از این صفات زشت بپرهیز:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به چندين مطلب مهم اشاره کرده و مالک را به آن توصيه مى کند.
نخست مى فرمايد: «از خودپسندى و تکيه بر نقاط قوت خويش و علاقه به مبالغه در ستايش (ستايش گويان) شديداً بپرهيز»; (وَإِيَّاکَ وَالاِْعْجَابَ بِنَفْسِکَ، وَالثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُکَ مِنْهَا، وَحُبَّ الاِْطْرَاءِ(1)).
امام(عليه السلام) انگشت روى سه نقطه ضعف از نقاط ضعف آدمى به خصوص زمامداران گذارده است: اوّل خودپسندى، دوم اعتماد بر نقاط قوت خويش و سوم علاقه به مدح و ثناى ثناگويان.
گرفتارى انسان در اين گونه موارد از آنجا نشأت مى گيرد که حب ذات و علاقه به خويشتن سبب مى شود نقاط قوت خود را بزرگ ببيند و بر آنها تکيه کند و دوست دارد او را بستايند، بلکه گاه نقاط ضعف خويش را نقطه قوت مى شمرد و ثناى ثناگويان را مى طلبد که اين خطرناک ترين حالات انسان است.
لذا در ادامه سخن به بيان دليل اين نهى شديد پرداخته مى فرمايد: «زيرا اين صفات از مطمئن ترين فرصت هاى شيطان است تا کارهاى نيک نيکوکاران را محو و نابود کند»; (فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ(2) مَا يَکُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ).
دليل آن روشن است، زيرا هنگامى که انسان کارهاى خود را بزرگ بيند و طالب ثناخوانى و مداحى شود، قطعا گرفتار رياکارى خواهد شد و مى دانيم رياکارى اعمال انسان را بر باد مى دهد، زيرا خداوند جز عمل خالص را نمى پذيرد.
تعبير به «فى نَفْسِهِ» در واقع اشاره به شيطان است يعنى شيطان در نظر خود بهترين فرصت را براى نفوذ در انسان و نابود کردن اعمال او همين صفات سه گانه مى داند.
در روايات اسلامى نيز از اين صفات به شدت نهى شده است; در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «قَالَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللهُ لِجُنُودِهِ إِذَا اسْتَمْکَنْتُ مِنِ ابْنِ آدَمَ فِي ثَلاَث لَمْ أُبَالِ مَا عَمِلَ فَإِنَّهُ غَيْرُ مَقْبُول مِنْهُ إِذَا اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَنَسِيَ ذَنْبَهُ وَدَخَلَهُ الْعُجْبُ; ابليس به لشکريان خود چنين مى گويد: اگر من در سه چيز بر انسان ها پيروز شوم، کار به اعمال آنها ندارم، زيرا اعمال آنها پذيرفته نيست. (نخست اينکه) عملش را بزرگ بشمرد و (ديگر اينکه) گناهش را فراموش کند و (سوم اينکه) عجب و خودپسندى در او نافذ گردد».(3)
در روايات اسلامى نيز خودپسندى و عُجب، شديداً نکوهش شده است از جمله در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم که فرمود: «مَنْ أُعْجِبَ بِنَفْسِهِ هَلَکَ وَمَنْ أُعْجِبَ بِرَأْيِهِ هَلَکَ; هرکس خود را بزرگ ببيند هلاک (و گمراه) مى شود و آن کس که فکر و رأى خود را بزرگ ببيند هلاک و (گمراه) مى شود.
