شناخت خدا از نظر احادیث
۰۸ مرداد ۱۳۹۴ 0 معارفعناوین
شناخت خدا به خدا نهى از انديشيدن در ذات خدا ناتوانى خردها از شناخت كُنه خدا ناتوانى دل و ديده از احاطه بر او
فلسفه ضرورت ايمان به خدا
امام صادق عليه السلام :
عِرفانُ المَرءِ نَفسَهُ أن يَعرِفَها بِأربَعِ طَبائعَ ، و أربَعِ دَعائمَ ، و أربَعَةِ أركانٍ : فطَبائعُهُ : الدَّمُ و المِرَّةُ و الرِّيحُ و البَلغَمُ ، و دَعائمُهُ : العَقلُ ، و مِنَ العَقلِ الفَهمُ و الحِفظُ ، و أركانُهُ : النُّورُ و النّارُ و الرُّوحُ و الماءُ
خود شناسى انسان به اين است كه خويشتن را به چهار طبع و چهار ستون و چهار ركن بشناسد چهار طبعش خون و صفرا و باد و بلغم است؛ و ستونهايش خرد است كه از خرد فهم و حافظه مايه مى گيرد؛ و اركانش نور و آتش و روح و آب است
ارزش خداشناسى
امام رضا عليه السلام ـ در بيان علت وجوب ايمان به خدا و فرستادگان او و آنچه از نزد خدا آمده است ـ فرمود :
لِعِلَلٍ كَثيرَةٍ ، مِنها: أنَّ مَن لَم يُقِرَّ بِاللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، و لَم يَجتَنِب مَعاصِيَهُ ، و لَم يَنتَهِ عَنِ ارتِكابِ الكَبائرِ ، و لَم يُراقِبْ أحَدا فيما يَشتَهي و يَستَلِذُّ عَنِ الفَسادِ و الظُّلمِ و إذا فَعَلَ النّاسُ هذِهِ الأشياءَ و ارتَكَبَ كُلُّ إنسانٍ ما يَشتَهي و يَهواهُ مِن غَيرِ مُراقَبَةٍ لأحَدٍ كانَ في ذلكَ فَسادُ الخَلقِ أجمَعينَ و وُثوبُ بَعضِهِم عَلى بَعضٍ فغَصَبوا الفُروجَ و الأموالَ ··· و مِنها : أنّا وَجَدنا الخَلقَ قَد يَفسُدونَ بِاُمورٍ باطِنَةٍ مَستورَةٍ عَنِ الخَلقِ ، فلَولا الإقرارُ بِاللّه ِ و خَشيَتُهُ بالغَيبِ لَم يَكُنْ أحَدٌ إذا خَلا بِشَهوَتِهِ و إرادَتِهِ يُراقِبُ أحَدا في تَركِ مَعصِيَةٍ
اين ايمان به دلايل فراوانى ضرورت دارد؛ از جمله اين كه اگر كسى به وجود خداوند عزّ و جلّ اعتراف نمى كرد و از معاصى او دورى نمى ورزيد و از ارتكاب گناهان بزرگ باز نمى ايستاد و در پيروى از خواهشهاى نفسانى و لذّت بردن از فساد و ظلم و حق كشى از كسى نمى ترسيد، و هرگاه مردم دست به اين كارها مى زدند و هر كس بدون ترس و پروا از كسى به دنبال خواستها و هوسهاى خود مى رفت، بى گمان مردم همه به فساد و تبهكارى كشيده مى شدند و به جان يكديگر مى افتادند و به ناموس و اموال هم تجاوز مى كردند··· يكى ديگر از دلايل آن اين است كه ما مى بينيم مردم در نهان و به دور از چشم مردم دست به فساد و خلاف مى زنند اگر اقرار [و ايمان] به وجود خدا و ترس از غيب دانى او نبود، هيچ كس، هرگاه در خلوت، با خواهش و خواسته اى نفسانى روبه رو مى شد، در ترك معصيت از كسى نمى ترسيد
امام على عليه السلام :
مَن عَرَفَ اللّه َ كَمُلَت مَعرِفتُهُ
هر كه خدا را شناخت، معرفتش كامل گشت
امام على عليه السلام :
مَعرِفةُ اللّه ِ سُبحانَهُ أعلى المَعارِفِ
شناخت خداوند سبحان، بالاترين شناختهاست
امام على عليه السلام :
ما يَسُرُّني لَو مِتُّ طِفلاً و اُدخِلتُ الجَنَّةَ و لم أكبُرْ فأعرِفَ رَبّي عَزَّ و جلَّ
دوست ندارم كه در كودكى مى مردم و به بهشت مى رفتم و بزرگ نمى شدم تا پروردگارم، عزّ و جلّ، را بشناسم
امام على عليه السلام ـ در توصيف فرشتگان ـ فرمود :
و وَصَلَت حَقائقُ الإيمانِ بَينَهُم و بَينَ مَعرِفَتِهِ ، و قَطَعَهُمُ الإيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ إلَيهِ ، و لَم تُجاوِزْ رَغَباتُهُم ما عِندَهُ إلى ما عِندَ غَيرِهِ ، قَد ذاقُوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ ، و شَرِبوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن مَحَبّتِهِ
حقايق ايمان، ميان ايشان و شناخت خدا پيوند داده است و يقينشان به وجود او، آنها را شيفته و سرگشته او كرده است آنچه را نزد خداست خواستارند و از غير او بريده اند شيرينى معرفت او را چشيده اند و از جام محبت او سيراب گشته اند
امام على عليه السلام :
ثَمَرَةُ العِلمِ مَعرِفَةُ اللّه ِ
ثمره دانش، شناخت خداست
امام صادق عليه السلام :
اللّه ُ وَلِيُّ مَن عَرَفَهُ ، و عَدُوُّ مَن تَكَلَّفَهُ
خداوند، دوست كسى است كه او را بشناسد و دشمن كسى است كه لاف خداشناسى زند
علمِ به خداوند متعال
امام صادق عليه السلام :
لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفةِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ما مَدُّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللّه ُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدّنيا و نَعيمِها ، و كانَت دُنياهُم أقَلَّ عِندَهُم مِمّا يَطَؤونَهُ بِأرجُلِهِم ، و لَنَعِموا بِمَعرِفةِ اللّه ِ جَلَّ و عزَّ ، و تَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَلْ في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِياءِ اللّه ِ إنَّ مَعرِفةَ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ اُنسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ ، و صاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ ، و نُورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ ، و قُوَّةٌ مِن كُلِّ ضَعفٍ ، و شِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ
اگر مردم مى دانستند كه شناخت خداوند عزّ و جلّ چه ارزشى دارد، به زرق و برق زندگى دنيا و نعمتهاى آن كه خداوند دشمنان را از آنها بهره مند ساخته است چشم نمى دوختند و دنياى آنان در نظرشان كمتر از خاك زير پايشان بود و از معرفت خدا متنعم مى شدند و چونان كسى از آن لذّت مى بردند كه همواره در باغهاى بهشت با اولياء و دوستان خدا باشد شناخت خدا، مونس هر تنهايى است و يار هر بى كسى و روشنايى هر تاريكى و نيروى هر ناتوانى و شفاى هر بيمارى
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
أفضَلُ الأعمالِ العِلمُ بِاللّه ِ ؛ إنَّ العِلمَ يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ و كَثيرُهُ ، و إنَّ الجَهلَ لا يَنفَعُكَ مَعَهُ قَليلُ العَمَلِ و لا كَثيرُهُ
برترين كارها، علم داشتن به خداست [زيرا] با وجود علم (معرفت)، عمل، چه كم و چه زياد، تو را سود مى بخشد، اما با وجود نادانى (جهل نسبت به خدا) عمل نه اندكش تو را سود مى بخشد نه بسيارش
امام على عليه السلام :
العِلمُ بِاللّه ِ أفضَلُ العِلمَينِ
علم داشتن به خدا، برترينِ دو علم است
ثمرات شناخت
امام على عليه السلام :
مَن سَكَنَ قَلبَهُ العِلمُ بِاللّه ِ سَكَنَهُ الغِنى عَن خَلقِ اللّه ِ
هر كه علم (معرفت) به خدا در دلش جاى گيرد، بى نيازى از خلق خدا در آن مأوى گزيند
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
مَن عَرَفَ اللّه َ و عَظَّمَهُ مَنَعَ فاهُ مِنَ الكَلامِ و بَطنَهُ مِنَ الطَّعامِ ، و عَنّى نَفسَهُ بِالصِّيامِ و القِيامِ
هر كه خدا را شناخت و به عظمتش پى برد، دهان خويش را از گفتار [ناصواب] و معده اش را از خوراك [زيادى و حرام] نگه داشت و با روزه و شب زنده دارى خود را رنجه كرد
امام على عليه السلام :
يَسيرُ المَعرِفَةِ يُوجِبُ الزُّهدَ في الدّنيا
اندكى شناخت، موجب دل بركندن از دنيا مى شود
امام على عليه السلام :
مَن صَحَّت مَعرِفَتُهُ انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ و هِمَّتُهُ
هر كه شناختش درست باشد، جانش و همّتش از اين جهان فانى، روي گردان شود
امام على عليه السلام :
ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ العُزوفُ عَن دارِ الفَناءِ
ثمره شناخت، پشت كردن به سراى فناست
امام على عليه السلام :
عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ رَبَّهُ كَيفَ لا يَسعى لِدارِ البَقاءِ ؟ !
در شگفتم از كسى كه پروردگارش را مى شناسد، چگونه براى سراى جاويد نمى كوشد؟!
امام على عليه السلام :
إن عَقَلتَ أمرَكَ أو أصَبتَ مَعرِفةَ نَفسِكَ ، فَأعرِضْ عَنِ الدّنيا و ازهَدْ فِيها ؛ فَإنَّها دارُ الأشقياءِ ، و لَيسَت بِدارِ السُّعَداءِ ، بَهجَتُها زُورٌ ، و زينَتُها غُرورٌ ، و سَحائبُها مُتَقشِّعَةٌ ، و مَواهِبُها مُرتَجِعَةٌ
اگر [براستى] در كار خود انديشيده اى يا به خود شناسى رسيده اى، از دنيا روى بگردان و دل از آن بر كن؛ زيرا كه دنيا سراى شور بختان است نه سراى نيكبختان خوشى و شادمانى آن دروغ ، زر و زيورش فريب و تكّه ابرهايش پراكنده است و عطايايش باز گرفته مى شود
امام على عليه السلام :
عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ نَفسَهُ كَيفَ يأنَسُ بِدارِ الفَناءِ ؟ !
در شگفتم از كسى كه خود را شناخته است، چگونه به سراى فانى خو مى گيرد؟!
امام على عليه السلام :
مَن عَرَفَ اللّه َ سُبحانَهُ لم يَشقَ أبَداً
هر كه خداوند سبحان را شناسد هرگز بدبخت نشود
امام على عليه السلام :
مَن عَرَفَ اللّه َ تَوَحَّدَ
هر كه خدا را شناسد، تنها شود
امام على عليه السلام :
مَن عَرَفَ كَفَّ
هر كه به معرفت دست يابد خويشتندار شود
امام على عليه السلام :
إنَّهُ لا يَنبَغي لِمَن عَرَفَ عَظَمَةَ اللّه ِ أن يَتَعَظَّمَ ؛ فإنَّ رِفعَةَ الّذينَ يَعلَمونَ ما عَظَمَتُهُ أن يَتَواضَعوا لَهُ
كسى كه عظمت خداى را شناخت، نسزد كه خويشتن را بزرگ بشمارد؛ زيرا بلند مرتبگىِ كسانى كه عظمت خدا را مى دانند به اين است كه در برابر او فروتن باشند
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
و اجعَلْنا مِنَ الّذينَ اشتَغَلوا بِالذِّكرِ عَنِ الشَّهَواتِ ، و خالَفوا دَواعِيَ العِزَّةِ بِواضِحاتِ المَعرِفَةِ
و ما را از كسانى قرار ده كه با ياد تو از خواهشهاى نفس باز ماندند و با روشنى هاى شناخت، با انگيزهاى قدرت طلبى مخالفت كردند
امام باقر عليه السلام :
أحَقُّ خَلقِ اللّه ِ أن يُسَلِّمَ لِما قَضَى اللّه ُ عَزَّ و جلَّ : مَن عَرَفَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ
سزاوارترين خلق خدا به گردن نهادن در برابر قضاى الهى كسى است كه خداوند عزّ و جلّ را شناخت
ثمره كمال خداشناسى
امام صادق عليه السلام :
مَن عَرَفَ اللّه َ خافَ اللّه َ ، و مَن خافَ اللّه َ سَخَت نَفسُهُ عَنِ الدّنيا
هر كه خدا را شناخت، از او ترسيد و هر كه از خدا ترسيد، دنيا را رها كرد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لَو عَرَفتُمُ اللّه َ حَقَ مَعرِفتِهِ لَزالَت بِدُعائكُمُ الجِبالُ
اگر خدا را چنان كه سزد مى شناختيد، كوه ها با دعاى شما از جاى بركنده مى شدند
آنچه شايسته عارف است
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لَو عَرَفتُمُ اللّه َ حَقَّ مَعرِفتِهِ لَمَشَيتُم عَلَى البُحورِ ، و لَزالَت بِدُعائكُمُ الجِبالُ
اگر خدا را چنان كه بايد مى شناختيد، بر روى درياها راه مى رفتيد و با دعايتان كوهها از جا كنده مى شدند
امام على عليه السلام :
يَنبَغي لِمَن عَرَفَ اللّه َ سُبحانَهُ أن لا يَخلُوَ قَلبُهُ مِن رَجائهِ و خَوفِهِ
شايسته است كسى كه خداوند سبحان را مى شناسد، دلش از بيم و اميد به او خالى نباشد
امام على عليه السلام :
يَنبَغي لِمَن عَرَفَ اللّه َ سُبحانَهُ أن يَرغَبَ فيما لَدَيهِ
شايسته است كسى كه خداوند سبحان را مى شناسد، به آنچه نزد اوست روى آورد
نهايت شناخت
امام على عليه السلام :
عَجِبتُ لِمَن عَرَفَ اللّه َ كَيفَ لا يَشتَدُّ خَوفُهُ ؟ !
در شگفتم از كسى كه خدا را مى شناسد، چگونه ترس از او در دلش فزونى نگيرد؟!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
مَن كانَ بِاللّه ِ أعرَفَ كانَ مِنَ اللّه ِ أخوَفَ
هر كه خدا شناس تر باشد، خوفش از خدا بيشتر است
امام على عليه السلام :
غايَةُ المَعرِفَةِ الخَشيَةُ
غايت شناخت، بيم است
امام على عليه السلام :
غايَةُ العِلمِ الخَوفُ مِنَ اللّه ِ سُبحانَهُ
نهايت شناخت، ترس از خداوند سبحان است
خدا شناس ترين مردم
امام على عليه السلام :
أكثَرُ النّاسِ مَعرِفَةً لِنَفسِهِ أخوَفُهُم لِرَبِّهِ
خود شناس ترين مردم، خدا ترس ترين آنهاست
امام على عليه السلام :
أعلَمُ النّاسِ بِاللّه ِ أكثَرُهُم لَهُ مَسألَةً
داناترين مردم به خدا، پر خواهش ترين آنها از اوست
امام على عليه السلام :
أعرَفُ النّاسِ بِاللّه ِ أعذَرُهُم لِلنّاسِ ، و إن لَم يَجِدْ لَهُم عُذرا
خدا شناس ترين مردم، كسى است كه از همه بيشتر مردم را معذور بدارد هر چند عذرى برايشان نيابد
ويژگى عارف
امام صادق عليه السلام :
إنَّ أعلَمَ النّاسِ بِاللّه ِ أرضاهُم بِقَضاءِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ
داناترين مردم به خدا، خرسندترين آنها به قضا و حكم خداوند عزّ و جلّ است
امام على عليه السلام :
العارِفُ مَن عَرَفَ نَفسَهُ فأعتَقَها ، و نَزَّهَها عَن كُلِّ ما يُبَعِّدُها و يُوبِقُها
عارف كسى است كه نفس خود را شناخت و آزادش ساخت و آن را از هر آنچه [از خدا ]دورش مى كند و به هلاكتش در مى افكند، پاك و مبرّا داشت
امام على عليه السلام :
العارِفُ وَجهُهُ مُستَبشِرٌ مُتَبَسِّمٌ ، و قَلبُهُ وَجِلٌ مَحزونٌ
عارف چهره اش شاد و خندان است و دلش ترسان و اندوهگين
امام على عليه السلام :
كُلُّ عارِفٍ عائفٌ
هر عارفى، ترك كننده [غير خدا ]است
امام على عليه السلام :
كُلُّ عاقِلٍ مَغمومٌ ، كُلُّ عارِفٍ مَهمومٌ
هر خردمندى، غمناك است؛ هر عارفى، اندوهگين است
امام على عليه السلام :
لا يَزكو عِندَ اللّه ِ سُبحانَهُ إلاّ عَقلُ عارِفٍ و نَفسُ عَزوفٍ
نزد خداوند سبحان، پاك و ستوده نباشد، مگر خردِ شناسا[ى خدا] و نفْس روي گردان [از دنيا]
امام صادق عليه السلام :
ثِقْ بِاللّه ِ تَكُن عارِفا
به خدا اعتماد كن، تا خدا شناس باشى
ويژگيهاى عارفان
امام صادق عليه السلام :
العارِفُ شَخصُهُ مَعَ الخَلقِ و قَلبُهُ مَعَ اللّه ِ تَعالى ، و لَو سَها قَلبُهُ عَنِ اللّه ِ تَعالى طَرفَةَ عَينٍ لَماتَ شَوقا إلَيهِ
عارف، جسمش در ميان مردم است و دلش با خداوند متعال؛ اگر دل او چشم به هم زدنى از خداوند متعال غافل شود، از شوق او جان سپارد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لِكُلِّ شَيءٍ مَعدِنٌ ، و مَعدِنُ التّقوى قُلوبُ العارِفينَ
هر چيزى معدنى دارد و معدن تقوا، دلهاى عارفان است
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ گفت :
يا مَن هُوَ غايَةُ مُرادِ المُريدينَ ، يا مَن هُوَ مُنتَهى هِمَمِ العارِفينَ
اى كسى كه غايت خواست خواهندگان است! اى كسى كه منتهاى همّت عارفان است!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ گفت :
يا مَن لا يَبعُدُ عَن قُلوبِ العارِفينَ
اى كسى كه از دلهاى عارفان دور نيست!
امام على عليه السلام :
الشَّوقُ خُلصانُ العارِفينَ
شوق، يار يكرنگ عارفان است
امام على عليه السلام :
الخَوفُ جِلبابُ العارِفينَ
خوف، پيراهن عارفان است
كمترين مرتبه شناخت خدا
امام على عليه السلام :
البُكاءُ مِن خِيفَةِ اللّه ِ لِلبُعدِ عَنِ اللّه ِ عِبادَةُ العارِفينَ
گريستن از ترسِ دور ماندن از خدا، عبادت عارفان است
امام باقر عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از كمترين درجه شناخت آفريدگار ـ فرمود :
لَيسَ كَمِثلِه شَيءٌ ، و لا يُشبِهُهُ شَيءٌ ، لَم يَزَلْ عالِما سَميعا بَصيرا
[اين كه معتقد باشى ]چيزى مانند او نيست و هيچ چيز به او نمى ماند؛ هميشه دانا، شنوا و بينا بوده است
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از كمترين مرتبه شناخت ـ فرمود :
الإقرارُ بأنَّهُ لا إلهَ غَيرُهُ ، و لا شِبهَ لَهُ و لا نَظيرَ و أنَّهُ قَديمٌ ، مُثبَتٌ ، مَوجودٌ ، غَيرُ فَقيدٍ ، و أنَّهُ لَيسَ كَمِثلِه شَيءٌ
اقرار به اين كه خدايى جز او نيست و مانند و همتا ندارد و قديم است، [وجودش] ثابت و قطعى است، موجود (معلوم) است و مفقود نيست و هيچ چيزى مانند او نباشد
حقّ شناخت خدا
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از معرفتى كه به كمتر از آن شناخت آفريدگار حاصل نشود ـ فرمود :
لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ و لَم يَزَلْ سَميعا و عَليما و بَصيرا ، و هُوَ الفَعّالُ لِما يُريدُ
[اين كه بدانى ]چيزى مانند او نيست، و هميشه شنوا و دانا و بينا بوده است و هر كارى كه بخواهد، مى كند
مشكاة الأنوار :
جاءَ أعرابِيٌّ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، عَلِّمْني مِن غَرائبِ العِلمِ قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ حتّى تَسألَ عَن غَرائبِهِ ؟ !قالَ الأعرابِيُّ : و ما رَأسُ العِلمِ يا رَسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : مَعرِفةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ، فقالَ الأعرابِيُّ : ما مَعرِفةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفتِهِ ؟ قالَ : أن تَعرِفَهُ بِلا مِثلٍ و لا شِبهٍ و لا نِدٍّ، و أنَّهُ واحِدٌ أحَدٌ ، ظاهِرٌ باطِنٌ ، أوَّلٌ آخِرٌ ، لا كُفوَ لَهُ و لا نَظيرَ لَهُ ، فذلكَ حَقُّ مَعرِفتِهِ
عربى باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! از شگفتيهاى دانش مرا چيزى بياموز پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: با اصل دانش چه كرده اى كه از شگفتيهاى آن مى پرسى؟باديه نشين پرسيد: اصل دانش چيست اى رسول خدا؟ فرمود: خدا را آن گونه كه سزاست شناختن عرض كرد: شناخت خدا آن گونه كه سزاست چگونه است؟ فرمود: اين كه او را بى مثل و مانند و شبيه بدانى و اين كه او يگانه و يكتا و پيدا و ناپيدا و اوّل و آخر [عالم هستى ]است و همتا و همسانى ندارد اين است حقّ شناخت او
امام حسين عليه السلام :
جاءَ رَجُلٌ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و قالَ: ما رأسُ العِلمِ ؟ ، قالَ : مَعرِفةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفتِهِ
قالَ : و ما حَقُّ مَعرِفَتِهِ ؟ قالَ : أن تَعرِفَهُ بِلا مِثالٍ و لا شَبيهٍ ، و تَعرِفَهُ إلها واحِدا خالِقا قادِرا ، أوَّلاً و آخِرا ، ظاهِرا و باطِنا ، لا كُفوَ لَهُ ، و لا مِثلَ لَهُ ، و ذلكَ مَعرِفةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفتِهِ
مردى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: رأس دانش چيست؟ حضرت فرمود: خداشناسى، آن گونه كه سزاوار شناخت است عرض كرد: شناخت سزاوار او چيست؟ فرمود: اين كه او را بى مِثل و مانند دانى؛ او را معبودى يكتا و آفريننده و توانا و اوّل و آخر و آشكار و نهان دانى كه نه همتايى دارد و نه همسانى اين است حقّ خداشناسى
امام زين العابدين عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از توحيد ـ فرمود :
إنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ عَلِمَ أنَّهُ يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أقوامٌ مُتَعَمِّقونَ فأنزَلَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ «قُلْ هُوَ اللّه ُ أحَدٌ * اللّه ُ الصَّمَدُ» و الآياتِ مِن سُورَةِ الحَديدِ إلى قَولِهِ: «و هُوَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدورِ» ، فَمَن رامَ ما وَراءَ هُنالِكَ هَلَكَ
خداوند عزّ و جلّ مى دانست كه در آخر الزمان مردمانى ژرف انديش خواهند آمد از اين رو «قل هو اللّه احد اللّه الصمد» و آيات [ابتداى ]سوره حديد تا آيه «و هو عليم بذات الصدور» را نازل فرمود پس، هر كه در جستجوى فراتر از اينها برآيد نابود شود
شناخت خدا به خدا
بحار الأنوار :
الإمامُ الصّادقُ عليه السلام ـ لَمّا سَألَهُ مُعاوِيةُ بنُ وَهَبٍ عَنِ الخَبرِ الّذي رُوِيَ أنَّ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله رَأى رَبَّهُ عَلى أيِّ صورَةٍ رَآهُ ؟ و أنَّ المُؤمِنينَ يَرَونَ رَبَّهُم في الجَنَّةِ عَلى أيِّ صورَةٍ يَرَونَهُ ؟ فتَبَسَّمَ و أجابَ ـ : يا مُعاوِيةُ ، ما أقبَحَ بِالرَّجُلِ يأتي عَلَيهِ سَبعونَ سَنَةً ، أو ثَمانونَ سَنَةً يَعيشُ في مُلكِ اللّه ِ و يَأكُلُ مِن نِعَمِهِ ثُمّ لا يَعرِفُ اللّه َ حَقَّ مَعرِفتِهِ !
