از زیادخواهى اطرافیانت بپرهیز:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه چند دستور مهم ديگر به مالک مى دهد که همه آنها سرنوشت ساز است.
نخست مى فرمايد: «(اضافه بر اين گاه) براى زمامدار، خاصان و صاحبان اسرار (و نزديکان و اطرافيانى) است که خودخواه و برترى طلبند و در داد و ستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمى کنند»; (ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَبِطَانَةً(1)، فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ(2) وَتَطَاوُلٌ(3)، وَقِلَّةُ إِنْصَاف فِي مُعَامَلَة).
آنچه امام(عليه السلام) در اينجا به آن اشاره کرده يک واقعيت تلخ و گسترده تاريخى است که همواره دنيا پرستان و فرصت طلبان خود را به مراکز قدرت نزديک مى کنند و با اظهار اخلاص و فداکارى کامل به آنها تقرب مى جويند تا به وسيله آنها بخش هايى از بيت المال در اختيار آنان و منسوبانشان قرار بگيرد و بر دوش مردم مظلوم سوار شوند و اموال و منافع آنها را غارت کنند. امام به مالک اشتر هشدار مى دهد که مراقب اين گروه باشد.
سپس دستور قاطعى در اين زمينه صادر کرده در ادامه سخن مى فرمايد: «ريشه ستمشان را با قطع وسائل آن بر کن و هرگز به هيچ يک از اطرافيان و هواداران خود زمينى از اراضى مسلمانان را وا مگذار و نبايد آنها طمع کنند که قراردادى به سود آنها منعقد سازى که موجب ضرر بر همجواران آن زمين باشد; خواه در آبيارى يا عمل مشترک ديگر. به گونه اى که هزينه هاى آن را بر ديگران تحميل کنند و در نتيجه سودش فقط براى آنها باشد و عيب و ننگش در دنيا و آخرت نصيب تو گردد»; (فَاحْسِمْ(4) مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الاَْحْوَالِ، وَلاَ تُقْطِعَنَّ(5) لاَِحَد مِنْ حَاشِيَتِکَ وَحَامَّتِکَ(6) قَطِيعَةً وَلاَ يَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَة، تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ، فِي شِرْب أَوْ عَمَل مُشْتَرَک يَحْمِلُونَ مَؤُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ، فَيَکُونَ مَهْنَأُ(7) ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ، وَعَيْبُهُ عَلَيْکَ فِي الدُّنْيَا وَالآْخِرَةِ).
اين تعبيرات با صراحت بيانگر اين حقيقت است که شخص والى و زمامدار بايد دست رد بر سينه گروه فرصت طلب سودجوى حاشيه نشين بزند و هرگز تسليم خواسته هاى آنها نشود و زمين هايى را که به مسلمانان تعلق دارد در اختيار آنان نگذارد، زيرا آنها به سبب نفوذى که در مرکز اصلى قدرت دارند سعى مى کنند تمام هزينه هاى اين املاک را که قاعدتاً بايد در ميان همه کسانى که ملک مشترک دارند تقسيم شود به زور بر عهده ديگران بيندازند و منفعت خالص از آنِ آنها باشد; کارى که ظلم فاحش و خيانت آشکار است.
شايان توجّه است که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) به فرمان خدا زکات را بر بنى هاشم تحريم کرد، مبادا از خويشاوندى آن حضرت استفاده کنند و بخش هاى عظيمى از زکات را در اختيار خود بگيرند. حتى در روايت آمده است: «هنگامى که جمعى از بنى هاشم خدمت آن حضرت رسيدند و عرض کردند: اجازه بده جمع آورى زکات حيوانات بر عهده ما باشد. (ما از زکات سهمى نمى خواهيم ولى) سهم «والعاملين عليها» (کسانى که جمع آورى زکات مى کنند) را به ما ده و گفتند ما از ديگران به اين کار سزاوارتريم. پيغمبر فرمود: زکات (حتى سهم جمع آورى کنندگان آن) بر من و شما حرام است; ولى به من وعده شفاعت داده شده ... آيا فکر مى کنيد ديگران را (در شفاعت کردن) بر شما مقدم مى دارم؟)».(1)
دور نگه داشتن خويشاوندان و اطرافيان از حکومت و دسترسى به بيت المال، تا مدتى در ميان مسلمانان رواج داشت; ولى هنگامى که زمان عثمان فرا رسيد، اوضاع به کلّى دگرگون شد; بنى اميّه و بنى مروان اطراف او را گرفتند; هم پست ها و مقام ها را در ميان خود تقسيم کردند، هم بيت المال و اراضى مسلمانان را. نتيجه آن شورش عظيمى بود که به وجود آمد و خون خليفه در اين راه ريخته شد.
