ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 4، صفحه 473-464
به عنوان شاهد داستان حضرت موسى و هارون و برخوردشان را با فرعون طغيانگر يادآور شده است: در تاريخ طبرى اين ماجرا چنين نقل شده است كه وقتى خداوند به آنان ماموريت ارشاد فرعون را داد به پايتخت او، مصر وارد شدند و مدت دو سال صبحها مى آمدند تا شب و اجازه ورود مى خواستند و مى گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى فرعون هستيم ولى كسى به آنها جواب درستى نمى داد، دربانها و ماموران آنان را دور مى كردند و هيچ كدام جرأت و ياراى آن را هم نداشتند كه اين پيغام خطرناك را به فرعون برساند تا سرانجام يك روز دلقك دربار كه غالبا پيش فرعون مى آمد و برايش مسخرگى مى كرد و او را مى خنداند، هنگامى كه پيش فرعون رسيد، گفت: پادشاها مردى بر در كاخ ايستاده مطلب شگفتى اظهار مى دارد و چنين مى پندارد كه او را خدايى غير از تو مى باشد، فرعون دستور داد كه داخل شود. حضرت موسى با برادرش هارون وارد شد و عصايش را برداشت، گفت: من پيغمبر خداى آفريننده جهان مى باشم... تا آخر كه در تاريخ طبرى ذكر شده است، اما در قرآن قصه موسى و هارون و گفتگويشان و ساير قسمتهايش در سوره هاى شعرا و قصص و غير آنها بطور مفصل ذكر شده، و بيان امام (ع) نيز در اين مورد، روشن و آشكار است. كعب گفته است كه حضرت موسى فردى عصبانى و داراى قامتى طولانى بود ولى برادرش هارون از او بلندتر و چاقتر و سفيدتر و استخوان بنديش درشت تر و سه سال از موسى بزرگتر بود و بر پيشانيش خالى داشت و نيز بر سر بينى حضرت موسى چنين علامتى بود و بر نوك زبانش به سبب سوختگى گرهى كه باعث لكنت آن بود قرار داشت چنان كه در قرآن به آن اشاره شده است. و نيز مى گويد فرعون همزمان با حضرت موسى همان پادشاه مصر است كه با يوسف معاصر بود به نام وليد بن مصعب و بيش از چهار صد سال عمر داشت و ليكن ديگران اين قول را نپذيرفته و گفته اند: موساى فرعون غير از عزيز مصر زمان حضرت يوسف مى باشد. هارون برادر موسى در سن صد و هفده سالگى از دنيا رفت، و موسى (ع) سه سال بعد از او زنده بود و روزى كه در گذشت به سن برادرش بود.
چنان كه قبلا بيان شد، موقعى كه اين دو بزرگوار پيش فرعون آمدند به اين دليل شرط باقى ماندن حكومت و سلطنت او را مسلمان شدن و ايمان وى دانستند كه قوانين و عمل به آن، علت نظم بخشى به جامعه انسانى و اصلاح شدن وضع دنيا و آخرت آن مى شود كه اين خود، سبب برقرارى حكومت و دوام عزت و دولت مى باشد، اما فرعون از گفته آنان به شگفت در آمد و آن را نپذيرفت زيرا او خيال مى كرد كسى مى تواند چنين قولى بدهد كه داراى مال و ثروت دنيا باشد و هنگامى كه ديد اين دو نفر لباسهاى پشمين مندرس به تن دارند و از سرو وضعشان فقر و نيازمندى مى بارد آنان را تحقير كرد و حرفشان را نپذيرفت و گفت چگونه مى توانند به دوام سلطنت من كمك كنند در حالى كه آثار ثروتمندى كه زينت و آرايش به زيورهاى طلايى است در آنان وجود ندارد.
