و من كتاب له (علیه السلام) إلى عمرو بن العاص:فَإِنَّكَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَكَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ، يَشِينُ الْكَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ وَ يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ، فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ وَ طَلَبْتَ فَضْلَهُ اتِّبَاعَ الْكَلْبِ لِلضِّرْغَامِ يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ وَ يَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ، وَ لَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَكْتَ مَا طَلَبْتَ. فَإِنْ [يُمَكِّنِ] يُمَكِّنِّي اللَّهُ مِنْكَ وَ مِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِكُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَ إِنْ تُعْجِزَا وَ تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَكُمَا شَرٌّ لَكُمَا؛ وَ السَّلَام.
الضَّرْغَام: شير درنده.إنْ تُعْجِزَا: اگر عاجز ساختيد.
مَهتوك: پرده دريدهيَشِينُ: بد و عيبناك مى شودضِرغام: شيريَلوذُ: پناه مى برديُلقَى: مى اندازدفَرِيسَة: شكار دريده شده
از نامه آن حضرت (ع) به عمرو بن العاص:تو دين خود را تابع مردى ساختى كه گمراهيش آشكار است و پرده اش دريده است. كريمان را در مجلس خود ناسزا گويد و به هنگام معاشرت، بردبار را سفيه خواند. تو از پى او رفتى و بخشش او را خواستى، آنسان كه سگ از پى شير رود و به چنگالهاى او چشم دوزد تا مگر چيزى از فضله طعام خود نزد او اندازد. پس هم دنيايت را به باد دادى و هم آخرتت را. اگر به حق روى مى آوردى هر چه مى خواستى به چنگ مى آوردى.اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابو سفيان چيرگى دهد، سزاى اعمالتان را بدهم و اگر شما مرا ناتوان كرديد و برجاى مانديد عذاب خدا كه پيش روى شماست براى شما بدتر است.
از نامه هاى آن حضرت است به عمرو بن عاص:تو دينت را تابع دنياى كسى نمودى كه گمراهيش معلوم، و پرده حيايش دريده شده، شخص بزرگوار را در مجلس خود بد مى گويد، و عاقل را با آميزش خود نادان مى نمايد.قدم به جاى قدمش گذاشتى، و بخشش او را درخواست نمودى، همچون سگى كه به دنبال شير رود، كه به پناه چنگال او رود، و انتظار بكشد كه اضافه صيدش را به سوى او اندازد. از اين رو دنيا و آخرتت را به باد دادى، در صورتى كه اگر به دامن حق مى آويختى آنچه را مى خواستى مى يافتى.اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابو سفيان تسلّط دهد جزاى آنچه انجام داديد به شما خواهم داد، و اگر مرا از پاى نشانديد و خود برقرار مانديد آنچه از عذاب الهى پيش روى شماست براى شما بدتر است. و السّلام.
(نامه به عمرو عاص در سال 39 هجرى پس از نبرد صفّين).افشاى بردگى عمرو عاص:تو دين خود را پيرو دنياى كسى قرار دادى كه گمراهى اش آشكار است، پرده اش دريده، و افراد بزرگوار در همنشينى با او لكّه دار، و در معاشرت با او به سبك مغزى متّهم مى گردند. تو در پى او مى روى، و چونان سگى گرسنه به دنبال پس مانده شكار شير هستى، به بخشش او نظر دوختى كه قسمت هاى اضافى شكارش را به سوى تو افكند، پس دنيا و آخرت خود را تباه كردى، در حالى كه اگر به حق مى پيوستى به خواسته هاى خود مى رسيدى.اگر خدا مرا بر تو و پسر ابو سفيان مسلّط گرداند، سزاى زشتى هاى شما را خواهم داد، اما اگر قدرت آن را نيافتم و باقى مانديد آنچه در پيش روى داريد براى شما بدتر است. با درود.
و از نامه آن حضرت است به عمرو پسر عاص:تو دينت را پيرو دنياى كسى كردى كه گمراهى اش آشكار است و زشتى او پديدار. آزاد مرد را در مجلس خويش زشت مى گويد و بردبار را به هنگام آميزش سفيه مى شمارد.تو سر در پى او نهادى و به طلب زيادت او ايستادى. چون سگ كه پى شير رود، و به چنگال آن نگرد و زيادت شكار او را انتظار برد. پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى و اگر خواهان حق بودى بر آنچه مى خواستى دست مى نهادى.اگر خدا مرا بر تو و پسر ابو سفيان مسلط ساخت سزاى كارى را كه كرديد بدهم، و اگر مرا عاجز كردن توانيد و خود پايدار مانيد، آنچه پيش روى شماست براى شما بدتر است -كه آن عذاب خداست-.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است بعمرو ابن عاص (كه بر اثر گمراهى و پيروى از معاويه او را سرزنش فرموده):(1) پس (از درود بر هدايت يافتگان رستگار شده، بدان كه) تو دين خود را تابع دنياى كسى (معاويه) قرار دادى كه گمراهى او آشكار است، پرده او دريده (گفته اند: معاويه هر گونه كار غير مشروع و زشتى مرتكب مى شد: شراب مى نوشيده، جامه حرير مى پوشيده، ظروف طلا و نقره بكار مى برده، ولى از خوف عمر در زمان خلافت او بسيارى از آنها را در پنهانى مى نمود، و در عهد عثمان پروايى نداشت، و چون بر دعوى خلافت تصميم گرفت بعضى را آشكار و بعضى را پنهان مى نمود) در مجلس خود شخص بزرگوار را عيب دار و سر افكنده مى نمايد، و با آميزش خويش دانا را نادان مى گرداند (هر كه با او نشيند اگر پاكست ناپاك و اگر بزرگوار است ننگين گردد، و اگر با عقل و دانا است بى خرد و نادان ميشود، يا آنكه در مجلس خود از بزرگوار خرده گرفته و دانا را نادان مى پندارد، و ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: معاويه در مجلس خود به بنى هاشم ناسزا مى گفت) پس از پى چنين كسى رفتى، و بخشش او را خواستى مانند پيروى سگ از شير كه (بطمع خوردن لقمه) به چنگالهايش نگريسته انتظار دارد كه از پس مانده شكارش به سويش افكند، پس دنيا و آخرت خويش را به باد دادى (در دنيا خود را ننگين و در آخرت بعذاب الهىّ گرفتار نمودى) و اگر بحقّ چنگ مى زدى (رو بما مى آوردى) آنچه (از دنيا و آخرت) مى خواستى مى يافتى،(2) پس (اكنون كه از حقّ رو گردانده در گمراهى افتادى) اگر خدا مرا بر تو و پسر ابى سفيان مسلّط ساخت شما را به كيفر مى رسانم، و اگر مرا ناتوان ساختيد و (بعد از من) مانديد آنچه جلو روى شما است (عذاب و كيفر الهىّ) براى شما بدتر است (چنانكه در قرآن كريم سوره 20 آیه 127 مى فرمايد: «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى» يعنى عذاب و كيفر آخرت سختتر و پاينده تر است «از عذاب دنيا») و درود بر شايسته آن.
