وَ قَدْ أَتَانِي كِتَابٌ مِنْكَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ، ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ، وَ أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُكْهَا [عَنْكَ] مِنْكَ عِلْمٌ وَ لَا حِلْمٌ؛ أَصْبَحْتَ مِنْهَا كَالْخَائِضِ فِي الدَّهَاسِ وَ الْخَابِطِ فِي الدِّيمَاسِ، وَ تَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَةٍ بَعِيدَةِ الْمَرَامِ نَازِحَةِ الْأَعْلَامِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الْأَنُوقُ وَ يُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ. وَ حَاشَ لِلَّهِ أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ [مِنْ] بَعْدِي صَدَراً أَوْ وِرْداً، أَوْ أُجْرِيَ لَكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً. فَمِنَ الْآنَ فَتَدَارَكْ نَفْسَكَ وَ انْظُرْ لَهَا، فَإِنَّكَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ إِلَيْكَ عِبَادُ اللَّهِ أُرْتِجَتْ عَلَيْكَ الْأُمُورُ وَ مُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْكَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ؛ وَ السَّلَامُ.
أفَانِين: جمع «افنون»، انواع، اقسام.السِّلْم: صلح.الَاسَاطِير: جمع «اسطورة»، افسانه ها و داستانهايى كه واقعيت ندارند.لَمْ يَحُكْهَا: آن را نبافته است.الْحِلْم: عقل.الدَّهَاس: زمين سستى كه حركت بر آن دشوار و سخت است.الْخَابِط: كسى كه نادانسته و بدون بصيرت حركت كند.الدِّيمَاس: محل تاريك در زير زمين.الْمَرْقَبَة: مكان بلند و مرتفع.نَازِحَة: بعيد، دور.الَاعْلَام: جمع «علم»، نشانه ها.الَانُوق: عقاب، ضرب المثلى است كه مى گويند: «هو اعزّ من بيض الانوق» يعنى دسترسى به او سخت تر از بدست آوردن تخم عقاب است، چون عقاب در قله هاى بسيار بلند تخم مى گذارد، اين مثل در مورد چيزهاى ناياب و غير ممكن بكار مى رود.الْعَيُّوق: ستاره اى است سرخ رنگ در طرف راست كهكشان كه به دنبال ستاره ثريا حركت ميكند.الصَّدْر: بازگشتن از آبشخور بعد از خوردن آب.الْوِرْد: به آبشخور وارد شدن.يَنْهَدُ: (براى نبرد با تو) بپا مى خيزد.ارْتِجَتْ: بسته شد.
أفانِين: شاخه ها، انواع و اقساملَم يَحُك: نبافته از حياكه: بافندگىخائِض: غوطه ور شوندهدَهاس: زمين نرم كه پا در آن فرو روددِيمَاس: مكان تاريكمَرقَبَة: محل مراقبت و نگهبانىنازِحَة: دور و بلند شوندهأنُوق: مرغى است زرد منقار كه در قله هاى بلند لانه مى سازديُحَاذَى: مقابل مى شودعَيّوق: نام ستاره ايستيَنهَد: حركت كندأُرتِجَت: بسته مى شود
نامه اى از تو به من رسيد، سراسر سخن پردازى و مبهم و مغشوش، در آشتى جويى، سست و ناتوان. افسانه هايى كه در بافتن آن نه دانشى به كار رفته و نه خردى. همانند كسى شده اى كه بر روى ريگ روان راه مى سپرد يا در بيابانى تاريك، بى آنكه راه را بشناسد، گام بر مى دارد. مى خواهى به جايى فرا روى كه براى تو دست نايافتنى است و به راهى روى كه نشانه هايش ناپيداست. عقابان بلند پرواز به اوج آن نتوانند رسيد كه در بلندى همبر عيوق است.پناه مى برم به خدا، كه پس از من بست و گشاد كارهاى مسلمانان را تو بر دست گيرى. يا تو را منصبى دهم كه با يكى از آنها عقدى توانى بست يا پيمانى توانى نهاد. پس، هم اكنون، در پى چاره كار خويش باش كه اگر تقصير و كوتاهى كنى، بندگان خدا به سوى تو بسيج شوند و درهاى چاره به رويت بسته گردد، و آنچه امروز از تو مى پذيرند، ديگر نخواهند پذيرفت. والسلام.
