وقال (عليه السلام): الْكـَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَـمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ؛ فَإِذَا تَكَـلَّمْتَ بِهِ، صِرْتَ فی وَثَاقِهِ. فَاخْزُنْ لِسَانَكَ، كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ؛ فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً.
فِى وَثاقِكَ: در بند توست، يعنى سخن را تا باز نگفته اى در بند توست، ولى همين كه گفته شد، تو در بند آن هستى.أخْزُن: (زبانت را) حفظ كن، نگهدار.الْوَرِق: نقره، سكه نقره.
و فرمود (ع): سخن در بند توست، تا آن را بر زبان نياورده اى، چون بر زبانش آورى تو به بند او در آمده اى. پس، همچنان كه، زر و سيمت را حفظ مى كنى، زبانت را هم حفظ كن، زيرا چه بسا يك كلمه كه نعمتى را سلب كند و محنتى را فراخواند.
و آن حضرت فرمود: سخن را تا نگفته اى در بند توست، چون گفتى تو در بند آنى، پس زبانت را چون طلا و نقره ات حفظ كن، چه بسا يك كلمه نعمتى را از بين برده و عذابى را پيش آورده.
ضرورت راز دارى و كنترل زبان (اخلاقى، تربيتى):و درود خدا بر او، فرمود: سخن در بند توست، تا آن را نگفته باشى، و چون گفتى، تو در بند آنى، پس زبانت را نگهدار چنانكه طلا و نقره خود را نگه مى دارى، زيرا چه بسا سخنى كه نعمتى را طرد يا نعمتى را جلب كرد.
[و فرمود:] سخن در بند توست تا بر زبانش نرانى و چون گفتى اش تو در بند آنى، پس زبانت را چنان نگه دار كه درمت را و دينار. چه بسا سخنى كه نعمتى را ربود و نقمتى را جلب نمود.
امام عليه السّلام (در باره سخن) فرموده است:1- سخن در قيد و بند تو مى باشد تا آنرا نگفته اى و چون به زبان آوردى تو در بند آن هستى (پيشتر تو بر آن مسلّط بودى و اكنون آن بر تو چه سود رساند چه زيان)2- پس زبانت را (در خزينه دهان) نگاه دار چنانكه طلا و نقره را در خزينه مى نهى كه بسا يك كلمه نعمتى را از دست مى دهد و عذاب و گرفتارى پيش مى آورد (بنا بر اين بايد پرگوئى نكرده پيش از انديشه سخن نگفت).
امام(عليه السلام) فرمود: سخن را تا نگفته اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود. زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ كن. اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است.
حتى با يك كلمه:درباره اهميت سكوت و خطرات سخن گفتن بى رويه، در كلمات پيشين امام(عليه السلام) مطالب قابل توجهى خوانديد. امام (عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه در ضمن سه جمله ديگر بر اين مسأله تأكيد مى كند. نخست مى فرمايد: «سخن، تا نگفته اى اسير توست اما همين كه گفتى تو اسير او خواهى بود»; (الْكَلاَمُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ; فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فی وَثَاقِهِ).چه تشبيه و تعبير جالبى! به راستى، سخن قبل از آن كه از دهان گوينده اش بيرون آيد همچون اسيرى در نزد اوست ولى همين كه از دهان گوينده بيرون آمد نه تنها قادر بر مهار كردنش نيست بلكه در اسارت آن خواهد بود و تمام مسئوليت هايش را بايد به عهده بگيرد. پس چه بهتر كه انسان كم سخن بگويد و سنجيده بگويد.امام(عليه السلام) در دومين تعبير از تشبيه ديگرى استفاده كرده، مى فرمايد: «زبانت را همچون طلا و نقره ات حفظ كن»; (فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ).شك نيست كه انسان اجناس گران بهاى خود را با دقت محافظت مى كند مبادا سارقان آن را بربايند و يا به گونه ديگرى از دست برود. امام(عليه السلام) مى فرمايد كه زبان تو نيز سرمايه بسيار گران بهايى است كه بايد با دقت در حفظ آن بكوشى.در سومين جمله به عنوان يك دليل مى فرمايد: «اى بسا گفتن يك كلمه نعمت بزرگى را از انسان سلب كرده يا بلا و مصيبتى را فراهم ساخته است»; (فَرُبَّ كَلِمَة سَلَبَتْ نِعْمَةً وَجَلَبَتْ نِقْمَةً).اهميت سكوت تا آنجاست كه از داستان زكريا در قرآن مجيد استفاده مى شود خداوند هنگامى كه به زكريا بشارت فرزندى را به نام يحيى داد عرضه داشت: «خدايا! نشانه اى براى من قرار ده. خطاب آمد: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز قدرت تكلم با مردم نخواهى داشت در حالى كه زبانت سالم است; (قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَال سَوِيّاً) [1] و به اين ترتيب سكوت به عنوان آيتى از آيات خدا نسبت به موهبتى كه ارزانى داشته بود قرار داده شد.[2]*****پی نوشت:[1]. مريم، آيه 10.[2]. سند گفتار حكيمانه: تنها منبعى كه مرحوم خطيب قبل از نهج البلاغه براى اين كلام شريف نقل كرده است كتاب من لا يحضر مرحوم صدوق است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 289). اضافه مى كنيم كه مرحوم صدوق آن را در من لا يحضر در ذيل كلام حكمت آميز گذشته در وصاياى على(عليه السلام) به محمّد بن حنفيه نقل كرده است.