معاوية بن وهب روايت «رسول خدا صلى الله عليه و آله پروردگار خود را ديد و مؤمنان نيز در بهشت پروردگار خويش را مى بينند» را بر امام صادق عليه السلام عرضه كرد و پرسيد: خدا را به چه شكل مى بينند؟ امام تبسّمى كرد و پاسخ داد : اى معاويه! چه زشت است براى مرد كه هفتاد يا هشتاد سال در مُلك خدا زندگى كند و از نعمتهاى او بخورد، اما خدا را چنان كه سزد نشناسد
امام على عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش جاثليق كه گفت: به من بگو آيا خدا را به محمّد شناختى يا محمد را به خداوند عزّ و جلّ ـ فرمود :
ما عَرَفتُ اللّه َ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله ، و لكِن عَرَفتُ مُحَمَّدا بِاللّه ِ عَزَّ و جلَّ حينَ خَلَقَهُ و أحدَثَ فيهِ الحُدودَ مِن طُولٍ و عَرضٍ ، فعَرَفتُ أنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصنوعٌ بِاستِدلالٍ و إلهامٍ مِنهُ و إرادَةٍ ، كَما ألهَمَ المَلائكَةَ طاعَتَهُ و عَرَّفَهُم نَفسَهُ بِلا شَبَهٍ و لا كَيفٍ
من خدا را به محمد صلى الله عليه و آله نشناختم، بلكه محمد را به خداوند عزّ و جلّ شناختم؛ زيرا كه او را آفريده و حدودى از قبيل عرض و طول در او پديد آورده است پس، دريافتم كه او ساخته دست مدبّرى است و اين دريافت من، به راهنمايى و الهام و خواست خدا بود، همچنان كه طاعت خداوند خويش را به فرشتگان الهام فرمود و خود را بى داشتن مانند و شبيه به آنان شناساند
امام على عليه السلام :
اِعرِفوا اللّه َ بِاللّه ِ ، و الرَّسولَ بِالرِّسالَةِ ، و اُولي الأمرِ بِالأمرِ بِالمَعروفِ و العَدلِ و الإحسانِ
خدا را به خدا بشناسيد و رسول را به رسالتش و اولو الامر را به فرمان دادنشان به نيكيها و عدالت و نيكوكارى
الكافي :
عليُ بنُ عقبَةَ : سُئِلَ أميرُ المؤمنينَ عليه السلام : بِمَ عَرَفتَ رَبَّكَ ؟ ـ : بِما عَرَّفَني نَفسَهُ قيلَ : و كَيفَ عَرَّفَكَ نَفسَهُ ؟قالَ : لا يُشبِهُهُ صُورَةٌ ، و لا يُحَسُّ بِالحَواسِّ ، و لا يُقاسُ بِالنّاسِ
على بن عقبه گويد : از امام على عليه السلام سؤال شد : پروردگارت را به چه شناختى؟ حضرت فرمود: به شناختى كه او از خودش به من داد عرض شد: چگونه خودش را به تو شناساند؟ فرمود: هيچ صورتى مانند او نيست و با حواسّ و مشاعر درك نمى شود و با مردم قياس نمى گردد
الاقبال : امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
بِكَ عَرَفتُكَ و أنتَ دَلَلتَني عَلَيكَ و دَعَوتَني إلَيكَ ، و لَولا أنتَ لَم أدرِ ما أنتَ و في خبرٍ عن الإمامِ الصّادقِ عليه السلام : ألا إنَّهُ قَدِ احتَجَّ عَلَيكُم بِما قَد عَرَّفَكُم مِن نَفسِهِ
تو را به خودت شناختم و تو مرا به خودت رهنمون شدى و به سوى خودت فرا خواندى اگر تو نبودى من نمى دانستم كه تو كيستى در خبرى از امام صادق عليه السلام آمده است: بدانيد كه خداوند با شناختى كه از خودش به شما داده براى شما حجّت آورده است
امام صادق عليه السلام :
مَن زَعَمَ أنَّهُ يَعرِفُ اللّه َ بِحِجابٍ أو بِصُورَةٍ أو بِمِثالٍ فهُوَ مُشرِكٌ ؛ لِأنَّ الحِجابَ و المِثالَ و الصُّورَةَ غَيرُهُ ، و إنَّما هُوَ واحِدٌ مُوَحَّدٌ ، فكَيفَ يُوَحِّدُ مَن زَعَمَ أنَّهُ عَرَفَهُ بِغَيرِهِ ؟ ! إنَّما عَرَفَ اللّه َ مَن عَرَفَهُ بِاللّه ِ ، فَمَن لَم يَعرِفْهُ بِهِ فلَيسَ يَعرِفُهُ ، إنَّما يَعرِفُ غَيرَهُ ··· لا يُدرِكُ مَخلوقٌ شَيئا إلاّ بِاللّه ِ ، و لا تُدرَكُ مَعرِفةُ اللّه ِ إلاّ بِاللّه ِ
هر كه خيال كند كه خدا را به حجابى يا به صورتى يا به مثال و هيكلى مى شناسد، مشرك است؛ زيرا حجاب و مثال و صورت، غير اويند او يكتا و يگانه است بنا بر اين، چگونه قائل به يگانگى خداست كسى كه مى گويد: او را به غير او شناخته است؟ خدا را فقط كسى شناخته كه او را به خدا بشناسد پس، كسى كه خدا را به خدا نشناسد او را نمى شناسد، بلكه موجودى جز او را مى شناسد··· هيچ آفريده اى چيزى را درك نمى كند مگر به سبب خدا و به شناخت خدا نتوان رسيد، مگر با خدا
الكافى ـ به نقل از منصور بن حازم ـ :
قُلتُ لِأبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : إنّي ناظَرتُ قَوما فقُلتُ لَهُم : إنَّ اللّه َ جلَّ جَلالُهُ أجَلُّ و أعَزُّ و أكرَمُ مِن أن يُعرَفَ بِخَلقِهِ ، بَلِ العِبادُ يُعرَفونَ بِاللّه ِ ؟ فقالَ: رحِمَكَ اللّه ُ
به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من با عده اى مناظره كردم و به آنها گفتم: خداوند جلّ جلاله بزرگتر و ارجمندتر و گراميتر از آن است كه به آفريدگانش شناخته شود، بلكه بندگان به او شناخته مى شوند حضرت فرمود: رحمت خدا بر تو باد
نهى از انديشيدن در ذات خدا
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
تَفَكَّروا في كُلِّ شَيءٍ ، وَ لا تَفَكَّروا في ذاتِ اللّه ِ
درباره هر چيزى بينديشيد، اما در ذات خدا نينديشيد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
تَفَكَّروا في خَلقِ اللّه ِ ، و لا تَفَكَّروا في اللّه ِ فتَهلِكوا
در آفرينش خدا بينديشيد، اما در [ذات] خدا نينديشيد كه نابود مى شويد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
تَفَكَّروا في الخَلقِ و لا تَفَكَّروا في الخالِقِ ؛ فإنَّكُم لا تَقدِرونَ قَدرَهُ
درباره آفريدگان انديشه كنيد، اما به آفريدگار نينديشيد؛ زيرا شما نمى توانيد به عظمت و قدر او پى ببريد
تنبيه الخواطر:
خَرَجَ رسُولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ذاتَ يَومٍ عَلى قَومٍ يَتَفَكَّـرونَ ، فقالَ : مالَكُم تَتَكَلَّمونَ ؟ فقالوا : نَتَفَكَّرُ في خَلقِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، فقالَ : و كَذلكَ فَافْعَلوا ، تَفَكَّروا في خَلقِهِ ، و لا تَتَفَكَّروا فيهِ
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد عدّه اى كه مشغول بحث و گفتگو بودند، آمد و فرمود: درباره چه بحث و گفتگو مى كنيد؟ عرض كردند: درباره آفرينش خداوند عزّ و جلّ مى انديشيم حضرت فرمود: همين كار را بكنيد؛ درباره آفريدگان او بينديشيد، اما درباره خودش (ذات خدا) انديشه نكنيد
امام على عليه السلام :
مَن تَفَكَّرَ في ذاتِ اللّه ِ ألحَدَ
هر كه در ذات خدا بينديشد، ملحد شود
امام على عليه السلام :
مَن تَفَكَّرَ في ذاتِ اللّه ِ تَزَندَقَ
هر كه در ذات خدا انديشه كند، زنديق شود
امام على عليه السلام :
قَد ضَلَّتِ العُقولُ في أمواجِ تَيّارِ إدراكِهِ
خردها در امواج خروشان ادراك او، گم شدند
امام على عليه السلام ـ در تمجيد خداوند ـ فرمود :
··· الظّاهِرِ بِعجائبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ ، و الباطِنِ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكَرِ المُتَوَهِّمينَ
بر اثر شگفتيهاى تدبيرش، براى بينندگان آشكار و به سبب شكوه عزّتش، از انديشه و اوهام انديشندگان پنهان است
امام صادق عليه السلام :
إيّاكُم و التَّفَكُّرَ في اللّه ِ؛ فإنَّ التَّفَكُّرَ في اللّه ِ لا يَزيدُ إلاّ تِيها ، إنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ لا تُدرِكُهُ الأبصارُ و لا يُوصَفُ بِمِقدارٍ
از انديشيدن درباره [ذات ]خدا بپرهيزيد؛ زيرا انديشه كردن در خدا جز بر حيرت و گمراهى نمى افزايد همانا خداوند عزّ و جلّ را نه ديدگان در مى يابند و نه به اندازه داشتن وصف مى شود
امام صادق عليه السلام :
مَن نَظَرَ في اللّه ِ كَيفَ هُوَ هَلَكَ
هر كه در چگونگى خدا بينديشد، نابود شود
امام صادق عليه السلام :
يا سُلَيمانُ ، إنَّ اللّه َ يَقولُ : «و أنَّ إلى رَبِّكَ المُنتَهى» فإذا انتَهَى الكَلامُ إلَى اللّه ِ فَأمسِكوا
اى سليمان! خدا مى فرمايد: «فرجام كار به سوى پروردگار توست» پس؛ هر گاه سخن به خدا انجاميد دست نگه داريد
ناتوانى خردها از شناخت كُنه خدا
امام على عليه السلام :
و اعلَمْ أنَّ الرّاسِخينَ في العِلمِ هُمُ الّذينَ أغناهُم عَنِ اقتِحامِ السُّدَدِ المَضروبَةِ دونَ الغُيوبِ ، الإقرارُ بِجُملَةِ ما جَهِلوا تَفسيرَهُ مِنَ الغَيبِ المَحجوبِ ، فمَدَحَ اللّه ُ تَعالى اعتِرافَهُم بِالعَجزِ عَن تَناوُلِ ما لَم يُحيطوا بِهِ عِلما ، و سَمّى تَركَهُمُ التَّعَمُّقَ فيما لَم يُكَلِّفْهُمُ البَحثَ عَن كُنهِهِ رُسوخا
بدان كه استواران در علم، كسانى هستند كه اقرار به همه آنچه در پس پرده غيب است و تفسيرش را نمى دانند، آنان را از اين كه بخواهند به زور از درهاى غيب وارد شوند، بى نياز كرده است پس، خداوند بزرگ اعتراف آنان را به ناتوانى از رسيدن به آنچه در حيطه دانششان نيست، ستود و خوددارى آنان را از غور كردن در آنچه به بحث و جستجو از كُنه آن مكلّف نشده اند، استوارى در علم ناميد
امام على عليه السلام :
فلَسنا نَعلَمُ كُنهَ عَظَمَتِكَ، إلاّ أنّا نَعلَمُ أنَّكَ حَيٌّ قَيّومٌ ، لا تَأخُذُكَ سِنَةٌ و لا نَومٌ ، لَم يَنتَهِ إلَيكَ نَظَرٌ ، و لَم يُدرِكْكَ بَصَرٌ
ما از كنه عظمت تو چيزى نمى دانيم،تنها همين را مى دانيم كه تو زنده اى و همه چيز به تو پايدار است، نه چرت تو را مى گيرد و نه خواب دست هيچ انديشه اى به [آستان بلند ]تو نرسد و هيچ ديده اى تو را در نيابد
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي أظهَرَ مِن آثارِ سُلطانِهِ ، و جَلالِ كِبرِيائهِ ، ما حَيَّرَ مُقَلَ العُقولِ مِن عَجائبِ قُدرَتِهِ ، و رَدَعَ خَطَراتِ هَماهِمِ النُّفوسِ عَن عِرفانِ كُنهِ صِفَتِهِ
ستايش خداى را كه از نشانه هاى پادشاهى و شُكوه كبريايى اش چيزهايى را آشكار نمود، كه ديده خردها را از [مشاهده ]شگفتيهاى قدرت خود به حيرت در آورد و انديشه هايى را كه در دل ها خطور مى كند، از شناخت كنه صفت خويش باز داشت
امام على عليه السلام ـ در وصف فرشتگان ـ فرمود :
و إنَّهُم عَلى مَكانِهِم مِنكَ ، و مَنزِلَتِهِم عِندَكَ ، و استِجماعِ أهوائهِم فيكَ ، و كَثرَةِ طاعَتِهِم لَكَ ، و قِلَّةِ غَفلَتِهِم عَن أمرِكَ ، لَو عايَنوا كُنهَ ما خَفِيَ عَلَيهِم مِنكَ لَحَقَّروا أعمالَهُم ، و لَزَرَوا عَلى أنفُسِهِم ، و لَعَرَفوا أ نَّهُم لَم يَعبُدوكَ حَقَّ عِبادَتِكَ ، و لَم يُطيعوكَ حَقَّ طاعَتِكَ
آنان با همه منزلتى كه نزد تو دارند و همه وجودشان عشق به توست و با وجود فراوانى طاعتشان از تو، و غافل نبودنشان از تو، اگر حقيقت آنچه را از تو بر آنان پوشيده است مشاهده كنند، بى گمان اعمال خويش را خُرد شمارند و بر خويشتن خرده گيرند و دريابند كه تو را چنان كه سزد عبادت نكرده اند و چنان كه شايسته است طاعتت ننموده اند
امام زين العابدين عليه السلام ـ هنگام خواندن اين آيه: «اگر [بخواهيد] نعمت خدا را بشماريد، نتوانيد آن را شماره كنيد» ـ فرمود :
سُبحانَ مَن لَم يَجعَلْ في أحَدٍ مِن مَعرِفةِ نِعَمِهِ إلاَّ المَعرِفةَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفتِها ، كَما لَم يَجعَلْ في أحَدٍ مِن مَعرِفةِ إدراكِهِ أكثَرَ مِنَ العِلمِ بأنَّهُ لا يُدرِكُهُ،فشَكَرَ عَزَّ و جلَّ مَعرِفةَ العارِفينَ بِالتَّقصيرِ عَن مَعرِفتِهِ ، و جَعَلَ مَعرِفتَهُم بِالتَّقصيرِ شُكرا ، كَما جَعَلَ عِلمَ العالِمينَ أ نَّهُم لا يُدرِكونَهُ إيمانا
پاك است آن خدايى كه قدرت شناخت نعمتهايش را به هيچ كس نداد، جز همين مقدار شناخت كه بدانند از شناخت نعمتها ناتوانند؛ همچنان كه معرفت ادراك خود را به كسى نداد، مگر همين اندازه كه بداند او را درك نمى كند پس، خداوند عزّ و جلّ به شناخت كسانى كه مى دانند از شناخت او قاصرند پاداش داد، و پى بردن آنها به تقصير و ناتوانى خودشان را، شكر [آنان ]قرار داد؛ همچنان كه علم عالمان را به اين نكته كه: نمى توانند او را درك كنند، ايمان مقرّر ساخت
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
عَجَزَتِ العُقولُ عَن إدراكِ كُنهِ جَمالِكَ ، و انحَسَرَتِ الأبصارُ دونَ النَّظَرِ إلى سُبُحاتِ وَجهِكَ، و لَم تَجعَلْ لِلخَلقِ طَريقا إلى مَعرِفَتِكَ إلاّ بِالعَجزِ عَن مَعرِفَتِكَ
خردها از رسيدن به كنه جمال تو در ماندند و ديدگان، تاب ديدن انوار و عظمت وجه تو را نياوردند و براى خلايق راهى به سوى شناخت خودت قرار ندادى، مگر همان درماندگى از شناختت
امام رضا عليه السلام :
كُنهُهُ تَفريقٌ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ
كنه او، جدا كننده ميان او و آفريدگان اوست
ناتوانى دل و ديده از احاطه بر او
امام على عليه السلام :
عَظُمَ عَن أن تَثبُتَ رُبوبِيَّتُهُ بِإحاطَةِ قَلبٍ أو بَصَرٍ
بزرگتر از آن است كه ربوبيّتش با احاطه دل يا ديده ثابت شود
امام صادق عليه السلام ـ درباره آيه «ديدگان او را درنمى يابند···» ـ فرمود :
إحاطَةُ الوَهمِ
مقصود احاطه وهم است
امام رضا عليه السلام ـ در وصف خداوند سبحان ـ فرمود :
هُوَ أجَلُّ مِن أن يُدرِكَهُ بَصَرٌ ، أو يُحيطَ بِه وَهمٌ ، أو يَضبِطَهُ عَقلٌ
او والاتر از آن است كه ديده اى دريابدش، يا در وهمى بگنجد، يا خردى فراچنگش آورد
امام جواد عليه السلام ـ نيز درباره همين آيه ـ فرمود :
أوهامُ القُلوبِ أدَقُّ مِن أبصارِ العُيونِ ، أنتَ قَد تُدرِكُ بِوَهمِكَ السِّندَ و الهِندَ و البُلدانَ الّتي لَم تَدخُلْها و لا تُدرِكُها بِبَصَرِكَ ، فأوهامُ القُلوبِ لا تُدرِكُهُ فكَيفَ أبصارُ العُيونِ ؟ !
اوهام دلها تيزتر از نگاههاى چشمهاست گاهى اوقات تو با نيروى وهم خود به سند و هند و كشورهايى كه نرفته اى سير و سفر مى كنى، در صورتى كه با چشم خود آنها را نمى بينى حال ، [همين ]اوهامِ دلها، خداى را در نمى يابد چه رسد به نگاههاى چشمها!
توصيفات مُجاز از خدا
امام على عليه السلام :
كَيفَ يَصِفُ إلهَهُ مَن يَعجُزُ عَن صِفَةِ مَخلوقٍ مِثلِهِ ؟ !
كسى كه از وصف آفريده اى مانند خود ناتوان است، چگونه تواند خداى خويش را وصف كند؟
امام على عليه السلام :
لا يُوصَف بِالأزواجِ ، و لا يَخلُقُ بِعِلاجٍ ، و لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ··· بَل إن كُنتَ صادِقا أيُّها المُتَكَلِّفُ لِوَصفِ رَبِّكَ ، فَصِف جَبرَئيلَ و مِيكائيلَ ، و جُنودَ المَلائكَةِ المُقَرَّبينَ ، في حُجُراتِ القُدُسِ مُرجَحِنّينَ ، مُتَوَلِّهَةً عُقولُهُم أن يَحُدّوا أحسَنَ الخالِقينَ ، فإنَّما يُدرَكُ بِالصِّفاتِ ذَوو الهَيئاتِ و الأدَواتِ ، و مَن يَنقَضي إذا بَلَغَ أمَدَ حَدِّهِ بِالفَناءِ
به جفتها وصف نمى شود و در آفرينش موجودات نيازى به تمرين و [استفاده از] ابزار ندارد و با حواسّ درك نمى شود··· اى كسى كه متكلّفانه در وصف پروردگارت مى كوشى! اگر راست مى گويى ، جبرئيل و ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرّب را وصف كن؛ همانها كه در غرفه هاى پاك در برابر سلطنت و عظمت خدا بر خود لرزانند و خردهايشان در وصف بهترين آفرينندگان متحيّر است ؛ چه آن كه تنها موجوداتى با صفات درك مى شوند كه داراى شكل و شمايل و ابزار و وسايل هستند و نيز كسى [قابل شناختن است] كه چون مدّتش به سر آيد و به نقطه پايان خود رسد، فانى شود
امام على عليه السلام :
لا تَقَعُ الأوهامُ لَهُ عَلى صِفَةٍ ، و لا تُعقَدُ القُلوبُ مِنهُ عَلى كَيفِيَّةٍ
اوهام، به درك صفتى از او نمى رسند و خردها به كيفيّتى از او پى نمى برند
امام على عليه السلام :
مَن وَصَفَهُ فَقَد حَدَّهُ ، و مَن حَدَّهُ فَقَد عَدَّهُ ، و مَن عَدَّهُ فَقَد أبطَلَ أزَلَهُ ، و مَن قالَ : «كَيفَ ؟» فقَدِ استَوصَفَهُ ، و مَن قالَ : «أينَ ؟» فقَد حَيَّزَهُ
هر كه خدا را وصف كند، براى او حدّ و مرز قائل شده است و هر كه برايش حدّ و مرز قائل شود، او را شمرده است (برايش اجزاء قائل شده است) و هركه او را بشمارد، ازلى بودنش را باطل ساخته است كسى كه پرسيد: «چگونه است»،بى گمان او را وصف كرده است و كسى كه پرسيد: «كجاست» او را در مكان قرار داده است
امام على عليه السلام :
الّذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، و لا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ··· مَن جَهِلَهُ فَقَد أشارَ إلَيهِ ، و مَن أشارَ إلَيهِ فقَد حَدَّهُ ، و مَن حَدَّهُ فقَد عَدَّهُ ، و مَن قالَ : «فيمَ ؟» فقَد ضَمَّنَهُ ، و مَن قالَ : «عَلامَ ؟» فقَد أخلى مِنهُ
كسى كه همّتهاى بلند دركش نمى كند و انديشه هاى ژرف نگر به او نمى رسد؛ كسى كه صفت و ذاتش را حدّ و مرزى نيست··· كسى كه او را نشناخته باشد به او اشاره مى كند و هر كه به سويش اشاره كند، او را محدود كرده است و هركه محدودش كند، او را به شمارش در آورده است (برايش اجزاء قائل شده است) و هركه گويد: «در كجاست؟» او را درون چيزى قرار داده است و هركه گويد: «فراز چه چيزى است؟» ديگر جاى ها را از او خالى دانسته است
امام على عليه السلام :
لَم يُطْلِعِ العُقولَ عَلى تَحديدِ صِفَتِهِ ، و لَم يَحجُبْها عَن واجِبِ مَعرِفتِهِ
خردها را بر حدّ و نهايت صفات خويش آگاه نساخته و [در عين حال] مانع و حجاب خردها از شناخت خود در حدّ ضرورت نشده است
امام على عليه السلام :
لَم تَبلُغْهُ العُقولُ بِتَحديدٍ فيَكونَ مُشَبَّها ، و لَم تَقَعْ عَلَيهِ الأوهامُ بِتَقديرٍ فيَكونَ مُمَثَّلاً
خردها براى او حدّ و مرزى نتوانند نهاد، تا [به چيزى] شبيه شود و اوهام برايش اندازه اى تعيين نتوانند كرد، تا [به چيزى ]همانند باشد
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي أعجَزَ الأوهامَ أن تَنَالَ إلاّ وُجودُهُ ، و حَجَبَ العُقولَ عَن أن تَتَخَيَّلَ ؛ذاتَهُ في امتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ و الشَّكلِ
ستايش خدايى را سزد كه اوهام را ناتوان ساخت، جز همين اندازه كه بدانند او وجود دارد و خردها را از آن بازداشت كه ذات او را تخيّل كنند؛ زيرا كه مانند و هم شكلى ندارد
امام على عليه السلام :
فتَبارَكَ اللّه ُ الّذي لا يَبلُغُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، و لا يَنالُهُ حَدسُ الفِطَنِ
پاك و بلند مرتبه است خدايى كه همتهاى بلند و حدس و گمان هوشمندان به او دسترسى ندارد
امام على عليه السلام :
تَتَلَقّاهُ الأذهانُ لا بِمُشاعَرَةٍ ، و تَشهَدُ لَهُ المَرائي لا بِمُحاضَرَةٍ ، لم تُحِطْ بِه الأوهامُ ، بَل تَجَلّى لَها بِها
ذهنها او را شناسند، اما نه از راه ادراك و ديدنيها بر وجود او گواهى دهند، اما نه به خاطر حضور او در آنها [بلكه از باب دلالت اثر بر مؤثّر و فعل بر فاعل] و اوهام بر او احاطه نيابند، بلكه خداوند به واسطه اوهام و خردها بر آنان متجلّى شود
امام كاظم عليه السلام :
إنَّ اللّه َ أعلى و أجَلُّ و أعظَمُ مِن أن يُبلَغَ كُنهُ صِفَتِهِ ، فَصِفُوهُ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، و كُفّوا عَمّا سِوى ذلكَ
خدا برتر و والاتر و بزرگتر از آن است كه به حقيقت صفتش رسيده شود؛ بنا بر اين، او را به همان گونه كه خودش خود را وصف كرده است، وصف كنيد و از جز آن خوددارى ورزيد
امام هادى عليه السلام :
إنّ الخالِقَ لا يُوصَفُ إلاّ بِما وَصَفَ بِهِ نَفسَهُ ، و أنّى يُوصَفُ الخالِقُ الّذي تَعجُزُ الحَواسُّ أن تُدرِكَهُ ، و الأوهامُ أن تَنالَهُ ، و الخَطَراتُ أن تَحُدَّهُ ، و الأبصارُ عَنِ الإحاطَةِ بِهِ ؟ ! جلَّ عَمّا يَصِفُهُ الواصِفونَ ، و تَعالى عَمّا يَنعَتُهُ الناعِتونَ
آفريدگار جز آن گونه كه خود خويشتن را وصف كرده است ، وصف نمى شود چگونه وصف شود آفريدگارى كه حواسّ از درك او ناتوانند و وهمها از رسيدن به او درمانده اند و انديشه ها از تعريف و تحديد او عاجزند و ديدگان از احاطه بر او ناتوانند؟ برتر از وصف توصيفگران است و والاتر از نعت نعت گويان
توحيد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
التَّوحيدُ نِصفُ الدِّينِ
توحيد، نصف دين است
امام على عليه السلام :
التَّوحيدُ حَياةُ النَّفسِ
توحيد، زندگى بخش جان است
امام صادق عليه السلام :
النّاسُ في التَّوحيدِ عَلى ثَلاثَةِ أوجُهٍ : مُثبِتٌ و نافٍ و مُشبِّهٌ ، فالنّافي مُبطِلٌ ، و المُثبِتُ مُؤمِنٌ ، و المُشَبِّهُ مُشرِكٌ
مردم در توحيد بر سه گروهند: اثبات كننده، نفى كننده و تشبيه كننده؛ نفى كننده منكر است، اثبات كننده مؤمن است و تشبيه كننده مشرك
امام رضا عليه السلام :
إنَّ لِلنّاسِ في التَّوحيدِ ثَلاثَةَ مَذاهِبَ : مَذهَبُ إثباتٍ بِتَشبيهٍ ، و مَذهَبُ النَّفْيِ ، و مَذهَبُ إثباتٍ بِلا تَشبيهٍ : فمَذهَبُ الإثباتِ بِتَشبيهٍ لا يَجوزُ ، و مَذهَبُ النَّفيِ لا يَجوزُ ، و الطَّريقُ في المَذهَبِ الثّالِثِ إثباتٌ بِلا تَشبيهٍ
براى مردم در توحيد سه مذهب است: مذهب اثبات از طريق تشبيه، مذهب نفى و مذهب اثبات بدون تشبيه [او به مخلوق] مذهب اثبات از طريق تشبيه جايز نيست، مذهب نفى نيز نادرست است و راه درست همان راه سوم است؛ اثبات بدون تشبيه
نظام توحيد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
التَّوحيدُ ظاهِرُهُ في باطِنِهِ و باطِنُهُ في ظاهِرِهِ ، ظاهِرُهُ مَوصوفٌ لا يُرى ، و باطِنُهُ مَوجودٌ لا يَخفى ، يُطلَبُ بِكُلِّ مَكانٍ ، و لَم يَخْلُ مِنهُ مَكانٌ طَرفَةَ عَينٍ ، حاضِرٌ غَيرُ مَحدودٍ و غائبٌ غَيرُ مَفقودٍ
توحيد، آشكارش در نهان آن است و نهان در آشكارش آشكارش توصيف شده اى نا ديدنى است و نهانش موجودى آشكار است در همه جا حضور دارد و هيچ جا، حتى لحظه اى، از وجود او خالى نيست، حضور دارد اما محدود [به جا و مكانى ]نيست و غايب است، اما ناپيدا نيست
امام على عليه السلام :
إنَّ أوَّلَ عِبادَةِ اللّه ِ مَعرِفتُهُ ، و أصلُ مَعرِفتِهِ تَوحيدُهُ ، و نِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أنَّ كُلَّ صِفَةٍ و مَوصوفٍ مَخلوقٌ ، و شَهادَةِ كُلِّ مَخلوقٍ أنَّ لَهُ خالِقا
همانا سر آغاز بندگى خدا، شناختن اوست و بنياد شناخت او، يگانه دانستنش و سر رشته يگانگى او، نفى صفات از اوست؛ زيرا كه خردها گواهند كه هر صفت و موصوفى آفريده است و هر آفريده اى گواهى دهد كه او را آفريدگارى است
امام على عليه السلام :
التَّوحيدُ ألاّ تَتَوَهَّمَهُ
توحيد، آن است كه او را به وهم در نياورى
امام صادق عليه السلام ـ خطاب به مردى ـ فرمود :
أمَّا التَّوحيدُ فأن لا تُجوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، و أمَّا العَدلُ فأن لا تَنسِبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ
توحيد آن است كه آنچه را بر خود روا مى دانى بر پروردگارت روا ندانى، و عدل آن است كه آنچه را آفريدگارت به سبب آن تو را ملامت و سرزنش كرده به او نسبت ندهى
امام رضا عليه السلام :
أوَّلُ عِبادَةِ اللّه ِ مَعرِفتُهُ، و أصلُ مَعرِفةِ اللّه ِ جلَّ اسمُهُ تَوحيدُهُ ، و نِظامُ تَوحيدِهِ نَفيُ التَّحديدِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ العُقولِ أنَّ كلَّ مَحدودٍ مَخلوقٌ
نخستين گام در بندگى خدا شناخت اوست و پايه شناخت خداوند بلند نام، يگانه دانستن اوست و نظام توحيدش نفى حدّ و حدود از اوست؛ زيرا خردها بر اين گواهى مى دهند كه هر موجود محدودى مخلوق است
كلمه توحيد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
خَيرُ العِبادَةِ قَولُ : لا إلهَ إلاّ اللّه ُ
بهترين عبادت، قول «لا إله إلاّ اللّه » است
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
ما قُلتُ و لا قالَ القائلونَ قَبلي مِثلَ «لا إلهَ إلاّ اللّه ُ»
نه من و نه گويندگان پيش از من، سخنى چون «لا إله إلاّ اللّه » نگفته ايم
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در تفسير تسبيحات اربعه ـ فرمود :
لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ؛ يَعني وَحدانِيَّتَهُ لا يَقبَلُ الأعمالَ إلاّ بِها ، و هِيَ كَلِمَةُ التَّقوى يُثَقِّلُ اللّه ُ بِها المَوازينَ يَومَ القِيامَةِ
مراد از لا إله إلاّ اللّه ، وحدانيّت اوست و خداوند اعمال را جز به واسطه آن نمى پذيرد لا إله إلاّ اللّه كلمه تقوا است و خداوند به سبب آن در روز قيامت ترازوها[ى اعمال بندگان] را سنگين مى كند
امام باقر عليه السلام :
ما مِن شَيءٍ أعظَمَ ثَوابا مِن شَهادَةِ أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ؛ لِأنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ لا يَعدِلُهُ شَيءٌ ، و لا يَشرَكُهُ في الأمرِ أحَدٌ
هيچ چيز ثوابش به اندازه گواهى دادن به يگانگى خدا نيست؛ زيرا چيزى با خداوند عزّ و جلّ برابرى نمى كند و هيچ كس در كار او شريكش نيست
عقيده ضرورى ايمان
امام على عليه السلام :
لا إلهَ إلاّ اللّه ُ عَزيمَةُ الإيمانِ ، و فاتِحَةُ الإحسانِ
گواهى دادن به يگانگى خدا، عقيده ضرورى ايمان است و سرآغاز نيكوكارى
امام على عليه السلام :
و أشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه ُ ··· فإنَّها عَزيمَةُ الإيمانِ ، و فاتِحَةُ الإحسانِ ، و مَرضاةُ الرَّحمنِ ، و مَدْحَرَةُ (مَهلَكَةُ) الشَّيطانِ
و گواهى مى دهم كه خدايى جز اللّه نيست گواهى اى كه خلوص آن آزموده شده··· زيرا اين گواهى عقيده ضرورى ايمان است و سرآغاز نيكوكارى و مايه خشنودى خداوند رحمان و سلاح جنگ با شيطان
امام على عليه السلام ـ در وصف فرشتگان ـ فرمود :
او لم تَرْمِ الشُّكوكُ بِنَوازِعِها (نَوازِغِها) عَزيمَةَ إيمانِهِم ، و لَم تَعتَرِكِ الظُّنونُ عَلى مَعاقِدِ يَقينِهِم
ايمان استوار آنان، آماج تيرهاى شكّ و ترديد قرار نمى گيرد و گمانها بر گرهگاههاى يقينشان هجوم نمى برند
دليل بر يگانگى خدا
امام على عليه السلام :
و لَو ضَرَبتَ في مَذاهِبِ فِكرِكَ لِتَبلُغَ غاياتِهِ ما دَلَّتْكَ الدَّلالَةُ إلاّ عَلى أنَّ فاطِرَ النَّملَةِ هُوَ فاطِرُ النَّخلَةِ (النَّحلَةِ) ؛ لِدَقيقِ تَفصيلِ كُلِّ شَيءٍ ، و غامِضِ اختِلافِ كُلِّ حَيٍّ (شَيءٍ) ، و ما الجَليلُ و اللَّطيفُ و الثَّقيلُ و الخَفيفُ و القَوِيُّ و الضَّعيفُ في خَلقِهِ إلاّ سواءً
اگر راههاى انديشه ات را در نوردى تا به پايان آنها برسى، هيچ دليلى تو را جز به اين رهنمون نشود كه آفريننده مور همان آفريننده درخت خرما [زنبور عسل] است و اين [رهنمون شدن به آفريدگار يكتا ]به سبب دقّت و ظرافتى است كه در جدا سازى هر چيزى از چيز ديگر و پيچيدگى تنوّعى است كه در هر موجود زنده اى به كار رفته است همه موجودات، بزرگ و كوچك، سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان، همگى در آفرينش او يكسانند
امام صادق عليه السلام ـ در بخشى از مناظره خود با يك زنديق ـ فرمود :
إن قُلتَ : إنَّهُما اثنانِ لَم يَخْلُ مِن أن يَكونا مُتَّفِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ ، أو مُفتَرِقَينِ مِن كُلِّ جِهَةٍ ، فلَمّا رَأينا الخَلقَ مُنتَظِما،و الفَلَكَ جارِيا ، و اختلافَ اللَّيلِ و النَّهارِ و الشَّمسِ و القَمَرِ ، دَلَّ صِحَّةُ الأمرِ و التَّدبيرِ و ائتِلافُ الأمرِ عَلى أنَّ المُدَبِّرَ واحِدٌ ثُمّ يَلزَمُكَ إنِ ادَّعَيتَ اثنَينِ فلا بُدَّ مِن فُرجَةٍ بَينَهُما حتّى يَكونا اثنَينِ ، فصارَتِ الفُرجَةُ ثالِثا بَينَهُما قَديما مَعَهُما فيَلزَمُكَ ثَلاثَةٌ ، فإنِ ادَّعيتَ ثَلاثَةً لَزِمَكَ ما قُلنا في الاثنَينِ حتّى يَكونَ بَينَهُم فُرجَتانِ فيَكونَ خَمسا ، ثُمّ يَتَناهى في العَدَدِ إلى ما لا نِهايَةَ في الكَثرَةِ
