احترام به عهد و پیمان از مهم ترین واجبات است:
امام(عليه السلام) در اين بخش، مسائل مهمى در ارتباط با دشمنان و طرز برخورد با آنها در صلح و جنگ بيان مى کند. نخست مى فرمايد: «هرگز صلحى را که از جانب دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مکن; چرا که در صلح براى سپاهت آرامش (و سبب تجديد قوا) و براى خودت مايه راحتى از همّ و غم ها و براى کشورت موجب امنيّت است»; (وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَيْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِيهِ رِضًى فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً(1) لِجُنُودِکَ، وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ، وَأَمْناً لِبِلاَدِکَ).
تعبير به «وَلِلَّهِ فِيهِ رِضًى» اشاره به صلح عادلانه است; صلحى که سبب سرشکستگى ملت اسلام نشود و اجحافى بر دشمن در آن نباشد; صلحى عادلانه و پرفايده.
اين تعبير ممکن است اشاره به اين موضوع نيز باشد که گاه بعضى از افراد پرتوقع و تندرو رضايت به صلح ندهند در حالى که رضاى خدا در آن باشد، مانند صلح حديبيه که رضاى خداوند و پيامبر اسلام در آن بود; ولى بعضى از تندروان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهميدند اشتباه از آنان بوده است.
به عکس گاهى افراد طرفدار صلح اند در حالى که خدا از آن راضى نيست، مانند آنچه در صفين واقع شد که گروهى فريب خورده و نادان بعد از مشاهده قرآن ها بر سر نيزه ها بر صلح با معاويه اصرار داشتند در حالى که اين صلح مايه بدبختى مسلمانان شد و اگر جنگ کمى ادامه مى داشت کار براى هميشه يکسره مى شد.
در عصر ما گاه دولت هاى استعمارى دم از صلح با ملت ها مى زنند; صلحى که به گفته مرحوم مَغنيّه در شرح نهج البلاغه اش در سه چيز خلاصه مى شود: روى کار آمدن حکومتى مزدور; اقتصادى که مصالح استعمارگران را تأمين کند و تشکيلات ادارى و نظامى که تابع اراده آنها باشد. و اظهار مى دارند که اگر اين سه تأمين بشود هر شرط ديگرى را خواهند پذيرفت در حالى که نتيجه آن جز بدبختى و شکست همه جانبه نخواهد بود.(2)
بديهى است منظور از رضايت خداوند همان تأمين مصالح اسلام و مردم مسلمان است که به وسيله انديشمندان و مشاوران آگاه حکومت تضمين مى شود.
فوايد سه گانه اى را که امام در اينجا براى صلح بيان فرموده کاملا جامع است، زيرا صلح نتيجه اى براى لشکر، ثمره اى براى زمامدار و فايده اى براى مردم دارد; لشکر آرامش پيدا مى کند و مى تواند خود را آماده تر از پيش براى دفع هرگونه حمله دشمن سازد و زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه هاى آن مى شود از اين افکار آزار دهنده راحت مى گردد و به تمشيت ساير امور مى پردازد و مردم هم احساس امنيّت مى کنند و به پيشبرد کارهاى اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى مى پردازند.
اين تعبيرات نشان مى دهد که جنگ بلايى بزرگ است و حتى الامکان بايد از آن پرهيز کرد مگر آنکه خطرى براى کشور اسلام احساس شود که در آنجا بايد شجاعانه ايستاد.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به نکته مهم ديگرى اشاره کرده مى فرمايد: «اما سخت از دشمنت پس از صلح با او برحذر باش، زيرا دشمن گاه نزديک مى شود که غافلگير سازد، بنابراين دورانديشى را به کار گير و در اين مورد خوش بينى را کنار بگذار»; (وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ، وَاتَّهِمْ فِي ذَلِکَ حُسْنَ الظَّنِّ).
اين يک واقعيت است که پيشنهاد صلح از سوى دشمن هميشه صادقانه نيست و نمى توان آن را دليل بر صلح طلبى وى دانست، گرچه بايد پيشنهاد صلح شرافتمندانه را پذيرفت; ولى نبايد به آن دل بست و اطمينان نمود. تاريخ گذشته و معاصر نمونه هاى زيادى از صلح غافلگيرانه را به خاطر دارد.
