فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَ صَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ، وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ. فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ، كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً وَ الْمَطَرُ قَيْظاً وَ تَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً وَ تَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً، وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِينُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالًا [أَكَالًا] وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْكَذِبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً، وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.
الْفَنِيق: شتر نر.كُظُوم: خوددارى.كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً: فرزند (بر پدر خود) خشمگين شد.الْقَيْظ: گرماى شديد، منظور عدم فائده باران است.تَغِيضُ: فرو مى رود، «غاضَ الماء»: آب در زمين فرو رفت.
صِيال: حمله نمودنسَبُع عَقور: حيوان درنده و هارهَدَرَ: بجوش و خروش آمدفَنيق: شتر نركُظُوم: سكوت و آرامىتَواخِى: برادرى نمودنفَيض: روان و فراوان شدن آبغَيض: فرو رفتن آب در زمينذِئاب: گرگها، جمع ذئبأُکّال: بسيار خورندهغارَ: بزمين فرو رفتفَرو: پوستين
در اين هنگام [هنگام سلطه ضلالت] است كه باطل در جاى خود استقرار يابد و جهل بر اسبش سوار گردد و طغيانها و فتنه ها همه جا را فراگيرند و داعيان حق اندك شوند و روزگار، همانند درنده اى ديوانه حمله كند و باطل، همانند اشترى پس از خاموشى نعره برآورد و مردم براى بزهكارى همدست گردند و در كار دين از يكديگر دورى جويند و در دروغ با هم دوستى ورزند و در راست دشمنى كنند.چون چنين روزگارى فراز آيد، فرزند، خشم پدر را برانگيزد و از باران، سوزش و گرمى زايد و فرومايگان سر بردارند و بزرگواران سر در لاك خود فرو برند. مردم اين روزگار، چون گرگان اند و پادشاهانشان چون درندگان و ناتوانان طعمه آنان و بينوايان، مردگان. راستگويى سر فرو كرده و دروغ شايع شده. دوستيها به زبان باشد و دشمنيها به دل. جمعى به گناهكاران نسبت جويند و پاكدامنى سبب شگفتى گردد و پوستين اسلام به گونه اى وارونه پوشيده شود.
به وقت بر پا شدن بيرق گمراهى باطل در محلّ خود جاى گرفته، و جهالت بر مركبهايش سوار گشته، و گروه ستمگر بزرگ و فراوان گردد، و دعوت كننده به حق كم شود، و روزگار همچون وحشى گزنده حمله نمايد، و شتر باطل پس از سكوت عربده كشد و قوّت گيرد، و مردم بر معصيت پيمان برادرى بندند، و بر دين از هم دورى نمايند، و بر دروغ با يكديگر دوست شوند، و بر راستى با هم دشمنى ورزند.در اين وقت فرزند باعث خشم پدر، و باران عامل حرارت گردد، و مردم پست فراوان، و خوبان كمياب شوند. مردم (توانمند) آن روزگار همچون گرگ، و حاكمانشان درنده، و ميانه حالشان طعمه، و نيازمندانشان مرده خواهند بود، راستى ناپديد شود، و دروغ فراوان گردد، مردم به زبان اظهار دوستى، و به دل دشمنى كنند، فسق عامل نسبت، و عفّت باعث شگفتى شود، و اسلام را همچون پوستين وارونه پوشند.
7. خبر از مسخ ارزش ها در حكومت بنى اميّه:پس در آن هنگام كه امويان بر شما تسلط يابند، باطل بر جاى خود استوار شود، و جهل و نادانى بر مركب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت يافته، و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناكى حمله ور شده، و باطل پس از مدّت ها سكوت، نعره مى كشد، مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند، و در جدا شدن از دين متّحد مى گردند، و در دروغ پردازى با هم دوست و در راستگويى دشمن يكديگرند.و چون چنين روزگارى مى رسد، فرزند با پدر دشمنى ورزد، و باران خنك كننده، گرمى و سوزش آورد، پست فطرتان همه جا را پر مى كنند، نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند، مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهيدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود، راستى از ميانشان رخت بر مى بندد، و دروغ فراوان مى شود. با زبان تظاهر به دوستى دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار مى كنند، و از پاكدامنى به شگفت مى آيند، و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى پوشند.
در اين هنگام است كه باطل بر جاى استوار شود، و نادانى بر طبيعتها سوار، و كار ستمكار بزرگ گردد، و دعوت -به حق- اندك و كم خريدار، و روزگار چون درنده ديوانه حمله آرد، و باطل آرميده برخيزد، و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه برادر و يار شوند، و در كار دين جدايى پذيرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست يكديگر را دشمن گيرند.و چون چنين شود، فرزند -با پدر- كينه توزد و باران كشت را سوزد، فرومايگان درم افشانند، و جوانمردان تهيدست مانند. مردم اين زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان -چون- مردگان. سرچشمه راستى خشك شود، و از آن دروغ جوشان. دوستى را به زبان به كار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانى وسيلت پيوند گردد و پارسايى عجب -و موجب ريشخند- و اسلام پوستين باژگونه پوشد -و كس سخن حق ننيوشد-.
(15) پس هنگاميكه بيرق ضلالت بر پا گردد باطل و نادرستى در مواضع خود جاى گرفته جهل و نادانى بر مركبهايش سوار (باطل همه جا را فرا گرفته و جهل برقرار) شود و طغيان و فتنه بسيار و دعوت كننده براه حقّ كم شود، و روزگار حمله آورد مانند حمله درنده گزنده (خونريزى بسيار واقع گردد) و شتر نر باطل پس از خاموشى به صدا در آيد (مست شود يعنى باطل قوّت گيرد)(16) و مردم بر اثر معاصى با يكديگر برادر شده و بر اثر دين از هم دور گردند و بر اثر دروغ با يكديگر دوست گشته و بر اثر راستى دشمن شوند (با معصيت كاران برادر و يار و با نيكان دور و بيزار گردند) پس در آن روزگار فرزند سبب خشم (و غصّه پدر) و باران موجب حرارت و گرما گردد (مردم از آن بهره نبرده زيان مى بينند) و مردمان پست فراوان و نيكان كمياب شوند،(17) و اهل آن زمان چون گرگان و پادشاهانش درنده و مردمان ميانه و ضعيف الحال طعمه ها (ى ستمكاران) و فقراء (از سختى و رنجورى در حكم) مردگان باشند، و راستى از بين رفته دروغ شائع ميشود،(18) و دوستى به زبان و دشمنى مردم با هم بدلها است، و فسق و فجور (زناء ميان ايشان افتخار و) باعث نسب شود، و عفّت و پاكدامنى موجب شگفت، و اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده شود (مردم متلبّس بلباس اسلام هستند، و ليكن گفتار و كردارشان بر خلاف دستور اسلام مى باشد).