اگر بگويى خدا دو تاست، از اين دو حالت بيرون نيست كه يا هر دو از هر جهت يكسانند يا از تمام جهات متفاوتند از آن جا كه ما آفرينش را نظام مند مى بينيم و فلك را در گردش و آمد و شد شب و روز و خورشيد و ماه را مرتّب، درستى كار و تدبير و هماهنگى امور، دلالت بر اين دارد كه مدبّر يكى است وانگهى، اگر ادعا كنى خدا دو تاست لازمه اش اين است كه فاصله اى ميان آنها باشد تا دو تا بودن آنها صدق كند در اين صورت، آن فاصله خود خداى سومى است كه همچون آنها قديم است و در نتيجه، اعتقاد به خداى سومى بر تو لازم مى آيد و اگر سه خدا ادّعا كنى همان چيزى لازم مى آيد كه در مورد اعتقاد به دو خدا گفتيم؛ يعنى بايد ميان آنها، دو فاصله باشد كه در اين صورت وجود پنج خدا لازم مى آيد و به اين ترتيب تعداد خدايان تا بى نهايت پيش مى رود
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه دليل بر خداى يگانه چيست؟ ـ فرمود :
ما بِالخَلقِ مِنَ الحاجَةِ
نيازمندى آفريدگان
التوحيد :
الإمامُ الرِّضا عليه السلام ـ لَمّا سألَهُ رَجُلٌ مِنَ الثَنَوِيَّةِ : إنّي أقولُ: إنّ صانِعَ العالَمِ اثنانِ ، فما الدَّليلُ عَلى أنَّهُ واحِدٌ ؟ ـ : قَولُكَ : إنَّهُ اثنانِ دَليلٌ عَلى أنَّهُ واحِدٌ ؛ لِأنَّكَ لَم تَدَّعِ الثّانِيَ إلاّ بَعدَ إثباتِكَ الواحِدَ ، فالواحِدُ مُجمَعٌ عَلَيهِ ، و أكثَرُ مِن واحِدٍ مُختَلَفٌ فيهِ
مردى از پيروان آيين دوگانه پرستى به امام رضا عليه السلام عرض كرد : من مى گويم: سازنده جهان دو تاست چه دليلى وجود دارد كه او يكى است؟ حضرت فرمود: همين كه مى گويى: او دو تاست ، دليل بر اين است كه او يكى است؛ زيرا ادعاى تو بر وجود خداى دوم پس از آنى است كه وجود يك خدا را ثابت مى دانى پس، وجود يك خدا مورد اتفاق است و بيش از يكى مورد اختلاف مى باشد
پيامدهاى اعتقاد به خدايان متعدد
امام على عليه السلام ـ در سفارش خود به فرزند بزرگوارش حسن عليه السلام ـ نوشت :
و اعلَمْ يا بُنَيَّ أنَّهُ لَو كانَ لِرَبِّكَ شَريكٌ لَأتَتكَ رُسُلُهُ ، و لَرَأيتَ آثارَ مُلكِهِ و سُلطانِهِ ، و لَعَرَفتَ أفعالَهُ و صِفاتِهِ، و لكِنَّهُ إلهٌ واحِدٌ كَما وَصَفَ نَفسَهُ ، لا يُضادُّهُ في مُلكِهِ أحَدٌ ، و لا يَزولُ أبَدا
بدان تو اى فرزندم كه اگر پروردگارت را شريكى بود، بى گمان فرستادگان و رسولان او نيز نزد تو مى آمدند و نشانه هاى پادشاهى و اقتدار او را مى ديدى و افعال و صفاتش را مى شناختى؛ اما خداوند همچنان كه خود در وصف خويش فرموده، خدايى يگانه است و در ملكش رقيبى ندارد و هرگز زوال نمى پذيرد
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه دليل بر يگانگى خدا چيست ـ فرمود :
اتِّصالُ التَّدبيرِ ، و تَمامُ الصُّنعِ ، كَما قالَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ : «لَو كانَ فيهِما آلِهَةٌ إلاَّ اللّه ُ لَفَسَدَتا»
پيوستگى و هماهنگى تدبير و نظام حاكم بر هستى و كامل بودن آفرينش؛ چنان كه خداوند عزّ و جلّ فرموده است: «اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه مى بود، هر دو تباه مى شدند»
امام صادق عليه السلام ـ در رساله اِهلِيلَجَه ـ فرمود :
كُلُّ هذا [ نِظامِ الخِلقَةِ] مِمّا يَستَدِلُّ بِهِ القَلبُ عَلَى الرَّبِّ سُبحانَهُ وَ تَعالى، فَعَرِفَ القَلبُ بِعَقلِهِ أنَّ مَن دَبَّرَ هذِهِ الأشياءَ هُوَ الواحِدُ العَزيزُ الحَكيمُ الَّذي لَم يَزَل وَ لا يَزالُ، وَ أنّه لَو كانَ فِي السَّماواتِ وَ الأرَضينَ آلِهةٌ مَعَهُ سُبحانَهُ، لَذَهَبَ كُلُّ إلهٍ بِما خَلَق، وَ لَعَلا بَعضُهُم عَلى بَعضٍ، وَ لَفَسَدَ كُلُّ واحدٍ مِنهُم عَلى صاحِبهِ
قلب با همه اين [نظام آفرينش ]بر پروردگار پاك و والا استدلال مى كند دل با فهم و دريافت خود دانست كه تدبير كننده اين اشياء، همان خداى يگانه عزتمند حكيم است كه پيوسته بوده و خواهد بود و اگر در آسمانها و زمين همراه خداى سبحان، خدايانى مى بود، هر خدايى حتما آفريده اش را با خود مى برد و قطعا يكى بر ديگرى غلبه و برترى مى جست و هر يك كار ديگرى را تباه مى كرد
تفسير القمّى :
ثُمّ رَدَّ اللّه ُ عَلَى الثَّنَويَّةِ الّذينَ قالوا بِإلهَينِ فقالَ اللّه ُ تَعالى: «ما اتَّخَذَ اللّه ُ مِن وَلَدٍ و ما كانَ مَعَهُ مِن إلهٍ ···» قالَ : لَو كانا إلهَينِ كَما زَعَمتُم لَكانا يَختِلفان ؛ فيَخلُقُ هذا و لا يَخلُقُ هذا، و يُريدُ هذا و لا يُريدُ هذا، و يَطلبُ كلُّ واحدٍ مِنهما الغَلَبَةَ، و إذا أرادَ أحدُهُما خَلْقَ إنسانٍ أرادَ الآخرُ خَلْقَ بَهيمَةٍ، فيكونُ إنسانا و بَهيمةً في حالَةٍ واحِدَةٍ ، و هذا غيرُ مَوجودٍ، فَلَمّا بَطُلَ هذا ثَبَتَ التَّدبيرُ و الصِنعُ لِواحدٍ، و دَلَّ أيضا التَّدبيرُ و ثباتُهُ و قِوامُ بَعضِهِ بِبَعضٍ على أنَّ الصّانِعَ واحدٌ و ذلكَ قَولُهُ : «ما اتَّخَذَ اللّه ُ مِن وَلَدٍ» إلى قَولِهِ : «لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» سپس خداوند دوگانه پرستانى را كه به دو خدا اعتقاد دارند، رد كرد و فرمود: «خداوند هيچ فرزندى نگرفت و هيچ خدايى همراه او نيست···» فرمود: اگر همچنان كه مى پنداريد، دو خدا بودند، دچار اختلاف مى شدند اين مى آفريد و آن نمى آفريد اين اراده مى كرد و آن اراده نمى كرد و هر كدام از آن [بر ديگرى] برترى مى جست؛ هر گاه يكى از آن دو، آفرينش انسانى را اراده مى كرد خداى ديگر آفرينش چارپايى را اراده مى كرد، پس در يك حال، انسان و چارپايى به وجود مى آمد در حالى كه اين امر وجود نداد پس از آنجا كه اين [فرض] باطل است، تدبير و آفرينش براى خداى يگانه ثابت مى شودو نيز تدبير [آفرينش] و ثبات و استوارى برخى بر برخى ديگر، بر يگانگى آفريدگار دلالت دارد و آن، اين گفته خداوند است: «خداوند هيچ فرزندى اختيار نكرده» تا اين فرموده اش «برخى بر برخى ديگر تفوق مى جستند»
تفسير القمّى ـ درباره آيه «اگر، آن گونه كه مى گويند، با او خدايانى ديگر نيز مى بود···» ـ گويد :
لَو كانَتِ الأصنامُ آلِهَةً كَما يَزعُمونَ لَصَعَدوا إلَى العَرشِ
اگر چنان كه بت پرستان مى پندارند، بتها خدا بودند، به سوى عرش بالا مى رفتند
خدا يكى است اما نه به معناى عددى آن
امام على عليه السلام :
واحِدٌ لا بِعَدَدٍ ، و دائمٌ لا بِأمَدٍ ، و قائمٌ لا بِعَمَدٍ
[خدا] يكى است اما نه به شماره (مفهوم عددى)، پاينده است امّا نه به مفهوم زمانى آن [كه غايت و نهايتى داشته باشد]، ايستاست اما نه به وسيله ستونها و تكيه گاهها
امام على عليه السلام :
الأحَدُ بِلا تأويلِ عَدَدٍ
او يكى است، اما نه آن يكى كه از مقوله عدد است
التوحيد :
إنَّ أعرابِيّا قامَ يَومَ الجَمَلِ إلى أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام فقالَ : يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أ تَقولُ : إنَّ اللّه َ واحِدٌ ؟ قالَ : فحَمَلَ النّاسُ عَلَيهِ قالوا : يا أعرابِيُّ ، أ ما تَرى ما فيهِ أميرُ المُؤمِنينَ مِن تَقَسُّمِ القَلبِ ؟ ! فقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : دَعوهُ ؛ فإنَّ الّذي يُريدُهُ الأعرابِيُّ هُوَ الّذي نُريدُهُ مِنَ القَومِ ثُمّ قالَ : يا أعرابِيُّ ، إنَّ القَولَ في أنَّ اللّه َ واحِدٌ عَلى أربَعَةِ أقسامٍ ؛ فوَجهانِ مِنها لا يَجوزانِ عَلَى اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ، و وجهانِ يَثبُتانِ فيهِ :فأمَّا اللَّذانِ لا يَجوزانِ عَلَيهِ فقَولُ القائلِ : واحِدٌ ، يَقصُدُ بِه بابَ الأعدادِ ، فهذا ما لا يَجوزُ ؛ لِأنَّ ما لا ثانِيَ لَهُ لا يَدخُلُ في بابِ الأعدادِ ، أ ما تَرى أنَّهُ كَفَرَ مَن قالَ : ثالِثُ ثَلاثَةٍ و قولُ القائلِ : هُوَ واحِدٌ مِنَ النّاسِ يُريدُ بِهِ النَّوعَ مِنَ الجِنسِ ، فهذا ما لا يَجوزُ عَلَيهِ ؛ لأنَّهُ تَشبيهٌ ، و جَلَّ رَبُّنا عَن ذلكَ و تَعالى و أمّا الوَجهانِ اللّذانِ يَثبُتانِ فيهِ : فقَولُ القائلِ : هُوَ واحِدٌ لَيسَ لَهُ في الأشياءِ شَبَهٌ ، كَذلِكَ رَبُّنا ، و قولُ القائلِ : إنَّهُ عَزَّ و جلَّ أحَدِيُّ المَعنى ، يَعني بِهِ أنَّهُ لا يَنقَسِمُ في وُجودٍ و لا عَقلٍ و لا وَهمٍ ، كَذلكَ رَبُّنا عَزَّ و جلَّ
در بحبوحه جنگ جمل، باديه نشينى به امير المؤمنين عليه السلام عرض كرد: اى امير مؤمنان! آيا خدا يكى است؟ مردم بر او تاختند و گفتند: اى اعرابى! مگر نمى بينى كه امير المؤمنين عليه السلام در چه وضعى قرار دارد؟! امير المؤمنين عليه السلام فرمود: رهايش كنيد آنچه اين باديه نشين مى خواهد، همان چيزى است كه ما از اين مردم (لشكر جمل) مى خواهيم! سپس فرمود: اى اعرابى! سخن در اين كه خدا يكى است، چهار صورت دارد: دو صورت آن درباره خداوند عزّ و جلّ روا نيست و دو صورت آن درباره او صادق است؛ آن دو وجهى كه روا نيست در حق خدا گفته شود، اين است كه كسى بگويد: خدا يكى است و مقصودش يكِ عددى باشد اين درباره خدا جايز نيست؛ چون آن يك كه دو ندارد، در باب اعداد داخل نمى شود مگر نمى بينى كسى كه گفت: «او سومينِ سه [اقنوم ]است»، به سبب اين عقيده خود به كفر در افتاد وجه دوم كه در حق خدا روا نيست اين است كه كسى بگويد او يكى از مردم است و منظورش نوعى از جنس باشد؛ اين تصوّر نيز درباره خدا نارواست؛ زيرا اين تشبيه است و پروردگار ما برتر و والاتر از آن است كه مانندى داشته باشد اما آن دو وجهى كه درباره خداوند صادق است، يكى اين است كه كسى بگويد: او يكى است؛ يعنى در ميان چيزها شبيه و مانندى ندارد پروردگار ما البته چنين است ديگرى آن كه كسى بگويد: خداوند عزّ و جلّ مفهومى يگانه (بسيط) دارد؛ يعنى، نه در عالمِ خارج، قابل انقسام است، نه در عقل و نه در وهم پروردگار عزّ و جلّ ما، چنين نيز هست
امام باقر عليه السلام :
الأحَدُ الفَردُ المُتَفَرِّدُ ، و الأحَدُ و الواحِدُ بِمَعنى واحِدٍ ، و هُوَ المُتَفَرِّدُ الّذي لا نَظيرَ لَهُ ، و التَّوحيدُ الإقرارُ بِالوَحدَةِ و هُوَ الانفِرادُ ، و الواحِدُ المُتَبائنُ الّذي لا يَنبَعِثُ مِن شَيءٍ ، و لا يَتَّحِدُ بِشَيءٍ ، و مِن ثَمَّ قالوا : إنَّ بِناءَ العَدَدِ مِنَ الواحِدِ ، و لَيسَ الواحِدُ مِنَ العَدَدِ ؛ لِأنَّ العَدَدَ لا يَقَعُ عَلَى الواحِدِ بَل يَقَعُ عَلَى الاثنَينِ ، فَمَعنى قَولِهِ : «اللّه ُ أحَدٌ» : المَعبودُ الّذي يَألَهُ الخَلقُ عَن إدراكِهِ و الإحاطَةِ بِكَيفِيَّتِهِ ، فَردٌ بِإلهِيَّتِهِ ، مُتَعالٍ عَن صِفاتِ خَلقِهِ
اَحَد، يعنى يگانه و منحصر به فرد و احد و واحد به يك معناست و آن يعنى موجود منحصر به فردى كه مانند ندارد و توحيد، اقرار به يكى بودن است كه آن هم به معناى انفراد است و واحد آن جدا از همه اى است كه نه برخاسته از چيزى است و نه با چيزى متّحد و يكى مى شود از اين جاست كه گفته اند: عدد از يك ساخته مى شود، اما خودِ يك، عدد نيست؛ چون [نام ]عدد بر يك واقع نمى شود، بلكه بر دو تعلق مى گيرد پس، معناى اين كلام خداوند در قرآن كه فرمود «اللّه احد»، يعنى معبودى كه خلق از ادراك او و پى بردن به چگونگيش متحيّر و درمانده اند، در الهيّت و معبوديّتش يگانه و منحصر به فرد است و برتر و بالاتر از آن است كه صفات آفريدگانش را داشته باشد
امام رضا عليه السلام :
أحَدٌ لا بِتَأويلِ عَدَدٍ
يكى است، اما نه به معناى عددى آن
خدا نامحدود است
لا يُشمَلُ بِحَدٍّ ، و لا يُحسَبُ بِعَدٍّ ، و إنَّما تَحُدُّ الأدَواتُ أنفُسَها ، و تُشيرُ الآلاتُ إلى نَظائرِها
امام على عليه السلام : مشمول هيچ حدّى [چه اصطلاحى و چه لغوى] نمى شود و با شماره و عدد به حساب در نمى آيد، بلكه اقرارها خود را محدود مى سازند و ابزارها به چيزهاى همانند خود اشاره مى كنند
امام على عليه السلام :
حَدَّ الأشياءَ عِندَ خَلقِهِ لَها ، إبانَةً لَهُ مِن شَبَهِها ، لا تُقَدِّرُهُ الأوهامُ بِالحُدودِ و الحَرَكاتِ ، و لا بِالجَوارِحِ و الأدَواتِ ··· تَعالى عَمّا يَنحَلُهُ المُحَدِّدونَ مِن صِفاتِ الأقدارِ و نِهاياتِ الأقطارِ ، و تَأثُّلِ المَساكِنِ ، و تَمَكُّنِ الأماكِنِ ، فالحَدُّ لِخَلقِهِ مَضروبٌ ، و إلى غَيرِهِ مَنسوبٌ
براى اشياء، در همان هنگامِ آفريدنشان، حدّ و مرز قرار داد تا خود را از همانندى با آنها متمايز سازد وَهمها نتوانند او را با حدود و حركات و اندامها و ابزارها اندازه گيرى و متمايز كنند··· او برتر است از آنچه كه حد گزاران به وى نسبت مى دهند؛ از قبيل ويژگيهاى وزن و اندازه و پايانهاى دور و اطرافها و آماده كردن سكونتگاهها و جاى گرفتن در مكانها؛ زيرا حدّ و مرز براى آفريدگان او قرار داده شده و به غيرِ او نسبت داده مى شود
امام على عليه السلام :
لا يُدرَكُ بِوَهمٍ ، و لا يُقَدَّرُ بِفَهمٍ ··· ، و لا يُحَدُّ بِأَينَ
با هيچ وهمى دريافته نشود و با هيچ فهمى سنجيده و اندازه گيرى نگردد··· و به مكان و زمان محدود نشود
امام على عليه السلام :
الذي لا يُدرِكُهُ بُعدُ الهِمَمِ ، و لا يَنالُهُ غَوصُ الفِطَنِ ، الّذي لَيسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدودٌ ، و لا نَعتٌ مَوجودٌ ، و لا وَقتٌ مَعدودٌ ، و لا أجَلٌ مَمدودٌ
خدايى كه بلندى همّتها او را در نيابد و ژرفى انديشه ها بدو نرسد، آن كه نه براى صفت [يا ذات] او حدّ و مرزى است و نه از برايش حالاتى متغيّر و نه زمانى محدود و مشخص و نه مدّتى معلوم و معيّن
امام على عليه السلام :
إنَّكَ أنتَ اللّه ُ الّذي لَم تَتَناهَ في العُقولِ فتَكونَ في مَهَبِّ فِكرِها مُكَيَّفا ، و لا في رَوِيّاتِ خَواطِرِها فتَكونَ مَحدودا مُصَرَّفا
همانا تو آن خدايى هستى كه در خردها تو را نهايتى نيست تا در جريان انديشيدن آنها داراى كيفيّت باشى و در تأمّل انديشه ها، تو را پايانى نيست تا در نتيجه، محدود و متغيّر باشى
امام صادق عليه السلام ـ به ابو على قصّاب كه گفت:
الحَمدُ للّه ِِ مُنتَهى عِلمِهِ ـ : لا تَقُلْ ذلكَ ؛ فإنَّهُ لَيسَ لِعِلمِهِ مُنتَهى
سپاس خداى را تا نهايت علمش ـ فرمود : اين را نگو؛ زيرا علم خدا را نهايتى نيست
الكافى :
قالَ رجلٌ عندهُ : اللّه ُ أكبَرُ، فقالَ : اللّه ُ أكبَرُ مِن أيِّ شَيءٍ ؟ فقالَ : مِن كُلِّ شَيءٍ ، فقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : حَدَّدتَهُ، فقالَ الرَّجُلُ : كَيفَ أقولُ ؟ قالَ : قُل : اللّه ُ أكبَرُ مِن أن يُوصَفَ
امام صادق عليه السلام به مردى كه گفت: خدا بزرگتر است فرمود: خدا بزرگتر از چه چيز است؟ عرض كرد: از همه چيز امام صادق عليه السلام فرمود: او را محدود كردى مرد گفت: پس، چگونه بگويم؟ فرمود: بگو: خدا بزرگتر از آن است كه به وصف در آيد
امام رضا عليه السلام :
و لَو حُدَّ لَهُ وَراءٌ إذا حُدَّ لَهُ أمامٌ ، و لَوِ التُمِسَ لَهُ التَّمامُ إذا لَزِمَهُ النُّقصانُ
اگر برايش پسى معيّن شود، پيشى نيز معيّن خواهد شد و اگر برايش تماميّت جستجو گردد، نقصان و كاستى لازمش مى آيد
امام رضا عليه السلام ـ
لِزندِيقٍ سَألَهُ: لِمَ لا حَدَّ لَهُ ؟ ـ : لِأنَّ كُلَّ مَحدودٍ مُتَناهٍ إلى حَدٍّ ، و إذا احتُمِلَ التَّحديدُ احتَمِلَ الزِّيادَةُ ، و إذا احتُمِلَ الزِّيادَةُ احتُمِلَ النُّقصانُ ، فَهُوَ غَيرُ مَحدودٍ ، و لا مُتَزايَدٍ ، و لا مُتَناقَصٍ ، و لا مُتَجَزَّأٍ ، و لا مُتَوَهَّمٍ
در پاسخ به زنديقى كه پرسيد: چرا خدا حدّ ندارد؟ ـ فرمود : زيرا هر محدودى نهايتى دارد و هر گاه حدّ بردار شد، فزونى بردار است و چون فزونى بردار باشد كاستى بردار است پس، او نه حدّ و نهايتى دارد، نه افزايش مى يابد، نه كاستى مى پذيرد، نه داراى جزء است و نه در وهم مى گنجد
خدا مانند ندارد
امام على عليه السلام :
مَن وَحَّدَ اللّه َ سُبحانَهُ لَم يُشَبِّهْهُ بِالخَلقِ
كسى كه خداوند سبحان را يگانه داند، او را به آفريدگان تشبيه نكند
امام صادق عليه السلام :
إنَّ النّاسَ لا يَزالُ بِهِمُ المَنطِقُ حتّى يَتَكَلَّموا في اللّه ِ ، فإذا سَمِعتُم ذلكَ فقولوا: لا إلهَ إلاّ اللّه ُ الواحِدُ الذي لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ
مردم پيوسته [در هر مقوله اى ]سخن مى گويند تا آن جا كه درباره خدا نيز زبان به سخن مى گشايند هر گاه شنيديد در اين باره سخن مى گويند، بگوييد: خدايى نيست مگر اللّه كه يگانه است و مانند ندارد
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از جسم و صورت [داشتن خدا] ـ نوشت :
سُبحانَ مَن لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ لا جِسمٌ و لا صُورَةٌ
منزّه است خدايى كه چيزى همانند او نيست ؛ نه جسمى و نه صورتى
امام رضا عليه السلام ـ در بيان علت لزوم اقرار به اين كه خدا مانندى ندارد ـ فرمود :
لِعِلَلٍ : ··· و مِنها أنَّهُ لَو لَم يَجِبْ عَلَيهِم أن يَعرِفوا أنَّهُ لَيسَ كَمِثلِهِ شَيءٌ لَجازَ عِندَهُم أن يَجرِيَ عَلَيهِ ما يَجري عَلَى المَخلوقينَ مِنَ العَجزِ و الجَهلِ و التَّغَيُّرِ و الزَّوالِ و الفَناءِ و الكِذبِ و الاعتِداءِ ، و مَن جازَت عَلَيهِ هذِهِ الأشياءُ لَم يُؤمَنْ فَناؤهُ و لَم يُوثَقْ بِعَدلِهِ ، و لَم يُحَقَّقْ قَولُهُ و أمرُهُ و نَهيُهُ و وَعدُهُ و وَعيدُهُ و ثَوابُهُ و عِقابُهُ ، و في ذلكَ فَسادُ الخَلقِ و إبطالُ الرُّبوبِيَّةِ
به دلايلى چند، از جمله اين كه اگر بر مردمان لازم نبود كه بدانند خداوند مانندى ندارد، هر آينه برايشان روا بود كه صفاتى چون ناتوانى و نادانى و دگرگون پذيرى و زوال و نيستى و دروغ و تجاوز، كه به آفريدگان نسبت داده مى شود، در حق او نيز به كار برده شود و كسى كه اين صفات در وجودش روا باشد، در معرض فناست و به عدالتش اعتمادى نشايد و گفتار او و امر و نهى و وعده و وعيد و پاداش دهى و كيفر رسانيش تحقق نمى پذيرد و اين امر موجب تباهى خلق و بطلان ربوبيّت است
خدا به حركت و سكون وصف نمى شود
امام على عليه السلام :
لا يَجري عَلَيهِ السُّكونُ و الحَرَكَةُ ، و كَيفَ يَجري عَلَيهِ ما هُوَ أجراهُ ، و يَعودُ فيهِ ما هُوَ أبداهُ ، و يَحدُثُ فيهِ ما هُوَ أحدَثَهُ ؟ ! إذا لَتَفاوَتَتْ ذاتُهُ ، و لَتَجَزَّأ كُنهُهُ ، و لاَمتَنَعَ مِنَ الأزَلِ مَعناهُ ، و لَكانَ لَهُ وَراءٌ إذ وُجِدَ لَهُ أمامٌ ، و لاَلتَمَسَ التَّمامَ إذ لَزِمَهُ النُّقصانُ ، و إذا لَقامَتْ آيَةُ المَصنوعِ فيهِ ، و لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعدَ أن كانَ مَدلولاً عَلَيهِ ، و خَرَجَ بِسُلطانِ الامتِناعِ مِن أن يُؤَثِّرَ فيهِ ما يُؤَثِّرُ في غَيرِهِ
سكون و حركت در او به وقوع نمى پيوندد؛ چگونه پديده اى در او به وقوع پيوندد كه خودش آن را به جريان انداخته و چيزى به او بر گردد كه خود آن را هستى بخشيده و چيزى در او پديد آيد كه خود آن را پديد آورده است؟ زيرا در اين صورت، ذات او دستخوش تغيير شود و حقيقت وجودش داراى اجزاء گردد و ذاتش از ازلى بودن امتناع پذيرد و چون براى او جلو باشد، پشت هم خواهد بود و چون كاستى ملازم او شد پس طالب كمال خواهد بود، همچنين اگر حركت و سكون در او راه يابد، نشانه مخلوق بودن در او تحقق يابد و به صورت دليلى بر وجود آفريننده درآيد، در صورتى كه پيشتر همه چيز دليل بر وجود او بود در حالى كه وجود خداوند از اين كه عوامل تأثير گذارِ در غير، در او نيز تأثير بگذارند، امتناع دارد
امام صادق عليه السلام :
إنّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى لا يُوصَفُ بِزَمانٍ و لا مَكانٍ و لا حَرَكَةٍ و لا انتِقالٍ و لا سُكونٍ ، بَل هُوَ خالِقُ الزَّمانِ و المَكانِ و الحَرَكَةِ و السُّكونِ
خداوند تبارك و تعالى نه به زمان وصف مى شود نه به مكان، نه به حركت، نه به جا به جايى و نه به سكون؛ بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است
امام كاظم عليه السلام :
إنَّهُ تَبارَكَ و تَعالى يَنزِلُ ؛ فإنَّما يَقولُ ذلكَ مَن يَنسِبُهُ إلى نَقصٍ أو زِيادَةٍ ، و كُلُّ مُتَحَرِّكٍ مُحتاجٌ إلى مَن يُحَرِّكُهُ أو يَتَحَرَّكُ بهِ
و اما سخن كسانى كه مى گويند: خداوند تبارك و تعالى [به آسمان دنيا ]فرود مى آيد؛ اين سخن را كسى مى گويد كه كاستى يا فزونى به او نسبت دهد هر متحرّكى نياز به كسى دارد كه او را حركت دهد، يا به وسيله او حركت كند
خدا نه زاينده است و نَه زاده شده
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
يُوشِكُ النّاسُ يَتَساءَلونَ حتّى يَقولَ قائلُهُم : هذا اللّه ُ خَلَقَ الخَلقَ ، فمَن خَلَقَ اللّه َ ؟ فإذا قالوا ذلكَ فقولوا : اللّه ُ أحَدٌ ، اللّه ُ الصَّمَدُ ، لَم يَلِدْ و لَم يُولَدْ و لَم يَكُنْ لَهُ كُفُوا أحَدٌ
زود باشد كه مردم كار سؤال و پرسش را به آن جا رسانند كه بپرسند: خداوند جهان را آفريده، اما چه كسى خدا را آفريده است؟ اگر چنين پرسشى كردند شما بگوييد: خدا يكى است، خدا بى نياز است، نزاييده و زاييده نشده و هيچ كس همتاى او نيست
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لا يَزالُ النّاسُ يَسألونُ عَن كُلِّ شَيءٍ حتّى يَقولوا : هذا اللّه ُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، فما كانَ قَبلَ اللّه ِ ؟ فإن قالوا لَكُم ذلكَ فقولوا : هُوَ الأوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، و هُوَ الآخِرُ فلَيسَ بَعدَهُ شَيءٌ ، و هُوَ الظّاهِرُ فَوقَ كُلِّ شَيءٍ ، و هُوَ الباطِنُ دونَ كُلِّ شَيءٍ
مردم هميشه درباره هر چيزى سؤال مى كنند تا جايى كه مى گويند: خدا پيش از هر چيز بوده اما پيش از خدا چه بوده است؟ اگر چنين پرسشى از شما كردند بگوييد: اوست آن اوّلى كه پيش از هر چيزى بوده است و اوست آن آخرى كه پس از او هيچ نيست او آشكارتر از هر آشكارى است و نهانتر از هر نهانى
امام على عليه السلام :
لَم يُولَدْ فيَكونَ في العِزِّ مُشارَكا ، و لَم يَلِدْ فيَكونَ مَوروثا هالِكا
نه زاييده كسى است تا در نتيجه، در عزّت و اقتدار شريك باشد و نه فرزندى دارد تا در نتيجه، بميرد و وارثى داشته باشد
امام على عليه السلام :
لَم يَلِدْ فيَكونَ (فيَصيرَ) مَولودا ، و لَم يُولَدْ فيَصيرَ مَحدودا
نه زاده است تا در نتيجه، خود زاده كسى ديگر باشد و نه زاده كسى است تا در نتيجه، محدود باشد
امام حسين عليه السلام ـ درباره آيه «نه زاييده است» ـ فرمود :
لَم يَخرُجْ مِنهُ شَيءٌ كَثيفٌ كَالوَلَدِ و سائرِ الأشياءِ الكَثيفَةِ الّتي تَخرُجُ مِنَ المَخلوقينَ ، و لا شَيءٌ لَطيفٌ كَالنَّفَسِ ، و لا يَتَشَعَّبُ مِنهُ البَدَواتُ كَالسِّنَةِ و النَّومِ ··· «و لَم يُولَدْ» : لَم يَتَوَلَّدْ مِن شَيءٍ و لَم يَخرُجْ مِن شَيءٍ كَما يَخرُجُ الأشياءُ الكَثيفَةُ مِن عَناصِرِها ··· و لا كَما يَخرُجُ الأشياءُ اللَّطيفَةُ مِن مَراكِزِها كالبَصَرِ مِنَ العَينِ
نه موجود مادّى و جسمانى مانند فرزند از او پديد آمده است و نه ديگر اشياى جسمانى كه از آفريدگان پديد مى آيد و نه موجود لطيف و روحانى مانند نفْس و نه حالاتى چون چُرت زدن و خوابيدن از او سر مى زند··· [و آيه] «و نه زاده شده است» [يعنى] او از هيچ چيز زاده نشده و از چيزى بر نيامده است آن گونه كه اشياى مادّى و جسمانى از عناصر خود پديد مى آيند··· و نه آن گونه كه اشياى لطيف از كانونهايشان بيرون مى آيند؛ مانند بينايى از چشم
امام صادق عليه السلام :
لَم يَلِدْ فَيُورَثَ ، و لَم يُولَدْ فيُشارَكَ
نه زاده است كه وارث داشته باشد و نه زاده شده است كه شريك داشته باشد
امام صادق عليه السلام :
لَم يَلِدْ لِأنَّ الوَلَدَ يُشبِهُ أباهُ ، و لَم يُولَدْ فيُشبِهَ مَن كانَ قَبلَهُ ، و لَم يَكُنْ لَهُ مِن خَلقِهِ كُفُوا أحَدٌ ، تَعالى عَن صِفَةِ مَن سِواهُ عُلُوّا كَبيرا
نزاييد؛ زيرا فرزند به پدر مى ماند؛ و زاييده نشد تا در نتيجه، مانند كسى باشد كه او را زاده است هيچ يك از آفريدگانش همتاى او نيست او بسيار بالاتر و برتر از آن است كه اوصاف موجوداتِ جز خود را داشته باشد
نه درون رونده در چيزهاست و نه بيرون آينده از آنها
امام على عليه السلام :
فارَقَ الأشياءَ لا عَلَى اختِلافِ الأماكِنِ ، و تَمَكَّنَ مِنها لا عَلَى المُمازَجَةِ
از همه چيز جداست، اما نه به معناى جدايى مكانى و در همه چيز هست، لكن نه به نحو آميختن با آنها
امام على عليه السلام :
و لا أنَّ الأشياءَ تَحويهِ فتُقلَّهُ أو تَهوِيَهُ ، أو أنَّ شَيئا يَحمِلُهُ فيُميلَهُ أو يُعَدِّلَهُ ، لَيسَ في الأشياءِ بِوالِجٍ ، و لا عَنها بِخارِجٍ
چنان نيست كه اشياء او را در ميان گيرند و با خود بالا و پايين برند و يا چيزى او را بر دارد و در نتيجه، با خود كج و راستش كند؛ نه درون رونده در چيزهاست و نه بيرون آينده از آنها
امام على عليه السلام :
لَم يَقرُبْ مِنَ الأشياءِ بِالتِصاقٍ ، و لَم يَبعُدْ عَنها بِافتِراقٍ
نزديكى او به چيزها به شكل چسبيدن به آنها نيست و دوريش از آنها به گونه جدا شدن، نمى باشد
امام على عليه السلام :
لَم يَحلُلْ في الأشياءِ فيُقالَ : هُوَ كائنٌ ، و لَم يَنْأَ عَنها فيُقالَ : هُوَ مِنها بائنٌ
در اشياء حلول نكرده، تا در نتيجه، گفته شود او در آنها وجود دارد و از آنها دور نگشته، تا گفته شود او از آنها جداست
امام على عليه السلام :
انَ مِنَ الأشياءِ بِالقَهرِ لَها ، و القُدرَةِ عَلَيها ، و بانَتِ الأشياءُ مِنهُ بِالخُضوعِ لَهُ و الرُّجُوعِ إلَيهِ
جدايى او از اشياء به سبب قهر و غلبه و استيلاى او بر آنهاست و جدايى اشياء از او به سبب خضوع آنها در برابر او و بازگشتشان به سوى اوست
ديدگان او را در نمى يابند
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در وصف خداوند سبحان ـ فرمود :
فَتَجَلّى لِخَلقِهِ مِن غَيرِ أن يَكونَ يُرى ، و هُوَ بِالمَنظَرِ الأعلى
بر آفريدگان خويش تجلّى كرد، بى آن كه ديده شود و او در چشم انداز برين است
امام صادق عليه السلام ـ نيز درباره آيه نخست ـ فرمود :
«لا تُدرِكُهُ الأبصارُ» إحاطَةُ الوَهمِ
مقصود، فراگيرى و احاطه وهم است
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از مشاهده خدا در آخرت ـ فرمود :
سُبحانَ اللّه ِ و تَعالى عن ذلك عُلُوّا كَبيرا !··· يَا بنَ الفَضلِ ، إنَّ الأبصارَ لا تُدرِكُ إلاّ ما لَهُ لَونٌ و كَيفِيَّةٌ ، و اللّه ُ خالِقُ الألوانِ و الكَيفِيَّةِ
منزّه است خدا و بسى برتر و والاتر··· اى پسر فضل! ديدگان تنها آن چيزى را مى بينند كه رنگ و چگونگى دارند ، حال آن كه خداوند خود آفريننده رنگها و چگونگى هاست
امام رضا عليه السلام ـ درباره آيه «ديدگان او را در نمى يابند···» ـ فرمود :
لا تُدرِكُهُ أوهامُ القُلوبِ ، فكَيفَ تُدرِكُهُ أبصارُ العُيونِ ؟ !
