تشکیل مجلس عام براى رسیدگى به کار مردم:
امام(عليه السلام) بعد از شرح کامل طبقات جامعه و دستورات لازم در مورد هر يک و وظايفى را که زمامدار در برابر آنها دارد، نکاتى را يادآور مى شود که ناظر به همه آنهاست و هر يک به نحوى در آن مشترک اند. نخستين دستور اينکه مى فرمايد: «براى کسانى که به تو نياز دارند وقتى مقرر کن که شخصاً (و چهره به چهره) به نياز آنها رسيدگى کنى و مجلسى عمومى و همگانى براى آنها تشکيل ده (و در آنجا بنشين و مشکلات آنها را حل کن)»; (وَاجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَکَ، وَتَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً).
بعضى تصور کرده اند که اين فصل دنباله فصل سابق و مربوط به محرومان و نيازمندان جامعه است؛ در حالى که چنين نيست و ممکن است کسى کاسب يا تاجر يا کارمند اداره اى باشد و فرد زورمندى حقش را پايمال نموده باشد و نياز به دادخواهى داشته باشد.
تعبير به «ذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْکَ» به جاى «ذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْهُمْ» نيز دليل بر عموميت است و تعبير به «گرفتن حق ضعيف از قوى» که ذيل اين کلام آمده، دليل ديگرى بر عموميت مفهوم اين بخش است.
امام(عليه السلام) به دنبال اين سخن مى فرمايد: دو نکته ديگر را نيز فراموش نکن: نخست اينکه «در آن مجلس براى خدايى که تو را آفريده است تواضع کن»; (فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَکَ(1)).
روشن است اگر زمامدار تواضع نکند و با ابهت و کبر و غرور در بالاى مجلس بنشيند، ضعيفان و نيازمندان جرأت نمى کنند که با صراحت مشکل خود را مطرح کنند.
ديگر اينکه «لشکريان و معاونانت اعم از پاسداران و نيروى انتظامى را از آنها دور ساز تا هر کس بخواهد بتواند با صراحت و بدون ترس و لکنت زبان، سخن خود را با تو بگويد»; (وَتُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَکَ وَأَعْوَانَکَ مِنْ أَحْرَاسِکَ(2) وَشُرَطِکَ(3)، حَتَّى يُکَلِّمَکَ مُتَکَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِع(4)).
بديهى است اگر مأموران با لباس هاى رسمى اطراف مجلس را گرفته باشند چنان رعب و وحشتى به افراد دست مى دهد که توان بيان حاجت خود را پيدا نمى کنند.
ممکن است گفته شود که حضور زمامدار بدون اعوان و انصار و پاسدار در چنين مجلسى خطرناک است; ولى اوّلاً، زمامدارانِ عادل و مردمى، هنگامى که ميان مردم مى آيند خود مردم محافظ و پاسدار آنها هستند. ثانياً، ممکن است عده اى با لباس هاى عادى و معمولى در لا به لاى جمعيت باشند تا اگر شخصى شرور قصد سوئى داشته باشد بتوانند جلوى او را بگيرند.
آن گاه امام(عليه السلام) براى اين دستور مهم و اجتماعى دليل روشنى از کلام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند و مى فرمايد: «زيرا من بارها از رسول خدا ـ که درود خدا بر ايشان و خاندان پاکش باد ـ اين سخن را شنيدم که مى فرمود: «امتى که در آن حق ضعيف از زورمند با صراحت گرفته نشود هرگز روى قداست و پاکى را نخواهد ديد (و آرامش از آنها رخت بر مى بندد)»; (فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم يَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِن: لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لاَ يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِع).
منظور از تقدس و پاکيزگى همان پاکيزه شدن از ظلم و جور و جنايت و هرج و مرج است، چرا که اگر ضعيفان جامعه پناهگاهى براى خود پيدا نکنند دست به دست هم مى دهند و شورشى به راه مى اندازند که کنترل آن بسيار مشکل و گاه غير ممکن است و تاريخ نشان مى دهد که قيام ضعفاى جامعه و شورش هاى فراگير از همين جا سرچشمه مى گيرد.
بنابراين آنچه امام و همچنين پيامبر اکرم فرمودند افزون بر اينکه دستورى اخلاقى و انسانى و سبب پيشرفت دين و آيين است جنبه سياسى هم دارد.