از طرف تو نامه اى به من رسيد با سخنانى بى تناسب، كه از آشتى و صلح نشانه اى ندارد، و كلمات افسانه گونه اى كه دانش و بردبارى آن را بر نبافته است، با اين گفته هاى بى اساست به كسى مانى كه در شنزار فرو رفته، يا به تاريكى در منطقه اى بى نشانه قدم بر مى دارد، خود را به جاى بلندى برده اى كه رسيدن به آن سخت، و نشانه هايش دور است، عقاب بلند پرواز به آن نمى رسد، و هر كه بر آن بالا رود با ستاره عيّوق برابرى مى كند.پناه به خدا كه تو پس از من حكومت مسلمين را براى دخالت در امورشان به دست گيرى، يا براى يكى از آنان با تو قرار داد و پيمانى به اجرا گذارم. از هم اكنون خود را درياب، و براى خويش چاره اى بينديش، كه اگر كوتاهى ورزى و بندگان خدا براى جنگ با تو برخيزند درها به رويت بسته شود، و آنچه امروز از تو پذيرفته است پس از آن پذيرفته نشود. و السلام.
2. پاسخ به ادّعاهاى دروغين معاويه:نامه اى از تو به دست من رسيد كه در سخن پردازى از هر جهت آراسته، امّا از صلح و دوستى نشانه اى نداشت، و آكنده از افسانه هايى بود كه هيچ نشانى از دانش و بردبارى در آن به چشم نمى خورد. در نوشتن اين نامه كسى را مانى كه پاى در گل فرو رفته، و در بيغوله ها سرگردان است، مقامى را مى طلبى كه از قدر و ارزش تو والاتر است، و هيچ عقابى را توان پرواز بر فراز آن نيست و چون ستاره دور دست «عيّوق» از تو دور است.پناه بر خدا كه پس از من ولايت مسلمانان را بر عهده گيرى، و سود و زيان آن را بپذيرى، يا براى تو با يكى از مسلمانان پيمانى يا قراردادى را امضا كنم. از هم اكنون خود را درياب، و چاره اى بينديش، كه اگر كوتاهى كنى، و براى در هم كوبيدنت بندگان خدا برخيزند، درهاى نجات بروى تو بسته خواهد شد، و آنچه را كه امروز از تو مى پذيرند فردا نخواهند پذيرفت، با درود.
و از تو به من نامه اى رسيد با اسلوبهايى درهم و عبارتهايى مبهم. آشتى را مجال ناگذاشته داستانهايى از روى بى دانشى و نا بخردى نگاشته. چون كسى شده اى كه در خاكى نرم فرو شود و يا به تاريكى در زمينى بى نشانه راه رود. جايى را براى خود در نظر گرفته اى كه رسيدن بدان دشوار است و نشانه هايش دور و ناپديدار. عقاب رسيدن بدان نتواند و -در بلندى- همپايه عيّوق ماند.پناه بر خدا كه پس از من تو ولايت مسلمانان را به عهده گيرى و سود و زيان آنان را بپذيرى، يا براى يكى از آنان با تو پيمانى برقرار سازم يا عهدى استوار. پس، از هم اكنون خود را بپاى و پى چاره برآى كه اگر تقصير روا دارى و تا آن گاه كه بندگان خدا آماده جنگ با تو شوند -سر تسليم پيش نيارى- درهاى چاره به رويت بسته شود و آنچه را امروز از تو قبول كنند ناپذيرفته، و السّلام.
