شرایط فرمانده لشکر:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به تفصيل از شرايط فرماندهان لشکر سخن مى گويد که از قبيل ذکر تفصيل بعد از اجمال است و در مجموع براى فرماندهان لشکر چهارده وصف ذکر مى کند. مى فرمايد: «فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که در نزد تو به خدا و پيامبر و امامت از همه خيرخواه تر و از همه پاک دل تر و عاقل تر باشد»; (فَوَلِّ مِنْ جُنُودِکَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِکَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِِمَامِکَ، وَأَنْقَاهُمْ جَيْباً(1)، وَأَفْضَلَهُمْ حِلْماً).
اين اوصاف سه گانه سبب مى شود اوّلاً فرمانده لشکر تنها به فکر پيشرفت آيين حق و عظمت پيامبر اکرم و پيروزى امام باشد. ثانياً خالصانه و مخلصانه در اين راه بکوشد و ثالثا با بردبارى و عقل و درايتِ کافى امور لشکر را سامان بخشد.
واژه «حلم» در اينجا ممکن است به معناى عقل(2) و شايد به معناى خويشتن دارى و بردبارى باشد. جمله هاى بعد از آن معناى دوم را تقويت مى کند.
آن گاه امام بعد از ذکر اين سه وصف به دو وصف ديگر اشاره مى کند که در واقع تفصيلى است براى وصف اخير. مى فرمايد: «(فرمانده لشکر تو بايد) از کسانى باشد که دير خشم مى گيرد و زود عذر مى پذيرد»; (مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ، وَيَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ).
بديهى است منظور سهل انگارى و عذرپذيرى در برابر مسائل مهم و سرنوشت ساز نيست. منظور خطاهاى جزئى است که ممکن است از همه کس سر بزند. فرمانده لشکر بايد در برابر اين امور خونسرد و عذرپذير باشد.
حضرت در ادامه اين سخن به چهار وصف ديگر اشاره کرده مى فرمايد: «کسى باشد که نسبت به ضعفا رئوف و مهربان و در برابر زورمندان پرقدرت باشد، کسى که مشکلات، او را از جا به در نمى برد و ضعف، او را به زانو در نمى آورد»; (وَيَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ، وَيَنْبُو(3) عَلَى الاَْقْوِيَاءِ، وَمِمَّنْ لاَ يُثِيرُهُ(4) الْعُنْفُ، وَلاَ يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ).
اين اوصاف از آن کسانى است که با شخصيت، شجاع و پراستقامت باشند; چنين افرادى در برابر افراد ضعيف مهربانند. آنها را در زير چتر حمايت خود مى گيرند و مورد محبّت قرار مى دهند و به عکس در برابر زورمندان با قدرت مى ايستند و هرگز سر خود را در مقابل آنها خم نمى کنند. مشکلات را با عقل وتدبير وقدرت حل مى کنند و در برابر هيچ کس وهيچ کارى ضعف نشان نمى دهند.
آن گاه بعد از بيان اين اوصاف نه گانه، امام(عليه السلام) به هشت وصف ديگر و صفات برجسته يک فرمانده لايق اشاره کرده مى فرمايد: «سپس به سراغ کسانى برو که داراى شخصيت و اصالتِ خانوادگى از خاندان هاى صالح و خوش سابقه و داراى برازندگى و شجاعت و سخاوت و کرم باشند»; (ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَالاَْحْسَابِ، وَأَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالسَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ، ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَالشَّجَاعَةِ، وَالسَّخَاءِ وَالسَّمَاحَةِ).
«مُرُوءَاتِ» جمع «مروت» از ريشه «مَرء» گرفته شده که معمولاً به معناى شخصيت استعمال مى شود.
«أَحْسَابِ» جمع «حَسَب» اشاره به اصالت نژاد و جنبه هاى مثبت وراثت دارد، مثل اينکه مى گوييم: فلان کس از طايفه بنى هاشم و سادات صاحب احترام است.
«أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ» اشاره به خاندان هايى است که پاکدامن و صالح العمل هستند.
و «السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ» ناظر به خانواده هايى است که نه تنها امروز بلکه در گذشته به سبب اعمال خوبشان نام نيکى از خود به يادگار گذارده اند.
«النَّجْدَةِ» که در اصل به معناى ارتفاع مى آيد در اينجا به معناى رفيع بودن مقام و روح بزرگ و جايگاه اجتماعى والاست.
