و سرمايه و گنجي بي پايان. حضرت رضا(ع) در حديثي فرموده است:
«القناعَةُ تَجْمَعُ اِلي صيانَةِ النَّفْسِ وَ عِزِّ القُدرَةِ وَ طَرْحِ مَؤنَةِ الأستكثارِ وَ التَعبُّدِ لأهل الدُّنيا، لا يَسْلُكُ طريقَ القناعَةِ الاّ رَجُلانِ: امّا مُتَعبِّدٌ يُريدُ اَجْرَ الآخِرَةِ اَوْ كريمٌ يَتنَّزَهُ عَنْ لِئام النّاسِ»؛(9)قناعت، جمع مي آورد نگهباني از نفس را، و عزت قدرت را و دور افكندن هزينه افزون طلبي را و بندگي و خواري نزد اهل دنيا را. جز دو نفر، راه قناعت نمي پويند: يكي بنده
خداجويي كه با قناعت، در پي پاداش آخرت است، ديگري انسان كريم و بزرگواري كه از مردم پست، دوري مي جويد.
منابع :
1- بحارالانوار، ج75، ص192.
2- كليات اقبال لاهوري، ص292.
3- سيماي فرزانگان، ص401.
4- غررالحكم.
5- همان.
6- بحارالانوار، ج13، ص120.
7- كليات صائب، ص822.
8- در ديوان پروين اعتصامي، ص160 به بعد، تفصيل اشعار آمده است.
9- بحارالانوار، ج75، ص353.
برگرفته از :