(3) و از جانب تو بمن نامه اى رسيده كه در آن گفتار درهم است و (بيكديگر ربطى ندارد، و) از صلح و آشتى (دم زدى، ولى) قواى آن (سخنانت) سست و ناتوان و داراى افسونهائى بود كه دانائى و بردبارى از جانب تو آنها را نبافته و گرد نياورده است (بلكه از نادانى و بى باكى و بى خردى آنها را فراهم آورده اى) تو با اين سخنان نادرست بكسى مى مانى كه در زمين هموار شنزار فرو رفته و مانند خبط كننده در جاى تاريك (كه پيش پاى خود را نمى بيند) و خود را برده اى بجاى بلندى (از من درخواست ولىّ عهدى و جانشينى كرده اى و انتظار آن دارى) كه رسيدن بآن دور و نشانه هايش بلند است، عقاب (مرغ تيز چنگ بلند پرواز كه در قلّه هاى كوههاى بلند كه در دسترس كسى نيست آشيان مى گيرد) بآن نمى رسد، و با آن عيّوق (ستاره ايست در نهايت بلندى خرد و روشن و سرخ رنگ بسمت راست كهكشان پيرو ثريّا است و بر آن پيشى نمى گيرد) برابر ميشود (خلاصه به حقيقت اين مقام و مرتبه بشر بدون خواست خدا دسترسى نيابد).(4) و پناه مى برم بخدا كه تو پس از من براى مسلمانان در حلّ و عقد كارهايشان حكمرانى، يا بتو بر يكى از ايشان از جهت عقد (نكاح و بيع و اجاره و مانند آنها) يا عهدى (همچون بيعت و امان و زنهار) مقام و منصبى دهم (زيرا تو شايسته نيستى و من هرگز بخلاف حقّ و دستور خدا و رسول كارى انجام نمى دهم و به افسونهاى تو از راه نمى روم). پس اكنون خود را آماده ساخته بينديش، زيرا اگر تقصير و كوتاهى كردى تا هنگاميكه بندگان خدا بسوى تو برخيزند (لشگر ما بجنگ تو آيند) درها به رويت بسته شود و كارى كه امروز از تو پذيرفته است پذيرفته نگردد (امروز اگر توبه و باز گشت نموده از ما پيروى كردى آسوده مى مانى ولى پس از شروع بجنگ و خونريزى چاره از دست مى رود) و درود بر شايسته آن.
نامه اى از تو به من رسيد که پر بود از يک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطير و سخنان افسانه گونه ات هيچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى خورد. تو همچون کسى هستى که در زمينى سست و صعب العبور فرو رفته و يا همچون کسى که در دخمه هاى تاريک زير زمينى راه خود را گم کرده است و مى خواهى به نقطه اى برسى که (از مرتبه ات بسيار برتر و) رسيدن به آن (براى تو) دشوار و نشانه هايش ناپيداست; مقامى که عقابان بلندپرواز را ياراى صعود به آن نيست و همطراز ستاره عيوق (از ستارگان دوردست آسمان) است.پناه به خدا مى برم از اينکه که تو بعد از من سرپرست و پيشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و يا اينکه من در اين باره براى تو نسبت به (سرپرستى) يک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم. از هم اکنون تا دير نشده خود را درياب و براى خويشتن چاره انديش، زيرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکريان حق) به سوى تو به پا خيزند درهاى چاره به رويت بسته خواهد شد و چيزى که امروز از تو قبول مى شود آن روز مقبول نخواهد بود. والسلام.