«و لو اراد اللَّه... معانيها»،
در اين عبارت براى اثبات مطلب به يك قياس اقترانى از شكل اول استدلال شده است كه داراى دو مقدمه شرطيه متصله مى باشد و نخستين مقدمه از «و لو اراد اللَّه» آغاز و به «لفعل» پايان مى يابد، و مقدمه دوم «لو فعل لسقط البلاء» تا آخر، و نتيجه قياس اين است كه اگر خداوند مى خواست و اين امتيازهايى را كه در متن ذكر شد به انبياى خود عطا مى كرد، لازمه اش سقوط امتحان و بطلان پاداش و جز اينها بود، ملازمه ميان مقدم (جمله شرطيه) و تالى (جواب و جزاى شرط) در مقدمه اول كه صغرى است روشن است، زيرا ايجاد آن امتيازات براى پيامبران از ناحيه خداوند امرى ممكن و مقدور است و براى تحقق يافتن آن، تنها اراده حق تعالى كافى مى باشد، اما در شرطيه متصله اخير كه مقدمه دوم و كبراى قياس است امام (ع) در صورت تحقق مقدم كه اعطاى امتيازات به انبياء باشد، لوازم متعددى براى آن ذكر كرده است كه در ذيل به آن مى پردازيم.
1- «انه كان يسقط البلاء»:
اگر خداوند به انبيا و اوليا اين مزايا را مى داد بساط آزمايش و امتحان بكلى بر چيده مى شد چون در اين هنگام مستضعفى نبود كه به استضعاف آزمايش شود، وقتى كه امكانات ياد شده وجود داشته باشد، اولا فقر و نادارى وجود ندارد تا آزمايشى كه از ناحيه صبر بر فقر پيش مى آيد محقق شود و ثانيا به دليل بى نيازى و قدرت ظاهرى كه در انبياء احساس مى شود تمام مستكبران با ميل و اراده نفسانى به آنان رو مى آورند و آزمايشى براى مستكبران تحقق نمى يابد، ثالثا موقعى كه همه مردم پيش آنان متواضع باشند مخالفينى بر ايشان پيدا نمى شود كه در برابر ضرب و قتل و انكار آنان صبر كنند و آزمايش شوند، رابعا با موجود بودن ثروت و امكانات ممكن است رو به دنيا بياورند و از خدا رابطه خود را قطع كنند و در اين صورت چنان كه در متن اشاره شده وحى الهى بر آنان قطع مى شود، پس آزمايشى هم كه به سبب تحمل وظيفه وحى و عمل به آن براى پيامبران وجود دارد تحقق نمى يابد.
2- «و كان يبطل الجزاء»:
اگر تمام امكانات براى پيغمبران و اولياى خدا آماده مى بود پاداش عبادتها از بين مى رفت، زيرا از طرفى چنان كه گذشت آزمايش بكلى قطع شده و از طرف ديگر با وجود اين امتيازات عبادت مردم و پيروى آنان از گفته هاى خدا و اوليايش از روى اخلاص نيست بلكه يا از ترس و يا به دليل تمايلات نفسانى خواهد بود به هر حال ثواب و پاداشى بر آن مترتب نمى باشد و حتى پاداش خود پيامبران هم كه به علت صبر بر فقر و نادارى به دست مى آورند، باطل مى شد.
3- «و كان تضمحلّ الابناء»،
لازمه سوم آن است كه اگر چنين مى شد اخبار وارده و وحى الهى بر پيامبران از ميان مى رفت زيرا از طرفى دنيا و آخرت دو ضد يكديگراند و هر قدر كه آدمى به يكى نزديك شود به همان نسبت از ديگرى دور مى شود، و از طرف ديگر پيغمبران الهى، اگر چه داراى كمال پاكى و قداست باطنى مى باشند، اما به منظور ارتقاى مقام عبوديت، پيوسته خود را نيازمند به رياضتهاى نفسانى مى دانند، و به اين دليل از لذتهاى دنيوى دورى مى كنند كه زهد حقيقى همين است، و همواره نفس اماره خود را كه مايل به گناه و لذتهاى مادى است با عبادتهاى پى در پى در اطاعت نفس مطمئنّه در مى آورند، كار تمام اولياى خدا چنين است، در احوال رسول خدا نوشته اند كه گاهى از شدت گرسنگى، سنگ بر شكم خود مى بست و آن را سير كننده مى ناميد و اين كار را فقط براى سركوبى نفس اماره انجام مى داد، نه اين كه چيزى براى خوردن نداشته باشد، جامه هاى كهنه خود را هم كه پينه مى زد، از آن بابت نبود كه قدرت بر تهيه لباس نو، نداشت، و اگر گاهى بر الاغ برهنه سوار مى شد و غلامش يا ديگرى را پشت سر خود سوار مى كرد به اين دليل نبود كه اسبى براى سوارى نداشته باشد يا غلامش اطاعت از او نكند و پياده وى را همراهى نكند او اين اعمال را از ناچارى و ناتوانى انجام نمى داد زيرا از طرف خداوند اختيار تمام جهان به دست او بود، اما به خاطر زهد نسبت به دنيا و دورى جستن از لذتهاى آن اينها را برگزيد.
