پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 1، ص: 599-583
جاهلان عالم نما!
امام(عليه السلام) بعد از توصيف جامعى که درباره گروه اوّل بيان فرمودند به اوصاف گروه دوّم مى پردازد و از کسى سخن مى گويد که در جهل و نادانى غوطه ور است، ولى خود را دانا مى پندارد و بى آن که اسباب بزرگى آماده کند تکيه بر جاى بزرگان مى زند. در مرحله اوّل پنج صفت براى چنين کسى بيان مى کند.
نخست اين که «او مردى است که انبوهى از جهل و نادانى را در خود جمع کرده است» (وَ رَجُل قَمَشَ جَهْلا).
با توجّه به تعبيراتى که ارباب لغت در معناى قَمْش ذکر کرده اند که آن را به معناى جمع و جور کردن اشياى پراکنده و بدون تناسب و نيز اشياى بى ارزش يا کم ارزش دانسته اند، نکته اين تعبير در کلام امام(عليه السلام) به خوبى روشن مى شود که اين نادانهاى عالم نما به دنبال شبه معلوماتى مى روند که نه ارزشى دارد و نه تناسب منطقى در جمع آن ديده مى شود.
مرحوم «علامه خويى» در شرح اين کلام مى گويد: منظور اين است که مطالبى را از دهان اين و آن و از روايات غير معتبر و از طريق قياس و استحسان و منابعى از اين قبيل، جمع آورى مى کند (که حجمش زياد امّا ارزشش بسيار کم يا بى ارزش است).
در دوّمين توصيف مى فرمايد: «او با سرعت در ميان مردم نادان به هر سو مى شتابد (تا مريدان و يارانى از جنس خود برگرد خويش جمع کند.)» (مُوضِع(1) في جُهّالِ الاُمَّةِ).
بديهى است که چنين افرادى خريدارانى جز آن گروه ندارند و براى آنان در ميان خردمندان جايى نيست. هدفشان جلب نظر جهّال و نفوذ در ميان آنهاست چرا که از ورود به جرگه خردمندان مأيوس و نااميدند.
در سوّمين توصيف مى افزايد: «او در تاريکيهاى فتنه ها به پيش مى دود» (عاد(2) في اَغْباشِ الْفِتْنَةِ).
با توجّه به اين که «غَبَش» (مفرد اَغْباش) طبق تصريح ارباب لغت(3) به معناى شدّت ظلمت يا ظلمت آخر شب است که بهترين موقع براى پيشرفت کار سارقان و دزدان مى باشد روشن مى شود که اين گونه افراد، هميشه به دنبال آن هستند که از آب گل آلود فتنه ها، ماهى بگيرند. هميشه از روشنايى مى گريزند و به ظلمات و تاريکيها که بهترين جا براى فريب مردم نادان است، پناه مى برند; چرا که اگر ظلمت فتنه فرو نشيند و آفتاب علم و دانش سرزند چهره واقعى آنان نمايان مى گردد و نزد خاص و عام رسوا مى شوند.
در چهارمين توصيف به يکى ديگر از بدبختيهاى بزرگ چنين کسى اشاره کرده، مى فرمايد: «او از ديدن منافع پيمان صلح در ميان مردم نابيناست» (عَم بِما في عَقْد الْهُدْنَةِ(4)).
روشن است که منظور از «هدنة» (آرامش) در اين جا، صلح ميان مسلمانان و غير مسلمين نيست; چرا که اين سخن درباره کسى است که به گواهى جمله هاى بعد، به عنوان قاضى در ميان مردم مطرح شده است. بنابراين منظور ايجاد صلح و مصالحه در ميان توده هاى مردم و حلّ منازعات از طريق مصالحه است; و به تعبيرى ديگر «هدنه» در اين جا نقطه مقابل «فتنه» است که در جمله قبل آمده بود.
اصولا اين قبيل افراد، هميشه خواهان اين هستند که آتش اختلاف شعله ور باشد تا به نيّات پليد و مقاصد شوم خود برسند; در حالى که اگر مى دانستند آرامش و صلح در ميان مردم به نفع همه افراد است و درگيرى و نزاع براى هيچ کس سودى ندارد، به سراغ اين امور نمى رفتند.
آرى! اين گونه اشخاص از درک اين حقيقت و مشاهده آن نابينا هستند.
در پنجمين توصيف مى فرمايد: «انسان نماها او را عالم و دانشمند مى نامند در حالى که چنين نيست!» (قَدْ سَمّاهُ اَشْباهُ النّاسِ عالِماً وَ لَيْسَ بِهِ).
اصولا همان جاذبه اى که ذرّات اين جهان را در زمين و آسمان به هم پيوند مى دهد و هر موجودى گرايش به همانند خود دارد، در ميان اين گروه و پيروانشان نيز ديده مى شود.
چه تعبير زيبايى! که از پيروان اين عالم نماها به عنوان «اَشْباهُ النّاس» ياد مى کند، اشاره به اين که انسان نماهايى در خدمت اين عالم نماها هستند و دو چهره ساختگى و کاذبى از واقعيّتها دارند.