امام (ع) فرمود: «الْكَلَامُ فِي وَثَاقِكَ مَا لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ- فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ- فَاخْزُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْزُنُ ذَهَبَكَ وَ وَرِقَكَ- فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً»:امام (ع) امر فرموده است كه از سخنى كه شايسته گفتن نيست و همچنين سخن نابجا، زبان را نگه دارند، و نگهدارى زبان را به اندوختن طلا تشبيه كرده است و وجه شبه اهميّت در نگهدارى است، و از گفتن سخن ناروا به وسيله دو قياس مضمر بر حذر داشته است كه صغراى يكى از آنها عبارت: «الكلام... وثاقه» و كبراى مقدّرش چنين است: هر سخنى كه چنين باشد، جز در موردى كه سزاوار باشد، شايسته گفتن نيست، و كلمه «وثاق- بند» استعاره است. و صغراى قياس دوم عبارت: «فربّ كلمة سلبت نعمة»: بسا كلمه اى كه باعث از بين رفتن نعمتى گشته است، و كبراى مقدّرش چنين است: و هر كلمه اى كه آن طور باشد پس بايد از گفتن آن دورى كرد و سخن اندك و استوار گفت.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 471
السادسة و الستون بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(366) و قال عليه السّلام: الكلام في وثاقك ما لم تتكلّم به، فإذا تكلّمت به صرت في وثاقه، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك، فربّ كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة. (84581- 84552)
اللغة:(الوثاق): الحبل الّذي يشدّ به الأسير.المعنى:قد حرّض عليه السّلام على حفظ اللسان و ملازمة الصمت بوجهين لطيفين:1- أفاد أنّ الكلام عبد للانسان و أسير عنده ما دام لم يتفوّه به و لم يطلقه من لسانه، و لكن لما تكلّم و أطلقه ينعكس الأمر فيصير الانسان أسيرا له و مسئولا عنه عند اللَّه و عند النّاس.2- أنّ اللّسان من أغلا أعضاء الانسان فكانه ذهب عالم وجوده، فينبغي أن يخزنه و لا يشغله بالكلام ليظهر على الأنام، كما يخزن الذّهب و الورق و يخفيان عن أعين النّاس، ثمّ نبّه عليه السّلام على أنّه ربّ كلمة سلبت نعمة و جلبت نقمة، و هذا هو سرّ هذه الحكمة.الترجمة:فرمود: تا نگفته باشي سخن را در بند خودداري و چون گفتي خود را در بند سخن انداختي و أسير آن ساختي، زبانت را زرت شمار و آنرا در گنج دار چونان كه زر و سيمت را گنج كنى، بسا يك كلمه نعمتي را بر بايد و بلائى را بگشايد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص135
الكلام فى وثاقك ما لم تتكلم به، فاذا تكلمت به صرت فى وثاقة، فاخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك فربّ كلمة سلبت نعمة. «سخن تا آن را نگفته اى در بند توست و چون آن را بر زبان آوردى، تو در بند آن مى شوى، پس زبانت را اندوخته دار، همان گونه كه سيم و زر خويش را اندوخته مى دارى، چه بسيار سخن كه نعمتى را ربود.»
درباره ستايش خاموشى و نكوهش سخن گفتن پيش از اين سخن گفته شد، و گفته شده است: خيرى در زندگى نيست مگر براى خاموشى كه سخن بشنود و فرا گيرد يا آنكه سخنگويى پسنديده باشد.
به حذيفه گفته شد: مدت زندانى بودن زبانت را به درازا كشاندى، گفت: آرى كه اگر آزاد شود، از او ايمن نيستم.
و يكى از امثال عرب اين است كه چه بسيار كلمه اى كه مى گويد مرا واگذار، و گويند اصل اين ضرب المثل چنين بوده است كه يكى از پادشاهان حيره به يكى از بندگان خود بدگمان شده بود. روزى بر روى تپه اى سرگرم شكار بود، يارانش برگرد او فرو آمدند و گفتگو مى كردند. همان شخص كه پادشاه به او بدگمان شده بود، گفت: فكر مى كنيد اگر كسى را بالاى اين تپه بكشند، خونش به پايين تپه مى رسد؟ پادشاه بدون معطلى گفت: برخيزيد او را بكشيد تا ببينيم. و او را كشتند. پادشاه گفت: چه بسيار كلمه اى كه مى گويد مرا واگذار.
اكثم بن صيفى مى گفته است: از گرامى داشتن آدمى خويشتن را اين است كه به هر چه مى داند، زبان نگشايد.
گروهى از اعراب با يكديگر گفتگو مى كردند مردى از قبيله باهلة ميان ايشان خاموش نشسته بود، گفتند: اين كه شما به زبان بسته مشهوريد بر حق است. گفت: آرى مگر نمى دانيد. زبان مرد براى ديگرى و گوش او براى خودش هست.