و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ فِي جَوَابِكَ وَ الِاسْتِمَاعِ إِلَى كِتَابِكَ لَمُوَهِّنٌ رَأْيِي وَ مُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي؛ وَ إِنَّكَ إِذْ تُحَاوِلُنِي الْأُمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ كَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَكْذِبُهُ أَحْلَامُهُ وَ الْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ مَقَامُهُ، لَا يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ وَ لَسْتَ بِهِ غَيْرَ أَنَّهُ بِكَ شَبِيهٌ. وَ أُقْسِمُ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاءِ، لَوَصَلَتْ [مِنِّي إِلَيْكَ] إِلَيْكَ مِنِّي قَوَارِعُ تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَ [تَنْهَسُ] تَهْلِسُ اللَّحْمَ. وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ [نَصِيحِكَ] نَصِيحَتِكَ؛ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.
مُوَهِّن: تضعيف كننده.فِرَاسَة: گمان و حدس صائب، از ظاهر چيزى به باطن آن پى بردن.تُحَاوِلُنِى الُامُورَ: از من امورى را (مانند حكومت شام) طلب كردى.تُرَاجِعُنِى السُّطُورَ: از من خواستى كه سطورى را در جوابت بنويسم.الْمُسْتَثْقِل النَّائِم: كسى كه به خواب سنگينى فرو رفته، يعنى آرزوهائى كه تو خواستار آن هستى خيالاتى بيش نيست و مانند رويايى است كه در خواب ديده ميشود و در خارج واقعيت ندارد.يُبْهِظُهُ: بر او سنگين و دشوار مى آيد.لَوْ لَا بَعْضُ الِاسْتِبْقَاء: اگر (بخاطر بعضى ملاحظات) خواستار بقاء (و عدم هلاكت) تو نبودم.الْقَوَارِع: جمع «قارعة»، حوادث ناگوار و نابود كننده.تَقْرَعُ الْعَظْمَ: استخوان را در هم مى كوبد.تُهْلِسُ اللَحْمَ: گوشت را آب ميكند.ثَبَّطَكَ: ترا بازداشت.تَأذَنُ: مى شنوى.
تُحاوِلُ: مى خواهى، قصد ميكنىيَبهَظُ: سنگين ميكندتَهلِسُ: جدا ميكند و آب ميكندثَبَّطَ: نشانده است، به نشستن واداشته است
نامه اى از آن حضرت (ع) به معاويه:اما بعد، من از اين كه پى در پى، به نامه هايت پاسخ مى دهم و به گفته هايت گوش مى سپارم پندارم كه مردى سست راى شده ام و در فراست و هوشيارى گرفتار خطا گشته ام.تو هنگامى كه نامه اى به من مى نويسى و چيزى مى طلبى به كسى مى مانى كه در خواب گران است و خوابهاى دروغ مى بيند. يا همانند حيرت زده اى هستى كه سرگردان ايستاده و از ايستادن به مشقت افتاده و نمى داند، آنچه به سراغش مى آيد به سود اوست يا به زيان اوست. البته تو همانند او نيستى، او همانند توست.به خدا سوگند، اگر نمى خواستم كه زنده بمانى، بلاهايى از من به تو مى رسيد كه استخوانت را خرد سازد و گوشت تنت را آب كند. بدان، كه شيطان تو را بر جاى داشته و نمى گذارد به بهترين كارهايت باز گردى و گوش به نصيحت بسپارى. و سلام به آنكه شايسته سلام است.
از نامه هاى آن حضرت است به معاويه:اما بعد، من در جوابهاى پياپى به تو، و گوش دادن به نامه ات رأيم را بى نتيجه دانسته، و فراستم را تخطئه مى كنم. تو در امورى كه از من درخواست دارى، و نامه هايى كه براى پاسخ گرفتن به جانب من مى فرستى، كسى را مى مانى كه به خواب سنگين فرو رفته و خوابهاى بى پايه اش دروغ از آب در مى آيد، و چون سرگردان به پا ايستاده اى كه ايستادنش او را به سنگينى و سختى انداخته نمى داند آنچه او را پيش مى آيد آيا به سود اوست يا به زيان او. تو همانند چنين كسى نيستى ولى او شبيه توست.به خدا قسم اگر علاقه ام به باقى ماندن مردم مؤمن نبود ضربات كوبنده اى از طرف من به تو مى رسيد كه استخوان را بكوبد، و گوشت را آب كند. آگاه باش كه شيطان تو را از اينكه به بهترين امورت باز گردى، و گفتار نصيحت كننده خود را بشنوى باز داشته. و سلام بر اهلش.