بايد بدانى كه رسيدن به اين كمالات جز با روى گرداندن از دنيا محقق نمى شود، به همين دليل پيامبر (ص) به منظور رسيدن به كمال اشرف و برتر، لذتهاى پست دنيا را بدور افكند، و به همين سبب حضرت رسول آن اندازه به عبادت مى ايستاد كه پاهايش ورم كرد، وقتى كه از آن حضرت پرسيدند: يا رسول اللَّه تو را كه خدا مژده بهشت داده چرا اين همه خود را به زحمت مى اندازى پاسخ داد، مگر من نبايد بنده شاكرى باشم اين مطلب را پيامبر به اين دليل بيان فرمود، كه مى دانست خصيصه سپاسگزارى بر علوّ درجاتش مى افزايد، و در صورتى كه اشرف انبيا و اعظم آنان چنين حالتى داشته باشد ساير پيامبران را خود مى توانى قياس كنى و توجه خواهى كرد كه شرط رسيدن به مقامات عاليه وحى و رسالت و لياقت براى تلقّى خبرهاى آسمانى، آن است كه دنيا و سرگرمى به آن را ترك كنند، پس اگر خداوند آنان را فرو رفته در دنيا مى آفريد و راههاى رفاه مادى را بر روى آنها مى گشود، به آرايشهاى دنيا و لذتهاى آن مشغول مى شدند و از توجه به آستان جلال ربوبى غفلت مى كردند رابطه وحى الهى و خبرگزارى آسمان از ايشان قطع مى شد و از مقام و مرتبه سفارت پروردگارى پايين مى آمدند. بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند، مقصود امام (ع) از عبارت: اضمحلال الابناء اين است كه وعد و وعيد از ميان مى رفت و خبرى از اوضاع بهشت و جهنم و ويژگيهاى رستاخيز به ما نمى رسيد كه اين خود از پى آمدهاى از بين رفتن مقام نبوت و رسالت مى باشد.
4- «و لكان لا يجب للقابلين اجور المبتلين»،
يعنى اگر اولياى خدا و پيامبران الهى در آسايش و رفاه بسر مى بردند، براى كسانى كه دستورهاى آنان را بپذيرند، پاداش آزمايش شدگان نبود، و نيز خود پيغمبران از اجر و مزد صبر بر گرفتارى و آزار و تكذيب مخالفان نصيبى نمى بردند زيرا چنان كه قبلا بيان شد در اين صورت نه آزمايشى وجود داشت و نه مخالفى پيدا مى شد.
5- «و كان لا يستحقّ المؤمنون ثواب المحسنين»،
و نيز در اين صورت، گروندگان به پيامبران، شايسته ثواب نيكوكاران و اهل احسان نمى شدند، زيرا محسنين كسانى هستند كه با شيطان مبارزه كنند و صفات رذيله را از خود دور سازند و نفس خويش را به فضايل بيارايند و براى خدا ايمان آورند اما ايشان كه يا از روى تمايلات نفسانى به امور مادى و يا از ترس و هيبت دنيوى به پيامبران گرويده اند نه ايمانشان همراه با اخلاص است و نه جزء اهل احسان و نيكوكاران مى باشند.