تو (اى عمرو بن عاص) دين خود را تابع کسى قرار داده اى که گمراهيش آشکار و پرده حيايش دريده است و به افراد با شخصيت در مجلسش توهين مى کند و عاقل را با معاشرت خود سفيه مى سازد. تو قدم در جاى قدم هاى او نهادى و بخشش او را خواستار شدى همچون سگى که به دنبال شير درنده اى برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده هاى شکار او باشد که به سويش افکنده شود. تو با اين کار دنيا و آخرتت را تباه کردى. اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر تمام آنچه را در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه را (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام.
از نامه هاى امام(عليه السلام) است که به عمرو عاص نگاشته.(1)
نامه در یک نگاه:این نامه مملوّ از سرزنش هاى شدیدى است که امام(علیه السلام) نسبت به عمرو بن عاص فرموده و او را به جهت سرسپردگیش در برابر معاویه ملامت مى کند و معاویه را با اوصافى که شایسته اوست توصیف مى نماید.بخش دیگرى از این نامه تهدیدى است که امام(علیه السلام) نسبت به او و معاویه دارد و مى فرماید: اگر بر شما دو نفر پیروز شوم شما را به مجازاتى که در خور شماست مى رسانم و اگر پیروز نشوم مجازات الهى در انتظار شماست.شایان توجّه است که مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده، این نامه جمله هاى کوتاهى در آغاز و جمله کوتاهى در پایان داشته که سیّد رضى آن را نیاورده است. آغاز آن چنین بوده: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ مِنْ عَبْدِاللهِ عَلِیّ أَمیرِالْمُؤْمِنینَ إِلَى الأَبْتَرِ ابْنِ الأَبْتَرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِنِ وَائِلِ، شَانِئ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فِی الْجَاهِلِیَّةِ الإِسْلاَمِ. سَلاَمٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى». و آخر نامه چنین است: «وَاللهُ حَسْبُکُمَا وَکَفى بِانْتِقَامِهِ انْتِقَاماً، وَبِعِقَابِهِ عِقَاباً. السَّلاَمُ لأَهْلِهِ».
دين خود را به دنياى ديگرى فروختى:امام(عليه السلام) در آغاز نامه سرزنش خود را نسبت به عمرو بن عاص از اينجا آغاز مى کند که مى فرمايد: «تو (اى عمرو بن عاص) دين خود را تابع کسى قرار داده اى که گمراهيش آشکار و پرده حيايش دريده است و به افراد با شخصيت در مجلسش توهين مى کند و عاقل را با معاشرت خود سفيه مى سازد»; (فَإِنَّکَ قَدْ جَعَلْتَ دِينَکَ تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِئ ظَاهِر غَيُّهُ، مَهْتُوک سِتْرُهُ(2)، يَشِينُ(3) الْکَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ، وَيُسَفِّهُ الْحَلِيمَ(4) بِخِلْطَتِهِ(5)).بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «يَشِينُ الْکَرِيمَ بِمَجْلِسِهِ» را اشاره به سب و لعن شدن مولا على(عليه السلام) و بنى هاشم در مجلس معاويه دانسته اند که اين بزرگواران همواره و طى ساليان دراز در مجلس او و سپس مجالس ديگر مورد هتک و بى احترامى واقع مى شدند; ولى ظاهراً منحصر به اين نيست، بلکه او افزون بر اين کار بسيار زشت، پيوسته حاضران را که داراى شخصيت و مقامى نزد على(عليه السلام) بودند به باد سخريه مى گرفت و با کلمات زشت و رکيک به آنها اهانت مى کرد و بسيارى از آنها نيز پاسخ کوبنده به او مى دادند بى آنکه به خطرات ناشى از آن اعتنا کنند. روى هم رفته معاويه مردى بدزبان و هتاک بود.از جمله «جارية بن قدامة» که مرد با شخصيتى بود ـ به گفته العقد الفريد ـ روزى وارد بر معاويه شد. معاويه به او گفت چقدر آدم پستى بودى که تو را جاريه (يکى از معانى جاريه کنيز است) نام نهادند و او در جواب گفت: و تو اى معاويه نيز چه آدم پستى بودى که نامت را معاويه گذاشتند که يکى از معانى آن سگ ماده است. معاويه گفت: اى بى مادر چرا چنين سخن مى گويى؟ جاريه گفت: مادرم مرا براى گرفتن شمشيرهايى زاده است که با آن در برابر تو در ميدان هاى نبرد حاضر شديم و آن نيز هم اکنون در دست ماست ... .(6)و جمله «يُسَفِّهُ الْحَلِيمَ بِخِلْطَتِهِ» اشاره به اين است که آن قدر سخنان بى ارزش و ناموزون در مجلس او گفته مى شد که آدم عاقل در آن مجلس، سفيه شمرده مى شد و اين است نتيجه مجلسى که معاويه و هم رديفان او در آن شرکت دارند.اين اوصاف چهارگانه اى که امام(عليه السلام) براى معاويه بر شمرد، به خوبى مى تواند تمام شخصيت او را مجسم کند و نشان دهد چه کسى ادعاى خلافت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را داشت. از آن شگفت آورتر حال کسانى است که تاريخ او را خوانده اند و با اين حال او را صحابى محترم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) مى شمرند و کمترين اهانت به او را جايز نمى دانند. راستى تعصب کورکورانه چه بلاهايى بر سر انسان مى آورد.