در ذيل اين حديث آمده است که عيسى بن مريم مى گويد: بيماران را مداوا کردم و آنها را به اذن خدا شفا بخشيدم; کور مادرزاد و کسى را که گرفتار برص بود به اذن خدا سالم کردم و حتى مردگان را زنده نمودم; ولى هرچه در معالجه احمق کوشيدم قادر بر اصلاح او نبودم. عرض کردند: اى روح الله، احمق کيست؟ فرمود: آن کسى که خويشتن و رأى خود را بزرگ مى شمرد و تمام فضيلت را براى خود مى داند و تمام حق را براى خود مى خواهد و خود را مديون هيچ حقى نمى شمرد. و او احمقى است که درمان پذير نيست».(4)
در حديث ديگرى نيز از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ الاِْعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَآفَةُ الاَْلْبَاب; خودپسندى ضد درستکارى و آفت عقل انسانى است».(5)
جالب توجّه اينکه عرب جاهلى با تمام محروميت هاى مختلفى که داشت بسيار خودپسند و خودبزرگ بين بود; در فقر و جهل و ناتوانى و ذلت دست و پا مى زد، ولى خود را بزرگ ترين انسان روى زمين مى دانست و حتى هر قبيله اى براى خود چنين حالتى را داشت و حاضر نبودند دختران قبيله را به ازدواج پسران قبيله ديگر در آورند و حتى گاه هداياى يکديگر را نمى پذيرفتند، چون کسر شأن خود مى پنداشتند. اين حالت که پيغمبر اکرم در خطبه فتح مکه از آن به «نخوت جاهليت» ياد کرد بسيار آزار دهنده بود تا زمانى که اسلام آمد و قلم بطلان بر اين گونه افکار شيطانى و بى ارزش کشيد.
در خطبه فتح مکه مى خوانيم که پيغمبر فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَتَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلاَ إِنَّکُمْ مِنْ آدَمَ وَآدَمُ مِنْ طِين; خداوند (در پرتو اسلام) کبر و خودپسندى جاهليت و افتخار به پدران را از شما دور ساخت. همه مردم از آدمند (و همه برادر يکديگر) و آدم از خاک است».(6)
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن از سه صفت نکوهيده به شدت نهى مى کند و مى فرمايد: «از منّت بر رعيت به هنگام احسان، شديداً دورى کن و (همچنين) از افزون شمردن کارهايى که انجام داده اى خوددارى نما و نيز از اينکه به آنها وعده دهى سپس تخلف کنى برحذر باش»; (وَإِيَّاکَ وَالْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِکَ بِإِحْسَانِکَ، أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا کَانَ مِنْ فِعْلِکَ، أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَکَ بِخُلْفِکَ).
از چيزهايى که ـ طبق صريح قرآن مجيد ـ کمک هاى به مردم را باطل مى کند منّت است مى فرمايد: (لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى).(7) بزرگ شمردن و بيش از اندازه نمايش دادن فعل خود نيز از امورى است که ارزش کارهاى نيک را در پيشگاه خدا بر باد مى دهد، چرا که يکى از مصداق هاى واضح دروغ است و دروغ از بزرگترين گناهان محسوب مى شود. خلف وعد نيز از امورى است که هم در آيات و هم در روايات اسلامى به طور گسترده از آن نهى شده است.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر دليل براى آنچه بيان کرد پرداخته مى فرمايد: «زيرا منّت گذاردن، احسان را باطل مى سازد و بزرگ شمردن نعمت نور حق را مى برد و خلف وعده موجب خشم خدا و خلق است; خداوند متعال مى فرمايد: نزد خدا بسيار خشم آور است که چيزى را بگوييد که انجام نمى دهيد»; (فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الاِْحْسَانَ، وَالتَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ، وَالْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ(8) عِنْدَ اللهِ وَالنَّاسِ، قَالَ اللهُ تَعَالَى: (کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا ما لاَ تَفْعَلُونَ))(9).
امام(عليه السلام) در اين عبارت به سه دليل براى هر سه دستور که در عبارت بالا فرموده است توسل جسته و يا به تعبير ديگر پيامدهاى سوء هر يک از آن رذائل اخلاقى را بيان مى کند.
منّت گذاردن يعنى خدمت خود را بزرگ شمردن و به رخ طرف کشيدن سبب مى شود که احسان هم در پيشگاه پرودگار و هم در نزد مردم، ناچيز يا نابود گردد.
همچنين «تَزيُّد» يعنى واقعيت را بيش از آنچه هست و بر خلاف آنچه هست ارائه کردن، نور حق را مى برد، زيرا مصداق روشن کذب است و مى دانيم کذب نور حق را ضايع مى کند.
