در باب بينوايان:
«فان الامر ينزل من السماء الي الارض كقطرات المطر الي كل نفس بما قسم لها من زياده او نقصان» (همهي امور تكويني براي هر كسي مطابق قسمت الهي زياد يا كم نازل ميشود، مانند فرود آمدن باران از آسمان بر روي زمين).
اختلاف مردم در بهرهبرداري از مواد معيشت و امتيازات:
اين يك مسئلهي بسيار مهمي است كه همواره ذهن مردم معمولي و متفكران را بر خود مشغول داشته است. گروهي از مردم گمان ميبرند همهي كارها و نتايج و شئون بشر در هر حال فردي و اجتماعي مخصوص و تعيين شده از پيش ميباشد، اين تعيين و اختصاص يا مستند به قضا و قدر الهي است و يا مربوط به وراثت و محيط و تعليم و تربيت و حوادث و رويدادهاي محاسبه نشده و تحولات بيرون از اراده و عوامل رواني متنوع كه پيرامون انسانها را گرفته و هر گونه كار و گفتار و انديشه و تمايلات و اشكال خودخواهيهاي آنان را تعيين مينمايند. و بدانجهت كه عوامل مزبور و كاربرد آنها براي هر شخصي موقعيت خاصي ايجاد ميكند، لذا دو فرد از انسان را نميتوان پيدا كرد كه از همه جهات و همهي شئون مثبت و منفي مساوي هم بوده باشند.
گروهي ديگر ميگويند: اگر هم انسانها تحت سلطه ي عوامل مزبور تعينهاي ويژهاي پيدا ميكنند، ولي اين تعينها مانع تساوي حقوقي و قانوني آنان در زندگاني نميباشد و بهترين جامعه آن جامعه است كه با ناديده گرفتن آن تعينات جبري، تساوي اختياري در ميان افراد خود برقرار بسازد.
گروه سوم ميگويد: اختصاصات و تعينهاي فردي كه با عوامل جبري افراد را از يكديگر جدا ميكند، به قدري اساسي و مهم است كه هر كسي در صدد برقرار ساختن تساوي ميان افراد جوامع برآيد، لازم است قالبهايي را تعيين كند كه همهي آن تعينات را از افراد حذف نمايد! لذا آنچه كه قابل توجه است اينست كه عدالت با حذف تعينهاي ويرانگر و با در نظر گرفتن مختصات مفيد و بيطرف ميان افراد برقرار شود، نه تساوي محض. چند مسئلهي مهم را در اين مبحث متذكر ميشويم:
مسئلهي يكم- جملهاي را كه اميرالمومنين عليهالسلام در اين خطبه دربارهي اختلاف انسانها در قسمت معاش فرموده است مفاد آن آيه است كه ميگويد: «نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياه الدنيا» (مائيم كه معيشت آنان را در زندگاني دنيوي ميان آنان تقسيم كرديم) اين قسمت الهي كه قطعا از روي عدالت و حكمت است، غير از اختلاف در بهرهبرداري از مواد معيشت و امتيازات قابل توجه بر مبناي چپاول و استثمار دسترنج ديگران و تعدي بر قسمت آنان كه معلول فعاليتهاي فكري و عضلاني آنان ميباشد، ضد قضا و قدر و مبارزه با عدالت و حكمت خداوندي است.
همين اميرالمومنين (ع) كه جملهي فوق را فرموده است، اين جمله را هم در سخنان خود تاكيد كرده است كه (ما رايت نعمه موفوره الا و الي جانبها حق مضيع) (من در هيچ جا نعمت فراواني نديدم مگر اينكه در جنب آن حقي ضايع شده وجود داشت) و هم اين بزرگوار است كه ميفرمايد من بارها از رسول اكرم (ص) شنيدم كه ميفرمود: «لن تقدس امه لم يوخذ حق ضعيفها من قويها غير متعتع» (پاكيزه و مبارك نخواهد بود امتي كه حق ناتوان آن از نيرومندش بدون نقص گرفته نشود) همين قرآن كه تقسيم معيشت را فرموده است در آيهاي ديگر ميفرمايد «و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لاينفقونها في سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم» (كساني كه طلا و نقره را متراكم و راكد ميسازند و آن را در راه خدا انفاق نميكنند، آنان را به عذابي دردناك تهديد كن) و همين قرآن است كه ميگويد: (ما افاء الله علي رسوله من اهل القري فلله و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابنالسبيل كيلا يكون دوله بين الاغنياء منكم … ) (آنچه را كه خداوند از اهل آباديها به پيامبرش برگردانده است، بايد در راه خدا و رسولش و عترت و ايتام و بينوايان و در راه ماندگان صرف شود، تا مال مزبور در ميان اغنياي شما به جريان نيفتد.)