امام(عليه السلام) در ادامه خطاب به عمرو عاص مى فرمايد: «تو قدم در جاى قدم هاى او گذاشتى و بخشش او را خواستار شدى همچون سگى که به دنبال شير درنده اى برود و به چنگال او متوسل شود و منتظر پس مانده هاى شکار او باشد که به سويش افکنده شود. تو با اين کار دنيا و آخرتت را تباه کردى»; (فَاتَّبَعْتَ أَثَرَهُ، وَطَلَبْتَ فَضْلَهُ، اتِّبَاعَ الْکَلْبِ لِلضِّرْغَامِ(7) يَلُوذُ بِمَخَالِبِهِ(8)، وَيَنْتَظِرُ مَا يُلْقَى إِلَيْهِ مِنْ فَضْلِ فَرِيسَتِهِ(9)، فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاکَ وَآخِرَتَکَ).معمولا در اين گونه موارد تشبيه به روباهى مى شود که به دنبال شير درنده اى مى رود تا از پس مانده شکار او استفاده کند و اينکه امام(عليه السلام) واژه کلب (سگ) را به جاى ثعلب (روباه) به کار مى برد براى نشان دادن شدت پستى عمرو بن عاص است و مى دانيم عمرو عاص خودش کسى نبود که بتواند حکومتى به چنگ آورد ولى با نيرنگ هايى که براى پيشرفت کار معاويه به کار بست سرانجام زمامدارى مصر را از طرف او در اختيار گرفت. دنياى او تباه شد، چرا که آبرويى براى او باقى نماند و تباهى آخرتش نياز به بحث ندارد.در کتاب تاريخ يعقوبى آمده است هنگامى که عمرو بن عاص در آستانه مرگ قرار گرفت، نگاهى به اموال فراوان خود کرد (و از اينکه مى خواهد از آنها چشم بپوشد و همه را رها سازد سخت ناراحت بود) گفت: اى کاش به جاى اين فضولات شتران بود اى کاش سى سال قبل چشم از دنيا فرو بسته بودم. دنياى معاويه را سر و سامان دادم و دين خودم را فاسد کردم. دنيا را مقدم داشتم و آخرت را به فراموشى سپردم. راه راست را رها کردم تا مرگم فرا رسيد. مى بينم معاويه تمام اموال مرا در اختيار خود مى گيرد و با شما (بستگان و نزديکانم) بد رفتارى خواهد کرد.(10)سپس امام(عليه السلام) اضافه مى فرمايد که: «اگر طرفدار حق بودى، به آنچه مى خواستى مى رسيدى»; (وَلَوْ بِالْحَقِّ أَخَذْتَ أَدْرَکْتَ مَا طَلَبْتَ).اشاره به اينکه هم دنيا را داشتى و هم آخرت را چون استعداد کافى براى اين کار داشتى; اما مع الاسف آن را در مسير باطل به کار بستى.بسيارند کسانى که مى توانند با هوش و استعداد خود دنيا را از طريق حلال به دست آورند بى آنکه لطمه اى به آخرت آنها وارد شود; ولى راه را اشتباه مى روند.در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اينکه آيا واقعاً اگر عمرو بن عاص در برابر حق تسليم مى شد، امام(عليه السلام) آنچه را او مى خواست به او مى داد، مثلا حکومت مصر را در اختيار او مى گذاشت در حالى که از سيره امام(عليه السلام) چنين چيزى استفاده نمى شود.در پاسخ اين سؤال مى توان گفت که اگر او واقعاً راه حق را پيش مى گرفت و تقواى الهى داشت، با هوش و ذکاوت خاصى که در او بود چرا امام(عليه السلام) مقام مهمى را به او ندهد؟ به علاوه منظور از «مَا طَلَبْتَ» تنها حکومت مصر نيست، بلکه داشتن مقام شايسته اى است که او را اقناع کند، هر چند مقامى کمتر از حکومت مصر باشد.در پايان اين نامه، امام(عليه السلام) او و معاويه را تهديد مى کند و مى فرمايد: «و اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان (معاويه) مسلط سازد، کيفر همه آنچه را در گذشته انجام داديد به شما خواهم داد و اگر من به شما دست نيابم و (بعد از من) باقى بمانيد، آنچه را (از عذاب الهى در آخرت) در پيش داريد براى شما بدتر است. والسلام»; (فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبِي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا، وَإِنْ تُعْجِزَا تَبْقَيَا فَمَا أَمَامَکُمَا شَرٌّ لَکُمَا، وَالسَّلاَمُ).بعضى از شارحان نهج البلاغه در اينجا بحثى را عنوان کرده اند که اگر امام(عليه السلام) بر آنها پيروز مى شد آيا آنها را به قتل مى رساند يا مشمول عفو مى ساخت يا مجازاتى در ميان اين دو. گرچه سخن درباره مسأله اى که هرگز روى نداد چندان فايده اى ندارد، ولى به يقين اگر امام(عليه السلام) از حق خود مى گذشت از حق مردم نمى گذشت و نتيجه جنايات آنها را به آنها مى داد. شاهد اين سخن چيزى است که ذيل اين نامه در روايات ديگر آمده است: «فَإِنْ يُمَکِّنِّي اللهُ مِنْکَ وَمِنِ ابْنِ أَبي سُفْيَانَ أَجْزِکُمَا بِمَا قَدَّمْتُمَا وَأُلْحِقْکُمَا بِمَنْ قَتَلَهُ اللهُ مِنْ ظَلَمَةِ قُرَيْش عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله); اگر خداوند مرا بر تو و پسر ابوسفيان مسلط سازد شما را به آنچه از پيش انجام داده ايد کيفر مى دهم و شما را به ظالمان قريش که خداوند آنها را در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) کشت ملحق مى سازم».