«الشَّجَاعَةِ» که به معناى دلاورى است معناى روشنى دارد.
«السَّخَاءِ» همان مفهوم سخاوت را مى رساند.
و «السَّمَاحَةِ» به معناى سعه صدر و بزرگوارى است.
بنابراين هر يک از اين هشت واژه معانى متفاوتى دارد که به يکى از فضايل و صفات برجسته انسان اشاره دارد، هرچند بعضى از مفسّران نهج البلاغه تعدادى از آنها را مترادف شمرده اند; مانند «نجده» و «سخاوت» و همچنين «سخاء» و «سماحت» و يا «احساب» و «اهل البيوتات الصالحة».
تعبير به «ألْصِقْ» که مفهومش امر به چسبيدن است، به داشتن روابط نزديک و تنگاتنگ اشاره دارد; يعنى با گروه هايى که چنين ويژگى هايى دارند جهت انتخاب فرماندهان لشکر ارتباط بر قرار کن.
بى شک آنها که داراى اين صفاتند قابل اعتمادتر و کارآيى بيشتر و قرين فتح و پيروزى اند. نژاد، وراثت، حسن سابقه و اعمالى که نشانه بزرگوارى و شجاعت و سخاوت و جوانمردى است همگى مى تواند دليلى بر شخصيت والاى صاحب آن باشد و در واقع امام در اينجا به نوعى روانکاوى و روان شناسى دست زده تا مالک بتواند بهترين را براى فرماندهى لشکر برگزيند.
از اين رو امام در ادامه اين سخن مى فرمايد: «زيرا آنها کانون کرامت و شاخه هاى نيکى و شايستگى هستند»; (فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ(5) مِنَ الْکَرَمِ، وَشُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ).
تعبير به «عُرْف» به همه انواع نيکى ها اشاره دارد. اين واژه از ماده عرفان و معرفت گرفته شده و به معناى معروف و شناخته شده مى آيد. از آنجا که نيکى ها و خوبى ها براى روح و عقل انسان امورى شناخته شده هستند از آن تعبير به عرف يا معروف مى شود و به عکس زشتى ها و بدى ها که با روح پاک انسان سنخيت ندارند امورى ناشناخته و منکر محسوب مى شوند. امام(عليه السلام) در اين عبارت مى فرمايد: کسانى که واجد آن صفات هشت گانه باشند، کانونى از شخصيت و کرم و شعبه هايى از صفات برجسته انسانى هستند.
آن گاه امام بعد از ذکر اين اوصاف مهم و برجسته براى فرماندهان لشکر، چهار دستور درباره طرز رفتار با آنان صادر مى کند. نخست مى فرمايد: «سپس کارها (و مشکلات و نيازهاى) آنها را بررسى کن آن گونه که پدر و مادر از فرزندشان تفقد مى کنند»; (ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا).
به اين ترتيب فرمانده لشکر نسبت به فرماندهان جزء بلکه نسبت به همه لشکر بايد همچون پدر و مادر دلسوز، پر محبّت و جستجوگر درباره نيازهايشان باشد و پيوند عاطفى محکمى با آنها برقرار سازد که سبب وفادارى آنها به فرمانده و پايدارى آنان در ميدان جنگ شود.
در دستور دوم مى افزايد: «هرگز نبايد چيزى که آنها را به وسيله آن تقويت کرده اى در نظر تو بزرگ آيد»; (وَلاَ يَتَفَاقَمَنَّ(6) فِي نَفْسِکَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ).
اشاره به اينکه هر اندازه خدمات تو بزرگ باشد باز هم آن را کوچک بشمر و در فکر بهتر از آن باش.
در دستور سوم مى فرمايد: «و نيز نبايد لطف و محبّتى را که درباره آنها ابراز مى دارى، هرچند کوچک باشد حقير بشمرى»; (وَلاَ تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ(7) بِهِ وَإِنْ قَلَّ).
آن گاه امام(عليه السلام) دليلى براى اين گفتار خود (رسيدگى به امور کلى و جزئى فرماندهان لشکر و سپاه) ذکر کرده و مى فرمايد: «اين امر آنها را به خيرخواهى و حسن ظن به تو وادار مى کند (و پيوندهاى عاطفى را محکم مى سازد)»; (فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَکَ، وَحُسْنِ الظَّنِّ بِکَ).