زمانى فرا مى رسد که باطل جايگاه خود را گرفته (و بر همه چيز سلطه مى يابد) و جهل بر مرکب هاى خويش سوار مى شود; طاغوت، عظمت يافته و داعيان حق کاستى مى گيرند. روزگار همچون درنده خطرناکى حمله ور مى شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت، همچون شتر نر، نعره برمى آورد. مردم در شکستن قوانين الهى هم دست مى شوند و در فاصله گرفتن از دين متّحد مى گردند! براى دروغ گفتن، پيمان مى بندند و در برابر صدق و راستى دشمنى مى ورزند!!در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى شوند; و باران گرمى مى افزايد; فرومايگان همه جا را پر مى کنند و نيکانِ بزرگوار، کمياب مى شوند! مردم آن زمان، همچون گرگان; و سلاطين آنها همچون درندگان; و طبقه متوسط طعمه آنها; و مستمندان همچون مردگان خواهند بود. (در آن زمان) راستگويى از ميان مى رود و دروغ فراوان مى شود; مردم با زبان اظهار دوستى مى کنند، و با دل دشمنى; به گناه و آلودگى افتخار مى کنند و از عفّت و پاکدامنى در شگفتى فرو مى روند! و اسلام همچون پوستينى وارونه پوشيده مى شود!.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج4، ص: 551-541
در اينجا امام(عليه السلام) بار ديگر به ادامه سخن درباره حوادث آينده که در سطرهاى پيشين از آن بحث شد، مى پردازد و آن را با بيان پيامدهاى اجتماعى و اخلاقى و دينى حکومت هاى خودکامه، تکميل مى کند و در واقع، آثار مختلف اجتماعى و مذهبى اين حکومت ها را بيان مى فرمايد. پيوند اين بخش از خطبه، با بخش هاى گذشته کاملا روشن است; هر چند در اين ميان چند جمله اى خطاب به يارانش براى بيدار باش بيان فرموده است و جاى تعجّب است که جمعى از شارحان نهج البلاغه اين بخش را بريده از بخش هاى سابق مى دانند که بر اثر گزينش هاى مرحوم «سيّد رضى» به وجود آمده. گويى گزينش حساب شده آن مرد بزرگ، بهانه اى شده تا هر کس که نخواهد در پيوندها دقّت کند، آن را به گردن گرد آورنده نهج البلاغه بيندازد.به هر حال، امام مى فرمايد: «در آن هنگام باطل جايگاه خود را مى گيرد (و بر همه چيز سلطه مى يابد) و جهل، بر مرکب هاى خويش سوار مى شود; طاغوت عظمت يافته و داعيان حق کاستى مى گيرند». (فَعِنْدَ ذلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ، وَ عَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ، وَ قَلَّتِ الدَّاعِيَةُ).«طَاغِيه» در اينجا ممکن است معناى مصدرى داشته باشد; يعنى: طغيان در سطح جامعه، بزرگ و گسترده مى شود و مى تواند معناى اسم فاعلى داشته باشد; يعنى: گروه طغيانگر عظمت مى يابند و طبعاً دعوت کنندگان به سوى حق در مقابل آنها کم مى شوند، يا آنها را نابود و يا خاموش مى کنند و از صحنه اجتماع مى رانند و اين است خطرناکترين پديده شوم حکومت هاى باطل و خودکامه، که زبان حق گويان را مى برند و دهان آنها را مى دوزند.و در ادامه مى افزايد: «روزگار به سان درنده خطرناکى حمله ور مى شود و باطل بعد از مدّت ها سکوت، همچون شتر نر نعره بر مى آورد!». (وَ صَالَ(1) الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ(2)، وَ هَدَرَ (3) فَنِيقُ(4) الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُوم(5)).آرى گروه هاى منافق و پس مانده هاى دوران جاهليّت - که از صحنه جامعه اسلامى عقب رانده شده بودند - بار ديگر بر اثر ضعف طرفداران حق، به صحنه مى آيند و آزادانه فرياد مى کشند.در اين هنگام، تمام ارزش ها، ضد ارزش و ضد ارزش ها، ارزش مى شود: «مردم در شکستن قوانين الهى هم دست مى شوند، و در فاصله گرفتن از دين متّحد مى گردند، براى دروغ گفتن، پيمان دوستى مى بندند و در برابر صدق و راستى، دشمنى مىورزند». (وَ تَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَ تَحَابُّوا عَلَى الْکَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ).و به اين ترتيب، به مقتضاى «ألنَّاسُ عَلَى دِينِ مُلوُکِهِمْ» اين حاکمان فاسق و فاجر وبى دين و کذّاب، مردم را به اين صفات مى کشانند و صحنه جامعه اسلامى به کلّى تيره و تار مى شود.با اين که دين، شامل ترک دروغ و فجور مى باشد و هجرت از دين، به معناى هجرت از همه اين ارزش ها است; ولى امام(عليه السلام) به طور خاص، روى مسأله فجور و کذب تکيه مى کند; چرا که در ميان پديده هاى شومِ حکومت هاى خودکامه بى دين، مسأله بى بند و بارى اخلاقى و دروغ از همه آشکارتر و خطرناکتر است.تعبير به «تَوَاخَي» و «تَهَاجَرُوا» و «تَحَابُّوا» و «تَبَاغَضُوا» اشاره به اين نکته لطيف است که در اين گونه جوامع، توده مردم به صورت گروهى و دسته جمعى و متّحد و متّفق به سوى فجور و کذب و بى دينى پيش مى روند و به تعبير ديگر: مسأله جنبه فردى ندارد، بلکه جنبه جمعى توأم با برنامه ريزى دارد و خطر بزرگ همين است.****پوستين وارونه!به دنبال بحثى که امام(عليه السلام) به عنوان پيشگويى از آينده در مورد سيطره و سلطه حکّام خودکامه بيدادگر و پيامدهاى آن در بخش هاى سابق خطبه بيان فرمودند، در بخش آخر، به قسمت هاى مهمّ ديگرى از آثار شوم اين حکومت ها، و وضع اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى مردم در چنين حکومتهايى اشاره مى فرمايد.نخست مى گويد: «در آن هنگام، فرزندان سبب خشم (پدران و مادران) مى شوند و باران، گرمى مى افزايد; فرومايگان همه جا را پر مى کنند و نيکانِ بزرگوار، کمياب مى شوند!» (فَإِذَا کَانَ ذلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً(1)، وَالْمَطَرُ قَيْظاً(2)، وَ تَفِيضُ اللِّئِامُ فَيْضاً(3)، وَ تَغِيضُ الْکِرَامُ غَيْضاً(4)).اشاره به اينکه صفات سوء حکّام ظالم، به درون خانواده ها نيز نفوذ مى کند و فرزندانى که بايد نور چشمان پدر و مادر و مايه برکت و شکوفايى زندگى آنان باشند، مبدّل به يک عامل ناراحتى و بدبختى مى شوند.از سوى ديگر، آثار وضعى اين اعمالِ ناروا در جهان طبيعت و نعمت هاى الهى نيز آشکار مى شود و بارانى که بايد در زمستان ببارد و مايه برودت و لطافت هوا شود، در تابستان مى بارد و سبب گرمى و ناراحتى و ضايع شدن محصولات کشاورزى مى گردد.