جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص346
ابن ابى الحديد سپس در توضيح بخش آخر اين عهدنامه كه امير المؤمنين (ع) فرموده است «امام هدايت و امام پستى يكسان نيستند» آورده است اشاره امام هدايت به خود امير المؤمنين است و امام پستى به معاويه برمى گردد. على (ع) معاويه را امام ناميده است همان گونه كه خداوند هم در قرآن پيشوايان گمراهى را ائمه ناميده است و فرمود است: «آنان را امامانى قرار داده ايم كه به آتش- دوزخ- فرا مى خوانند» و سپس او را به صفت ديگرى موصوف كرده است كه دشمنى پيامبر (ص) است و مقصود اين نيست كه معاويه به هنگام جنگ قريش با پيامبر (ص) دشمن پيامبر بوده است، بلكه مقصود آن است كه هم اكنون هم كه او دشمن خداوند است زيرا پيامبر (ص) به على (ع) فرموده است: «دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.» پيش از آن هم در اول همين خبر چنين آمده است: «دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست» و تمام اين خبر مشهور است، وانگهى دلايل نفاق معاويه از گفتارهاى ياوه و كردارهاى ناپسند او مشهود و آشكار است و ياران معتزلى ما در اين باره مطالب بسيار نوشته اند كه بايد در كتابهاى ايشان جستجو شود، به ويژه كتابهاى شيخ ما ابو عبد الله و دو شيخ ديگر ابو جعفر اسكافى و ابو القاسم بلخى و ما برخى از آن را در مباحث گذشته آورديم.
سپس على (ع) مى گويد: پيامبر (ص) فرموده است: من بر امت خودم از مؤمن و مشرك بيم ندارم، يعنى مشركى كه شرك خود را آشكار مى سازد، زيرا مؤمن را خداوند با ايمانش از اينكه مردم را گمراه كند باز مى دارد و مشركى هم كه شرك خود را اظهار مى دارد خداوند زبونش مى فرمايد و دل مردم را از پيروى كردن از او باز مى دارد و به سبب اظهار كفر دلهاى مردم به گفتارش آرام و سكون نمى يابد. پيامبر (ص) سپس فرموده است: ولى بر امت خويش از منافقى مى ترسم كه ايمان و كارهاى به ظاهر آراسته را آشكار مى سازد و كفر و گمراهى خود را نهان مى دارد، وانگهى زبان آور است. با زبان خود چيزى مى گويد كه درستى آن را مى شناسيد و در نهان رفتارى دارد كه اگر بر آن آگاه شويد آن را زشت مى شماريد و هر كس كه بدين گونه منافق باشد، دل مردم به او توجه مى كند و آرام مى گيرد كه آدمى به ظاهر امور حكم مى كند، در نتيجه مردم از منافق پيروى و تقليد مى كنند و او آنان را گمراه مى سازد و در تباهى مى اندازد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص347
نامه المعتضد بالله:
از جمله نامه هاى پسنديده نامه اى است كه ابو العباس احمد بن موفق ابو احمد طلحة بن متوكل معروف به المعتضد باللّه در سال دويست و هشتاد و چهار و هنگامى كه عبيد الله بن سليمان وزير او بوده است، نوشته است و من آن را با اختصار از تاريخ ابو جعفر محمد بن جرير طبرى نقل مى كنم: ابو جعفر طبرى مى گويد: در اين سال معتضد تصميم به لعنت كردن معاويه بن ابى سفيان بر منابر گرفت و دستور داد نامه اى نوشته شود و آن را براى مردم بخوانند. وزيرش عبد الله بن سليمان او را از آشوب عامه مردم ترساند و گفت: بيم دارد كه فتنه درگيرد و معتضد به گفتار او اعتنا نكرد. نخستين كارى كه معتضد در اين باره انجام داد اين بود كه فرمان داد عامه مردم به كار خود بپردازند و از جمع شدن و اظهار تعصب و سخن گفتن و گواهى دادن نزد سلطان خود دارى كنند مگر اينكه از ايشان در آن مورد گواهى خواسته شود. او داستان سرايان و نقالان را از اينكه در راهها و مجامع عمومى بنشينند و سخن گويند باز داشت و دستور داد در اين مورد نامه اى نوشته و چند نسخه از آن فراهم شود و در دو جانب مدينة السلام- بغداد- در بازارها و محله ها خوانده شود و اين كار به روز چهار شنبه شش روز باقى مانده از جمادى الاولى آن سال انجام گرفت. و از روز جمعه چهار روز باقى مانده از آن ماه داستان سرايان و نقالان را