امام(عليه السلام) در اين بخش از نامه نخست به سراغ ظاهر نامه و سپس به محتواى آن مى پردازد، زيرا معاويه در نامه خود الفاظى در کنار هم گذاشته بود که خود را فصيح و بليغ نشان دهد و به پندارش با کلمات امام رقابت کند امام مى فرمايد: «نامه اى از تو به من رسيد که پر بود از يک سلسله پشت هم اندازى و سخنان بى محتوا و در آن از صلح و سلامت خبرى نبود. در اساطير و سخنان افسانه گونه ات هيچ اثرى از دانش و عقل به چشم نمى خورد»; (وَقَدْ أَتَانِي کِتَابٌ مِنْکَ ذُو أَفَانِينَ مِنَ الْقَوْلِ ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ(1)، وَأَسَاطِيرَ(2) لَمْ يَحُکْهَا(3) مِنْکَ عِلْمٌ وَلاَ حِلْمٌ).«الأفانين» جمع «أفْنان» و آن جمع «فِنَن» به معناى اسلوب است; يعنى نامه تو از اسلوب هاى مختلف و ناهمگونى تشکيل شده بود.جمله «ضَعُفَتْ قُوَاهَا عَنِ السِّلْمِ» اشاره به اين است که هيچ اثرى از خيرخواهى و سلامت در آن وجود نداشت. بعضى از شارحان نيز «سلم» را در اينجا به معناى اسلام دانسته اند; يعنى نشانه هاى اسلام در نامه تو ديده نمى شد.تعبير به «أَسَاطِيرَ لَمْ يَحُکْهَا ...» اشاره به اين است که الفاظ و جمله هايى که در نامه ات به هم بافته بودى از علم و عقل نشأت نگرفته بود، بلکه مجموعه اى از شيطنت ها را در الفاظى ناموزون ريخته بودى که نشانه جهل و بى خبرى نويسنده اش بود.آن گاه امام به محتواى نامه مى پردازد که هدف اصلى معاويه از آن تکيه زدن بر تخت قدرت و خلافت مسلمانان و حد اقل آن حکومت بر شام و مصر دو بخش عظيم و بسيار مهم از کشور اسلامى بود مى فرمايد: «تو همچون کسى هستى که در زمينى سست و صعب العبور فرو رفته و يا همچون کسى که در دخمه هاى تاريک زيرزمينى راه خود را گم کرده است ومى خواهى به نقطه اى برسى که (از مرتبه ات بسيار برتر و) رسيدن (به آن) دشوار و نشانه هايش ناپيداست; مقامى که عقابان بلندپرواز را ياراى صعود به آن نيست وهمطراز ستاره عيوق (از ستارگان دوردست آسمان) است»; (أَصْبَحْتَ مِنْهَا کَالْخَائِضِ(4) فِي الدَّهَاسِ(5) وَالْخَابِطِ(6) فِي الدِّيمَاسِ(7) وَتَرَقَّيْتَ إِلَى مَرْقَبَة(8) بَعِيدَةِ الْمَرَامِ، نَازِحَةِ(9) الاَْعْلاَمِ، تَقْصُرُ دُونَهَا الاَْنُوقُ(10) وَيُحَاذَى بِهَا الْعَيُّوقُ(11)).امام با تشبيهات زيبا و مثال هاى گويا اين نکته را به معاويه گوشزد مى کند که مقام خلافت مسلمانان هرگز به او نمى رسد و هيچ گاه شايستگى آن را ندارد; تقوايى در سرحد عصمت مى خواهد که ذره اى از آن در وجود معاويه نبود و علم و دانشى فوق العاده مى طلبد که در معاويه عُشرى از اعشار آن وجود نداشت و زيرا او مجموعه اى بود از مکر و خدعه و بى تقوايى; گاه او را به کسى تشبيه مى کند که مى خواهد از شن زارى عبور کند و پاهايش تا زانو در آن فرو رفته و گاه به کسى که مسير خود را از دخمه هاى زيرزمينى انتخاب کرده و گاه به پرنده ناتوان و شکسته بالى که مى خواهد خود را به جايگاه عقاب بر فراز کوه ها برساند و يا به اوج آسمان ها در کنار ستاره عيّوق قرار گيرد و با اين همه ضعف و ناتوانى اين همه بلندپروازى راستى عجيب است; گاه حکومت مصر و شام را مى خواهد و گاه جانشينى على بن ابى طالب را.