و از سوى سوم، به خاطر دگرگون شدن ارزش ها، فرومايگان صحنه اجتماع را جولانگاه خود قرار مى دهند و به همين دليل، پاکان و نيکان از صحنه طرد مى شوند و اين ويژگى هاى چهارگانه، در هر حکومت خودکامه ظالمى ديده مى شود.در ادامه اين سخن به ويژگى هاى چهارگانه ديگرى اشاره فرموده و گروههاى اجتماعى آن زمان را به چهار دسته تقسيم مى فرمايد و مى گويد: «مردم آن زمان همچون گرگان; و سلاطين آنها همچون درندگان; و طبقه متوسّط، طعمه آنها; و مستمندان، همچون مردگان خواهند بود!». (وَ کَانَ أَهْلُ ذلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعاً، وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالا(5)، وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً).منظور از اهل آن زمان، کارگزاران و اعوان و انصار حکّام ظالم است. هنگامى که سلطان آنها درنده خو باشد، همکاران و همدستان آنها نيز گرگ صفت خواهند بود و طبيعى است که در اين ميان، قشرهاى متوسّط جامعه، طعمه آن گرگان درنده مى شوند و فقرا چنان به فراموشى سپرده مى شوند، که گويى مرده اند!گويى امام(عليه السلام) سرتاسر تاريخ بشر را مورد بررسى قرار داده و در اين عبارات کوتاه، ويژگى هاى حکومت هاى خودکامه ستمگر را، دقيقاً بيان فرموده است.در آخرين قسمت اين خطبه، به هفت پديده شوم در چنين جوامعى که سرچشمه تمام بدبختى ها مى شود، اشاره فرموده، چنين مى گويد:«در آن زمان، راستگويى از ميان مى رود و دروغ فراوان مى شود. مردم با زبان اظهار دوستى مى کنند، و با دل، دشمنى. به گناه و آلودگى افتخار مى کنند و از عفّت و پاکدامنى در شگفتى فرو مى روند و اسلام همچون پوستينى وارونه پوشيده مى شود!» (وَ غَارَ(6) الصِّدْقُ، وَفَاضَ الْکِذبُ، وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً، وَ الْعَفَافُ عَجَباً، وَ لُبِسَ الاِْسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ(7) مَقْلُوباً).تعبير به «غَارَ الصِّدْقُ، وَ فَاضَ الْکِذْبُ» - با توجّه به اينکه «غَارَ» از مادّه «غَوْر» در اصل به معناى فرو رفتن آب، يا چيز ديگر در زمين و «فَاضَ» از مادّه «فيض» به معناى سيلان و فزونى آب، يا باران و امثال آن است - اشاره به اين مى باشد که گويى در آن زمان، چشمه هاى صدق و راستى در زمين فرو مى رود و باغستان سرسبز جهان انسانيّت به خشکى مى گرايد و به عکس، آب شور و ناگوارِ دروغ بر سرزمين اجتماع غلبه مى کند و در اين شوره زار، جز «خَس» نمى رويد.جمله «صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً» اشاره به اين است که: افراد فاسق چنان به يکديگر نزديک مى شوند و دست به دست هم مى دهند، که گويى برادر يا خويشاوند يکديگرند.بعضى از «شارحان نهج البلاغه» «فسوق» را در اينجا به زنا تفسير کرده اند; يعنى فرزندان نامشروع در آن جامعه زياد مى شود و اين تفسير با جمله «والْعَفَافُ عَجَباً» (عفّت و پاکدامنى مايه تعجّب مى شود) تناسب دارد.احتمال سومى در تفسير اين جمله وجود دارد و آن اين است که فاسقان به فسق خود افتخار مى کنند! همانگونه که عرب به نَسَب خود افتخار مى کرد و به عکس، افراد پاکدامن در چنان جامعه اى سرافکنده خواهند بود و مورد ملامت و سرزنش واقع مى شوند.و جمله «لُبِسَ الإِسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً» اشاره به نکته لطيفى است و آن اينکه حکّام ظالم و فاسق و فاجر سعى در نابودى اسلام و بى دين کردن مردم نمى کنند; بلکه براى رسيدن به منويّات شوم خود، اسلام را تحريف کرده، وارونه نشان مى دهند; درست مانند پوستينى که وارونه پوشيده شود و تاريخ حکومت هاى خودکامه - مخصوصاً حکومت هاى بيدادگر بنى اميّه و بنى عبّاس - شاهد صدق اين سخن است.بديهى است پوستين وارونه نه گرماى چندانى دارد و نه شکل و شباهتى به لباس انسانها; بلکه، انسان را به صورت حيوانى در مى آورد و ذکر اين جمله بعد از ذکر مفاسد ديگر آن زمان ممکن است از قبيل ذکر عام بعد از خاص باشد; زيرا هنگامى که اسلام وارونه شود، دروغ به جاى راستى، فسوق به جاى عفاف مى نشيند; همچنين ساير ارزش ها و ضد ارزش ها جابه جا مى شود.****نکته:آثار سلطه فرومايگان!آنچه را امام(عليه السلام) در سه بخش از اين خطبه درباره حوادث آينده جامعه اسلامى به عنوان پيش بينى بيان فرموده، ترسيم بسيار دقيق و حساب شده اى از تمام حکومت هاى جبّار خودکامه در طول تاريخ است. هنگامى که آنها پايه هاى خود را محکم مى کنند تمام نيکان و پاکان را از صحنه اجتماع کنار مى زنند و مديران و دستياران خود را از افراد بى بند و بار و بى ايمان و نوکر مآب که به جاى «کلاه، سر مى آورند»، بر مى گزينند. مؤمنان را تحت فشار قرار مى دهند و مردم را به جهل و نادانى و بى خبرى سوق مى دهند. دروغ همه جا را فرا مى گيرد و صدق و راستى برچيده مى شود. فرومايگان بر مقدّرات مردم مسلّط مى شوند و بسيارى از مردم به حکم «أَلنَّاسُ عَلَى دِينِ مُلوُکِهِمْ» از آن حکّام و سلاطين درنده خو پيروى مى کنند. نظام ارزش جامعه به کلّى دگرگون مى شود و فى المَثَل: بى عفّتى و ناپاکى مايه افتخار و پاکدامنى از اسباب سرافکندگى به حساب مى آيد.اين گونه حکومت ها در محيط هاى مذهبى با مذهب نمى جنگند; بلکه سعى مى کنند مذهب را از درون تهى سازند و تعليمات آن تحريف کنند و به اين طريق از احساسات مذهبى مردم به نفع مقاصد شوم خود استفاده کنند. خرافات را در ميان مردم ترويج مى دهند و به بعضى از ظواهر مذهبى اهميّت داده، عمق و باطن آن را از ميان مى برند.هرگاه با اين معيارهاى دقيقى که مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين خطبه بيان کرده به جوامع دنياى امروز - مخصوصاً بسيارى از کشورهاى اسلامى - بنگريم، مى بينيم چقدر قابل تطبيق است. گويى امام(عليه السلام) از آن روز تمام حوادثى را که امروز در جوامع مى گذرد با چشم مى ديده و همچون نقّاش چيره دستى آنهارا با نوک قلم ترسيم نموده; تصويرى که از هر نظر برابر با اصل است.