اينکه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «حسن ظن و خوش بينى را در اينجا کنار بگذار» با اينکه اصل در اسلام بر خوش بينى است به سبب آن است که طرف مقابل دشمن است نه دوست.
آن گاه امام(عليه السلام) دستور مهم ديگرى را در برابر دشمنان بيان مى دارد و با تأکيد تمام به آن مى پردازد; تأکيدى که نشانه روح عدالت و جوان مردى و اخلاق انسانى در اسلام است. مى فرمايد: «اگر پيمانى ميان خود و دشمنت بستى يا لباس امان بر او پوشاندى (و او را پناه دادى) به عهدت وفا کن و قرارداد خود را محترم بشمار و جان خويش را در برابر تعهداتت سپر قرار ده»; (وَإِنْ عَقَدْتَ بَيْنَکَ وَبَيْنَ عَدُوِّکَ عُقْدَةً، أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْکَ ذِمَّةً، فَحُطْ عَهْدَکَ بِالْوَفَاءِ، وَارْعَ ذِمَّتَکَ بِالاَْمَانَةِ، وَاجْعَلْ نَفْسَکَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ).
از آنجا که مسأله عهد و پيمان ها و پايبندى به آن نقش بسيار مهمى در مسأله صلح در جهان انسانيت دارد، امام با ذکر چند دليل بر آن تأکيد مى نهد. مى فرمايد: «زيرا هيچ يک از فرايض الهى همچون بزرگداشت «وفاى به عهد و پيمان» نيست و مردم جهان با تمام اختلافات و تشتت آرايى که دارند نسبت به آن اتفاق نظر دارند»; (فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً، مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ).
اشاره به اينکه همه مردم جهان در طول تاريخ وفاى به عهد و پيمان ها را که در ميان کشورها و قبائل بسته مى شود لازم شمرده و مى شمرند و مخالفت با آن را ننگ مى دانند، هرچند نمونه هايى از پيمان شکنى در گذشته و حال داشته ايم; ولى پيمان شکنان هم اصرار داشته اند کار خود را به نوعى توجيه کنند که رنگ پيمان شکنى به خود نگيرد تا مورد نکوهش همگان واقع نشوند.
آن گاه به سراغ دليل ديگرى رفته مى فرمايد: «حتى مشرکان زمان جاهليت ـ علاوه بر مسلمين ـ آن را مراعات مى کردند، چرا که عواقب دردناک پيمان شکنى را آزموده بودند»; (وَقَدْ لَزِمَ ذَلِکَ الْمُشْرِکُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا(3) مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ).
مى دانيم عرب در زمان جاهليت تقريبا از تمام ارزش هاى اخلاقى و انسانى دور افتاده بود; غارتگرى و کشتار را جزء افتخارات خود مى شمرد; ولى با اين حال اگر عهد و پيمانى از سوى قبيله اى با قبيله ديگرى بسته مى شد حتى الامکان آن را محترم مى شمرد و پيمان شکنى را گناه بزرگى مى دانست.
در اسلام نيز مسأله وفاى به عهد در برابر دوست و دشمن يکى از اصول مسلّم است.
در حديثى مى خوانيم شخصى از محضر امام سجاد(عليه السلام) سؤال کرد و گفت: «أَخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ الدِّينِ; تمام اصول اساسى دين را براى من بيان فرما». امام(عليه السلام) فرمود: «قَوْلُ الْحَقِّ وَالْحُکْمُ بِالْعَدْلِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ; سخن حق و حکم به عدالت و وفاى به عهد شرايع دين است».(4)
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه همين سخن، با دو بيان ديگر، شديداً از پيمان شکنى نهى مى کند. نخست مى فرمايد: «بنابراين هرگز پيمان شکنى نکن و در عهد و پيمان خود خيانت روا مدار و دشمنت را فريب نده، زيرا هيچ کس جز شخص جاهل و شقى (چنين) گستاخى را در برابر خداوند روا نمى دارد»; (فَلاَ تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِکَ، وَلاَ تَخِيسَنَّ(5) بِعَهْدِکَ، وَلاَ تَخْتِلَنَّ(6) عَدُوَّکَ، فَإِنَّهُ لاَ يَجْتَرِئُ عَلَى اللهِ إِلاَّ جَاهِلٌ شَقِيٌّ).
