فَإِنَّمَا حُكِّمَ الْحَكَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ وَ يُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ، وَ إِحْيَاؤُهُ الِاجْتِمَاعُ عَلَيْهِ وَ إِمَاتَتُهُ الِافْتِرَاقُ عَنْهُ، فَإِنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إِلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ وَ إِنْ جَرَّهُمْ إِلَيْنَا اتَّبَعُونَا. فَلَمْ آتِ لَا أَبَا لَكُمْ بُجْراً وَ لَا خَتَلْتُكُمْ عَنْ أَمْرِكُمْ وَ لَا لَبَّسْتُهُ عَلَيْكُمْ، إِنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلَّا يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ، فَتَاهَا عَنْهُ وَ تَرَكَا الْحَقَّ وَ هُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَ كَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ، وَ قَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا فِي الْحُكُومَةِ بِالْعَدْلِ وَ الصَّمْدِ لِلْحَقِّ سُوءَ رَأْيِهِمَا وَ جَوْرَ حُكْمِهِمَا.
الْبُجْر: شر، كار عظيم.لَا خَتَلْتُكُمْ: شما را نفريفتم.لَا لَبَّسْتُهُ: آن را مشتبه نساختم، «تلبيس» يعنى خلط كردن و مشتبه ساختن، بطوريكه حقيقت شناخته شود.الصَّمد: قصد.
جَرّ: كشيد، فراهم نمودبُجر: شر، كار قبيحخَتَل: فريب دادنمَلَأ: اشراف و بزرگان قومصَمد: قصد و اراده نمودن
آن دو حكم به داورى پرداختند تا آنچه را كه قرآن زنده داشته است زنده دارند و آنچه را ميرانيده است بميرانند. زنده داشتن قرآن، گرد آمدن است بر آنچه حكم كرده و ميراندن قرآن، جدا شدن از احكام آن است. اگر قرآن ما را به جانب ايشان كشاند، از ايشان پيروى مى كنيم و اگر آنان را به جانب ما كشاند، بايد كه از ما پيروى كنند.اى نابكاران، من كار بدى نكرده ام و شما را در كارتان فريب نداده ام و به اشتباه نينداخته ام. بزرگان شما دو مرد را برگزيدند و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند، ولى، آن دو گمراه شدند و حقيقت را، با آنكه به چشم مى ديدند، رها كردند. ميلشان به ستم بود و به ستم گراييدند. ما پيش از آن كه رأى ناصواب خود را آشكار كنند و حكمى ظالمانه دهند از ايشان پيمان گرفته بوديم كه در حكميت حق و عدالت را رعايت كنند.
به آن دو نفر حكميت داده شد كه آنچه را قرآن زنده كرده زنده كنند، و آنچه را قرآن ميرانده بميرانند. احياء قرآن در يك دلى همگان در عمل به آن است، و ميراندن قرآن جدايى از اوست. بنا بر اين اگر قرآن ما را به سوى آنان بكشاند از آنان پيروى مى كنيم، و اگر آنان را به سوى ما بكشد بايد از ما پيروى كنند.پس اى بى ريشه ها شرّى براى شما نياورده ام، و در كارتان فريبتان نداده ام، و شما را به اشتباه نينداخته ام، رأى خودتان به انتخاب دو نفر قرار گرفت، ما هم از آنان پيمان گرفتيم كه از حدود قرآن تجاوز نكنند، ولى هر دو گمراه شدند و حق را ترك كردند در حالى كه به حق بصيرت داشتند، مقتضاى طبعشان جور و ستم بود و به آن راه رفتند، در صورتى كه قبل از آنكه رأى به باطل بدهند و حكم ظالمانه نمايند با آنان شرط كرديم كه به عدالت حكم كنند و حق را منظور دارند.
3. علل پذيرش «حكميّت»:اگر به آن دو نفر (ابو موسى و عمرو عاص) رأى به داورى داده شد، تنها براى اين بود كه آنچه را قرآن زنده كرد زنده سازند، و آنچه را قرآن مرده خواند، بميرانند، زنده كردن قرآن اين است كه دست وحدت به هم دهند و به آن عمل نمايند، و ميراندن، از بين بردن پراكندگى و جدايى است، پس اگر قرآن ما را به سوى آنان بكشاند آنان را پيروى مى كنيم، و اگر آنان را به سوى ما سوق داد بايد اطاعت كنند.پدر مباد شما را من شرّى براه نيانداخته، و شما را نسبت به سرنوشت شما نفريفته، و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، همانا رأى مردم شما بر اين قرار گرفت كه دو نفر را براى داورى انتخاب كنند، ما هم از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند، امّا افسوس كه آنها عقل خويش را از دست دادند، حق را ترك كردند در حالى كه آن را به خوبى مى ديدند، چون ستمگرى با هوا پرستى آنها سازگار بود با ستم همراه شدند، ما پيش از داورى ظالمانه شان با آنها شرط كرديم كه به عدالت داورى كنند و بر أساس حق حكم نمايند، امّا به آن پاى بند نماندند.