افشاى سيماى دروغين معاويه:پس از ياد خدا و درود، من با پاسخ هاى پياپى به نامه هايت، و شنيدن مطالب نوشته هايت، رأى خود را سست، و زيركى خود را به خطا نسبت مى دهم، و همانا تو كه مدام خواسته هايى از من دارى و نامه هاى فراوان مى نويسى، به كسى مانى كه به خواب سنگينى فرو رفته، و خواب هاى دروغينش او را تكذيب مى كند، يا چون سرگردانى هستى كه ايستادن طولانى بر او دشوار مى باشد، و نمى داند آيا آينده به سود او يا به زيانش خواهد بود گرچه تو آن كس نيستى امّا به تو شباهت دارد.به خدا سوگند اگر پرهيز از خونريزى در مهلت تعيين شده نبود، ضربه كوبنده اى دريافت مى كردى كه استخوان را خرد، و گوشت را بريزاند. معاويه بدان كه شيطان تو را نمى گذارد تا به نيكوترين كارت بپردازى(1)، و اندرزى كه به سود تو است بشنوى. درود بر آنان كه سزاوار درودند.________________________________(1). نيكوترين كار، همان اطاعت از اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام بحق حضرت امير المؤمنين عليه السّلام است.
و از نامه آن حضرت است به معاويه:اما بعد، من با پاسخهايى پياپى به گفته هايت، و شنيدن مضمون نامه هايت، رأى خود را سست مى شمارم و زيركى خود را به خطا منسوب مى دارم، و تو كه از من چيزهايى را خواستارى و نامه مى نويسى -و پاسخ انتظار دارى-، كسى را مانى كه به خواب گران رود، و خوابهايى بى اساس بيند، يا چون سرگردانى ايستاده كه ايستادنش بر وى دشوار افتاده. آنچه به سر وقت وى آمده به سود اوست يا به زيان وى، نمى داند و تو آن نيستى بلكه او به تو ماند.به خدا سوگند اگر نه آن بود كه ماندنت را مى خواستم، بلاهايى از من به تو مى رسيد كه استخوان را بكوبد و گوشت را آب كند، و بدان كه شيطان تو را نمى گذارد تا به نيكوترين كارت بپردازى و اندرزى را كه به سود توست بشنوى -و آويزه گوش سازى-. و درود بر آنانكه در خور درودند.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (كه براى نادرستى نامه اش او را سرزنش و تهديد نموده است):(1) پس از ستايش خداى تعالى و درود بر حضرت خاتم الأنبياء، من با پى در پى پاسخ گفتن بتو و گوش دادن به نامه ات رأى و انديشه ام را (در اينكه تو نادان و گمراهى و هرگز پند و اندرز بتو سودى نخواهد بخشيد و از فتنه و تباهكارى دست نخواهى كشيد) سست مى گردانم، و فراست و زيركى (يقين و باور) خود را به خطا و اشتباه مى اندازم (در صورتيكه پاسخ مانند تو بايد سكوت باشد، پس پاسخ دادن من از جهت مماشات و اتمام حجّت است و بس) و تو هنگاميكه به حيله و زرنگى چيزهائى از من مى طلبى، و نامه هايى براى جواب گرفتن بمن مى فرستى بشخص سنگين به خواب رفته اى مى مانى كه خوابهاى دروغ و پريشان مى بيند، و بشخص سرگردان ايستاده اى مى مانى كه ايستادنش او را وامانده و بيچاره كرده (نه راه رفتن داند و نه توانائى ايستادن دارد) نمى داند آنچه پيش آيد به سود او است يا به زيانش مى باشد، و تو مانند او نيستى بلكه او بتو مى ماند (حال تو بدتر از آنست كه بديگرى شباهت داشته باشى، زيرا در بدبختى و بيچارگى يگانه هستى، تو بخود مى مانى و بس)(2) و سوگند بخدا اگر نمى خواستم باقى بمانى (بجهت مصلحتى كه بايد طبق آن رفتار نمايم، و اگر اراده تباه ساختنت را داشتم) از جانب من بتو مى رسيد كوبنده ها (سختيهاى جنگ و زد و خورد) كه استخوان را بشكند و گوشت را آب كند (ترا از بين ببرد)(3) و بدان كه ترا شيطان باز داشته از اينكه به كارهاى نيكويت باز گردى و به گفتار پند دهنده ات گوش دهى (بامام زمان خويش بگروى و دستورش را اجرا نمائى) و درود بر شايسته آن.
اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اينکه مکرر به پاسخ نامه هاى تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش مى کنم و هوشيارى خود را تخطئه مى نمايم (چرا که سخنانم همچون ميخ آهنينى است که در سنگ فرو نمى رود و يا همچون خطاب به ديوارها و اشياى بى جان و بى روح است). در آن هنگام که تو از من خواسته هايى (مانند حکومت شام يا حکم ولايت عهدى) دارى و پيوسته نامه نگارى مى کنى به کسى مى مانى که به خواب سنگينى فرو رفته و رؤياهاى (آشفته) مى بيند که به او دروغ مى گويد و يا همچون شخص سرگردانى که ايستاده است و ايستادنش او را به مشقت افکنده (زيرا نمى داند به کدام راه برود) و نمى داند که آينده به سود اوست يا به زيانش. گرچه تو آن شخص نيستى (که چنين خواب آشفته اى ديده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبيه به توست! به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقى ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار اسلام و نتيجه زحمات پيغمبر اکرم) ضربه هاى کوبنده اى از من به تو مى رسيد که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب مى کرد و بدان که شيطان از اينکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمى دهد به اندرزهايى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شايسته سلامند.