تخلّف از وعده ها افزون بر اينکه موجب خشم و غضب مردم مى شود در پيشگاه خداوند نيز همين اثر را دارد، بنابراين حاکمان و زمامداران بلکه تمام مديران و فرماندهان بايد از اين سه کار بپرهيزند که محبوبيت آنها را سخت متزلزل مى سازد و موقعيت آنها را در ميان مردم به خطر مى افکند.
در حديث نيز آمده است: «مَنْ کَثُرَ کَذِبُهُ ذَهَبَ بَهَاؤُهُ; کسى که زياد دروغ بگويد نورانيّت و زيبايى او از بين مى رود».(10)
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن از افراط و تفريط در کارها شديداً برحذر مى دارد و روى دو موضوع مخصوصاً انگشت مى گذارد، نخست مى فرمايد: «از عجله در کارهايى که وقتش نرسيده است جداً بپرهيز و از کوتاهى در آن کارها که امکانات عمل آن فراهم شده خوددارى کن»; (وَإِيَّاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالاُْمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا(11)، أَوِ التَّسَقُّطَ(12) فِيهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا).
مى دانيم هرکارى وقتى دارد و هر برنامه اى شرايطى. آن گاه که وقت و شرايط فراهم نباشد شتاب کردن سبب ناکامى است و نيز با فراهم آمدن شرايط بايد به سرعت کار را انجام داد، چرا که در صورت کوتاهى کردن فرصت از دست مى رود و سبب پشيمانى است. عجله در سوى افراط قرار گرفته و سستى در کار به هنگام فرا رسيدن وقت عمل در مسير تفريط است.
در مورد موضوع دوم مى فرمايد: «از لجاجت در امورى که مبهم و مجهول است بپرهيز و (نيز) از سستى در انجام آن به هنگامى که روشن شود برحذر باش»; (أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ(13)، أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ(14)).
مى دانيم انسان هنگامى بايد به سراغ انجام برنامه اى برود که تمام جوانب آن روشن باشد; ولى افراد لجوج على رغم ابهام ها و ناآشنايى ها به حقيقت امور با لجاجت به سراغ آن مى روند و چون راه ورود و خروج بر آنها تاريک است غالباً گرفتار خطا و ناکامى مى شوند.
اين در طرف افراط است و در مقابل; يعنى در طرف تفريط اين است که انسان پس از وضوح مطلب گرفتار وسواس شود و در انجام امر کوتاهى کند تا فرصت از دست برود.
در پايان دستورى کلى که شامل همه اينها و غير اينهاست و در مديريت بسيار کارساز است بيان کرده مى فرمايد: «(آرى) هر امرى را در جاى خويش و هر کارى را به موقع خود انجام ده»; (فَضَعْ کُلَّ أَمْر مَوْضِعَهُ، وَأَوْقِعْ کُلَّ أَمْر مَوْقِعَهُ).
اين همان چيزى است که در تعريف عدالت بيان مى شود و به گفته خود امام(عليه السلام)در نهج البلاغه: «الْعَدْلُ يَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا; عدالت، هر چيزى را در جايگاه خودش قرار مى دهد».(15)
علماى اخلاق نيز تمام صفات رذيله را خروج از حد اعتدال و از مصاديق افراط يا تفريط شمرده اند که با آنچه امام در کلمات پيشين فرموده کاملا مطابقت دارد.
در خطبه پنجم امام نيز آمده بود که فرمود: «وَمُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ; آنان که ميوه را پيش از رسيدن بچينند به کسى مى مانند که بذر را در زمين نامناسبى پاشيده (هيچ کدام بهره اى از تلاش خود نمى گيرند)». امام(عليه السلام)اين سخن را زمانى بيان فرمود که مردم پس از رحلت پيغمبر اکرم و بيعت گروهى با ابوبکر خدمت آن حضرت آمدند و تقاضا کردند با امام به عنوان خلافت بيعت کنند.