همانا دو داور گمارده شدند تا آنچه را قرآن زنده كرد، زنده گردانند، و آنچه را مرده خوانده بميرانند. زنده داشتن قرآن فراهم آمدن بر داورى آن است، و ميراندن آن جدا گرديدن و نپذيرفتن احكام قرآن. اگر قرآن ما را به سوى آنان كشاند، پيرو آنانيم، و اگر آنان را به سوى ما براند پيروى ما خواهند كرد.پس اى ناكسان نه شرّى را بنياد نهادم، و نه شما را در كارتان فريب دادم، و نه آن را چنانكه نيست به شما نشان دادم. رأى مهتران شما بر آن شد، كه دو مرد بگزينند -تا به داورى بنشينند-. از آن دو پيمان گرفتيم كه از حكم قرآن برون نشوند، و از آنچه گويد، به ديگر سو نروند. امّا آن دو گمراه گرديدند، و حق را واگذاردند، حالى كه آن را مى ديدند. دور شدن از راه حق را خواهان بودند، بدان راه رفتند و به آرزوى خود رسيدند. پيمان گرفتن ما از داوران بدان شرط كه حكم به عدالت رانند، و حق را از نظر دور ندارند، پيش از آن بود كه آن دو به راه خطا روند و حكمى چنان ناصواب دهند.
(8) (پس از آن در موضوع حكميّت مى فرمايد:) و جز اين نيست كه حكمين حاكم شدند كه زنده كنند آنچه قرآن زنده كرده و بميرانند آنچه قرآن ميرانيده، و زنده كردن قرآن هم آهنگى (عمل كردن) بر آنست، و ميرانيدن آن جدائى (رفتار نكردن) از آنست، پس اگر قرآن ما را بسوى ايشان بكشد از آنها پيروى مى كنيم و اگر آنها را بسوى ما بكشد پيرو ما باشند (بديهى است كه قرآن آنها را بسوى ما مى كشاند، و ليكن حكمين با آن مخالفت كرده زنده نكردند آنچه قرآن زنده كرده و نميراندند آنچه آن ميرانيده)(9) پس -اى بى پدرها- من شرّى بجا نياوردم و شما را فريب نداده باشتباه نيانداختم، بلكه رأى و انديشه خودتان بود كه اين دو مرد (ابو موسى و عمرو ابن عاص) را اختيار نموديد، ما هم از آنها پيمان گرفتيم كه از قرآن تعدّى و تجاوز ننمايند، ولى آنان گمراه گشته دست از حقّ شستند و حال آنكه هر دو بحقّ بينا بودند و ظلم و ستم آنها (رفتار كردن بر خلاف دستور خدا) از روى هواى نفس بود كه بآن رفتار نمودند،(10) و پيشتر (در صلح نامه) پيمان گرفتيم كه حكومت بايد از روى عدل و درستى بوده حقّ را در نظر داشته باشند، ولى بد رأيى و حكومت كردن ايشان از روى ظلم و ستم ميان ما و آنها جدائى انداخته (چون بر خلاف قرارداد رفتار نمودند سزاوار توبيخ و سرزنش هستند).
اگر به اين دو نفر (ابو موسى اشعرى وعمروعاص) حکميّت داده شد، تنها به اين منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده، زنده بدارند و آنچه را به مرگ محکوم ساخته، از ميان بردارند، و احياى قرآن اين است که دست اتحاد به هم دهند و به آن عمل کنند وميراندن قرآن پراکندگى و جدايى از آن است (منظور اين بود که) اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت کند ما از آنها پيروى کنيم واگر آنان را به سوى ما سوق مى دهد بايد تابع ما باشند، ولى اين کار به صورتى که مى خواستيم و شرط کرده بوديم هرگز انجام نشد.بنابراين اى بى ريشه ها! من کار بدى نکردم (و خلافى انجام ندادم) و شما را فريب نداده ام و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، مطلب اين است که رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند ما نيز از آنها پيمان گرفتيم که از قرآن تجاوز نکنند ولى آنها عقل (وايمان) خويش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالى که به خوبى آن را مى ديدند، اما چون جور و ستم با هواى نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى که پيش از آن که آن رأى زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بوديم که به عدالت داورى کنند و حق را در نظر داشته باشند (ولى اين خودکامگان همه اينها را به دست فراموشى سپردند و طريق حق را رها کرده، به راه شياطن رفتند).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 344-328