اوهام دلها او را در نمى يابند، چگونه نگاه چشمها دريابندش؟!
امام رضا عليه السلام :
مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ
آشكار است، اما نه آشكارىِ ناشى از ديدن
امام هادى عليه السلام :
في وُجوبِ اتِّصالِ الضِّياءِ بَينَ الرائي و المَرئيِّ وُجوبُ الاشتِباهِ ، و اللّه ُ تَعالى مُنَزَّهٌ عَنِ الاشتِباهِ ، فثَبَتَ أنَّهُ لا يَجوزُ عَلَيهِ سُبحانَهُ الرُّؤيَةُ بِالأبصارِ ؛ لأنَّ الأسبابَ لا بُدَّ مِنِ اتِّصالِها بِالمُسَبَّباتِ
براى آن كه ميان بيننده و شيئ قابل رؤيت ارتباط برقرار شود، بايد همانندى (سنخيّت ميان آن دو) باشد و خداوند متعال از همانندى (سنخيّت داشتن) با بيننده منزّه است پس، ثابت شد كه رؤيت با چشم نسبت به خداوند سبحان روا نيست؛ زيرا ميان سبب و مسبّب بايد ارتباط (سنخيّت) باشد
دل و مشاهده خدا
ارشاد القلوب: در قدسى معراج آمده است:
أمَّا الحَياةُ الباقِيَةُ فَهِيَ الّتي يَعمَلُ لِنَفسِهِ حتّى تَهونَ عَلَيهِ الدّنيا و تَصغُرَ في عَينَيهِ ، و تَعظُمَ الآخِرَةُ عِندَهُ ··· فإذا فَعَلَ ذلِكَ أسكَنتُ في قَلبِهِ حُبّا حتّى أجعَلَ قَلبَهُ لي ، و فَراغَهُ و اشتِغالَهُ و هَمَّهُ و حَديثَهُ مِنَ النِّعمَةِ الّتي أنعَمتُ بِها عَلى أهلِ مَحَبَّتي من خَلقي ، و أفتَحَ عَينَ قَلبِهِ و سَمعُهُ ؛ حتّى يَسمَعَ بِقَلبِهِ ، و يَنظُرَ بِقَلبِهِ إلى جَلالي و عَظَمَتي
زندگى جاويدان زندگى اى است كه آدمى براى خود چنان كار كند كه دنيا در نظرش بى ارزش شود و در نگاهش خُرد آيد و آخرت در نظرش بزرگ شود··· هر گاه چنين كند، در دل او چنان محبّتى قرار دهم كه دل او و فراغت و اشتغال و همّت و سخنش از نعمتى كه به دوستداران خود عطا كرده ام، همگى، را از آن خودم گردانم و چشم دل و گوشش را باز كنم تا به دل خود بشنود و به دل خود به شكوه و عظمت من بنگرد
الأمالى صدوق :
لَمّا جَلَسَ عَليٌّ عليه السلام فِي الخِلافَةِ ··· فَقامَ إلَيهِ رَجلٌ يقالُ لهُ ذعلب ··· فقالَ : يا أميرَ المؤمنينَ، هَلْ رأيتَ رَبَّكَ؟ فَقالَ : وَيلَكَ يا ذَعلَبُ ! لَم أكُن بِالّذي أعبُدُ رَبّا لَم أرَهُ ! قالَ : فكَيفَ رَأيتَهُ ؟ صِفْهُ لَنا ؟ قالَ : وَيلَكَ ! لَم تَرَهُ العُيونُ بِمُشاهَدَةِ الأبصارِ ، و لكِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإيمانِ
در زمان خلافت على عليه السلام ··· شخصى به نام ذِعْلِب در مقابل حضرت ايستاد و عرضه داشت : اى امير مؤمنان! آيا تا كنون پروردگار خود را ديده اى ؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى ذعلب! من خدايى را كه نديده باشم نمى پرستم عرض كرد: چگونه او را ديده اى، برايمان وصفش كن؟ حضرت فرمود: واى بر تو! چشمها او را با نگاه كردن نديده اند، بلكه دلها از طريق حقايق ايمان (تصديقات و باورهاى عقلى يا انوار عقلى ناشى از ايمان) مشاهده اش كرده اند
رسول خدا و مشاهده خدا
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
لَمّا اُسرِيَ بي إلَى السَّماءِ بَلَغَ بي جَبرَئيلُ مَكانا لَم يَطَأْهُ جَبرئيلُ قَطُّ ، فكُشِفَ لي فأرانِيَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أحَبَّ
آن شب كه مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا به جايى رساند كه خودش هرگز در آن جا قدم نگذاشته بود پس، پرده ها براى من كنار زده شد و خداوند عزّ و جلّ از نور عظمت خود، تا دوست داشت، به من نشان داد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ به ابوذر كه پرسيد: آيا پروردگارت را ديده اى؟ ـ فرمود :
نورٌ أنّى أراهُ؟ !
نورى است چگونه ببينمش؟!
صحيح مسلم ـ به نقل از عبد اللّه بن شقيق ـ : به ابوذر گفتم:
لَو رَأيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لَسألتُهُ ، فقالَ : عَن أيِّ شَيءٍ كُنتَ تَسألُهُ ؟ قال : كُنتُ أسألُهُ : هَل رَأيتَ رَبَّكَ ؟ قالَ أبو ذَرٍّ : قَد سَألتُ فقالَ : رَأيتُ نورا
كاش رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى ديدم و از ايشان سؤالى مى كردم ابوذر گفت: درباره چه چيز سؤال مى كردى؟ گفت: از او مى پرسيدم: آيا پروردگارت را ديده اى؟ ابوذر گفت: من پرسيده ام و آن حضرت فرمود: نورى ديدم
امام صادق عليه السلام ـ
لَمّا سُئلَ عَن رُؤيَةِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله رَبَّهُ ـ : نَعَم رَآهُ بِقَلبِهِ ، فأمّا رَبُّنا جلَّ جَلالُهُ فلا تُدرِكُهُ أبصارُ حَدَقِ النّاظِرينَ ، و لا يُحيطُ بِهِ أسماعُ السّامِعينَ
در پاسخ به اين سؤال كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله پروردگارش را ديد ـ فرمود : آرى، او را با ديده دلش ديد؛ چرا كه پروردگار ما ـ جلّ جلاله ـ را نگاههاى چشم بينندگان در نمى يابد و گوشهاى شنوندگان بر او احاطه پيدا نمى كند
امام كاظم عليه السلام ـ نيز در پاسخ به همين پرسش ـ فرمود :
نَعَم بِقَلبِه رَآهُ ، أ ما سَمِعتَ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يَقولُ : «ما كَذَبَ الفُؤادُ ما رَأى» ؟ أي لَم يَرَهُ بِالبَصَرِ و لكِنْ رَآهُ بِالفُؤادِ
آرى، با دلش او را ديد مگر نشنيده اى كه خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: «دل آنچه را كه ديد دروغ نشمرد»؛ يعنى خدا را با چشم نديد، بلكه او را با دل ديد
امام عسكرى عليه السلام :
إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى أرى رَسولَهُ بِقَلبِهِ مِن نورِ عَظَمَتِهِ ما أحَبَّ
خداوند تبارك و تعالى از نور عظمت خويش، چندان كه دوست داشت، به قلب رسول خود نماياند
امام باقر عليه السلام ـ در پاسخ مردى از خوارج كه از مشاهده خدا پرسيد ـ فرمود :
لَم تَرَهُ العُيونُ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ ، و لكِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإيمانِ
چشمها با نگاه ظاهِرى، او را نديده اند ، بلكه دلها از طريق حقايق ايمان مشاهده اش كرده اند
امام صادق عليه السلام :
إنَّ رَجُلاً مِن اليَهودِ أتى أمير المؤمنين عليه السلام ، فَقالَ : يا عَليُّ، هَل رأيتَ رَبّكَ؟ فقالَ : ما كُنتُ بِالّذي أعبُدُ إلها لَم أرَهُ ثُمّ قالَ : لَم تَرَهُ العُيونُ في مُشاهَدَةِ الأبصارِ ، غَيرَ أنَّ الإيمانَ بِالغَيبِ بَيَّنَ عَقدَ القُلوبِ
فردى يهودى خدمت امام على عليه السلام رسيد عرضه داشت: اى على آيا پروردگارت را ديده اى؟ حضرت فرمود: من كسى نيستم كه خدايى را بپرستم كه نديده ام سپس فرمود: ديدگان ، او را به نگاه چشم ها نديده اند، بلكه ايمان به غيب، دلها را به او گره زده است
الاحتجاج :
دَخَلَ رَجلٌ على أبي عبدِ اللّه ِ عليه السلام ، قالَ : أ رَأيتَ اللّه َ حينَ عَبَدتَهُ ؟ قالَ له : ما كُنتُ أعبُدُ شَيئا لَم أرَهُ قالَ : فكَيفَ رَأيتَهُ ؟ قالَ : لَم تَرَهُ الأبصارُ بِمُشاهَدَةِ العِيانِ ، و لكِنْ رَأتهُ القُلوبُ بِحَقائقِ الإيمانِ ، لا يُدرَكُ بِالحَواسِّ ، و لا يُقاسُ بِالنّاسِ ، مَعروفٌ بِغَيرِ تَشبيهٍ
مردى خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و گفت : آيا خدايى را كه عبادت مى كنى ديده اى؟ حضرت فرمود : من چيزى را كه نديده باشم عبادت نمى كنم پرسيد: چگونه او را ديده اى؟ فرمود: چشمها با مشاهده عينى او را نديده اند، بلكه دلها از طريق حقايق ايمان مشاهده اش كرده اند او با حواس درك نمى شود و با مردم سنجيده نمى گردد او بدون تشبيه، شناخته شده است
التوحيد ـ به نقل از ابو بصير ـ : از امام صادق عليه السلام سؤال كردم :
قُلتُ لهُ : أخبرني عَن اللّه ِ عزَّ و جلَّ، هَل يراهُ المؤمنونَ يَومَ القِيامَةِ؟ قالَ : نَعَم ، و قَد رَأوهُ قَبلَ يَومِ القِيامَةِ ! فقُلتُ : مَتى ؟قالَ: حِينَ قالَ لَهُم : «أ لَسْتُ بِرَبِّكُم قالوا بَلى» ثُمَّ سَكَتَ ساعَةً ، ثُمَّ قالَ : و إنَّ المُؤمِنينَ لَيَرَونَهُ في الدّنيا قَبلَ يَومِ القِيامَةِ ، أ لَستَ تَراهُ في وَقتِكَ هذا ؟! فقالَ أبو بَصيرٍ : فقُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، فاُحَدِّثُ بِهذا عَنكَ ؟ فقالَ : لا ؛ فإنَّكَ إذا حَدَّثتَ بِهِ فأنكَرَهُ مُنكِرٌ جاهِلٌ بِمعنى ما تَقولُهُ ، ثُمّ قَدَّرَ أنَّ ذلكَ تَشبيهٌ كَفَرَ ، و لَيسَتِ الرُّؤيَةُ بِالقَلبِ كَالرُّؤيَةِ بِالعَينِ ، تَعالَى اللّه ُ عَمّا يَصِفُهُ المُشَبِّهونَ و المُلحِدونَ
آيا مؤمنان در روز رستاخيز خدا را مى بينند ؟ حضرت فرمود : آرى، پيش از روز قيامت هم او را ديده اند! عرض كردم: چه وقت؟ فرمود: هنگامى كه به آنان فرمود: «آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا» حضرت سپس لحظاتى سكوت كرد و آن گاه فرمود: همانا مؤمنان، خدا را در دنيا و پيش از روز رستاخيز مى بينند آيا همين حالا تو او را نمى بينى؟! ابو بصير مى گويد: عرض كردم: قربانت گردم، آيا اين سخن را از قول شما نقل كنم؟ حضرت فرمود: نه؛ زيرا اگر آن را نقل كنى و كسى كه معناى سخن تو را نمى فهمد انكارش كند و تصوّر نمايد كه آن تشبيه است، كافر شود ديدن به دل، با ديدن به چشم فرق مى كند خداوند برتر و والاتر از آن چيزى است كه مشبِّهه و ملحدان درباره اش مى گويند
شهود قلبى در دعاها
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعا ـ گفت :
يا مَن لا يَبعُدُ عَن قُلوبِ العارِفينَ
اى آن كه از دلهاى عارفان دور نيست
امام على عليه السلام ـ در بخشى از دعايى كه به نوف آموخت ـ گفت :
إلهي تَناهَتْ أبصارُ النّاظِرينَ إلَيكَ بِسَرائرِ القُلوبِ ، و طالَعْتَ أصْغى السّامِعينَ لَكَ نَجِيّاتِ الصُّدورِ ، فلَم يَلْقَ أبصارَهُم رَدٌّ دونَ ما يُريدونَ ، هَتَكتَ بَينَكَ و بَينَهُم حُجُبَ الغَفلَةِ ، فسَكَنوا في نورِكَ ، و تَنَفَّسوا بِروحِكَ
الهى! ديدگانِ نگرندگانِ سوى تو از طريق رازهاى دلها به تو رسيدند، و گوشهاى گوش سپارندگانِ به تو، نجواهاى سينه ها را دريافتند، و هيچ چيز مانع ديدگانِ آنها در رسيدن به آنچه مى خواستند نشد، پرده هاى غفلت ميان تو و آنها از هم دريد؛ پس در نور تو سكنا گزيدند، و با روح تو دم زدند
امام على عليه السلام ـ نيز در همان دعا ـ گفت :
فأسألُكَ بِاسمِكَ الّذي ظَهَرتَ بِهِ لِخاصَّةِ أولِيائكَ ، فوَحَّدوكَ و عَرَفوكَ ، فعَبَدوكَ بِحَقيقَتِكَ ، أن تُعَرِّفَني نَفسَكَ لاُِقِرَّ لَكَ بِرُبوبِيَّتِكَ عَلى حَقيقَةِ الإيمانِ بِكَ ، و لا تَجعَلْني يا إلهي مِمَّن يَعبُدُ الاسمَ دونَ المَعنى ، و الحَظْني بِلَحظَةٍ مِن لَحَظاتِكَ تُنَوِّرُ بِها قَلبي بِمَعرِفَتِكَ خاصَّةً و مَعرِفَةِ أولِيائكَ ، إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ
به آن نامى كه با آن بر دوستان ويژه ات آشكار شدى و در نتيجه، به يگانگى تو پى بردند و شناختندت و پس، تو را چنان كه سزد پرستش و بندگى كردند، از تو مسألت دارم كه خودت را به من بشناسانى تا به ربوبيّت تو، از روى ايمان حقيقى به تو، اعتراف كنم الهى! مرا از آنان قرار مده كه نام بى معنا را مى پرستند گوشه چشمى به من كن تا بدان سبب دلم را به شناخت خاص خودت و شناخت دوستانت روشن گردانى همانا تو بر هر چيز توانايى
امام على عليه السلام ـ در مناجات شعبانيه ـ گفت :
إلهي هَبْ لي كَمالَ الانقِطاعِ إلَيكَ ، و أنِرْ أبصارَ قُلوبِنا بِضياءِ نَظَرِها إلَيكَ ، حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النُّورِ فتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ ، و تَصيرَ أرواحُنا مُعلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ ··· إلهي و أتحِفْني بِنورِ عِزِّكَ الأبهَجِ ؛ فأكونَ لَكَ عارِفا ، و عَن سِواكَ مُنحَرِفا ، و مِنكَ خائفا مُتَرَقِّبا ، يا ذا الجَلالِ و الإكرامِ
الهى! اين نعمت را ارزانيم دار كه از جز تو ببُرم و بتمامى رو به تو آرم، و ديدگان دلهاى ما را به نور نگاهشان به سوى خودت روشن فرما تا ديده دلها پرده هاى نور را از هم درند و به معدن عظمت و بزرگى [تو] رسند و جانهاى ما به عزّت قدس و پاكى تو بياويزند··· الهى! پرتو درخشان عزّتت را به من پيشكش فرما تا شناسا و عارف [مقام ]تو شوم و از هر چه جز تو روى برتابم و تنها از تو ترسان و نگران باشم، اى خداوندگار شُكوه و بزرگوارى!
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
أنتَ الّذي أشرَقْتَ الأنوارَ في قُلوبِ أولِيائكَ حتّى عَرَفوكَ و وَحَّدوكَ
تويى آن كه نورها را در دلهاى دوستانت تاباندى تا آن كه تو را شناختند و به يگانگيت ره يافتند
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
أنتَ الّذي تَعَرَّفتَ إلَيَّ في كُلِّ شَيءٍ فرَأيتُكَ ظاهِرا في كُلِّ شَيءٍ ، و أنتَ الظاهِرُ لِكُلِّ شَيءٍ
تويى آن كه خود را در هر چيز به من شناساندى و من، تو را در همه چيز هويدا ديدم و تويى كه آشكار كننده هر چيزى
امام حسين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
إلهي تَرَدُّدي في الآثارِ يُوجِبُ بُعدَ المَزارِ ، فاجمَعْني عَلَيكَ بِخِدمَةٍ تُوصِلُني إلَيكَ ، كَيفَ يُستَدَلُّ عَلَيكَ بِما هُوَ في وُجودِهِ مُفتَقِرٌ إلَيكَ ؟ ! أ يَكونُ لِغَيرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيسَ لَكَ حتّى يَكونَ هُوَ المُظهِرَ لَكَ ؟! متى غِبتَ حتّى تَحتاجَ إلى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيكَ ؟ ! ··· بِكَ أستَدِلُّ عَلَيكَ فَاهْدِني بِنورِكَ إلَيكَ
بار خدايا! سر گرم شدنم به آثار و نشانه ها، موجب دورى زيارتگاه (ديدار خدا) مى شود، پس تمام قواى مرا متوجه كارى كن كه من را به تو برساند چيزى كه خود در هستى اش نيازمند توست، چگونه تواند دليل و رهنماى بر تو باشد؟! آيا جز تو را ظهورى است كه تو را نيست تا اين كه آنان آشكار كننده تو باشند؟! كى غايب بوده اى تا نياز داشته باشى (راهنمايى) به جايگاه تو راهنمايى كند؟!··· به واسطه توست كه ره به تو مى برم؛ پس، با نور خود مرا به سويت رهنمون شو
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
و أعلَمُ ··· أنَّ الرّاحِلَ إلَيكَ قَريبُ المَسافَةِ ، و أنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ ، إلاّ أن تَحجُبَهُمُ الأعمالُ (الآمالُ) السَّيِّئَةُ دونَكَ
و مى دانم··· كه مسافر كوى تو راهش نزديك است و اين تو نيستى كه از آفريدگانت در پرده اى، بلكه اعمال زشت خود آنان است كه حجاب ميان آنها و تو شده است
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ ، وَ اجعَلْنا مِنَ الّذينَ فَتَقْتَ لَهُم رِتْقَ عَظيمِ غَواشِي جُفونِ حَدَقِ عُيُونِ القُلُوبِ حتّى نَظَروا إلى تَدبيرِ حِكمَتِكَ و شَواهِدِ حُجَجِ بَيِّناتِكَ ، فعَرَفوكَ بِمَحصولِ فِطَنِ القُلوبِ و أنتَ في غَوامِضِ سَتَراتِ حُجُبِ القُلوبِ فسُبحانَكَ ! أيُّ عَينٍ تَقومُ بِها نَصبَ نورِكَ ! أم تَرقَأُ إلى نورِ ضِياءِ قُدسِكَ ؟! أو أيُّ فَهمٍ يَفهَمُ ما دونَ ذلكَ إلاّ الأبصارُ الّتي كَشَفتَ عَنها حُجُبَ العَمِيَّةِ ، فَرَقَتْ أرواحُهُم عَلى أجنِحَةِ المَلائكَةِ ، فسَمّاهُم أهلُ المَلَكوتِ زُوّارا ؟!··· و ناجَوا رَبَّهُم عِندَ كُلِّ شَهوَةٍ ، فحَرَّقَتْ قُلوبُهُم حُجُبَ النُّورِ ، حتّى نَظَروا بِعَينِ القُلوبِ إلى عِزِّ الجَلالِ في عِظَمِ المَلَكوتِ
بار خدايا! بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و ما را از كسانى قرار ده كه بسته بودن بزرگ پرده هاى پلك گونه چشمانِ دلشان را گشودى تا آن كه به تدبير حكمت تو و گواههاى حجّتهاى روشنگر تو نگريستند و بر اثر هوشمندىِ دلهايشان، تو را كه در لا به لاى پرده دلها مستور هستى، شناختند پاك و منزهى تو! كدامين چشم است كه ديدن نور تو را تاب آورد، يا به سوى روشنايى پرتو قدس تو فراز آيد؟ يا كدامين فهم است كه كمتر از آن را دريابد، بجز ديدگانى كه تو خود پرده هاى نابينايى را از برابرشان كنار زدى و جانهايشان سوار بر بالهاى فرشتگان بالا رفتند و ملكوتيان زوّارشان ناميدند؟··· و به گاه هر ميل و خواهشى با پروردگارشان به راز و نياز پرداختند؛ پس، دلهايشان پرده هاى نور را سوزاند و با چشم دلها، عزّت جلال [تو ]را در عظمت ملكوت نگريستند
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت :
أسألُكَ بِسُبُحاتِ وَجهِكَ و بِأنوارِ قُدسِكَ ، و أبتَهِلُ إلَيكَ بِعَواطِفِ رَحمَتِكَ و لَطائفِ بِرِّكَ، أن تُحَقِّقَ ظَنّي بِما اُؤَمِّلُهُ مِن جَزيلِ إكرامِكَ و جَميلِ إنعامِكَ، في القُربى مِنكَ و الزُّلفى لَدَيكَ و التَّمَتُّعِ بِالنَّظَرِ إلَيكَ
به حقّ پرتوهاى خيره كننده ذاتت و انوار قُدست از تو مى خواهم و به حقّ رحمت پياپى و احسان و نيكى لطف آميزت از تو مسألت مى كنم كه اميدم را به كرم فراوان و نعمتْ دهى زيبايت در نزديك شدن به تو و مقرّب گشتن به درگاهت و بهره مند شدن از نگريستن به تو، برآورى
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت :
لِقاؤكَ قُرَّةُ عَيني ، و وَصلُكَ مُنى نَفسي ، و إلَيكَ شَوقي ، و في مَحَبَّتِكَ وَلَهي ، و إلى هَواكَ صَبابَتي ، و رِضاكَ بُغيَتي ، و رُؤيَتُكَ حاجَتي
ديدار تو، روشنايى ديدگان من است و وصالت آرزوى جانم، شوق تو دارم و شيفته محبّت تو هستم، سوداى تو در سر دارم، خشنودى تو خواهش من است و ديدنت نياز من
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت :
إلهي فَاجعَلْنا مِمَّنِ اصطَفَيتَهُ لِقُربِكَ و وَلايَتِكَ ، و أخلَصتَهُ لِوُدِّكَ و مَحَبَّتِكَ ، و شَوَّقتَهُ إلى لِقائكَ ، و رَضَّيتَهُ بِقَضائكَ ، و مَنَحتَهُ بِالنَّظَرِ إلى وَجهِكَ ··· وَ امنُنْ بِالنَّظَرِ إلَيكَ عَلَيَّ
الهى! ما را از كسانى قرار ده كه براى نزديك شدن به تو و دوستداريت برگزيدى و براى دوستى و محبّتت ويژه ساختى و شوق ديدارت را در جانش افكندى و او را به قضايت خشنود گردانيدى و ديدن رويت را ارزانيش داشتى··· نعمت ديدنت را عطايم فرما
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ :
و لَوعَتي لا يُطفِئُها إلاّ لِقاؤكَ، و شَوقي إلَيكَ لا يَبُلُّهُ إلاّ النَّظَرُ إلى وَجهِكَ
سوز و گداز مرا [چيزى] جز ديدار تو فرو نمى نشاند و درد اشتياقم را به تو، جز ديدارِ رويت بهبود نمى بخشد
امام زين العابدين عليه السلام ـ در مناجات ـ گفت :
إلهي فَاجعَلْنا مِنَ الّذينَ تَوَشَّحَتْ (تَرَسَّخَتْ) أشجارُ الشَّوقِ إلَيكَ في حَدائقِ صُدورِهِم ، و أخَذَتْ لَوعَةُ مَحَبَّتِكَ بِمَجامِعِ قُلوبِهِم ، فَهُم إلى أوكارِ الأفكارِ (الأذكارِ) يَأوُونَ، و في رِياضِ القُربِ و المُكاشَفَةِ يَرتَعونَ ··· قَد كُشِفَ الغِطاءُ عَن أبصارِهِم··· و انشَرَحَت بِتَحقيقِ المَعرفَةِ صُدورُهُم··· و قَرَّت بِالنَّظَرِ إلى مَحبوبِهِم أعيُنُهُم
الهى! مرا از آنان قرار ده كه درختان شوقِ به تو در باغهاى سينه هايشان ريشه داونيد و سوز و گداز محبّت تو اعماق دلهايشان را گرفت و از اين رو، به آشيانه هاى افكار اذكار پناه مى برند و در بوستانهاى قرب و مكاشفه مى چمند··· پرده از ديدگانشان كنار زده شده··· و سينه هايشان به حقيقت معرفت فراخ گرديده··· و چشمهايشان به ديدار دلدارشان روشن گشته است
حكمت محجوب بودن
امام على عليه السلام ـ در ى ـ فرمود :
حَجَبَ بَعضَها عَن بَعضٍ لِيُعلَمَ أن لا حِجابَ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ غَيرَ خَلقِهِ
[خداوند] برخى اشياء را از برخى ديگر در پرده داشت، تا دانسته شود كه ميان او و آفريدگانش پرده اى نيست مگر خود آفريدگانش
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
إنَّكَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِكَ إلاّ أن تَحجُبَهُمُ الأعمالُ (الآمالُ) السَّيِّئَةُ دونَكَ
تو خود را از آفريدگانت در پرده نكردى، بلكه كردارهاى (آرزوهاى) زشت خودِ آنان، ميان تو و ايشان پرده شد
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ ابن ابى العوجاء كه پرسيد: چرا خود را از مردم در پرده داشت و آن گاه پيامبران را سويشان فرستاد؟ ـ فرمود :
وَيلَكَ ! و كَيفَ احتَجَبَ عَنكَ مَن أراكَ قُدرَتَهُ في نَفسِكَ ؟ ! نَشَّأَكَ و لَم تَكُن ، و كَبَّرَكَ بَعدَ صِغَرِكَ ، و قُوَّتَكَ بَعدَ ضَعفِكَ ··· و ما زالَ يَعُدُّ عَلَيَّ قُدرَتَهُ الّتي هِيَ في نَفسِيَ الّتي لا أدفَعُها حتّى ظَنَنتُ أنَّهُ سيَظهَرُ فيما بَيني و بَينَهُ !