مسئله دوم- عوامل طبيعي اختلافات گوناگون در ميان انسانها چنانكه اشاره كرديم، بقدري است كه تساوي حقيقي آنان در هويت رواني و عضوي و چگونگي ارتباطات آنان با جهان عيني و طرز برداشتشان از زندگي خود و ديگران، تقريبا امكانپذير است. مانند اختلاف در انواع بيماريها و تندرستيها و زمان آغاز به فعاليتهاي بازدهي و مدت كار و شروع بازنشست و استعداد و نبوغ فكري و هنري و مديريتهاي بسيار متنوع از مديريت سياسي يك جامعه بسيار معظم گرفته تا مديريت دربارهي اعضاي خانواده و صدها اختلافي كه ناشي از مسائل رواني ثانوي و محدوديتها و نامحدوديتهاي محيطي و اجتماعي و غير ذلك. اين امور مانع از تساوي واقعي ميان انسانها در برداشت و بهرهبرداري از پديدههاي مادي و ديگر امتيازات ميباشد. مسئلهي سوم با نظر به اختلافات فوق كه موجب عدم تساوي انسانها در توليد به معناي عمومي و استهلاك ميباشد بدون ترديد در هر جامعهاي اگر چه رياضيترين اصول و قوانين را به كار ببندد، همواره عدهاي از مردم از دسترنج و محصولات فكري گروه ديگر بهرهبرداري خواهند كرد، بدون اينكه بتوانند عوضي در مقابل آنها بپردازند.
اين تنظيم در هر جامعهاي ضرورت دارد، اگر ملاك حيات واقعي هر شخص را با ملاك كميت و كيفيت بازدهي او تعيين نمايند، شايد در يك ميليون جمعيت يك نفر پيدا نشود كه آنچه را كه در ضرورتها و تجملهاي زندگي خود مستهلك ساخته است، از نظر كميت و كيفيت به طور دقيق و رياضي معادل با بازدهي او در جامعه بوده باشد. بنابراين، تنظيم حيات افراد يك جامعه در مواد معيشت و ساير امور مطلوب، بايستي با دو راه انجام بگيرد: راه يكم آگاه ساختن مردم به اينكه همهي آنان در يك وحدت عالي در حق حيات مشتركند، و آنان كه داراي بازدهي بيش از استهلاك دارند، بايستي با وجداني آزاد در اداي حق حيات ديگران كه بازدهيشان كمتر از استهلاك مورد احتياجشان ميباشد، شركت بورزند. راه دوم الزام قانوني با طرقي كه در جوامع با اشكال مختلف عمل ميشود.
***
«فان راي احدكم لاخيه غفيره في اهل او مال او نفس فلاتكونن له فتنه» (اگر كسي از شما افزايشي در دودمان و مال و نفس برادر مسلمان خود ديد، آن امتيازها وسيلهي فتنه و تشويق او نباشد).
موقعيت انسانها در برابر امتيازات قانوني و غيرقانوني كه نصيب بعضي از افراد ميگردد جاي گفتگو نيست كه در اين دنيا افرادي از انسانها به امتيازاتي ميرسند كه ديگران از آنها محرومند. مانند زيبائيها با اشكال مختلف، قدرتها با نمودهاي گوناگون، استعدادهاي متنوع، قرار گرفتن در مسيرهايي كه حوادث و وقايع مفيد يا مضر موجب تغيير وضع قرارگيرندگان در آن مسيرها ميباشد. اين امتيازات را ميتوان با نظر به منشا طبيعي و قراردادهاي اجتماعي به دو نوع عمده تقسيم نمود: نوع يكم امتيازات اختياري: آن دسته از امتيازات را ميگوئيم كه با كار و كوشش به دست آمده است. مانند كوشش براي فراگرفتن دانش و هنر و مديريتها و به ثمر رسانيدن نبوغ در امور اقتصادي و اجتماعي و سياسي و اخلاقي و مذهبي و جهان بيني و تعليم و تربيتها و غير ذلك. اگر قراردادهاي اجتماعي در بهرهبرداري صاحبان امتيازات از امتيازاتي كه به دست آوردهاند، عادلانه بوده و موجبات تعدي و تجاوز به حقوق ديگران را فراهم نسازد، بدون ترديد اخلالي به (حيات معقول) جامعه وارد نميآورد.