انحراف آشکار حکمين:در اين بخش از خطبه، که آخرين بخش آن است، امام (عليه السلام) به استدلالات منطقى بر مى گردد و با برهانى دندان شکن، خطاى خوارج را آشکار مى سازد.توضيح اين که: هنگامى که «خوارج» نتيجه منفى داستان حکميّت را ديدند که «عمروعاص» حيله گر، «ابو موسى اشعرى» ساده لوح را فريب داد و مسأله حکميّت را به نفع معاويه تمام کرد فريادشان بلند شد، که چرا ما مسأله حکميّت را پذيرفتيم؟ چرا على (عليه السلام) زيرا بار حکميّت رفت. با اين که مى دانستند: اوّلاً حکميّت بر على (عليه السلام) تحميل شد وثانياً: امام (عليه السلام) هرگز به نمايندگى «ابو موسى اشعرى» راضى نبود بلکه مى خواست «ابن عباس» که مردى هوشيار و دانا بود به نمايندگى برگزيده شود ولى غوغا سالاران، نادان و بى خبر، اين را هم بر امام تحميل کردند.امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به پاسخ ديگرى مى پردازد که حکميّتِ حکمين، مشروط به اين بود که در سايه قرآن حرکت کنند، نه در چنبر هواى نفس و عقيده شخصى خود، و آنها به اين شرط عمل نکردند اين گناه آنها است نه گناه ما. مى فرمايد: «اگر به اين دو نفر (ابو موسى اشعرى وعمروعاص) حکميّت داده شد، تنها به اين منظور بود که آنچه را قرآن زنده کرده زنده بدارند، و آنچه را به مرگ محکوم ساخته نابود کنند» (فَإنَّمَا حُکِّمَ الْحَکَمَانِ لِيُحْيِيَا مَا أَحْيَا الْقُرْآنُ، وَيُمِيتَا مَا أَمَاتَ الْقُرْآنُ).قابل توجه اين که، عين اين مطلب که امام (عليه السلام) به آن اشاره کرده در متن «عهدنامه صلح» ـ که قبلاً به آن اشاره کرديم ـ آمده است : «اَنَّ کِتَابَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ بَيْنَنا مِنْ فاتَحتِهِ إلى خاتِمَتِهِ نُحيِي مَا أَحْيَا وَنُمِيْتُ مَا أماتَ; کتاب خداوند متعال، قرآن مجيد، از آغاز تا پايان در ميان ماست، آنچه را قرآن زنده کرده زنده مى کنيم و آنچه را ميرانده، مى ميرانيم!»(1).سپس مى افزايد : «احياى قرآن اين است که دست اتحاد بهم دهند و به آن عمل کنند و ميراندن قرآن پراکندگى و جدايى از آن است (وَإحْيَاؤُهُ الإجْتِمَاعُ عَلَيْهِ، وَإمَاتَتُهُ الإفْتِرَاقُ عَنْهُ).و براى تاکيد بيشتر، مى افزايد : «(منظور اين بود که) اگر قرآن ما را به سوى آنها دعوت کند، ما از آنها پيروى کنيم و اگر آنان را به سوى ما سوق مى دهد بايد تابع ما باشند» (فَإنْ جَرَّنَا الْقُرْآنُ إلَيْهِمُ اتَّبَعْنَاهُمْ، وَإنْ جَرَّهُمْ إلَيْنَا اتَّبَعُونَا).اين سخنى است بسيار منطقى که هر کس حدّ اقل فکر و شعور را داشته باشد آن را درک مى کند ولى گويا خوارج از اين نعمت الهى به همين مقدار نيز برخوردار نبودند.سپس امام (عليه السلام) همين مطلب را به تعبير روشن ترى بيان مى کند به گونه اى که گويا از نادانى و سخنان بى منطق آنها سخت عصبانى شده، مى فرمايد: «پس اى بى ريشه ها! من کار بدى نکردم (و خلافى انجام ندادم) شما را فريب نداده ام و چيزى را بر شما مشتبه نساخته ام، مطلب اين است که رأى جمعيّت شما بر اين قرار گرفت که دو نفر را انتخاب کنند، ما نيز از آنها پيمان گرفتيم که از قرآن تجاوز نکنند» (فَلَمْ آتِ ـ لاَ أَبَا لَکُمْ ـ بُجْراً(2)، وَلاَ خَتَلْتُکُمْ(3) عَنْ أَمْرِکُمْ، وَلاَ لبَّسْتُهُ عَلَيْکُمْ، إنَّمَا اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِکُمْ عَلَى اخْتِيَارِ رَجُلَيْنِ، أَخَذْنَا عَلَيْهِمَا أَلاَّ يَتَعَدَّيَا الْقُرْآنَ).ولى آنها عقل (و ايمان) خويش را از دست دادند و حق را ترک کردند در حالى که به خوبى آن را مى ديدند، اما چون جور و ستم با هواى نفس آنها سازگار بود با آن همراه شدند در حالى که پيش از آن که آن رأى زشت و آن حکم ظالمانه را ابراز دارند با آنها شرط کرده بوديم که به عدالت داورى کنند و حق را در نظر داشته باشند» (فَتَاهَا عَنْهُ، وَتَرَکا الْحَقَّ وَهُمَا يُبْصِرَانِهِ، وَکَانَ الْجَوْرُ هَوَاهُمَا فَمَضَيَا عَلَيْهِ. وَقَدْ سَبَقَ اسْتِثْنَاؤُنَا عَلَيْهِمَا ـ فِي الْحُکُومَةِ بِالْعَدْلِ، والصَّمْدِ(4) لِلْحَقِّ ـ سُوءَ(5) رَأْيِهِمَا، وَجَوْرَ حُکْمِهِمَا).