آنچه امام(عليه السلام) در اين خطبه پيش بينى فرموده است شباهت به رواياتى دارد که از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه نقل شده است. از جمله در حديثى مى خوانيم:«يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ وُجُوهُهُمْ وُجُوهُ الآدَمِيِّينَ، وَ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّيَاطِينِ، کَأَمْثَالِ الذَّئَابِ الضَّوارِي، سَفَّاکُونَ لِلدِّمَاءِ، لاَيَتَنَاهَوْنَ عَنِ مُنْکَر فَعَلُوهُ، إِنْ تَابَعْتُهُمْ ارْتَابُوکَ وَ إِنْ حَدَّثْتَهُمْ کَذَّبُوکَ، إِنْ تَوَارَيْتَ عَنْهُمْ اغْتَابُوکَ. أَلسُّنَّةُ فِيِهمْ بِدْعَةٌ، وَ الْبِدْعَةُ فِيهِمْ سُنَّةٌ، و الْحَلِيمُ مِنْهُمْ غَادِرٌ، وَ الْغَادِرُ بَيْنَهُمْ حَلِيمٌ، أَلْمُؤمِنُ فِيمَا بَيْنَهُمْ مُسْتَضْعَفٌ، وَ الْفَاسِقُ فِيمَا بَيْنَهُمْ مُشَرَّفٌ... فَعِنْدَ ذلِکَ يَحْرِمُهُمُ اللهُ قَطْرَ السَّمَاءِ فِي أَوَانِهِ، وَ يُنْزِلُهُ فِي غَيْرِ أَوَانِهِ، وَ يُسَلِّطُ عَلَيْهِمْ شِرَارَهُمْ...; زمانى بر مردم فرا مى رسد که صورت هاى آنها، صورت هاى انسانى است و دل هاى آنها دل هاى شيطانى! مانند گرگان درنده اند; و پيوسته خون ريزى مى کنند; و هيچگاه (با تذّکر و ارشاد) از منکراتى که انجام مى دهند، باز نمى گردند! اگر با آنها همراهى کنى تو را متّهم مى کنند و اگر سخنى بگويى، تکذيبت مى کنند و اگر از آنها پنهان شوى غيبت مى کنند. سنّت (سنّت معصومين) در ميان آنها بدعت است; و بدعت در ميان آنها سنّت! عاقل در نظر آنها کسى است که فريبکار و پيمان شکن باشد و فريبکار و پيمان شکن در ميان آنها عاقل و هوشيار محسوب مى شود. مؤمن در ميان آنها مستضعف و فاسق در ميان آنها مشرّف و گرامى است... در اين هنگام، خداوند آنها را از باران به موقع، محروم مى سازد و باران هاى بى موقع (که مايه فساد و تباهى است) بر آنها نازل مى کند و اشرار بر آنها مسلّط مى شوند».(8)**** پی نوشت:1. «صال» از مادّه «صَوْل» (بر وزن قول) به معناى پريدن روى چيزى است.2. «عقور» از مادّه «عقر» (بر وزن قفل) در اصل به معناى اساس و ريشه چيزى است و به معناى پى کردن شتر و گاز گرفتن و دريدن نيز آمده است.3. «هدر» از مادّه «هدير» (بر وزن قدير) به معناى صدا را در گلو گرداندن و فرياد کشيدن است.4. «فنيق» به معناى حيوان نر، يا شتر نرى است که مورد احترام است و کمتر بر آن سوار مى شوند.5. «کُظوم» و «کظم» (بر وزن هضم) در اصل به معناى بستن سرمشک است و به سکوت کردن و فرو بردن خشم و غضب نيز اطلاق مى شود.6. «غيظ» به معناى غضب است و بعضى گفته اند: حالتى است شديدتر از غضب.7. «قيض» به معناى وسط تابستان و به اصطلاح «قلب الأسد» است و هنگامى که اين واژه به معناى مصدرى به کار رود، به معناى حرارت شديد يافتن است.8. «فيض» به معناى سيلان آب، يا باران، يا اشک و مانند آن است.9. «غيض» به معناى نقصان يافتن و در زمين فرو رفتن است.10. «أُکّال» جمع «آکل» (مانند طُلاّب جمع طالب) به معناى خورنده است; بنابراين، معناى جمله «أَوْسَاطُهُ أُکَّالا» اين است که طبقه متوسط در آن زمان دائماً مشغول خورد و خوراک و چپاول و غارت اموالند و اگر اسم فاعل را در اينجا به معناى اسم مفعول بدانيم که متناسب با جمله هاى قبل است، مفهوم همان مى شود که در متن آورديم.11. «غار» از مادّه «غَوْر» به معناى داخل شدن در چيزى است و هنگامى که در مورد آب بکار مى رود به معناى فرو رفتن در زمين است و به همين جهت به معناى نابود شدن نيز مى آيد.12. «فَرْو» به معناى پوستين است که از پوست حيوانات تهيّه مى شود و پشم هاى بلندى دارد و در هنگام شدّت سرما از آن استفاده مى گردد.13. سفينة البحار، مادّه «زمن».
«فعند ذلك اخذ الباطل ماخذه و ركب الجهل مراكبه و عظمت الطاغيه و قلت الداعيه وصال الدهر صيال السبع العقور، و هدرفنيق الباطل بعد كظوم، و تواخي الناس علي الفجور، و تهاجروا علي الدين و تحابوا علي الكذب، و تباغضوا علي الصدق. فاذا كان ذلك كان الولد غيظا و المطر قيظا و تفيض اللئام فيضا و تغيض الكرام غيضا و كان اهل ذلك الزمان ذئابا، و سلاطينه سباعا و اوساطه اكالا و فقرائه امواتا، و غار الصدق و فاض الكذب و استعملت الموده باللسان و تشاجر الناس بالقلوب و صار الفسوق نسبا و العفاف عجبا و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا» (در اين موقع (گم شدن در ميان راههاي منحرف) است كه باطل مباني خود را گرفت و جهل به مركبهاي خود سوار شد و طغيان و طغيانگر بزرگ و دعوت كننده بطرف حق اندك و روزگار مانند حيوان درنده حمله نمود شتر باطل پس از خاموشي فرياد برآورد و مردم براي انجام گناهان زشت دست بهم دادند و به جهت داشتن دين و تقيد به آن از يكديگر هجرت نمودند (يعني از انسان متدين فرار كردند) و به يكديگر محبت برمبناي دروغ ورزيدند و به جهت داشتن صدق و تقيد به آن (يعني بانسان صادق) عداوت نمودند در چنين موقعي است كه فرزند موجب ناراحتي شديد و باران موجب حرارت (مخل كننده هوا) ميگردد در اين هنگام برمردم پست افزوده ميشود و از انسانهاي با كرامت ميكاهد و مردم آن زمان گرگهائي ميشوند و سلاطينشان درندگان و مردم متوسط طعمههاي آن درندگان و فقراي آنان مانند مردگاني ميشوند. صدق محو ميشود و كذب به جريان ميافتد مردم آن زمان محبت را در زبان بكار ميبرند در حالي كه در دلها با يكديگر خصومت ميورزند و فسق و فجور نسب ميشود و عفت و پاكدامني موجب شگفتي و دين اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده ميشود).در آن هنگام كه باطل در جامعه جاي پائي براي خود پيدا كند، همه چيز از قانون و اصل خود منحرف ميگردد و سقوط جامعه فرا ميرسد:مقتضاي ارتباط و پيوستگي اصول و قوانين انساني به يكديگر شبيه به همان پيوستگي و ارتباط است كه در ميان اجزاء جهان هستي ميبينيم. يعني چنانكه:جهان چون خط و خال و چشم و ابروست كه هر چيزي بجاي خويش نيكوستاگر يك ذره را برگيري از جاي خلل يابد همه عالم سراپاي (شيخ محمود شبستري)همچنين ميان خود افراد انساني با اينكه ممكن است شديدترين جدائي ما بين دو انسان وجود داشته باشد، بالاخره در قانون حاكم بر همه آنان، نوعي ارتباط و پيوستگي وجود دارد كه آنان را به يكديگر ميپيوندد. اين پيوستگي در سرايت زشتيها و انحرافات از انساني به انسان معمولي ديگر كاملا روشن است. متاسفانه از اين جهت انسان شبيه به حيوان است:نميبيني كه گاوي در علفزار بيالايد همه گاوان ده راو بقول ابوالعتاهيه: لن يصلح الناس و انت فاسد هيهات ما ابعد ما تكابد (ماداميكه تو فاسد هستي هرگز مردم صالح نخواهد گشت (و اگر چنين فكري به سرت بزند و يا درصدد آن باشي كه فساد يك فرد ضرري به صلاح جامعه وارد نياورد) هيهات كه كوشش بيهودهاي را مرتكب ميشوي.)