اما چه اندكند انسانهائي كه قدرت و امتيازهاي سودبخش آنان را در دام خودخواهي نيفكند و وجود آن قدرت و امتياز براي آنان از نظر اشتراك در (حيات معقول) با همهي انسانها مانند عدمش جلوه كند. و چه اندكترند آن انسانها كه با علم به اينكه شخص مفروض قدرت و امتياز را از راه كوشش و مستهلك ساختن سرمايهي حياتش به دست آورده است، از ديدن آن برتري، بر حسرت و رشك مبتلا نشوند؟ زيرا قدرت و امتياز، مطلوب همهي مردم است. در اين مورد هيچ راهي براي بهداشت رواني شخصي كه فاقد برتري است، جز اين وجود ندارد كه دو بعد آن برتري را از يكديگر تفكيك نمايد:
يكم- بعد اجباري كه عبارتست از علل طبيعي و ضرورتهاي محيطي و اجتماعي كه دارندهي برتري، كمترين اختياري در به دست آوردن آنها نداشته است. اين بعد از نظر منطقي موجب هيچ گونه حسادت و حسرت و خودخوري و تشويش نيست، زيرا كه كمترين ارزشي براي دارندهي آن ندارند.
بعد دوم- كاري كه او كرده و عامل حقيقي استناد برتري به دارندهي آن گشته است.
اگر ارزش قانوني آدمي با اين بعد پذيرفته نشود، همهي انسان و انسانيت تباه خواهد گشت. «و ان ليس للانسان الا ما سعي. و ان سعيه سوف يري» (هيچ چيزي براي انسان جز كوشش او نيست و قطعا كوشش او به زودي ديده خواهد شد.) از طرف ديگر بايستي دارندهي قدرت و امتياز اختياري، دربارهي وضع خود بينديشد و به اين نتيجه برسد كه چقدر عوامل جبري در به وجود آمدن آن برتري دخالت داشته و چقدر موانعي كه ميتوانستند جلو او را از وصول به آن برتري بگيرند و اين موانع بدون اختيار او برطرف گشتهاند. با اين تحليل دارندهي برتري اختياري به اين نتيجه خواهد رسيد كه او مانند يك رودخانه بوده است كه عوامل اصلي آن قدرت و امتياز مانند منبعي بوده است كه آنها را در وجود او به جريان انداخته است.
اما ميدانيم كه اين دو بينش براي واجد برتري و فاقد آن، بدون نگرش از ديدگاه فوق خودخواهي امكانپذير نخواهد بود. نوع دوم امتياز و قدرت غيراختياري، مانند قدرتهاي عضلاني و استعدادهاي فكري و حافظه و تجسم هنري و احساسات شاعرانه، شايستگي محيط طبيعي و وراثتهاي مثبت و روبرو گشتن با حوادثي كه موجب بارقههاي مغزي سازنده ميباشند و زيبائيها و نوبت گيريهائي كه غالبا از ديدگاه بررسيكنندگان مخفي ميماند. مثلا رئيس جمهوري ميميرد و معاون او جايش را اشغال ميكند و اگر نميرد نميتواند به رياست جمهوري برسد. يك سياستمدار به معناي عمومي قدرتي را در دست دارد، در همان حال صدها مغز شايسته كه همان قدرت را دارند. از به دست آوردن آن ناتوانند، تا يك حادثه غيراختياري بوجود بيايد و آن سياستمدار كنار برود. اين نوبت گیری به جهت ضرورتهاي اجتماعي در انواعي فراوان از امتيازات و قدرتها وجود دارد. در آن حال كه صدها هنرمند نابغه در اجتماع وجود دارند، يك هنرمند به جهت طولاني بودن سابقه يا هماهنگي با سياست جاري، همهي آنان را تحتالشعاع جبري قرار ميدهد.
درست است كه نوبت گيريها، اغلب از قراردادها و سنن اجتماعي سرچشمه ميگيرد، ولي در اينكه صف كشيدگان با هيچ گونه آزادي نميتواند قراردادهاي اجتماعي را بر هم بزنند و آن پيشتازان با تكيه به همان قرارداد، خود را مثبت و ديگر صف كشيدگان را منفي تلقي ميكنند، از ضرورتي مانند ضرورت طبيعي برخودار ميباشد.