در آيات قرآن مجيد نيز از عجله و لجاجت نهى شده است در يک جا مى فرمايد: «(خُلِقَ الاِْنْسانُ مِنْ عَجَل سَأُريکُمْ آياتي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ); (گرچه) انسان از عجله آفريده شده به زودى آياتم را به شما نشان خواهم داد ولى با عجله چيزى از من نخواهيد».(16)
همچنين در جاى ديگرى از قرآن مجيد در مذمت گروهى از کفار مى فرمايد: «(وَلَوْ رَحِمْناهُمْ وَکَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرّ لَلَجُّوا في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ); اگر به آنان رحم کنيم ناراحتى ها (و مشکلات) آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلکه) در طغيانشان لجاجت مى روزند و سرگردان مى مانند».(17)
***
نکته:
چگونگى حبط اعمال:
حبط به معناى بى اثر شدن و باطل گشتن است و به همين دليل در بعضى از آيات قرآن «باطل» بر آن عطف شده است: در آيه 16 سوره هود مى خوانيم: (أُولئِکَ الَّذينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ النَّارُ وَحَبِطَ ما صَنَعُوا فِيهَا وَباطِلٌ مَّا کانُوا يَعْمَلُونَ).
ولى در اصطلاح علماى کلام و عقايد اين است که اعمال نيکِ انسان بواسطه گناهانى که انجام مى دهد از ميان برود. جمعى از بزرگان اين علم، حبط و احباط را باطل شمرده و آن را مخالف دليل عقل و نقل دانسته اند.
دليل عقلى آنان اين است که احباط اعمال موجب ظلم است، زيرا نتيجه آن اين است که اگر کسى ثواب کمترى انجام دهد و گناه بيشترى داشته باشد اگر گناهان او تمام اعمال نيک را از بين ببرد، همانند کسى خواهد بود که اصلاً کار نيکى نکرده است و اين ستمى در حق اوست.
از دليل نقلى آيه شريفه سوره زلزال را عنوان کرده اند که مى گويد: «(فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ); پس هر کس هموزن ذرّه اى کار خير انجام دهد آن را مى بيند و هر کس ذرّه اى کار بد کرده آن را (نيز) مى بيند».(18)
البته آنها يک مورد را استثنا کرده اند و آن جايى است که انسان در آخر عمر بى ايمان از دنيا برود که اعمال او در اين صورت حبط خواهد شد.
قرآن مجيد نيز در آيات زيادى سخن از حبط اعمال به ميان آورده; ولى غالباً در مورد کافران است که در آن اتفاق نظر وجود دارد.
در جواب مى توان گفت: ممکن است اين نزاع به نزاعى لفظى باز گردد، زيرا آنچه صحيح نيست اين است که به نحو يک قاعده اى کلى بگوييم: هميشه حسنات و سيئات با هم سنجيده مى شوند و آن سو که غلبه دارد ديگرى را از بين مى برد و به اصطلاح کسر و انکسار حاصل مى شود; ولى به صورت قضيه جزئيه نه تنها اشکالى ندارد، بلکه دلايل فراوانى براى آن مى توان ارائه کرد; يعنى همان گونه که در ارتباط با محو شدن سيئات بهوسيله حسنات، قرآن مجيد مى گويد: (إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ)(19) و يا مسأله شفاعت و عفو الهى سبب نابودى گناهان مى شود و اشکالى لازم نمى آيد همچنين در مورد محو شدن حسنات بر اثر گناهان نيز اين معنا ممکن است.