از نامه هاى امام(عليه السلام) به معاويه است.(1)
نامه در یک نگاه:امام(علیه السلام) در این نامه پس از نامه هاى مکررى که در پاسخ به نامه هاى معاویه نوشته است و تأثیرى در او نگذاشته اظهار نگرانى مى کند. آن گاه او را به کسى تشبیه مى فرماید که در خواب سنگینى فرو رفته و رؤیاهاى کاذب مى بیند سپس امام به او هشدار مى دهد که شیطان به تو اجازه نمى دهد به کارهاى خیر بپردازى یا به اندرزهاى من گوش فرا دهى.
خواب آشفته مى بينى!اين سيزدهمين نامه اى است که در نهج البلاغه از امام به معاويه نقل شده است و به اضافه نامه 75 که بعدا خواهد آمد مجموعا چهارده نامه مى شود. تعبيرات اين نامه نشان مى دهد که از آخرين نامه هاى امام به اوست مى فرمايد: «اما بعد (از حمد و ثناى الهى) من در اينکه مکرر به پاسخ نامه هاى تو پرداخته و گوش به آن فرا داده ام خود را سرزنش مى کنم و هوشيارى خود را تخطئه مى نمايم (چرا که سخنانم همچون ميخ آهنينى است که در سنگ فرو نمى رود و يا همچون خطاب به ديوارها و اشياى بى جان و بى روح است)»; (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي عَلَى التَّرَدُّدِ(2) فِي جَوَابِکَ، وَالاِسْتِمَاعِ إِلَى کِتَابِکَ، لَمُوَهِّنٌ(3) رَأْيِي، وَمُخَطِّئٌ فِرَاسَتِي).اين جمله شبيه تعبيرى است که قرآن مجيد درباره نصايح پيغمبر به مشرکان بيان کرده مى فرمايد: «(إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ); مسلماً تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش کران که روى برگردانند و دور شوند!».(4)طبيعى است هنگامى که انگيزه هاى شيطانى و هوا و هوس وجود انسان را پر کند روح او در برابر سخنان حق طلبان غير قابل نفوذ مى شود و چيزى از سخنان آنها در او اثر نمى گذاردآن گاه امام(عليه السلام) پاسخ کوبنده اى به درخواست هاى معاويه درباره سپردن حکومت شام به او يا نوشتن فرمان ولايت عهدى براى وى مى دهد و او را با دو تشبيه از اين درخواست هاى نامعقول مأيوس مى سازد مى فرمايد: «در آن هنگام که تو از من خواسته هايى (مانند حکومت شام يا حکم ولايت عهدى) دارى و پيوسته نامه نگارى مى کنى به کسى مى مانى که به خواب سنگينى فرو رفته و رؤياهاى (آشفته) مى بيند که به او دروغ مى گويد و يا همچون شخص سرگردانى که ايستاده است و ايستادنش او را به مشقت افکنده (زيرا نمى داند به کدام راه برود) و نمى داند که آينده به سود اوست يا به زيانش»; (وَإِنَّکَ إِذْ تُحَاوِلُنِي(5) الاُْمُورَ وَ تُرَاجِعُنِي السُّطُورَ(6)، کَالْمُسْتَثْقِلِ النَّائِمِ تَکْذِبُهُ أَحْلاَمُهُ، وَالْمُتَحَيِّرِ الْقَائِمِ يَبْهَظُهُ(7) مَقَامُهُ، لاَ يَدْرِي أَ لَهُ مَا يَأْتِي أَمْ عَلَيْهِ).امام در تشبيه اوّل به او مى فهماند که آنچه تو از من مى خواهى خواب و خيالى بيش نيست; خوابى پريشان و دروغين. مگر ممکن است زمام مسلمين به کسى سپرده شود که نه تقوايى دارد و نه عدالتى، نه سابقه اى در اسلام و نه درايتى.در تشبيه دوم او را به فرد گم کرده راه تشبيه فرموده که سرگردان ايستاده; نه توان اقامت در جايش را دارد و نه قدرت بر تصميم گيرى جهت حرکت به سوى مقصدى. اضافه بر اين از آينده نيز نگران و بيمناک است و از سرنوشتى که در انتظار اوست بى خبر.امام(عليه السلام) در پايان اين تشبيهات مى فرمايد: «گرچه تو آن شخص نيستى (که چنين خواب آشفته اى ديده باشد و سرگردان شده) بلکه او شبيه به توست!»; (وَلَسْتَ بِهِ، غَيْرَ أَنَّهُ بِکَ شَبِيهٌ).اين تعبير لطيفى است که امام بيان فرموده; به جاى اينکه بگويد تو شبيه چنين شخصى هستى مى فرمايد: او شبيه به توست. اشاره به اينکه تو در اين گمراهى و سرگردانى و خيالات خام اصل و اساس محسوب مى شوى و گمراهان شبيه تواند.راستى عجيب است که شخصى مانند معاويه انتظار خلافت و جانشينى پيغمبر را داشته باشد; او تعلق به گروهى دارد که پيامبر تا آخر عمرش با آنها مبارزه کرد و از آخرين کسانى بود که ظاهرا ايمان آورد. آيا کسانى که تا آخرين نفس در صف دشمنان پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بوده اند سزاوار است بعد از پيروزى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و تحکيم پايه هاى حکومت اسلامى بخواهند بر جاى او بنشينند و به نام او حکومت کنند؟ کدام عاقل چنين چيزى را مى پسندد؟ ولى با نهايت تأسف در صدر اسلام و بعد از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و شهادت على(عليه السلام) چنين امرى رخ داد و اين نبود مگر به خاطر سستى و ناآگاهى جمعى از مسلمين آن زمان.به گفته ابن ابى الحديد آيا تعجب آور نيست کسى که از طلقا و آزاد شدگان در فتح مکه است و اگر ايمان آورده باشد در آخرين خط قرار دارد، هرگاه در مجلسى وارد شود که بزرگان مهاجران و انصار در آنجا حضور داشته باشند بخواهد همه را عقب بزند و در بالاى مجلس ـ بالاتر از همه ـ بنشيند؟(8)سپس در بخش ديگرى امام او را شديدا تهديد مى کند و مى فرمايد: «به خدا سوگند اگر نبود علاقه به باقى ماندن (مؤمنان پاک دل و آثار اسلام و نتيجه زحمات پيغمبر اکرم) ضربه هاى کوبنده اى از من به تو مى رسيد که استخوانت را خُرد و گوشت تو را آب مى کرد»; (وَأُقْسِمُ بِاللهِ إِنَّهُ لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ(9)، لَوَصَلَتْ إِلَيْکَ مِنِّي قَوَارِعُ(10)، تَقْرَعُ الْعَظْمَ وَتَهْلِسُ(11) اللَّحْمَ).اشاره به اينکه اگر از جنگ با تو چشم مى پوشم و فعلاً مدارا مى کنم نه براى آن است که عِدّه و عُدّه کافى ندارم، بلکه به علت آن است که بيم دارم در اين درگيرى مؤمنان باارزشى از ميان بروند و اعتقاد مردم متزلزل شود و زحمات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) کم رنگ گردد. منظور از جمله «لَوْ لاَ بَعْضُ الاِسْتِبْقَاءِ» همين است.بعضى ديگر از شارحان نهج البلاغه مانند ابن ابى الحديد براى اين جمله احتمال ديگرى ذکر کرده اند و آن اينکه منظور از اين ضربات کوبنده که استخوان را خُرد و گوشت را آب مى کند سخنانى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره فجايع بنى اميّه و رسوايى هاى آنان است که اگر امام فاش مى کرد آنها را در هم مى کوبيد.سپس مى افزايد: اماميه معتقدند که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) امور مربوط به زنانش را بعد از رحلت خود به دست على(عليه السلام) سپرد و به او اجازه داد که هر کدام از آنان که (مسير خلافى را پيمودند و) آن حضرت مصلحت ديد، ارتباط آنان را با پيغمبر اکرم قطع کند. از جمله مى توانست ارتباط «ام حبيبه»; (همسر پيغمبر و خواهر معاويه) را از پيغمبر قطع کند و از حالت ام المؤمنين خارج شود و ازدواج با او براى مردان امت جايز باشد و اين را مجازاتى براى معاويه برادرش و مجازاتى براى خودش (ام حبيبه) قرار دهد، زيرا «ام حبيبه» همانند برادرش معاويه بغض على را در دل داشت و اگر على(عليه السلام) اين کار را مى کرد معاويه را در انظار عموم در هم مى کوبيد.سپس ابن ابى الحديد مى افزايد: اماميه از روات خود نيز نقل کرده اند که على(عليه السلام) عايشه را نيز به چنين چيزى تهديد کرد; ولى ما چنين اخبارى را نمى پذيريم و کلام على(عليه السلام) در نامه مورد بحث را طور ديگرى تفسير مى کنيم و مى گوييم: گروه کثيرى از صحابه با على(عليه السلام) بودند که پيغمبر اکرم معاويه را حتى بعد از آنى که اسلام را پذيرفت لعن کرد و مى فرمود او منافق کافر و اهل دوزخ است و اخبار در اين زمينه مشهور است.(12) امام مى توانست خط و گواهى اين گروه از صحابه را در اين باره به شام بفرستد و به گوش شاميان برساند; ولى اين کار را به مصلحت (امت) ندانست و اگر اين کار را مى کرد معاويه را در هم مى کوبيد.(13)علاّمه شوشترى بعد از نقل اين کلام شديداً به ابن ابى الحديد اعتراض مى کند که هيچ يک از اماميه معتقد نيست که على(عليه السلام) قادر بود رابطه ام حبيبه يا عايشه را از پيغمبر چنان قطع کند که نکاح آنها براى مردان امت جايز باشد، بلکه تنها احترام امّ المؤمنين بودن و رابطه معنوى آنها را از پيغمبر مى توانست قطع کند و اين مطلب چيزى نيست که تنها علماى اماميه به آن قائل باشند; بلکه بعضى از علماى اهل سنّت مطابق نقل ابن اعثم کوفى در کتاب الفتوح(14) نيز چنين روايتى را نقل کرده اند که پيغمبر اين اجازه را به على(عليه السلام) داده بود.