اگر سنت نوبت گيري او از ضرورتهاي واقعي و منطقي اجتماعي ناشي شود، نبايد موجب حسرت و حسادت فاقدان يا محرومان از بهرهبرداري از قدرت و امتياز بوده باشد. زيرا حيات اجتماعي و قوانين منطقي آن بر همه چيز مقدم است. اما دربارهي قدرتها و امتيازات غيراختياري محض، بدان جهت كه دارندگان آن دو، كوشش آزادانه و با هدف گيري آگاهانه آنها را به دست نياوردهاند، هرگز نبايد براي كساني كه فاقد آنها هستند، موجب حسرت و رشگ و اندوه بوده باشد، زيرا اين نوع قدرتها و امتيازات كمترين ارزشي براي دارندگان آنها ندارد: قدرت جسماني و بياختيار يك فرد، هيچ تفاوتي با قدرت ده هزار اسبي يك ماشين نقليه ندارد. زيبائي جبري يك صورت، هيچ فرقي با زيبائي يك شاخه گل زيبا ندارد. حوادث محاسبه نشدهاي كه بدون اختيار موجب بروز بارقههاي مغزي يك انسان ميگردد، با ورود يك عامل انفجار به درون كوه داراي معدن و بيرون انداختن مواد مفيد آن تفاوتي ندارد. آيا احتمال نميدهيد كه آدميان با ادعاي پرطمطراق تكامل، هنوز به جاي رقابتهاي سازنده و تقويت استعدادها براي خاموش ساختن شعلههاي فروزان استعدادها و ابعاد به ثمر رسيدهي انسانها، انرژيهاي فكري و مادي كلاني را مستهلك ميسازند؟! اي خرمن سوختهها!
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته مينخواهد شمع كس افروخته
اين اصل استوار را بايد بپذيريم كه حق ديگران و احترام حياتي دربارهي آن، با حق خود انسان كه بايستي آن را به دست آورد و نگذارد زير پاي قدرتمندان پايمال گردد، از يك منبع سرچشمه ميگيرند.
***
«فان المرء المسلم مالم يغش دناله تظهر فيخشع لها اذا ذكرت و يغري بها لئام الناس، كان كالفالج الياسر الذي ينتظر اول فوزه من قداحه توجب له المغنم و يرفع بها عنه المغرم» (زيرا انسان مسلمان مادامي كه به پستي آشكار تن در ندهد كه اگر سخن از آن پستي به ميان آيد، ذلت و خواري احساس نمايد و مردم رذل به وسيلهي آن اغواء و گمراهشوند، مانند آن قمارباز برندهايست كه در انتظار اولين برد از ابزار قمار خويش است كه سود براي او ميآورد و ضرر را از او مرتفع ميسازد.)
اگر تن به پستيها ندهيد به هر حال برنده خواهيد بود ملاك پستي در جملات فوق دو موضوع تعيين شده است: موضوع يكم احساس ذلت و خواري در موقع تذكر به آن. موضوع دوم انگيزه بودن براي گمراهي و فريب مردم رذل و اصل نشناس. عامل احساس ذلت و خواري اعم از آن است كه معرفت خود شخص بوده باشد كه با توجه به فطرت پاك و اصول عالي انساني كه در درون خود در ميبايد، آن صفت يا كار را پست ميبيند و يا اصول و قوانين تثبيت شده در اجتماع، آن صفت يا كار را پست معرفي مينمايد. و اما انگيزگي براي گمراهي و فريب مردم رذل و اصلنشناس، بدان جهت است كه آنان با ديدن رذالتها و پستيها در ديگر افراد، به رفتار و صفات تبهكارانهي خود بيشتر تكيه ميكنند و براي توجيه تباهيهاي خود، شيوع و رواج رفتار و صفت خود را در ميان مردم، دليل ميآورند.
پستي و رذالت آن نيست كه از همهي امتيازات زندگي محروم بماني، اگر اين محروميت معلول كارهاي اختياري تو نباشد. پستي و رذالت در آن گمنامي نيست كه جامعهي فاسد تو را از موقعيت حقيقي خود بر كنار نمايد و حتي دودمانت هم تو را نشناسند و به جاي نياورند. پستي و رذالت آن نيست كه قدرتمندان حيوان صفت همهي حقوق زندگي تو را پايمال نمايند و پس از تلاش براي به دست آوردن حق خويش، شب با شكم گرسنه و تن بي پوشاك سر روي خشت گذاري و در خواب پرتشويش فرو روي. در آن هنگام كه قهر و غلبهي خودخواهان زورگو ميخواهند دانش و بينش و هنر تو را خنثي كنند يا وسيلهاي براي اجراي قدرت خود قرار دهند و تو مقاومت بورزي و در راه حفظ شخصيت و ارزشهاي انساني، شديدترين ناگواريها را تحمل نمائي و به جهت ناتواني از همهي حقوق حيات خود ساقط گردي، رذل و فرومايه نيستي، بلكه بالعكس، تو در اين حالات در اوج ايدهآل اعلاي حيات بپرواز درآمدهاي. زيرا اين توئي كه در برابر هجوم يغماگران و عوامل نابودكنندهي شخصيت، از منطقهي شخصيت خود پاسداري نموده و با تمامي سربلندي و افتخار در پيشگاه شخصيتت كه جلوهاي از جمال و جلال الهي را در خود دارد قرار گرفتهاي.