قرآن مجيد درباره از بين رفتن ثواب صدقات بهوسيله منّت و آزار بعدى با صراحت مى گويد: «(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى); اى کسانى که ايمان آورده ايد! صدقات خود را با منت گذاردن و آزار باطل نسازيد».(20)
در سوره حجرات نيز مى فرمايد: «(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْض أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ); اى کسانى که ايمان آورده ايد! صداى خود را از صداى پيامبر بالاتر نبريد و در برابر او بلند سخن مگوييد (و او را بلند صدا نزنيد) آن گونه که بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى کنند مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى که نمى دانيد».(21)
درباره عُجب و خودبزرگ بينى بعد از عمل نيز در روايات آمده است: «الْعُجْبُ يَأْکُلُ الْحَسَناتَ کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ; عجب حسنات انسان را از بين مى برد همان گونه که آتش هيزم را».(22)
در مورد حسد نيز شبيه همين تعبير آمده است از جمله در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِيَّاکُمْ وَالْحَسَدَ فَإِنَّ الْحَسَدَ يَأْکُلُ الْحَسَنَاتِ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ».(23)
از بعضى از روايات نيز استفاده مى شود که جسور بودن و بى باکى در برابر گناه نيز از عوامل حبط اعمال است،(24) بنابراين آنچه در کلام امام(عليه السلام) در اين فراز از عهدنامه آمده است که علاقه به ثناگويى و تملق فرصتى براى شيطان است تا نيکى نيکوکاران را محو و نابود سازد، مطلبى است حساب شده و موافق با عقل و نقل و آيات و روايات. در ادامه اين سخن نيز امام در مورد منّت مى فرمايد: از منت بپرهيز که احسان را باطل مى سازد.
*****
از کارهاى شتاب زده و سخنان نسنجیده بپرهیز:
امام(عليه السلام) در ادامه به سه موضوع مهم ديگر اشاره کرده و مالک اشتر را از آن بر حذر مى دارد:
نخست مى فرمايد: «از امتياز خواهى براى خود در آنچه مردم در آن مساوى اند جدّاً بپرهيز»; (وَإِيَّاکَ وَالاِسْتِئْثَارَ(25) بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ(26)).
امتياز خواهى حاکمان و حواشى و اطرافيان و حاميان آنها يکى از آفات مهم حکومت هاست که در امورى که همه مردم بايد در آن يکسان باشند، آنها بيش از حق خود سهم خواهى مى کنند; چيزى که افکار عمومى را بر ضد آنها مى شوراند. اين همان چيزى است که در زمان ما به عنوان رانت خوارى (امتياز ويژه طلبيدن) مشهور شده است و متأسّفانه در تمام دنيا وجود دارد و عامل مهمى براى جدايى ملت ها از دولت هاست. امام مالک اشتر را از اين کار به شدت برحذر مى دارد، زيرا مردم سخت در اين موضوع حساسيت دارند حتى اگر به عنوان نمونه در زمان ما اتومبيل يکى از رؤسا از خيابانى که گذشتن از آن براى ديگران ممنوع است بگذرد در برابر آن عکس العمل نشان مى دهند.
در دومين توصيه مى فرمايد: «و از غفلت در انجام آنچه مربوط به توست و در برابر چشمان مردم واضح و روشن است برحذر باش، چرا که به هر حال در برابر مردم نسبت به آن مسئولى و به زودى پرده از کارهايت کنار مى رود و انتقام مظلوم از تو گرفته مى شود»; (وَالتَّغَابِيَ(27) عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ، فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْکَ لِغَيْرِکَ، وَعَمَّا قَلِيل تَنْکَشِفُ عَنْکَ أَغْطِيَةُ الاُْمُورِ، وَيُنْتَصَفُ مِنْکَ لِلْمَظْلُومِ).
اشاره به اينکه بسيار مى شود که نزديکان و حاميان زمامدار کارهاى خلافى انجام مى دهند و حق مظلومى را پايمال مى سازند و حاکمان جور معمولاً آن را ناديده گرفته و از کنار آن به سادگى مى گذرند. امام مالک اشتر را از اين کار به شدت برحذر مى دارد، زيرا هم عواقب شومى در دنيا دارد که همان بدبينى مردم و جدايى آنها از حکومت است و هم در آخرت; زمانى که پرده ها کنار رود و اعمال آشکار شود و خداوندِ عالم به اسرار، حق مظلوم را از ظالم بگيرد.