واى بر تو! كسى كه قدرتش را در وجود تو نشانت داده چگونه خود را از تو پوشيده داشته است؟ تو را كه نبودى پديد آورد، خُرد بودى بزرگت كرد، ناتوان بودى توانايت گردانيد···
حضرت پيوسته مظاهر قدرت خدا را كه در وجود من است و نمى توانم منكرشان شوم برايم بر مى شمرد تا جايى كه خيال كردم بزودى خداوند ميان من و او ظاهر خواهد شد!
امام كاظم عليه السلام :
لَيسَ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ حِجابٌ غَيرَ خَلقِهِ ، احتَجَبَ بِغَيرِ حِجابٍ مَحجوبٍ ، و استَتَرَ بِغَيرِ سِترٍ مَستورٍ
ميان او و آفريدگانش حجابى جز خود آنان وجود ندارد او در پرده است بى آن كه پرده اى در كار باشد و مستور است بى آن كه پوششى در ميان باشد
امام رضا عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش زنديقى از علّت در پرده بودن خدا ـ فرمود :
إنَّ الاحتِجابَ عَنِ الخَلقِ لِكَثرَةِ ذُنوبِهِم
پردگى او از خلق به علّت كثرت گناهان ايشان است
امام رضا عليه السلام :
لا يَشمَلُهُ المَشاعِرُ ، و لا يَحجُبُهُ الحِجابُ ، فالحِجابُ بَينَهُ و بَينَ خَلقِهِ لاِمتِناعِه مِمّا يُمكِنُ في ذَواتِهِم ، و لإمكانِ ذَواتِهِم مِمّا يَمتَنِعُ مِنهُ ذاتُهُ ، و لاِفتِراقِ الصّانِعِ و المَصنوعِ ، و الرَّبِّ و المَربوبِ ، و الحادِّ و المَحدودِ
درك ها، او را فرا نمى گيرد و حجاب ، او را پوشيده نمى دارد از آفريدگانش در حجاب است؛ زيرا آنچه براى ذات آنان ممكن است، براى او ممتنع مى باشد و آنچه ذات او از آن امتناع دارد، براى ذات آنها ممكن است و نيز به دليل جدايى و تفاوتى است كه ميان سازنده و ساخته شده و پروردگار و پرورده و محدود كننده و محدود شده وجود دارد
پرده هاى نور
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
حِجابُهُ النّورُ
پرده او (خدا) نور است
امام على عليه السلام ـ در مناجات شعبانيه ـ گفت :
إلهي هَبْ لي كَمالَ الانقِطاعِ إلَيكَ ، و أنِرْ أبصارَ قُلوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إلَيكَ ؛ حتّى تَخرِقَ أبصارُ القُلوبِ حُجُبَ النّورِ ، فتَصِلَ إلى مَعدِنِ العَظَمَةِ ، و تَصيرَ أرواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدسِكَ
الهى! نعمت بريدن از هر چه جز توست و روى كردن كامل به سوى خودت را ارزانيم كن و ديدگان دلهايمان را به نور نگريستن به سوى خودت روشن فرما، تا ديده دلها پرده هاى نور را از هم درند و به معدن عظمت رسند و جانهاى ما به عزّتِ قدست بياويزند
امام زين العابدين عليه السلام ـ درباره آيه «سپس نزديك شد و آويخت پس به قدر دو سر كمان يا نزديكتر بود» ـ فرمود :
ذاكَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله دَنا مِن حُجُبِ النّورِ فَرَأى مَلَكوتَ السَّماواتِ ، ثُمّ تَدَلّى صلى الله عليه و آله فَنَظَرَ مِن تَحتِهِ إلى مَلَكوتِ الأرضِ ؛ حتّى ظَنَّ أنَّهُ في القُربِ مِنَ الأرضِ كَقابِ قَوسَينِ أو أدنى
رسول خدا صلى الله عليه و آله به پرده هاى نور نزديك شد و ملكوت آسمانها را ديد سپس در آويخت و از پايين پاىِ خود به ملكوت زمين نگريست تا آن جا كه گمان كرد نزديكى اش به زمين به اندازه دو سر كمان است يا كمتر
امام رضا عليه السلام ـ درباره آيه «روزى كه آن واقعه عظيم پديدار شود و آنها را به سجود فراخوانند» ـ فرمود :
جابٌ مِن نورٍ يُكشَفُ فيَقَعُ المُؤمِنونَ سُجَّدا
پرده اى از نور كنار زده مى شود و مؤمنان به سجده مى افتند
خدا بى آغاز و انجام است
امام على عليه السلام
لَيسَ لِأوَّلِيَّتِهِ ابتِداءٌ ، وَ لا لِأزَلِيَّتِهِ انقِضاءٌ ، هُوَ الأوَّلُ و لَم يَزَلْ ، و الباقي بِلا أجَلٍ ··· لا يُقالُ لَهُ: «مَتى ؟» و لا يُضرَبُ لَهُ أمَدٌ بِـ «حتّى» ··· قَبلَ كُلِّ غايَةٍ و مُدَّةٍ ، و كُلِّ إحصاءٍ و عِدَّةٍ
نه اوّليّت او را آغازى است و نه ابديّتش را پايانى او نخستين است و پيوسته بوده و ماناست و سرآمدى ندارد··· درباره او نمى توان گفت: «از كى بوده؟» و نمى توان ضرب الاجلى با لفظ «تا» برايش تعيين كرد··· پيش از هر پايان و مدتى و هر شمارش و شمارى بوده است
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الأوَّلِ فلا شَيءَ قَبلَهُ، و الآخِرِ فَلا شَيءَ بَعدَهُ
سپاس و ستايش خداى را كه نخستين است و هيچ چيز پيش از او نبوده و آخرين است و چيزى بعد از او نيست
امام على عليه السلام :
الأوّلُ الّذي لا غايَةَ لَهُ فيَنتَهِيَ ، و لا آخِرَ لَهُ فيَنقَضِيَ
اوّلى است كه پايانى ندارد، تا به نهايت رسد و او را آخرى نيست كه پايان پذيرد
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي لَم تَسبِقْ لَهُ حالٌ حالاً ، فيَكونَ أوّلاً قَبلَ أن يَكونَ آخِرا
سپاس و ستايش خدا را سزد كه حالى از او بر حال ديگرش پيشى نگرفته است، تا اوّل باشد پيش از آن كه آخر باشد
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الأوَّلِ قَبلَ كُلِّ أوَّلٍ ، و الآخِرِ بَعدَ كُلِّ آخِرٍ ، و بِأوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أن لا أوَّلَ لَهُ ، و بآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أن لا آخِرَ لَهُ
سپاس و ستايش خداى را كه اول است پيش از هر اوّلى و آخر است بعد از هر آخرى و به سبب اول بودنش لازم است كه او را آغازى نباشد و به سبب آخر بودنش واجب است كه او را پايان و آخرى نباشد
امام على عليه السلام :
لا يَزولُ أبَدا و لَم يَزَلْ ، أوَّلٌ قَبلَ الأشياءِ بِلا أوَّلِيَّةٍ، و آخِرٌ بَعدَ الأشياءِ بِلا نِهايَةٍ
هيچ گاه زوال نپذيرد و همواره بوده است؛ پيش از همه چيز بوده بى آن كه او را آغازى باشد و پس از همه چيز هست بى آن كه نهايت و پايانى داشته باشد
امام على عليه السلام
و قَد سَألَهُ رَجُلٌ يَهودِيٌّ: مَتى كانَ رَبُّنا عَزَّ و جلَّ ؟ ـ : يا يَهودِيُّ ، (ما كانَ) لَم يَكُنْ رَبُّنا فكانَ ، و إنَّما يُقالُ : «مَتى كانَ» لِشَيءٍ لَم يَكُنْ فكانَ ، هُوَ كائنٌ بِلا كَينونَةِ كائنٍ لَم يَزَلْ لَيسَ لَهُ قَبلٌ ، هُوَ قَبلَ القَبلِ ، و قَبلَ الغايَةِ ، انقَطَعَتْ عَنهُ الغاياتُ ، فهُوَ غايَةُ كُلِّ غايَةٍ
در پاسخ به مردى يهودى كه پرسيد: پروردگار عزّ و جلّ ما از كى بوده است؟ ـ فرمود : اى يهودى! چنين نبوده كه پروردگار ما نبوده و سپس بود شده باشد سؤال «از كى بوده؟» تنها درباره موجودى به كار مى رود كه نبوده و سپس بود شده است خدا موجود است بى آن كه حادث باشد همواره بوده و قبل و نقطه آغازى ندارد پيش از پيش است و پيش از نقطه نهايت [در جانب ازل] غايت و نقطه پايان به او ختم مى شود، او پايان هر پايانى است
امام على عليه السلام :
لَم يَتَقَدَّمْهُ وَقتٌ و لا زَمانٌ
بر او پيشى نگرفت هيچ وقت و زمانى
امام على عليه السلام :
لا تَصحَبُهُ الأوقاتُ ، و لا تَرفِدُهُ الأدَواتُ ، سَبَقَ الأوقاتَ كَونُهُ ، و العَدَمَ وُجودُهُ ، و الابتِداءَ أزَلُهُ ··· مَنَعَتْها «مُنذُ» القِدمَةَ ، و حَمَتْها «قَد» الأزلِيَّةَ
زمانها با او همراه نيستند و ابزارها كمك و ياريش نمى رسانند بودنش بر زمانها پيشى دارد و هستيش بر نيستى و ازلى بودنش بر آغاز داشتن··· ادوات و ابزارها با كلمه «از چه وقت» از مُلك بى آغازى و قِدَم خارج مى شوند و با كلمه «قد» [كه نشانگر ماضى قريب است ]از ازلى بودن محروم مى گردند
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از «آخر» در آيه «اوست اوّل و آخر» ـ فرمود :
إنَّهُ لَيسَ شَيءٌ إلاّ يَبيدُ ، أو يَتغَيّرُ ، أو يَدخُلُهُ الغِيَرُ و الزَّوالُ ، أو يَنتَقِلُ مِن لَونٍ إلى لَونٍ ، و مِن هَيئَةٍ إلى هَيئَةٍ ، و من صِفَةٍ إلى صِفَةٍ ، و مِن زِيادَةٍ إلى نُقصانٍ ، و مِن نُقصانٍ إلى زِيادَةٍ، إلاّ رَبَّ العالَمينَ ؛ فإنَّهُ لَم يَزَلْ و لا يَزالُ واحِدا ، هُوَ الأوَّلُ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، و هُوَ الآخِرُ عَلى ما لَم يَزَلْ
هيچ چيز نيست مگر اين كه نابود مى شود يا دگرگون مى گردد يا تغيير و زوال [از خارج] به او راه مى يابد يا از رنگى به رنگى و از شكلى به شكلى و از صفتى به صفتى ديگر در مى آيد و از فزونى به كاستى مى گرايد و از كاستى به فزونى، مگر پروردگار جهانيان كه هميشه بر يك حالت بوده و خواهد بود او اوّل است و پيش از هر چيز بوده و آخر است به همان گونه كه در ازل بوده است
امام رضا عليه السلام :
ابتِداؤهُ إيّاهُم دَليلُهُم عَلى أن لا ابتِداءَ لَهُ ، لِعَجزِ كُلِّ مُبتَدَأٍ عَنِ ابتِداءِ غَيرِهِ
همين كه خداوند آفرينش خلايق را آغاز كرده دليل بر اين است كه خود او را آغازى نيست؛ زيرا هيچ آغاز شده اى [به وسيله ديگرى ]نمى تواند آغازگر غير خود باشد
بحار الأنوار ـ در دعا آمده است ـ :
أوَّلِيَّتُكَ مِثلُ آخِرِيَّتِكَ ، و آخِرِيَّتُكَ مِثلُ أوَّلِيَّتِكَ
اوّل بودن تو همانند آخر بودنت مى باشد و آخر بودنت مانند اوّل بودنت
خدا بود و چيزى با او نبود
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ـ در دعايى كه به على عليه السلام آموخت ـ گفت :
لا إلهَ إلاّ أنتَ ، كُنتَ إذ لَم تَكُنْ سَماءٌ مَبنِيَّةٌ ، و لا أرضٌ مَدحِيَّةٌ ، و لا شَمسٌ مُضيئَةٌ ، و لا لَيلٌ مُظلِمٌ ، و لا نَهارٌ مُضيءٌ ، و لا بَحرٌ لُجِّيٌّ ، و لا جَبَلٌ راسٍ ، و لا نَجمٌ سارٍ ··· كُنتَ قَبلَ كُلِّ شَيءٍ ، و كوَّنتَ كُلَّ شَيءٍ ، و قَدَرتَ عَلى كُلِّ شَيءٍ ، و ابتَدَعتَ كُلَّ شَيءٍ
خدايى جز تو نيست تو بودى آن گاه كه نه آسمانِ برافراشته اى بود و نه زمينِ گسترده اى و نه خورشيدِ تابنده اى و نه شبِ تارى و نه روزِ روشنى و نه درياىِ ژرفى و نه كوهِ سر به فلك كشيده اى و نه اختر سيّارى··· پيش از هر چيز تو بوده اى و همه چيز را تو هستى بخشيده اى و بر هر چيز توانايى و هر چيزى را تو پديد آورده اى
امام باقر عليه السلام :
انَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى كانَ و لا شَيءَ غَيرُهُ ، نورا لا ظَلامَ فيهِ ، و صادِقا لا كِذبَ فيهِ ، و عالِما لا جَهلَ فيهِ، و حَيّا لا مَوتَ فيهِ ، و كذلِكَ هُوَ اليَومُ ، و كذلِكَ لا يَزالُ أبَدا
خداوند تبارك و تعالى بود و چيزى جز او نبود، نورى بود تهى از تاريكى، راستگو بود و دروغ در او راه نداشت، دانا بود و نادانى همراهش نبود، زنده بود و مرگ با او نبود؛ هم اينك نيز چنين است و همواره چنين خواهد بود
الكافى ـ به نقل از زراره ـ :
أ كانَ اللّه ُ و لا شَيءَ ؟ قال : نَعَم كانَ و لا شَيءَ قُلتُ : فأينَ كانَ يَكونُ ؟ قالَ : و كانَ مُتَّكِئا فاستَوى جالِسا و قالَ : أحَلْتَ يا زُرارَةُ ! و سَألتَ عَنِ المَكانِ إذ لا مَكانَ
از امام باقر عليه السلام سؤال كردم آيا خدا بود و چيزى [ديگر ]نبود؟ حضرت فرمود : آرى، او بود و هيچ چيز ديگر نبود عرض كردم: پس، كجا بود؟ حضرت كه تكيه كرده بود راست نشست و فرمود: سخنى محال (نادرست) گفتى و از جا و مكان پرسيدى، آن گاه كه مكان نبود
امام رضا عليه السلام :
القِدَمُ صِفَتُهُ الّتي دَلَّتِ العاقِلَ عَلى أنَّهُ لا شَيءَ قَبلَهُ ، و لا شَيءَ مَعَهُ في دَيمومِيَّتِهِ ، فَقَد بانَ لَنا بإقرارِ العامَّةِ مُعجِزَةِ الصِّفَةِ أنَّهُ لا شَيءَ قَبلَ اللّه ِ و لا شَيءَ مَعَ اللّه ِ في بَقائهِ ، و بَطَلَ قَولُ مَن زَعَمَ أنَّهُ كانَ قَبلَهُ أو كانَ مَعَهُ شَيءٌ ، و ذلكَ أنَّهُ لَو كانَ مَعَه شَيءٌ في بَقائهِ لَم يَجُزْ أن يَكونَ خالِقا لَهُ
قِدَم (بى آغازى خدا) صفتى است كه خردمند را به اين نكته رهنمون مى شود كه هيچ چيز پيش از او نيست و در هميشگى بودنش يار و شريكى ندارد پس، به اعتراف همگان و اين صفتِ عاجز كننده، براى ما روشن گشت كه نه پيش از خدا چيزى بوده است و نه همزمان با او، پس اين سخن كه پيش از خدا يا همزمان با او موجودى بوده نادرست است؛ زيرا اگر همزمان با او چيزى باشد در اين صورت روا نخواهد بود كه خدا آفريننده آن باشد
خدا زنده است
امام صادق عليه السلام :
إنَّ اللّه َ عِلمٌ لا جَهلَ فيهِ ، حَياةٌ لا مَوتَ فيهِ ، نورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ
خداوند علمى است كه هيچ نادانى در او نيست، زندگى اى است كه مرگى با او نيست و روشنايى اى است كه هيچ تاريكى در او نباشد
امام كاظم عليه السلام :
إنَّ اللّه َ ـ لا إلهَ إلاّ هُوَ ـ كانَ حَيّا بِلا كَيفَ و لا أينَ
خدا ـ كه معبودى جز او نيست ـ زنده بود بى آن كه چگونگى داشته باشد و در مكانى باشد
امام كاظم عليه السلام :
كانَ اللّه ُ حَيّا بِلا حَياةٍ حادِثَةٍ ··· بَل حَيٌّ لِنَفسِهِ
خداوند زنده اى نيست كه حياتش حادث باشد··· بلكه او به ذات خود زنده است
التوحيد ـ به نقل از يونس بن عبد الرحمن ـ :
قُلتُ لِأبي الحَسَنِ الرِّضا عليه السلام : رَوينا أنَّ اللّه َ عِلمٌ لا جَهلَ فيهِ ، حَياةٌ لا مَوتَ فيهِ ، نورٌ لا ظُلمَةَ فيهِ ، قالَ : كذلِكَ هُوَ
به ابو الحسن الرضا عليه السلام عرض كردم: براى ما چنين روايت شده است كه خدا دانايى است بى آن كه كمترين جهلى در او باشد، زندگى اى است كه در او مرگى نيست و روشنايى اى است به دور از هر تاريكى حضرت فرمود: چنين است او
خدا داناست
امام على عليه السلام :
و لا يَعزُبُ عَنهُ عَدَدُ قَطرِ الماءِ ، و لا نُجومُ السَّماءِ ، و لا سَوافِي الرِّيحِ في الهَواءِ ، و لا دَبيبُ النَّملِ عَلَى الصَّفا ، و لا مَقيلُ الذَّرِّ في اللّيلَةِ الظَّلماءِ ، يَعلَمُ مَساقِطَ الأوراقِ ، و خَفِيَّ طَرْفِ الأحداقِ
شمار قطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گرد و غبار پراكنده در هوا و حركت مور بر خرسنگ و خفتنگاه مورچگان در شب تاريك، بر او پوشيده نيست افتادنگاههاى برگها و برهم خوردن پلكها را مى داند
امام على عليه السلام :
فسُبحانَ مَن لا يَخفى عَلَيهِ سَوادُ غَسَقٍ داجٍ، و لا لَيلٌ ساجٍ، في بِقاعِ الأرَضينَ المُتَطأطِئاتِ و لا في يَفاعِ السُّفْعِ المُتَجاوِراتِ ، و ما يَتَجَلجَلُ بِهِ الرَّعدُ في اُفُقِ السَّماءِ ، و ما تَلاشَتْ عَنهُ بُروقُ الغَمامِ ، و ما تَسقُطُ مِن وَرَقَةٍ تُزيلُها عَن مَسقَطِها عَواصِفُ الأنواءِ و انهِطالُ السَّماءِ ، و يَعلَمُ مَسقَطَ القَطرَةِ و مَقَرَّها ، و مَسحَبَ الذَّرَّةِ و مَجَرَّها ، و ما يَكفي البَعوضَةَ مِن قوتِها ، و ما تَحمِلُ الاُنثى في بَطنِها
پاك و منزّه است خدايى كه نه سياهى شبِ ديجور بر او پوشيده است، نه شبهاى آرام سرزمين هاى پست و نه كوهها و تپه هاى قهوه اى رنگ به هم پيوسته و نه آوازى كه از تندر در كرانه آسمان برمى خيزد و نه آنچه آذرخشِ ابرها از آن پراكنده مى شود و نه برگى كه فرو مى افتد و طوفانهاى ستارگان و بارشِ بارانِ آنها را از افتادنگاهشان دور مى گردانند افتادنگاه و جاى قرار گرفتن هر قطره باران و جاى دانه كشيدن مور و مقصد او را، و آنچه را كه براى روزى پشه كافى است و جنس جنين هر ماده اى را در شكمش مى داند
امام على عليه السلام :
يَعلَمُ عَجيجَ الوُحوشِ في الفَلَواتِ ، و مَعاصِيَ العِبادِ في الخَلَواتِ ، و اختِلافَ النِّينانِ في بحار الأنوار الغامِراتِ ، و تَلاطُمَ الماءِ بِالرِّياحِ العاصِفاتِ
آواى وحوش در بيابانها و گناهان بندگان در خلوتها و آمد و شد ماهيان در درياهاى بزرگ و برهم خوردن آبها از بادهاى سخت را مى داند
خدا به رازها و نهانتر از رازها آگاه است
امام على عليه السلام :
و لا يَخفى عَلَيهِ مِن عِبادِهِ شُخوصُ لَحظَةٍ ، و لا كُرورُ لَفظَةٍ ، و لا ازدِلافُ رَبوَةٍ ، و لا انبِساطُ خُطوَةٍ ، في لَيلٍ داجٍ ، و لا غَسَقٍ ساجٍ
هيچ عملى از اعمال بندگان خدا بر او پوشيده نيست: نه نگاه خيره اى و نه تكرار واژه اى و نه نزديك شدن به تپّه اى و نه برداشتن گامى در شبى تيره و ظلمتى آرام
امام على عليه السلام :
عالِمُ السِّرِّ مِن ضَمائرِ المُضمِرينَ ، و نَجوَى المُتَخافِتينَ ، و خَواطِرِ رَجمِ الظُّنونِ ، و عُقَدِ عَزيماتِ اليَقينِ
رازى را كه افراد در درون خويش نهفته مى دارند و نجواى كسانى را كه به راز سخن مى گويند و گمانهايى را كه در دلها مى گذرد و عقيده هاى راسخ يقينى را مى داند
امام على عليه السلام :
خَرَقَ عِلمُهُ باطِنَ غَيبِ السُّتُراتِ ، و أحاطَ بِغُموضِ عَقائدِ السَّريراتِ
دانش او به آن سوى نا پيداى پرده ها نفوذ مى كند و بر افكار و باورهاى پيچيده درونها احاطه دارد
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از آيه «او راز نهان و نهانتر را مى داند» ـ فرمود :
السِّرُّ : ما كَتَمتَهُ في نَفسِكَ ، و أخفى : ما خَطَرَ بِبالِكَ ثُمّ اُنسِيتَهُ
راز نهان، آن چيزى است كه تو در درونت پنهان مى كنى و نهانتر، آن چيزى است كه از ذهن و خاطرت گذشته و سپس فراموشش كرده اى
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از آيه «نگاههاى دزدانه را مى داند» ـ فرمود :
أ لَم تَرَ إلَى الرَّجُلِ يَنظُرُ إلَى الشَّيءِ و كأنَّهُ لا يَنظُرُ إلَيهِ ، فذلِكَ خائنَةُ الأعيُنِ
آيا نمى بينى كه انسان گاه به چيزى نگاه مى كند و گويى به آن نمى نگرد؟ اين همان نگاههاى دزدانه است
هر دانايى، جز او، دانش آموزنده است
امام على عليه السلام :
و كُلُّ عالِمٍ غَيرُهُ مُتَعَلِّمٌ
و هر دانايى ـ جز خدا ـ دانش آموزنده است
امام على عليه السلام :
كُلُّ عالِمٍ فمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ، و اللّه ُ لَم يَجهَلْ و لَم يَتَعَلَّمْ
هر دانايى دانش را پس از نادانى آموخته است، امّا خداوند نه نادان بود و نه دانش خود را از كسى آموخت
امام على عليه السلام :
العالِمُ بِلا اكتِسابٍ و لا ازدِيادٍ ، و لا عِلمٍ مُستَفادٍ ··· لَيسَ إدراكُهُ بِالإبصارِ ، و لا عِلمُهُ بالإخبارِ
داناست، بى آنكه دانش خود را كسب كرده يا بر آن افزوده و يا از كسى فرا گرفته باشد··· نه درك او [از اشياء] به ديدن است و نه علم و آگاهيش به خبر يافتن
او عالم بود آن گاه كه معلومى نبود
امام على عليه السلام :
عالمٌ إذ لا مَعلومَ ، و رَبٌّ إذ لا مَربوبَ ، و قادِرٌ إذ لا مَقدورَ
او دانا بود آن گاه كه هنوز معلومى وجود نداشت و پروردگار (مالك) بود آن گاه كه پرورده (مملوكى) نبود و توانا بود زمانى كه هنوز مقدورى در كار نبود
امام على عليه السلام :
أحالَ الأشياءَ لِأوقاتِها ··· عالِما بِها قَبلَ ابتِدائها
[پديد آمدن] اشياء را به زمان خودشان موكول كرد··· و پيش از آن كه پديدشان آورد به آنها عالم بود
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه: آيا علم خدا به مكان ، پيش از ايجاد آن بوده يا همزمان با ايجادش يا بعد از آن؟ ـ فرمود :
تَعالَى اللّه ُ ! بَل لَم يَزَلْ عالِما بِالمَكانِ قَبلَ تَكوينِهِ كَعِلمِهِ بِهِ بَعدَ ما كَوَّنَهُ ، و كَذلِكَ عِلمُهُ بِجَميعِ الأشياءِ كعِلمِهِ بِالمَكانِ
بلند مرتبه است خدا! او پيوسته عالم بوده است و علم او به مكان پيش از ايجاد آن همانند علم اوست به آن بعد از ايجادش علم او به همه اشياء نيز همچون علم او به مكان است
امام صادق عليه السلام :
و العِلمُ ذاتُه و لا مَعلومَ ··· فلَمَّا أحدَثَ الأشياءَ و كانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ
علم ، ذاتى خداست و پيش از آن كه معلومى (متعلق علمى) در كار باشد، عالم بوده است و چون اشياء را پديد آورد و معلوم موجود شد علم او به معلوم تعلق گرفت
علم خدا به گذشته بسان علم اوست به آينده
امام على عليه السلام :
عِلمُهُ بِالأمواتِ الماضينَ كَعِلمِهِ بِالأحياءِ الباقينَ ، و عِلمُهُ بِما في السَّماواتِ العُلى كعِلمِهِ بِما في الأرَضينَ السُّفلى
علم او به مردگان گذشته همچون علم او به زندگان آينده است و علم او به آنچه در آسمانهاى برين است، همانند علم اوست به آنچه در زمينهاى زيرين است
امام على عليه السلام :
أحاطَ بِالأشياءِ عِلما قَبلَ كَونِها ، فلَم يَزدَدْ بِكَونِها عِلما ، عِلمُهُ بِها قَبلَ أن يُكَوّنَها كعِلمِهِ بَعدَ تَكوينِها
پيش از پديد آوردن اشياء به آنها علم داشته است؛ بنا بر اين، بعد از پديد آمدنشان بر علم او چيزى افزون نشد علم او به اشياء، پيش از آن كه به وجود آيند، همانند علم اوست به آنها بعد از پديد آوردنشان
امام على عليه السلام :
كُلُّ غَيبٍ عِندَكَ شَهادَةٌ
هر پنهانى پيش تو آشكار است
امام باقر عليه السلام :
لَم يَزَلْ عالِما بِما يَكونُ، فعِلمُهُ بِهِ قَبلَ كَونِهِ كعِلمِهِ بِهِ بَعدَ كَونِهِ
خدا به آنچه پديد مى آيد، هميشه عالم بوده است پس، علم او به اشياء پيش از بود شدنشان، مانند علم اوست به آنها بعد از پديد آمدنشان
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه آيا خدا پيش از آفرينش آسمانها و زمين به آنچه بوده و آنچه پديد مى آيد علم داشته است ـ فرمود :
بَلى ، قَبلَ أن يَخلُقَ السَّماواتِ و الأرضَ
آرى، پيش از آن كه آسمانها و زمين را بيافريند [به همه چيز علم داشته است]
هر دانايى، جز او، دانش آموزنده است
امام على عليه السلام :
و كُلُّ عالِمٍ غَيرُهُ مُتَعَلِّمٌ
و هر دانايى ـ جز خدا ـ دانش آموزنده است
امام على عليه السلام :
كُلُّ عالِمٍ فمِن بَعدِ جَهلٍ تَعَلَّمَ ، و اللّه ُ لَم يَجهَلْ و لَم يَتَعَلَّمْ
هر دانايى دانش را پس از نادانى آموخته است، امّا خداوند نه نادان بود و نه دانش خود را از كسى آموخت
امام على عليه السلام :
العالِمُ بِلا اكتِسابٍ و لا ازدِيادٍ ، و لا عِلمٍ مُستَفادٍ ··· لَيسَ إدراكُهُ بِالإبصارِ ، و لا عِلمُهُ بالإخبارِ
داناست، بى آنكه دانش خود را كسب كرده يا بر آن افزوده و يا از كسى فرا گرفته باشد··· نه درك او [از اشياء] به ديدن است و نه علم و آگاهيش به خبر يافتن
علم خدا در وصف نگنجد
امام على عليه السلام :
عَلِمَها لا بِأداةٍ لا يَكونُ العِلمُ إلاّ بِها، و لَيسَ بَينَهُ و بَينَ مَعلومِهِ عِلمٌ غَيرُهُ كانَ عالِما لِمَعلومِهِ
علم او به چيزها نه به واسطه ابزارى است كه جز با آن علم حاصل نمى شود ميان خدا و معلومش علمى جز خود او نيست كه به واسطه آن به معلومش علم پيدا كند
امام كاظم عليه السلام :
عِلمُ اللّه ِ لا يُوصَفُ مِنهُ بِأينَ ، و لا يُوصَفُ العِلمُ مِنَ اللّه ِ بِكَيفَ ، و لا يُفرَدُ العِلمُ مِنَ اللّه ِ ، و لا يُبانُ اللّه ُ مِنهُ ، و لَيسَ بَينَ اللّه ِ و بَينَ عِلمِهِ حَدٌّ
علم خدا، با صفت «از كجاست؟» وصف نمى شود علم خدا با صفت «چگونه» توصيف نمى گردد؛ نه علم از خدا جدا مى شود و نه خدا از علم؛ و ميان خدا و علم او حدّى نيست
امام رضا عليه السلام :
انَّما سُمِّيَ اللّه ُ تَعالى بِالعِلمِ بِغَيرِ عِلمٍ حادِثٍ عَلِمَ بِهِ الأشياءَ ، استَعانَ بِهِ عَلى حِفظِ ما يَستَقبِلُ مِن أمرِهِ
خداوند متعال به علم موصوف شده است نه به علمى حادث كه با آن اشياء را بداند و براى كار آينده اش از آن كمك بگيرد
خدا دادگر است
امام على عليه السلام :