در واقع جان کلام مولا اين است که اوّلاً : انتخاب حکمين بر اساس فشار جمعيّت شما بر اين امر بود و اگر اين کار خلافى بوده، خلاف از سوى شماست نه از من، وثانياً : ما با آنها شرط کرده بوديم، که خدا را در نظر بگيرند و بر اساس آيات قرآن حکم کنند ولى آنها هواى نفس را مقدّم داشتند و از طريق روشنى که ما به آنها نشان داده بوديم منحرف شدند، بنابراين اگر خلافى رخ داده کار آنهاست نه کار من(6).ولى افراد نادان و متعصّب و لجوج هنگامى که کار خلافى انجام مى دهند و به عواقب سوء آن گرفتار مى شوند فوراً به سراغ فرا افکنى مى روند و سعى مى کنند گناه خويش را به گردن ديگران بيندازند، و اين ناجوانمردانه ترين روشهاست، در حالى که عقل و انصاف و عقل و ايمان ايجاب مى کند در اين گونه موارد به اشتباه و گناه خويش اعتراف کنند و از در عذرخواهى درآيند و به فکر جبران آن باشند.* * *نکته:نکات عبرت انگيز در داستان حکمين:درباره داستان حَکَمين گفتنى بسيار است و مطالب عبرت آميز زيادى در تواريخ و سير درباره اين موضوع نقل شده، از جمله اين که :«عمروعاص» با «معاويه» شرط کرده بود که اگر در پيکار خود پيروز شويم بايد حکومت «مصر» را در اختيار من بگذارى. «معاويه» نيز به اين شرط عمل کرد و بزرگترين رشوه سياسى را به «عمروعاص» داد. بعد از مدتى «معاويه» نامه اى به «عمروعاص» نوشت که تقاضا کنندگان اهل «حجاز» و ديدارکنندگان اهل «عراق» زياد به من مراجعه مى کنند و همگى انتظار کمک دارند و بيت المال من فقط نيازهاى مراجعين حجاز را جوابگوست. امسال «خراج مصر» را در اختيار من بگذار.«عمروعاص» جواب منفى دندان شکنى طىّ اشعارى براى معاويه فرستاد و معاويه بعد از شنيدن آن هرگز درباره «خراج مصر» با «عمروعاص» سخن نگفت. «عمروعاص» در نامه خود چنين نوشت :مُعاوِى حَظِّيَ لاَ تَغْفَلِ وَعَنْ سُنَنِ الْحَقِّ لاَتَعْدِلِأَتَنْسى مُخادَعَتِيَ الاَْشْعَريَّ وَمَا کَانَ فِي دَوْمَةِ الْجَنْدَلِ!وَأَعْلَيْتُهُ الْمِنْبَرَ الْمُشْمَخِرَ کَرَجْعِ الْحِسَامِ إلَى الْمَفْصِلِفَأَضْحى لِصاحِبهِ خالِعاً کَخَلْعِ النِّعالِ مِنَ الاْرْجُلِوَأَثْبَتُّها فِيکَ مَوْرُوْثَةً ثُبوُتَ الْخَواتِمِ فِي الاَْنْمُلِوَهَبْتَ لِغَيْرِيَ وَزْنَ الْجِبَالِ وَأَعْطَيْتَني زِنَةَ الْخَرْدَلِوَإنَّ عَلِيّاً غَداً خَصْمُنا سَيَحْتَجُّ بِاللهِ وَالْمُرسَلِوَمَا دَمُ عُثْمَانَ مُنْج لَنا فَلَيْسَ عَنِ الْحَقِّ مِنْ مَزْحَلِاى معاويه! سهم مرا فراموش مکن و از طريق حق عدول ننماآيا فراموش کردى که من اشعرى را فريب دادم وآيا فراموش کردى آنچه در«دومة الجندل»(7) گذشتمن او را بر فراز منبر بلند نشاندم همانند شمشيرى که بر مفصل وارد مى شوداو على (عليه السلام) را از خلافت خلع کرد همچون بيرون آوردن کفش از پاولى من آن را به طور موروثى درخاندان تو تثبيت کردم همچون تثبيت انگشتر درانگشتتو به ديگران به اندازه کوه بخشيده اى و به من به اندازه وزن يک خردلبه يقين فرداى قيامت على خصم ما خواهد بود و به خدا و پيامبر مرسل احتجاج خواهد کردو هرگز خون عثمان ما را نجات نخواهد بخشيد و راهى جز تسليم در برابر حق نخواهد بود.(8)****پی نوشت:1. تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 38.2. «بجر» به معناى شرّ و حادثه مهم (نامطلوب) است و به معنى بزرگ شدن شکم يا پر شدن آن نيز آمده است.3. «خَتَلَتْ» ازمادّه «ختل»(بر وزن قتل) به معنى فريب دادن و غافلگيرکردن، گرفته شده است.4. «صمد» به معنى مکان بلند و ناهموار است، و به معنى قصد کردن و اعتماد نمودن نيز آمده است و در خطبه بالا به همين معناست.5. «سوء» در اين جا مفتوح و مفعول «سبق» مى باشد که در اوّل جمله آمده است و مفهوم جمله اين است : پيش از آن که آنها رأى خلاف و ظالمانه اظهار کنند ما با آنها شرط کرده بوديم که در صورت انحراف از حق رأى شما را نخواهيم پذيرفت.6. شبيه همين معنا در خطبه 177 با اندکى تفاوت آمده است.7. «دومة الجندل» منطقه اى است نزديک «تبوک» که به عنوان محلّى براى برگزارى مسأله حکميّت انتخاب شد.8. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 10، صفحه 56 با کمى تلخيص.