متأسّفانه در عصر بعضى از خلفا (مانند خليفه سوم) امورى رخ داد که درست در نقطه مقابل دستورات بالاست دستوراتى که از کتاب و سنّت پيامبر اکرم نشأت نگرفته است:
از جمله به گفته ابن قتيبه مورخ معروف اهل سنّت در کتاب الخلفا: «جمعى از صحابه اجتماع کردند و نامه اى به خليفه سوم عثمان نوشتند و کارهايى را که بر خلاف سنّت انجام داده بود بر او خرده گرفتند... . از جمله اينکه بخش هايى از اطراف مدينه را به صورت خالصه در اختيار شخص خودش گرفته بود. يکى از مهاجران گفت: اى عثمان آيا اين کار را که کرده اى خداوند به تو اجازه داده يا بر خدا افترا مى بندى (آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَى اللهِ تَفْتَرُونَ)».(28)
نيز همان مورخ در همان کتاب آورده است که «جمعى از صحابه نامه اى نوشتند و بخشى از بدعت هاى عثمان را يادآور شدند... از جمله اختصاص دادنِ مقامات حکومت اسلامى به خويشاوندانش از بنى اميّه و افرادى که هرگز محضر رسول خدا را درک نکرده بودند و جوانان بى تجربه اى محسوب مى شدند در حالى که از وجود مهاجران و انصار براى آن مقامات استفاده نمى کرد و حتى با آنها به مشورت نمى نشست و تنها به رأى خود قناعت مى کرد و نيز داستان وليد بن عقبه که از طرف عثمان فرماندار کوفه بود و نماز صبح را در حال مستى، چهار رکعت براى مردم خواند سپس گفت اگر بخواهيد يک رکعت ديگر نيز اضافه مى کنم و اجازه نداد حد (شرب خمر) را بر او اجرا کنند.(29)
اين است معناى بى اعتنايى به احکام اسلام و بى تفاوت از کنار امور گذشتن که براى همه واضح و آشکار است.
آن گاه امام(عليه السلام) سومين دستور را بيان مى دارد و مالک اشتر را به شدت از هرگونه قضاوت و حرکت به هنگام غضب نهى مى کند، مى فرمايد: «به هنگام خشم، خويشتن دار باش و از تندى و تيزى خود، و قدرت دست، و خشونت زبانت بکاه و براى پرهيز از اين امور از انجام کارهاى شتاب زده و سخنان ناسنجيده و اقدام به مجازات، برحذر باش تا خشم تو فرو نشيند و مالک خويشتن گردى»; (امْلِکْ حَمِيَّةَ(30) أَنْفِکَ وَسَوْرَةَ حَدِّکَ(31)، وَسَطْوَةَ(32) يَدِکَ وَغَرْبَ(33) لِسَانِکَ، وَاحْتَرِسْ مِنْ کُلِّ ذَلِکَ بِکَفِّ الْبَادِرَةِ(34)، وَتَأْخِيرِ السَّطْوَةِ حَتَّى يَسْکُنَ غَضَبُکَ فَتَمْلِکَ الاِخْتِيَارَ).
به هنگام عصبانيت، انسان گاه باد در دماغ مى افکند و نسبت به کارهاى انجام شده اظهار تنفر مى کند و گاه تندى و تيزى نشان مى دهد و گاه دست به مجازات دراز مى کند و گاه به دشنام و بد گويى مى پردازد. امام(عليه السلام) مالک اشتر را از اين پديده هاى چهارگانه غضب بر حذر داشته و راه جلوگيرى از آن را اين شمرده است که به هنگام غضب هيچ سخنى نگويد و هيچ اقدامى نکند تا آتش غضب فرو نشيند و به حال عادى باز گردد و زمام اراده خود را که در موقع غضب از دست داده بود در اختيار بگيرد.
سپس در ادامه سخن به اين حقيقت اشاره کرده مى فرمايد: «هرگز در اين زمينه حاکم بر خود نخواهى شد مگر اينکه بسيار به ياد قيامت و بازگشت به سوى پرودگارت باشى».
(وَلَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّى تُکْثِرَ هُمُومَکَ(35) بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّکَ).
آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنانش فرموده امورى سرنوشت ساز است که نه تنها در مسأله حکومت که در تمام مديريت ها و در سراسر زندگى انسان پيش مى آيد. به سراغ امتيازات ويژه رفتن، از خلاف کارى هاى نزديکان و اطرافيان چشم پوشيدن و به هنگام خشم و غضب حکمى صادر کردن بلاهاى عظيمى است که مى تواند حکومت ها را متزلزل سازد و شخصيت انسان ها را زير سؤال ببرد و آبروى انسان را در دنيا و آخرت بريزد.