در حديثى ابن مسعود نقل مى کند: «أَتَى النَّبِيَّ(صلى الله عليه وآله) رَجُلٌ يُکَلِّمُهُ فَأُرْعِدَ فَقَالَ هَوِّنْ عَلَيْکَ فَلَسْتُ بِمَلِک إِنَّمَا أَنَا ابْنُ امْرَأَة کَانَتْ تَأْکُلُ الْقَدَّ; مردى خدمت پيغمبر کرم(صلى الله عليه وآله) آمد و در حالى که با پيامبر صحبت مى کرد مى لرزيد. پيغمبر فرمود کار را بر خود آسان گير (بيهوده نترس) من شاه نيستم. من فرزند زنى هستم که غذاى بسيار ساده اى مى خورد».(5)
آن گاه امام(عليه السلام) در دستور ديگرى به دنبال دستور بار عام براى همه حاجت مندان مى افزايد: «سپس خشونت و کندى و ناتوانى آنها را در سخن، تحمل کن و هرگونه محدوديت و تنگخويى و استکبار در برابر آنها را از خود دور ساز (تا بتوانند حرف دل خود را بگويند) خداوند با اين کار، رحمت واسعه خود را بر تو گسترش خواهد داد و ثواب اطاعتش را براى تو قرار مى دهد»; (ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ(6) مِنْهُمْ وَالْعِيَّ(7)، وَنَحِّ(8) عَنْهُمُ الضِّيقَ وَالاَْنَفَ(9) يَبْسُطِ اللهُ عَلَيْکَ بِذَلِکَ أَکْنَافَ رَحْمَتِهِ، وَيُوجِبْ لَکَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ).
در نهايت مى فرمايد: «آنچه مى بخشى به گونه اى ببخش که گوارا (و بى منت باشد) و آن گاه که (به هر علت) از بخشش خوددارى مى کنى آن را با لطف و معذرت خواهى همراه ساز»; (وَأَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً، وَامْنَعْ فِي إِجْمَال(10)وَإِعْذَار(11)).
قرآن مجيد نيز در اين زمينه دستور صريحى دارد گاه خداوند به پيامبرش خطاب مى کند و مى فرمايد: «(وَإِمّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَة مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَّهُمْ قَوْلاً مَيْسُوراً); و هر گاه از آنان (مستمندان) روى برتابى و انتظار رحمت (و نعمت) پرودگارت را داشته باشى (تا توانايى يابى و به آنها کمک کنى) با گفتار نرم و آميخته با لطف با آنان سخن بگو».(12)
و در جاى ديگر عموم مردم را مخاطب ساخته مى فرمايد: «(قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّنْ صَدَقَة يَتْبَعُها أَذىً); گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان) و عفو (و گذشت از تندخويى آنها) از صدقه اى که آزارى به دنبال آن باشد بهتر است».(13)
امام(عليه السلام) به اين ترتيب تمام ظرافت هاى مربوط به چنان مجلسى را بيان فرموده و نکات روانى لازم را که سبب بهره گيرى بهتر و بيشتر از چنين مجلسى مى شود گفته است.
گرچه در دنياى امروز کمتر زمامدارى دست به تشکيل چنين مجلسى مى زند; ولى به يقين ارتباط مستقيم با مردم حاجتمند و به شکل چهره به چهره مى تواند حلاّل بسيارى از مشکلات باشد و فوايد زير را در بر دارد:
1. مردم مى توانند عقده هاى دل خود را در نزد زمامدار بگشايند.
2. اين امر پيوند محبّت را ميان مردم و زمامدار محکم مى کند.
3. کارمندان و دولتمردان از ترس اينکه در چنين مجلسى رازشان فاش شود از ظلم به رعايا و غصب حقوق آنان خوددارى خواهند کرد.
ممکن است گفته شود با توجّه به فزونى جمعيت و سرعت و آسانى ارتباط ها، هجوم مردم حاجتمند رشته کار را از دست زمامدار خواهد گرفت، چرا که ممکن است در يک کشور در زمان واحد ده ها هزار يا صدها هزار از اين قبيل افراد باشند ولى راه حل آن با دادن نوبت و در نظر گرفتن اولويت، و بهره گيرى از مشاوران امين قابل حل است.