همچنين اگر در يك جامعه يكي از اصول و قوانين زيرپا گذاشته شد بقيه آنها نيز در معرض زوال و فنا قرار خواهد گرفت وقتي كه در يك جامعه وجدان كار از فعاليت بيفتد، قطعي است كه ديگر وجدانها هم مانند وجدان زندگي اجتماعي، وجدان اخلاقي، وجدان آگاه، وجدان مديريت، وجدان سياسي، وجدان قضائي، از فعاليت منطقي خود متوقف ميشود و از كار ميافتد. دليل اين ارتباط و پيوستگي همان اتصال شئون مادي و معنوي انسانها بيكديگر است.در همين مثالي كه زديم اين اتصال را بررسي ميكنيم: جامعهاي كه وجدان كار در آن از كار افتاده است، بدان جهت كه در چنين فرضي روي كارهايي كه بايد انجام بگيرد، چه كارهاي فكري و چه كارهاي عضلاني، هيچ تضميني نيست، يعني كميت و كيفيت هر دو نوع كار در معرض اختلال است، در نتيجه وجدان زندگي اجتماعي كه بر واقعيت تكيه ميكند، يعني بر اصل تحقق صحيح كار خود را استوار ميداند، با احساس از فعاليت، بوجود ميآورد، اختلاف اخلاقي است كه ناشي از نفض تعهدها، دروغها، رشوهخواريها، ميگردد و سقوط وجدان زندگي اجتماعي و وجدان اخلاقي است، و هنگامي كه اين وجدانها مختل و از فعاليت ساقط گشت آگاهي نه تنها فايدهاي ندارد، بلكه ممكن است موجب زجر و شكنجه هم بوده باشد. بديهي است كه پس از ورود اختلالات در وجدانهاي مزبور، وجدانهاي ديگر مانند وجدان مديريت، وجدان سياسي، وجدان قضائي، وجدان هنري … و همه وجدانهاي ديگر مختل و از كار ميافتند. اكنون ارتباطات زنجيرهاي سقوط ارزشها و اصول عالي انساني را در سخنان اميرالمومنين عليهالسلام بررسي ميكنيم- وقتي كه باطل براي خود جاي پا پيدا كرد حق و وجدان حقگرايي و حقيابي و حقجوئي از فعاليت افتاد: - ناداني يكهتاز ميدان اجتماعي ميشود، علم و معرفت ارزش و فروغ خود را از دست ميدهد.اگر چه صدق و اخلاص ابوالعلاي معري در گفتارش كاملا مورد ترديد است، بلكه در مواردي فراوان خودنمائي او با ابراز خلاف واقعيات ثابت شدهاست ولي مضامين ابياتي كه ذيلا نقل ميشود، حاكي از جريانات جبري حاكميت جهل در يك جامعه ميباشد. ابيات زير به او نسبت داده شده است:1- فلما رايت الجهل في الناس فاشيا تجاهلت حتي ظن اني جاهل2- اذا وصف الطائي بالبخل مادر و عير قسا بالفحاحه باقل3- و قال السها للشمس انت خفيه و قال الدجي للصبح لونك حائل4- و طاولت الارض السماء سفاهه و فاخرت الشهب الحصي و الجنادل5- اذا فات عضدي ما تاسف منكبي و ان بان زندي مابكته الانامل .1- وقتي كه ديدم جهل در ميان مردم رواج پيدا كرده است، من هم خود را به ناداني زدم بطوري كه گمان كردند من هم مانند آنان جاهلم!2- در آن هنگام كه مادر (بخلترين فرد در نژاد عرب) حاتم طائي را با بخل توصيف نمايد! و باقل (احمق ترين فرد در نژاد عرب) قس بن ساعده ايادي حكيم معروف عرب را به احمقي معيوبش كند!3- ستاره كوچك سها به آفتاب بگويد: تو مخفي (ناپيدا) هستي! و تاريكي شب به بامداد روشن بگويد (رنگ تو تاريك كننده است!4- و زمين از روي حماقت به آسمان گردنكشي نمايد! و شنها و سنگها به ستارههاي پرنور افتخار كنند!5- در اين موقع اگر بازويم از بين برود شانهام به آن تاسف نميخورد و اگر بنددستم جدا شود، سر انگشتانم به آن نميگريد.طغيان و طغيانگر با عظمت جلوه ميكند، مردم با ديده عظمت به طاغوتها و طاغوتيان مينگرند. آنان ادعاي قهرمان بودن خود را بر در و ديوار جامعه ترسيم ميكنند و مردم سادهلوح و ضعيف النفس جامعه هم ادعاي آنان را ميپذيرند. دعوت كنندگان به حق و حقيقت كم ميشوند ولي كاملا از بين نميروند، كم ميشوند، زيرا وقتي كه فرياد حق طلبانه شنونده و گيرندهاي نداشته باشد، انسانهاي حق طلب مانند حجربن عدي، صيفي بن فسيل الشيباني، قبيصه بن ضبيعهالعبدي، محرز بن شهاب المنقري، كدام بن حيان العنزي، عبدالرحمن بن الحسان العنزي، در ميان مردم خودكامه جامعه كه از پيشتازان خودكامه تري تبعيت ميكنند، غريب و بيگانه تلقي ميشوند و تدريجا مزاحم منافع خودكامگان جلوه مينمايند و در نتيجه از روي زمين محو ميشوند. روزگار با چنگال و دندان بر انسانهاي شريف و صاحبان كرامت و حيثيت حمله ميبرد. باطل پس از خاموشي و سكوت نعرهها بر ميآورد و خودنمائي ميكند، و خود را با اشكال جالب براي مردم مطرح مينمايد. مردم براي فسق و فجور هماهنگيها نمايند، گوئي ضرورت حياتي ايجاب كرده است كه عفت و حكمت و عدالت و شجاعت و تقوي را كنار بگذارند و زندگي خود را با معاصي و كثافتها بيالايند!اين هم يك نتيجه طبيعي انصراف از راه حق و حقيقت است كه همه نيروهاي مردم را صرف معاصي و كثافتكاريها مينمايد. از كساني كه دين دارند فرار ميكنند، شگفتا، بشر در آن موقع كه از سالكان طريق حق رويگردان ميشود چگونه ميانديشد! و چه روئي پيدا ميكند و پاسخ وجدانش را چگونه ميدهد! براستي، چنين اشخاصي چگونه از مشاهده عظمتها ناراحت ميشوند و متنفر ميگردند؟! آري من هم در دوران گذشته و در آغاز جواني هر وقت كه ميشنيدم اشخاصي پيدا ميشوند كه از علم و معرفت و صفات حميده انساني و مكارم اخلاق احساس ناراحتي ميكنند، بهيچ وجه باور نميكردم و گوينده چنين سخني را متهم ميساختم، تا اينكه با مشاهدات روزگار و گذشت ساليان، با كمال روشني خفاش صفتاني را ديدم كه اصلا كاري جز فرار از نور و رقص در تاريكي ندارند، مخصوصا اگر خرمن خود را آتش زده و خاكستر كرده باشند:زانكه هر بدبخت خرمن سوخته مينخواهد شمع كس افروختههر چه فرياد بزني، التماس كني كه:رو كمالي را بدستآور توهم كز كمال ديگران نفتي به غمهمين فرياد و التماس و توصيه و استدلال و استشهاد آنان را بدگمانتر و به ارزشهاي والاي انساني