وقتى نوبت به امام اميرمؤمنان(عليه السلام) رسيد اوضاع به کلى تغيير يافت تا آنجا که حتى برادرش عقيل اجازه نيافت سهم مختصرى بيشتر از ديگران از بيت المال داشته باشد وچون حکومت به معاويه و بنى اميّه و پس از آنها به بنى عباس رسيد غوغايى برپا شد. اموال مسلمانان و بيت المال در ميان بستگان و اطرافيان و چاپلوسان تقسيم شد و در عوض، آنها با خشونت تمام از حکومت دفاع کردند و صداها را در سينه ها خاموش نمودند و غالب شورش هايى که پيدا شد بر اثر همين مظالم بود.
تنها از عمر بن عبدالعزيز نقل مى کنند که وقتى احساس کرد ممکن است اين امر سرچشمه شورش عظيمى شود، دستور اکيد داد تمام اين اموال به بيت المال مسترد گردد و جلوى اين امتيازات گرفته شود.
اين امر در دنياى امروز نيز کاملا رواج دارد، اشخاص و گروه هاى وابسته به حکومت از امتيازهاى خاصى برخوردارند. همين امر سبب ناآرامى هاى فراوان و شورش هاى خطرناک است.
امام(عليه السلام) در دومين دستور مى فرمايد: «حق را درباره آنها که صاحب حق اند رعايت کن; چه از نزديکان تو باشد يا غير آنها و در اين باره شکيبا باش و به حساب خدا بگذار (و پاداش آن را از او بخواه) هرچند اين کار موجب فشار بر خويشاوندان و ياران نزديک تو شود سنگينى اين کار را بپذير، زيرا سرانجامش پسنديده است»; (وَأَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ، وَکُنْ فِي ذَلِکَ صَابِرا مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِکَ مِنْ قَرَابَتِکَ وَخَاصَّتِکَ حَيْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْکَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ(9) ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ).
اين همان چيزى است که امروز از آن به عنوان مقدم داشتن ضابطه بر رابطه تعبير مى شود و کارى است بسيار مشکل که انسان حق را بر پيوندهاى خويشاوندى و دوستان نزديک و همکاران خود مقدم دارد و معاونان خود را در برابر حق به فراموشى بسپرد و اگر خواسته آنها بر خلاف حق است اجراى حق را بر خواسته آنها مقدم بدارد. همان چيزى که نمونه کاملش خود امام(عليه السلام) است و داستان او با برادرش عقيل معروف است. و همچنين نامه اى که براى عثمان بن حنيف نوشت و به علت انحراف کوچک او از مسير حق، شديدا وى را سرزنش فرمود.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: اميرمؤمنان به عمر بن خطاب چنين فرمود: «ثَلاَثٌ إِنْ حَفِظْتَهُنَّ وَعَمِلْتَ بِهِنَّ کَفَتْکَ مَا سِوَاهُنَّ وَإِنْ تَرَکْتَهُنَّ لَمْ يَنْفَعْکَ شَيْءٌ سِوَاهُنَّ; سه چيز است اگر آنها را حفظ کنى و به آنها عمل نمايى تو را از غير آن بى نياز مى کند و اگر آنها را ترک گويى چيزى غير از آن تو را سودى نمى بخشد».
عمر گفت: «وَمَا هُنَّ يَا أَبَا الْحَسَنِ; اى ابو الحسن! آن سه چيز چيست؟».
امام فرمود: «إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَى الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ وَالْحُکْمُ بِکِتَابِ اللهِ فِي الرِّضَا وَالسَّخَطِ وَالْقَسْمُ بِالْعَدْلِ بَيْنَ الاَْحْمَرِ وَالاَْسْوَدِ; اجراى حد درباره نزديکان و دوران (به طور يکسان) و حکم بر طبق کتاب خدا در حالت خشنودى و غضب و تقسيم عادلانه در ميان سفيد و سياه».
عمر گفت: «لَعَمْرِي لَقَدْ أَوْجَزْتَ وَأَبْلَغْتَ; به جانم سوگند که مختصر گفتى و حق مطلب را ادا کردى».(10)
تعبير امام به «فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِکَ مَحْمُودَةٌ» اشاره به اين است که رعايت عدالت و عدم تبعيض در ميان نزديکان و غير آنها در دنيا عاقبت نيکى دارد، زيرا سبب اطمينان و خشنودى توده مردم و همراهى آنها با حکومت مى شود و در آخرت نيز ثواب نيکوکاران و مجاهدان را در بر دارد.