***
کار امروز را به فردا میفکن:
سپس امام(علیه السلام) در این بخش از عهدنامه خود به مالک اشتر چند دستور مهم درباره تقسيم کارها و تقسيم اوقات روزانه مى دهد، نخست مى فرمايد: «سپس (آگاه باش) بخشى از کارهاى توست که بايد شخصاً به آنها بپردازى (و نبايد به ديگران واگذار کنى) از جمله، پاسخ گفتن به کارگزاران حکومت است در آنجا که منشيان و دفترداران از پاسخ آن عاجزند»; (ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِکَ لاَ بُدَّ لَکَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا: مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِکَ بِمَا يَعْيَا(14) عَنْهُ کُتَّابُکَ).
اين معناى مديريت صحيح و اثربخش است که کارهاى کليدى و امورى که از دست ديگران ساخته نيست رسما به دست رئيس حکومت باشد و لحظه اى از آن غافل نشود; امورى که اگر انسجام يابد تمام بخش هاى حکومت در مسير صحيح خود قرار خواهد گرفت.
سپس مى افزايد: «و ديگر، برآوردن نيازهاى مردم است در همان روز که حاجات و نيازهاى آنها به تو گزارش مى شود و معاونان تو در پاسخ به آن مشکل دارند»; (وَمِنْهَا إِصْدَارُ(15) حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْکَ بِمَا تَحْرَجُ(16) بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِکَ).
آن گاه دستور ديگرى مى دهد; دستورى که از نظر مديريت خرد و کلان فوق العاده اهمّيّت دارد. مى فرمايد: «(به هوش باش) کار هر روز را در همان روز انجام بده (و به فردا ميفکن) زيرا هر روز کارى مخصوص به خود دارد (و اگر کار روز ديگر بر آن افزوده شود مشکل آفرين خواهد بود)»; (وَأَمْضِ لِکُلِّ يَوْم عَمَلَهُ، فَإِنَّ لِکُلِّ يَوْم مَا فِيهِ).
اين گفته منطقى و روشن است که هر روز مشکلات خاص خود را دارد و اگر کار امروز به فردا افکنده شود مشکلى بر مشکل افزوده مى گردد و پاسخگويى به آن آسان نخواهد بود و ممکن است سبب شود که باز کارهاى آن روز به روزهاى ديگرى موکول شود و سرانجام آنچنان کارهاى پيچيده و مختلف روى هم انباشته گردد که مانند بهمنى عظيم بر سر مديران سقوط کند و آنها را بيچاره سازد.
***
پی نوشت:
1. در بعضى از نسخه ها «رَفَعَک» (يعنى برترى داد) آمده است که تناسب بيشترى دارد.
2. «أحْراس» جمع «حارس» و «حَرَسىّ» به معناى نگهبان از ماده حراست به معناى نگهبانى گرفته شده است.
3. «شُرَط» جمع «شُرطة» به معناى پاسبان (نيروى محافظت شهر) است. ارباب لغت گفته اند که اين واژه از «شَرَط» بر وزن «شرف» به معناى علامت گرفته شده، زيرا اين مأموران هميشه علامت هايى بر خود مى نهند که شناخته شوند.
4. «مُتَتَعْتِع» به شخصى که داراى لکنت زبان است گفته مى شود. از ريشه «تَعْتَعة» به معناى لکنت زبان گرفته شده و در واقع شبيه به اسماى اصوات است.
5. بحارالانوار، ج 16، ص 229.
6. «خُرْق» به معناى سخت گيرى در برابر «رفق» که به معناى مدارا کردن است.
7. «عِىّ» (با کسر عين) به معناى کند زبانى است و «عَىّ» بر وزن «حىّ» معناى وصفى دارد; يعنى کند زبان.
8. «نحّ» فعل امر از باب تفعيل و از ريشه «تنحيه» به معناى دور کردن و زائل کردن گرفته شده است.
9. «الأنَف» يعنى خوددارى از کارى بر اثر استکبار و خودبرتربينى است.
10. «اِجْمال» به معناى لطف و مدارا کردن است.
11. «اِعذار» به معناى معذرت خواهى نمودن است.
12. اسراء، آيه 28.
13. بقره، آيه 263.
14. «يَعْيا» فعل مضارع از ريشه «عىّ» بر وزن «حىّ» به معناى ناتوان شدن است.
15. «إصْدار» به معناى انجام دادن و صادر نمودن است.
16. «تَحْرَج» فعل مضارع از ريشه «حرج» بر وزن «کرج» به معناى در تنگنا قرار گرفتن است.