پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 472-459
من كلام له عليه السّلام و فيه يحذر من اتّباع الهوى و طول الأمل فى الدّنيا.
در اين سخن امام عليه السّلام مردم را از پيروى هواى نفس و آرزوهاى طولانى بر حذر مى دارد.
خطبه در يك نگاه:
با توجه به آنچه در سند خطبه از «نصر بن مزاحم» در ذيل نقل كرديم، به خوبى روشن مى شود كه اين خطبه بعد از جنگ جمل و به هنگام ورود امير مؤمنان على عليه السّلام به كوفه ايراد شده است، و ظاهرا ناظر به غرور و غفلت و توقّعات بى حسابى است كه بعد از پيروزى ها به افراد دست مى دهد، به خصوص اين كه پاى غنائمى نيز در ميان باشد، كه حسّ دنيا طلبى گروهى را بر مى انگيزد، و كسانى كه براى خود نقش بيشترى در اين پيروزى ها قائل هستند سهم بيشترى مى طلبند! هدف امام عليه السّلام آن است كه به مردم هشدار دهد و اهداف والايى را كه براى آن جنگيده اند به آنها يادآور شود و از غرق شدن در زرق و برق دنيا بر حذر دارد، و از گرفتار شدن در دام هواى نفس و طول الأمل (آرزوهاى دور و دراز) كه مانع راه حق و سبب فراموشى آخرت است، باز دارد.
در اين خطبه امام عليه السّلام مخصوصا روى زودگذر بودن دنيا و لزوم غنيمت شمردن فرصت عمر براى اندوختن عمل صالح پافشارى مى كند، و در عبارتى كوتاه و تكان دهنده مسائل مهمّى را در اين زمينه يادآور مى شود.
***
به نظر مى رسد که امام (عليه السلام) اين خطبه را بعد از پيروزى در جنگ جمل به هنگام ورود به کوفه ايراد کرده است، تا کبر و غرور ناشى از پيروزى و رقابت بر سر غنائم جنگى را کنترل کند، مى فرمايد: اى مردم! وحشتناکترين چيزى که از آن بر شما مى ترسم، دو چيز است: پيروى از هواى (نفس) و آرزوى طولانى! (أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الاَْمَلِ).
سپس مى افزايد: «اما پيروى از هواى (نفس)، انسان را از حق باز مى دارد، و اما آرزوى دراز موجب فراموشى آخرت مى شود».
(فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الاَْمَلِ فَيُنْسِي الاْخِرَةَ).
اين جمله کوتاه از جمله هاى بسيار مهم و سرنوشت ساز است، که هم از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده،(1) و هم از امير مؤمنان على (عليه السلام) در خطبه بالا و در آخر خطبه 28 نيز بدان اشاره نموده است.
با توجه به اين که «هوى» همان تمايلات نفس امّاره به لذّات دنيوى در حدّ افراط و بدون قيد و شرط است، به خوبى روشن مى شود که چرا مانع از وصول به حق مى شود، زيرا هوى پرستى حجابى در برابر ديدگان عقل مى افکند که انسان را از مشاهده چهره حق محروم مى سازد، و باطل را که در مسير هوى و هوس او است چنان توجيه مى کند که از هر حقّى قابل قبولتر جلوه کند، و به عکس حقّى را که برخلاف هواى نفس مى باشد چنان تخريب مى کند که از هر باطلى بدتر نمايان مى شود.
اين حقيقت را بارها در طول زندگى خود و در هنگام مطالعه تاريخ پيشينيان ديده و خوانده ايم که هوى پرستان چگونه با توجيه گريهاى زشت و رسوا حق و باطل را دگرگون ساخته و مى سازند.
و امّا آرزوهاى دور و دراز به اين دليل موجب فراموشى آخرت مى شود که تمام نيروهاى انسان را به خود جلب مى کند، و با توجه به اين که نيروى انسان به هر حال محدود است، هنگامى که آن را در مسير آرزوهاى بى پايان سرمايه گذارى کند چيزى براى سرمايه گذارى در طريق آخرت نخواهد داشت، به خصوص اين که دامنه آرزوها هرگز محدود نمى شود، و طبيعت آنها اين است که هر زمان انسان به يکى از آرزوهايش جامه عمل مى پوشاند آتش عشق آرزوى ديگرى در دل او زبانه مى کشد، و نيروهايش را براى وصول به آن بسيج مى کند، بلکه گاه رسيدن به يک آرزو سبب دلبستگى به چند آرزوى ديگر مى شود، چون معمولا آرزوها به يکديگر پيوند خورده اند، با توجه به اين واقعيت ها نه وقتى براى او باقى مى ماند و نه نيرو و امکانى، و نه حتّى حال و حوصله اى که به آخرتش بپردازد!