بديهى است شباهت آنها با انسانها همچون شباهت پيشوايانشان به عالمان و دانشمندان، يک شباهت صورى بيش نيست و اين تعبير هميشه در اين گونه موارد که تنها شباهت صورى وجود دارد به کار مى رود; مانند: «يا اَشْباهَ الرِّجالِ وَ لا رِجالَ» که در خطبه 27 «نهج البلاغه» آمده است.
بعد از اين توصيف هاى پنجگانه، امام به بخشى از کارهاى زشت و نادرست اين گروه مى پردازد که نتيجه مستقيم همان صفات و نقاط ضعف بارز آنهاست; مى فرمايد: «صبح که از خواب برمى خيزد کارى جز انباشتن چيزهايى که اندکش بهتر از بسيار است، ندارد» (بَکَّرَ فَاستَْکْثَرَ مِنْ جَمْع; ما قَلَّ مِنْهُ خَيْر مِمّا کَثُرَ).(5)
اين تعبير ممکن است اشاره به امکانات مادّى و دنيوى باشد که فزونى آن باعث غفلت و تکبّر و اشتغال دائم به مادّيات و دور ماندن از معنويات است; و همواره مقدار کم آن از مقدار زيادش بهتر است; و مصداق کفاف و عفاف، از تکاثر و تفاخر، به سلامت و سعادت نزديکتر مى باشد. يا اشاره به فضول کلام و مسائل کم ارزش علوم و پرداختن به شاخ و برگهاى کم فايده، به قيمت فراموش کردن اصول و ريشه هاست.
بعضى آن را اشاره به آراى باطله و عقايد فاسده دانستند ولى اين احتمال بعيد به نظر مى رسد; چرا که اين آرا و عقايد، مقدار کم آن هم مضر است; هرچند با بعضى از جمله هاى آينده سازگار است.
سپس مى افزايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد تا از اين آبهاى گنديده (زشتيها و پليدى ها) سيراب مى شود و انبوهى از مسائل بيهوده را (در مغز و فکر خود) جمع مى کند، آن گاه بر مسند قضا و داورى در ميان مردم مى نشيند (و عجب اين که اين بينواى نالايق) تضمين مى کند حقايقى را که بر ديگران مشتبه شده است روشن و خالص سازد» (حَتّى اِذا ارْتَوى مِنْ ماء آجِن(6)، وَ اکْتَثَرَ مِنْ غَيْرِ طائِل(7)، جَلَسَ بَيْنَ النّاسِ قاضِياً ضامِناً لِتَخْليصِ مَا الْتَبسَ عَلى غَيْرِه).
آرى اين مرد نادان و گمراه و عالم نما که سرمايه علمى او يک مشت اشتباهات و يا مسائل بيهوده است و مغز و روح او انباشته از آبهاى گنديده حبّ دنيا و علاقه به زرق و برق عالم مادّه است، تکيه بر جايى مى زند که جز انبيا و معصومين و جانشينان به حقّ آنها کسى نمى تواند بر آن جا بنشيند. همان طور که در حديث معروف وارد شده است که على(عليه السلام) خطاب به «شريح قاضى» فرمود: «يا شُرَيْحُ قَدْ جَلَسْتَ مَجْلِساً لا يَجْلِسُهُ نَبِىّ اَوْ وَصِىُّ نَبِىٍّ اَوْ شَقِىّ; اى شريح! بر جايى نشستى که در اين جا جز پيامبر يا وصى پيامبران يا شقى نمى نشيند!».(8)
از آن بدتر اين که او ادّعايى بزرگ دارد که من مى خواهم حقايقى را که از ديگران مکتوم مانده است، واضح و آشکار سازم و هميشه جاهلان عالم نما از اين ادّعاهاى بزرگ و بلند پروازى هاى احمقانه داشته و دارند!
بعضى از شارحان «نهج البلاغه»، بر اين کلام امام چنين افزوده اند که نه تنها در آن زمان، که در عصر ما هم در ميان کسانى که بر مسند قضاوت تکيه زدند از اين جاهلان عالم نما و آلودگان به زرق و برق دنيا کم نيستند! همان گروهى که اگر حق و عدالت باشد بايد همراه مجرمان در قعر زندانها به سر مى برند! و اين خود يکى از مشکلات بزرگ دستگاههاى قضايى عصر ماست.(9)
کسانى که تنها به حفظ کرد چند ماده قانون دلخوش کرده اند و يا به مطالعه سطحى بعضى از کتابهاى قضايى شرق و غرب بسنده نموده اند.
اکنون ببينم اين جاهل بى خبر که بر مسند قضاوت تکيه کرده در عمل چه مى کند، امام(عليه السلام)در تبيين حال او چنين مى فرمايد: «در اين هنگام هرگاه با مسأله مبهمى روبه رو گردد، براى روشن ساختن آن، افکار بيهوده و حرفهاى پوچ و توخالى را پيش خود آماده مى سازد (و از اين مقدمات نادرست نتيجه مى گيرد) و به نتيجه نادرست آن حکم مى کند!» (فَاِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَماتِ هَيَّا لَها حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأيِهِ، ثُمَّ قَطَعَ بِهِ).