در چهارمين دستور مى فرمايد: «هرگز تفقد و تلاش براى اصلاح امور کوچکِ آنها را به سبب تکيه کردن بر اصلاح امور کلى آنها رها مساز، زيرا رفع نيازهاى کوچک براى خود جايگاهى دارد که از آن بهره مند مى شوند همان گونه که رفع نيازهاى مهم موقعيتى دارد که از آن بى نياز نخواهند بود»; (وَلاَ تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّکَالاً عَلَى جَسِيمِهَا، فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِکَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ، وَلِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لاَ يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ).
اين نکته کاملا شايان دقت است که فرماندهان، بلکه تمام مديران جامعه نبايد از امور کوچک و بزرگ غافل شوند يا اينکه تنها به امور سرنوشت ساز و نيازهاى مهم و برجسته جامعه بپردازند، بلکه هر کدام را در جايگاه خود ببينند، زيرا گاه مى شود فراموش کردن امور فرعى به همان اندازه آسيب مى رساند که فراموش کردن امور کلى سبب مى شود.
نکته جالب ديگر اينکه در تمام بحث هاى گذشته، امام به جاى پرداختن به اهمّيّت آموزش هاى نظامى و مسائل مربوط به سلاح، به امور معنوى و جنبه هاى روحى فرماندهان سپاه مى پردازد، چون آنچه سبب پيروزى است اين امور است، هرچند امور ديگر نيز جايگاه خود را دارد.
در دنياى امروز کمتر ديده مى شود که براى انتخاب فرماندهان و مديران جامعه به سراغ ويژگى هاى خانوادگى و صفات معنوى و سخاوت و پاکدامنى و تقواى آنها بروند. به همين دليل بسيار ديده شده که خيانت هاى بزرگ از سوى همين مديران صورت مى گيرد.
***
برترین فرماندهان لشکر:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به دنبال توصيه هايى که براى انتخاب فرماندهانِ لشکر در بخش سابق نموده بود، به سراغ اهتمام به امر سپاه و لشکر مى رود و به مالک توصيه مى کند فرماندهانى انتخاب کن که به امور لشکر بهتر رسيدگى کنند. مى فرمايد: «برترين فرماندهان لشکر نزد تو بايد کسانى باشند که در کمک به سپاهيان بيش از همه مواسات کنند و از امکانات خود بيشتر به آنان کمک نمايند، به اندازه اى که هم نفرات سربازان و هم کسانى که تحت تکفّل آنها هستند به خوبى اداره شوند; به گونه اى که همه آنها به يک چيز بينديشند و آن جهاد با دشمن است»; (وَلْيَکُنْ آثَرُ(8) رُءُوسِ جُنْدِکَ عِنْدَکَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ، وَأَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ(9)، بِمَا يَسَعُهُمْ وَيَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ(10) أَهْلِيهِمْ، حَتَّى يَکُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ).
در دنياى امروز رابطه ميان فرماندهان لشکر و افراد يگان ها روابطى خشک و به اصطلاح «نظامى» است نه عاطفى; روابطى که غالباً بر محور جريمه و مجازات و بازداشت و تهديد دور مى زند؛ در حالى که امام، چهارده قرن پيش تأکيد فرموده که روابط بايد عاطفى باشد و بايد فرماندهان مشکلاتِ افراد سپاه و حتى مشکلات خانواده هاى آنها را در نظر بگيرند و به اندازه کافى زندگى آنها را تأمين کنند تا هنگامى که به ميدان جهاد گام مى نهند تنها به فکر نبرد با دشمن باشند نه غير آن. بديهى است چنين لشکرى به پيروزى نزديک تر است.
هرگاه نفرات لشکر يک چشم به سوى ميدان دوخته باشند و با چشم ديگر به پشت سر به خانواده و فرزند خويش نگاه کنند و نگران آنها باشند اراده و عزمشان براى جنگيدن با دشمن سست مى شود.
جالب اينکه امام(عليه السلام) در زندگى شخصى خود حدّاکثر زهد را رعايت مى کند و حتى به فرمانداران و فرماندهان نيز اين توصيه را دارد که شرح آن در نامه امام به عثمان بن حنيف گذشت; ولى به گروه هايى که تحت کفالت او هستند توصيه گشايش زندگى در حد معقول دارد.
