ز آن طشت پر ز لخت جگر در مقابلش پيدا بود كه زهر چه كرده است با دلش
همصحبت نانجيب بودن، سختست در شهرِ پر از فريب بودن، سختست
از شرار زهر کین چون منقلب شد مجتبی(ع) پاره پاره جگر او ریخت در طشت طلا
ز هر كجا؟ جُعده كجا؟ او كجا؟ غير كجا و حرم هو كجا؟!
در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد و آن طشت را زخون جگر رشگ لاله کرد
مدينه شد ز داغ مصطفى بيت الحزن امشب فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
حسن آن نور دو چشمان بتول حسن آن نوگل بستان رسول
اي مدينه چه بهاري چه هوايي داري چه نسيمي چه حريمي چه صفايي داري
در شهر خود غريب و به منزل غريبتر با سنگ خود شکسته ترين آبگينه بود
اي دل مگو که موسم اندوه شد به سر آمد به سر محرم و آمد مه صفر
ايا صبا بگذر بر سر مزار حسن زهي شميم تو چون خلق مشکبار حسن
اي زمين و آسمانها سوگوار غربتت آفتاب آسمان سنگ مزار غربتت
زهر جفا چو بر جگر مجتبي رسيد افغان جن و انس به عرش علي رسيد
بسكه از دل كشيده آه، بقيع به حريم تو يافت راه، بقيع
اى دل خون شده! ايّام عزاى حسنست كز ثرى تا به ثريّا، همه بيتُ الحزنست