نادانتر و به هتك حرمت اصول (حيات معقول) جسورتر ميسازد. محبتها بر پايه كذب استوار ميشود و راستگوئيها و راستكرداريها انگيزه و مبناي عداوت ميگردد. نتايج اين نابكاريها، گرفتاريها و نابكاريهاي ديگري است كه جامعه را فرا ميگيرد. داشتن فرزند موجب ناراحتي شديد ميشود، زيرا بديهي است كه در چنان محيطهائي، تعليم و تربيت فرزندان بسيار دشوار ميگردد، آينده فرزندان تاريك و تكليف پدران درباره آنان مشقت بار ميشود، لذا همواره پدران دلسوز در غصه و اندوه دائمي براي فرزندانشان بسر ميبرند. آنچه كه مانند باران باعث رحمت است، يا قطع ميگردد و يا خود اسباب ضرر ميشود. بر عدد مرد پست افزوده ميشود، پليديها و پستيها جامعه را فرا ميگيرد، تعليم و تربيت براي متصف ساختن انسان به اخلاق عاليه و آراستن روح با زيبائيهاي معقول و وجدان حساس و خرد و محبتهاي اصيل از بين ميرود، بلكه مردم بر ضد اين امور سازنده تحريك و تشويق ميشوند، تبليغات بجاي تهذيب انسانها وظيفهاي جز مسموم كردن جانهاي آدميان براي خود احساس نميكند. طبيعي است كه در اين هنگام انسانهاي باكرامت و با حيثيت و شرافت تدريجا به گوشهها خزيده و رهسپار زير خاك ميشوند و چنانكه در بعضي احاديث آمده است وجود يك انسان با ايمان حقيقي مانند كبريت احمر (جوهر ناياب) ميگردد. در چنين روزگاري است كه انسانها مطابق گفته امثال توماس هابس گرگ همديگر ميشوند و سلاطين و گردانندگانشان درندگاني خونخوار.ميتوان گفت: اگر انسانها با قرار گرفتن در وضعي كه اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير فرمودهاند، از انسانيت استعفاء بدهند، حيوانان وحشي مانند گرگ و پلنگ از استخدام آنان در حوزه نوع خود امتناع خواهند كرد، زيرا گمان نميرود گرگ اگر بفهمد دريدن حيوان بسيار دردآور است، باز ميش را بدرد، گرگ مطابق طبيعت خود كه همه موجوديت او را تحت تاثير قرار داده است رفتار ميكند، آيا همه موجوديت انسان هم مانند گرگ است؟ آيا او عقل ندارد؟! آيا او وجدان ندارد؟! آيا او احساس و عاطفه ندارد؟! آيا نميفهمد درد كشيدن سخت است؟! آيا نميداند جان براي جاندار بسيار شيرين است؟! آري، انسان تبهكار با اينكه همه اينها را ميداند، باز همنوع خود را ميدرد! لذا بايد گفت: اگر منظور توماس هابس از انسان گرگ انسان است، همين انسانهائي هستند كه عقل و وجدان و احساس و عاطفه را از دست دادهاند، قطعي است كه توماس هابس از گروه مردم خوش بين بوده است كه انسان بيشرمتر از گرگ و وقيحتر از اين حيوان را گرگ ناميده و اهانت غيرقابل اغماض به گرگ نموده است.ممكن است گفته شود: اميرالمومنين عليهالسلام درباره آن انسانها تعبير گرگ فرموده است. پاسخ اين اعتراض كاملا روشن است، زيرا متن معمولي انسانها كه اكثريت را تشكيل ميدهند، در شقاوت و پليدي به درجه پستتر از گرگ نميرسند و آن حضرت متن معمولي انسانها را فرموده است، لذا ميبينيم بعد ميفرمايد: مردم متوسط آن روزگار طعمه درندگان ميباشند كه سلاطين و زمامدارانشان هستند، و با ملاحظه نبودن ارشاد و تعليم و تربيت، خود همان مردم متوسط هم حالت آدمخواري پيدا ميكنند، ولي نه از روي شقاوت و پليدي وقيحانهاي كه سلاطين و زمامدارانشان دارا ميباشند، بلكه زندگي طبيعي آنان چنان اقتضاء ميكند كه براي نگهداري خويشتن از زوال و فنا، سودجوئي را اساسيترين هدف بدانند، مخصوصا بدان جهت كه دائما در معرض گرفتاري در چنگال قدرتمندان جامعه خود ميباشند.فقراي آن روزگار مردگاني بيش نيستند، البته مقصود از فقراء فقط ناتوانان مالي نيستند، بلكه هرگونه بينوائي و ضعف ميتواند حيات آدمي را مختل بسازد هنگاميكه حق يك انسان پايمال ميشود، در حقيقت پايمال كننده آن حق، مرگي را بسراغ آن انسان فرستاده است. در چنين روزگاري است كه صدق و صفا فروكش ميكند و از ارزش ميافتد و دروغ و رياكاري جامعه را در خود فرو ميبرد، چه دروغهاي مستقيم مانند دروغگوئي صريح و چه دروغهاي غيرمستقيم، مانند اشغال يك مقام بدون داشتن صلاحيت، بدست آوردن ثروت با يغماگريها، ايجاد تقاضاي مصنوعي براي عرضه كالاي فكري يا مادي ناشايسته خويشتن … اين تعميم براي دروغ پاسخگوي آن اعتراض است كه ممكن است بنظر بيايد و آن اعتراض اين است كه امروزه در دنيا جوامعي سراغ داريم كه افراد آن هرگز دروغ نميگويند، يا اكثريت قريب باتفاق آن جوامع دروغ بر زبان نميآورند. يكي ديگر از مختصات آن روزگار قربان و صدقه رفتن مردم بيكديگر در زبان و قربان و صدقه كردن يكديگر در زير پاي آمال و تمنيات خود!كلمه محبت در زبانها چنان رائج است كه گوئي: مردم هر نفسي كه فرو ميبرند براي استمداد از محبت است و چون نفس را برميآورند، نسيمي عطرآگين از محبت را در پيرامون خود ميافشانند. اما دلهاي آنان در تب و تاب خودمحوريها كه همه انسانهاي ديگر را وسائل ناآگاه تلقي ميكند ميسوزد و ميگدازد! اهميت وارد كردن انسانها از دروازه هستي به اين دنيا چنان از بين ميرود كه گوئي در يك بيابان يك عدد شن را از اين طرف به آن طرف منتقل نموده باشند!نتيجه چنين بيارزشي انسان، كشتارهاي ميليوني است كه اگر كسي درباره آن سوالي كند، فورا اين پاسخ را ميشنود كه مگر اين موجود (كه خود را از روي خودخواهي انسان ناميده است،) با محاسبه و مبناي اصل و ارزش بدنيا آمده بود كه با محاسبه و بر مبناي اصل و ارزش از دنيا برود! يك نتيجه طبيعي ديگر براي فرو ريختن بنياد اصول ارزشها، باعث تعجب بودن پاكدامني است، ارواح عالميان به فدايت اي اميرالمومنين، همانطور كه به فرزند عزيزت فرمودی: عمر مباركت مانند ديگر انسانها محدود بوده است، ولي بشريت را با آن مغز و روان مهذب و رشد يافتهات چنان شناختهاي كه گويي از آغاز زندگي انسان بر روي زمين تا زندگي آخرين انسان با مردم بوده و همه ماهيت و مختصات آنان را بدست آوردهاي. امروزه شما ميتوانيد اين حقائق را كه اميرالمومنين عليهالسلام فرموده در خيلي از جوامع دنيا با ادعاي تكامل و پيشرفتي كه دارند مشاهده كنيد. در اين روزگار است كه اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده ميشود. الصلوه و السلام عليك يا اباالحسن يا اميرالمومنين.