تعبير به «حَشْواً رَثّاً مِنْ رَأيِهِ» ـ با توجّه به اين که «حَشْو» به معناى اشياى زايد و بى فايده و «رَثّ» به معناى کهنه و پوسيده است ـ گويى به اين نکته اشاره مى کند که او نه اهل ابتکار است، نه ذهن وقّاد و روشنى دارد و نه مى تواند; دلايل مفيدى براى رسيدن به مقصود خويش گردآورى کند. سرمايه او تنها يک مشت افکار زايد و بى ارزش و کهنه و پوسيده است که دائماً بر آن تکيه دارد و همينهاست که وسيله اظهار قطع و يقين و رأى دادن اوست!
بديهى است اين گونه مقدّمات باطل و فاسد هرگز يقين آور نيست! او مردم را فريب مى دهد و اظهار يقين مى کند و به فرض که يقين باشد چون در مقدّماتش راه خطا را از روى تقصير پوييده، هرگز نزد خدا معذور نيست!
مشکلات قضايى مانند ساير مشکلات علمى و اجتماعى و سياسى، هميشه از طريق بررسى مقدّمات صحيح و منطقى حل و فصل مى شود; ولى آن کس که هيچ گونه آشنايى با اين مقدّمات صحيح ندارد و به مسائل باطلى دل بسته و روح خود را از آنها انباشته است، نه تنها به نتيجه صحيحى نمى رسد; بلکه در وادى ضلالت حيران و سرگردان مى شود و ديگران را نيز به گمراه مى کشاند; و از همه بدتر اين که هرچه در اين بيراهه ها جلوتر مى رود، از واقعيتها دورتر مى شود!
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در برابر شبهات فراوانى که وى را احاطه کرده، همانند عنکبوت است که تارهايى دور خود مى تند و بر آن تکيه مى کند (تارهايى بسيار سُست و بى اساس که نه در برابر باران، تاب مقاومت دارد و نه در برابر يک نسيم، بلکه سنگينى ناچيز گرد و غبار را تحمّل نمى کند و از هم گسيخته شده، از سقف آويزان مى گردد!)» (فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهاتِ في مِثْلِ نَسْجِ الْعَنْکَبُوتِ).(10)
در تفسير اين تشبيه مولا، ميان شارحان نهج البلاغه، بحثهاى گوناگونى ديده مى شود که بعضى از آنها خالى از تکلّف و تقدير و تغيير در عبارت نيست. آنچه مناسبتر به نظر مى رسد اين است که امام(عليه السلام) اين گونه افراد جاهل مغرور ضعيف الفکر را به عنکبوتى تشبيه مى کند که تارهايى براى خود مى تند که هم خانه و لانه اوست و هم دام براى شکارش، خانه اى که به هيچ وجه قابل اعتماد نيست، دامى که شکارش تنها حشرات ضعيف و ناتوان است.
آرى او هم با اين دام خود تنها افراد جاهل و بى مايه اى همچون خودش را شکار مى کند. بنابراين او همانند عنکبوت و افکارش همانند تارهاى سُست و شکارش همان فريب خوردگان بى مايه و دور از علم و دانش است.
«اين بينوا در حالى اين راه خطرناک را مى پويد که نمى داند درست حکم کرده يا به خطا رفته است، به همين دليل اگر (از روى تصادف) راه صحيح رفته باشد، از اين بيم دارد که خطا کرده باشد; و اگر راه خطا را پيموده است، اميد دارد (تصادفاً) صحيح از آب درآيد!» (لا يَدْرى اَصابَ اَمْ اَخْطَأَ، فَاِنْ اَصابَ خافَ اَنْ يَکُونَ قَدْ اَخْطَأَ، وَ اِنْ اَخْطَاَ رَجا اَنْ يَکُونَ قَدْ اَصابَ).
اين سرنوشت همه افراد نادان و بى خبرى است که عهده دار کارهاى مهمّى مى شوند که از صلاحيت آنها بيرون است. همواره در شک و ترديد بسر مى برند حتّى اگر در راه صواب گام نهند، چون به آن ايمان ندارند; متزلزلند و همواره تير در تاريکى رها مى کنند به اميد اين که شايد به هدف بخورد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه به تصوّر اين که جمله هاى اخير با جمله بالا که مى فرمايد: (ثُمَّ قَطَعَ بِهِ) در تضاد است زيرا در آن جمله، سخن از قطع و يقين است و در اين جا سخن از شک و ترديد، به فکر حلّ اين تضاد افتاده اند; در حالى که جمله بالا به معناى حکم کردن قاطعانه است نه قطع و يقين خود قاضى، در واقع او تنها حکم مى کند و چهره انسان قاطعى را به خود مى گيرد در حالى که در درون وجودش طوفانى از شک و ترديد برپاست.