و كسانى را كه حلقه وار مى نشستند، از نشستن در دو جانب بغداد و جمع شدن در دو مسجد منع كردند. در مسجد جامع هم جار زده شد كه مردم اجتماع نكنند و داستان سرايان و حلقه نشينان را از تشكيل اجتماع باز داشتند و جار زده شد كه حرمت و ذمه از هر كس كه براى مناظره و جدل جمع شود برداشته است. و به كسانى هم كه در مساجد جامع به مردم آب مى دادند و عادت آنان بر اين قرار گرفته بود كه به هنگام آب دادن براى معاويه طلب رحمت و آمرزش مى كردند فرمان داده شد كه چنان نكنند و بر معاويه رحمت نفرستند و او را به نيكى ياد نكنند. مردم مى گفتند نامه اى را كه معتضد فرمان داده است در مورد لعن معاويه بنويسند، روز جمعه پس از نماز جمعه بر منبر خوانده خواهد شد، به همين سبب همينكه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 348
نماز جمعه تمام شد، مردم به سوى ايوان بلند مسجد آمدند تا خواندن آن نامه را بشنوند ولى نامه خوانده نشد. گفته شد عبيد الله بن سليمان خليفه را از آن كار منصرف كرده است، بدين معنى كه يوسف بن يعقوب قاضى را خواسته و گفته است، در مورد منصرف ساختن معتضد چاره اى بينديشند، قاضى يوسف پيش معتضد رفت و با او سخن گفت و اظهار داشت بيم آن دارم كه عامه مردم به هنگام شنيدن مطالب اين نامه شورش كنند و فتنه اى بر پا شود. معتضد گفت: اگر چنين كنند بر ايشان شمشير مى نهم. قاضى گفت: اى امير المؤمنين نسبت به طالبيان- علويان- كه هر روز در ناحيه اى خروج مى كنند و مردمى بسيار به سبب خويشاوندى نزديك آنان با پيامبر (ص) به ايشان متمايل مى شوند چه مى كنى، آن هم با اينهمه ستايش كه در اين نامه از ايشان شده است. همينكه مردم آن را بشنوند به ايشان متمايل تر مى شوند، زبان طالبيان هم درازتر و برهان آنان از امروز استوارتر مى شود. معتضد پس از شنيدن اين سخنان قاضى يا چيزهايى نظير اين كه گفته بود خود دارى كرد و به او پاسخى نداد و پس از آن درباره آن نامه هم دستورى نداد.
در آن نامه پس از ستايش خداى عز و جل و درود و سلام بر محمد و خاندانش چنين آمده بود: «اما بعد، به امير المؤمنين خبر رسيده است كه گروهى از عامه در دين خود گرفتار شبهه و در اعتقاد خويش دچار فساد شده اند و با غلبه هوس دچار تعصبى شده اند كه بدون شناخت و تأمل از آن سخن مى گويند و بدون بينش و برهان از پيشوايان گمراه سخن مى گويند و از سنّتهاى پسنديده به بدعتهاى ناشى از هوس گرايش يافته اند و خداى عز و جل فرموده است: گمراهتر از آن كس كه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست و همانا خداوند قومى را كه ستمگران اند هدايت نمى فرمايد وانگهى اين كار
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص349
را براى خروج از جماعت و شتاب به سوى فتنه و برگزيدن تفرقه و اختلاف كلمه انجام مى دهند و براى اظهار دوستى با كسى كه خداوند دوستى را از او بريده و عصمت را از او بازداشته و از دين بيرونش كرده و لعنت و نفرين را براى او واجب فرموده است چنين مى كنند، و كسى را كه خداوند او را زبون و كارش را سست و ناتوان قرار داده است بزرگ مى شمارند. آن هم كسى را كه از خاندان بنى اميه است كه شجره ملعونه اند، و براى مخالفت و ستيز با كسى كه خداوند به وسيله او ايشان را از هلاكت نجات داده و نعمت را بر ايشان تمام كرده است و از خاندان بركت و رحمت است و خداوند هر كه را كه خواهد خاص رحمت خود مى فرمايد و خداوند داراى فضل و كرم بزرگ است. امير المؤمنين- معتضد- آنچه را كه شنيده بود بزرگ دانست و چنان ديد كه خود دارى از انكار و زشت شمردن آن موجب حرج در دين است و مايه تباهى كسانى مى شود كه خداوند كارشان را به او سپرده است و موجب اهمال در مستقيم ساختن مخالفان و روشن ساختن جاهلان و اقامه دليل بر شك كنندگان و جلوگيرى از كار دشمنان است كه خداوند همه اين امور را بر او واجب فرموده است.