(15)ولى همان گونه که در بالا آمد تفسير مناسب براى کلام امام در اين نامه همان تفسير اوّل است.آن گاه امام(عليه السلام) در آخرين جمله هاى خود در اين نامه صريحاً به معاويه مى فرمايد: «بدان که شيطان از اينکه به کارهاى خوب بپردازى تو را باز داشته و به تو اجازه نمى دهد به اندرزهايى که به سود توست گوش فرا دهى و سلام بر آنها که شايسته سلامند»; (وَاعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَکَ(16) عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِکَ، وَتَأْذَنَ لِمَقَالِ نَصِيحَتِکَ، وَالسَّلاَمُ لاَِهْلِهِ).جاى ترديد نيست که گوينده اى همچون على بن ابى طالب و سخنانى همچون خطبه ها و نامه هاى او مى تواند بيشترين تأثير را در مخاطبان بگذارد; ولى هنگامى که محل قابل نباشد چه سود. آيا گل ها در شوره زار مى رويند و آيا ميخ آهنين در سنگ فرو مى رود؟به يقين سخنانى مؤثرتر از سخنان پيامبر اسلام يافت نمى شود; ولى خداوند در قرآن صراحتا در آيه فوق مى گويد: «(وَسَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ); براى آنان يکسان است، انذارشان کنى يا نکنى، ايمان نمى آورند».(17)*****نکته:پيشگويى هاى پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره معاويه:متأسّفانه بعضى از برادران اهل سنّت به علت عدم آگاهى يا عدم دسترسى به منابع خودشان هنوز معاويه را جزء صحابه و قابل دفاع مى دانند در حالى که اگر آثار علماى خود را بررسى کنند به اشتباه بودن فکر پى مى برند. ما در اينجا عين عبارت ابن عساکر را که از او به «الإمامُ الْحافِظُ المَوَرِّخ» تعبير مى کنند و از علماى معروف قرن ششم است از کتاب تاريخ دمشق و بدون کم و کاست نقل مى کنيم:1. او از ابوسعيد نقل مى کند که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ; هنگامى که معاويه را بر منبر من ببينيد او را به قتل برسانيد».2. در حديث ديگرى از وى نقل مى کند که پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَري فَارْجُمُوهُ; هنگامى که معاويه را بر منبر ببينيد او را سنگسار کنيد».3. همين حديث را از عبد الله با تعبير «فَاقْتُلُوهُ» نقل مى کند.(18)4. رجالى معروف اهل سنّت «عبدالله بن عدى» در کتاب کامل بعد از ذکر اين احاديث و تضعيف اسناد بعضى از آنها به اين حديث اهمّيّت مى دهد که ابوسعيد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل کرده که فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى هذِهِ الاْعْواِد فَاقْتُلُوهُ; هنگامى که معاويه را بر اين چوبها (اشاره به منبر است) ديديد او را به قتل برسانيد». هنگامى که ابو سعيد اين حديث را نقل کرد زمانى بود که معاويه (در عصر عمر) بر منبر خطبه اى مى خواند. مردى از انصار برخواست و شمشير خود را کشيد که به او حمله کند. ابو سعيد گفت: چه مى کنى؟ گفت: اين روايت را من از پيغمبر شنيدم. ابوسعيد گفت: من هم شنيده ام ولى دوست نداريم در عصر خلافت عمر بدون اجازه او شمشير بر کسى بکشيم. قبول کردند که در اين باره نامه اى به عمر بنويسند اما پيش از آنکه جواب نامه بيايد خبر مرگ عمر آمد.(19)طبرى اين روايات را در تاريخ خود به طور گسترده ضمن نامه معتضد عباسى آورده است.(20)5. طبرى در جلد يازدهم تاريخ خود نقل مى کند که پيغمبر اکرم روزى ابوسفيان را ديد که سوار بر الاغى است و معاويه زمام آن را گرفته و يزيد فرزندش آن حيوان را از پشت سر مى راند. پيغمبر فرمود: «لَعَنَ اللهُ الْقائِدَ وَالرّاکِبَ وَالسّائِقَ; خداوند آن کس که زمام را به دست گرفته و آن کس که سوار است و آن کس که از پشت سر حيوان را مى راند همه را لعن کند».(21)6. مورخ معروف، ابن اثير در کتاب اسدالغابة فى معرفة الصحابة نقل مى کند که پغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى فرمود: خلافت هرگز به طلقا و فرزندان آنها و کسانى که در سال فتح مکه ايمان آوردند نمى رسد. بعد اضافه مى کند که اين حديث را هر سه نفر (ابن منده، ابونعيم و ابن عبدالبرّ) نقل کرده اند.