آرى! بدبختى بزرگ او در اين است که اگر تصادفاً به واقع برسد، چون يقين و اطمينان به آن ندارد دائماً متزلزل است و از اين تزلزل رنج مى برد و قادر به تصميم گيرى هاى خود نيست; و اگر خطا کند چون به خطاى خود واقف نيست راه بازگشت بر او بسته است.
سپس در توصيف ديگرى، حال اين گونه اشخاص را با تعبيرات کوبنده و تشبيهات بسيار گويا و رسا، چنين بيان مى فرمايد، مى گويد: «او نادانى است که در تاريکيهاى جهالت سرگردان و حيران است!» (جاهِل خَبّاطُ(11) جَهالات).
«او همچون نابينايى است که در ظلمات پر خطر، همچنان به راه خود ادامه مى دهد» (عاش رَکّابُ عَشَوات(12)).
امام تنها به توصيف او به جاهل بودن قناعت نمى کند، بلکه بر آن تأکيد مى نهد و مى فرمايد: در ميان جهالتها همواره سرگردان است و به نابينا بودن او بسنده نمى کند، بلکه مى افزايد او همواره سوار بر مرکب ظلمت و تاريکى شده و بى آن که بداند به کدام سو مى رود و به کجا منتهى مى شود، به پيش مى تازد و اين نخستين توصيف و تشبيه درباره آنهاست.
توجّه داشته باشيد «عاش» از ماده «عَشا» بر وزن «فنا» گاه به معناى نابينايى مطلق تفسير شده و گاهى به معناى ضعف بينايى چشم، و گاه گفته اند به معناى «شب کورى» است; هر چه باشد صاحب چنين چشمى قادر به ديد صحيح اشيا و آنچه در اطراف او مى گذرد نيست; و اگر بى احتياط و بدون مطالعه يا بدون راهنما حرکت کند، گاه در چاه مى افتد، گاه در آتش! چنين است حال کسى که بدون علم و آگاهى کافى در راه پرخطرى همچون راه قضا و داورى ميان مردم گام بگذارد، که هر روز از زندگيش مى گذرد بدبختيهاى تازه اى براى خود و ديگران بار مى آورد و سرانجام در درّه هولناک کفر و شقاوت سقوط مى کند و از همه بدتر اين که چنين آدمى خود را آگاه و دانا و آشنا به موازين داورى و حقّ و عدالت مى داند! خطايش قابل شمارش و گناهش قابل احصا نيست!
باز در توصيف ديگرى درباره جهل و نادانى اين گونه اشخاص مى فرمايد: «او هرگز علوم و دانشها را به طرز صحيحى فرا نگرفته! (به همين دليل در هيچ مسأله اى با اطمينان و يقين داورى نمى کند!)» (لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْس قاطِع).
در اين توصيف، امام(عليه السلام) اين گونه افراد را به کسانى تشبيه مى کند که غذاى خوبى در اختيار دارند، امّا نجويده فرو مى برند و هرگز جذب بدن آنها نمى شود.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند «ضِرْس» در اين جا اشاره به دندان عقل است که معمولا هنگام کمال عقل بيرون مى آيد و اين جاهلان مغرورگويى هرگز دندان عقل در نياوردند و هيچ مسأله اى را با معيار صحيح ارزيابى نمى کنند و نقطه مقابل آنها کسانى هستند که در مسائل کاملا آگاه و اهل خبره اند و درباره آنها گفته مى شود که به ضرس قاطع سخن مى گويند يعنى سخنانشان روى مبنا و مطابق اصول صحيح است.
در توصيف سوّم مى فرمايد: «او همانند تندبادى که گياهان در هم شکسته را بى هدف به هر سو پراکنده مى کند، روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را در هم مى ريزد! (تا به گمان خويش از آن نتيجه اى به دست آورد)» (يَذْرُو(13) الرِّواياتِ ذَرْوُ الرّيحِ الْهَشيمَ(14)).
اشاره به اين که او در ظاهر براى بسيارى از مطالب، روايت و سنّت پيامبر را مى خواند، امّا چه فايده که به هيچ وجه قدرت تحليل آن را ندارد! نه از مفاد آن آگاه است و نه از چگونگى قوّت و ضعف سند، نه راه جمع بين روايات متعارضه را مى داند و نه روايات محکم را از متشابه مى شناسد. درست همانند تندباد که گياهان خشکيده را بى هدف به هر سو مى برد که از آنها هيچ حاصلى به دست نمى آيد.
گياهان خشکيده (هَشيم) فايده چندانى ندارند، ولى اگر جمع شود ممکن است مختصر فايده اى از آن حاصل شود; ولى تندباد چنان آنها را پراکنده مى کند که آن مختصر فايده نيز از بين مى رود و چنين است حال آگاهان بى خردى که به سراغ روايات مى روند و صحيح را از ضعيف و درست را از نادرست نمى شناسند.