*****نکته ها:1. عمرو بن عاص در جاهليت و اسلام:دانشمند معروف مصرى «محمد عبده» در شرح نهج البلاغه خود در آغاز اين نامه مى نويسد: يکى از امور اسف انگيز زمان و در عين حال از شوخى هاى دوران اين است که عمرو بن عاص همان کسى است که قريش او را به سوى نجاشى پادشاه حبشه فرستادند تا از او بخواهد جعفر بن ابى طالب و مهاجران و گروهى از مهاجران مسلمين را که با او بودند به آنها تحويل دهد تا به مکّه باز گردانند و قريش درباره آنها حکم کند (و مجازات نمايد). همين شخص (عمرو بن عاص) کسى است که در صفين به نبرد در برابر على بن ابى طالب(عليه السلام) پرداخت; يعنى با همان روحيه اى که با فرزند نخستين ابوطالب (جعفر) مبارزه کرد با همان روحيه با فرزند دوم او (على(عليه السلام)) به جنگ پرداخت! اين يکى از مسائل اندوهناک اسلامى است که همان اشخاصى که در آغاز ظهور اسلام با آن به مبارزه برخاستند، پس از پيروزى اسلام لباس دين بر تن کردند و باز به مبارزه برخاستند.اين دانشمند مصرى سپس اضافه مى کند که عمرو عاص به هدفش رسيد و سرزمين مصر به طور خالص در اختيار او قرار گرفت. اکنون بد نيست چهره اى از چهره هاى حکومت او در مصر را مشاهده کنيم.آن گاه از مقريزى مورخ معروف قرن نهم نقل مى کند که عمرو عاص بعد از خود هفتاد بهار دينار ـ هر بهار به اندازه يک پوست گاو بود ـ به ارث گذاشت. اين است سرنوشت اسلام و مسلمين که هفتاد انبان بزرگ سکه طلا از قوت ملت مظلوم اسلام و ارزاق آنها غارت مى شود و يک والى آن را از خود به ارث مى گذارد.(11)2. گوشه اى از اعمال معاويه:نکته جالب ديگر اينکه بنا به نقل ابن ابى الحديد در شرح جمله امام(عليه السلام) درباره معاويه «ظاهر غيُّه» مى گويد: گمراهى و ضلالت او چنان آشکار است که جاى ترديد در آن نيست اما پرده درى او که در جمله «مَهْتُوک سِتْرُهُ» به آن اشاره شده چنين بود که او قبل از آنکه نام خلافت را بر خود بگذارد بسيار شوخى هاى سبک و زشت داشت. در زمان عمر از ترس او کمى خود را جمع و جور کرد; ولى در زمان عثمان پرده ها را کنار زد و به هر کار قبيحى دست مى يازد. لباس هاى ابريشمين مى پوشيد و از ظرف هاى طلا و نقره آب مى خورد، بر مرکب هايى که زين هاى زينتى طلايين داشت سوار مى شد و همان گونه که در کتاب هاى سيره و تاريخ آمده، در ايام عثمان در شام شراب مى نوشيد; ولى بعد از شهادت امير مؤمنان(عليه السلام) و تثبيت موقعيت او بعضى مى گويند شراب را تنها در پنهانى مى نوشيد و بعضى گفته اند به ملاحظه نام خلافت آن را کنار گذاشت; ولى شک نيست که او به ساز و طرب و آواز خوانندگان گوش فرا مى داد و به آنها جوايزى مى بخشيد.(12)******پی نوشت:1 . سند نامه: از کسانى که قبل از سيّد رضى اين نامه را در کتاب خود آورده اند نصر بن مزاحم در کتاب صفين است که با کمى تفاوت نامه را ذکر کرده است. البتّه اين سخن مطابق نقل ابن ابى الحديد است; ولى بعضى از محققان که کتاب نصر بن مزاحم را بررسى کرده اند مى گويند: نامه به اين صورت در نسخه کتاب نصر که در دسترس ماست وجود ندارد. (رجوع شود به شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، ج 7، ص 514 و الغدير، ج 2، ص 130. علاّمه امينى اضافه مى کند که آنچه امروز از کتاب نصر در دست ماست به نظر مى رسد که تنها بخشى از آن باشد و اصل آن بسيار مفصل تر بوده که به هنگام طبع کتاب حذف شده است). از کسانى که بعد از سيّد رضى آن را در کتاب خود آورده اند، ابن جوزى حنفى در کتاب تذکرة الخواص و طبرسى در احتجاج است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 337).2 . «مهتوک سِترُه» به معناى انسان بى شرمى است که پرده هاى حياى او دريده است، از ريشه «هتک» به معناى پاره کردن و دريدن گرفته شده است.3 . «يشين» از ريشه «شين» بر وزن «عين» به معناى زشت ساختن گرفته شده است.4 . «حليم» در اين گونه موارد به معناى عاقل است از ريشه «حلم» بر وزن «نهم» به معناى عقل گرفته شده است.5 . «بخلطته» از ريشه «خلطة» بر وزن «رشته» به معناى معاشرت آمده است.6 . انساب الاشراف، ج 5، ص 62 (با تلخيص).7 . «ضرغام» به معناى شير است.8 . «مخالب» جمع «مِخلب» بر وزن «مِنبر» به معناى چنگال است.9 . «فريسة» به معناى شکار است از ريشه «فَرس» بر وزن «ترس» به معناى دريدن و کشتن گرفته شده است.10 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 222. شرح بيشترى درباره حالات عمرو عاص در ذيل خطبه 84 در همين کتاب ج 3، ص 472 آورده ايم.11 . شرح نهج البلاغه عبده، اوّل نامه مورد بحث.12 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 161.