همچنين محدوديت در استعدادها و نارسائيهاي عضوي و زبوني و ساير ناتوانيهايي كه به هيچ وجه ارتباطي با آزادي و اختيار آدمي ندارد، بلكه در مسير قوانين جبري طبيعت و عوامل اجباري محيط، آدمي را محدود ميسازد، دليل فرومايگي و پستي و رذالت نيست، زيرا نه انسان آگاه با توجه خويش و ديگران به اين گونه محدوديتها، احساس پستي و رذالت ميكند و نه بدسيرتان تبهكار ميتوانند اينگونه محدوديتها را تكيهگاه نابكاريهاي خود قرار بدهند. پس كساني كه در اين زندگاني دنيوي با فطرت پاك با ابزار عضوي و رواني كه دارند، در مجراي كار و كوشش متناسب موجوديت خود قرار گرفته و مرتكب تباهيهاي اختياري نميگردند، از دو حال خالي نيست: يا در وضع آنان دگرگونيهايي پيدا ميشود كه در نتيجهي آنها برتريهايي به دست ميآورند، و با همان فطرت و خلوص و صميميت به فعاليت ميپردازند، و يا با همان وضعي كه دارند، گام به پايان زندگي گذاشته و رخت از روي خاك بزير خاك ميبندد، در هر دو حال، در قمار زندگي بردهاند و خسارتي نديدهاند.
***
«و كذلك المرء المسلم البري من الخيانه ينتظر من الله احدي الحسنيين: اما داعي الله فما عندالله خير له، و اما رزق الله فاذا هو ذو اهل و مال و معه دينه و حسبه» (همچنين انسان مسلمان كه بري از خيانت است، به انتظار يكي از دو نتيجهي نيكو از عنايات خداوندي نشسته است: يا دعوت الهي كه او را به پيشگاه ربوبيش بخواند و آنچه خدا براي او آماده كرده است بهتر از همه چيز است و يا رزق خداوندي كه روزگارش بهبود مييابد و رفاه و آسايش مالي و خانواده نصيبش ميسازد و با اين حال دين و شئون شخصيتياش محفوظ مانده است).
«احدي الحسنيين» شعار الهي اسلام:
اين كلمهي تعيين كنندهي سرنوشت انسانهاي الهي (احدي الحسنيين) در آيهاي از قرآن مجيد چنين آمده است: «قل هل تربصون بنا الا احدي الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله به عذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا معكم متربصون» (بگو به آنان، آيا شما دربارهي ما جز يكي از دو سعادت را انتظار داريد؟ در صورتي كه ما دربارهي شما عذابي را انتظار داريم كه يا از طرف خدا بشما خواهد رسيد، يا با دستهاي ما آن عذاب را خواهيد چشيد. پس شما انتظار بكشيد ما هم دربارهي شما در حال انتظاريم).
انساني كه زندگي خود را با محاسبهي دقيق و متكي به اصول سعادت بخش انسانيت سپري مينمايد، به ورود در (حيات معقول) توفيق يافته است. اين حيات معقول چنان كه بارها اشاره كردهايم، هرگز به نيستي منتهي نميگردد و هرگز باخت و سقوط راهي به آن ندارد. زيرا آغاز حيات معقول از رشد شخصیت تا پايان آن، ورود در پيشگاه خداوندي است. ورود در پيشگاه خداوندي كه در اذهان عمومي مرگ ناميده ميشود، سعادت عظماني است كه براي انسانهاي حسابگر در زندگي همواره مورد انتظار است. اين انتظار و علاقه به انقلاب حيات از روي طبيعي به روي ماوراي طبيعي در آيهاي ديگر از قرآن مجيد خطاب به قوم يهود چنين آمده است: «قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء الله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين» (بگو اين مردمي كه به دين يهود گرويدهايد اگر گمان ميكنيد كه تنها شما اوليا خداوندي هستيد، نه ديگر مردمان، مرگ را آرزو كنيد اگر شما راستگويانيد.)
معناي احديالحسنيين عبارتست از دو سعادت نيكو:
سعادت يكم- زندگي با شرافت و آزادي رو به كمال و غوطهور در هدف زندگي و برقراري عدالت و ارتباط انسانها با يكديگر بر مبناي محبت راستين و تعاون در بقا در حال مبارزهي خستگيناپذير با درندگان انساننمايي كه ميداني جز صحنهي تنازع در بقا نميشناسند. اين زندگي عين سعادت است، خواه در گوشهاي از زندان باشد كه باغ و گلشن آرمانها و هدفهاي عالي (حيات معقول) ميباشد و خواه در بهترين مناظر با عاليترين رفاه و آسايش سپري شود.