اشاره به اينکه پيمان شکنى و خيانت در عهد و فريب دادن دشمن از اين طريق نوعى دشمنى با خداست، زيرا او دستور فراوان بر وفاى به عهد و ترک غدر و مکر داده است و مخالفت با آن يا از سر جهل است و يا از روى شقاوت (در فرض آگاهى) از اينجا روشن مى شود که اسلام تا چه حد براى وفادارى به عهد و پيمان ها اهمّيّت قائل شده و آن را به عنوان يک ارزش انسانى والا واجب و لازم شمرده است.
در تعبير دوم مى فرمايد: «خداوند عهد و پيمانى را که با نام او منعقد مى شود به رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امنى براى آنها قرار داده تا به آن پناه برند و براى انجام کارهاى خود در کنار آن بهره بگيرند، لذا نه فساد، نه تدليس و نه خدعه و نيرنگ در عهد و پيمان روا نيست»; (وَقَدْ جَعَلَ اللهُ عَهْدَهُ وَذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ(7) بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ، وَحَرِيماً يَسْکُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ(8)، وَيَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ، فَلاَ إِدْغَالَ(9) وَلاَ مُدَالَسَةَ(10) وَلاَ خِدَاعَ فِيهِ).
قابل توجّه اينکه تعبير به «بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ» که همه بندگان، اعم از مؤمن و کافر و دوست و دشمنِ مسلمانان را شامل مى شود به خوبى نشان مى دهد که اين دستور از دستورات مربوط به حقوق مؤمنان و برادران مسلمان نيست، بلکه جزء حقوق بشر است که صرف نظر از مذهب و عقيده بايد اجرا شود و در سايه آن مردم جهان با تمام اختلافاتى که در آن دارند بتوانند در کنار هم در آرامش زندگى کنند.
سپس امام(عليه السلام) از سومين دستور در زمينه عهد و پيمان با مخالفان سخن مى گويد و مى فرمايد: «(اضافه بر اين) هرگز پيمانى را که در آن تعبيراتى است که جاى اشکال (و سوء استفاده دشمن) در آن وجود دارد منعقد مکن»; (وَلاَ تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ(11)).
اين نکته مخصوصاً در پيمان هايى که در ميان اقوام و ملت ها و دولت ها بسته مى شود، بسيار مهم است که تمام بندهاى پيمان بايد شفاف و روشن باشد و تعبيرات دوپهلو که امکان سوء استفاده در آن راه يابد وجود نداشته باشد، زيرا بسيار مى شود که دشمن با زيرکى خود جمله اى مبهم را در عهدنامه مى گنجاند و سپس براى طفره رفتن از وفاى به عهد از آن بهره مى گيرد.
در دنياى امروز اين مسأله به دقت دنبال مى شود; مواد عهدنامه ها را چندين بار مى خوانند و از کارشناسان حقوقى و غير حقوقى کمک مى گيرند مبادا يک بند آن مشکل آفرين باشد. سزاوار است مردم در معاملات شخصى و خصوصى نيز اين دستور مولا را که در مورد عهدنامه ها بيان فرموده رعايت کنند و خود را از مشکلات احتمالى رهايى بخشند.
حضرت در ادامه سخن در چهارمين دستور مى فرمايد: «(و همان گونه که نبايد عبارتى در عهدنامه باشد که دشمن از آن سوء استفاده کند) تو نيز بعد از تأکيد و عبارات محکم عهدنامه، تکيه بر بعضى از تعبيرات سست و آسيب پذير براى شکستن پيمان منما»; (وَلاَ تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْل(12) بَعْدَ التَّأْکِيدِ وَالتَّوْثِقَةِ).
اين دستور امام(عليه السلام) پايبند بودن اسلام و مسلمانان را به ارزش هاى انسانى درباره وفاى به عهد آشکارتر مى سازد و نشانه روشنى از عدالت اسلام است، زيرا همان گونه که سوء استفاده دشمن را از عبارات عهدنامه نمى پسندند به دوست هم اجازه اين کار را نمى دهد.