از نامه هاى امام (ع) به عمرو بن عاص:مى گويم (ابن ميثم): بنا به روايتى، اين نامه بيش از اين آمده است، و آغاز آن چنين است: «از بنده خدا على، امير مؤمنان، به ناخلف فرزند ناخلف، عمرو بن عاص، دشنام گوى حضرت محمّد و خاندان او، هم در زمان جاهليّت و هم در اسلام، درود بر پيروان هدايت، امّا بعد، تو مردانگى خود را به خاطر مردى تبهكار پرده دريده از دست دادى، مردى كه در محفلش به شخص بزرگوار توهين مى كند و در اثر معاشرتش، شخص بردبار را به نادانى مى كشد، پس قلب تو پيرو قلب او گشته است چنان كه باطن و سرشت تو هم سرشت اوست. در نتيجه ديندارى، امانتدارى، دنيا و آخرتت را به باد داد و خداوند از باطن تو آگاه است.پس تو هم چون گرگى كه به دنبال شير حركت مى كند، به هنگام تاريكى شب از او مى خواهد پايمالش نكند. تو چگونه از دست مقدّرات خلاص مى شوى، در صورتى كه اگر در پى حق بودى، به آنچه آرزو داشتى مى رسيدى، و حقّ خود، راهنماى كسى است كه به آن پايبند باشد. و اگر خداوند مرا بر تو و پسر [هند] جگر خوار پيروز گرداند، شما را به كسانى ملحق سازم كه خداوند آنها را در حال جهل و گمراهى قريش در زمان پيامبر خدا (ص) هلاك كرد، و اگر شما مرا مغلوب ساختيد و يا پس از من مانديد، خداوند شما را كفايت كند، و انتقام و كيفر خاصّ او شما را بس است.».نامه بر محور سرزنش عمرو، به سبب پيروى او از معاويّه در راه باطل و متنفّر ساختن او از آن حالتى كه دارد و مورد تهديد قرار دادن آنان به خاطر اين كار است. معناى قرار دادن عمرو، دين خود را تابع دنياى معاويّه آن است كه وى دين خود را در راه رضاى معاويّه هر طور كه او در راه رسيدن به دنيايش بخواهد، صرف مى كند، چنان كه قبلا، به فروختن او دين خود را به طمع رياست مصر، در مصاف با على (ع) اشاره كرديم. آن گاه امام (ع)، معاويّه را به داشتن چهار صفت و با اظهار نهايت بيزارى از او، نكوهش كرده است: يكى آن كه: گمراهى آشكار و انحراف معاويّه از راه خدا واضحتر از آن است كه نيازى به توضيح داشته باشد.دوم: پرده دريده بودن معاويه، اين مطلب مشهور است كه معاويّه خود پرده دين خدا را دريده و نسبت به دين خدا بى اعتنا و بى بند و بار بود، شب نشينى و همنشينانى در بيهودگى و هرزه گرى و باده گسارى و آوازه خوانى داشت، البتّه در زمان عمر، از ترس او، اين كارها را پنهان مى داشت، تنها جامه ابريشمى و حرير مى پوشيد و از ظروف طلا و نقره استفاده مى كرد، امّا در زمان عثمان، بى شرمى را به نهايت رساند، موقعى كه در برابر حضرت على (ع) قيام كرد به خاطر احتياج به گمراه سازى و فريب مردم به وسيله تظاهر به ديندارى، ابهّت و وقارى تصنّعا به خود گرفت.سوم: در مجلس خود شخص بزرگوار را به زشتى و پستى مى كشاند، توضيح اين كه، كريم كسى است كه خويشتندار باشد و خود را از پستيهايى كه باعث بى آبرويى است بركنار دارد، در صورتى كه مجلس معاويّه پر از افراد بنى اميّه و آكنده از زشتيهاى آنها بود، و همنشينى هر شخص بزرگوار با آنها باعث ارتباط آن نيكنام با آنها و اختلاطش بدانها بود، و اين خود سبب پستى و بدنامى او مى شد.چهارم: معاويه در مصاحبتها، هر شخص بردبار را به گمراهى مى كشانيد، توضيح آن كه رسم او و همه بنى اميه ناسزا گويى به بنى هاشم و تهمت زدن بدانها و نام بردن از اسلام، و نيش زدن به آن بود، هر چند كه در ظاهر خودشان را وابسته به اسلام مى دانستند، امّا اين خود از جمله چيزهايى بود كه انسان بردبار را ناراحت مى كرد و انديشه او را به هنگام آميزش با آنان و شنيدن سخنان آنها، متزلزل مى گرداند و به تيرگى و بى خردى مى كشاند.