«فانما حكم الحكما ليحييا ما احيي القران و يميتا ما امات القرآن و احياوه الاجتماع عليه و اماتته الافتراق عنه. فان جرنا القران اليهم اتبعناهم و ان جرهم الينا اتبعونا» (جز اين نيست كه آن دو مرد حكم شدند براي آنكه احيا كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است و احياي آنچه كه قرآن احياء كرده است عبارتست از اجتماع و اتفاق كلمه همه مسلمانان درباره آن و ميراندن آن عبارتست از جدايي و پراكندگي از آن. پس اگر قرآن ما را بسوي آنان بكشد ما از آنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را بطرف ما بكشد آنان از ما تبعيت خواهند كرد.)هيچ يك از عمروبن عاص و ابوموسي اشعري آن ارزش را نداشتند كه حكميت كه تعيينكننده سرنوشت جوامع اسلامي بود بعهده خود آنان گذاشته شود بلكه آن دو بعنوان بازگوكننده حقيقت قرآني انتخاب شده بودند. با قطع نظر از شخصيت و سوابق آن دو مرد كه به حكميت گزيده شده بودند عدم لياقت آن دو براي همه روشن بود. ولي چه بايد كرد در برابر مكرپردازيها و حيلهگريهاي خودكامگان دنيا كه همواره بر عقول ناتوان چيره ميشوند و آنان را بر بزرگترين رادمردان دنيا ميشورانند و آن رادمردان را مجبور به پذيرش انواع ناگواريها و خلاف واقعها با ظاهر سازيها و فريبكاريها مينمايند.اميرالمومنين عليهالسلام بارها به آن مردم سطحنگر بياعتنايي عمروعاص به دين را مانند همكارش معاويه گوشزد فرموده بود و همچنين سوابق ناسازگاري ابوموسي اشعري با حكومت عادله اميرالمومنين در تحريك و شورانيدن بعضي مردم عليه علي عليهالسلام براي عدهاي فراوان از مردم ثابت شده بود. بنابراين اگر آن دو مرد با آن شخصيت و سوابق كه داشتند اگر مينشستند و با يكديگر قرار ميگذاشتند و همچنين از مقامات زمامداري هر دو طرف خصومت (اميرالمومنين عليهالسلام معاويه) دستور صريح ميگرفتند كه با كمال بياعتنايي حق را پايمال و باطل را بر كرسي بنشانند بهتر از آن نميكردند كه در مسئله حكميت انجام دادند.ان ربك لبالمرصاد باش تا خورشيد حشر آيد عيان****«فلم ات لا ابا لكم بجراء و لا ختلتكم عن امركم و لا لبسته عليكم انما اجتمع راي ملئكم علي اختيار رجلين اخذنا عليهما الا يتعد يا القرآن فتاها عنه و تركا الحق و هم يبصرانه و كان الجور هواهما فمضيا عليه و قد سبق استثناونا عليهما- في الحكومه بالعدل و الصمد للحق- سوء رايهما و جور حكمهما» (اي مردم كه پدر مباد شما را من براي شما شري نياوردم و شما را در كارتان فريب ندادم امر را براي شما مشتبه نكردم جز اين كه راي اكثريت (يا چشمگيران) شما بر اين قضيه قرار گرفت كه دو مرد را انتخاب كنيم. ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند و حق را رها كردند با اينكه آنرا ميديدند هواي آنان با ظلم بود و با هوا حركت كردند و ما پيش از آنكه آن دو حكم اقدام به كار حكميت نمايند استثنا كرده و گفته بوديم در حكميت به مقتضاي عدالت و نيت حق رفتار نمايند و در صورتي كه راي باطل و حكم ظالمانه صادر كنند راي و حكم آن دو پذيرفته نخواهد شد.)من نه براي شما شري آوردم و نه شما را فريب دادم و نه امر را بر شما مشتبه ساختم:اميرالمومنين عليهالسلام در اين جملات پر معني و روشنكننده كامل جريان خوارج و حكميت به شش مطلب بسيار با اهميت اشاره ميفرمايند:1- من عاشق رياست و مقام و زمامداري نيستم كه در راه اين عشق خبيث و كثيف بهر خيانت و جنايت و شر دست بيالايم. شما شنيدهايد كه زمامداران عاشق مقام و جاه براي بدست آوردن و ابقاي حكومت بيمارگونه چند روزه خود بهر نابكاري و نابخردي خود را آلوده ميكنند ولي من از آنان نيستم اگر اين حالت بيمارگونه خود را كنار بگذاريد همه شما اعتراف خواهيد كرد كه من از آنها نيستم. من حيلهگر و مكر پرداز و حق پوش هم نيستم كه شخصيتم را وابسته به خداوند عدل محض و صدق كامل نمودهام چگونه امكان دارد براي چند روز عمر رو به زوال حيلهگري راه بيندازم و روي حق و حقيقت را بپوشانم؟