و أشهَدُ أنَّهُ عَدلٌ عَدَلَ ، و حَكَمٌ فَصَلَ
گواهى مى دهم كه خداوند دادگرى است كه به عدل رفتار كرده و داورى است كه حق و باطل را از هم جدا ساخته است
امام على عليه السلام :
الّذي صَدَقَ في مِيعادِهِ ، و ارتَفَعَ عَن ظُلمِ عِبادِهِ ، و قامَ بِالقِسطِ في خَلقِهِ ، و عَدَلَ عَلَيهِم في حُكمِهِ
خدايى است كه در وعده خويش راست گوست و بالاتر از آن است كه به بندگانش ستم كند و در ميان آفريدگانش به عدل رفتار كرد و در حكم خويش با آنها دادگرى نمود
امام على عليه السلام :
الّذي عَظُمَ حِلمُهُ فعَفا ، و عَدَلَ في كُلِّ ما قَضى
خدايى كه بردباريش زياد است و مى بخشد و در آنچه حكم كرده، عدالت ورزيده است
امام على عليه السلام :
ما كانَ قَومٌ قَطُّ في غَضِّ نِعمَةٍ مِن عَيشٍ فزالَ عَنهُم إلاّ بِذُنوبٍ اجتَرَحوها ؛ لأنَّ اللّه َ لَيسَ بِظلاّمٍ لِلعَبيدِ
هرگز نعمت و رفاه زندگى از مردمى گرفته نشد، مگر به سبب گناهانى كه مرتكب شدند؛ چرا كه خداوند به بندگانش ستم نمى كند
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعا ـ گفت :
فكُلُّ البَرِيَّةِ مُعتَرِفَةٌ بِأنَّكَ غَيرُ ظالِمٍ لِمَن عاقَبتَ ، و شاهِدَةٌ بأنَّكَ مُتَفَضِّلٌ عَلى مَن عافَيتَ
آفريدگان همه معترفند كه تو هر كس را كيفر دهى ستمكار نيستى و گواهند بر اين كه هر كس را ببخشى، از روى فضل و كرم توست
قصص الأنبياء : عُزَير عليه السلام عرض كرد :
يا رَبِّ ، إنّي نَظَرتُ في جَميعِ اُمورِكَ و إحكامِها فعَرَفتُ عَدلَكَ بِعَقلي ، و بَقِيَ بابٌ لَم أعرِفْهُ : إنَّكَ تَسخَطُ عَلى أهلِ البَلِيَّةِ فتَعُمُّهُم بِعَذابِكَ و فيهِمِ الأطفالُ ! ··· فقيلَ لَهُ : يا عُزَيرُ ، إنَّ القَومَ إذا استَحَقُّوا عَذابي قَدَّرتُ نُزولَهُ عِندَ انقِضاءِ آجالِ الأطفالِ ، فماتَ اُولئكَ بِآجالِهِم و هَلَكَ هؤلاءِ بِعَذابي
پروردگارا! من در تمام كارهاى تو و استوارىِ آنها انديشيدم و با خِردم به عدالت تو پى بردم، اما يك موضوع هست كه نمى توانم آن را بفهمم و آن اين است كه تو بر سزامندانِ بلا خشم مى گيرى ولى عذاب خود را شامل همگان از جمله كودكان آنها نيز مى گردانى [چرا]؟··· گفته شد: اى عزير! هرگاه مردمى سزاوار عذاب من شوند، فرود آمدن آن را در زمانى مقدّر مى كنم كه عمر كودكان نيز به سر آمده باشد در نتيجه، كودكان بر اثر سر آمدن عمرشان مى ميرند و گنهكاران بر اثر عذاب من
معناى اعتقاد داشتن به عدل خدا
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
ما عَرَفَ اللّه َ مَن شَبَّهَهُ بِخَلقِهِ ، و لا وَصَفَهُ بِالعَدلِ مَن نَسَبَ إلَيهِ ذُنوبَ عِبادِهِ
خداى را نشناخت آن كه او را به آفريدگانش مانند كرد و او را به عدالت وصف نكرد آن كه گناهان بندگانش را به وى نسبت داد
امام على عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه عدل چيست؟ ـ فرمود :
العَدلُ ألاّ تَتَّهِمَهُ
عدل، آن است كه خدا را متهم نكنى
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به پرسش از بنياد دين ـ فرمود :
التَّوحيدُ و العَدلُ أمّا التَّوحيدُ فأن لا تُجَوِّزَ عَلى رَبِّكَ ما جازَ عَلَيكَ ، و أمّا العَدلُ فأن لا تَنسِبَ إلى خالِقِكَ ما لامَكَ عَلَيهِ
بنياد دين توحيد و عدل است توحيد به اين معناست كه آنچه را درباره خودت روا مى دانى درباره پروردگارت روا نشمارى و معناى عدل اين است كه آنچه را آفريدگارت به سبب آنها تو را نكوهش كرده است، به او نسبت ندهى
اعلام الدين :
قالَ الصّادقُ عليه السلام لِهِشامِ بنِ الحَكَمِ: أ لا اُعطيكَ جُملَةً في العَدلِ و التَّوحيدِ ؟ قالَ : بَلى جُعِلتُ فِداكَ ، قالَ : مِنَ العَدلِ أن لا تَتَّهِمَهُ ، و مِنَ التَّوحيدِ أن لا تَتَوَهَّمَهُ
امام صادق عليه السلام به هشام بن حكم فرمود : آيا تو را جمله اى در باب عدل و توحيد نياموزم؟ عرض كرد: چرا، قربانت كردم فرمود: يكى از شرايط اعتقاد به عدل خدا اين است كه او را متّهم نسازى و از توحيد است كه او را در وَهْم نگنجانى
دليل عادل بودن خداوند سبحان
امام زين العابدين عليه السلام ـ در دعاى روز قربان و جمعه ـ گفت :
و قَد عَلِمتُ أنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ ، و لا في نَقمَتِكَ عَجَلَةٌ ، و إنّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، و إنَّما يَحتاجُ إلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، و قَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذلكَ عُلُوّا كَبيرا
هر آينه مى دانم كه نه در حكم و داورى تو ستمى روا مى شود و نه در خشم و كيفر رسانيت شتابى است؛ زيرا كسى شتاب مى كند كه مى ترسد [فرصت ]از دستش برود و كسى احتياج به ستم كردن دارد كه ناتوان است، و تو اى خداى من! بسى برتر و والاتر از اين امور هستى
خدا آفريننده است
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
يُوشِكُ النّاسُ يَتَساءَلونَ حتّى يَقولَ قائلُهُم : هذا اللّه ُ خَلَقَ الخَلقَ ، فمَن خَلَقَ اللّه َ ؟ فإذا قالوا ذلكَ فقولوا : اللّه ُ أحَدٌ اللّه ُ الصَّمَدُ لَم يَلِدْ و لَم يُولَدْ و لَم يَكُن لَهُ كُفُوا أحَدٌ
زود باشد كه مردم سؤالاتى مطرح كنند، تا جايى كه بپرسند: همه چيز را خدا آفريده است، خدا را چه كسى آفريده است؟ هر گاه چنين پرسشى كردند، شما بگوييد: خدا يكتاست، خدا بى نياز است نه زاييده و نه زاده شده است و هيچ كس همتاى او نيست
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
إنَّ أحَدَكُم يأتيهِ الشَّيطانُ فيَقولُ : مَن خَلَقَكَ ؟ فيَقولُ : اللّه ُ ، فيَقولُ : مَن خَلَقَ اللّه َ ؟ فإذا وَجَدَ أحَدُكُم ذلكَ فلْيَقُلْ : آمَنتُ بِاللّه ِ و رَسولِهِ ، فإنَّ ذلكَ يَذهَبُ عَنهُ
شيطان نزد يكى از شما مى آيد و مى پرسد: چه كسى تو را آفريده است؟ او مى گويد: خدا مى پرسد: چه كسى خدا را آفريده است؟ هرگاه فردى از شما با چنين سؤالى رو به رو شد، بگويد: به خدا و رسول او ايمان دارم اين سؤال (وسوسه شيطانى) از [ذهن] او دور مى شود
امام على عليه السلام :
و الخالِقُ لا بِمَعنى حَرَكَةٍ و نَصَبٍ
او آفريننده است، نه به اين معنا كه كار آفريدنش با حركت و سختى همراه باشد
امام على عليه السلام :
و الخالِقُ مِن غَيرِ رَوِيَّةٍ
او آفريننده است، بى آن كه انديشه و تدبّر كند
التوحيد :
دَخَلَ ابنُ أبي العَوجاءِ عَلى أبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام فقالَ : أ لَيسَ تَزعَمُ أنَّ اللّه َ خالِقُ كُلِّ شَيءٍ ؟ فقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : بَلى ، فقالَ : أنا أخلُقُ ! فقالَ عليه السلام لَهُ : كَيفَ تَخلُقُ ؟ ! فقالَ : اُحدِثُ في المَوضِعِ ثُمّ ألبَثُ عَنهُ فيَصيرُ دَوابَّ فأكونُ أنا الّذي خَلَقتُها ! فقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : أ لَيسَ خالِقُ الشَّيءِ يَعرِفُ كَم خَلقُهُ ؟ قالَ : بَلى ، قالَ : فتَعرِفُ الذَّكَرَ مِنها مِنَ الاُنثى ، و تَعرِفُ كَم عُمرُها ؟ فسَكَتَ
ابن ابى العوجاء بر امام صادق عليه السلام وارد شد و گفت: آيا نه اين كه شما مى گويى خدا آفريننده همه چيز است؟ امام عليه السلام فرمود: چرا ابن ابى العوجاء گفت: من هم مى آفرينم! امام عليه السلام فرمود: چگونه مى آفرينى؟ گفت: در جايى مدفوع مى كنم و آن گاه مدتى صبر مى نمايم و جنبندگانى پديد مى آيند امام عليه السلام فرمود: آيا نه اين است كه آفريننده هر چيزى، از كم و كيف آنها آگاه است؟ گفت: چرا فرمود: آيا تو مى دانى كه از آن جنبندگان نر و ماده كدام است و چقدر عمر مى كند؟ ابن ابى العوجاء، خاموش ماند
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه آيا آفريننده اى جز آفريدگار بزرگ وجود دارد؟ ـ فرمود :
إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى يَقولُ : «تَبارَكَ اللّه ُ أحسَنُ الخالِقينَ» فقَد أخبَرَ أنَّ في عِبادِهِ خالِقينَ و غَيرَ خالِقينَ ، مِنهُم عيسى صَلَّى اللّه ُ عَلَيهِ خَلَقَ مِنَ الطِّينِ كهَيئَةِ الطَّيرِ بِإذنِ اللّه ِ فنَفَخَ فيهِ فصارَ طائرا بإذنِ اللّه ِ ، و السّامِرِيُّ خَلَقَ لَهُم عِجلاً جَسَدا لَهُ خُوارٌ
خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «در خور تعظيم است خدا كه بهترين آفرينندگان است»، پس خبر داده است كه در ميان بندگانش نيز آفريننده و غير آفريننده وجود دارد از جمله عيسى عليه السلام كه به اذن خدا، از گِل تنديس پرنده اى ساخت و در آن دميد و به اذن خدا، آن تنديس به پرنده واقعى تبديل شد سامرى نيز براى بنى اسرائيل تنديس گوساله اى ساخت كه بانگ گاو سر مى داد
امام رضا عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ فاطِرِ الأشياءِ إنشاءً ، و مُبتَدِعِها ابتِداءً بِقُدرَتِهِ و حِكمَتِهِ ، لا مِن شَيءٍ فَيَبطُلَ الاختِراعُ ، و لا لِعِلَّةٍ فلا يَصِحَّ الابتِداعُ ، خَلَقَ ما شاءَ كَيفَ شاءَ
ستايش خداى را سزد كه با قدرت و حكمت خويش اشياء را آفريد و ابداع كرد نه از چيزى ديگر كه اختراع صادق نيايد و نه به علّتش تا در نتيجه، ابداعى در كار نباشد او آفريد هر آنچه كه خواست و هر گونه كه خواست
خدا تواناست
امام على عليه السلام :
و كُلُّ قادِرٍ غَيرَهُ يَقدِرُ و يَعجُزُ
هر توانايى، جز او، آميخته اى از توانايى و ناتوانى است
امام على عليه السلام :
كُلُّ قادِرٍ غَيرَ اللّه ِ سُبحانَهُ مَقدورٌ
هر قادرى، جز خداوند سبحان، مقدور است
امام على عليه السلام :
قادِرٌ إذ لا مَقدورَ
او قادر بود در زمانى كه مقدورى نبود است [قدرت ، ازلى و از صفات ذاتى خداست]
امام على عليه السلام ـ آن گاه كه به او گفته شد آيا پروردگار تو مى تواند دنيا را در داخل تخم مرغى جاى دهد ـ فرمود :
هل يقدرُ ربُّك على أن يدخل الدنيا في بيضةٍ ـ : إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى لا يُنسَبُ إلَى العَجزِ ، و الّذي سَألتَني لا يَكونُ
نسبت عجز به خداوند تبارك و تعالى نمى توان داد، اما آنچه از من پرسيدى شدنى نيست
امام باقر عليه السلام :
إنَّ اللّه َ عَـزَّ و جـلَّ لا يُوصَفَ، و كَيفَ يُوصَفُ و قَد قالَ في كِتابِهِ : «و ما قَدَروا اللّه َ حَقَّ قَدرِهِ» ؟ ! فلا يُوصَفُ بِقُدرَةٍ إلاّ كانَ أعظَمَ مِن ذلكَ
خداوند عزّ و جلّ در وصف نيايد؛ چگونه به وصف درآيد حال آن كه در كتاب خود فرموده است: «خدا را چنان كه در خور اوست نشناختند»؟ پس، به هيچ قدرتى توصيف نشود مگر اين كه بزرگتر و بالاتر از آن باشد
امام صادق عليه السلام :
إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى لا تُقدَرُ قُدرَتُهُ ، و لا يَقدِرُ العِبادُ عَلى صِفَتِهِ
خداوند تبارك و تعالى، قدرتش اندازه گيرى نمى شود و بندگان توانايى توصيف او را ندارند
امام صادق عليه السلام :
أ يَقدِرُ رَبُّكَ عَلى أن يُدخِلَ الأرضَ بَيضَةً ؛ لا يُصغِّرُ الأرضَ و لا يُكَبِّرُ البَيضَةَ ؟ فقالَ عيسى عليه السلام : وَيلَكَ ! إنَّ اللّه َ لا يُوصَفُ بِعَجزٍ ، و مَن أقدَرُ مِمَّن يُلَطِّفُ الأرضَ و يُعَظِّمُ البَيضَةَ ؟ !
ابليس به عيسى بن مريم عليه السلام گفت: آيا پروردگار تو مى تواند [كره ]زمين را داخل تخم مرغى جاى دهد، بدون آن كه زمين را كوچك و تخم مرغ را بزرگ كند؟ عيسى عليه السلام فرمود: واى بر تو! خدا به صفت ناتوانى وصف نمى شود؛ كسى كه بتواند زمين را كوچك گرداند و تخم مرغ را بزرگ [چندان كه زمين داخل آن جاى گيرد ]تواناتر از چنين كسى كيست؟
امام رضا عليه السلام ـ
هل يقدر ربّك على أن يدخل الدنيا في بيضه ـ : نَعَم ، و في أصغَرَ مِنَ البَيضَةِ ! قد جَعَلَها في عَينِكَ و هِيَ أقَلُّ مِنَ البَيضَةِ ؛ لِأنَّكَ إذا فَتَحتَها عايَنتَ السَّماءَ و الأرضَ و ما بَينَهُما ، و لَو شاءَ لأعماكَ عَنها
آن گاه كه به او گفته شد آيا پروردگار تو مى تواند دنيا را در داخل تخم مرغى جاى دهد ـ فرمود : آرى، در چيزى كوچكتر از تخم مرغ هم مى تواند زمين را جاى دهد! آن را در چشم تو كه كوچكتر از تخم مرغ مى باشد جاى داده است؛ اگر چشمانت را باز كنى آسمان و زمين و هر آنچه را كه ميان آسمان و زمين است مشاهده مى كنى، در حالى كه اگر خداوند بخواهد تو را از ديدن آنها كور مى گرداند
خدا سخن گوست
امام على عليه السلام :
الّذي كَلَّمَ موسى تَكليما و أراهُ مِن آياتِهِ عَظيما ، بِلا جَوارِحَ ، و لا أدَواتٍ ، و لا نُطقٍ ، و لا لَهَواتٍ
آن [خداوندى] كه با موسى آن گونه سخن گفت، و برخى از نشانه هاى بزرگ خويش را بدو نماياند، بى آن كه اندامى و ابزارى و نطقى و زبانچه اى داشته باشد
امام على عليه السلام :
كَلَّمَ موسى تَكليما، بِلا جَوارِحَ، و لا أدَواتٍ ، و لا شَفَةٍ ، و لا لَهَواتٍ
[خداوند] با موسى آن گونه سخن گفت، بى آن كه اندام و ابزار و لب و زبانچه اى در كار باشد
امام على عليه السلام :
يُخبِرُ لا بِلِسانٍ و لَهَواتٍ، و يَسمَعُ لا بِخُروقٍ و أدَواتٍ ، يَقولُ و لا يَلفِظُ ، و يَحفَظُ و لا يَتَحَفَّظُ ··· يَقولُ لِمَن أرادَ كَونَهُ: «كُنْ» فيَكونُ ، لا بِصَوتٍ يُقرَعُ ، و لا بِنِداءٍ يُسمَعُ ، و إنَّما كَلامُه سُبحانَهُ فِعلٌ مِنهُ ، أنشَأهُ و مَثَّلَهُ ، لَم يَكُنْ مِن قَبلِ ذلكَ كائنا ، و لَو كانَ قَديما لَكانَ إلها ثانِيا
خبر مى دهد، اما نه به وسيله زبان و زبانچه ها و مى شنود اما نه با سوراخهاى گوش و ابزارهاى شنيدن؛ سخن مى گويد اما نه با تلفظ كردن و از بَر مى كند اما نه با حافظه··· به هر چه اراده كند كه هستى يابد، مى گويد: «باش» و او هستى مى يابد، اما اين گفتن او نه با صدايى است كه پرده گوش را بكوبد و نه با آوازى است كه شنيده شود، بلكه گفتار خداوند سبحان فعل اوست كه آن را ايجاد كرده و تجسّم مى بخشد و پيشتر وجود نداشته است؛ زيرا اگر [فعل او نيز] قديم مى بود آن خداى دومين بود
امام على عليه السلام :
ما بَرِحَ للّه ِِ ـ عَزَّتْ آلاؤهُ ـ في البُرهَةِ بَعدَ البُرهَةِ ، و في أزمانِ الفَتَراتِ ، عِبادٌ ناجاهُم في فِكرِهِم ، و كلَّمَهُم في ذاتِ عُقولِهِم
خداوند ـ كه نعمتها و بخششهايش عزيز و ارجمند باد ـ در هر برهه و در هر دوره اى از فترت [فاصله ميان ظهور دو پيامبر] همواره بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان نجوا مى كرده و در اندرون خردهايشان با آنها سخن مى گفته است
امام رضا عليه السلام ـ
لَمّا سَألَهُ المَأمونُ: لَو كانَ الأنبِياءُ مَعصومينَ فكَيفَ يَجوزُ أن يَكونَ كَليمُ اللّه ِ لا يَعلَمُ أنَّ اللّه َ تَعالى لا يَجوزُ عَلَيهِ الرُّؤيَةُ حَتّى يَسألَهُ هذا السُّؤالَ ؟ ـ : إنَّ كَليمَ اللّه ِ موسَى بنَ عِمرانَ عليه السلام عَلِمَ أنَّ اللّه َ تَعالى عَن أن يُرى بِالأبصارِ ، و لكِنَّهُ لَمّا كَلَّمَهُ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ و قَرَّبَهُ نَجِيّا رَجَعَ إلى قَومِهِ فأخبَرَهُم أنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ كَلَّمَهُ و قَرَّبَهُ و ناجاهُ ، فقالوا : لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى نَسمَعَ كَلامَهُ كما سَمِعتَ ··· فَخَرَجَ بِهِم إلى طُورِ سَيناءَ ، فأقامَهُم في سَفحِ الجَبَلِ ، و صَعِدَ موسى عليه السلام إلَى الطُّورِ ، و سَألَ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى أن يُكَلِّمَهُ و يُسمِعَهُم كلامَهُ ، فكَلَّمَهُ اللّه ُ تَعالى ذِكرُهُ و سَمِعوا كلامَهُ مِن فَوقٍ و أسفَلَ و يَمينٍ و شِمالٍ و وَراءٍ و أمامٍ ؛ لِأنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ أحدَثَهُ في الشَّجَرَةِ ، ثُمَّ جَعَلَهُ مُنبَعِثا مِنها حتّى سَمِعوهُ مِن جَميعِ الوُجوه
در پاسخ به اين سؤال مأمون كه پرسيد: اگر پيامبران معصومند، چگونه رواست كه كليم اللّه نداند خداوند متعال ديدنى نيست و از او چنين خواهشى كند؟ ـ فرمود : كليم اللّه ، موسى بن عمران عليه السلام مى دانست كه خداوند برتر از آن است كه به چشم ديده شود، اما هنگامى كه خداى عزّ و جلّ با او به نجوا سخن گفت و مقرّبش داشت نزد قوم خود برگشت و به آنها اطلاع داد كه خداوند عزّ و جلّ با او سخن گفته و مقرّبش داشته و با وى به نجوا پرداخته است قومش گفتند: هرگز سخنت را باور نمى كنيم، مگر اين كه ما نيز همانند تو سخن خدا را بشنويم··· پس، موسى آنها را به سوى كوه سينا برد و در دامنه كوه نگهشان داشت و خود بالاى كوه رفت و از خداوند تبارك و تعالى خواست با وى سخن گويد و گفتارش را به گوش آن مردم برساند پس، خداى بلندْ نام، با موسى عليه السلام سخن گفت مردم از بالا و پايين و راست و چپ و پشت سر و پيش رو [از شش جهت] سخن او را شنيدند؛ زيرا كه خداوند عزّ و جلّ گفتار خود را در درخت پديد آورد و سپس از آن در اطراف پراكنده ساخت، به طورى كه آن را از همه طرف شنيدند
خدا خواهنده است
امام على عليه السلام :
يَقولُ و لا يَلفِظُ ··· و يُريدُ و لا يُضمِرُ
[خداوند] سخن مى گويد، اما نه با تلفظ كردن··· و مى خواهد، اما خواست او با انديشه و تدبّر درونى همراه نيست
امام على عليه السلام :
مُريدٌ لا بِهِمَّةٍ ، صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ
اراده كننده است، اما نه با عزم و تصميم [قبلى]، سازنده است، اما نه به واسطه اندامى
امام صادق عليه السلام :
إنَّ الإرادَةَ مِنَ العِبادِ الضَّميرُ و ما يَبدو بَعدَ ذلكَ مِنَ الفِعلِ ، و أمّا مِنَ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ فالإرادَةُ لِلفِعلِ إحداثُهُ ، إنَّما يَقولُ لَهُ : «كُنْ» فيَكونُ بِلا تَعَبٍ و لا كَيفَ
اراده و خواست بندگان، آهنگ درونى آنها و كردارى است كه در پى آن از آنان سر مى زند اما اراده و خواست خداوند عزّ و جلّ نسبت به يك كار، همان پديد آوردن آن است به آن مى گويد: «هست شو» پس هست مى شود، بى آن كه در اين راه متحمل رنجى و پذيراى چگونگى و كيفيتى شود
امام كاظم عليه السلام :
إنَّما تَكونُ الأشياءُ بإرادَتِهِ و مَشيئَتِهِ ؛ مِن غَيرِ كلامٍ ، و لا تَرَدُّدٍ في نَفَسٍ ، و لا نُطقٍ بِلِسانٍ
اشياء با اراده و خواست او پديد مى آيند، بى آن كه سخنى گفته شود و يا انديشه اى از خاطرى بگذرد و يا زبانى به سخن گويا شود
خدا آشكار و نهان است
امام على عليه السلام :
الظّاهِرُ لا يُقالُ : «مِمَّ ؟»، و الباطِنُ لا يُقالُ : «فيمَ ؟»
آشكار است، اما گفته نمى شود: «از چه چيز؟» و نهان است، ولى گفته نمى شود: «در چه چيز؟»
امام على عليه السلام :
و الظّاهِرُ فلا شَيءَ فَوقَهُ ، و الباطِنُ فلا شَيءَ دُونَهُ
آشكار است و چيزى آشكارتر از او نيست نهان است و چيزى نهانتر از او نيست
امام على عليه السلام :
و الظّاهِرُ لا بِرُؤيَةٍ ، و الباطِنُ لا بِلَطافَةٍ
آشكار است نه با ديدن ظاهرى و نهان است نه به سبب لطافت (ريز بودن)
امام على عليه السلام :
الظّاهِرُ بِعَجائبِ تَدبيرِهِ لِلنّاظِرينَ ، و الباطِنُ بِجَلالِ عِزَّتِهِ عَن فِكْرِ المُتَوَهِّمِينَ
به سبب شگفتيهاى آفرينشش، براى بينايان آشكار است و به سبب شكوه عزّتش از انديشه و اوهام انديشمندان و انديشه گران پنهان است
امام على عليه السلام :
و الظّاهِرُ لِقُلوبِهِم بِحُجَّتِهِ
به برهان خويش، در دلهاى آفريدگانش آشكار است
امام على عليه السلام :
هُوَ الظّاهِرُ عَلَيها بِسُلطانِهِ و عَظَمَتِهِ ، و هُوَ الباطِنُ لَها بِعِلمِهِ و مَعرِفَتِهِ
خداوند به سبب سلطنت و قدرت و عظمتش، بر زمين تسلّط دارد و به سبب علم و آگاهيش، از اسرار درون آن آگاه است
امام على عليه السلام :
و ظَهَرَ فبَطَنَ ، و بَطَنَ فعَلَنَ
آشكار است و پنهان، و پنهان است و آشكار
امام على عليه السلام :
لا يُجِنُّهُ البُطونُ عَنِ الظُّهورِ ، و لا يَقطَعُهُ الظُّهورُ عَنِ البُطونِ
نه نهان بودنش مانع آشكار بودن اوست و نه آشكار بودنش از نهان بودن او جلوگير است
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي لَم تَسبِقْ لَهُ حالٌ حالاً ، فيَكونَ أوّلاً قَبلَ أن يَكونَ آخِرا ، و يَكونَ ظاهِرا قَبلَ أن يَكونَ باطِنا ··· و كُلُّ ظاهِرٍ غَيرَهُ باطِنٌ ، و كُلُّ باطِنٍ غَيرَهُ غَيرُ ظاهِرٍ
سپاس و ستايش آن خدايى را سزد كه صفتى از او بر صفتى ديگر پيشى نگرفته است، تا اول بودنش مقدم بر آخر بودنش باشد و آشكار بودنش پيشتر از نهان بودنش ··· جز خداوند، هرچه آشكار باشد ديگر نهان نيست و هرچه نهان باشد ديگر آشكار نيست
امام على عليه السلام :
الظّاهِرُ عَلى كُلِّ شَيءٍ بِالقَهرِ لَهُ
با قهّاريّت خويش بر هر چيز، بر آن چيرگى دارد
امام على عليه السلام :
الّذي بَطَنَ مِن خَفِيّاتِ الاُمورِ ، و ظَهَرَ في العُقولِ بِما يُرى في خَلقِهِ مِن عَلاماتِ التَّدبيرِ
خدايى كه بر نهانيهاى امور آگاه است و به سبب نشانه هاى تدبير كه در آفرينشش ديده مى شود، براى خردها آشكار است
امام رضا عليه السلام :
أمّا الظّاهِرُ فَليسَ مِن أجلِ أنَّهُ عَلا الأشياءَ بِرُكوبٍ فَوقَها و قُعودٍ عَلَيها و تَسَنُّمٍ لِذُراها ، و لكِنَّ ذلكَ لِقَهرِهِ و لِغَلَبَتِهِ الأشياءَ و قُدرَتِهِ عَلَيها ، كقَولِ الرَّجُلِ : ظَهَرتُ عَلى أعدائي ، و أظهَرَنِيَ اللّه ُ عَلى خَصمي ، يُخبِرُ عَنِ الفَلْجِ و الغَلَبَةِ ، فهكَذا ظُهورُ اللّه ِ عَلَى الأشياءِ و وَجهٌ آخَرُ أنَّهُ الظّاهِرُ لِمَن أرادَهُ و لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ ، و أنَّهُ مُدَبِّرٌ لِكُلِّ ما بَرَأ ، فأيُّ ظاهِرٍ أظهَرُ و أوضَحُ مِنَ اللّه ِ تَبارَكَ و تَعالى ؟ ! لأنَّكَ لا تَعدِمُ صَنعَتَهُ حَيثُما تَوجَّهتَ و فيكَ مِن آثارِهِ ما يُغنيكَ ، و الظّاهِرُ مِنّا البارِزُ بِنَفسِهِ ، و المَعلومُ بِحَدِّهِ ، فقَد جَمَعَنا الاسمُ ، و لَم يَجمَعنا المَعنى و أمّا الباطِنُ فلَيسَ عَلى مَعنَى الاستِبطانِ للأشياءِ بأن يَغورَ فيها ، و لكِنّ ذلكَ مِنهُ عَلى استِبطانِهِ للأشياءِ عِلما و حِفظا و تَدبيرا
ظاهر بودن (چيرگى او) به اين معنا نيست كه بر فراز اشياء سوار شده و روى آنها نشسته و بر ستيغ آنها گام نهاده باشد، بلكه به سبب قهر و چيرگى و قدرت او بر اشياء است مثل اين سخن كه كسى [عرب زبان] گويد: بر دشمنانم ظهور يافتم و خداوند مرا بر خصمم ظهور داد او از پيروزى و چيره آمدن [بر دشمن و خصم ]خبر مى دهد ظهور خدا بر اشياء نيز چنين است (به معناى قهر و غلبه و چيرگى و تسلط بر آنها مى باشد) معناى ديگر ظاهر بودن خدا اين است كه او براى هر كه طالبش باشد آشكار است؛ و [معناى ديگرش اين است كه ]چيزى بر او پوشيده نيست؛ و [معناى ديگرش اين است كه] او هر چه را آفريده است، تدبير و اداره مى كند پس، كدام آشكار است كه آشكارتر و پيداتر از خداوند تبارك و تعالى باشد؛ چرا كه تو هر جا رو كنى آثار و نشانه هاى صنع او را مى بينى و در وجود خودت نيز نشانه هاى او به اندازه كافى وجود دارد اما ظاهر درباره ما به معناى كسى است كه خود آشكار مى باشد و حدّ و حدود معيّنى دارد پس ما و او در اسم [ظاهر] اشتراك داريم و در معنا[ى آن] اشتراك نداريم و اما باطن و نهان بودن خدا به معناى پنهان بودن او در درون اشياء نيست، به اين معنا كه در درون آنها فرو رفته باشد؛ بلكه به اين معناست كه علم و نگهدارى و تدبير او به درون اشياء نيز [همچون ظاهر و نمودشان] نفوذ دارد