امّا زمانى که سيلى اجل در گوش او نواخته شد، از خواب غفلت بيدار مى شود، وقتى که عمر عزيز و فرصتهاى گرانبها را بيهوده تلف کرده است، نه آتش خواسته هاى نفسى فرونشسته و نه به جايى رسيده است، بلکه «سرمايه ز کف داده تجارت ننموده، جز حسرت و اندوه متاعى نخريده است». و به گفته شاعر شجاع عرب «ابوالعتاهيه» که براى سرودن شعرى به هنگام افتتاح قصر جديدى جهت هارون دعوت شده بود:
عِشْ ما بَدا لَکَ سالِماً فى ظَلِّ شاهِقَةِ الْقُصُورِ! يَهْدى اِلْيْکَ بِمَا اشْتَهَيْتَ لَدَى الرِّواحِ وَ فِى الْکُبُورِ!
حَتَّى إذا تَزَعْزَعَتِ النُّفُوسُ وَ دَحْرَجَتْ! فَهُناکَ تَعْلَمُ مُوقِناً ما کُنْتَ إِلاّ فى غُرُور(2)!
تا مى خواهى در سايه قصرهاى سر به آسمان کشيده، سالم زندگى کن!
در حالى که آنچه مورد علاقه توست هر صبح و شام براى تو هديه مى کنند.
ولى اين تا زمانى است که جانها به لرزه درمى آيد و متزلزل مى شود.
در آنجا به يقين خواهى دانست که عمرى در غرور و غفلت بودى!
اطرافيان هارون از خواندن اين اشعار که به نظر آنها متناسب با چنان مجلسى نبود بسيار ناراحت شدند، ولى هارون او را ستود و از وى تمجيد کرد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه مى گويند: اين که آرزوهاى دور و دراز، قيامت را به فراموشى مى افکند به خاطر آن است که دنياپرستان پرتوقّع به خاطر عشقى که به مظاهر دنيا دارند سعى مى کنند مرگ را که وسيله جدايى آنها از معشوقشان مى شود، فراموش کنند; و فراموش کردن مرگ سبب فراموشى قيامت مى شود.
اين نکته نيز قابل توجه است، که «امل» (آرزو) گاه جنبه مثبت دارد که از آن به «رجا» و اميد تعبير مى شود، مخصوصاً هرگاه بر اساس توکّل بر خدا باشد بسيار سازنده است، ولى جنبه منفى آن در جايى است که از حد بگذرد و انسان را به خود مشغول دارد و دامنه اش روز به روز گسترده تر شود و آدمى را از مبدء و معاد غافل سازد.
روشن است که «هوى پرستى» و «طول امل» با يکديگر ارتباط نزديکى دارند، هواپرستى سرچشمه طول امل است و طول امل نيز سرچشمه هواپرستى مجدّد و سرانجام طول امل سبب غفلت از خدا و سراى ديگر مى شود.
***
اين معلّم بزرگ انسانى در ادامه سخنان خود براى قطع ريشه هاى هواپرستى و طول امل که بزرگترين مانع راه خدا و سعادت انسانى است، تحليل جالب و پرمعنايى از وضع دنيا و آخرت ارائه مى دهد، مى فرمايد: «آگاه باشيد دنيا پشت کرده (و به سرعت مى گذرد) و از آن چيزى جز به اندازه ته مانده ظرفى که آب آن را ريخته باشند بيشتر باقى نمانده است، (أَلاَ وَ إنَّ الدُّنْيَا قَدْ وَلَّتْ حَذَّاءَ(3)، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ کَصُبَابَةِ الاْنَاءِ اصْطَبَّهَا صَابُّهَا).