نکته:
خطرات بزرگ غضب:
غضب حالتى است که وقتى به انسان دست مى دهد از وضع عادى بيرون مى رود و قضاوت عقل، تحت الشعاع اين آتش سوزان قرار مى گيرد به گونه اى که هرگونه تصميم گيرى صحيح در آن لحظه براى او ناممکن است و به همين دليل از انسان حرکاتى در حالت خشم و غضب سر مى زند که غالباً عواقب شوم و دردناک دارد و گاه کفاره آن را ساليان دراز بايد بپردازد.
به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى شديداً از غضب و از هرگونه تصميم گيرى به هنگام غضب نهى شده است.
در آيه 37 سوره شورى يکى از ويژگى هاى مؤمنان را چشم پوشى به هنگام غضب ذکر کرده و جالب اينکه آن را عطف بر اجتناب از گناهان کبيره نموده است مى فرمايد: (وَالَّذينَ يَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الاِْثْمِ وَالْفَواحِشَ وَإِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ).
در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ وَإِنَّ أَحَدَکُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ وَدَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ; اين غضب شعله آتشى از سوى شيطان است که در قلب فرزندان آدم زبانه مى کشد، از اين رو هنگامى که يکى از شما غضب مى کند چشمانش سرخ و رگ هاى گردنش پر خون و شيطان داخل وجودش مى شود».(36)
امام صادق(عليه السلام) در حديثى ديگر مى فرمايد: «الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرّ; غضب کليد تمام بدى هاست».(37)
اميرمؤمنان نيز در يک جمله کوتاه مى فرمايد: «الْغَضَبُ شَرٌّ إِنْ أَطَعْتَهُ دَمَّرَ; غضب شر است و اگر از آن پيروى کنى نابودت مى کند».(38)
روايات در اين زمينه بسيار و مملوّ از تأکيدات فراوان است، لذا با حديث ديگرى اين سخن را پايان مى دهيم، اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: «إِيَّاکَ وَالْغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنُونٌ وَآخِرُهُ نَدَمٌ; از غضب بر حذف باش که آغازش جنون و پايانش پشيمانى است».(39)
به هر حال عقل و درايت ايجاب مى کند که انسان در حال خشم و غضب هيچ تصميمى نگيرد و بهترين راه براى فرو نشاندن آن اين است که يا از محل حادثه دور شود و يا لااقل تغيير حالت دهد; اگر ايستاده، بنشيند و اگر نشسته است برخيزد و راه رود و آبى بنوشد و با دوستان خود از موضوع ديگرى سخن بگويد و همان گونه که حضرت فرموده: مؤثرترين کارها آن است که به ياد معاد و روز قيامت و عواقب اعمال بيفتد.
***
پی نوشت:1. «اِطْراء» از ريشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى که به باب افعال مى رود معناى ثناخوانى و مدح کردن مى يابد. گويى کسى مى خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد. و در بسيارى از موارد به ثنا خوانى بيش از حد و تملق آميز گفته مى شود و در عبارت بالا همين معنا اراده شده.
2. «يَمْحَق» به معناى نقصان و کم شدن تدريجى و سرانجام نابود شدن است.
3. بحارالانوار، ج 69، ص 315، ح 15.
4. بحارالانوار، ج 69، ص 320، ح 35.
5. نهج البلاغه، نامه 31 .
6. منهاج البراعة، ج 20، ص 315 و کافى، ج 8، ص 246، ح 342.
7. بقره، آيه 264.
8. «مَقْت» در اصل به معناى بغض شديد و خشم به کسى است که کار بدى انجام داده است.
9. صف، آيه 3.
10. کافى، ج 2، ص 341، ح 13.
11. «أوان» به معناى زمان و موقع است.
12. «تَسَقُّط» در اصل به معناى تدريجا به سراغ چيزى رفتن است که لازمه آن در بسيارى از موارد سستى و اهمال کارى است که نقطه مقابل در جهت تفريط نسبت به عجله است. در بسيارى از نسخ به جاى «تَسَقُّط» «تَساقط» آمده که به معناى تهاون و سستى کردن است.