البته ممکن است امضاکننده پيمان اظهار کند که هدفم غير از اين بوده است که ظاهر عبارت دلالت دارد، يا من به حکم ناچارى توريه کردم. ولى مى دانيم در تمام پيمان ها و حتى اسناد معاملات و وقف نامه ها و وصيت نامه ها، معيار، ظواهر الفاظ است و هيچ کس حق ندارد با هيچ بهانه اى از آن فراتر رود.
از اين رو اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه هشتم نهج البلاغه هنگامى که «زبير» با عذرهاى واهى مى خواست بيعت خود را با امام بشکند چنين فرمود: «يَزْعُمُ أَنَّهُ قَدْ بَايَعَ بِيَدِهِ وَلَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ وَادَّعَى الْوَلِيجَةَ فَلْيَأْتِ عَلَيْهَا بِأَمْر يُعْرَفُ وَإِلاَّ فَلْيَدْخُلْ فِيمَا خَرَجَ مِنْهُ; او گمان مى کند که بيعتش تنها با دست بوده نه با دل، پس اقرار به بيعت مى کند; ولى مدعى امرى پنهانى است (که نيّتش چيز ديگرى بوده) بنابراين بر او واجب است دليل روشنى بر اين ادعاى خود بياورد و گرنه بايد در آن چيزى که از آن خارج شده بازگردد و به بيعت خود وفادار باشد».
در ادامه براى تأکيد بيشتر مى افزايد: «هيچ گاه نبايد قرار گرفتن در تنگناها به سبب الزام هاى پيمان الهى تو را وادار سازد که براى فسخ آن از طريق ناحق اقدام کنى»; (وَلاَ يَدْعُوَنَّکَ ضِيقُ أَمْر، لَزِمَکَ فِيهِ عَهْدُ اللهِ، إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
ممکن است گاهى عمل به عهدنامه اى واقعا مشکل آفرين باشد و مسلمانان را در تنگناها قرار دهد; ولى تحمل اين مشکلات بر شکستن پيمان کاملا ترجيح دارد.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر دليل آن مى پردازد و مى فرمايد: «زيرا شکيبايى تو در تنگناى پيمان ها که (به لطف خداوند) اميد گشايش و پيروزى در پايان آن دارى بهتر از پيمان شکنى و خيانتى است که از مجازات آن مى ترسى. همان پيمان شکنى که سبب مسئوليت الهى مى گردد که نه در دنيا و نه در آخرت نمى توانى پاسخ گوى آن باشى»; (فَإِنَّ صَبْرَکَ عَلَى ضِيقِ أَمْر تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَفَضْلَ عَاقِبَتِهِ، خَيْرٌ مِنْ غَدْر تَخَافُ تَبِعَتَهُ، وَأَنْ تُحِيطَ بِکَ مِنَ اللهِ فِيهِ طِلْبَةٌ(12)، لاَ تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاکَ وَلاَ آخِرَتَکَ).
اشاره به اينکه مشکلات آخرت در برابر مشکلات دنيا قابل مقايسه نيست و خشم پروردگار با هيچ چيز قياس نمى شود، بنابراين بايد تنگناها و مشکلات پيمانى که بسته شده تحمل شود و بايد از پيمان شکنى که مجازات الهى را در پى دارد پرهيز کرد که نه تنها مجازات الهى را در پى دارد، بلکه در دنيا نيز اسباب سرشکستگى و بى اعتبارى است.
نمونه روشن اين مطلب حادثه اى است که بعد از عهدنامه صلح حديبيه اتفاق افتاد. چون يکى از مواد اين صلح نامه اين بود که اگر کسى از زندانيان مکه به مدينه فرار کند او را باز گردانند و تحويل دهند; ولى اگر از مسلمانان مدينه کسى به مکه فرار کند تحويل او لازم نباشد که اين ماده به هنگام نوشتن عهدنامه مورد ايراد بعضى از مسلمانان واقع شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) پاسخ داد: اگر کسى از ما به سوى مکه فرار کند مفهومش اين است که مرتد شده و چنين فردى به درد مسلمانان نمى خورد.