آن گاه امام(عليه السلام) در مقام بيان علت براى اين دستور بر آمده مى فرمايد: «زيرا محبّت و مهربانى تو به آنان قلب هايشان را به تو متوجه مى سازد»; (فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْکَ).
با توجّه به اينکه بر حسب ظاهرِ عبارت ضمير در «عَلَيْهِم» و «قُلُوبَهُم» به افراد سپاه بر مى گردد مفهوم کلام چنين مى شود: هنگامى که تو از طريق فرماندهان لشکر به لشکر محبّت کنى، لشکريان از صميم دل تو را دوست مى دارند و وفادار خواهند بود.(11)
***
پی نوشت:
1 . «جيب» در اصل به معناى يقه پيراهن و گريبان است و از آنجايى که اين قسمت از پيراهن با سينه مجاورت دارد و سينه نيز با قلب مجاور است اين واژه گاه بر سينه و گاه بر قلب نيز اطلاق مى گردد.
2 . قرآن مجيد درباره کافران مى گويد: (أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلامُهُمْ بِهذا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ). (طور، آيه 32)
3 . «يَنْبو» از ريشه «نَبْو» بر وزن «نذر» در اصل به معناى اثر نگذاشتن شمشير و تير و امثال آن است. سپس به معناى موافق نبودن و تسليم نشدن به کار رفته و در عبارت بالا همين معنا اراده شده است.
4 . «لايُثيرُهُ» از ريشه «اثاره» به معناى برانگيختن و يا برانگيزاندن آمده است.
5 . «جِماع» همان گونه که قبلاً گفتيم در اصل مصدر است و در اين گونه موارد به معناى وصفى به کار مى رود يعنى جامع بودن و جمع کردن.
6 . «لاَ يَتَفَاقَمَنَّ» از ريشه «تفاقُم» به معناى بزرگ و خطير بودن است و از مادّه «فقم» بر وزن «فهم» که به همين معنا آمده است.
7 . «تَعَاهَدْتَهُمْ» از ريشه «تعاهُد» و از مادّه «عهد» گاه به معناى پيمان بستن و گاه به معناى سرپرستى و رسيدگى نمودن است و اينکه در بعضى روايات وارد شده به هنگام ورود در مسجد «تعاهد نعلين» کنيد اشاره به همين معناى وارسى کردن جهت آلوده نبودن است (در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «تَعَاهَدُوا نِعَالَکُمْ عِنْدَ أَبْوَابِ مَسَاجِدِکُمْ» (بحارالانوار، ج 80، ص 367). در عبارت بالا نيز همين معنا اراده شده است; يعنى رسيدگى به امر لشکر.
8 . «آثَر» در اينجا صيغه افعل تفضيل است و به معناى برترين آمده، از ريشه «ايثار» به معناى برترى دادن ديگرى است.
9 . «جِدَة» به معناى توانايى مالى است. اين واژه مصدر و از ريشه «وجود» گرفته شده است.
10 . «خُلُوف» جمع «خَلْف» به معناى بازماندگانى است که انسان به هنگام سفر از خود در وطن مى گذارد و معمولاً به زنان و فرزندان کوچک و افراد ناتوان اطلاق مى شود.
11 . با توجّه به اينکه سخن از رابطه عاطفى فرماندهان لشکر با لشکر بود نه از رابطه مالک و افراد لشکر، لذا در مرجع ضماير بالا نوعى ناهماهنگى به نظر مى رسد; ولى اگر به اين واقعيت توجّه کنيم که مرحوم سيّد رضى جمله هايى را در اين وسط حذف کرده همان جمله هايى که در کتاب تحف العقول و کتاب تمام نهج البلاغه آمده است، آن گاه معلوم مى شود امام قبل از اين جمله سفارشى به مالک درباره اهتمام به امور فرماندهان مى کند و مى گويد: «ثُمَّ وَاتِرْ إِعْلاَمَهُمْ ذَاتَ نَفْسِکَ في إِيثَارِهِمْ وَالتَّکْرِمَةِ لَهُمْ،وَالاِرْصَادِ بِالتَّوْسِعَةِ وَحَقِّقْ ذَلِکَ بِحُسْنِ الْفِعَالِ وَالأَثَرِ وَالْعَطْفِ فَإِنَّ عَطْفَکَ عَلَيْهِم». به همين جهت روشن مى شود که ضميرهاى جمع به فرماندهان بر مى گردد و سخن از رابطه آنها با مالک است (دقت کنيد).