2- من از وجدان شما ميخواهم براي يك لحظه هم كه شده شما را روياروي خود قرار بدهد و از شما بپرسد اي نابكاران پست آيا اين علي بود كه مسئله حكميت را پيش كشيد يا انبوه مردم خود شما و چشمگيران شما بود كه فريب غداران خودكامه دنيا را خورديد و گفتيد: سپاهيان شام ما را به عمل به قرآن دعوت ميكنند و ما بايد دعوت آنانرا بپذيريم آيا علي آن موقع فرياد نزد: «كلمه حق يراد بها الباطل» (سخني كه معاويه و عمر و عاص) درباره رجوع قرآن به راه انداختهاند سخني بر حق است ولي مقصود آنان از اين سخن عملي است باطل شما گوش نداديد. ضعف شخصيت شما از يكطرف و نيروي شديد حيلهگري دشمنان شما از طرف ديگر كار را به جايي رساند كه من (علي) با كمال اضطرار حكميت را پذيرفتم و همان روزها بود كه به شما گفت: «امرتكم امري بمنعرج اللوي فلم تستبينوا النصح الا ضحي الغد» من آنروز دستور واقع بينانه خود را بشما دادم و شما آنرا ناديده گرفتيد وقتي كه روشنايي فردا رسيد حقيقت نصيحت من بر شما واضح گشت).3- شما ميدانيد و اگر نميدانيد اصرار به ناداني نكنيد برويد از كساني كه در متن جريان بودند بپرسيد كه از آن دو نفر (ابوموسي اشعري و عمر و عاص) سخت پيمان گرفته بوديم كه از قرآن تعدي نكنند. حال كه ميبينيد كار جامعه اسلامي در نتيجه حكميت آن دو نفر به پراكندگي ميكشد نه اتحاد و جمعيت پس يقين بدانيد كه آنان مطابق قرآن حكم نكردهاند زيرا قرآن دستور به اتفاق و اتحاد ميدهد نه پراكندگي و تفرق.4- اگر بخود بياييد درباره اين جريان حساس حكميت بطور دقيق بينديشيد خواهيد ديد هر كس كه بگويد: آن دو نفر با كمال اخلاص و حقطلبي و پاكي نيت نشستيد و با وجدان ناب خود و با شهود كردن خداوند آن قاضي مطلق و آن شاهد بينا به بحث و گفتگو و استدلال و استشهاد و نقض و ابرام پرداختند و با كمال تقوي و خلوص به اين نتيجه رسيدند كه بايد علي بن ابيطالب آن دادگرترين و داناترين و با تقويترين و حكيمترين و شجاعترين مرد تاريخ كه نصوص اثبات كننده برتري او از قرآن و حديث بر همه مهاجرين و انصار بلكه بر همه مردم (پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله) از حد تواتر گذشته است كنار برود و كسراي عرب (معاويه) زمامدار مسلمانان گردد آري اگر كسي چنين توهمي بكند يا اطلاعي از وقايع ندارد يا اختلالي در مغز دارد و يا غوطهور در آن غرض ورزيست كه قابل عفو و اغماض نيست.5- از اين جملات مورد تفسير به خوبي درميآيد كه آن دو حكم با علم به اين كه حق در آن مورد خصومت چيست و حق با كيست حق را زير پا گذاشتند. از نظير اينگونه جملات برميآيد كه حكمي كه آن دو نفر كردند مسبوق به تدبير و پيمان بود كه حق را از علي عليهالسلام سلب كنند و قضيه به آن حساسيت را كه سرنوشت جوامع اسلامي بستگي به آن داشت (و از آن روز تاكنون عميقترين شكاف را ميان مسلمانان بوجود آورده و آنان را اسير اقوياي روزگار نموده است) با يك عده جملات و بازيهاي كودكانه ختم كنند.6- به آن دو نفر شرط شده بود كه با عدالت و قصد صالح حكم كنند. اين جمله اميرالمومنين عليهالسلام با جملات ديگر آن حضرت اثبات ميكند كه آن دو نفر از روي اجتهاد و نظر واقعي كه بعضي از سادهلوحان يا غرض ورزان به آن دو بازيگر نسبت ميدهند حكم نكردهاند بلكه فقط بر مبناي هوي و هوس و خودمداري و طرح خويشتن براي جاه و مقام حكم كردهاند. اما آنچه كه آرامش بخش است همانست كه اميرالمومنين در يكي از خطبهها فرمود: (خدا ميبيند و ميداند). و روزي وراي اين روزها و ابديت پشت سر اين دنياي گذران وجود دارد.