(22)خلاصه از رواياتى که در نکوهش معاويه در کتب مختلف نقل شده و آنچه در تواريخ اسلامى اعم از شيعه و سنى درباره آن آمده که بخشى از آن را ذيل نامه 16 در جلد نهم آورديم، روشن مى شود که هيچ انسان محقق و حتى افراد عادى نمى توانند در انحراف و فساد اعمال او ترديد کنند مگر آنکه مانند بعضى از متعصبين، شديدالتعصب باشند که چشم بر تمام واقعيت ها مى بندند و اين جمله را تکرار مى کنند: که او از صحابه است و همه صحابه داراى قداست اند!!*****پی نوشت:1. سند نامه: تنها منبعى که در کتاب مصادر نهج البلاغه اين نامه را از آن نقل کرده کتاب الطراز اميريحيى علوى است که گرچه بعد از سيّد رضى مى زيسته ولى تفاوت در بعضى از تعبيرات نشان مى دهد که وى آن را از منبعى غير از نهج البلاغه گرفته است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 463).2. «التَردُّد» گاه به معناى شک و ترديد است و گاه به معناى رفت و آمد و تکرار و در اينجا به قرائنى که در کلام است معناى دوم اراده شده است.3. «مُوَهِّنْ» از ريشه «توهين» به معناى سست کردن آمده است.4. نمل، آيه 80 .5. «تُحاوِلُنى» از ريشه «مُحاولة» به معناى طلب کردن چيزى يا طلب کردن توأم با «حيله» آمده است و در عبارت بالا معناى دوم مناسب تر است.6. «السُّطُور» جمع «سَطْر» به معناى سطرهاى نامه است و در اينجا «با» در تقدير است; يعنى با سطور نامه خود پيوسته به من مراجعه مى کنى و مطالبه مقامات دارى7. «يَبْهَظُهُ» از ريشه «بَهْظ» بر وزن «محض» به معناى سنگين کردن و فشار آوردن است.8. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 64.9. «اِسْتِبقاء» به معناى باقى گذاشتن چيزى است و گاه به معناى رحم کردن نيز آمده است.10. «قَوارِع» جمع «قارعة» به معناى حادثه سخت و کوبنده است، از ريشه «قرع» به معناى کوبنده گرفته شده است.11. «تَهْلِسُ» از ريشه «هَلْس» بر وزن «درس» به معناى بيمارى سل است، بعضى از ارباب لغت نيز «هلاس» را به معناى بيمارى هايى که سبب لاغرى مى شود گرفته اند و از آنجايى که بيمارى سل شخص مبتلا را کاملا لاغر مى کند، در مورد اين بيمارى به کار رفته است.12. روايات مزبور را مى توانيد به عنوان نمونه در کتاب صفين نصر بن مزاحم که از مورخان مشهور است ص 216 مطالعه فرماييد.13. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 65.14. فتوح ابن اعثم، ج 2، ص 340.15. بهج الصباغه، ج 4، ص 286.16. «ثَبَطَ» از ريشه «تثبيط» به معناى جلوگيرى از انجام کارى است.17. يس، آيه 10.18. تاريخ مدينه دمشق، ج 59، ص 155 به بعد.19. کامل، عبدالله بن عدى، ج 5، ص 200.20. تاريخ طبرى، ج 10، ص 57 به بعد.21. همان مدرک، ج 11، ص 357.22. اسدالغابه، ج 4، ص 387. (شرح حال معاوية بن صخر).
از جمله نامه هاى امام (ع) به معاويه:محور اين بخش از نامه هاى امام (ع) بر زشتى و سرزنش معاويه است.عبارت: «امّا بعد... فراستى»،يعنى من انديشه و زيركى و هوشمندى ام را در باره تو تضعيف و سست مى كنم، براى اين كه ظنّ قوى دارم كه نامه نگارى و پاسخ به تو بى فايده است. آن گاه وى را در مقصود خود يعنى فرمانروايى شام، و در فريبكارى اش كه امام (ع) امر خلافت را پس از خود به او بسپارد، و نامه نگاريهايش را در اين مورد، به رؤياى كسى كه در خواب سنگينى فرو رفته باشد تشبيه كرده است.كلمه: السّطور منصوب به حذف حرف جرّ [منصوب به نزع خافض]- حرف جر: فى، و يا باء- است. و با جمله «تكذبه احلامه»، به وجه شبه اشاره فرموده است. مقصود امام (ع) اين است كه خيالبافيها و آرزوهاى معاويه براى رسيدن به خلافت، توسط او، خيالات بى اساسى است كه از غلبه نادانى سرچشمه گرفته، به سان رؤياى دروغينى كه شخص غرق در خواب مى بيند و هنگامى كه از خواب بيدار مى شود، اثرى از آنها وجود ندارد، و هم چنين او را به شخص سرگردانى كه در يكجا ايستاده تشبيه نموده است، و به وجه شبه آن با عبارت: «يبهظه... عليه» اشاره كرده، با اين توضيح كه معاويه در امر خلافت بسيار كوشا بود امّا در راه به دست آوردن آن سرگردان، و چون علم به نتيجه تلاش خود نداشت و نمى دانست كه نتيجه كارش خوب است، يابد، بى باكانه در پى آن مى رفت، همانند شخص ايستاده سرگردان در يك كار كه از ايستادن زياد، خسته شده و نمى داند كه چرا ايستاده است.