در چهارمين توصيف مى فرمايد: «به خدا سوگند! اين نادان مغرور نه براى حل مسائلى که بر او وارد مى شود قابل اعتماد است و نه براى مدحى که مدّاحان چاپلوس درباره او سر مى دهند شايستگى دارد!» (لامَلِيّ ـ وَاللهِ ـ بِاِصْدارِ(15) ما وَرَدَ عَلَيْهِ، وَ لا اَهْل لِما قُرِّظَ بِهِ(16)).
بديهى است حل مشکلات قضايى و به اصطلاح فقها، ردّ فروع به اصول، نياز به سرمايه عظيم علمى دارد که اين جاهلان مغرور فاقد آنند; و همين فقر علمى (توجه داشته باشيد ملىّ به معناى غنى و پرمايه آمده است) سبب مى شود که در مشکلات زانو زند و راه ورود و خروج را در مسائل مختلف نشناسد (توجّه داشته باشيد که صدور و ورود در برابر همند و اشاره به همان مطلبى است که در تعبيرات علما بسيار ديده مى شود که مى گويند فلان کس مرد عالم و آگاهى است، راه ورود و خروج از مسائل را به خوبى مى شناسد ولى فرد مورد بحث در خطبه «شريف» به خاطر بى مايگى، از اين ويژگى بکلّى خالى است!).
يکى از بدبختيهاى اين گونه افراد اين است که گروهى متملّق و چاپلوس به خاطر دستيابى به منافع مادّى و جيفه دنيا، آنها را احاطه مى کنند و به مدّاحى و گزافه گويى مى پردازند و صفاتى براى آنها بيان مى کنند که هرگز شايسته آن نيستند، آنها از اين دروغهاى شرم آور در آغاز لذّت مى برند; با اين که مى دانند دروغ است ولى کم کم باورشان مى آيد و گمان مى کنند به راستى داراى چنين شايستگى هايى هستند و اين اوج بدبختى آنهاست که راه هاى نجات را به رويشان مى بندند!(17)
سپس در توصيف پنجم مى افزايد: «اين (بينوا) باور نمى کند که وراى آنچه را شناخته است علم و دانشى باشد و جز آنچه او فهميده است نظر ديگرى در کار باشد!» (لا يَحْسَبُ الْعِلْمِ في شَيء مِمّا اَنْکَرَهُ، وَ لا يَرى اَنَّ مِنْ وَراءِ ما بَلَغَ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ).
اين در حقيقت از لوازم کوته فکرى و محدود بودن دانش و آگاهى است که انسان خود را علم کل مى داند و ماوراى آن را منکر است و کمترين احترامى براى افکار ديگران قائل نيست در حالى که دانشمندان بزرگ کسانى هستند که نهايت علم و دانش خود را اعتراف به نادانى مى شمرند و عقيده دارند در هر مغزى جرقه هايى از حقيقت است که بايد با تلاش و کوشش بر آن دست يافت، آنها با تواضع و سعه صدر سخنان ديگران را مى شنوند و به مصداق: «فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ»(18) آنچه خوب و شايسته است بر مى گزينند، و در حالى که جاهلان مغرور در همه جا با قاطعيت سخن مى گويند، آنها در مسائل علمى با احتياط گام بر مى دارند; زيرا مى دانند وسعت دايره علوم، فوق آن است که ما تصوّر مى کنيم.
سپس به ششمين توصيف مى پردازد و مى فرمايد: «هرگاه مطلبى بر او مبهم شود، کتمان مى کند چرا که از جهالت خويش آگاه است!» (وَ اِنْ اَظْلَمَ عَلَيْهِ اَمْر اکْتَتَمَ بِهِ لِما يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ).
اين يک تفاوت روشن در ميان عالمان و جاهلان مغرور است; عالم هنگامى که به امر مبهمى برخورد کند آن را در متن مطالعات خود قرار مى دهد و اگر توانايى بر حلّ آن پيدا نکرد، از افکار ديگران و مشاوره با آنان بهره مى گيرد; ولى جاهل مغرور آن را مى پوشاند و بى تفاوت از کنار آن مى گذرد; چرا که مى داند هر قدر در آن درنگ کند مايه رسوايى بيشتر است.
کوتاه سخن اين که او برخلاف آنچه در روايات اسلامى آمده است که فرموده اند اگر چيزى را نمى دانيد حيا نکنيد برويد و ياد بگيريد و اگر از شما درباره چيزى سؤال کنند که علم به آن نداريد حيا نکنيد و با صراحت بگوييد نمى دانم; «وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد مِنْکُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا يَعْلَمُ اَنْ يَقُولَ: لا اَعْلَمُ، وَ لا يَسْتَحِيَنَّ اَحَد اِذا لَمْ يَعْلَمِ الشَّىْءَ اَنْ يَتَعَلَّمَهُ»(19) عمل مى کند و اين کار عواقب زيانبار و دردناکى براى خود آن شخص و جامعه اى که در آن زندگى مى کند دارد که اميرمؤمنان(عليه السلام) در جمله بعد به آن اشاره کرده و به عنوان يک نتيجه گيرى از کار اين قاضيان جاهل و مغرور و بى تقوا، مى فرمايد: «خونها از داورى ظالمانه اش فرياد مى کشند! و ميراثهاى بر باد رفته از قضاوت او صيحه مى زنند!» (تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضائِهِ الدِّماءُ، وَ تَعَجُّ(20) مِنْهُ الْمَواريثُ).
