پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 200-196
تو اميد منى، تو پناه منى!
فراموش نکرده ايم که امام(عليه السلام) اين خطبه بسيار جامع و مفصّل را در پاسخ کسى بيان فرمود که تقاضاى بحثى درباره صفات خدا نموده بود و امام(عليه السلام) نخست با دقيق ترين و ظريف ترين عبارات، صفات خداوند را اعم از صفات جمال و کمال، شرح مى دهد، سپس به سراغ صفات فعل او مى رود، از آفرينش فرشتگان و زمين و آسمان و آنگاه خلقت انسان و انواع نعمت هايى که به او بخشيده و سرانجام از علم خداوند به همه جزئيّات و کليّات جهان هستى، سخن مى گويد.
سپس در اين بخش از خطبه که بخش پايانى آن است، رو به درگاه خدا مى آورد و با دعاى پر معنايى که بحث هاى اين خطبه را تکميل مى کند آن را پايان مى دهد.
در اين بخش، نخست خداوند را به بهترين صفات توصيف مى کند; توصيفى که براى غير او جايز نيست و نشانه اى از توحيد در مقام دعا است مى فرمايد:
«خداوندا! تو داراى اوصاف جمال و صفات کمالِ فراوان هستى». (الَّلهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، والتَّعْدَادِ(1) الْکَثِيرِ).
آرى تمام صفات نيک در ذات پاکت جمع است، «تو کريمى، تو رحيمى، تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى». و به همين دليل: «اگر به تو آرزومنديم به خاطر آن است که تو بهترين آرزوى مايى و اگر به تو اميدواريم تو بهترين مايه اميد و رجايى» (إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُول، وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ).
سپس مى افزايد: «بار الها! تو به من، توان دادى که به مدحى بپردازم که غير تو را با آن، مدح نمى گويم و به ثنايى روى آورم که بر غير تو نمى خوانم و روى سخنم را به کسانى که کانون نوميدى و محلّ ترديد هستند، متوجه نمى سازم; (آرى) تو زبانم را از مدح و ستايش انسان ها و ثناخوانى مخلوقات (در پرتو معرفت و ايمان به ذات پاکت) باز داشته اى». (الَّلهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَکَ، وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحد سِوَاکَ وَلاَ أُوَجَّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّيبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَاني عَنْ مَدَائِحِ الآدمِيِّينَ; وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ).
جالب اينکه امام(عليه السلام) مدح و ستايش پروردگار را با شکر مى آميزد و از اينکه خداوند، توفيق عنايت کرده که زبانش به مدح و ثناى انسانها و مخلوقات - در برابر خالق - به گردش در نيايد، اظهار مسرّت مى کند و چه کارى از اين بهتر که انسان چشم بر عالم اسباب ببندد و در ماوراى آن تنها ذات «مسبّب الأسباب» را ببيند و تمام حمد و ثناى خود را به پيشگاه او نثار کند.
سپس در يک نتيجه گيرى زيبا و دلنشين به پيشگاه خدا چنين عرضه مى دارد: «خداوندا! هر ثناخوانى از سوى کسى که ثنايش را مى گويد پاداش و عطايى دارد و من اميدوارم که مرا به سوى ذخاير رحمت و گنج هاى مغفرت، رهنمون کردى».
(الَّلهُمَّ وَ لِکُلِّ مُثْن عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مُثُوبَةٌ مِنْ جَزَاء أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاء; وَ قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِيلا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ کُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ).
اين تعبير ممکن است به معناى تقاضاى رحمت عظيم و مغفرت گسترده خدا باشد، يا به معناى تقاضاى استعداد و توفيق کسب شايستگى ها براى وصول به آنها بوده باشد.
فرق ميان «جزاء» و «عارفه» ممکن است اين باشد که «جزاء» به عنوان پاداش عمل است و «عارفه» به معناى فضل و رحمت الهى - اضافه بر پاداش - است و از آنجا که خداوند به فضل و عطا معروف است، تعبير به «عارفه» شده است. (در واقع «عارفه» در اينجا به معناى معروف است).
سپس مى افزايد: «خداوندا! اين وضع کسى است که تو را در توحيد خاصِّ خودت، يکتا شمرده و غير تو را مستحقّ اين ستايش ها و مدح ها نمى داند. (خداوندا!) من به تو نياز دارم، نيازى که جز فضل تو نمى تواند آن را برطرف سازد و پريشانم، پريشانى و فقرى که جز بخشش و جود تو نمى تواند آن را برطرف سازد». (الَّلهُمَّ وَ هذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَکَ، وَ لَمْ يَرَمُستَحِقّاً لِهذِهِ المَحَامِدِ وَ الْمَمادِحِ غَيْرَکَ; وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيکَ لاَ يَجْبُرُ مَسْکَنَتَهَا إلاَّ فَضْلُکَ، وَ لاَ يَنْعَشُ(2) مِنْ خَلَّتِهَا(3) إِلاَّ مَنُّکَ وَ جُودُکَ).