سپس امام(عليه السلام) در برابر تقاضاهاى معاويه در امر حکومت دست رد بر سينه اين نامحرم زده و به صورت قاطعانه مى فرمايد: «پناه به خدا مى برم از اينکه که تو پس از من سرپرست و پيشواى مسلمانان گردى و امور آنها را سامان دهى و يا اينکه من در اين باره براى تو نسبت به (سرپرستى) يک تن از آنان قرارداد و عهدى امضا کنم»; (وَ حَاشَ لِلَّهِ(12) أَنْ تَلِيَ لِلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي صَدْراً أَوْ وِرْداً(13)، أَوْ أُجْرِيَ لَکَ عَلَى أَحَد مِنْهُمْ عَقْداً أَوْ عَهْداً!!).به اين ترتيب امام معاويه را از اينکه امتياز حکومت شام و مصر به او داده شود و يا بعد از امام به خلافت مسلمانان منصوب گردد براى هميشه مأيوس مى سازد.نصر بن مزاحم در صفين مى نويسد هنگامى که نماينده على بن ابى طالب «جرير بن عبد الله» به شام نزد معاويه رفت تا براى آن حضرت بيعت بگيرد، معاويه به منزل جرير آمد گفت: من فکرى کرده ام. جرير گفت: بگو ببينم. گفت: به على بنويس که حکومت شام و مصر را در اختيار من بگذارد و هنگامى که وفات او فرا رسد بيعت هيچ کس را بعد از خودش بر گردن من ننهد. در اين صورت من تسليم او مى شوم و مى نويسم که خلافت حق اوست. جرير گفت: آنچه مى خواهى بنويس من هم مى نويسم. معاويه اين مطلب را خدمت على(عليه السلام) نوشت (و با نامه جرير به خدمت على(عليه السلام) فرستادند) امام در پاسخ به جرير مرقوم داشت که پيش از اين «مغيرة بن شعبه» نيز چنين پيشنهادى را به من کرده بود که حکومت شام را به معاويه دهم. اين در هنگامى بود که من در مدينه بودم من خوددارى کردم و اميدوارم که خداوند هرگز مرا چنان نبيند که گمراهان را ياور خود انتخاب کرده باشم.(14)آن گاه امام(عليه السلام) در سخن نهايى خود به معاويه هشدار مى دهد مى فرمايد: «از هم اکنون تا دير نشده خود را درياب و براى خويشتن چاره انديش، زيرا اگر کوتاهى کنى تا زمانى که بندگان خدا (و لشکريان حق) به سوى تو به پا خيزند درهاى چاره به رويت بسته خواهد شد و چيزى که امروز از تو قبول مى شود آن روز مقبول نخواهد بود. و السلام»; (فَمِنَ الآْنَ فَتَدَارَکْ نَفْسَکَ، وَانْظُرْ لَهَا، فَإِنَّکَ إِنْ فَرَّطْتَ حَتَّى يَنْهَدَ(15) إِلَيْکَ عِبَادُاللهِ أُرْتِجَتْ(16) عَلَيْکَ الاُْمُورُ، وَمُنِعْتَ أَمْراً هُوَ مِنْکَ الْيَوْمَ مَقْبُولٌ، وَالسَّلاَمُ).امام اين نصيحت مشفقانه را به معاويه مى کند که تا دير نشده از خواب غفلت بيدار گردد و در برابر حق تسليم شود و بيعت امام را بپذيرد که در اين صورت ممکن است گناهان گذشته او مورد عفو قرار گيرد; ولى اگر اين فرصت بگذرد و از آن استفاده نکند و لشکر اسلام بر او چيره شوند ديگر پشيمانى و ندامت سودى نخواهد داشت و توبه از اعمال گذشته از او پذيرفته نخواهد شد و به راستى اگر وسوسه هاى «عمرو بن عاص» در ميان گروهى از افراد جاهل و نادان از لشکر کوفه تأثير نکرده بود تشکيلات معاويه به کلى در هم کوبيده مى شد و آنچه را امام در ذيل اين نامه آورده است تحقق مى يافت.