اينك اى گروه مسلمانان امير المؤمنين به شما خبر مى دهد كه چون خداى عز و جل محمد (ص) را با دين خويش برانگيخت و به او فرمان داد كه كار خود و فرمان خدا را آشكار سازد، آن حضرت نخست از افراد خانواده و عشيره خود آغاز كرد و به آنان مژده و بيم داد و آنان را به آيين خداى خود فرا خواند و پندشان داد و ارشادشان فرمود، كسانى كه دعوت او را پذيرفتند و سخنش را تصديق و از فرمانش پيروى كردند تنى چند از پسران پدرش- خويشاوندان نزديكش- بودند كه همانان هم دو گروه بودند، برخى از ايشان به آنچه او از جانب پروردگار خويش آورده بود مؤمن بودند و برخى اگر چه مؤمن نبودند ولى چون او را عزيز مى شمردند و بر او مهر مى ورزيدند سخن او را تأييد مى كردند و ياريش مى دادند. بنابراين مؤمن ايشان پيامبر را با بصيرت وبينش يارى مى داد و كافر ايشان براى حفظ حميت و حرمت او را يارى مى دادند. كسانى را كه با پيامبر ستيز و دشمنى و كارشكنى مى كردند دفع و از ياران و يارى دهندگان او حمايت مى كردند و از كسانى كه نصرت او را مى پذيرفتند بيعت مى گرفتند و از اخبار دشمنان پيامبر تجسس مى كردند و در غياب پيامبر (ص) همچون هنگام حضور او براى كارهاى او تدبير و چاره انديشى مى كردند، تا آنكه مدت به سر آمد و گاه هدايت فرا رسيد و آنان هم با بينشى پايدار در دين خدا و اطاعت حق تعالى و تصديق پيامبر و گرويدن به آن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص350
حضرت در آمدند و اين كار را با بهترين حالت هدايت و رغبت انجام دادند. خداوند ايشان را اهل بيت رحمت و دين قرار داد و پليدى را از ايشان بزدود و آنان را پاكيزه فرمود و معدن حكمت و وارثان نبوت و خلافت قرار داد و خداوند براى آنان فضيلت را مقرر داشت و طاعت و فرمانبردارى از ايشان را بر بندگان لازم فرمود. شمار بيشتر و عمده افراد عشيره پيامبر (ص) با او ستيز ورزيدند و او را تكذيب كردند و به جنگ با او پرداختند و او را سرزنش مى كردند و آزار مى دادند و تهديد مى كردند و دشمنى خود را آشكار مى ساختند و به جنگ او رفتند و كسانى را كه آهنگ پيوستن به پيامبر را داشتند از آن كار بازداشتند و پيروانش را آزار دادند. از ميان ايشان كسى كه بيش از همه با او دشمنى و ستيز و مخالفت مى كرد و در هر نبردى پيشگام بود و سالار آنان در هر فتنه و جمع كردن لشكر بود و هيچ پرچمى بر ضد اسلام بر افراشته نشد مگر اينكه او صاحب آن پرچم و رهبر آن گروه بود ابو سفيان بن حرب است كه سالار جنگ احد و خندق و جنگهاى ديگرى جز آن دو بود و پيروان او از خاندان بنى اميه بودند كه در كتاب خدا و هم به زبان پيامبر (ص) در موارد متعدد لعنت شده اند كه نفاق و كفر ايشان در علم خدا و حكم او مقرر شده بود. ابو سفيان، كه خدايش لعنت كناد، همچنان با كوشش نبرد كرد و با حيله گرى دشمنى كرد و لشكر براى جنگ فراهم آورد تا آنكه شمشير او را مغلوب ساخت و فرمان خدا غلبه يافت و آنان ناخوش مى داشتند، ناچار به ظاهر به اسلام پناه آورد و كفر را همچنان نهان مى داشت و از آن خود را بيرون نكشيده بود، پيامبر (ص) او و پسرانش را با آنكه به حال او و ايشان آگهى داشت پذيرفت و سپس خداوند متعال در قرآن آيتى بر پيامبر خويش نازل فرمود كه ضمن آن شرح حال آنان را بيان فرمود و آن آيه اين گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد «و شجره ملعونه در قرآن» و در اين مورد هيچ كس را خلاف نيست كه خداوند از اين آيه آنان را اراده فرمود است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص351