امام رضا عليه السلام :
ظاهِرٌ لا بِتأويلِ المُباشَرَةِ ، مُتَجَلٍّ لا بِاستِهلالِ رُؤيَةٍ ، باطِنٌ لا بِمُزايَلَةٍ
آشكار است، اما نه به واسطه حواسّ و تماس حسّى؛ پيداست اما نه پيدايى ناشى از ديدن با چشم؛ نهان است اما نه به سبب دور بودن
امام رضا عليه السلام :
الباطِنُ لا بِاجتِنانٍ ، الظّاهِرُ لا بِمُحاذٍ
نهان است نه با پوشيده بودن؛ آشكار است نه با قرار گرفتن در مقابل ديدگان
خداوند مالك همه چيز است
رسول اللّه صلى الله عليه و آله :
يَقولُ اللّه ُ: ابْنَ آدَمَ مُلكي مُلكي ، و مالي مالي ، يا مِسكينُ ! أين كُنتَ حَيثُ كان المُلكُ و لم تكن ؟ ! و هَل لَكَ إلاّ ما أكَلتَ فأفنَيتَ و لَبِستَ فأبلَيتَ أو تَصَدَّقتَ فأبقَيتَ ؟ إمّا مَرحومٌ بِهِ و إمّا مُعاقَبٌ عَلَيهِ ؟
خداوند مى فرمايد: اى پسر آدم! مُلك من از آنِ من است و مالِ من تعلق به من دارد اى بينوا! كجا بودى تو، آن گاه كه مُلك و پادشاهى بود و تو نبودى؟ آيا جز همان مقدار كه مى خورى و از بين مى برى و مى پوشى و كهنه مى كنى، يا صدقه مى دهى و [براى بعد از مرگت ]باقى مى گذارى و به سبب همين مقدار يا مشمول رحمت و آمرزش مى شوى يا مؤاخذه و كيفر مى بينى، بيشتر از آنِ توست؟
امام على عليه السلام :
كُلُّ مالِكٍ غَيرُهُ مَملوكٌ
هر مالكى، جز خداوند، مملوك است
امام على عليه السلام :
كُلُّ مالِكٍ غَيرُ اللّه ِ سُبحانَهُ مَملوكٌ
هر مالكى، غير از خداوند سبحان، مملوك است
امام على عليه السلام ـ در تفسير «لا حول و لا قوة الا باللّه » ـ فرمود :
إنّا لا نَملِكُ مَعَ اللّه ِ شَيئا ، و لا نَملِكُ إلاّ ما مَلَّكَنا ، فمَتى مَلَّكَنا ما هُوَ أملَكُ بِهِ مِنّا كَلَّفَنا ، و مَتى أخَذَهُ مِنّا وَضَعَ تَكليفَهُ عَنّا
با وجود خدا ما مالك هيچ چيز نيستيم و تنها مالك آن چيزى هستيم كه او خود آن را به ملكيت ما در آورده است پس، وقتى آنچه را كه او به مالكيتش سزاوارتر از ماست در اختيار ما نهد تكليفى بر عهده ما نهاده است و هرگاه آن را از ما باز گيرد، تكليف خويش را از عهده ما برداشته است
خدا شنواست
امام على عليه السلام :
و كُلُّ سَميعٍ غَيرُهُ يَصَمُّ عَن لَطيفِ الأصواتِ ، و يُصِمُّهُ كَبيرُها، و يَذهَبُ عَنهُ ما بَعُدَ مِنها
هر شنوايى، جز او، آواهاى ظريف را نمى شنود و صداهاى شديد نيز گوشش را كر مى كند و صداهاى دور دست را نمى تواند بشنود
امام على عليه السلام :
مَن تَكلَّمَ سَمِعَ نُطقَهُ ، و مَن سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ
هر كس سخن بگويد، خدا گفتارش را مى شنود و هركه خاموش ماند، او آنچه را در درونش مى گذرد مى داند
امام على عليه السلام :
و السَّميعُ لا بِأداةٍ
خدا شنواست اما نه به واسطه ابزار شنيدن
امام باقر عليه السلام :
إنَّهُ سَميعٌ بَصيرٌ ، يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ، و يُبصِرُ بِما يَسمَعُ
خداوند شنوا و بيناست؛ با همان چيزى كه مى بيند مى شنود و با همان چيزى كه مى شنود مى بيند
امام صادق عليه السلام :
هُوَ سَميعٌ بَصيرٌ ، سَميعٌ بِغَيرِ جارِحَةٍ ، و بَصيرٌ بِغَيرِ آلَةٍ ، بَل يَسمَعُ بِنَفسِهِ و يُبصِرُ بِنَفسِهِ ، و لَيسَ قَولي : إنَّهُ يَسمَعُ بِنَفسِهِ أنَّهُ شَيءٌ و النَّفسُ شَيءٌ آخَرُ ، و لكِنّي أرَدتُ عِبارَةً عَن نَفسي إذ كُنتُ مَسؤولاً ، و إفهاما لَكَ إذ كُنتَ سائلاً ، فأقولُ : يَسمَعُ بِكُلِّهِ ، لا أنّ كُلَّهُ لَهُ بَعضٌ
او شنوا و بيناست شنواست، بى آن كه اندامى براى شنيدن داشته باشد و بيناست، بى آن كه ابزار بينايى داشته باشد؛ بلكه به ذات خود مى شنود و به ذات خود مى بيند اين كه مى گويم: به ذات خود مى شنود، معنايش اين نيست كه او چيزى است و ذاتش چيز ديگرى [سواى او ]بلكه چون تو از من سؤال كردى، خواستم براى فهماندن مطلب به تو تعبيرى بياورم پس، مى گويم: او با همه وجودش مى شنود، اما نه همه اى كه بعض و جزء داشته باشد
امام رضا عليه السلام :
سُمِّيَ رَبُّنا سَميعا لا بِخُرْتٍ فيهِ يَسمَعُ بِهِ الصَّوتَ و لا يُبصِرُ بِهِ ، كَما أنَّ خُرْتَنا الّذي بِهِ نَسمَعُ لا نَقوى بِهِ عَلَى البَصَرِ
پروردگار ما شنوا ناميده شده نه به اين معنا كه سوراخ گوشى دارد كه با آن [ فقط ] صدا را مى شنود، ولى با آن چيزى را نمى بيند؛ مانند ما كه سوراخ گوش داريم و با آن مى شنويم، ولى با آن نمى توانيم ببينيم
امام رضا عليه السلام :
إنَّهُ يَسمَعُ بِما يُبصِرُ ، و يَرى بِما يَسمَعُ ··· و لَمّا لَم يَشتَبِهَ عَلَيهِ ضُروبُ اللُّغاتِ و لَم يَشغَلْهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ قُلنا : سَمِيعٌ ، لا مِثلَ سَمْعِ السّامِعينَ
او با همان چيزى كه مى بيند مى شنود و با همان چيزى كه مى شنود مى بيند··· از آن جا كه هيچ گونه لغت و زبانى بر او پوشيده نيست و شنيدنِ چيزى او را از شنيدن [همزمان ]چيزى ديگر باز نمى دارد، مى گوييم: او شنواست، اما نه مانند شنوايى شنوندگان (مخلوق)
خدا بيناست
امام على عليه السلام :
و كُلُّ بَصيرٍ غَيرُهُ يَعمى عَن خَفِيِّ الألوانِ و لَطيفِ الأجسامِ
هر بينايى جز او، از ديدن رنگهاى ناپيدا و اجسام لطيف (نامرئى) ناتوان است
امام على عليه السلام :
بَصيرٌ لا يوصفُ بِالحاسَّةِ
بينايى است كه به داشتن حسّ بينايى وصف نمى شود
امام على عليه السلام :
بَصيرٌ إذ لا مَنظورَ إلَيهِ مِن خَلقِهِ
حتى زمانى كه آفريده اى نبود كه بدان نگريسته شود، او بينا بود
امام رضا عليه السلام :
و هكَذا البَصَرُ لا بِخُرْتٍ مِنهُ أبصَرَ ، كما أنّا نُبصِرُ بِخُرْتٍ مِنّا لا نَنتَفِعُ بِهِ في غَيرِهِ
ديدن خدا نيز چنين است او به واسطه سوراخ چشم نمى بيند؛ چنان كه ما با سوراخ چشم خود مى بينيم و از آن استفاده ديگرى نمى توانيم ببريم
امام رضا عليه السلام :
البَصيرُ لا بِتَفريقِ آلَةٍ
[او] بيناست، نه با اين سو و آن سو افكندن اندام بينايى
امام رضا عليه السلام :
لَمّا لَم يَخفَ عَلَيهِ خافِيَةٌ مِن أثَرِ الذَّرَّةِ السَّوداءِ ، عَلَى الصَّخرَةِ الصَّمّاءِ ، في اللَّيلَةِ الظَّلماءِ ، تَحتَ الثَّرى و بحار الأنوار ، قُلنا : بَصيرٌ
از آن جا كه هيچ امر پنهانى حتّى همچون رد پاى مورى سياه بر روى خرسنگى تيره در شبى تار در زير زمين و درياها بر او پوشيده نيست، مى گوييم: او بيناست
خدا لطيف است
امام على عليه السلام :
لَطيفٌ لا يُوصَفُ بِالخَفاءِ
لطيف است، اما به ناپيدايى وصف نمى شود
امام على عليه السلام :
و كُلُّ سَميعٍ غَيرَهُ يَصَمُّ عَن لَطيفِ الأصواتِ ، و يُصِمُّهُ كَبيرُها ، و يَذهَبُ عَنهُ ما بَعُدَ مِنها ، و كُلُّ بَصيرٍ غَيرَهُ يَعمى عَن خَفِيِّ الألوانِ و لَطيفِ الأجسامِ
هر شنوايى، جز او، از شنيدن آواهاى ظريف و بسيار آهسته ناتوان است و صداهاى بلند نيز گوشش را كر مى سازد و آوازهاى دور دست را نمى شنود و هر بينايى، جز او، از ديدن رنگهاى ناپيدا و اجسام ظريف و بسيار ريز، كور است
امام رضا عليه السلام :
أمّا اللَّطيفُ فلَيسَ عَلى قِلَّةٍ و قَضافَةٍ و صِغَرٍ ، و لكِنَّ ذلِكَ عَلَى النَّفاذِ في الأشياءِ ، و الامتِناعِ مِن أن يُدرَكَ
لطيف بودن خدا به معناى كمى و باريكى و خُردى نيست بلكه به معناى نفوذ [علم و قدرت او] در اشياء و غير قابل درك بودن است
امام رضا عليه السلام :
لَطيفٌ لا بِتَجَسُّمٍ
لطيف است، اما نه به معناى لطافت جسمى
امام رضا عليه السلام :
إنّما قُلتُ : اللَّطيفُ ؛ لِلخَلقِ اللَّطيفِ و لِعِلمِهِ بِالشَّيءِ اللَّطيفِ ، أ لا تَرى إلى أثَرِ صُنعِهِ في النَّباتِ اللَّطيفِ و غَيرِ اللَّطيفِ ، و في الخَلقِ اللَّطيفِ مِن أجسامِ الحَيوانِ مِنَ الجِرجِسِ و البَعوضِ و ما هُوَ أصغَرُ مِنهُما مِمّا لا يَكادُ تَستَبينُهُ العُيونُ ، بل لا يَكادُ يُستَبانُ لِصِغَرِهِ ، الذَّكَرُ مِنَ الاُنثى ، و المَولودُ مِنَ القَديمِ ، فَلَمّا رَأينا صِغَرَ ذلكَ في لُطفِهِ ··· عَلِمنا أنَّ خالِقَ هذا الخَلقِ لَطيفٌ
گفتم: او لطيف است؛ چون هم موجودات لطيف (بسيار خُرد) را آفريده و هم به چيزهاى ظريف و ريز آگاهى دارد آيا نشانه صُنع او را در گياهان ظريف و غير ظريف و در آفريدن پيكرهاى ظريف و ريز جاندارانى چون كك و پشه و ريزتر از اينها نمى بينى كه تقريباً به چشم ديده نمى شوند و از بس ريزند نر و ماده آنها و نوزاد و كهن زادشان از يكديگر باز شناخته نمى شوند پس، چون ريزى
و ظرافت اين چيزها را ديديم ··· پى برديم كه آفريننده اين موجودات نيز لطيف و ظريف است
خدا آگاه است
امام رضا عليه السلام :
أمّا الخَبيرُ فالّذي لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ و لا يَفوتُهُ ، لَيسَ لِلتَّجرِبَةِ و لا لِلاعتِبارِ بِالأشياءِ ، فعِندَ التَّجرِبَةِ و الاعتِبارِ عِلمانِ ، و لَولاهُما ما عَلِمَ ؛ لأنَّ مَن كانَ كذلِكَ كانَ جاهِلاً
آگاه كسى است كه چيزى بر او پوشيده و از نظرش پنهان نمى ماند آگاه بودن خدا [از اشياء ]ناشى از آزمودن و نتيجه گيرى نيست؛ زيرا آزمودن و نتيجه گيرى (رسيدن از علمى به علم ديگر) دو علم است و اگر اين دو نبود علم و دانشى وجود نداشت؛ چه، كسى كه چنين باشد (علم و دانشش از طريق تجربه و كسب به دست آيد) قبلاً عالم نبوده است [و آگاهى خدا چون از اين دو طريق به دست نمى آيد، پس هميشه آگاه بوده است]
خدا نيرومند است
امام على عليه السلام :
و كُلُّ قَوِيٍّ غَيرُهُ ضَعيفٌ
هر نيرومندى، جز او، ناتوان است
امام على عليه السلام :
كُلُّ شَيءٍ خاشِعٌ لَهُ ، و كُلُّ شَيءٍ قائمٌ بِهِ ، غِنى كُلِّ فَقيرٍ ، و عِزُّ كُلِّ ذَليلٍ ، و قُوَّةُ كلِّ ضَعيفٍ
همه چيز در برابر او فروتن است و همه چيز ايستاده به اوست، بى نياز كننده هر نيازمندى است و عزّتبخش هر خوارى و نيرو دهنده هر ناتوانى
امام على عليه السلام :
فتَعالى مِن قَوِيٍّ ما أكرَمَهُ (أحكَمَهُ) ! و تَواضَعْتَ مِن ضَعيفٍ ما أجرَأكَ عَلى مَعصِيَتِه !
بلند مرتبه است خدايى كه در عين نيرومندى، چه بزرگوار و با گذشت است و چه پَست و فرومايه اى تو اى انسان كه با اين همه ناتوانى، بر نافرمانى او گستاخى!
امام على عليه السلام :
لَهُ الإحاطَةُ بِكُلِّ شَيءٍ ، و الغَلَبَةُ لِكُلِّ شَيءٍ ، و القُوَّةُ عَلى كُلِّ شَيءٍ
احاطه بر هر چيز و چيرگى بر همه چيز و قدرت بر انجام هر چيز [تنها ]از آن اوست
خدا عزيز است
امام على عليه السلام :
كُلُّ عَزيزٍ غَيرُهُ ذَليلٌ
هر عزيزى، جز او، ذليل است
امام على عليه السلام ـ در وصف خداوند سبحان ـ فرمود :
و عِزُّ كلِّ ذَليلٍ
و عزّتبخش هر ذليل است
امام على عليه السلام ـ در وصف خدا ـ فرمود :
لَم يُولَدْ سُبحانَهُ فيَكونَ في العِزِّ مُشارَكا
خداوند سبحان زاده نشد تا در عزّت [و قدرت ]شريكى داشته باشد
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي لَبِسَ العِزَّ و الكِبرِياءَ، و اختارَهُما لِنَفسِهِ دُونَ خَلقِهِ
سپاس و ستايش خداى را سزد كه رداى عزّت و كبريا پوشيد و اين دو صفت را براى خويش برگزيد نه براى مخلوقش
خدا حكيم است
امام على عليه السلام ـ درباره آفرينش شب پره ـ فرمود :
و مِن لَطائفِ صَنعَتِهِ ، و عَجائبِ خِلقَتِهِ ، ما أرانا مِن غَوامِضِ الحِكمَةِ في هذِهِ الخَفافيشِ الّتي يَقبِضُها الضِّياءُ الباسِطُ لِكُلِّ شَيءٍ ، و يَبسُطُها الظَّلامُ القابِضُ لِكُلِّ حَيٍّ
و از ساخته هاى ظريف و آفرينشهاى شگفت آور او، دستگاه پيچيده و حكيمانه اى است كه در وجود اين شب پره ها به ما نمايانده است؛ شب پره هايى كه روشنايى روز، كه همه چيز را روشن و نمودار مى سازد، ديدگان آنها را مى بندد و تاريكى شب، كه ديدگان هر زنده اى را فرو مى بندد، چشمان آنها را مى گشايد
امام على عليه السلام ـ در وصف خداوند سبحان ـ فرمود :
و أرانا مِن مَلَكوتِ قُدرَتِهِ ، و عَجائبِ ما نَطَقَتْ بِهِ آثارُ حِكمَتِهِ ··· ما دَلَّنا بِاضطِرارِ قِيامِ الحُجَّةِ لَهُ عَلى مَعرِفَتِهِ ، فظَهَرَتِ البَدائعُ الّتي أحدَثَتها آثارُ صَنعَتِهِ ، و أعلامُ حِكمَتِهِ ، فصارَ كلُّ ما خَلَقَ حُجَّةً لَهُ و دَليلاً عَلَيهِ
و از ملكوت قدرت خويش و شگفتيهايى كه نشانه هاى حكمتش گوياى آنهاست··· چيزهايى به ما آن نشان داد كه اين حجّتها و براهين وجود او، لا جرم ما را به شناخت وى رهنمون مى شوند پس، بدايعى كه آثار آفرينش او و نشانه هاى حكمتش پديد آورده اند آشكار است و آن چه آفريده، حجّت او و دليل و راهنما به سوى او هستند
امام باقر عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش كه چرا خدا از كارى كه مى كند سؤال نمى شود؟ ـ فرمود :
لِأنَّهُ لا يَفعَلُ إلاّ ما كانَ حِكمَةً و صَوابا
چون هر كارى كه مى كند، حكيمانه و درست است
احتجاج طبرسى :
مِن سُؤالِ الزِّنديقِ الَّذي سَألَ أبا عبدِ اللّه عليه السلام : فأخبِرْني عَنِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ أ لَهُ شَريكٌ في مُلكِهِ ، أو مُضادٌّ لَهُ في تَدبيرِهِ ؟ قال : لا
قالَ : فما هذا الفَسادُ المَوجودُ في هذا العالَمِ مِن سِباعٍ ضارِيَةٍ ، و هَوامَّ مَخُوفَةٍ ، و خَلقٍ كَثيرٍ مُشَوَّهَةٍ ، و دُودٍ و بَعوضٍ و حَيّاتٍ و عَقارِبَ ، و زَعَمتَ أنَّهُ لا يَخلُقُ شَيئا إلاّ لِعِلَّةٍ لِأنَّهُ لا يَعبَثُ ؟ !
قالَ : أ لَستَ تَزعُمُ أنَّ العَقارِبَ تَنفَعُ مِن وَجَعِ المَثانَةِ و الحَصاةِ ، و لِمَن يَبولُ في الفِراشِ ، و أنَّ أفضَلَ التِّرياقِ ما عُولِجَ مِن لُحومِ الأفاعي ، فإنَّ لُحومَها إذا أكَلَها المَجذومُ بِشَبٍّ نَفَعَهُ ، و تَزعُمُ أنَّ الدّودَ الأحمَرَ الّذي يُصابُ تَحتَ الأرضِ نافِعٌ لِلأكِلَةِ ؟قالَ : نَعَم ··· قالَ : فأخبِرْني هَل يُعابُ شَيءٌ مِن خَلقِ اللّه ِ و تَدبيرِهِ ؟ قالَ : لا ، قالَ : فإنَّ اللّه َ خَلَقَ خَلقَهُ غُرْلاً ، أ ذلكَ مِنهُ حِكمَةٌ أم عَبَثٌ ؟قالَ : بَل حِكمَةٌ مِنهُ قالَ : غَيَّرتُم خَلقَ اللّه ِ و جَعَلتُم فِعلَكُم في قَطعِ الغُلْفَةِ أصوَبَ مِمّا خَلَقَ اللّه ُ لَها ، و عِبتُم الأغلَفَ و اللّه ُ خَلَقَهُ ، و مَدَحتُمُ الخِتانَ و هُوَ فِعلُكُم ، أم تَقولونَ : إنَّ ذلكَ مِنَ اللّه ِ كانَ خَطَأً غَيرَ حِكمَةٍ ؟ ! قالَ عليه السلام : ذلِكَ مِنَ اللّه ِ حِكمَةٌ و صَوابٌ ، غَيرَ أنَّهُ سَنَّ ذلكَ و أوجَبَهُ عَلى خَلقِهِ ، كما أنَّ المَولودَ إذا خَرَجَ مِن بَطنِ اُمِّهِ وَجَدنا سُرَّتَهُ مُتَّصِلَةً بِسُرَّهِ اُمِّهِ ، كذلكَ خَلَقَها الحَكيمُ ، فأمَرَ العِبادَ بِقَطعِها ، و في تَركِها فَسادٌ بَيِّنٌ لِلمَولودِ و الاُمِّ ، و كذلكَ أظفارُ الإنسانِ أمَرَ إذا طالَتْ أن تُقلَمَ ، و كانَ قادِرا يَومَ دَبَّرَ خَلقَ الإنسانِ أن يَخلُقَها خِلقَةً لا تَطولُ ، كذلكَ الشَّعَرُ مِنَ الشّارِبِ و الرَّأسِ يطَولُ فيُجَزُّ ، و كذلكَ الثِّيرانُ خَلَقَها اللّه ُ فُحولَةً و إخصاؤها أوفَقُ ، و لَيسَ في ذلكَ عَيبٌ في تَقديرِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ
زنديقى از امام صادق عليه السلام پرسيد: به من بگوييد كه آيا خداوند عزّ و جلّ را در ملك و پادشاهيش انبازى هست يا در كار تدبير هستى مخالف و رقيبى دارد؟ حضرت فرمود : نه
او پرسيد: پس اين نا بسامانى اى كه در عالم مى بينيم، از قبيلِ حيوانات درنده و خزندگان ترسناك و موجودات زشت فراوان و كرم و پشه و مار و عقرب، چيست؟ اين همه در حالى است كه شما مى گوييد خداوند هيچ چيزى را بدون علت نمى آفريند ؛ چون كار بيهوده نمى كند!امام فرمود: آيا تو باور ندارى كه عقربها براى درد و سنگ مثانه و براى درمان كسى كه شب ادرارى دارد، سودمند است و بهترين پادزهر، گوشت مارهايند؛ كه اگر شخص مبتلا به جذام آن [گوشت ]را با زاج سفيد بخورد، براى بيمارى او مفيد است و مى گوييد كه كرم خاكى براى بيمارى خوره سودمند است؟ گفت: آرى···باز پرسيد: به من بگوييد كه آيا چيزى از آفرينش و تدبير خدا عيب و ايراد دارد؟ فرمود: نه پرسيد: آيا اين كه خداوند انسان را ختنه نشده آفريده حكمتى دارد يا كارى پوچ و بيهوده است ؟ فرمود : از روى حكمت استگفت: شما آنچه را خدا آفريده است تغيير مى دهيد و كار خود را در ختنه كردن درست تر از كارى مى دانيد كه خدا كرده است و بر ختنه نا شده خُرده مى گيريد در حالى كه خدا او را به اين صورت آفريده است و ختنه كردن را كه كار شماست عملى پسنديده مى دانيد نكند مى گوييد: اين كار خدا اشتباه و غير حكيمانه است؟حضرت فرمود: اين كار خدا حكيمانه و درست است، اما او خود ختنه كردن را مقرّر داشته و بر آفريدگانش لازم فرموده است همچنان كه وقتى بچه به دنيا مى آيد بند نافش به ناف مادرش وصل مى باشد خداوند حكيم اين كار را كرده است، اما در عين حال به بندگان دستور داده آن را ببرند كه اگر بند ناف را نبرند قطعا براى نوزاد و مادر، هر دو، زيانمند و مهلك است همچنين در مورد ناخنها نيز دستور داده است كه وقتى بلند شدند گرفته شوند در حالى كه خدا مى توانست انسان را طورى بيافريند كه ناخنهايش بلند نشود و باز چنين است موى سر و سبيل كه بلند مى شوند و بايد كوتاه كرد و نيز از همين قبيل است گاوهاى نر كه خداوند آنها را با بيضه آفريده اما اخته آنها كار آمدترند اينها به تقدير و تدبير خداوند عزّ و جلّ عيب و ايرادى وارد نمى آورد
خدا صَمَد است
امام على عليه السلام :
الصَّمَدُ : بِلا تَبعيضِ بَدَدٍ
صمد، يعنى داراى اجزاء نيست
امام على عليه السلام ـ در توحيد خدا ـ فرمود :
ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ ، و لا حَقيقتَهُ أصابَ مَن مَثَّلَهُ ، و لا إيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ، و لا صَمَدَهُ مَن أشارَ إلَيهِ و تَوَهَّمَهُ
كسى كه براى خدا چگونگى تعيين كند، يگانه اش ندانسته است و كسى كه براى او مانند قرار دهد، به حقيقت او نرسيده است و كسى كه او را به چيزى شبيه كند، او را قصد نكرده [و آن چه به عنوان خدا معتقد است خدا نيست] و كسى كه به او اشاره كند و به وهمش در آورد، او را صمد ندانسته است [بلكه مشار اليه او و خدايى كه در وهمش آورده چيز ديگرى است نه خدا]
امام حسين عليه السلام :
الصَّمَدُ: الّذي لا جَوفَ لَهُ ، و الصَّمَدُ : الّذي قَدِ انتَهى سُؤدَدُهُ ، و الصَّمَدُ الّذي لا يَأكُلُ و لا يَشرَبُ ، و الصَّمَدُ : الّذي لا يَنامُ ، و الصَّمَدُ : الدّائمُ الّذي لَم يَزَلْ و لا يَزالُ
صمد، كسى است كه ميانْ تهى [ممكن الوجود] نيست؛ صمد كسى است كه سرورى و مهتريش در اوج است؛ صمد كسى است كه نه مى خورد و نه مى آشامد؛ صمد كسى است كه نمى خوابد؛ صمد آن مانايى است كه پيوسته بوده و خواهد بود
امام زين العابدين عليه السلام :
الصَّمَدُ : الّذي لا شَريكَ لَهُ ، و لا يَؤودُهُ حِفظُ شَيءٍ ، و لا يَعزُبُ عَنهُ شَيءٌ
صمد كسى است كه شريك ندارد و نگهدارى از چيزى او را خسته و گرانبار نمى كند و هيچ چيز از او پنهان نيست
امام زين العابدين عليه السلام :
هُوَ الّذي إذا أرادَ شَيئا قالَ لَهُ : كُنْ فيَكونُ ، و الصَّمَدُ : الّذي أبدَعَ الأشياءَ فخَلَقَها أضدادا و أشكالاً و أزواجا ، و تَفَرَّدَ بِالوَحدَةِ بِلا ضِدٍّ و لا شَكلٍ و لا مِثلٍ و لا نِدٍّ
صمد، كسى است كه هرگاه چيزى بخواهد، به آن مى گويد: هست شو و او بى درنگ هستى مى يابد صمد كسى است كه اشياء را ايجاد كرد و آنها را نا همگون و همگون و جفت آفريد و يگانگى و يكتايى را منحصر به خود گردانيد و نه ضدّى دارد، نه همتايى و نه مانندى و نه نظيرى
امام باقر عليه السلام :
الصَّمَدُ : السَّيِّدُ المُطاعُ الّذي لَيسَ فَوقَهُ آمِرٌ و ناهٍ
صمد، مهترى است كه فرمانش برده مى شود و فرادستى ندارد كه به او امر و نهى كند
امام باقر عليه السلام ـ در تفسير صمد ـ فرمود :
السَّيِّدُ المَصمودُ إلَيهِ في القَليلِ و الكَثيرِ
يعنى سرورى كه در كم و زياد، قصد او شود (دست نياز سوى او دراز گردد)
خدا همه جا هست
امام على عليه السلام ـ در وصف خداوند سبحان ـ فرمود :
و إنَّهُ لَبِكُلِّ مَكانٍ ، و في كُلِّ حِينٍ و أوانٍ ، و مَعَ كُلِّ إنسٍ و جانٍّ
او در هر جا و در هر زمانى و با هر انس و جنّى هست
امام على عليه السلام ـ در توصيف خداوند سبحان ـ فرمود :
و لا كانَ في مَكانٍ فيَجوزَ عَلَيهِ الانتِقالُ
در جايى نيست، تا جا به جا شدن در حقّ او روا باشد
امام على عليه السلام ـ در توصيف خداوند سبحان ـ فرمود :
سَبَقَ في العُلُوِّ فلا شَيءَ أعلى مِنهُ ، و قَرُبَ في الدُّنُوِّ فلا شَيءَ أقرَبُ مِنهُ ، فلا استِعلاؤهُ باعَدَهُ عَن شَيءٍ مِن خَلقِهِ ، و لا قُربُهُ ساواهُم في المَكانِ بِهِ
در بلند مرتبگى بر همه چيز پيشى گرفته و چيزى برتر و بلند مرتبه تر از او نيست نزديكتر از هر چيزى است و نزديكتر از او چيزى نيست نه برتريش او را از آفريدگانش دور كرده و نه نزديكيش آنها را در مكان با او برابر كرده است
امام على عليه السلام :
إنَّ اللّه َ سُبحانَهُ عِندَ إضمارِ كُلِّ مُضمِرٍ ، و قَولِ كُلِّ قائلٍ ، و عَمَلِ كلِّ عامِلٍ
خداوند سبحان نزد پنهان كردن هر رازى كه كسى پنهان مى كند و نزد سخن هر گوينده اى و كردار هر كننده اى حضور دارد
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به زنديقى كه پرسيد: چه فرقى مى كند كه دستها را به سوى آسمان برداريم يا به طرف زمين فرو نگه داريم؟ ـ فرمود :
ذلكَ في عِلمِهِ و إحاطَتِهِ و قُدرَتِهِ سَواءٌ ، و لكِنَّهُ عَزَّ و جلَّ أمرَ أولِياءَهُ و عِبادَهُ بِرَفعِ أيديهِم إلى السَّماءِ نَحوَ العَرشِ ؛ لِأنَّهُ جَعَلَهُ مَعدِنَ الرِّزقِ
اين كار از نظر علم و احاطه و قدرت خدا يكسان است، اما خداوند عزّ و جلّ به دوستان و بندگان خود دستور داده است كه دستهايشان را به آسمان، به طرف عرش، بلند كنند؛ زيرا عرش را معدن روزى قرار داده است
امام صادق عليه السلام ـ به نقل از پدرانش ـ فرمود امام على عليه السلام فرمود :
حدَّثني أبي عن جَدّي عن آبائه عليهم السلام أنَّ أمير المؤمنينَ عليه السلام قالَ : إذا فَرَغَ أحَدُكُم مِنَ الصَّلاةِ فلْيَرفَعْ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ و لْيَنصِبْ في الدُّعاءِ ، فقالَ عَبدُ اللّه ِ بنُ سَبأ: يا أميرَ المُؤمِنينَ ، أ لَيسَ اللّه ُ في كُلِّ مَكانٍ ؟ ! قالَ : بَلى ، قالَ : فلِمَ يَرفَعُ العَبدُ يَدَيهِ إلَى السَّماءِ ؟ قالَ : أ ما تَقرَأُ «و في السَّماءِ رِزقُكُم و ما توعَدونَ» ، فمِن أينَ يُطلَبُ الرِّزقُ إلاّ مِن مَوضِعِهِ ؟ !