در واقع امام(عليه السلام) مى خواهد اين حقيقت را بازگو کند که من تنها ثناى تو مى گويم و تنها به تو اميد بسته ام و حلاّل مشکلات من تنها تويى! که اين همان حقيقت توحيد صفات و توحيد افعالى است.
سرانجام با دو دعاى بسيار جامع و پر معنا، اين خطبه عظيم و بى نظير را پايان مى بخشد; عرضه مى دارد: «حال که چنين است رضاى خود را در اين موقعيت به ما عطا کن و دست نياز ما را از دامان غير خود کوتاه گردان! «که تو بر هر چيز توانايى». (فَهَبْ لَنَا فِي هذَا الْمَقَامِ رِضَاکَ، وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الأَيْدِي إِلَى سِوَاکَ; «إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَيء قَدِيرٌ).
چقدر جالب است بزرگ مردى که در ميدان فصاحت و بلاغت و بيانِ دقيق ترين نکته هاى توحيد و شرح معارف الهيّه، اين گونه مى درخشد و داد سخن مى دهد; در پايان، بى آنکه گرد و غبار خود بزرگ بينى بر دامانش بنشيند، با نهايت تواضع و فروتنى دست به درگاه خدا بر مى دارد و با تمام وجود خويش، رضاى او را مى طلبد و غير او را به فراموشى مى سپرد.
***
نکته:
اعجاز بيان!
همان گونه که قرآن مجيد بزرگترين معجزه جاويدان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است، بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه به راستى در حدّ اعجاز است! يعنى تنها از امام معصومى ممکن است صادر شود و انسان هاى ديگر قدرت مقابله با آن را ندارند. از جمله همين خطبه «اشباح» است که اکنون در پايان شرح و تفسير خطبه، مى توانيم با آگاهى بيشترى از آن سخن بگوييم.
از نظر فصاحت و بلاغت، تعبيرات به قدرى شيرين و در عين ايجاز، گويا و در عين گويايى، عميق و در عين عمق، روح پرور است که قلب و جان انسان را لبريز از نور و معنويّتِ آميخته با شَعَف و شادى مى کند و گويى با خود به پرواز در مى آورد و در ملکوت اعلى جاى مى دهد.
از نظر احاطه ادبى بر لغات عرب، آنقدر عجيب است که هيچکس - هرچند ساليان دراز با لغات و فرهنگ نامه هاى عرب سروکار داشته باشد - نمى تواند بدون مراجعه به منابع اصلى لغت، به مفاهيم آن کاملا آگاهى يابد.
از نظر محتوا، آنچنان ژرف و عميق است که انسان تصوّر نمى کند درباره صفات خدا و معارف الهيّه سخنى بالاتر از آن پيدا شود. اينجاست که انسان به ياد کلمات مولا(عليه السلام) در خطبه «شقشقيّه» (خطبه 3) مى افتد که فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَ لاَيَرْقَى إِلَىَّ الطَّيْرُ; چشمه هاى (علم و دانش) از دامان کوهسار وجودم، جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) به افکار بلند من راه نتوانند يافت».
از نظر آثار تربيتى، هنگامى که نعمت هاى خدا را با تمام ريزه کارى هايش توصيف مى کند، چنان حسّ شکر گزارى را در انسان زنده مى نمايد، که خود را در پيشگاه بخشنده اين نعمت ها به خاطر قصور در شکر گزارى شرمنده مى بيند و هنگامى که از علم بى پايان خدا و حضور پروردگار در تمام صحنه هستى سخن مى گويد، انسان به خوبى احساس مى کند که معناى اين جمله «عالم محضر خداست و در محضر عصيان نکنيد» يعنى چه!
دعاهاى عرفانى پايان خطبه، و تواضع و فروتنى فوق العاده امام(عليه السلام) بعد از بيان آن همه نکات علمى و عرفانى و تربيتى، يک درس مهم براى هر انسان بيدارى است که هرگز گرفتار غرور و خودبينى نشود و همه چيز را از خدا بداند و هرگاه دست حاجت مى برد به آستان مقدّس او دست بَرَد که «کريم است و رحيم است و غفور است و وَدود».
***
پی نوشت:
1. «تَعداد» (به فتح تاء) به گفته ارباب لغت معناى مصدرى دارد; و به معناى شمارش چيزى است. (بعضى آن را مصدر ثلاثى مجرّد مى دانند و بعضى مصدر باب تفعيل، که نخست تعديد بوده و ياى آن تبديل به الف شده است) و تلفّظ «تعداد» (به کسر تاء) بسيار کم است.
2. «يَنعش» از مادّه «نعش» در اصل به معناى بلند کردن و رهايى بخشيدن است (و جسد بى جان آدمى را از اين جهت نعش مى گويند که بلند مى کنند و به محلّ مناسبى منتقل مى سازند).
3. «خلّه» به معناى احتياج و فقر است و به معناى لاغرى هم آمده است.