در اينجا دنيا به موجودى تشبيه شده که به سرعت در مسير خود باز مى گردد، اين همان واقعيت حرکت چرخ زمان و گذشت سريع عمر انسانى است، حرکتى که از اختيار انسان بيرون است، و حتى يک لحظه نيز متوقف نمى شود، حرکتى که فراگير است و تمام کائنات، جز ذات پاک پروردگار را بدون استثناء شامل مى شود، زمين و آسمان و ستارگان و کهکشانها و انسان و حيوانات همه در اين حرکت فراگير شرکت دارند، و به سوى فناء و نابودى پيش مى روند، فنايى که دريچه عالم بقا است.
کودکان به سرعت، جوان، جوانان پير، و پيران از ميان جمع ما خارج مى شوند، تازه اين در صورتى است که اجل هاى معلّق دامن افراد را نگيرد، و از کودکى يا جوانى به عمر انسان پايان ندهد.
امام در اين سخن مى فرمايد: باقى مانده عمر دنيا بسيار کم است، درست همانند قطرات آبى که به بدنه ظرف پس از واژگون کردن آن باقى مى ماند، و يا به تعبير ديگر: هنگامى که انسان ظرف پر از مايع را واژگون مى کند، سپس آن را به حالت اوّليه برمى گرداند، کمى آب، ته ظرف جمع مى شود که آن را «صبابه»(4) مى گويند. و جمله «اِصْطَبّها صابّها» يا به اين معنى است که وقتى انسان متوجه شد هنوز اندکى آب ته ظرف باقى مانده، بار ديگر آن را سرازير مى کند تا آن هم فرو بريزد (اين در صورتى است که «اِصْطَبّ» و «صَبّ» به يک معنى باشد).
و يا اين که گاهى انسان آن ته مانده را براى خود نگه مى دارد تا کامى از آن تر کند (و اين در صورتى است که «اِصْطَبّ» مفهومى غير از «صَبَّ» داشته باشد).(5)
به هر حال «صبابة» مقدار کمى از مايع درون ظرف است که باقى مانده است که يا آن را نيز مى ريزد و يا با آن کامش را تر مى کند.
بعضى نيز براى «اِصْطَبَّ» معنى ديگرى ذکر کرده اند که دلالت بر نوشيدن باقيمانده ته ظرف دارد، اين جمله خواه به معنى باقى گذاشتن مقدار ناچيزى از آب در ته ظرف و خواه به معنى نوشيدن آب باشد اشاره به عمر کوتاه دنياست که هيچ کس بهره قابل توجهى از آن نمى گيرد، دورانش کوتاه و نعمتهايش زوال پذير و زودگذر و کم دوام است.
هرگز باقيمانده ته ظرف، بعد از آن که آب يا مايع ديگر درون آن را بريزند، کسى را سيراب نمى کند، گُلى از آن نمى رويد، درختى با آن پرورش نمى يابد. باغ و مزرعه و مرتعى را سيراب نمى کند و اين گونه است حال دنيا، و تشبيه حيات زودگذر دنيا به صبابه بيانگر اين واقعيتهاست و اين که دنيا را تشبيه به ظرف پر از آبى مى کند که آن را فرو ريخته باشند و ته مانده اى از آن باقى بماند به خاطر چيزى است که از روايات اسلامى استفاده مى شود که ما در قسمتهاى پايانى دنيا زندگى مى کنيم و بيشترين بخش از عمر دنيا گذشته و به همين دليل پيامبر اسلام را پيامبر آخرالزمان مى گويند.
و سپس مى افزايد: «آگاه باشيد که آخرت (به سوى ما) روى آورده است أَلاَ وَ إِنَّ الاْخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ».
چرا که هر چه از عمر دنيا کم مى شود به آخرت نزديکتر مى شويم، ما بر قطار زمان سواريم قطارى که به سرعت به سوى آخرت پيش مى رود، لحظه ها، دقيقه ها، ساعتها، روزها، هفته ها، ماهها، و سالها بيانگر سرعت سير اين قطار بزرگ جهان انسانيت است.
سپس اين معلم بزرگ جهان انسانيت تکليف مردم را در اين ميان، روشن مى سازد و مى فرمايد: «هر يک از اين دو (دنيا و آخرت) فرزندانى دارند (که به آن دل بسته اند) امّا شما از فرزندان آخرت باشيد، نه از فرزندان دنيا!
(وَ لِکُلٍّ مِنْهُمَا بَنُونَ، فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الاْخِرَةِ، وَ لاَتَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْيَا).