فرموده است: «فعند ذلك...»:اين جمله مربوط است به عبارت من بين هزيل الحبّ (از ميان دانه هاى لاغر) يعنى هنگامى كه فتنه هاى مذكور بر پا و رهبر ضلالت و گمراهى اين كارها را نسبت به شما مرتكب شود، سپاه باطل پايگاههاى خود را مستحكم ساخته در سنگرهاى خود قرار مى گيرد: «و يركب الجهل مراكبه» نيز به همين معناست، يعنى اين هنگام حمله آن است، و جهل در اين جا به فردى تشبيه شده كه بر مركب خود سوار شده و آماده حمله و هجوم است، و واژه مراكب اشاره به خيل جاهلان و بى دانشهايى است كه در گرد او در آمده اند.فرموده است: «و عظمت الطّاغية...»:يعنى: فتنه طغيانگر از حدّ و اندازه خود در مى گذرد و هر چه گسترده تر مى شود، «و قلّت الرّاعية» مراد از راعيه پاسداران دين و كسانى است كه از حريم آن نگهبانى مى كنند و به معناى الفرقة الرّاعيه است (گروه پاسداران دين)، و به جاى واژه راعيه داعيه نيز روايت شده يعنى گروه دعوت كنندگان به سوى خدا.فرموده است: «وصال الدّهر صيال السّبع العقور»:صفت صيال را كه به معناى خيز كردن و حمله بردن است براى روزگار به مناسبت شباهتى كه به درّنده ها دارد استعاره آورده است، زيرا روزگار در پيدايش اين آشوبها و بديها عاملى زورمند، و در شدّت حمله و هجوم، همانند درّنده اى خون آشام است، سپس واژه فنيق (شتر نر ارزشمند) را براى باطل استعاره فرموده و با واژه هاى هدير (آواز كبوتر و شتر) و كظوم (شترى كه نشخوار نكند) ترشيح كرده است، وجه مشابهت ميان اين دو اين است كه باطل در پيدايى و حرمت و نيرومندى كه اهل آن دارد همانند شتر نرى است كه پيوسته از مستى كف بر لب مى آورد. و منظور از هدير ظهور و قدرت اهل باطل و غرض از كظوم ناپيدايى و گمنامى آنهاست در زمانى كه حقّ ظهور مى كند و به قدرت مى رسد.فرموده است: «و نواخى النّاس على الفجور»:يعنى مردم آن زمان در ارتكاب معاصى و به جا آوردن فسق و فجور و پيروى از خواهشهاى نفسانى با يكديگر همبستگى و دوستى دارند، «و تهاجروا على الدّين» يعنى هر كس را ديندار احساس كنند، او را از خود رانده و از او دورى مى جويند و او نيز از آنها دورى اختيار مى كند، و «التحابّ على الكذب» كه به معناى دوستى كردن به خاطر دروغ است نيز داخل در معناى برادرى و همبستگى به خاطر فجور و كارهاى زشت است همچنان كه: «التّباغض على الصّدق» كه به معناى دشمنى كردن به سبب راستگويى است، داخل در معناى دورى جستن از يكديگر به سبب ديندارى است، و منظور از تكرار اين معانى نفرت دادن شنوندگان از اين امور ناپسند و زشت و ترسانيدن آنهاست از اين كه امور مذكور اتّفاق افتد.فرموده است: «فإذا كان ذلك، كان الولد غيظا»:يعنى هنگامى كه اين رويدادها واقع شود، هر كسى براى رهايى خود از اين گرفتاريها به خود مشغول است، و فرزند كه گراميترين محبوب آدمى است براى پدرش مايه خشم و دلتنگى است يعنى فرزند براى پدر موجب رنج و غضب مى شود. و اطلاق واژه غيظ (خشم) بر فرزند از باب اطلاق نام سبب بر مسبّب است.فرموده است: «و المطر قيظا»:اين كه باران موجب بروز گرما باشد از نشانه هاى اين شرور و بلاهاست بلكه خود اين نيز بلاست زيرا باعث مى شود كه گياهى روييده نشود، و كشت و زراعت پا نگيرد، و ميوه ها و محصولات موجود تباه شود، و شايد كنايه از اين باشد كه در اين دوران آنچه مايه خير و بركت است، به شرّ و آفت بدل مى شود.فرموده است: «و كان أهل ذلك الزّمان... أمواتا»:مردم هر زمان به سه طبقه منقسم مى شوند: پادشاهان و اشراف، طبقه متوسّط، طبقه پايين، اگر دوران عدل و داد باشد، عدالت از پادشاهان به اشراف و از آنها به طبقه متوسّط و از اين طبقه به توده مردم و طبقات پايين سرازير و در ميان همه گسترده خواهد شد، و اگر جور و ستم حاكم باشد، ظلم و بيداد نيز به همين گونه دامن همه را خواهد گرفت و در اين زمان پادشاهان، همچون درّندگان خون آشام هر ثروتمند و صاحب مالى را شكار مى كنند، مردم اين زمان و برجستگان آنها در برابر افراد متوسّط همچون گرگان خونخوارند كه آنها را طعمه و شكار خود قرار مى دهند، و تهيدستان و بينوايان مانند مردگانند زيرا آنچه مايه ادامه زندگى آنهاست به وسيله طبقه بالاتر از آنها گرفته شده است، امام (ع) واژه اموات را بر سبيل مجاز، براى بيان اين منظور به كار برده است كه بلا و سختى به منتهاى شدّت خود مى رسد، زيرا مرگ نهايت سختى است و اين از باب اطلاق نام سبب نهايى بر مسبّب است.سپس واژه غيض (كم شدن و فرو رفتن آب در زمين) را براى نقصان راستى، و فيض (لبريز شدن آب) را براى رواج و فراوانى دروغ، به مناسبت شباهتى كه ميان اينها و آب است استعاره فرموده است. استعمال «المودّة باللّسان» يعنى: دوستى را بر زبان دارند اشاره به نفاق و دورويى مردم است كه به زبان اظهار مهر و محبّت مى كنند ولى دلهايشان از همديگر دور و آكنده از دشمنى و حسد مى باشد، در عبارت: «التّشاجر بالقلوب»، واژه تشاجر (نيزه زدن) با دلها را به مناسبت شباهتى كه قلوب به نيزه ها دارند استعاره فرموده است زيرا همان گونه كه با نيزه به دشمن حمله مى شود، دلهاى برخى براى نابود كردن بعضى ديگر مصمّم مى شود، و با نسبتهاى ناروا به بدگويى و طعن ديگران مى پردازد، واژه نسب نيز براى فسوق استعاره است، و وجه مشابهت اين است كه فسق و فجور در آن زمان موجب همبستگى و هميارى و دوستى بوده، چنان كه نسب و خويشاوندى چنين است، و عفاف و پاكدامنى موجب تعجّب و شگفتى مى شود، زيرا در ميان آنان كمياب و نادر است.عبارت: «لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا» زيباترين و رساترين تشبيه است، مشبّه به پوشيدن پوستين و وجه تشبيه وارونه بودن آن است توضيح مطلب اين است كه چون غرض اسلام تهذيب باطن است تا دل، پاكيزه و از تعاليم آن بهره مند شود و آثار و فوايد ايمان در آن حاصل گردد، امّا منافقان اين هدف را دگرگون كرده و بدون اين كه اسلام را به دلهاى خود راه دهند تنها به زبان آن را به كار مى برند، لذا معامله اين منافقان با اسلام به وارونه پوشيدن پوستين تشبيه شده است. زيرا اصل در پوستين اين است كه راسته پوشيده شود تا حيوانى كه پوستين لباس اوست از آن سود ببرد، ليكن مردم آن را وارونه استعمال مى كنند و توفيق از خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 298