قابل توجّه اينکه امام نامه را با سلام پايان مى دهد تا نصيحت خيرخواهانه آخر نامه در معاويه مؤثر واقع شود; ولى از آنجا که معاويه باد غرور در سر داشت و عطش مقام و حکمرانى همه وجودش را پر کرده بود به علاوه کينه هاى پيشين مربوط به کشته شدن بستگان نزديکش در جنگ هاى اسلامى به دست تواناى على(عليه السلام) را فراموش نکرده بود، اين نامه در دل او اثر نکرد و همچنان به راه نادرست خود ادامه داد.*****پی نوشت:1. براى «سِلم» چند معنا ذکر شده است: سلامت، صلح و اسلام و در اينجا مناسب همان معناى اوّل و دوم است; يعنى نامه تو نه نشانه اى از صلح طلبى داشت و نه سلامت روح و فکر.2. «اَساطير» جمع «اسطوره» به حکايات و داستان هاى خلافى و دروغين گفته مى شود که در قرآن مجيد از زبان کفار تکرار شده و هميشه آن را با اوّلين توصيف مى کردند تا بگويند دعوت انبيا خرافاتى است که تازگى هم ندارد; ولى اين واژه مفهوم عامى دارد که اشاره به مطالب سست و بيهوده و بى ارزش است و در کلام امام نيز همين معنا اراده شده و بعضى گفته اند: «اَساطير» جمع جمع است; يعنى «اساطير» جمع «اسطار» و «اسطار» جمع «سطر» است و «سطر» در اصل به معناى «صف» آمده است و چون «اساطير» خرافاتى است که پشت هم مى اندازند اين واژه بر آن اطلاق شده است.3. «يَحُکْها» از ريشه «حياکة» به معناى بافتن است و در جمله بالا اشاره به اين است که معاويه در نامه خود مطالب بى اساس و دور از منطقى را به هم بافته بود.4. «الخائِض» به معناى فرو رفته از ريشه «خَوْض» بر وزن «حوض» در اصل به معناى وارد شدن تدريجى در آب است، ولى بعداً به هرگونه ورود در چيزى و يا حتى شروع به چيزى اطلاق شده است.5. «الدِّهاس» به معناى زمين بسيار سستى است که پاى انسان در آن فرو مى رود و عبور از آن بسيار مشکل است.6. «الخابِط» به معناى گم کرده راه و يا کسى که کورکورانه و بدون اطلاع کارى را انجام مى دهد.7. «الدِّيماس» به معناى محل تاريک و يا دخمه هاى زير زمينى است.8. «مَرْقَبَة» به معناى محل بلند و به محل ديده بانى و رصدخانه نيز اطلاق مى شود.9. «نازِحَة» به معناى دور و دوردست و همچنين دور کننده است از ريشه «نَزْح» بر وزن «فتح» به معناى دور شدن و دور کردن است و به همين جهت اين واژه بر کشيدن آب از چاه نيز اطلاق مى شود و به آن «نَزْح بئر» مى گويند، بنابراين «نازِحَة الأعلام» يعنى چيزى که نشانه هاى آن دور است.10. «الأنُوق» به معناى عقاب است و گاه به سيمرغ که پرنده اى افسانه اى است نيز اطلاق مى شود و از آنجايى که اهمّيّت فوق العاده اى براى تخم خود قائل است بر بالاى قله هاى کوه ها رفته و در آنجا تخم گذارى مى کند.11. «العَيُّوق» ستاره معروفى است که بسيار دوردست به نظر مى رسد و در کنار کهکشان يا ستاره ثريا ديده مى شود و ضرب المثل است در دورى.12. «حاش لله» در اصل «حاشى لله» بوده و «حاشى» به معناى «کنارگيرى کرد» است. اين جمله به معناى مبادا، خدا نکند، به خدا پناه مى برم، به کار مى رود.13. «صَدْراً أوْ وِرْداً» ورد به معناى وارد شدن بر آبگاه و صدر به معناى خارج شدن از آن است و تعبير به «صدراً أو ورداً» به معناى دخالت کردن و سرپرستى نمودن امور است.14. صفين، ص 52 با اندکى تلخيص.15. «يَنْهد» از ريشه «نهود» بر وزن «صعود» به معناى برآمدن، بلند شدن و برخاستن گرفته شده است.16. «أُرْتِجَت» از ريشه «اِرتاج» و «رَتْج» بر وزن «رنج» به معناى غفل کردن و بستن گرفته شده است.