از مطالبى كه در اين مورد در سنّت آمده است و افراد مورد اعتماد آن را روايت كرده اند گفتار رسول خدا (ص) درباره ابو سفيان است كه او را سوار بر خرى ديد كه مى آمد، معاويه لگام خر را گرفته بود و برادرش يزيد خر را مى راند، پيامبر (ص) فرمود: «خداوند آن سوار و قائد و سائق را لعنت فرمايد.» ديگر از اين موارد مطلبى است كه راويان از قول ابو سفيان روايت كرده اند كه به روز بيعت با عثمان گفت: اى بنى عبد شمس خلافت را ميان خود پاس دهيد، همچون پاس دادن گوى كه به خدا سوگند نه بهشتى هست و نه دوزخى. و اين كفر صريح است كه به سبب آن لعنت خدا به او مى رسد. همان گونه كه بر كسانى از بنى اسرائيل كه كافر شدند و لعنت خداوند به زبان داود و عيسى پسر مريم بر آنان نازل شد كه عصيان ورزيده و تعدى كردند. ديگر مطلبى است كه از او نقل شده است كه پس از كور شدن بر بلندى احد ايستاد و به كسى كه دست او را گرفته بود و مى برد گفت: همين جا به محمد سنگ زديم و يارانش را كشتيم. ديگر سخنى است كه ابو سفيان پيش از فتح مكه و پس از ديدن سپاه پيامبر (ص) به عباس گفت: همانا پادشاهى برادر زاده ات بزرگ و استوار شده است. عباس به او گفت: واى بر تو پادشاهى نيست پيامبرى است. ديگر سخنى است كه روز فتح مكه هنگامى كه بلال را بر فراز كعبه ديد كه اذان مى گويد و اشهد ان محمدا رسول الله را با صداى بلند اعلان مى كند، گفت: خداوند عتبة بن ربيعه را سعادتمند فرمود كه شاهد اين موضوع نيست. ديگر از آن جمله موضوع خوابى است كه پيامبر (ص) ديد و افسرده شد و گفته اند كه پس از آن خواب پيامبر (ص) خندان ديده نشد و چنان بود كه در خواب تنى چند از بنى اميه را ديده بود كه بر منبرش مى جهند، همچون جهيدن بوزينگان.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص352
و هم از آن جمله اين بود كه پيامبر (ص) حكم بن ابى العاص را در حالى كه حركت آن حضرت را در راه رفتن خود تقليد مى كرد ديده بود تبعيد كرد و خداوند به نفرين پيامبر نشانى دائم در حكم بن ابى العاص پديد آورد. وقتى پيامبر او را ديد كه خود را مى لرزاند و حركات آن حضرت را تقليد مى كند گفت: «بر همين حال باش.» و همه عمر را بر اين حال باقى ماند. و افزون بر اين، پسرش مروان نخستين فتنه را در اسلام پديد آورد كه هر خون ناحق كه در آن فتنه و پس از آن در اسلام ريخته شد، نتيجه كار مروان بود. ديگر از آن جمله آن است كه خداوند متعال بر پيامبر خويش نازل فرمود كه «شب قدر از هزار ماه بهتر است» و گفته اند منظور از هزار ماه پادشاهى بنى اميه بوده است. ديگر اين است كه پيامبر (ص) معاويه را احضار فرمود كه بيايد چيزى بنويسد، او انجام فرمان پيامبر را معطل گذاشت و غذا خوردن خويش را بهانه آورد و پيامبر (ص) فرمود: «خداوند شكمش را سير نفرمايد» و چنان شد كه هرگز سير نمى شد و مى گفت به خدا سوگند به سبب سيرى از غذا خوردن دست نمى كشم بلكه به سبب خستگى از آن دست مى كشم. و هم از آن جمله اين است كه پيامبر (ص) فرمود: «از اين دره مردى از امت من مى آيد كه بر غير دين من محشور مى شود» و معاويه آشكار شد. و هم اين سخن پيامبر (ص) كه فرمود: «هر گاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد.» و هم از آن جمله اين حديث مرفوع مشهور است كه پيامبر (ص) فرموده است:
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص353
«معاويه در تابوتى آتشين در پايين ترين طبقه دوزخ است و فرياد مى كشد يا حنان و يا منان و در پاسخ او گفته مى شود: هم اكنون و حال آنكه پيش از اين نافرمانى كردى و از تبهكاران بودى. و هم از آن جمله است، اقدام معاويه به جنگ با على بن ابى طالب كه مقام او در اسلام از همه مسلمانان برتر و در مسلمانى از همگان پيش قدم تر و از همگان مؤثرتر و نام آورتر بود. معاويه با باطل خود درباره حق على ستيز مى كرد و با گمراهان و سركشان با على و يارانش جنگ مى كرد، او و پدرش همواره درباره خاموش كردن نور خدا و انكار دين پروردگار چاره سازى مى كردند، «و خداوند نمى خواهد جز آنكه نور خويش را كامل و رخشان فرمايد هر چند كافران را ناخوش آيد.» معاويه مردم نادان را فريب مى داد و مردم ابله را به خطا مى انداخت، يعنى همان گروهى كه رسول خدا (ص) از پيش خبر ايشان را داده و به عمار فرموده بود «ترا گروه سركش مى كشند»، تو ايشان را به بهشت فرا مى خوانى و آنان ترا به دوزخ فرا مى خوانند، آنان دنيا را برگزيده و نسبت به جهان ديگر كافر بودند و از قيد اسلام بيرون شده بودند. معاويه خون حرام را حلال مى شمرد و سرانجام عمار در فتنه و گمراهى و گرفتارى كه معاويه پيش آورده بود كشته شد و خون او و خون گروهى بى شمار از مسلمانان برگزيده كه از دين خدا دفاع مى كردند و حق او را يارى مى دادند ريخته شد. معاويه در دشمنى خدا كوشا بود و مى كوشيد تا بر خداوند عصيان شود و اطاعت نشود و احكام خداوند باطل گردد و استوار نشود و كلمه گمراهى و دعوت باطل برتر شود، ولى غافل از اين بود كه كلمه خداوند برتر و دين پروردگار منصور و حكم او نافذ و فرمانش چيره است و فريب سازى هر كس كه با خدا دشمنى و ستيز كند مغلوب و در هم شكسته است، و گناهان آن جنگها و جنگهايى را كه پس از آن بود و خونهايى را كه ريخته شد بر گردن گرفت، و روشهاى ناپسندى را پيش آورد كه نه تنها گناه آن بلكه گناه هر كس هم كه به آن عمل كرد بر عهده اوست. انجام كارهاى حرام را بر كسانى كه انجام مى دادند حلال كرد و حقوق را از اهل آن باز داشت، آرى آرزوها او را فريب داد و مهلت او را به گناه انداخت و مقامش را نيست و نابود كرد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص354
ديگر از چيزهايى كه خداوند به سبب آن لعنت را بر او واجب كرده است كشتن گروهى از برگزيدگان اصحاب و تابعان اهل دين و فضيلت است، چون عمرو بن حمق خزاعى و حجر بن عدى كندى و كسان ديگرى همچون ايشان، آن هم براى اينكه قدرت و پادشاهى و چيرگى از آن او باشد. وانگهى ادعاى او كه زياد پسر سميه برادر اوست و اينكه او را پسر پدر خويش يعنى ابو سفيان دانست و حال آنكه خداوند متعال مى فرمايد: «پسر خواندگان را به نام پدرانشان بخوانيد كه اين به نزد خدا منصفانه تر است.» و پيامبر خداى (ص) فرموده است: «هر كس جز پدر خويش را دعوى كند و به غير از نسب خويش انتساب جويد ملعون است.» و نيز فرموده است: «فرزند از بستر است و زناكار را بهره سنگ است.» معاويه آشكارا با حكم خداوند متعال و پيامبرش مخالفت ورزيده و فرزند را جز براى بستر قرار داد و سنگ را براى غير زناكار، و با اين كار خود در مورد ام حبيبة همسر رسول خدا (ص) و زنانى ديگر چنان كرد كه مويها و چهره هاى آنان را بر كسانى كه نامحرم بودند محرم ساخت