فرموده است: «و إنّما حكّم الحكمان...»:اين جمله در بيان اين مطلب است كه چرا حكميّت پذيرفته شده است، واژه هاى إحياء (زنده گردانيدن) و إماته (ميرانيدن) بر سبيل مجاز به داوران اين حكميّت نسبت داده شده، بدين مناسبت كه اگر اين داوران بر قرآن اتّفاق، و مطابق آن عمل كنند مانند اين است كه حياتبخشى كرده و منافع و فوايد احكام آن را زنده ساخته اند و اگر اين وظايف را ترك كنند، و از حكم قرآن روى گردانند، مانند كسى كه به زندگى چيزى پايان داده باشد، منافع و فوايد قرآن را از ميان برده اند.فرموده است: «فلم آت -لا أبا لكم- بجرا ...»:پس از آن كه امام (ع) دليل و عذر خود را در پذيرش حكميّت، براى آنان توضيح داده تذكّر مى دهد كه او در اين كار شرّى را نخواسته، و خدعه و فريبى را به كار نبرده، و امر را بر آنان مشتبه نساخته، و بدون جلب نظر و موافقت آنان به اين امر اقدام نكرده است، بلكه اتّخاذ اين تصميم در نتيجه اين بوده كه رأى قوم بر اين قرار گرفته بود كه دو نفر به داورى برگزيده شوند و تعهّداتى از آنها گرفته شد كه در پيمان نامه متاركه جنگ قيد شده است.اين كه امام (ع) اختيار دو نفر داور را تنها به قوم نسبت داده، و اخذ تعهّد از آنان را در لزوم پيروى از كتاب خدا، به خود و جمعيّت هر دو، منسوب گردانيده هشدارى است بر اين كه اخذ اين تعهّد از داوران از جانب خود آن بزرگوار، يا با مشاركت او و جمعيّت صورت گرفته، ليكن مسأله انتخاب آنها به حكميّت بنا بر رأى و پافشارى قوم بوده است، زيرا نقل شده است كه آن حضرت با نصب ابو موسى به نمايندگى از جانب او، رضايت نداشت، ليكن به اين امر مجبور گرديد، و نظر و تمايل آن بزرگوار اين بود كه ابن عبّاس به نمايندگى برگزيده شود.بارى خلاصه سخن اين است كه: ما به حكميّت رضايت داديم به شرط اين كه به كتاب خدا عمل كنند، بديهى است اگر شرط به عمل نيايد، مشروط در حكم معدوم است، و با توجّه به اين كه ما از آنها تعهد گرفته بوديم كه بدانديشى نكنند و رأى شخصى خود را در اين كار دخالت ندهند، چون عمدا با شرايط مخالفت كرده اند، ردّ حكم و مخالفت با رأى آنها واجب است. عبارت «سوء رأيهما» بنا به اين كه مفعول به فعل سبق مى باشد منصوب است.