هر گاه فردى از شما نمازش را تمام كرد، دستانش را به سوى آسمان بردارد و در دعا كردن بكوشد عبد اللّه بن سبأ عرض كرد: اى امير المؤمنين! مگر خدا در همه جا نيست؟ حضرت فرمود: چرا عرض كرد: پس، چرا بنده، دستانش را به سوى آسمان بلند كند؟ حضرت فرمود: مگر نخوانده اى: «و در آسمان است روزى شما و آنچه وعده داده مى شويد» آيا روزى را جز از جايگاهش بايد خواست؟
امام صادق عليه السلام :
مَرَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى رَجُلٍ و هُوَ رافِعٌ بَصَرَهُ إلى السَّماءِ يَدعو ، فقالَ لَهُ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : غُضَّ بَصَرَكَ فإنَّكَ لَن تَراهُ ، و مَرَّ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله عَلى رَجُلٍ رافِعٍ يَدَيهِ إلى السَّماءِ و هُوَ يَدعو ، فقالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : أقصِرْ مِن يَدَيكَ فإنَّكَ لَن تَنالَهُ
پيامبر صلى الله عليه و آله بر مردى گذشت كه چشمش را به آسمان دوخته بود و دعا مى كرد به او فرمود: چشم از آسمان بردار؛ زيرا هرگز او را نخواهى ديد بر مرد ديگرى گذشت كه دستانش را به آسمان برداشته بود و دعا مى كرد به او فرمود: دستانت را كوتاه كن؛ زيرا هرگز دستت به او نخواهد رسيد
التوحيد ـ به نقل از ابو جعفر ـ :
سَألتُ أبا عبدِ اللّه عليه السلام عَن قَولِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ : «و هُوَ اللّه ُ في السَّماواتِ و في الأرضِ» ـ : كذلِكَ هُوَ في كُلِّ مَكانٍ قُلتُ : بِذاتِه ؟ قالَ : وَيحَكَ ! إنَّ الأماكِنَ أقدارٌ ، فإذا قُلتَ : في مَكانٍ بِذاتِهِ لَزِمَكَ أن تَقولَ : في أقدارٍ و غَيرِ ذلكَ ، و لكِنْ هُوَ بائنٌ مِن خَلقِهِ ، مُحيطٌ بِما خَلَقَ عِلما و قُدرَةً و إحاطَةً و سُلطانا و مُلكا
از امام صادق عليه السلام درباره آيه «و او خداست در آسمانها و زمين» سؤال كردم ؟ حضرت فرمود : همين طور است او در همه جا هست عرض كردم: ذات او در همه جا هست؟ فرمود: واى بر تو! مكانها داراى حدّ و اندازه هستند بنا بر اين، اگر بگويى: خداوند به ذات خود در جايى هست، لازم آيد كه بگويى: در اندازه و امثال اين چيزها جا دارد اما او از خلقش جداست و علم و قدرت و احاطه و اقتدار و پادشاهيش همه آنچه را آفريده، در ميان گرفته است
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به اين سؤال كه: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله به آسمان و از آن جا به سدرة المنتهى و از آن جا به سوى پرده هاى نور برده شد و در آن جا با خدا سخن گفت و نجوا كرد در حالى كه خدا به صفتِ داشتن جا توصيف نمى شود؟ ـ فرمود :
إنَّ اللّه َ تَبارَكَ و تَعالى لا يُوصَفُ بِمَكانٍ و لا يَجري عَلَيهِ زَمانٌ ، و لكِنَّهُ عَزَّ و جلَّ أرادَ أن يُشَرِّفَ بِهِ مَلائكَتَهُ و سُكّانَ سَماواتِهِ ، و يُكرِمَهُم بِمُشاهَدَتِهِ ، و يُرِيَهُ مِن عَجائبِ عَظَمَتِهِ ما يُخبِرُ بِهِ بَعدَ هُبوطِهِ
خداوند تبارك و تعالى نه به داشتن مكان وصف مى شود و نه زمان شامل حالش مى شود، اما خداوند عزّ و جلّ خواست كه فرشتگان خود و ساكنان آسمانهايش را به وجود پيامبر مشرّف گرداند و با نشان دادن او به آنها، گراميشان بدارد و شگفتيهاى عظمت و بزرگيش را كه بعد از فرود آمدنش خبر مى دهد به وى بنماياند
صفات ذات و صفات فعل
امام صادق عليه السلام :
رَبُّنا نورِيُّ الذّاتِ ، حَيُّ الذّاتِ ، عالِمُ الذّاتِ ، صَمَدِيُّ الذّاتِ
پروردگار ما ذاتش نور است، ذاتش زنده است، ذاتش داناست، ذاتش صمد است
امام صادق عليه السلام ـ در پاسخ به اين پرسش بُكَير بن اَعين كه آيا علم و مشيّت خدا با هم فرق دارند يا يكى هستند؟ ـ فرمود :
العِلمُ لَيسَ هُوَ المَشيئَةَ ، أ لا تَرى أنَّكَ تَقولُ : سَأفعَلُ كَذا إن شاءَ اللّه ُ ، و لا تَقولُ : سَأفعَلُ كَذا إن عَلِمَ اللّه ُ ، فقَولُكَ إن شاءَ اللّه ُ دَليلٌ عَلى أنَّهُ لَم يَشأْ ، فإذا شاءَ كانَ الّذي شاءَ كما شاءَ ، و عِلْمُ اللّه ِ سابِقٌ لِلمَشيئَةِ
علم با مشيّت فرق مى كند مگر نه اين است كه تو مى گويى: اگر خدا بخواهد، اين كار را خواهم كرد و نمى گويى: اگر خدا بداند، اين كار را خواهم كرد ؟ پس اين كه مى گويى: اگر خدا بخواهد، دليل بر اين است كه خدا نخواسته است (خواست و مشيّت خدا هنوز به تحقق يافتن كار مورد نظر تو تعلق نگرفته است)؛ زيرا اگر مى خواست آنچه خواسته است مطابق خواست او تحقّق مى يافت؛ و علم خدا مقدّم بر مشيّت است
التوحيد ـ به نقل از ابو بصير ـ : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود :
سَمِعتُ أبا عَبدِ اللّه عليه السلام يَقولُ : لَم يَزَلِ اللّه ُ جلَّ و عَزَّ ربُّنا و العِلمُ ذاتُهُ و لا مَعلومَ، و السَّمعُ ذاتُهُ و لا مَسموعَ ، و البَصَرُ ذاتُهُ و لا مُبصَرَ، و القُدرَةُ ذاتُهُ و لا مَقدورَ ، فلَمّا أحدَثَ الأشياءَ و كانَ المَعلومُ وَقَعَ العِلمُ مِنهُ عَلَى المَعلومِ ، و السَّمعُ عَلَى المَسموعِ، و البَصَرُ عَلَى المُبصَرِ ، و القُدرَةُ عَلَى المَقدورِ
خداوند عزّ و جلّ هميشه پروردگار ما و دانش عين ذات او بوده است آن گاه كه دانسته اى وجود نداشت ، و شنيدن عين ذاتش بود آن گاه كه شنيده اى نبود ، و ديدن عين ذاتش بود زمانى كه ديده اى در كار نبود ، و توانايى عين ذاتش بود آن گاه كه هنوز توانسته اى وجود نداشت ولى چون اشياء را آفريد، دانسته موجود شد و دانش او بر آن تعلق گرفت و شنيدنش بر شنيده و ديدنش بر ديده و توانايى اش بر توانسته
التوحيد ـ به نقل از حمّاد بن عيسى ـ :
سألتُ أبا عَبدِ اللّه ِ عليه السلام فقُلتُ : لَم يَزَلِ اللّه ُ يَعلَمُ ؟ قالَ : أنّى يَكونُ يَعلَمُ و لا مَعلومَ ؟! قالَ : قُلتُ : فلَم يَزَلِ اللّه ُ يَسمَعُ ؟ قالَ : أنّى يَكونُ ذلكَ و لا مَسموعَ ؟! قالَ : قُلتُ : فلَم يَزَلْ يُبصِرُ ؟ قالَ : أنّى يَكونُ ذلكَ و لا مُبصَرَ ؟! قالَ : ثُمّ قالَ : لَم يَزَلِ اللّه ُ عَليما سَميعا بَصيرا ، ذاتٌ علاّمَةٌ سَميعَةٌ بَصيرَةٌ قُلتُ : فَلَم يَزَلِ اللّه ُ مُتَكَلِّما ؟ قالَ : إنَّ الكَلامَ مُحدَثَةٌ لَيسَت بِأزَلِيّةٍ ، كانَ اللّه ُ عَزَّ و جلَّ و لا مُتَكلِّمَ
از امام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا خدا همواره مى دانسته است؟ فرمود: وقتى دانسته اى وجود ندارد، چه چيز را بداند ؟! عرض كردم: همواره مى شنيده است؟ فرمود: وقتى شنيده اى در ميان نباشد چه چيز را بشنود ؟ عرض كردم: هميشه مى ديده است؟ فرمود: وقتى ديده اى نباشد چه چيز را ببيند ؟ حمّاد مى گويد: حضرت آن گاه فرمود: خدا پيوسته دانا و شنوا و بيناست او ذاتى است دانا و شنوا و بينا عرض كردم: پس خدا هميشه متكلّم بوده است؟ حضرت فرمود: كلام، صفتى حادث است نه ازلى خداوند عزّ و جلّ بود ولى متكلّم نبود
امام كاظم عليه السلام ـ در پاسخ به سؤال از اراده خدا و اراده مخلوق ـ فرمود :
الإرادَةُ مِنَ المَخلوقِ الضَّميرُ ، و ما يَبدو لَهُ بَعدَ ذلكَ مِنَ الفِعلِ ، و أمّا مِنَ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ فإرادتُهُ إحداثُهُ لا غَيرَ ذلكَ ؛ لِأنَّهُ لا يُروِّي ، و لا يَهُمُّ ، و لا يَتَفَكَّرُ ، و هذِهِ الصِّفاتُ مَنفِيَّةٌ عَنهُ، و هِيَ مِن صِفاتِ الخَلقِ ، فإرادَةُ اللّه ِ هِيَ الفِعلُ لا غَيرَ ذلكَ
اراده مخلوق آهنگ درونى او و عملى است كه در پى آن از او بروز مى كند، اما درباره خداوند عزّ و جلّ اراده، همان ايجاد و پديد آوردن اشياء است نه چيز ديگر؛ زيرا او نه درنگ و تأمّل مى كند، نه تصميم مى گيرد و نه مى انديشد اين صفات در او نيست اينها از صفات مخلوقاتند پس، اراده خدا همان فعل اوست، نه چيز ديگر
امام رضا عليه السلام :
المَشيئَةُ و الإرادَةُ مِن صِفاتِ الأفعالِ، فمَن زَعَمَ أنَّ اللّه َ تَعالى لَم يَزَلْ مُريدا شائيا فلَيسَ بِمُوَحِّدٍ
مشيّت و اراده از صفات فعلند؛ بنا بر اين هر كس خيال كند كه خداوند متعال هميشه مريد و خواهنده بوده است موحّد نيست
جامع صفات
امام على عليه السلام :
أوَّلُ الدِّينِ مَعرِفَتُهُ ، و كمالُ مَعرِفَتِهِ التَّصديقُ بِهِ ، و كمالُ التَّصديقِ بِهِ تَوحيدُهُ ، و كَمالُ تَوحيدِهِ الإخلاصُ لَهُ ، و كمالُ الإخلاصِ لَهُ نَفيُ الصِّفاتِ عَنهُ ؛ لِشَهادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أنَّها غَيرُ المَوصوفِ ، و شَهادَةِ كُلِّ مَوصوفٍ أنَّهُ غَيرُ الصِّفَةِ ، فمَن وَصَفَ اللّه َ سُبحانَهُ فقَد قَرَنَهُ ، و مَن قَرَنَهُ فقَد ثَنّاهُ ، و مَن ثنّاهُ فَقَد جَزَّأهُ ، و مَن جَزَّأهُ فقَد جَهِلَهُ ، (و مَن جَهِلَهُ فقَد أشارَ إلَيهِ) حديث ، و مَن أشارَ إلَيهِ فقَد حَدَّهُ ، و مَن حَدَّهُ فقَد عَدَّهُ ، و مَن قالَ : «فيمَ ؟» فقَد ضَمَّنَهُ ، و مَن قالَ : «عَلامَ ؟» فقَد أخلى مِنهُ ، كائنٌ لا عَن حَدَثٍ ، مَوجودٌ لا عَن عَدَمٍ ، مَعَ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُقارَنَةٍ ، و غَيرُ كُلِّ شَيءٍ لا بِمُزايَلَةٍ ، فاعِلٌ لا بِمَعنَى الحَرَكاتِ و الآلَةِ ، بَصيرٌ إذ لا مَنظورَ إلَيهِ مِن خَلقِهِ ، مُتَوحِّدٌ إذ لا سَكَنَ يَستَأنِسُ بِهِ و لا يَستَوحِشُ لِفَقدِهِ
آغاز دين شناخت خداست و اوج شناخت او باور كردن و اعتراف به وجود اوست و كمال تصديق او يگانه دانستن اوست و كمال يگانه دانستنش، خالص داشتن اوست [از جسميت و عرضيّت و لوازم اين دو] و كمال خالص دانستن او نفى صفات از اوست؛ چرا كه هر صفتى گواه بر اين است كه با موصوف فرق مى كند و هر موصوفى گواه بر اين است كه با صفت متفاوت است پس، هر كه خدا را وصف كند برايش قرين و همتا آورده است و هركه برايش قرين آورد، او را دو تا دانسته است و هركه او را دوگانه بداند برايش جزء قائل شده و هركه او را داراى جزء بداند وى را نشناخته است و هر كه او را نشناسد به او اشاره كند و هركه به او اشاره كند، محدودش[به حدّ و جهتى ]كرده است و هر كه برايش حد تعيين كند او را به شمار درآورده است و هر كه بگويد: «او در چيست؟» خدا را در جايى گنجانده است و هر كه بگويد: «او بر فراز چيست؟» جايى را از او تهى دانسته است هستى دارد اما هستيش حادث نيست وجود دارد اما از عدم برنيامده است با هر چيزى هست اما نه به نحوى كه قرين او باشد و سواى هر چيزى است اما نه آن گونه كه از آن جدا و بر كنار باشد فاعل است اما نه اين كه فعاليت كند و ابزارى به كار گيرد بينا بوده پيش از آن كه آفريده اى باشد كه متعلق بينايى او واقع شود يگانه و تنها بود آن گاه كه نه كسى و چيزى بود كه با آن خو گيرد يا از نبودش احساس تنهايى كند
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي بَطَنَ خَفِيّاتِ الاُمورِ ، و دَلَّتْ (ذَلَّت) عَلَيهِ أعلامُ الظُّهورِ ، و امتَنَعَ عَلى عَينِ البَصيرِ ، فَلا عَينُ مَن لَم يَرَهُ تُنكِرُهُ ، و لا قَلبُ مَن أثبَتَهُ يُبصِرُهُ ، سَبَقَ في العُلُوِّ فلا شَيءَ أعلى مِنهُ ، و قَرُبَ في الدُّنُوِّ فلا شَيءَ أقرَبُ مِنهُ ، فلا استِعلاؤهُ باعَدَهُ عَن شَيءٍ مِن خَلقِهِ ، و لا قُربُهُ ساواهُم في المَكانِ بِهِ ، لَم يُطلِعِ العُقولَ عَلى تَحديدِ صِفَتِهِ ، و لَم يَحجُبْها عَن واجِبِ مَعرِفَتِهِ ، فَهُوَ الّذي تَشهَدُ لَهُ أعلامُ الوُجودِ عَلى إقرارِ قَلبِ ذي الجُحودِ ، تَعالَى اللّه ُ عَمّا يَقولُهُ المُشَبِّهونَ (المُشتَبِهونَ) بِهِ و الجاحِدونَ لَهُ عُلُوّا كَبيرا
ستايش خدايى را كه از امور نهانى آگاه است و نشانه هاى آشكار بر هستى او گواهند و [ديدنش] بر ديدگان بيننده ممتنع است و از اين رو، نه چشم كسى كه او را نديده است انكارش مى كند و نه دل كسى كه وجودش را اثبات مى كند، او را مى بيند در برترى و بلندى [بر همه چيز ]پيشى گرفت و چيزى برتر و بالاتر از او نيست و در نزديكى [بيش از هر چيزى ]نزديك است و نزديكتر از او چيزى نيست نه برتريش او را از آفريدگانش دور ساخته و نه نزديكيش آنان را در رتبه هم مكان او قرار داده است خردها را بر شناخت صفتش آگاه نساخته و در عين حال آنها را از [قدرت ]شناخت خود در حدّ لزوم محروم نكرده است؛ زيرا اوست كه نشانه هاى هستى برايش گواهى مى دهند كه [حتى] منكران او نيز در دل، به وجودش معترفند خداوند بسى بالاتر از سخنانى است كه تشبيه كنندگان او به مخلوقات و منكران وجودش اظهار مى دارند
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي مَنَعَ الأوهامَ أن تَنالَ إلاّ وُجودَهُ ، و حَجَبَ العُقولَ أن تَتَخَيَّلَ ذاتَهُ ؛ لامتِناعِها مِنَ الشَّبَهِ و التَّشاكُلِ ، بَل هُوَ الّذي لا يَتَفاوَتُ في ذاتِهِ ، و لا يَتَبَعَّضُ بِتَجزِئَةِ العَدَدِ في كمالِهِ ، فارَقَ الأشياءَ لا على اختِلافِ الأماكِنِ ، و يَكونُ فيها لا عَلى وَجهِ المُمازَجَةِ ، و عَلِمَها لا بِأداةٍ لا يَكونُ العِلمُ إلاّ بِها ، و لَيسَ بَينَهُ و بَينَ مَعلومِهِ عِلمٌ غَيرُهُ بِهِ كانَ عالِما بِمَعلومِهِ ، إن قيلَ : كانَ ، فعَلى تَأويلِ أزَلِيَّةِ الوُجودِ ، و إن قيلَ : لَم يَزَلْ فَعَلى تَأويلِ نَفيِ العَدَمِ
ستايش خدايى را كه وَهمها را از رسيدن به وجودش بازداشته و خردها را از تخيل ذاتش در پرده كرده است؛ زيرا كه ذات او را همانند و همشكلى نيست، بلكه او خدايى است كه ذاتش متفاوت نيست (بسيط الذات است) در كمالش تجزيه عددى راه ندارد از اشياء جداست اما نه به نحو جدايى مكانى، و در اشياء است، امّا نه اين كه با آنها درآميخته باشد به اشياء علم دارد اما نه با واسطه ابزار و اندامى كه علم [ديگر موجودات] جز به واسطه آن حاصل نمى شود ميان او و دانسته اش جز خود او علمى وجود ندارد كه از طريق او به دانسته اش علم حاصل كند اگر گفته شود: بوده است، به معناى ازلى بودن وجود اوست و اگر گفته شود: زوال نمى پذيرد، به معناى نفى عدم از اوست
امام على عليه السلام :
ما وَحَّدَهُ مَن كَيَّفَهُ ، و لا حَقيقَتَهُ أصابَ مَن مَثَّلَهُ، و لا إيّاهُ عَنى مَن شَبَّهَهُ، و لا صَمَدَهُ مَن أشارَ إلَيهِ و تَوَهَّمَهُ ، كُلُّ مَعروفٍ بِنَفسِهِ مَصنوعٌ، و كُلُّ قائمٍ في سِواهُ مَعلولٌ، فاعِلٌ لا بِاضطِرابِ آلَةٍ، مُقَدِّرٌ لا بِجَولِ فِكرَةٍ ، غَنِيٌّ لا بِاستِفادَةٍ ، لا تَصحَبُهُ الأوقاتُ و لا تَرفِدُهُ الأدَواتُ ···
الّذي لا يَحولُ و لا يَزولُ ، و لا يَجوزُ عَلَيهِ الاُفولُ ··· لا تَنالُهُ الأوهامُ فتُقَدِّرَهُ ، و لا تَتَوَهَّمُهُ الفِطَنُ فتُصَوِّرَهُ ، و لا تُدرِكُهُ الحَواسُّ فتُحِسَّهُ ، و لا تَلمِسُهُ الأيدي فتَمَسَّهُ ، و لا يَتَغَيَّرُ بِحالٍ ، و لا يَتَبَدَّلُ في الأحوالِ ، و لا تُبليهِ اللَّيالي و الأيّامُ ، و لا يُغَـيِّرُهُ الضِّياءُ و الظَّلامُ ، و لا يُوصَفُ بِشَيءٍ مِنَ الأجزاءِ ، و لا بِالجَوارِحِ و الأعضاءِ ، و لا بِعَرَضٍ مِنَ الأعراضِ ، و لا بِالغَيرِيَّةِ و الأبعاضِ ··· و يُريدُ و لا يُضمِرُ ، يُحِبُّ و يَرضى مِن غَيرِ رِقَّةٍ ، و يُبغِضُ و يَغضَبُ مِن غَيرِ مَشَقَّةٍ
كسى كه خدا را داراى چگونگى بداند، او را يگانه ندانسته است و كسى كه برايش مانند بتراشد، به حقيقت او ره نبرده است و كسى كه او را تشبيه [به چيزى ]كند، قصد او نكرده است و كسى كه به او اشاره كند و به وهمش در آورد، او را نطلبيده است [بلكه مشار اليه و موهوم او چيزى جز خداست] هر آن چه به ذات خود شناخته شود، آفريده و مصنوع است و هر قائم به غير خويش، معلول است او فاعل است، اما نه با استفاده از ابزار مقدِّر (مدبّر) است، امّا نه از طريق به حركت در آوردن فكر و انديشه بى نياز است، نه اين كه بى نيازى خود را از ديگرى كسب كرده باشد (بلكه غنى بالذات است) زمانها با او همراه نيستند و ابزارها او را يارى نمى رسانند···
آن كه تغيير نمى پذيرد و از بين نمى رود و ناپديد شدن و افول در حق او روا نيست··· وهمها به او نرسند تا در نتيجه برايش اندازه و مقدار تعيين كنند و انديشه هاى ژرف بين نتوانند او را در وهم خود بگنجانند، تا در نتيجه، صورتى [خيالى] از او به دست آورند و حواس به او دسترسى ندارند تا بتوانند او را حسّ كنند و دستها او را لمس نكنند تا در نتيجه، برايشان ملموس شود، به هيچ حالى تغيّر نپذيرد و حالات گوناگون به خود نگيرد، گذشت شبها و روزها او را فرسوده نكند و روشنايى و تاريكى تغييرش ندهد؛ نه به داشتن اجزاء وصف شود، نه به داشتن اندام و اعضاء، نه به عرضى از اعراض و نه به غيريّت و ابعاض··· اراده مى كند، امّا نه اين كه قبلاً بينديشد و تصميم قلبى بگيرد دوست مى دارد و خشنود مى شود، امّا نه اين كه با دلسوزى و رقّت قلبى همراه باشد و دشمن مى دارد و خشم مى گيرد، امّا نه اين كه با رنج و مشقّتى همراه باشد
امام على عليه السلام :
ريبٌ مِنَ الأشياءِ غَيرُ مُلابِسٍ، بَعيدٌ مِنها غَيرُ مُباينٍ ، مُتَكَلِّمٌ لا بِرَوِيَّةٍ ، مُريدٌ لا بِهمَّةٍ ، صانِعٌ لا بِجارِحَةٍ ، لَطيفٌ لا يُوصَفُ بِالخَفاءِ ، كَبيرٌ لا يُوصَفُ بِالجَفاءِ ، بَصيرٌ لا يُوصَفُ بِالحاسَّةِ ، رَحيمٌ لا يُوصَفُ بِالرِّقَّةِ ، تَعنو الوُجوهُ لِعَظَمَتِهِ ، و تَجِبُ القُلوبُ مِن مَخافَتِهِ
به همه چيز نزديك است، امّا به آنها چسبيده نيست از همه چيز دور است امّا از آنها جدا نيست سخن مى گويد، امّا نه اين كه نياز به انديشيدن داشته باشد اراده مى كند، امّا نه اين كه با عزم و تصميم قبلى همراه باشد سازنده است اما نه به واسطه ابزار و اندامى لطيفى است كه به خفا و پنهانى وصف نمى شود و بزرگى است كه به درشتى و زمختى توصيف نمى گردد بيناست، نه آن كه اندام بينايى داشته باشد مهربان است، نه اين كه به صفت نازكدلى و دلسوزى وصف شود همه موجودات در برابر عظمت او خوار و خاضعند و دلها از خوف او لرزان و مضطربند
امام على عليه السلام :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي لَم تَسبِقْ لَهُ حالٌ حالاً ، فيَكونَ أوّلاً قَبلَ أن يَكونَ آخِرا ، و يَكونَ ظاهِرا قَبلَ أن يَكونَ باطِنا، كُلُّ مُسمّىً بِالوَحدَةِ غَيرَهُ قَليلٌ ، و كُلُّ عَزيزٍ غَيرَهُ ذَليلٌ ، و كُلُّ قَوِيٍّ غَيرَهُ ضَعيفٌ ، و كُلُّ مالِكٍ غَيرَهُ مَملوكٌ ، و كُلُّ عالِمٍ غَيرَهُ مُتَعَلِّمٌ
ستايش خدايى را كه حالتى و صفتى از او مقدّم بر صفت ديگرش نيست، تا در نتيجه، اوّل بودنش مقدّم بر آخر بودن او باشد و آشكار بودنش جلوتر از نهان بودنش جز او، هر چيز ديگرى كه نام يگانگى و تنهايى به خود گيرد، [به معناى ]كم است (خداوند در عين اتصاف به وحدت و يگانگى به قلّت و اندك بودن وصف نمى شود) هر عزيزى جز او خوار و هر نيرومندى جز او ناتوان و هر دارنده اى جز او [قبلاً نداشته و سپس ]داشته و هر دانايى جز او، نادان بوده و سپس دانش آموخته است
امام حسن عليه السلام ـ چون از آن حضرت خواسته شد كه خدا را وصف كند مدتى سرش را زير انداخت و سپس سر برداشت ـ فرمود :
الحَمدُ للّه ِِ الّذي لَم يَكُنْ لَهُ أوّلٌ مَعلومٌ و لا آخِرٌ مُتناهٍ
ستايش خدايى را سزد كه او را نه آغازى است دانسته و نه فرجامى به سر آمدنى
میزان الحکمه،جلد هفتم