6- «و لا لزمت الاسماء معانيها»،
ششمين امرى كه در صورت تحقق شرط ياد شده لازم مى آيد آن است كه نامها و عناوين اشخاص با معنايش تطبيق نخواهد داشت، از باب مثال اگر به كسى مؤمن گويند حقيقت ايمان بر وى صدق نمى كند زيرا تنها با زبان ايمان آورده و از روى ترس يا هواى نفسانى است نه از روى اخلاص و قلب پاك و همچنين است عنوان زاهد و مسلمان، بلكه عنوان پيامبر و نبى و رسول نيز چنين است به دليل اين كه در اين حال چنان كه گفته شد حقيقت نبوت و رسالت از آن شخص قطع شده است خلاصه اين كه اسماء بدون مسميّمات خواهد بود، با ذكر اين لوازم ششگانه، مقدمه دوم و كبراى قياس مذكور روشن و خلاصه اين مى شود كه اين قضيه، شرطيه متصله است و مقدم آن از «لو اراد اللَّه تا الارض» مى باشد.
«و لكن اللَّه سبحانه جعل رسله... اذى»،
پس از بيان برهان و استدلال بر اين كه چرا خداوند اولياى خود را از ثروتمندان و اهل رفاه قرار نداد به اثبات مزيتى پرداخته است كه در عوض آن محروميتها امتيازى به ايشان عطا فرموده است، و آن عبارت از نيروى تصميم و عزم راسخ براى تبليغ رسالت مى باشد و به اين دليل آنان را اولو العزم مى گويند كه عزم خود را جزم مى كنند و با كمال قدرت در برابر آزار مخالفان مقاومت مى كنند مى جنگند و مى كوشند تا دين خدا را به حاكميت بنشانند هر چند در ظاهر جزء مستضعفان و اهل مسكنت و قناعت مى باشند و با گرسنگى و برهنگى مى سازند.
در متن عبارت، امام (ع) مى فرمايد: خدا به اولياى خود اراده اى قوى و ظاهرى ضعيف و فقير داد امّا با قناعتى كه قلبها و چشمها را پر از بى نيازى مى كرد صفت پر كردن كه براى قناعت آورده است به اين اعتبار است كه قناعت آن چنان آنان را بلند طبع و بى نياز مى كند كه هيچ توجهى به تمتّعات دنيا نشان نمى دهند و گويا چشم و دلشان پر شده و جايى براى كالاهاى دنيا ندارد كه مورد طلب و درخواست واقع شود، و نيز اين ويژگى را براى فقر و بينوايى هم آورده است، و اين بدان علت است كه گرسنگى زياد باعث ناتوانى و آزار چشم و گوش مى شود و گويا آن چنان چشمها و گوشهاى مردان خدا را فرا گرفته است كه پر شده و جا براى چيز ديگرى در آن پيدا نمى شود و تمام اينها آدمى را مستعدّ وصول به كمال مى كند زيرا كه بارها گفته شده است كه شكمبارگى هوشيارى را از بين مى برد و سنگدلى مى آورد و ترحّم و نازكدلى را زايل مى كند و باعث امراض اخلاقى و جسمانى مى شود كه دارويى جز فقر و گرسنگى آن را درمان نمى كند، قناعت صفتى است كه از متفرعات خصلت پسنديده عفت و پاكدامنى مى باشد.
«و لو كانت الانبياء... مقتسمه»،
و اين نيز استدلال ديگرى است براى بيان مطلب كه تقدير مقدمات آن چنين است، اگر خداوند نسبت به پيامبرانش تمام امكانات رفاهى را فراهم مى ساخت، قوّت و عزّتى به دست مى آوردند كه هيچ كس جرأت دستيابى بر آن نداشت و سلطنتى را دارا مى شدند كه همه بى چون و چرا تسليم آن مى شدند و اين امر نتايج و مفاسدى را در پى داشت كه اكنون به ذكر آن مى پردازيم:
1- در اين صورت گر چه اطاعت مردم از آنان سريعتر و آسانتر انجام مى شد اما مانند پيروى از پادشاهان بود نه انبيا و اولياء، زيرا از نظر عامه مردم، شاهان و قدرتمندان حق اطاعت شدن دارند نه مستضعفان و بينوايان.