آرى! خونهايى که از اين قضاوتهاى ظالمانه ريخته شده و اموالى که با اين داوريهاى نابخردانه بر باد رفته به زبان حال فرياد مى زنند و گوش شنواى آگاهان، اين صدا را به خوبى مى شنود و لرزه بر اندامشان مى افتد; در حالى که اين جاهل مغرور عربده مستانه مى کشد و خنده احمقانه سر مى دهد!
تعبير به «تَصْرُخُ...» و «تَعَجُّ...» تعبير بسيار جالب و زيبايى است، چرا که براى آن خونهاى به ناحق ريخته و اموال بر باد رفته، گويى علم و شعور و درک و آگاهى قائل مى شود که حتّى اين موجودات بى جان فرياد مى زنند; امّا اين مغرور به ظاهر انسان، در بى خبرى کامل بسر مى برد; و اين که بعضى آمدند در اين جا کلمه اهل را در تقدير گرفته اند و مى گويند اولياى اين خونها و صاحبان آن اموال فرياد مى کشند تقديرى است که لطافت بيان مولا را که در بالا به آن اشاره شد از بين مى برد.
به هر حال، قاضيانى که بايد حافظ خون و اموال مردم باشند، بر اثر جهل و نادانى و بى تقوايى، درست در جهت مخالف آن حرکت کرده، امنيّت را از بين مى برند و همه چيز را بر باد مى دهند.
اين سخن شبيه تعبير تکان دهنده اى است که امام صادق(عليه السلام) در روايت معروف «ابو ولاّد» بعد از آن که بعضى از قضاوتهاى بسيار ظالمانه را شنيد چنين بيان فرمود: «في مِثْلِ هَذَا الْقَضاءِ وَ شِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّماءُ ماءَها وَ تَمْنَعُ الاَرْضُ بَرَکاتِها; اين گونه قضاوتها سبب مى شود که از آسمان رحمت الهى نبارد و زمين برکاتش را باز دارد».(21)
***
نکته ها:
1ـ عالمان سوء و خطرات آنان
در فراز بالا از کلام مولا على(عليه السلام) اشارات بسيار پرمعنايى به ضررهاى فوق العاده جاهلان عالم نماو عالمان زشت سيرت شده است که هم خود را به بدبختى مى کشانند و هم جامعه اى را که در آن زندگى مى کنند. خطرات آنها تا آن جاست که خونهاى بيگناهان ريخته مى شود و حقوق مظلومان بر باد مى رود، خونها از قضاوت ظالمانه آنها فرياد مى کشند و اموال به غارت رفته از دست آنها صيحه مى زنند.
در حديث معروف پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) آمده است: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَيْرِ عِلْم کانَ ما يُفْسِدُ اَکْثَرَ مِمّا يُصْلِحُ; آن کسى که بدون آگاهى عهده دار کارى مى شود خرابکارى او از اصلاحات او بيشتر است»!(22)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ اَفْتَى النّاسَ بِغَيْرِ عِلْم وَ هُوَ لا يَعْلَمُ النّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ وَ الْمُحْکَم مِنَ الْمُتَشابِهِ فَقَدْ هَلَکَ وَ اَهْلَکَ; کسى که بدون آگاهى کافى فتوا دهد در حالى که نه ناسخ را از منسوخ مى شناسد و نه محکم را از متشابه، هم خودش هلاک مى شود و هم ديگران را به هلاکت مى کشاند»!(23)
اين گونه افراد هرچه بيشتر و سريعتر کار کنند بدبختى آنها و جامعه بيشتر مى شود; همان گونه که در حديث پرمعنايى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که مى فرمود: «اَلْعالِمُ عَلى غَيْرِ بَصيرَة کَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ الطَّريقِ لا يَزيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ اِلاّ بُعْداً; کسى که بدون آگاهى عمل مى کند همچون کسى است که از بيراهه مى رود که هرچه بر سرعت سير خود بيفزايد، از جاده اصلى دورتر مى شود»!(24)
2ـ معلوماتى همچون تارهاى عنکبوت
در فراز بالا معلومات اين گونه جاهلان عالم نما، به تارهاى عنکبوت تشبيه شده است; تشبيهى که در واقع از سوره عنکبوت در قرآن مجيد گرفته شده است که معبودهاى مشرکان را به تارهاى عنکبوت تشبيه مى کند.