و بعد امام (ع) شروع به بيان چگونگى نامه معاويه نموده و ابتدا آن را نكوهش كرده است. و چون محور نامه هم لفظ بوده است و هم معنى امام (ع) نخست به نكوهش از لفظ آن پرداخته است به اين ترتيب كه آن از نوع الفاظ در هم ريخته يعنى الفاظ گوناگونى بود كه قسمتى با قسمت ديگر ارتباط نداشت.عبارت: «ضعفت قواها عن السّلم»،يعنى نامه جنبه قوّتى نداشت كه باعث صلح و سازش شود. و به نكوهش معناى آن نيز بدين گونه اشاره كرده است كه افسانه هايى سست بافته بود كه از جهت علمى استوار نبود، زيرا مايه علمى نداشت، و از نظر حلم و بردبارى نيز ضعيف بود از آن رو كه، از خشونتى برخوردار بود كه با حلم و بردبارى و همچنين با هدف صلح، سازش ندارد. كلمه: «الحوك» استعاره براى روشن سخن است.جمله: «اصبحت منها»،صفت براى اساطير است. وجه شباهت معاويه به خائض (فرو رفته)، و خابط (خطاكار)، گمراهى و راه نيافتن به طريق حق بوده است همان طورى كه شخص فرو رفته در شنزار و مرتكب خطا در تاريكى چنين است.سرانجام امام (ع) شروع به پاسخ دادن كرده است، چه قصد معاويه در نامه خود آن بود كه امام (ع) او را پس از خود به خلافت تعيين كند تا با امام بيعت كند، اين بود كه امام (ع) او را نخست به سبب چنين درخواستى كه شايستگى اش را نداشت، سرزنش كرده با اين عبارت: «و ترقّيت... العيّوق».كلمه: «المرقبة» استعاره براى امر خلافت آورده شده است. با كلمه ترقّى و چهار صفت پس از آن صنعت ترشيح به كار رفته زيرا كه «مرقبه...» جاى بلندى كه ستاره شناس بدان جا بالا مى رود بايد داراى چنان اوصافى باشد.امام (ع) از ميان پرندگان عقاب را برگزيده چون اين پرنده است كه آهنگ جاهاى بلند از قبيل قلّه كوههاى سرسخت را مى كند و در آنجا آشيانه مى سازد.و بعد با منزّه داشتن خداوند پاك از اين كه معاويه، پس از امام، در كارى از امور مسلمين دخالت داشته، و يا در باره كسى عهدى و يا پيمانى را اجرا كند او را از خواسته خود منصرف كرده است. عقد مانند نكاح و معاملات و اجاره، و عهد، مانند بيعت، امان دادن به كسى، سوگند، و بر عهد گرفتن چيزى، يعنى هيچ كدام از اينها بر معاويه روا نيست. و پس از اين كه او را از خواسته خود نااميد كرده به وى دستور داد، تا خود را آماده نگرش در باره آن چيزى كند كه به مصلحت اوست، يعنى همان فرمانبردارى و اطاعت از امام، و او را در صورت كوتاهى در باره مصلحت خود به پيامد تقصيرش يعنى حمله بندگان خدا بر او، و بسته شدن درها بر روى او، و پذيرفته نشدن بهانه اى كه آن وقت پذيرفتنى بوده تهديد كرده است. توفيق از جانب خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 379