آن گاه امام سومين دستور مهم را صادر مى فرمايد که بسيارى از مشکلات حکومت را کم مى کند. مى فرمايد: «هرگاه رعايا نسبت به تو گمان بى عدالتى ببرند عذر خويش را آشکارا با آنان در ميان بگذار و با بيانِ عذر خويش گمان آنها را نسبت به خود (درباره آنچه موجب بدبينى شده) اصلاح کن، زيرا اين امر از يک سو موجب تربيت اخلاقى تو مى شود و از سوى ديگر ارفاق و ملاطفتى است درباره رعيت و سبب مى شود که بيانِ عذر خود، تو را به مقصودت که وادار ساختن آنها به حق است برساند»; (وَإِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِکَ حَيْفاً(11) فَأَصْحِرْ(12) لَهُمْ بِعُذْرِکَ، وَاعْدِلْ(13) عَنْکَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِکَ، فَإِنَّ فِي ذَلِکَ رِيَاضَةً مِنْکَ لِنَفْسِکَ، وَرِفْقاً بِرَعِيَّتِکَ، وَإِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَکَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ(14) عَلَى الْحَقِّ).
مى دانيم يکى از مشکلات حکومت ها اين است که بسيارى از مردم از جزئيات مسائلى که در جامعه مى گذرد ناآگاه اند و گاه زمامدار عادل دست به اقداماتى براى حل مشکلات و اصلاح امور مى زند که دليلش بر آنها مخفى است. همين امر موجب بدگمانى مردم مى شود و اگر اين بدگمانى ها روى هم متراکم گردد ممکن است مردم را از حکومت جدا سازد، از اين رو هرگاه والى و زمامدار احساس کند سوء ظنى براى مردم درباره مسأله اى پيدا شده، بايد آشکارا دليل منطقى کار خود را بيان دارد تا آنها آرامش فکر پيدا کنند و سوء ظنشان برطرف گردد.
يکى از بهترين فرصت ها در اسلام براى زمامداران، استفاده کردن از خطبه هاى نماز جمعه است که قريب و بعيد و نزديکان و غير آنها در آن جمع اند و او مى تواند خود به طور مستقيم يا نائبانش مسائل را بشکافند و دلايل انجام هر کارى را که موجب بدگمانى شده آشکارا بگويند.
امروز با توجّه به گستردگى رسانه ها، معمولاً با مصاحبه يا دادن بيانيه در اين گونه موارد اقدام مى کنند; ولى آنها که عذر موجهى ندارند به زودى رسوا مى شوند و پايه هاى قدرتشان به لرزه در مى آيد.
اين نکته نيز قابل توجّه است که امام(عليه السلام) براى افشاگرى در موارد سوء ظن رعيت دو فايده مهم ذکر فرمود: اوّل: رفع سوء ظن مردم از طريق بيان واقعيت ها و شرح امکانات و تنگناها. دوم: رياضت نفس والى و زمامدار، زيرا او با اين عمل، گويى خود را در اختيار مردم گذارده و از اوج قدرت فرود آمده و همچون يک دوست و برادر، با آنها متواضعانه سخن مى گويد و اين تواضع مايه رياضت نفس و پرورش روح و اخلاق زمامدار است.
پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز بارها اقدام بر اين کار کرده و اسوه عملى براى اين دستور بود. از جمله:
1. به هنگام تقسيم غنائم فراوان جنگ حنين، هنگامى که براى رؤساى تازه مسلمان قريش مانند ابوسفيان و بعضى ديگر يکصد شتر سهميه قرار داد و سهم مهاجران و انصار پيشين را بسيار کم و در حدود چهار شتر مقرر فرمود، گروهى از آنها سخت ناراحت شدند و بعضى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را متهم به عدم رعايت عدالت در تقسيم غنيمت نمودند. در اينجا پيغمبر خدا عذر خود را آشکارا بيان کرد و به آنها گفت: من با اين کار محبّت اين افراد را نسبت به اسلام جلب کردم تا مسلمان شوند ولى شما را به اسلامتان (که در وجودتان ريشه دار است واگذاردم) آيا دوست نداريد گروهى شتر و گوسفند ببرند ولى شما محبّت و ايمان به رسول الله را با خود ببريد؟(15)
2. نمونه ديگر جريانى است که در صلح حديبيه اتفاق افتاد. پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در اين صلح که با مشرکان مکه برقرار کرد، اوّلاً حاضر شد بدون انجام اعمال عمره ـ با اينکه خود و يارانش احرام بسته بودند ـ به مدينه باز گردد و ثانياً شرط هايى را که به نفع قريش در اين صلح نامه آمده بود بپذيرد که اين مسأله بر يارانش سنگين بود.