فعند ذلك أخذ الباطل مآخذه، و ركب الجهل مراكبه، و عظمت الطّاغية، و قلّت الدّاعية، و صال الدّهر صيال السّبع العقور، و هدر فنيق الباطل بعد كظوم، و تواخى النّاس على الفجور، و تهاجروا على الدّين، و تحابّوا على الكذب، و تباغضوا على الصّدق. فإذا كان ذلك كان الولد غيظا، و المطر قيظا، و تفيض اللّئام فيضا و تغيض الكرام غيضا، و كان أهل ذلك الزّمان ذئابا، و سلاطينه سباعا، و أوساطه أكّالا، و فقراءه أمواتا و غار الصّدق، و فاض الكذب، و استعملت المودّة باللّسان، و تشاجر النّاس بالقلوب، و صار الفسوق نسبا، و العفاف عجبا، و لبس الإسلام لبس الفرو مقلوبا. (21368- 21156) اللغة: و (الهدر) ترديد الصوت في الحنجرة من غير شقشقة و (الفنيق) بتقديم النون على الياء وزان أمير الفحل المكرّم لا يوذى لكرامته على أهله و لا يركب و (الكظوم) الامساك و السّكوت و (القيظ) بالظاء صميم الصّيف و في بعض النسخ فيضا بالضاد أى كثيرا.و (اكاّلا) بالضمّ و التّشديد جمع آكل مثل طلّاب و قال الشّارح المعتزلي بعد روايته أكالا بفتح الهمزة و تخفيف الكاف يقال ما ذقت أكالا أى طعاما، ثمّ قال:و في هذا الموضع اشكال لأنه لم ينقل هذا الحرف إلّا في الجحد خاصة كقولهم ما بها صافر فالأجود الرّواية الاخرى و هى آكالا بمدّ الهمزة على افعال جمع أكل و هو ما اكل كقفل و أقفال، و قد روى أكالا بضم الهمزة على فعال و قالوا إنه جمع أكل كعرق و عراق و ظئر و ظؤار إلّا أنّه شاذّ عن القياس و وزن واحدهما مخالف لوزن اكال لو كان جمعا و (غار) الماء في الأرض ذهب و (فاض) أى كثر حتى سال. الاعراب: و الطّاغية فاعل عظمت و هو مصدر بمعنى الطّغيان و قيل إنه صفة لمحذوف أى الفئة الطّاغية، و كذا الداعية تحتمل الوجهين. ا لمعنى: و قوله عليه السّلام: (فعند ذلك) قال الشارح البحراني متّصل بقوله من بين هزيل الحبّ. فيكون التشويش من السيّد (ره)، و في البحار و يمكن أن يكون إشارة إلى كلام آخر سقط من البين.أقول: و الأظهر أن يكون الاشارة به إلى ما سبق من الأمور المذكورة، أى عند ما قام راية الضّلال على قطبها، و تفرّقت بشعبها، و عركتكم عرك الاديم، و استخلصت المؤمن من بينكم استخلاص الطير الحبّ البطين (أخذ الباطل مآخذه) أى ثبت و استحكم (و ركب الجهل مراكبه) أى قوى سلطانه و ظهر شوكته (و عظمت الطّاغية) أى الطّغيان و الضلال أو الفتنة الطاغية (و قلّت الدّاعية) أى الدّعوة إلى الحقّ أو الفرقة الدّاعية إلى الهدى.تشبيه (و صال الدّهر) و حمل على أهله (صيال السبّع العقور) تشبيه الدّهر بالسبع في الصّيال باعتبار كونه منشأ لتلك الشرور و المفاسد استعاره مرشحة (و هدر فنيق الباطل بعد كظوم) تشبيه الباطل بالفنيق باعتبار كونه مكرما عند أهله، و ذكر الهدر و الكظوم من باب ترشيح التشبيه و أراد بهما ظهوره بعد خفائه و خمول أهله في زمان ظهور الحقّ و قوّته. (و تواخى الناس على الفجور) أى كان محبّة بعضهم لبعض و اتّصال أحدهم بالآخر على الفجور و اتباع الأهواء (و تهاجروا على الدّين) أى كان مهاجرة بعضهم عن بعض من جهة كون المهجور عنه صاحب معرفة و دين (و تحابّوا على الكذب) و هو من شئونات التواخى على الفجور (و تباغضوا على الصّدق) و هو من شئونات التّهاجر على الدّين. (فاذا كان ذلك) و حدثت تلك الامور (كان الولد غيظا) على والده عاقّا له أو مبغوضا لوالده لاشتغال كلّ امرء بنفسه من شدّة تلك البلية فيتمنّى أن لا يكون له ولد (و المطر قيظا) قد مرّ أنّ القيظ هو صميم الصيّف قال في البحار فيحتمل
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 303
و يفسد الهواء أو يصير على خلاف العادة سببا لشدّة الحرّ، و عن النهاية بعد تفسيره القيظ بما ذكرناه قال: و منه حديث أشراط السّاعة أن يكون الولد غيظا و المطر قيظا، لأنّ المطر إنما يراد للنبات و برد الهواء و القيظ ضدّ ذلك هذا و على ما في بعض النسخ من رواية فيضا بالضاد فالمقصود كونه كثيرا مجاوزا عن الحدّ، لكونه حينئذ مفسدا للزرع و الثمار كما هو المشاهد بالتجربة و العيان (و تفيض اللّئام) أى تكثر (فيضا و تغيض الكرام) أى تقلّ (غيضا) ثمّ قسّم أهل ذلك الزّمان بقوله مجاز من باب اطلاق اسم السبب على المسبب (و كان أهل ذلك الزّمان ذئابا و سلاطينه سباعا و أوساطه اكالا و فقراؤه أمواتا) قال البحراني (ره): أهل كلّ زمان ينقسمون إلى ملوك و أكابر و أوساط و أداني، فاذا كان زمان العدل كان أهله في نظام سلكه فيفيض عدل الملوك على من يليهم، ثمّ بواسطتهم على من يليهم حتّى ينتهى إلى أدانى النّاس، و إذا كان زمان الجور فاض الجور كذلك فكانت السّلاطين سباعا ضارية مفترسة لكلّ ذى سمن و كان أهل ذلك الزمان و أكابره ذئابا ضارية على أوساط الناس، و كانت الأوساط اكّالا لهم، و كانت الفقراء أمواتا لانقطاع مادّة حياتهم ممّن هو أعلى منهم رتبة، و تجوّز بلفظ الأموات عن غاية الشدّة و البلاء لكون الموت غاية ذلك إطلاقا لاسم السّبب الغائي على مسبّبه. (و غار الصّدق) أى قلّ و ذهب كالماء الغائر في الأرض (و فاض الكذب) أى كثر و ظهر كالماء الفايض السّائل (و استعملت المودّة باللسان و تشاجر الناس بالقلوب) لكثرة النّفاق و غلبة الشقاق (و صار الفسوق نسبا) أى يحصل انسابهم من الزنا، و قيل أى يصير الفاسق صديقا للفاسق حتى يكون ذلك كالنّسب بينهم (و) صار (العفاف عجبا) لقلّة وجوده بينهم و ندرته.مجاز عقلى- تشبيه (و لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا) الموجود في النسخ رفع الاسلام على أنه فاعل لبس فيكون من باب المجاز العقلى، و المقصود أنهم لبسوا الاسلام كلبس
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 304
الفر و المقلوب، قال المحدّث العلامة المجلسيّ (ره): الظاهر أنّ المراد به تبديل شرايع الاسلام و قلب أحكامه و اظهار النيات و الأفعال الحسنة و إبطان خلافها، و في شرح البحراني: لما كان الغرض الأصلي من الاسلام أن يكون باطنا ينتفع به القلب و يظهر فيه منفعته، فقلب المنافقون غرضه و استعملوه بظاهر ألسنتهم دون قلوبهم أشبه قلبهم له لبس الفرو إذا كان أصله أن يكون خمله ظاهرا لمنفعة الحيوان الذى هو لباسه فاستعمله الناس مقلوبا، و اللّه ولىّ التوفيق.الترجمة:پس نزد آن حال فرا گيرد باطل محلّ فرا گرفتن خود را، و سوار شود جهالت بر مركب هاى خود، و بزرگ شود طغيان، و كم شود دعوت بسوى حق، و حمله آورد روزگار هم چه حمله حيوان درّنده گزنده، و آواز دهد شتر نر باطل بعد از سكوت و خاموشى، و مواخاة و آشتى كنند مردمان بر فعل ناشايست، و مهاجرت ميكنند و دورى ميكنند از يكديگر بر دين، و دوستى ميكنند با يكديگر بر دروغ، و دشمني كنند بر راستي.پس زمانى كه حال بر اين منوال باشد ميباشد فرزند سبب خشم پدر و باران سبب گرمائى و حرارت، و بسيار شوند لئيمها بسيار شدنى، و كم شوند كريمها كم شدنى، و ميباشد أهل آن زمان گرگان و پادشاهي آن زمان درندگان و مردمان ميانه آن زمان طعمه هاى ستمكاران، و فقراى آن زمان مردگان، و نقصان پذيرد و فرو مى رود راستى، و زياد مى شود دروغ و ناراستى، و استعمال كرده مى شود دوستى بزبان، و تشاجر و تنازع مى كنند مردمان بقلبها در آن أو ان، و بگردد فسق فجور نسب و أصل ايشان، و پاكدامني و عفت مايه شكفت و تعجب و مى پوشد اسلام لباس پوستين را در حالتى كه بوده باشد آن پوستين پشت رو كرده شده، و اين كنايه است از تقلب أحوال دين و تبدّل أحكام شرع مبين، و اللّه العالم بحقايق كلام وليه.