2- از پيروى ايشان تكبر نمى ورزيدند زيرا روشن است كه اغلب افراد كمتر شانه از زير فرمان اهل قدرت و پادشاهان خالى مى كنند، اما بر اين اطاعت و ترك تكبر اجر و پاداش كسى كه به سبب مجاهده با نفس خود خواهى و استكبار را از خود دور مى سازد مترتب نبود.
3- آخرين نتيجه اين كه ايمان مردم در اين موقع خالص و براى خدا نبود بلكه تجزيه شده و يك جزء آن براى خدا و جزء ديگر آن براى تمايلات نفسانى يا ترس از قدرتهاى دنيوى بود، پس اين گونه اعمال ثوابى ندارد، ثواب اعمال كسانى كه با شيطان بجنگند و تلقينهاى گمراه كننده وى را درهم شكنند و پيروزمندانه آماده پاداشهاى جاويد آخرت باشند.
«و ملك تمدّ نحوه اعناق الرجال و تشد اليه عقد الرحال»،
دو صفتى كه در اين عبارت براى واژه ملك آمده كنايه از بزرگى و عظمت قدرت و نيروى پادشاهى مى باشد كه در اين صورت آرزوها به سوى او جلب و نظرها به جانب وى متوجه مى شود و انسانها گردنهاى اميدوارى به طرفش دراز مى كنند و كوله بارهاى خويش به منظور رسيدن به آن، محكم مى بندند.
«و لكنّ اللَّه سبحانه... شائبة»،
پس از بيان استدلال فوق و نتايجى كه بر آن مترتب بود، مجددا حضرت در اين عبارت دليل مى آورد بر اين كه اين امر كه ايمان از روى ترس يا تمايل نفسانى و بالاخره غير خالصانه باشد امر فاسدى است كه خواسته خداوند نمى باشد، بلكه اراده او آن است كه ايمان مردم به انبيا و كتب و اديانى كه مى آورند، خالص و تنها براى وى باشد بدون هيچ گونه شائبه و دخالتى و آنچه كه بايد خالص براى خدا باشد سزاوار نيست تقسيم و تجزيه شود، پس ايمان با تمام اقسامش بايد فقط براى خدا باشد.
«و كلما كانت البلوى... اجزل»،
در اين عبارات دو احتمال تصور مى شود:
الف- نخست اين كه دوّمين مقدمه و كبراى استدلالى باشد كه به منظور بيان مطلب آورده است و مقدمات اين قياس از اين قرار است: در صورتى كه پيامبران از امكانات ظاهرى برخوردار نباشند، براى ايمان آوردن مردم، باب آزمايش و امتحان بيشتر باز است و كسانى كه با اين وضع ايمان بياورند خالصتر خواهند بود و هر چه آزمايش و خلوص بيشتر باشد ثواب و پاداش آن هم مهمتر و زيادتر خواهد بود. نتيجه اين مقدمات آن است كه هر مقدار در به دست آوردن عقيده و ايمان رنج بيشتر تحمل شود و اخلاص زيادتر به كار رود ثواب و پاداش بيشتر نصيب دارنده آن خواهد شد.
ب- احتمال دوم آن است كه اين جمله قياس جديدى نيست بلكه دنباله بيان قبل و در حقيقت مثل مقدمه دوم براى قياس استثنايى باشد كه صغراى آن قبلا آورده شده است و تقدير چنين است كه اگر امكانات مذكور براى انبياء وجود داشت آن نتايج و توالى ناروا كه از جمله عدم خلوص ايمان مى باشد بر آن بار بود، اما حق تعالى اراده فرموده است كه ايمان و عبادت يكجا و خالص براى او باشد و اگر چه اين امر با زحمت بسيار و آزمايش سخت به دست مى آيد اما هر چه بوته امتحان داغتر باشد ايمان خالصتر و هر اندازه كه ايمان و عمل خالصتر باشد ثواب و پاداش افزونترى خواهد داشت.