اين سخن امام، كه عمرو عاص از روش معاويّه پيروى مى كند، كنايه از، متابعت او از كارهاى معاويّه است. و عبارت: «و طلبت فضله»: (در پى بخشش او بودى)، اشاره دارد به هدف عمرو عاص از پيروى معاويّه، امام (ع) پيروى او از معاويّه را تشبيه به پيروى سگ از شير كرده است تا او را تحقير كند و از عملش متنّفر سازد و به وجه شبه در عبارت: «يلوذ... فريسته» «چشم طمع دارد... طعمه اش» اشاره كرده و منظورش اين است كه پيروى عمرو عاص از معاويّه از روى پستى و بى ارزشى و دون همّتى و به خاطر آنست كه طمع دارد معاويّه از پسمانده مالش چيزى به او ببخشد. و اين چشمداشت از وى مثل پيروى سگ از شير است، و اين تشبيه نهايت نفرت و زشتى كار را به عمرو -اگر او شخصيتى داشت- مى رساند. آن گاه عمرو را از پيامدهاى اين پيروى آگاه ساخته با اين عبارت: دنيا و آخرتت را به باد دادى، مقصود امام (ع) از دنياى عمرو، آن چيزهاييست كه به وسيله آنها مى توانست به زندگى خود ادامه دهد از قبيل روزى و بخشش حلال به نحوى كه با آرامش خاطر، به دور از جنگهايى كه در صفين با آنها مواجه شد و بدون ترس و بيمهايى كه در نتيجه همراهى با معاويّه دچار آنها شد، از آنها بهره مند شود، و همينها حقيقت دنيايى اند، زيرا هدف از دنيا كاميابى و بهره بردارى است و عمرو به هيچ كدام از اينها دست نيافت، و امّا به باد رفتن آخرتش كه روشن و آشكار است. مقصود از اين سخن امام (ع): «و لو بالحقّ اخذت... طلبت» اگر به حق چنگ مى زدى... مى خواستى جذب عمرو عاص به جانب حق و تشويق اوست در ياد آورى آنچه لازمه حق است و دست يافتن وى به خواسته هاى خود از دنيا و آخرت بديهى است كه اگر عمرو عاص همراه حق بود به دنياى خود به طور كامل و به درجات عالى آخرت مى رسيد.گفته امام: «فان يمكنّنى اللّه...»،(اگر خداوند مرا پيروز گرداند تا آخر) تهديد به عذاب آخرت است كه هر كدام از دو نقيض [چه امام پيروز شود و يا نشود] آن عذاب حتمى است، و اين عذاب يا به وسيله امام (ع) -به فرض پيروزى امام بر آنان- به صورت كيفر عملى است كه آنها قبلا معصيت خدا را كرده اند، و يا از جانب خدا در آخرت است- به فرض اين كه آنها امام (ع) را ناتوان سازند و خود پس از آن حضرت باقى بمانند- كه همان عذاب آتش دوزخ خواهد بود. و امام (ع) بدين مطلب در اين گفتار اشاره كرده است: پس آنچه در پيش روى شماست، براى شما بدتر است، به دليل قول خداى تعالى: «وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ و...». كلمه امام (پيش رو) را استعاره براى آخرت آورده است، به لحاظ پيشواز مردم از آخرت و توجّه آنها به آخرت، توفيق از جانب خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 70
المختار التاسع و الثلاثون و من كتاب له عليه السّلام الى عمرو بن العاص:فإنّك قد جعلت دينك تبعا لدنيا امرىء ظاهر غيّه، مهتوك ستره، يشين الكريم بمجلسه، و يسفّه الحليم بخلطته، فاتّبعت أثره، و طلبت فضله اتّباع الكلب للضّرغام: يلوذ إلى مخالبه، و ينتظر ما يلقي إليه من فضل فريسته، فأذهبت دنياك و آخرتك! و لو بالحقّ أخذت أدركت ما طلبت، فإن يمكّنّي اللّه منك و من ابن أبي سفيان أجزكما بما قدّمتما، و إن تعجزاني و تبقيا فما أمامكما شرّ لكما، و السّلام. (63815- 63746)المصدر:قال الشّارح المعتزلي «ص 163 ج 16 ط مصر»: و ذكر نصر بن مزاحم في كتاب «صفّين» هذا الكتاب بزيادة لم يذكرها الرّضيّ، قال: نصر، و كتب عليّ عليه السّلام إلى عمرو بن العاص:من عبد اللّه أمير المؤمنين إلى الأبتر بن الأبتر عمرو بن العاص بن وائل، شانئ محمّد و آل محمّد في الجاهلية و الإسلام، سلام على من اتّبع الهدى، أمّا بعد، فانّك تركتك مروءتك لامرء فاسق مهتوك ستره، يشين الكريم بمجلسه، و يسفّه الحليم بخلطته فصار قلبك لقلبه تبعا، كما قيل: «وافق شنّ طبقة» فسلبك دينك و أمانتك و دنياك و آخرتك، و كان علم اللّه بالغا فيك، فصرت كالذّئب يتبع الضّرغام إذا ما اللّيل دجى، أو أتى الصبح يلتمس فاضل سؤره، و حوايا فريسته، و لكن لا نجاة من القدر، و لو بالحقّ أخذت لأدركت ما رجوت، و قد رشد من كان الحقّ قائده، و إن يمكّن اللّه منك و من ابن آكلة الأكباد ألحقتكما بمن قتله اللّه من ظلمة قريش على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، و إن تعجزا و تبقيا بعد فاللّه حسبكما، و كفى بانتقامه انتقاما، و بعقابه عقابا، و السّلام. اللغة: (الغىّ): الض لالة، (يشين): يصير قبيح الوجه مذموما، (الضّرغام): الأسد (المخالب): أظفار السبع من الحيوان، (الفريسة): ما يصيده السبع و يقتله (اجزكما): اعاقبكما، (وافق شنّ طبقه) أو طبقة: مثل سائر قال في فرائد الأدب: يضرب مثلا للشيئين يتّفقان، قال الأسمعي: الشنّ وعاء من أدم كان قد تشن أى تقبض فجعل له طبقا أى غطاء فوافقه، و قيل أيضا: شن رجل من دهاة العرب و كان ألزم نفسه أن لا يتزوّج إلّا بامرأة تلائمه، فكان يجوب البلاد في ارتياد طلبته، فوافق في بعض أسفاره رجلا إلى بلاد ذلك الرّجل و هما راكبان فقال له شن: أ تحملني أو أحملك؟ فاستجهله الرّجل، و إنما أراد أتحدّثني أو أحدّثك لنميط عنا كلال السّفر، و قال له و قد رأى زرعا مستحصدا: أكل هذا الزرع أم لا؟ و إنّما أراد هل بيع و أكل ثمنه، ثمّ استقبلتهما جنازة فقال له شن: أحىّ من على هذا النعش أم ميّت؟ و إنّما أراد هل له عقب يحيا به ذكره؟ فلمّا بلغ الرّجل وطنه و عدل بشنّ إليه، سألته بنت له اسمهما طبقة عنه، فعرّفها قصّته
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 71
و جهله عندها، فقالت: يا أبت ما هذا إلّا فطن داه، و فسّرت له أغراض كلماته فخرج إلى شن و حكى له قولها، فخطبها فزوّجاها إيّاه، و حملها إلى أهله، فلمّا رأوها و عرفوا ما حوته من الدهاء و الفطنة قالوا: وافق شنّ طبقة.المعنى:بيّن عليه السّلام حال عمرو بن العاص و معاوية بأبلغ بيان، و يشعر كلامه إلى أنّ معاوية لا دين له أصلا، و أنّ عمرا جعل دينه تبعا لدنيا معاوية.قال الشارح المعتزلي «ص 160 ج 16 ط مصر»: كلّ ما قاله فيهما هو الحقّ الصّريح بعينه، لم يحمله بغضه لهما، و غيظه منهما إلى أن بالغ في ذمّهما به، كما يبالغ الفصحاء عند سورة الغضب، و تدفّق الألفاظ على الألسنة، و لا ريب عند أحد من العقلاء ذوي الانصاف أنّ عمرا جعل دينه تبعا لدنيا معاوية، و أنه ما بايعه و تابعه إلّا على جعالة له، و ضمان تكفّل له بايصاله، و هي ولاية مصر مؤجّلة و قطعة وافرة من المال معجّلة، و لولديه و غلمانه مائلا أعينهم.الترجمة:از نامه اى كه بعمرو بن عاص نوشت:براستى كه تو دين خود را دنباله و پيرو دنياى معاويه ساختى آن مردى كه گمراهى و ضلالتش آشكار و بى پرده است، آبرويش بر باد رفته و پرده اش دريده مرد راد و ارجمند از همنشينى با او لكه دار و آلوده و زشت مى شود، و بردبار و با وقار از آميزش با او بنا بخردى و سفاهت كشيده مى شود.تو دنبال او رفتى و فضله او را خواستى چونان كه سگى بدنبال شيرى رود و بنيروى چنگال او پناهنده گردد، و در انتظار ته مانده شكار او باشد كه پيش او اندازند.تو دنيا و آخرت خود را از ميان بردى، و اگر حق و راستى را پيشه مى ساختى آنچه را خواستار بودى بدست مياوردى، اگر خدا مرا بر تو و بر زاده أبو سفيان قدرت عنايت كرد بسزاى كردار گذشته تان مى رسانم، و اگر مرا درمانده كرديد و زنده مانديد آنچه در برابر شما است براى شما بدتر از سزائيست كه من بدهم، و السّلام.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 72
ترجمه نامه بروايت نصر بن مزاحم طبق نقل ابن أبى الحديد:از طرف بنده خدا علي أمير مؤمنان بسوى ابتر بن ابتر عمرو بن عاص بن وائل، دشمن محمّد و خاندان محمّد در جاهليت و اسلام، درود بر آنكه پيرو حق است.أمّا بعد براستى تو مردانگى خود را زير پا كردى براى مردى فاسق و بى آبرو كه راد مرد از نشستن با او لكه دار مى شود، و مرد بردبار از آميزش با او بى خرد و ناهنجار مى گردد، دلت پيرو دل او شد چنانكه گفته اند (شن و طبقه با هم دمساز شدند) دين و أمانت را از تو ربود و دنيا و آخرتت را بر باد داد، و آنچه خدا مى دانست در باره تو انجام گرديد.چون گرگى شدى كه دنبال شيرى باشد، در تاريكى شب، يا بامدادان آيد در خواست ته مانده او را كند و درونيهاى شكار او را كه دور ريخته بخواهد، آرى از قدر نجاتى نيست، اگر حق و راستى را پيشه كرده بودى آنچه را اميد داشتي بدان مى رسيدى، محققا براه راست رفته كسى كه حق پيشواى او باشد، اگر خداوند مرا بر تو و زاده هند جگر خوار فرمانگزار ساخت، شما هر دو را بستمكاران قريش عهد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه خداوندشان كشت ملحق كنم، و اگر از دست من گريختيد و زنده مانديد، خداوند شما را بس است، و كافي است انتقام او و شكنجه و عذاب او در برابر هر انتقام و هر شكنجه و عذابى، و السّلام.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص62