«چرا که هر فرزندى روز رستاخيز به پدر خود ملحق مى شود (فَإِنَّ کُلَّ وَلَد سَيُلْحَقُ بِأَبِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ).
آرى در اينجا دو خط وجود دارد، خط دنياپرستان، و خط عاشقان آخرت، هر چند گروهى نيز در ميان اين دو خط سرگردانند!
فرزندان دنيا جز خواب و خور و خشم و شهوت، طرب و عيش و عشرت، چيزى را به رسميّت نمى شناسند، آنها تنها به ظاهر زندگى دنيا دل بسته اند و حتى به خود اجازه نمى دهند که بينديشند از کجا آمده اند و در کجا هستند و به سوى کجا مى روند. آرى آنها مصداق اين آيه اند: (يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ اْلآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ).(6)
آنها چنان در دنيا زندگى مى کنند که گويا عمر جاويدان دارند، و چنان بر آن و بر اموالشان تکيه کرده اند که گويا هرگز زوال و فنايى در کار نيست، آن گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: (يَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ): «چنين مى پندارد که اموالش او را جاودانه مى سازد». چنان براى دنيا در تلاش و کوشش اند، و چنان براى به چنگ آوردن ذخائر مادى حريصند که اگر به آنها گفته مى شد عمر جاويدان و ابدى داريد بيش از اين تلاش نمى کردند!
ولى آنها که فرزندان آخرتند با نگاهى دقيق و نافذ به اعماق زندگى دنيا نگريسته، و آن را تو خالى و ناپايدار و بى قرار يافته اند! همچون سرابى فريبنده در بيابانى خشک و سوزان، يا همچون مارى خوش خط و خال که زهر کُشنده اش را براى طالبانش پنهان کرده است!
آنها علىوار تشريفات و زرق و برق زندگى دنيا را طلاق داده، طلاقى بائن که بازگشتى در آن نيست!
آنان با الهام گرفتن از قرآن مجيد به خوبى مى دانند که همه انسانها در زيان و خسرانند جز مؤمنان صالح العمل و طرفدار حق و استقامت و صبر (وَ الْعَصْرِ اِنَّ اْلاِنْسانَ لَفى خُسْر اِلاَّ الَّذيْنَ امَنْوُا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ).
تعبير از دنياپرستان به فرزندان دنيا و تعبير از مؤمنان صالح به فرزندان آخرت از آن نظر است که همواره فرزند از طريق عامل وراثت و ژن ها شباهت زيادى به پدر و مادر خود دارد، شباهتى که سبب محبّت و دوستى و به هم پيوستگى مى شود آرى دنياپرستان فرزند دنيا هستند، به همين دليل عشق به دنيا تمام وجودشان را پر کرده است، به گونه اى که گويى براى آنها همه چيز، دنياست و جز آن چيزى وجود ندارد، و در عمل شعارشان (ما هِىَ اِلاّ حَيوتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيى)(7) است هر چند در عقيده، به ظاهر مسلمانند و به همين دليل دائماً در جهانى پر از اوهام و خيالات زندگى مى کنند.
ولى فرزندان آخرت، عشق به خدا تمام وجودشان را پر کرده است، آنها از مواهب زندگى مادى دنيا براى سعادت جاويدان و ابدى خود بهره مى گيرند بى آن که در آن غرق شوند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند: اين تعبير اشاره به آن است که مؤمنان صالح در آخرت به فرزندانى مى مانند که در آغوش پدر قرار گرفته، در حالى که دنياپرستان همچون کودکان يتيم، بينوا و محرومند!
ولى اين تفسير با جمله «اِنَّ کُلَّ وَلَد سَيُلْحَقُ بِاَبِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» (هر فرزندى به زودى به پدرش در قيامت ملحق مى شود) سازگار نيست، بلکه اين تعبير مى رساند زندگى مادى منهاى ايمان و تقوى در قيامت به صورت دوزخ مجسّم مى شود، و دنياپرستان در آغوش آن قرار مى گيرند، همان گونه که قرآن مى گويد: (وَ أُمُّهُ هاوِيَةٌ)(8). «ما در و پناهگاه او دوزخ است!» امّا اگر زندگى اين جهان توأم با ايمان و تقوى باشد و شکل الهى و اخروى به خود گيرد در قيامت به صورت بهشت تجسّم پيدا مى کند و اين گروه از مؤمنان در آغوش آن قرار مى گيرند.