و قرابتى را اثبات كرد كه خداوند آن را دور فرموده بود و چنين خللى در دين و چنين تبديلى در اسلام واقع نشده بود. ديگر از كارهاى معاويه اين بود كه پسر خود يزيد شراب خواره دائم الخمر خروس باز ميمون باز، يوز باز را به خلافت خدا بر بندگان خدا برگزيد و براى او با زور و بيم و تهديد و به هراس افكندن و سطوت از مسلمانان برگزيده بيعت گرفت و معاويه خود بر نادانى و پليدى و سفلگى او آگاه بود و خود همواره كفر و تبهكارى و مستى و كارهاى ناشايسته او را مى ديد. و چون يزيد، كه خدايش لعنت كناد، قدرت يافت و به آنچه مى خواست تسلط يافت، به خونخواهى مشركان و انتقام جويى براى ايشان از مسلمانان آغاز كرد و در واقعه حره به جان مسلمانان افتاد و با مردم مدينه چنان جنگى كرد كه در اسلام زشت تر و ناپسندتر از آن نبود كه به گمان خويش خشم خود را فرو نشاند و از دوستان خداوند انتقام گرفت و براى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص355
دشمنان خدا خونخواهى كرد و در حالى كه كفر و شرك خود را آشكار كرد چنين سرود: اى كاش پيران من كه در جنگ بدر بودند حضور مى داشتند و بى تابى خزرجيان را از ضربه شمشير مى ديدند. و اين سخن كسى است كه به خدا و دين و پيامبر و كتاب او اعتقادى ندارد و به آنچه از پيش خداوند آمده است ايمان ندارد. بدترين و ناپسندترين و بزرگترين گناهى كه مرتكب شد ريختن خون حسين بن على (ع) بود، آن هم با موقعيت حسين نزد رسول خدا (ص) و مكان و منزلت او در دين و فضيلت و گواهى دادن پيامبر (ص) براى او و برادرش كه سرور جوانان بهشت خواهند بود و اين كار را براى نشان دادن گستاخى خود نسبت به خداوند و كفر نسبت به دين و دشمنى نسبت به پيامبر و عترت آن حضرت و سبك شمردن حرمت ايشان انجام داد، گويى با كشتن حسين و خاندان او گروهى از كافران ترك و ديلم را كشته است و از عذاب و سطوت خداوند هيچ بيم و باك نداشت و خداوند متعال ريشه و شاخه عمر او را ببريد و از بن برآورد و آنچه را در دست داشت از او سلب كرد و عقوبت و شكنجه اى را كه به سبب نافرمانى خدا سزاوارش شده بود برايش آماده فرمود.
اين به جاى خود و افزون بر اين آنكه بنى مروان احكام كتاب خدا و فرمانهاى پروردگار را دگرگون كردند و اموال خدا را ويژه خود قرار دادند و خانه خدا را ويران كردند و حرمت آن را شكستند و منجنيقها نصب كردند و آتش به كعبه درافكندند. آنان از سوزاندن و ويران كردن كعبه و از شكستن حرمت آن فروگذارى نكردند و از كشتن پناهندگان و سركوب كردن ايشان خود دارى نكردند و كسانى را كه خداوند به سبب آن امانشان داده بود به بيم و هراس افكندند و پراكنده ساختند، تا آنجا كه عذاب خداوند براى ايشان مقرر شد و زمين را آكنده از جور و ستم كردند و بر همه بندگان خدا در سرزمينهاى خدا ستم روا داشتند. در اين هنگام سزاوار انتقام خدا شدند و خشم و سطوت خداوند بر ايشان فرود آمد و خداوند كسانى از خاندان و وارثان پيامبر را كه براى خلافت خود ويژه فرموده بود، براى مقابله با آنان آماده فرمود. همان گونه كه با نياكان مؤمن و مجاهد ايشان گروهى را براى مقابله با نياكان كافر آنان آماده فرموده بود. خداوند به دست ايشان خونهاى آنان را كه مرتد شده بودند ريخت، همان گونه كه خون نياكان آنان را در حالى كه مشرك بودند ريخته بود «و خداوند دنباله گروهى را كه ستم كرده بودند قطع فرمود و سپاس خداوند پروردگار جهانيان را.»