از جمله کسانى که زبان به اعتراض گشودند عمر بود. در روايتى آمده که او گفت: «ما شَکَکْتُ فِى الإسْلامِ قَطُّ کَشَکّي يَوْمَ حُدَيْبِيَّةَ; هيچ گاه در اسلام شکى مانند شک روز حديبيه نکردم». خدمت پيغمبر آمده عرض کرد: آيا ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: هستيد. عرض کرد: آيا آنها مشرک نيستند؟ فرمود: هستند. عرض کرد: پس چرا ما اين همه خفت و خوارى را در دين خود بپذيريم؟ پيامبر ياران خود را مخاطب قرار داد و فرمود: اين از ناحيه من نبود; خدا چنين دستور صلحى را به من داده و احدى نمى تواند امر پروردگار را مخالفت کند و بدانيد خدا مرا ضايع نخواهد کرد. (و پيروزى ها در پيش است).(16)
3. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمود: چيزى «از مواد غذايى» خدمت پيغمبر آوردند تا (بر اهل صفه) تقسيم کند; ولى به اندازه اى نبود که به همه برسد، از اين رو تنها به جمعى از آنها داد و چون ممکن بود ديگران قلباً ناراحت شوند و معترض باشند، پيامبر در برابر آنها آمد و فرمود: اى اهل صفه مقدار کمى براى ما آورده بودند; من ديدم به همه نمى رسد. آن را به افرادى که نياز بيشترى داشتند دادم (و در آينده جبران خواهد شد).(17)
***
پی نوشت:
1. «بِطانَة» به معناى لباس زيرين در مقابل «ظهارة» که به لباس رويين گفته مى شود، نيز به افرادى که محرم اسرار هستند «بطانة» گفته مى شود و منظور امام از اين واژه معناى اخير است.
2. «استئثار» به معناى چيزى را به خود اختصاص دادن از ريشه «أثر» در اصل به معناى علامتى بر چيزى گذاردن گرفته شده و از آنجا که وقتى انسان چيزى را به خود اختصاص مى دهد گويى اثرى بر آن مى گذارد اين ماده در آن معنا به کار رفته است.
3. «تَطاول» به معناى برترى جويى از ريشه «طول» به معناى مرتفع شدن گرفته شده است.
4. «احْسِم» صيغه امر از ريشه «حسم» بر وزن «وصل» به معناى قطع کردن گرفته شده.
5. «لاتقطعنّ» از ريشه «قطع» به معناى جدا کردن گرفته شده و اين واژه هنگامى که به باب افعال مى رود به معناى تخصيص دادن چيزى به کسى مثلاً زمينى را در اختيار کسى قرار دادن مى باشد.
6. «حامّة» به معناى نزديکان و خاصان و خويشاوندان است و از ريشه «حمّ» به معناى گرم کردن گرفته شده به مناسبت اينکه علاقه و دوستى آنها گرم و داغ است. به همين دليل دوست صميمى را «حميم» مى گويند.
7. «مهنأ» به معناى چيز مرغوب و گواراست.
8. کافى، ج 4، ص 58، ح 1.
9. «مَغَبَّة» به معناى عاقبت و نتيجه چيزى است.
10. تهذيب الأحکام، ج 6، ص 227، ح 7.
11. «حَيْف» به معناى ظلم و ستم و بى انصافى است و از آنجا که وقتى چيزى به وسيله ظلم و ستم از دست برود انسان افسوس مى خورد، اين واژه امروز به معناى افسوس خوردن به کار مى رود.
12. «أصْحِر» فعل امر از ريشه «صحرا» به معناى بيابان گرفته شده و «اِصْحار» يعنى به بيابان رفتن. از آنجا که در بيابان همه چيز ظاهر و آشکار مى شود، اين ماده به معناى آشکار ساختن به کار رفته و در کلام امام نيز به همين معناست.
13. «اَعْدِل» از ريشه «عدول» به معناى برگرداندن گرفته شده است.
14. «تقويم» به معناى صاف و راست کردن و کجى ها را از بين بردن است.
15. سيره ابن هشام، ج 2، ص 320 و تاريخ طبرى، ج 2، ص 361، حوادث سال هشتم هجرت.
16. سيره ابن هشام، ج 2، ص 215.
17. وسائل الشيعة، ج 6، کتاب الزکات، باب 28، ح 2; منهاج البراعة، ج 20، ص 296.