سعادت دوم- رهائي روح از قفس كالبد و پرواز در فضاي كمال رو به جاذبهي الهي. اين شعار اميدبخش نتايجي دارد كه ما برخي از آنها را به عنوان نمونه متذكر ميشويم:
1. ريشهكن شدن ياس و نوميدي كه گلوي هر انسان هشيار و خردمندي را به سختي ميفشارد. اگر ما سخنان ياسآور و بدبينانهي هشياران بشري را كه در سرتاسر تاريخ ابراز شده است جمعآوري كنيم، شايد از چند مجلد متجاوز شود. دقت كنيد:
آنقدر بار كدورت به دلم آمده جمع كه اگر پايم از اين پيچ و خم آيد بيرون
لنگ لنگان در دروازهي هستي گيرم نگذارم كه كسي از عدم آيد بيرون (مسيح كاشاني)
بر صفحهي هستي چو قلم ميگذريم حرف غم خود كرده رقم ميگذريم
زين بحر پر آشوب كه بي پايانست پيوسته چو موج از پي هم ميگذريم (فكري خراساني)
دل بستهي روزگار پر زرق شدن يا شيفتهي بقا چون برق شدن
چون مردم اندك آشنا در گرداب دستي زدنست و عاقبت غرق شدن (اشرف سمرقندي)
جهان چيست ماتم سرائي در او نشسته دو سه ماتمي روبرو
جگر پارهاي چند بر خوان او جگر خوارهاي چند مهمان او (قادري هندي)
روزگار و چرخ و انجم سربسر بازيستي گرنه اين روز دراز دهر را فرداستي (ناصر خسرو)
دنيا چو حباب است و ليكن چه حباب نه بر سر آب بلكه بر روي سراب
آنهم چه سرابي كه ببينند به خواب آن خواب چه خوابي؟ خواب بدمست خراب
صفحات ادبي ما شرقيها، پر از مفاد رباعيات منسوب به خيام و گفتههاي ابوالعلا معري و صفحات ادبي غربيها، پر از پوچگراييهاي آلبركامو و نظاير او است. در صورتي كه شعار احدی لحسنيين با اين گونه طرز تفكرات مخالف بوده، همواره از يك رضايت معقول به گذشت پرتكاپوي زندگي مينگرد.
2. اين شعار دستور به حداكثر كوشش و تلاش در زندگي ميدهد، و هيچگونه حركت و سكون با هدف را بينتيجه نميداند، اين نتيجه يا در سطح (حيات معقول) نمودار ميگردد يا در اعماق آن. «يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه» (اي انسان تو در حال تلاش و تقلا به ديدار پروردگارت نائل خواهي گشت) «و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري» (و نيست براي انسان جز كوشش او. و قطعا كوشش او ديده خواهد شد) «فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره» (هر كس كه به اندازهي ذرهاي عمل خير انجام بدهد آن را خواهد ديد و هر كس به اندازه ذرهاي عمل بد انجام بدهد آن را خواهد ديد.)
اندرين ره ميتراش و ميخراش تا دم آخر دمي فارغ مباش
دوست دارد يار اين آشفتگي كوشش بيهوده به از خفتگي
گر چه رخنه نيست در عالم پديد خيره يوسف وار ميبايد دويد پر كاهم پيش تو اي تندباد خود ندانم در كجا خواهم فتاد پيش چوگانهاي حكم كن فكان ميدويم اندر مكان و لامكان گر هلالم گر بلالم ميدوم مقتدي بر آفتابت ميشوم مولوي پس با نظر به محتواي شعار احديالحسنيين، كار و كوشش با هدفگيري معقول دو نتيجه دارد كه وصول به يكي از آن دو نتيجه، قطعي است و هيچ استثنائي ندارد و آن عبارتست از تحقق هويت اختصاصي (حيات معقول) كه مورد خواست الهي است. هويت اختصاصي (حيات معقول) كار و كوشش است با هدفگيري مثبت. ضرورت كار براي كسي كه از (حيات معقول) برخوردار است، نه شب ميشناسد نه روز، بلكه احساس توانائي همان و حركت و تلاش همان.