از نامه آن حضرت است به عمرو عاص. در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «فانّك قد جعلت دينك تبعا لدنيا امرئ ظاهر غيه»، «همانا كه تو دين خود را پيرو دنياى مردى قرار دادى كه گمراهيش آشكار است...» ابن ابى الحديد پيش از آنكه كلمات و جملات را شرح دهد چنين مى گويد: آنچه كه على عليه السّلام در باره معاويه و عمرو عاص فرموده است، عين حق و حقيقت است و بغض و خشم على عليه السّلام نسبت به آن دو موجب نشده است كه در نكوهش آنان مبالغه كند، آن چنان كه ديگر سخن آوران به هنگام هيجان و خشم مبالغه مى كنند و هر چه مى خواهند به زبان مى آورند. در نظر هيچ يك از خردمندان با انصاف در اين موضوع ترديد نيست كه عمرو عاص دين خود را پيرو دنياى معاويه قرار داده است و عمرو با معاويه بيعت نكرد مگر طبق قرارى كه با تضمين نهاده بود و معاويه تعهد قطعى كرده بود كه حكومت مصر را در آينده به او خواهد سپرد. وانگهى اموال فراوان و زمينهاى حاصلخيز بسيار در حال به او واگذار كند و به دو پسر و غلامان عمرو عاص چندان بدهد كه چشم ايشان را پر كند.
اما سخن على عليه السّلام در باره معاويه كه فرموده است: «گمراهى او آشكار است»، هيچ شكى در آشكار بودن ستمگرى و گمراهى او نيست و هر ستمگرى گمراه است. و اينكه فرموده است: «پرده دريده است»، همچنين بوده است كه او بسيار سبكى مى كرده و همنشينان ياوه گو و افسانه سرا داشته است و معاويه هيچ گاه موقر نبوده است و قانون رياست را رعايت نمى كرده است مگر وقتى كه به جنگ امير المؤمنين على آمد، آن هم براى آنكه نيازمند به رعايت ناموس دين و آرامش و وقار بوده است. و گر نه در روزگار عثمان بسيار پرده درى كرد و موسوم به انجام دادن هر زشتى بود. به روزگار عمر از بيم او اندكى خوددارى مى كرد و همان روزگار هم جامه هاى ابريشمى و ديبا مى پوشيد و در جامهاى زرين و سيمين مى آشاميد و سوار بر مركبهايى مى شد كه زين آراسته به سيم و زر داشت و جلهاى ديبا و پارچه هاى ابريشمى رنگارنگ بر آنها مى نهاد، در آن روزگار جوان بود و جوانى مى كرد و مستى جوانى و حكومت و قدرت در او جمع بود. مردم در كتابهاى سيره نقل كرده اند كه او به روزگار حكومت عثمان در شام باده نوشى مى كرده است، ولى پس از رحلت امير المؤمنين على عليه السّلام و استقرار حكومت براى او، مسأله مورد اختلاف است. گفته شده است پوشيده باده نوشى مى كرده است و هم گفته شده است كه ديگر باده نوشى نكرده است، ولى در اينكه موسيقى گوش مى داده و طرب و شادى مى كرده است و در آن باره اموال و صله ها مى پرداخته است، هيچ شكى و اختلافى نيست.
ابو الفرج اصفهانى روايت مى كند كه در يكى از سفرهاى معاويه به مدينه به روزگار حكومتش عمرو عاص به او گفت: برخيز بر در خانه اين مردى كه شرفش نابود شده است و پرده اش دريده شده است، يعنى عبد الله بن جعفر برويم و بايستيم و به آواز خواندن كنيزكانش گوش دهيم. آن دو شبانه برخاستند و در حالى كه وردان غلام
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص63
عمرو عاص همراهشان بود بر در خانه عبد الله بن جعفر ايستادند و به آواز گوش دادند. عبد الله كه وجود آن دو را احساس كرده بود در را گشود و معاويه را سوگند داد كه وارد خانه شود. معاويه وارد شد و بر سرير عبد الله نشست، عبد الله براى او دعا كرد و خوراكى اندك براى او آورد و معاويه خورد. چون انس گرفتند، عبد الله گفت: اى امير المؤمنين آيا به كنيزكان خودت اجازه مى فرمايى كه ترانه خود را بخوانند كه تو با آمدن خود آن را قطع كردى. گفت: آرى حتما بخوانند. كنيزكان صداى خود را بلند كردند و معاويه نخست اندك اندك جنبشى داشت تا آنكه ناگاه با پاى خود روى سرير ضرب شديدى گرفت. عمرو عاص گفت: اى مرد برخيز كه اين مردى كه براى نكوهش و اظهار شگفتى از وضع او آمدى از تو نكو حال تر است. معاويه گفت: آرام باش كه بزرگوار همواره خوش است.