جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص14
از سخنان على عليه السلام درباره حكمين [در اين خطبه كه با عبارت «فاجمع راى ملئكم على ان اختاروا رجلين» (راى جماعت اشراف شما بر اين قرار گرفت كه دو مرد را برگزينند) شروع مى شود. ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات به دو لطيفه تاريخى و نامه يى كه معاويه براى عمرو عاص نوشته است پرداخته و مى گويد]:
ثورى، از ابو عبيدة نقل مى كند كه مى گفته است: بلال پسر ابو بردة پسر ابو موسى اشعرى كه قاضى بود حكم به جدايى زن و شوهرى داد. مرد گفت: اى خاندان ابو موسى، همانا و جز اين نيست كه خداوند شما را براى ايجاد تفرقه ميان مسلمانان آفريده است.
معاويه براى عمرو عاص هنگامى كه حاكم مصر بود و بر طبق شرطى كه با معاويه كرده بود چنين نوشت: «اما بعد، گدايان حجازى و كسانى كه از عراق براى ديدار مى آيند بسيارند و پيش من چيزى بيش از آنچه به حجازيان عطا كنم نيست، امسال با فرستادن خراج مصر مرا يارى ده». عمرو براى او اين ابيات را در نامه نوشت: «... من به آسانى و بخشش حكومت مصر را بدست نياورده ام بلكه در آن هنگام كه جنگ دشوار چون آسيا در گردش بود شرط كردم، وانگهى اگر دفاع من در قبال ابو موسى اشعرى و گروه او نبود تو در حالى با آن رو به رو مى شدى كه چون كره شتر بانگ بر مى آوردى».
سپس در ظاهر نامه هم ابيات زير را نوشت و من اين ابيات را به خط ابو زكريا يحيى بن على خطيب تبريزى كه رحمت خدا بر او باد ديده ام. «اى معاويه از بهره من غافل مباش و از راههاى حق باز مگرد، گويا فريب من ابو موسى اشعرى و آنچه را در «دومة الجندل» صورت گرفته است از ياد برده اى... سر انجام او سالار خود را از حكومت خلع كرد، همان گونه كه كفش از پا بيرون مى آورند و من حكومت را در تو به صورت موروثى پايدار ساختم همان گونه كه انگشترى در انگشتها پايدار است. به كسان ديگر همسنگ كوهها بخشيده اى و به من همسنگ خردل همانا كه فرداى قيامت دشمن و مدعى ماست و بزودى با دلايل خداوند و پيامبر برهان خواهد آورد، و خون عثمان نجات دهنده ما نخواهد بود و از حق گريزگاهى نيست». چون اين پاسخ به معاويه رسيد پس از آن درباره مصر و مطالبه چيزى از آن از عمرو عاص هرگز سخنى نگفت.
عبد الملك بن مروان، روح بن زنباع و بلال بن ابى بردة بن ابو موسى را با پيامى پيش زفر بن حارث كلابى گسيل داشت و آن دو را بر حذر داشت كه گول نخورند و در آن باره به روح بن زنباع تاكيد بيشترى كرد. روح گفت: اى امير المؤمنين: در دومة الجندل پدر بزرگ بلال فريب خورده است نه پدر من، چرا مرا از گول خوردن مى ترسانى، بلال خشم گرفت و عبد الملك خنديد.