به دنبال اين موضوع شخصى از زندانيان مکه از قريش به نام «ابو بصير» فرار کرد و به مدينه آمد. مکيان دو نفر را براى تحويل گرفتن او به مدينه فرستادند. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: اى ابو بصير تو مى دانى ما با اين جمعيت پيمان بستيم و در دين ما پيمان شکنى جايز نيست ناچاريم تو را به آنها تحويل دهيم; ولى خداوند گشايش و فرجى براى تو فراهم مى آورد. آن دو مأمور، ابو بصير را تحويل گرفتند و در وسط راه ابو بصير به يکى از آن دو مأمور گفت: شمشير تو واقعا برنده است؟ گفت: آرى. گفت: ببينم. شمشيرش را به دست او داد او هم وى را کشت (و نفر دوم جرأت حمله به وى را نداشت و فرار کرد) ابو بصير بعد از اين جريان به مدينه بازگشت.(13)
***
نکته:
وفاى به عهد و پیمان در تعلیمات اسلام:
در آيات قرآن و روايات اسلامى در مورد وفاى به عهد و پيمان حتى با دشمنان، تأکيد بسيار شده است. اين تأکيدهاى پى در پى درباره وفادارى به پيمان هاى ميان ملت ها و کشورها و طوايف و قبايل، همه از اينجا سرچشمه مى گيرد که بدون آن آرامش و امنيتى در جهان پيدا نخواهد شد و اگر کشورها و دولت ها پايبند به پيمان هاى خود نباشند، مردم دنيا در وحشت و ناامنى عجيبى فرو مى روند. فراموش نکنيم که اسلام اين دستور انسانىِ بسيار مهم را چهارده قرن پيش، داده است; چيزى که دنياى امروز هنوز در آن گرفتار مشکل است.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «ثَلاَثَةٌ لاَ عُذْرَ لاَِحَد فِيهَا: أَدَاءُ الاَْمَانَةِ إِلَى الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَالْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ لِلْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَبِرُّ الْوَالِدَيْنِ بَرَّيْنِ کَانَا أَوْ فَاجِرَيْنِ; سه چيز است که هيچ کس در مخالفت با آن معذور نيست: اداى امانت خواه متعلق به انسان نيکوکارى باشد يا بدکار و وفاى به عهد، خواه در برابر نيکوکارى باشد يا بدکار و نيکى به پدر و مادر خواه نيکوکار باشند يا بدکار».(14)
در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ عَامَلَ النَّاسَ فَلَمْ يَظْلِمْهُمْ وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ يَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ يُخْلِفْهُمْ فَهُوَ مِمَّنْ کَمَلَتْ مُرُوءَتُهُ وَظَهَرَتْ عَدَالَتُهُ وَوَجَبَتْ أُخُوَّتُهُ وَحَرُمَتْ غِيبَتُهُ; کسى که با مردم معامله کند و به آنها ستم روا ندارد و با آنان سخن گويد و دروغ نگويد و وعده دهد و مخالفت با وعده خود ننمايد از کسانى است که شخصيتش کامل و عدالتش ظاهر و برادرى او واجب و غيبتش حرام است».(15)
ولى در دنياى امروز که متأسّفانه پايه هاى ارزش هاى اخلاقى و انسانى سست شده، گاهى مهم ترين و مؤکدترين پيمان ها را زير پا مى گذارند و با صراحت مى گويند: «معيار منافع خصوصى است نه پيمان» و به همين دليل آرامشى که بايد بعد از پيمان هاى صلح حاصل شود فراهم نمى گردد.
مرحوم شهيد مطهرى در کتاب «سيرى در سيره نبوى» نکته اى را از نخست وزير و فرمانده معروف انگليسى «چرچيل» نقل مى کند که در کتاب خود درباه حمله متفقين به ايران چنين مى گويد: «اگر چه ما با ايرانى ها پيمان بسته بوديم که در کشور آنها وارد نشويم و طبق قرار داد نبايد چنين کارى مى کرديم ولى اين معيارها، يعنى پيمان و وفاى به پيمان، در مقياس هاى کوچک قابل قبول است; هنگامى که دو نفر با يکديگر قول و قرار مى گذارند; اما در عالم سياست هنگامى که پاى منافع يک ملت در ميان است اين حرف ها ديگر موهوم است. من نمى توانستم از منافع بريتانياى کبير به عنوان اين که اين کار ضد اخلاق است چشم بپوشم که ما با فلان کشور پيمان بسته ايم و نقض پيمان بر خلاف اصول انسانيت است. اين حرف ها اساساً در مقياس هاى کلى و شعاع هاى وسيع درست نيست!!».(16)
اين در حالى است که قرآن مجيد درباره مخالفان اسلام با صراحت مى گويد: «(وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْم بَيْنَکُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ); و (تنها) اگر در (حفظ) دين (خود) از شما يارى طلبند بر شماست که آنها را يارى کنيد جز بر ضد گروهى که ميان شما و آنها، پيمان (ترک مخاصمه) است. و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست».(17)
به بيان ديگر لزوم دفاع از دوستان در صورتى است که در برابر دشمنان مشترک قرار گيرند; اما اگر در برابر کفارى که با مسلمانان پيمان بسته اند واقع شوند احترام به پيمان از دفاع از اين گروه لازم تر است.