عنکبوت از عجايب و شگفتيهاى جهان آفرينش است. اين حشره از قطره بسيار کوچک آب لزجى که در زير شکم دارد و آن را با چنگال خود بيرون مى کشد، تارهايى براى خود مى تَند، زيرا اين مايع داراى ترکيب خاصّى است که هرگاه در مجاورت هوا قرار گيرد سخت و محکم مى شود. بعضى از دانشمندان مى گويند هر عنکبوتى قادر است با اين مايع بسيار مختصر که در اختيار دارد در حدود پانصد متر از اين تارها بتند و عجيبتر اين که سستى اين تارها به خاطر نازکى آن است ولى اگر از اين تارها به ضخامت يک سيم فولادى درست کنند از فولاد محکمتر خواهد بود! و يا به تعبيرى ديگر اگر سيمى از فولاد به نازکى تار عنکبوت درست شود از تار عنکبوت سُست تر است.
به هر حال اين تارها که با مهندسى خاصّى ساخته مى شود هم لانه عنکبوت را تشکيل مى دهد و هم دام او را، ولى همان گونه که قرآن مى گويد در جهان خانه اى سست تر از آن وجود ندارد، يک نسيم مختصر آن را در هم مى ريزد; يک قطره باران آن را سوراخ مى کند; شعله ضعيفى از آتش آن را به کلّى ويران مى سازد و حتّى طاقت گرد و غبارى را که بر روى آن مى نشيند، ندارد و آن را از هم گسسته و خراب مى کند و اين گونه است معبودهاى مشرکان و علم و دانش جاهلان مغرور، که در مقابل هر مشکلى ضعيف و ناتوان است.
عالمانى که بر قياسها و استحسانهاى ظنّى و مانند آن تکيه مى کنند، کار آنها نيز همچون کار عنکبوت است که به آن خانه سُستش دل مى بندد و بر آن تکيه و اعتماد مى کند!
ضمناً از اين تشبيه که در مورد جاهلان عالم نما آمده است استفاده مى شود که افرادى در دام آنها گرفتار مى شوند که همچون حشرات و پشه هاى بى مقدارند و آنها که اهل تحقيق و دقتّند هرگز در دام اين عنکبوتهاى زشت گرفتار نمى شوند.
3ـ مدّاحان چاپلوس
در اين فراز سخن از عدم اهليّت آنها براى مدح مدّاحان چاپلوس آمده بود; همان بلاى بزرگى که گريبان اين دسته از جاهلان عالم نما را مى گيرد و کم کم باور مى کنند علم و دانشى دارند و لياقت و ارزشى، و به همين دليل بر مسندهايى تکيه مى زنند که هرگز اهل آن نيستند و مايه هلاکت خويش و جامعه مى شوند. ضرر آن مدّاحان چاپلوس که اطراف نااهلان را مى گيرند و آنها را بر مسند قدرت مى نشانند از زيان آن سردمداران نالايق کمتر نيست; بلکه بيشتر است!
در قرآن مجيد و روايات اسلامى از اين کار شديداً مذمّت شده است.
در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم: «اِذا مُدِحَ الْفاجِرُ إِهْتَزَّ الْعَرْشُ وَ غَضِبَ الرَّبٌّ; هنگامى که براى شخص فاجر مدح و ثنا گفته شود، عرش خداوند به لرزه در مى آيد و پروردگار غضب مى کند»!(25)
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «مَنْ مَدَحَ سُلْطاناً جائِراً وَ تَخَفَّفَ وَ نَضَعْضَعَ لَهُ طَمَعاً فيهِ کانَ قَرينَهُ اِلَى النّارِ; کسى که سلطان ظالمى را ثنا گويد و به خاطر طمع در امکانات مادّيش براى او تواضع کند، همنشين او در آتش دوزخ خواهد بود»!(26)
به همين دليل در احاديث اسلامى شديداً نسبت به مدح مدّاحان هشدار داده شده است که حتى افراد باتقوا مراقب خطرات اين گونه مدّاحان باشند! در حديث معروف نبوى مى خوانيم: «اُحْثُو في وُجُوهِ الْمَدّاحينَ التُّرابَ; خاک به صورت مدّاحان بپاشيد! (و آنها را از خود دور کنيد که شما را از عيوب غافل مى کنند)».(27)
اميرمؤمنان در «عهدنامه» معروف «مالک اشتر»، به مالک در اين زمينه هشدار مى دهد و بعد از آن که او را به همنشينى اهل ورع و صدق و راستى دعوت مى کند، مى فرمايد: «ثُمَّ رُضْهُمْ عَلى اَلاّ يُطْرُوکَ وَ لا يُبْجَحُوکَ بِباطِل لَمْ تَفْعَلْهُ فَاِنَّ کَثْرَةَ الإِطْراءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْني مِنَ العِزَّةِ; آنان را طورى تربيت کن که ستايش بيهوده از تو نکنند و تو را نسبت به اعمالى که انجام نداده اى، تمجيد ننمايند! زيرا کثرت مدح و ثنا، خود پسندى و عجب به بار مى آورد و انسان را به تکبّر و غرور نزديک مى سازد»!(28)
***
پی نوشت:
1. «مُوضع» از ماده «ايضاع» به معناى سرعت در حرکت است (و با اين که از باب افعال است مَعناى لازم دارد نه متعدّى) و در اين جا اشاره به حرکت سريع جاهلان عالم نما در ميان قشر جهّال است.
