شرح نامه 31 نهج البلاغه: صفات خداى تعالى
۰۶ مهر ۱۳۹۴ 0
"لَكِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ"
'او خداى يگانه است، همچنانكه خويشتن را وصف فرموده'.
آرى خداوند، خود را به يگانى وصف كرده، چنانكه فرموده است: 'اللهُ لا إلهَ الّا هو الحَىُّ القيّومُ'. (بقره، 255)
"لَا يُضَادُّهُ فِي مُلْكِهِ أَحَدٌ وَ لَا يَزُولُ أَبَداً وَ لَمْ يَزَلْ"
احدى نمى تواند با او در ملك و سلطنتش مخالفت كند و هرگز ملك و جلال او زائل نخواهد شد و هيچگاه نيستى نداشته و همواره بوده و خواهد بود.
و جمله ى "لا يزول ابداً" ناظر به آتيه و جمله ى "و لم يزل" مربوط به گذشته است. نفى مضاده و مخالفت با خدا به ظاهر درست نيست، زيرا ظاهرا اشخاصى با خداوند سر مخالفت دارند، پس مقصود، عدم موفقيت مخالفان است، آنانكه با خداوند مخالفت مى ورزند مانند فرعون و امثال او، با رسوائى و فضاحت از پاى در آمدند. اين فرعون بود كه خداوند بدن مرده و غرق شده ى او را از دريا به ساحل انداخت، تا همگان، عجز و ناتوانى او را ببينند. 'فَاليَومَ نُنَجّيكَ بِبدَنِكَ لِتكونَ لِمَن خَلفَكَ آيةً' (يونس، 92) يعنى ما امروز بدن تو را از دريا نجات مى دهيم تا آيه و نشانه اى براى آيندگان باشى.
"أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْيَاءِ بِلَا أَوَّلِيَّةٍ وَ آخِرٌ بَعْدَ الْأَشْيَاءِ بِلَا نِهَايَةٍ"
اول است كه پيش از همه ى اشياء بوده، ولى نه اوليت عددی، و آخر است بعد از همه ى اشياء، بدون نهايت و پايان.
متبادر از کلمه «اول» آنست كه چيزى در سلسله ى وجود پيشگام و پيشقدم باشد و لازمه ى اين معنى آنست كه همان چيزى كه اول است، سابقه عدم و نيستى داشته باشد، كه در مقام وجود و تكوين پيش افتاده و اين معنى در باب خداوند، صحيح نيست. پس اوليت او به معنى خاصى است نه بدين معنى، و خلاصه مقصود از اول بودن خداوند، علت موجودات بودن و بازگشت مجموعه ى جهان هستى به اوست.
چنانكه متبادر از کلمه «آخريت» چيزى، آنست در سلسله وجود موجودات، درنقطه ى آخر و پايان قرار داشته باشد و اين منافاتى بافنا و نيستى آن ندارد، زيرا آخر است و بعد از همه آنها از بين رفته. از اينرو امام بزرگوار مى فرمايد: آخر است كه بعد از همه ى اشياء مى باشد، ليكن نهايت هم ندارد و پايان و خاتمه اى از براى او نيست.
"عَظُمَ عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِيَّتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ"
برتر است از اينكه ربوبيت و خدائى او به احاطه ى قلبی يا چشم، ثابت گردد.
آرى احاطه ى قلب يا چشم بر چيزى دليل بر محسوس بودن آن شىء است، و قابل مشاهده بودن آن، دليل بر محدود بودن آن است و چون خداوند متعال نه مرئى و محسوس است و نه محدود و اندازه دار، پس نمى توان خدائى او را با احاطه ى قلب يا چشم اثبات نمود. تنها همين مطلب است كه مى دانيم خدائى هست و جاى ترديد براى ما نيست، ولى احاطه ى بر آن امكان پذير نيست، چرا كه احاطه، مستلزم تحت نظر گرفتن و استيلاء شیء محيط بر مُحاط است و اين جز با محدوديت، امكان پذير نخواهد بود.
__________________________
منبع: به سوى مدينه فاضله، على كريمى جهرمى