در آيه ديگر مى خوانيم: «(وَإِنْ کانَ مِنْ قَوْم بَيْنَکُمْ وَبَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ وَتَحْريرُ رَقَبَة مُّؤْمِنَة فَمَنْ لَّمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ); و اگر از گروهى باشد که ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، بايد خون بهاى او را به کسان او بپردازد و يک برده مؤمن (نيز) آزاد کند و آن کس که نمى تواند (برده آزاد کند) بايد دو ماه پى در پى روزه بگيرد».(18) خلاصه مضمون آيه اين است که اگر خاندان مقتول از کفارى باشند که با مسلمانان هم پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد کردن يک برده مسلمان خون بهاى مقتول را به بازماندگانش بپردازند.
تمامى اين دستورات و تأکيدات، نشانه روشنى از لزوم پايبندى مسلمانان به عهد و پيمان هاست که بدون آن، اعتماد از جامعه رخت مى بندد.
***
پی نوشت:1. «دَعْهُ» به معناى سکون و آرامش است و از ريشه «وَدَعَ» بر وزن «منع» گرفته شده است.
2. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 112.
3. «اسْتَوْبَلُوا» از ريشه «استيبال» به معناى آزمودن گرفته شده و ريشه اصلى آن «وَبْل» بر وزن «نقل» به معناى بارش شديد باران است و چون چنين بارشى مشکلاتى ايجاد مى کند اين واژه در مورد ضرر و زيان و امتحانات سخت به کار رفته است.
4. بحارالانوار، ج 72، ص 26، ح 10.
5. «لاتَخيسَنَّ» از ريشه «خَيْس» بر وزن «خير» به معناى فاسد شدن و متعفن گرديدن گرفته شده سپس به معناى خيانت و نقض عهد به کار رفته است.
6. «لا تَخْتِلَنَّ» از ريشه «خَتْل» بر وزن «قتل» به معناى خدعه و نيرنگ غافلگيرانه است.
7. «اَفْضا» از ريشه «افضاء» به معناى توسعه دادن و از ريشه «فضا» گرفته شده و گاه به معناى گستردن و منتشر ساختن نيز به کار مى رود و در جمله بالا همين معنا اراده شده است.
8. «مَنَعَة» به معناى قوت و قدرتى است که انسان را در مقابل دشمن يا حوادث ناگوار حفظ مى کند.
9. «اِدْغال» از ريشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در يک مکان به صورت مخفيانه است و از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولاً به اين صورت وارد مى شوند، مفهوم فساد نيز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قَمَر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مى آيد و در عبارت بالا نيز معناى فساد مندرج است.
10. «مُدالَسَة» به معناى خدعه و خيانت کردن است و ريشه اصلى آن «دَلَس» بر وزن «قفس» به معناى ظلمت است و سپس به معناى خيانت به کار رفته است.
11. «عِلَل» جمع «علة» به معناى بيمارى و فساد است و در عبارت بالا به معناى ابهاماتى است که سرچشمه توجيهات فاسد و مفسد مى شود.
11. «لَحْن قَوْل» به گفته ارباب لغت سخنى است که از قواعد و سنن خود منصرف گردد و نتيجه خلافى از آن گرفته شود.
12. «طِلبَة» اسم مصدر و به معناى مطلوب است.
13. تاريخ طبرى، ج 2، ص 284.
14. بحارالانوار، ج 92، ص 72، ح 2.
15. همان مدرک، ح 4.
16. سيرى در سيره نبوى، ص 92.
17. انفال، آيه 72.
18. نساء، آيه 92.