آن گاه امام (ع) به اين مقدار از تشبيه براى معاويه راضى نشده، بلكه از باب مبالغه در غفلت و سرگردانى معاويه و فرو رفتن او در لاك خويش، مى گويد: «و لست به» يعنى تو همانند او نيستى و او در شباهت نسبت به تو اصل نيست بلكه او شبيه تو است، يعنى براستى تو در اين تشبيه اصل مى باشى.سپس، سوگند ياد كرده است كه اگر نبود بعضى جهاتى كه بنا بر آنها مى خواهم تو بمانى، يعنى براى ملاحظه پاره اى مصلحتها نبود هر آينه ضربات كوبنده [از طرف امام (ع)] به او مى رسيد كه مقصود از آن سختيهاى جنگ است، و اين كه سختيهاى آن استخوان را درهم مى شكند و گوشت را مى زدايد، كنايه آورده از شدّت و سختى جنگ.آن گاه به عنوان سرزنش به او خبر داده كه شيطان او را از بازگشت به كارهاى نيك، يعنى سر در خط فرمان امام (ع) نهادن و ترك فتنه و آشوب و همچنين از اين كه به سخن پندآميز گوش فرا دهد مانع شده است و اين سخن نوعى فراخواندن معاويه است به اين اعمال كه وى به دليل وسوسه و منع شيطان تركشان كرده است. توفيق در دست خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 400
المختار الثاني و السبعون و من كتاب له عليه السلام الى معاوية:أمّا بعد، فإنّي على التردّد في جوابك، و الاستماع إلى كتابك لموهّن رأيي، و مخطئ فراستي، و إنّك إذ تحاولني الأمور و تراجعني السّطور كالمستثقل النّائم تكذبه أحلامه، و المتحيّر القائم يبهظه مقامه، لا يدري أ له ما يأتي أم عليه، و لست به غير أنّه بك شبيه و أقسم باللّه إنّه لو لا بعض الاستبقاء لوصلت إليك منّي قوارع: تقرع العظم، و تهلس [تنهس] اللّحم، و اعلم أنّ الشّيطان قد ثبّطك عن أن تراجع أحسن أمورك، و تأذن لمقال نصيحتك [و السّلام لأهله]. (72715- 72633)قال المعتزلي: و روى تهلس اللحم و تلهس بتقديم اللام و تهلس بكسر اللام تذيبه حتّى يصير كبدن به الهلاس و هو السلّ، و أمّا تلهس فهو بمعنى تلحس أبدلت الحاء هاءا و هو من لحست كذا بلساني بالكسر، ألحسه، أى تأتي على اللحم حتّى تلحسه لحسا، لأنّ الشيء إنّما يلحس إذا ذهب و بقي أثره و أمّا «ينهس» و هى الرواية المشهورة فمعناه يعترق.اللغة:(موهّن): مضعّف، و قال المعتزلي: لائم نفسي و مستضعف رأيي، (التردّد) الترداد و التكرار في مجاوبة الكتب و الرسائل، (بهظه): أثقله، (القوارع): الشدائد، (ثبّطه) عن كذا: شغله، (تأذن) بفتح الذال: تسمع.الاعراب:لموهّن: خبر فانّي و رأيي مفعوله، كالمستثقل: خبر إنّك، تكذّبه: جملة حاليّة عن «النائم» و كذا جملة لا يدري.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 401
المعنى:تشبيه [كالمستثقل النّائم ... غير أنّه بك شبيه] يأسف عليه السّلام في كتابه هذا على ابتلائه بالمراسلة مع معاوية حيث يعلم أنّ المواعظ لا تؤثّر فيه و ما يتضمّن كتبه من إظهار الاعتقاد باللّه و رسوله صرف لقلقة اللسان و لا يجوز تراقيه، بل تظاهره بمطالبة دم عثمان لا يكون عن اعتقاده بأنّه ممّا يجب عليه و له حقّ فيه بل جعله وسيلة إلى جلب قلوب أنصاره و موافقيه الّذين ضلّوا و أضلّوا، فشبّهه بالنائم الثقيل الّذي يرى أحلاما كاذبة و المتحيّر في المقام الّذي لا يقدر حمله و الجاهل في أعماله الّذي لا يدري أنّ ما يأتيه في عقب أعماله ينفعه أو يضرّه.ثمّ نبّه على أنّ مداراته معه لا تكون لعجزه عن قمعه و قهره بل لما يقتضيه المصلحة من إبقاء ظاهر الاسلام و حفظ مركزيّة العلم و الدين بوجود أهل البيت و عترته الحاملين لحقائق الدين و القرآن.فانّه لو يجدّ في الحرب معه ليستأصله من شافته ينجرّ إلى هلاك أنصاره عليه السّلام و أنصار معاوية المتمسّكين بالاسلام، فيكرّ الكفّار على المسلمين و يقهرونهم في ظاهر الدين و ربما ينجرّ إلى قتل الحسن و الحسين عليهما السّلام بقيّة العترة الطاهرة فينقطع الامامة كما صرّح به في الاستسلام إلى اقتراح قبول الصلح في جبهة صفّين فالمقصود من بعض الاستبقاء في كلامه عليه السّلام هو الاستبقاء على ظاهر الاسلام و حفظ العترة الطاهرة لخير الأنام و هذا هو المصلحة الّتي رعاها في ترك المحاربة مع أصحاب السقيفة و مخالفيه بعد وفاة النبيّ صلّى اللّه عليه و آله.