2. «عاد» از ماده «عَدْو» (بر وزن صبر) به معناى دويدن است.
3. مقاييس اللغة، جوهرى، لسان العرب.
4. «هُدْنه» به معناى سکون و آرامش است و در مورد پيمان هاى صلح نيز به کار مى رود.
5. جمله «ما قَلَّ خَيْر مِمّا کَثُرَ» ممکن است به صورت توصيف براى «جَمْع» باشد که مفهومش چنين مى شود: مجموعه اى را جمع آورى مى کند که کمش از بسيارش بهتر است، اين احتمال نيز داده شده که مضاف اليه باشد و در اين صورت احتياج به تقدير دارد به اين صورت که «مِنْ جَمْعِ شَىْء ما قَلّ مِنْهُ خَيْر مِمّا کَثُرَ» ولى چندان تفاوتى در معنا نخواهد داشت.
6. «آجن» به معناى آب گنديده است.
7. «طائِل» از ماده «طَوْل» (بر وزن قَوْل) به معناى فايده و امتداد است و «مِنْ غَيْرِ طائِل» به معناى بى فايده و بيهوده است.
8. «وسائل الشيعه»، ج 17، ص 37 (روشن است وصىّ پيامبران در اين جا مفهوم گسترده اى دارد که عالمان عادلى که در خط پيامبران هستند را نيز شامل مى شود).
9. شرح «نهج البلاغه مرحوم مغنيه»، ج 1، ص 144.
10. «عَنْکَبُوت» حشره معروفى است و در اين که در اصل از ماده «عَکَبَ» يا «عنْکَبَ» است اختلاف است و بعضى گفته اند در اصل از ماده «عکوب» به معناى «غبار» گرفته شده است چرا که تارهايش شبيه به غبار است.
11. «خَبّاط» از ماده «خَبْط» در اصل به معناى زدن نامنظم و يا حرکت نامنظم است که طبعاً به نتايج نادرست منتهى مى شود و به همين دليل افراد ديوانه يا کسانى که نمى توانند تعادل خود را حفظ کنند «خابط» يا «خَبّاط» گفته مى شود.
12. «عَشَوات» جمع «عَشْوَة» به معناى ظلمت و تاريکى است.
13. «يَذرُو» از ماده «ذَرْو» (بر وزن ضَرْب) به معناى پراکنده کردن است (اين لغت به صورت ناقص واوى و ناقص يايى هر دو آمده است).
14. «هَشيم» از ماده «هَشْم» (بر وزن پشم) به معناى شکستن چيز خشکى است، خواه تو خالى باشد يا تو پُر. از اين جهت گياهان خشکيده درهم شکسته را «هَشيم» مى گويند.
15. «اِصْدار» از ماده «صدر» نقطه مقابل ورود است. در اصل به معناى ورود و خروج از آبگاه است; سپس به هر دخول و خروجى نسبت به امور مختلف، ورود و صدور اطلاق شده است.
16. «قُرِّظَ» از ماده «تَفْريظ» به معناى مدح کردن کسى در حال حيات است; در مقابل تأبين که به معناى مدح کردن و بزرگداشت بعد از مرگ است و در اصل به معناى دبّاغى کردن پوست با مادّه اى است که آن را «قَرَظْ» (بر وزن غرض) مى نامند که مايه مرغوبيت پوست مى شود.
17. در اين جا بعضى از شارحان نهج البلاغه، به جاى «قُرِّظ» که از ماده «تَقْريظْ» به معناى مدح و ستايش است «فُرِّطَ» که از ماده «تَفْريط» و «فُوِّضَ» که از ماده «تَفْويض» است ذکر کرده و تفسيرهايى براى آن بيان داشتند، امّا چون بناى ما در اين شرح اين است که سراغ اختلاف نسخه ها نرويم و تنها به نسخه معروفى که امروز متداول است بسنده نماييم از ذکر آنها صرف نظر مى کنيم.
18. سوره زمر، آيات 17 ـ 18.
19. نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 82.
20. «تَعَجٌّ» از ماده «عَجّ» و «عَجيج» است که به معناى بلند شدن صدا يا بلند شدن غبار و مانند آن مى باشد و در عبارات بالا به معناى فرياد مى باشد.
21. «وسائل الشيعه»، ج 13، ص 256.
22. «اصول کافى»، ج 1، ص 44.
23. همان مدرک، ص 43.
24. همان مدرک.
25. «بحارالانوار»، ج 74، ص 150.
26. «بحارالانوار»، ج 72، ص 369.
27. «بحارالانوار»، ج 70، ص 294.
28. «نهج البلاغه»، نامه 53.