فجر تا سينهي آفاق شكافت چشم بيدار علي خفته نيافت (شهريار)
اين نتيجه در حقيقت در خود كار نهفته است كه عبارتست از باز شدن بعد حركت آدمي و گسترش آن در سطوح كارگاه هستي كه مشغول نواختن آهنگ كلي عالم وجود است. نتيجهي دوم معلولهاي مناسب كار است، مانند محصولي كه از فعاليت كشاورزي به دست ميآيد، دانشي كه از تحمل زحمات فراگيري علم حاصل ميگردد. نتايجي كه مورد انتظار فعاليتهاي قانوني بشري است اين نوع دوم است. يعني همهي افراد بشري آنچه را كه از كار و كوشش خود انتظار دارند، اين قسم نتايجند كه از كار توليد ميشوند و احتياجات مادي يا معنوي آنان را مرتفع ميسازند. اين انتظار كاملا منطقي و قانوني است، ولي ما ميدانيم كه چه فراوان است كار و كوششهائي كه به نتيجهي مورد انتظار نميرسند. در اين صورت شعار احديالحسنيين از شما ميپرسد: اين كار و كوشش را با كدامين هدفگيري انجام دادهايد؟ اگر پاسخ شما اين باشد كه من براي وصول به هدف مفيد براي خود و انسانها و براي رشد و تقويت شخصيت انسانيام، يا نگهداري آن از كثافت و پليديها انجام دادهام. احديالحسنيين ميگويد: شما در راه تكامليد، راهتان را پيش بگيريد و برويد، زيرا كاري كه با آن خصوصيت هدفگيري انجام دادهايد، دليل ورود شما در (حيات معقول) است. نظير اين مطلب را جلالالدين مولوي دربارهي دعا و نيايش گفته است كه دعا و نيايش نيز دو اجابت دارد: اجابت يكم- خود برقراري رابطهي ما بين انسان و خدا. اجابت دوم- به دست آوردن چيزيست كه دعاكننده از خدا ميخواهد. اجابت يكم قطعي است و هيچ فردي از انسانها در هر شرايطي كه باشد، از اين اجابت محروم نيست:
آن يكي الله ميگفتي شبي تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
گفت شيطانش خمش اي سخت رو چند گوئي آخر اي بسيارگو
اين همه الله گفتي اي عتو خود يكي الله را لبيك كو؟
مينيايد يك جواب از پيش تخت چند الله ميزني با روي سخت!
او شكسته دل شد و بنهاد سر ديد در خواب او خضر را در خضر
گفت هين از ذكر چون واماندهاي چه پشيماني از آن كش خواندهاي؟
گفت لبيكم نميآيد جواب زان همي ترسم كه باشم رد باب
گفت خضرش كه خدا اين گفت بمن كه برو با او بگو اي ممتحن
بلكه آن الله تو لبيك ماست وان نياز و درد و سوزت پيك ماست
ني ترا در كار من آوردهام نه كه من مشغول ذكرت كردهام
حيلهها و چارهجوييهاي تو پيك ما بوده گشاده پاي تو
درد عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا رب تو لبيكهاست (مولوي)
از طرف ديگر وقتي كه كار با هدفگيري مثبت انجام نگيرد و با انگيزگي خودخواهي و خودكامگي براي وصول به هدفهاي نامعقول صورت بگيرد، همهي آن كارها با نتايجش پوچ و به تباهي شخصيت ميانجامد. «قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا. اللذين ضل سعيهم في الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا» (بگو به آنان، آيا دربارهي كساني كه خسارت بارترين مردم از نظر كارها هستند، به شما خبر بدهم؟ آنان مردمي هستند كه كوششهايشان در اين زندگاني دنيوي منحرف و پوچ گشته است و گمان ميبرند كه كار نيكو انجام ميدهند)
سعيكم شتي تناقض اندريد روز ميدوزيد و شب برميدريد
3. شعار احديالحسنيين نتيجهي فوقالعاده مهم و سازندهاي ديگر كه دارد، عبارتست از جدي تلقي شدن زندگي و جهان هستي با همهي اجزا و تحولاتش. آدمي وقتي كه ميپذيرد، همهي حركات و سكناتش و حتي ناچيزترين موج انديشهاي كه در مغزش سربرميكشد و فرو مينشيند، در زنجير رويدادهاي هستي به شكل حلقههائي در ميآيد كه در مشيت حكيمانهي الهي از آغاز تا به انجام مورد محاسبه قرار ميگيرد، هرگز زندگي و جهان هستي را كه خود جزئي از آن است مسخره و شوخي تلقي نميكند، زيرا ميبيند كه:
قطرهاي كز جويباري ميرود از پي انجام كاري ميرود (پروين اعتصامي)