و قد أتاني كتاب منك ذو أفانين من القول ضعفت قواها عن السّلم، و أساطير لم يحكها منك علم و لا حلم، أصبحت منها كالخائض في الدّهاس، و الخابط في الدّيماس، و ترقّيت إلى مرقبة بعيدة المرام، نازحة الأعلام، تقصر دونها الأنوق، و يحاذى بها العيّوق. و حاش للّه أن تلى للمسلمين بعدي صدرا أو وردا، أو أجرى لك على أحد منهم عقدا أو عهدا، فمن الان فتدارك نفسك و انظر لها، فإنّك إن فرّطت حتى ينهد إليك عباد اللّه أرتجت عليك الأمور، و منعت أمرا هو منك اليوم مقبول، و السّلام. (71656- 71481)اللغة:(أغدفت) المرأة قناعها: أرسلته على وجهها، (الأفانين): الأساليب المختلفة، (الأساطير): الأباطيل واحدها اسطورة بالضمّ و إسطارة بالكسر، (الدهاس): المكان السهل دون الرمل، (الديماس) بالكسر: المكان المظلم و كالسراب و نحوه.(المرقبة) موضع عال مشرف يرتفع إليه الراصد، (الأنوق) بالفتح: طائر و هو الرخمة أو كارها في رءوس الجبال و الأماكن الصعبة البعيدة، (العيّوق): نجم فوق زحل، (تنهد): ترفع، (ارتجت): اغلقت.الاعراب:ذو: صفة للكتاب، أساطير: عطف على أفانين، لم يحك: مضارع مجزوم من حاك يحوك و حوك الكلام صنعته و نظمه، تقصر دونها: جملة حاليّة.المعنى:4- و انتهى عليه السّلام كتابه إلى التأكيد في منعه عن تصدّي الخلافة، فقال عليه السّلام (و حاش للّه أن تلي للمسلمين بعدي صدرا أو وردا، أو أجرى لك على أحد منهم عقدا أو عهدا).و هذا تصريح ببعده عن الخلافة إلى حيث دونها الأنوق و يحاذي بها العيّوق.و أنذره من سوء عاقبة إصراره على التمرّد و الطغيان بقوله عليه السّلام: (فانّك إن فرّطت حتّى ينهد إليك عباد اللّه ارتجت إليك الامور- إلخ).
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 382
الترجمة:نامه اى از تو بمن رسيد كه سرتاسر سخن بافيها و دگرگونيها داشت، منطق درست و خير خواهى در آن سست بود و بمانند افسانه هائى بود كه از دانش و بردبارى در نگارش آن بهره اى نبود، بمانند مردى شدى كه از خاك تيره گوهر جويد و در تاريكى شب خار بر آرد، و گام فرا مقامى برداشتى كه بسيار از تو دور است، و نشانه اش ناجور، كركس را بدان ياراى پرواز نيست و با ستاره عيّوق دمساز است. پناه بر خدا كه تو فرمانروا بر مسلمانان گردى و پس از من در خرد و درشت كار آنها مداخله كنى يا من در اين باره براى تو بر يكتن از آنان قرار و تعهّدى امضاء كنم. از هم اكنون خود را درياب و براى خويش چاره انديش، زيرا اگر كوتاه آئى تا بندگان خدا بر سر تو آيند كارها بر تو دشوار گردد و درهاى نجات بروى تو بسته شوند و از آن مقامى كه امروزه از تو پذير است با زمانى، و السّلام.