حضرت على (عليه السلام) سرانجام در پايان خطبه به مهمترين تفاوت دنيا و آخرت اشاره کرده، مى فرمايد: «امروز روز عمل است نه حساب، و فردا وقت حساب است نه عمل!» (وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَحِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَعَمَلَ).
اين سخن از يک سو بيانگر اين واقعيت است که تا فرصت در دست داريد، بر حجم اعمال صالحه خود بيفزاييد، و اگر مى بينيد نيکوکاران و بدکاران، پاکان و ناپاکان، اولياءالله و اشقيا، حزب خدا و حزب شيطان، در اين جهان در کنار هم زندگى مى کنند بى آن که بدکاران مورد مجازات الهى قرار گيرند و نيکوکاران مشمول پاداش خير شوند، به خاطر آن است که اين جهان تنها ميدان عمل است نه حساب و جزا.
و از سوى ديگر هشدار مى دهد که با پايان عمر، پرونده هاى اعمال براى هميشه بسته مى شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نخواهد بود، و پشيمانى کمترين سودى نخواهد داشت، همان گونه که امام على (عليه السلام) در خطبه ديگر مى فرمايد: «لا عَنْ قَبِيْح يَسْتَطيعُونَ اِنْتِقالا وَ لا فِي حَسَن يَسْتَطيعُونَ اِزْدِياداً»; «نه مى توانند از اعمال زشتى که انجام داده اند بر کنار شوند، و نه مى توانند کار نيکى بر نيکيهاى خود بيفزايند!».(9)
نه براى فرياد (رَبِّ اِرْجِعُونِ لَعَلَّى اَعْمَلُ صالِحاً) «خداى من! مرا بازگردانيد تا عمل صالحى انجام دهم»(10)، پاسخى مى شنوند و نه آرزوى (فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ); «اى کاش بار ديگر به دنيا بازمى گشتيم تا از مؤمنان باشيم»(11). هرگز به واقعيت مى پيوندد!
***
نکته:
آرى، پرونده اعمال با مرگ بسته مى شود:
آنچه در خطبه بالا در اين زمينه آمده است چيزى است که از آيات متعددى از قرآن مجيد نيز استفاده مى شود، حتّى از آيات قرآن برمى آيد که به هنگام نزول عذاب استيصال (مانند عذابهايى که براى ريشه کن کردن اقوام فاسد پيشين فرستاده مى شد) درهاى توبه بسته مى شود، و راهى براى جبران اعمال زشت گذشته، باقى نمى ماند، چرا که انسان در چنين شرايطى در آستانه انتقال قطعى از دنيا و گام نهادن در برزخ قرار گرفته است و در داستان اقوام پيشين مى خوانيم: «فَلَمّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا امَنّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنّا بِهِ مُشْرِکينَ. فَلَمْ يَکُ يَنْفَعُهُمْ ايمانُهُمْ لَمّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّةَ اللهِ الَّتى قَدْخَلَتْ فى عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ; «هنگامى که عذاب ما را ديدند گفتند: هم اکنون به خداوند يگانه ايمان آورديم، و به معبودهايى که همتاى او مى شمرديم کافر شديم، امّا ايمانشان در اين زمان که عذاب ما را مشاهده کردند سودى به حال آنها نداشت، اين سنّت خداوند است که همواره در ميان بندگانش اجرا مى کند و در آنجا کافران زيانکار شدند».(12)
و نيز مى دانيم هنگامى که فرعون در لابه لاى امواج خروشان نيل گرفتار شد، و مرگ را به چشم خود ديد، اظهار ايمان کرد، اظهارى که از سر صدق بود، ولى چون درهاى توبه بسته شده بود به او پاسخ داده شد: «اَلاْنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ; الآن اظهار ايمان مى کنى، در حالى که قبلا عصيان کردى و از مفسدان بودى؟!»(13)