«و ان المال و البنين حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الاخره و قد يجمعهما الله تعالي لاقوام»(مال و فرزندان كشتگاه دنيا است و عمل صالح محصولي از كشتگاه دنيا براي آخرتست. و گاهي خداوند هر دو را براي اقوامي فراهم ميآورد) مختص اساسي مال و فرزندان و عمل صالح مال و فرزندان و هر گونه موقعيتي كه در محور اين گونه امتيازات نصيب آدميان ميگردند، داراي دو بعد اساسي ميباشند:
بعد يكم- واقعيت طبيعي آنها كه عبارت است از مختصات مادي و روابطي كه ميان آنها به وجود ميآيد. مال و هر گونه مادهي مفيد به معيشت آدميان، عوامل اداره كنندهي اين زندگي دنيوي است كه در همين دنيا كاشته ميشوند و ميرويند و نتيجه ميدهند. مال و هر گونه مادهي مفيد با قطع نظر از هدفگيري تهيهكنندهي آنها خارج از منطقهي ارزشها قرار ميگيرند، باين معني كه نميتوانند از نظر واقعيتي محض كه دارند، به بدي و خوبي موصوف شوند. آنها واقعيتهايي هستند كه يا طبيعت موجودند مانند آب و اشعهي آفتاب و هوا و معادن و درختان و غير ذلك و يا به وسيلهي كار و كوشش مردم شكل خاصي به خود گرفتهاند. در هر دو صورت، مال و هر گونه مادهي مفيد با قطع نظر از خواستهها و انگيزههاي انساني كه دربارهي آنها موثر ميشود، نه خوبند و نه بد. به عبارت ديگر فرزنداني كه نصيب آدميان ميگردند، رابطهي آنان با پدران و مادران بدانجهت كه موجوداتي هستند جاندار و داراي مختصات فراوان جسماني و رواني، نه خوبند و نه بد بلكه خوبي و بدي آنان بستگي دارد به اينكه پدران و مادران، تا چه اندازه و به چه كيفيت ميخواهند آنان را در مسير رشد قرار بدهند و به اصطلاح معمولي ميخواهند چه موجوداتي را بر جامعه تحويل بدهند. اگر زيبائي فرزندان و مطيع بودن و مساعدت آنان بر پدران، موجب اشباع عواطف پدري و مادري و فرزندي ميگردد، يك بهرهبرداري طبيعي دنيوي است كه از احساس لذت ناشي ميشود. چنانكه احساس لذت از زيبارويان و مناظر زيبا با قطع نظر از به دست آوردن واقعيات تكاملي از دريافت زيبائيها، يك پديدهي طبيعي دنيوي است كه نميتوان آن را در منطقهي ارزشهاي عالي قرار داد. «و لاتمدن عينيك الي ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحياه الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك خير و ابقي» (و چشمانت را به تماشاي زنهايي از آنان مگشاي كه مانند شكوفهي حيات دنيوي هستند كه براي آنان وسيلهي بهرهبرداري قرار داديم تا با همان وسيله آزمايششان كنيم. رزق پروردگارت بهتر و پايدارتر است).
خلاصه مال و فرزندان و هر گونه نمودهاي مادي اين دنياي پهناور با اين بعد كه مطرح كرديم محصولاتي از كشتگاه اين دنيا هستند كه به نوبت خود ميتوانند به عنوان بذرهايي در اين زراعتگاه بزرگ پاشيده شوند، يا مانند هوا و آب و مواد تغذيهاي درآيند و كاشتهشدههاي ديگر را برويانند.
بعد دوم- عبارتست از وسيله بودن مال و فرزندان و ساير امتيازات و قدرتها براي امكانپذير ساختن (حيات معقول) در كرهي خاكي. با اين بعد است كه اشتغال و فعاليتها در راه توليد و تنظيم مواد معيشت و ساير وسايل زندگي و همچنين علاقه به فرزندان و تعليم و تربيت آنان، جنبهي عبادت به خود ميگيرد. اما عمل صالح بيش از يك بعد ندارد و آن عبارتست از به ثمر رساننده شخصيت آدمي در اين زندگاني. آيات قرآني در بيش از پانزده مورد، عمده عامل رستگاري انسان را ايمان و عمل صالح معرفي نموده است. عمل صالح در خطبههاي آينده مورد بحث مشروح قرار خواهد گرفت. اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير ميفرمايد: گاهي خداوند متعال اقوامي را از هر دو امتياز مادي و عمل صالح برخوردار ميسازد. اين جمله به خوبي اثبات ميكند كه به دست آوردن و تنظيم مواد و پديدههاي مادي براي (حيات معقول) در يك جامعه كمترين منافاتي با انسان شدن افراد آن جامعه ندارد.