الترجمة:از نامه اى كه آن حضرت عليه السّلام بمعاويه نگاشته:أمّا بعد، براستى كه من در تكرار پاسخ نامه هاى تو و شنيدن آنها رأى خود را سست مى شمارم و خود را سرزنش مى نمايم و نبايد مراسله با تو را تا اين حد ادامه دهم و تو كه در كارها با من داد و ستد مى كنى و در نگارش سطور مراجعه و تكرار مى نمائى كسى را مانى كه در خواب سنگينى اندر است و رؤياهاى دروغين بيند و يا كسى كه در مقامى برتر از خود ايستاده و بر دوش او سنگينى مى كند و نمى داند آينده بسود او است يا زيان او، تو خود او نيستى مانند او هستى.بخدا سوگند، اگر براى حفظ بقيّه ظواهر اسلام و بقيّه عترت خير الانام و مؤمنين پاكدل نبود ضربتهاى كوبنده از من بتو مى رسيد كه استخوانت را خرد مى كرد و گوشت تنت را همه از آن جدا مى نمود، بدانكه شيطان بر سر راه تو است و تو را بكلّي باز داشته از اين كه بكارهاى بهتر و نتيجه بخش تر از آنچه مى كنى بر گردى و راه دين و حقيقت را بپوئى و بگفته هاى اندرزگوى خود گوش بدهى (درود بر أهل آن).
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 220
از نامه آن حضرت است به معاويه در اين نامه كه چنين آغاز مى شود: «اما بعد، فانّى على التردد فى جوابك و الاستماع الى كتابك...»، «اما بعد، من با پاسخ هاى پياپى به گفته هايت و شنيدن مضمون نامه هايت راى خود را سست مى شمارم.» ابن ابى الحديد ضمن شرح اين جمله از اين نامه كه على عليه السّلام نوشته است: «به خدا سوگند اگر رعايت آزرم نمى بود، سخنان كوبنده اى از من به تو مى رسيد كه استخوان را در هم مى شكست و گوشت را آب مى كرد.»، مى نويسد اگر بپرسى مقصود چيست و آيا مقتضاى حال رعايت آزرم بوده است يا نه و آن سخنان كوبنده چيست؟ مى گويم: در اين مورد گفته شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تصميم گرفتن در باره كارهاى همسرانش را پس از خود به عهده على عليه السّلام گذاشته بود و براى او اين حق را قرار داده بود كه از هر يك از ايشان كه بخواهد شرف همسرى رسول خدا و مادر بودن براى مؤمنان را بردارد و گروهى از صحابه در اين مورد براى على عليه السّلام گواهى مى دادند. بنابر اين براى على عليه السّلام امكان داشت كه به شرف ام حبيبة پايان دهد و ازدواج او را با مردان حلال فرمايد و اين كار عقوبتى براى ام حبيبة و برادرش معاويه بوده است كه ام حبيبة هم همچون برادرش، على عليه السّلام را دشمن مى داشت، و اگر على عليه السّلام چنان كارى مى كرد، استخوانهاى معاويه در هم كوبيده و گوشت او آب مى شد، البته اين گفتار اماميه است و ايشان از قول رجال خويش روايت مى كنند كه على عليه السّلام عايشه را هم به اين كار تهديد فرموده بود.
ولى ما - معتزليان- اين خبر را تصديق نمى كنيم و سخن على عليه السّلام را به گونه ديگرى تفسير مى كنيم و مى گوييم گروه بسيارى از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همراه على عليه السّلام بودند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيده بودند كه معاويه را پس از مسلمان شدن او لعن مى كرد و مى فرمود: معاويه منافقى كافر و دوزخى است. اخبار در اين باره مشهور است و اگر على عليه السّلام مى خواست نوشته ها و گواهيهاى آنان را به گوش مردم شام برساند و گفتار ايشان را به اطلاع شاميان برساند، مى توانست انجام دهد ولى به مصلحتى كه خود بر آن دانا بود از آن كار خود دارى فرمود، و اگر چنان كرده بود گوشت معاويه را آب مى كرد.
من به ابو زيد بصرى گفتم: چرا على عليه السّلام اين كار را نكرد گفت: به خدا سوگند اين موضوع را از باب مراعات معاويه و مداراى با او انجام نداد بلكه بيم آن داشت كه معاويه هم به دروغ مقابله به مثل كند و به عمرو عاص و حبيب بن مسلمه و بسر بن ابى ارطاة و ابو الاعور و نظاير ايشان بگويد: شما هم از قول پيامبر روايت كنيد كه على منافقى دوزخى است و آن اخبار مجعول را به عراق بفرستد، بدين سبب از آن كار خود دارى فرمود.