و إنّما (فإنّما خ) حكّم الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن، و يميتا ما أمات القرآن، و إحيائه الاجتماع عليه، و إماتته الإفتراق عنه، فإن جرّنا القرآن إليهم إتّبعناهم، و إن جرّهم إلينا اتّبعونا، فلم آت لا أبا لكم بجرا، و لا ختلتكم عن أمركم و لا لبّسته عليكم، إنّما اجتمع رأي ملائكم على اختيار رجلين أخذنا عليهما أن لا يتعدّيا القرآن فتاها عنه، و تركا الحقّ، و هما يبصرانه، و كان الجور هويهما، فمضيا عليه، و قد سبق استثنائنا عليهما في الحكومة بالعدل، و الصّمد للحقّ سوء رئيهما، و جور حكمهما. (26237- 25972)اللغة:و (البجر) بالضّم الشرّ و الأمر العظيم و (الملاء) من النّاس الأشراف و الرؤساء الذين يرجع إليهم و إنّما قيل لهم ذلك لأنّهم ملأوا بالرّأى و الغناء و (الصّمد) بالفتح فالسّكون القصد.الاعراب:و بجرأ مفعول آت، و جملة لا أبالكم معترضة بينهما، و سوء رأيهما بالنّصب مفعول سبق.المعنى:ثمّ أشار إلى بطلان الصّغرى و منع كون التّحكيم كبيرة بقوله (و إنّما حكّم
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 201
الحكمان ليحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن) يعني أنّ تحكيم الحكمين إنّما كان المقصود به التّوصّل إلى حكم القرآن من حيث إنه خطّ مستور بين الدّفتين محتاج إلى الترجمان لا لمطلوبيّتهما بالذّات حسبما مرّ في كلامه المأة و الخامس و العشرين و شرحه، فالحكم في الحقيقة هو القرآن لا الرّجلان فوجودهما إنّما هو إحياء ما أحياه القرآن و إماتة ما أماته (و إحيائه الاجتماع عليه) و الاتّباع له و الالتزام على ما شهد باستصوا به و استصلاحه (و إماتته الافتراق عنه) و التّولى و الاعراض عمّن شهد بضلاله (فان كان جرّنا القرآن إليهم اتبعناهم و إن جرّهم الينا اتبعونا) و من المعلوم أنّ القرآن إنّما كان يجرّهم إليه عليه السّلام إلّا أنّ الحكمين خالفا حكم الكتاب و لم يحييا ما أحياه و لم يميتا ما أماته (فلم آت لا أبالكم بجرا) أى داهية و شرّا (و لاختلتكم) و خدعتكم (عن أمركم و لا لبّسته عليكم) أى ما جعلت الأمر مشتبها و متلبّسا عليكم، و محصّله أنّى ما أتيت بشي ء موجب للكفر و الضلال حتّى تكفّروني و تضلّلوني ثمّ أبطل زعمهم الفاسد و اعتقادهم الكاسد بوجه آخر أشار اليه بقوله و (انّما اجتمع رأى ملائكم) و رؤسائكم (على اختيار رجلين) يعني أنّي ما أقدمت على التحكيم برضاء و اختيار منّى و إنّما اجتمع رأى اشرافكم عليه و كنت مجبورا فيه و مستكرها له و مع ذلك فقد (أخذنا عليهما أن لا يتعدّيا القرآن) و لا يخالفا حكمه (فتاها عنه و تركا الحقّ و هما يبصرانه) فنبذا الكتاب و نكبا عن سمت الهدى و الصّواب (و كان الجور هواهما فمضيا عليه) و أقاما فيه (و) أيضا ف (قد سبق استثناؤنا عليهما في الحكومة بالعدل و الصّمد) أى القصد (للحقّ سوء رأيهما و جور حكمهما) يعني أنا اشترطنا عليهما في كتاب الصّلح أن لا يتجاوزا حكم القرآن، و لا يحكما بهوى النفس و سوء الرّأى فخالفوا «فخالفا ظ» الكتاب المبين، و خانوا «خانا ظ» في حقّ المسلمين، فكان اللّائمة في ذلك إليهما و العبؤ عليهما، فلا يجب علينا اذا اتّباع حكمهما فنضلّ و نخزى.الترجمة:و جز اين نيست كه تحكيم ساخته شدند آن دو نفر حاكم تا اين كه زنده سازند چيزى را كه زنده ساخته آن را قرآن، و بميرانند چيزى را كه ميرانيده آن را قرآن، و زنده گردانيدن آن عبارت است از اجتماع و اتفاق بآن، و ميرانيدن آن عبارت است از افتراق از آن. پس اگر كشيده بود ما را قرآن بسوى ايشان تبعيّت ايشان مى كرديم، و اگر كشيده بود ايشان را بسوى ما متابعت مى كردند ما را. پس نياوردم پدر مباد شما را بجهة شما شرّى را، و فريب ندادم شما را از كار شما، و مشتبه نكردم آن كار را بر شما، و جز اين نيست كه جمع شد رأى هاى رؤساى شما بر اختيار كردن دو مرد، أخذ پيمان كرديم از ايشان كه تجاوز نكنند از حكم قرآن پس متحيّر و سرگردان شدند از آن، و ترك كردند حق را و حال آنكه مى ديدند حق را و بصير بودند بآن و بود ظلم و جور آرزوى ايشان، پس بگذشتند بآن و حال آنكه سابق شد استثنا كردن ما بر ايشان در حكم كردن بعدالت و قصد كردن مر حق سوء راى ايشان را، و حكم بجور ايشان را يعنى در أول أمر استثنا كرده بوديم كه اين دو نفر اگر انديشه بدو حكم جور نمايند معتبر نخواهد شد.