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص356
اى مردم همانا خداوند فرمان داده كه اطاعت شود و دستور داده كه بايد اجرا شود و حكم فرموده كه بايد به كار بسته شود، و خداوند متعال چنين فرموده است: «همانا خداوند كافران را لعنت فرموده و براى آنان آتش دوزخ را آماده كرده است» و نيز فرموده است: «آنان را خداوند لعنت مى كند و لعنت كنندگان آنان را لعنت مى كنند.» بنابراين اى مردم آن كسانى را كه خداوند و پيامبرش لعنت كرده اند، لعنت كنيد و از كسانى دورى بجوييد كه به قرب به خداوند دست نمى يابيد مگر به دورى گزيدن از ايشان. بار خدايا ابو سفيان بن حرب بن اميه و معاوية بن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و پسران او و فرزند زادگانش را لعنت فرماى. بار خدايا پيشوايان كفر و رهبران گمراهى و دشمنان دين و پيكار كنندگان با پيامبر و تعطيل كنندگان احكام و تغيير دهندگان كتاب و ريزندگان خون حرام را لعنت فرماى. بار خدايا ما از دوستى با دشمنان تو و از چشم پوشى براى گنهكاران به سوى تو تبرى مى جوييم، همان گونه كه خود فرموده اى: «گروهى را كه به خدا و روز رستاخيز گرويده اند نخواهى يافت كه با ستيزگران خدا و رسولش دوستى كنند.» اى مردم حق را بشناسيد تا اهل آن را بشناسيد و راههاى گمراهى را بنگريد تا رهروان آن را بشناسيد، آنجا كه خدايتان فرمان درنگ داده است، درنگ كنيد و آنچه را خدايتان فرمان داده است انجام دهيد. امير مؤمنان براى شما از خداوند يارى مى جويد و توفيق شما را از پيشگاهش مسألت مى كند و براى هدايت شما به خداوند اميد مى بندد و خدايش بسنده است و بر او توكل مى كند و به نيرويى جز خداوند برتر و بزرگ نيست.»
مى گويد [ابن ابى الحديد]: طبرى اين را همين گونه و به صورت نامه آورده است ولى به عقيده من اين خطبه است، زيرا آنچه را بخوانند و براى مردم خوانده شود خطبه است و نامه نيست. نامه مطلبى است كه براى اميرى يا كارگزارى يا نظاير آنها نوشته شود، البته گاهى نامه اى را بر منبر مى خوانند كه در اين صورت به منزله خطبه است و در واقع خطبه نيست بلكه نامه اى است كه براى مردم خوانده مى شود. شايد مطالب اين سخن به منظور اينكه بخشنامه باشد، انشاء شده است تا همه جا فرستاده و براى مردم خوانده شود و اين پس از آن است كه براى مردم بغداد خوانده شده است. ضمنا مسئله اى كه نامه بودن آن را تأييد مى كند و سخن طبرى را استوار مى سازد، اين است كه در پايان آن چنين آمده است: «اين را عبيد الله بن سليمان به سال دويست و هشتاد و چهار نوشته است» و چنين چيزى در خطبه ها معمول نيست بلكه در نامه ها متداول است، ولى طبرى نگفته است كه دستورى براى نوشتن آن به شهرها صادر شده است، حتى نگفته است كه چنين تصميمى گرفته شده باشد، و مى گويد فقط تصميم بر آن گرفته شد كه آن را در مساجد بغداد بخوانند.