از اين آيات و روايات مشابه آن که در خطبه بالا آمد به خوبى نتيجه مى گيريم که اين يک سنّت تخلف ناپذير الهى است که پرونده اعمال با مرگ يا زمانى که انسان در آستانه مرگ قطعى قرار مى گيرد بسته مى شود، و راهى به سوى بازگشت و جبران نيست!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که در بسيارى از روايات آمده که آثار کارهاى نيک و بد انسان بعد از مرگ او به او مى رسد و به اين ترتيب پرونده اعمال او از نظر حسنات يا سيّئات سنگين تر مى شود; در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى خوانيم:
«سَبْعَةُ اَسْباب يُکْتَبُ لِلْعَبْدِ ثَوابُها بَعْدَ وَفاتِه، رَجُلٌ غَرَسَ نَخْلا اَوْ حَفَرَ بِئْراً اَوْ اَجْرى نَهْراً اَوْ بَنى مَسْجِداً اَو کَتَبَ مُصْحَفاً اَوْ وَرَّثَ عِلْماً اَوْ خَلَّفَ وَلَداً صالِحاً يَسْتَغْفِرُ لَهُ بَعْدَ وَفاتِه; هفت سبب (از اسباب خير) است که ثوابش براى بنده خدا بعد از مرگ او نوشته مى شود: کسى که نخلى بکارد، يا چاه آبى حفر کند، يا نهرى به جريان اندازد، يا مسجدى بنا کند، يا قرآنى ]و يا کتابى سودمند [بنويسد، يا علمى از خود به يادگار بگذارد، يا فرزند صالحى بعد از او بماند که پس از درگذشت وى برايش استغفار کند.»(14)
روشن است که آنچه در اين حديث آمده نمونه هاى بارز کار خير است، وگرنه تمام آثار نيک و سنّت هاى حسنه اى که از انسان باقى مى ماند همين اثر را دارد. آيا اينها با آنچه در بالا گفته شد منافاتى ندارد؟
پاسخ اين سؤال روشن است، زيرا انسان بعد از مرگ عمل تازه اى نمى تواند انجام دهد، نه اين که آثار اعمال گذشته به او نمى رسد، آرى پرونده اعمال جديد بسته مى شود و چيزى بر آن افزوده نمى گردد، ولى پرونده اعمال پيش از مرگ همواره گشوده است و انسان از ميوه هاى درخت هاى اعمال صالحه اش در برزخ و قيامت بهره مند مى شود. حتى از اعمالى که فرزند صالح او انجام مى دهد و از آثار تربيت صحيحى است که او در حال حياتش در مورد فرزند انجام داده بهره اى به او مى رسد، و طبيعى است که انسان از ميوه هاى درخت برومندى که نشانده است بهره ببرد.
***
پی نوشت:
1 ـ بحارالانوار، جلد 74، صفحه 188، (با کمى تفاوت) و بحارالانوار، جلد 70، صفحه 90 ـ 91، (با تفاوت بسيار اندک).
2 ـ انوار نعمانيه، جلد 3، صفحه 114 (با کمى تفاوت).
3 ـ «حَذّا» همان گونه که در تفسير سيد رضى (رضوان الله تعالى عليه) و مفسران نهج البلاغه آمده و به معنى «سريع» است، و در اصل از «حذّ» (بر وزن حظّ) به معنى قطع، يا قطع سريع گرفته شده، سپس به هر حرکت سريع اطلاق شده است، «حذا» مؤنث (اَحْذّا) است.
4 ـ «صبابه» در متن به قدر کافى توضيح داده شده است، نکته اى که در اينجا بايد بر آن بيفزاييم اين است که ضميرهايى که در (اصطبها) و (صابها) آمده به صبابه برمى گردد زيرا واژه اناء مذکر است، و ضمير مؤنث به آن باز نمى گردد.
5 ـ از مراجعه به کتب لغت روشن مى شود که براى کلمه «اِصْطَبَّ» هر دو معنى را ذکر کرده اند.
6 ـ سوره روم، آيه 7.
7 ـ سوره جاثيه، آيه 24.2
8 ـ سوره قارعه، آيه 9.
9 ـ نهج البلاغه، خطبه 188.
10 ـ سوره مؤمنون، آيه 99 ـ 100.
11 ـ سوره شعراء، آيه 102.
12 ـ سوره مؤمن، آيات 84 و 85.
13 ـ سوره يونس، آيه 91.
14 ـ تنبيه الخواطر، (طبق نقل ميزان الحکمه، جلد 3، صفحه 24 ـ 23 ماده عمل).