13. «تَنَکَّرتْ» از ريشه «تنکّر» به معناى ابهام داشتن و ناآشنا بودن در مقابل واضح و روشن بودن است.
14. «اسْتَوْضَحَت» از ريشه «استيضاح» به معناى توضيح خواستن گرفته شده و معمولاً به صورت متعدى به يک مفعول يا دو مفعول به کار مى رود; ولى در جمله بالا به معناى فعل لازم به کار رفته; يعنى «واضح شدن». از آنجا که اين معنا در کتب لغت نيامده بعضى آن را به صورت فعل مجهول (اُستُوضِحَتْ) خوانده اند تا هماهنگ با معناى لغوى گردد.
15. نهج البلاغه، کلمات قصار، 437.
16. انبياء، آيه 37.
17. مؤمنون، آيه 75.
18. زلزال، آيه 7 و 8 .
19. هود، آيه 114.
20. بقره، آيه 264.
21. حجرات، آيه 2.
22. تفسير روح البيان، ج 8، ص 522.
23. بحارالانوار، ج 70، ص 255، ح 26.
24. مستدرک، ج 11، ص 280، ح 16.
25. «الإسْتِئْثار» به معناى چيزى را به خود اختصاص دادن است و از ريشه «اثر» بر وزن «خبر» به معناى علامتى است که از چيزى باقى مى ماند و گويى شخص انحصار طلب در اشيايى علامت مى گذارد که از آنِ من و مخصوصِ من است.
26. «أُسْوة» به معناى حالتى است که از پيروى کردن از ديگرى حاصل مى شود و چون نتيجه آن مساوات ميان دو چيز است، اين واژه به معناى مساوى نيز به کار رفته است.
27. «تَغابى» به معناى تغافل و ناديده گرفتن چيزى است و در اصل از ريشه «غَباوة» به معناى ناآگاه بودن گرفته شده است.
28. خلفاء ابن قتيبة، (معروف به الامامة و السياسة) ج 1، ص 50، چاپ منشورات رضى.
29. خلفاء ابن قتيبه، (معروف به الامامة والسياسة)، ج 1، ص 50 .
30. «حميّة» از ريشه «حَمْى» و «حمو» بر وزن «حمد» به معناى شدت حرارت است. سپس اين واژه به معناى خشم و تعصب آميخته با خشم و نخوت و تکبر به کار رفته است و هنگامى که اضافه به «انف» شود (مانند جمله بالا) به خشم و تکبر اشاره دارد و انتخاب «أنف» (بينى) در اينجا براى آن است که آدم هاى متکبر سر خود را بالا مى گيرند و در واقع نوک بينى شان به طرف بالا قرار مى گيرد.
31. «سَوْرَة» به معناى شدت و «حدّ» به معناى تيزى و برندگى است و هنگامى که اين دو به هم اضافه شود شدت برش را مى فهماند که به عنوان کنايه از غضب به کار مى رود.
32. «سَطْوة» به معناى سلطه، غلبه و قدرت است.
33. «غَرْب» اين واژه نيز به معناى تيزى و برندگى است و هنگامى که به لسان اضافه شود اشاره به سخنان تند و خشونت آميز است. ريشه اصلى آن همان «غروب» است و از آنجا که يک شىء بُرنده مانند شمشير مى شکافد و در هدف خود فرو مى رود و پنهان مى شود «غرب» بر آن اطلاق شده است.
34. «البادِرَة» به معناى سخن يا کار ناگهانى و نسنجيده است و «کفّ بادِرَة» به معناى خوددارى کردن از چنين اعمالى است که به هنگام غضب رخ مى دهد.
35. «هُموم» جمع «همّ» گاه به معناى اراده و عزم بر چيزى و گاه به معناى دلمشغولى و دغدغه و در عبارت بالا معناى دوم مراد است.
36. کافى، ج 2، ص 304، ح 12.
37. همان مدرک، ص 303، ح 3.
38. غررالحکم، ح 6891.
39. همان مدرک، ح 6898.