شعر عقیله (در مورد ولادت حضرت زینب سلام الله علیها)
۰۲ اسفند ۱۳۹۳ 0قلم به دست گرفتم که با خدا باشم
قلم به دست گرفتم که از شما باشم
قلم به دست گرفتم که از تو بنويسم
و با ثناي تو هم دوش انبيا باشم
قلم به دست گرفتم در انزواي خودم
که غرقتان شوم و از خودم جدا باشم
قلم به دست گرفتم که با دو بال غزل
در آسمان تو پَر وا کنم رها باشم
قلم به دست گرفتم در ابتدا امّا -
نشد مسافرتان تا به انتها باشم
قلم ز دست من افتاد و دم زدم از عشق
کبوتري شدم و پر زدم به شهر دمشق
براي آمدنت لحظه بي قراري کرد
زمين دوباره خروشيد و چشمه جاري کرد
فرشته روي زمين را به مَقدَمت مي شست
ملک زمينه ی شب را ستاره کاري کرد
مدينه آمدنت را در انتظار نشست
و بهر ديدن تو ثانيه شماري کرد
طلوع اشک فشانت به مادر و پدرت
هواي خانه ی شان را کمي بهاري کرد
شروع ابري و باراني تو و چشمت
مسير آمدنت را بنفشه باري کرد
ولي تمام، بهانست خوب مي دانم
من از نگاه تو شوق حسين مي خوانم
تو زينب آمدي و خواهر حسين شدي
تو زينت پدر و مادر حسين شدي
تو آمدي و من از خنده هات فهميدم
که ناز کرده اي و دلبر حسين شدي
تو در کتاب خدا نه، که بين مصحف عشق
نزول کرده اي و کوثر حسين شدي
رسيده اي و خداوند کرده مبعوثت
که بعد واقعه پيغمبر حسين شدي
تمام کوفه به هم ريخت تا لبت وا شد
چو خطبه خوان شدي و حيدر حسين شدي
اگرچه بانويي اما عليِ کرّاري
فقط به دست خودت ذوالفقار کم داري
کدام واژه رسد بر مقام تقديرت
کدام شعر و غزل مي کنند تصويرت
به فهم و درک مقامت عقول کل بشر
هنوز هم که هنوز ست مانده درگيرت
مفسران همه انگشت بر دهان هستند
ز آيه اي که شنيدي و طرز تفسيرت
حديث چشم تو ديده به ديده مي چرخد
و اشک ها همه مأمور امر تکثيرت
بدان که بعد علمدار، تو علمداري
فداي دست تو و شانه علمگيرت
تو در اسارتي اما جليله اي زينب
به حقِ حق، که تو الحق عقيله اي زينب
تويي انيس غم و غم مجانبت بانو
که اشک و غصه شده قوت غالبت بانو
چه باشکوه به صحرا رسيدي اما بعد
کسي نماند که باشد مراقبت بانو
از آن طرف که بلا پشت هر بلا ديدي
ولي به عرش رسيده مراتبت بانو
به دست خط خودت حک شده به دفتر غم
تمام آنچه که ديدي، مصائبت بانو
ز دست مي دهد ايوّب عنان صبرش را
فقط ز خواندن قدري مطالبت بانو
اگر چه قد رشيدت خميد بي بي جان
کسي شکست شما را نديد بي بي جان
توان بده بپرم در هواي دستانت
توان بده که شوم غم سُراي دستانت
بگو از آن چه که حس کرد دست حيدريت
بگو که شعر بگويم براي دستانت
از آن امام بدون سپاه عاشورا
که بود ملتمس يک دعاي دستانت
از آن طناب ضخيم پُر از گل سرخي -
که داشت شرح غم ماجراي دستانت
از آن سه ساله ی پير پر از کبودي ها
که گيسويش شده بود آشناي دستانت
من از نسيم دو دست تو ياس مي بويم
به ذات فاطمي تو سپاس مي گويم
شاعر:محمدعلی بیابانی(عقیله)
برگرفته از:بانک اشعار اهل البیت،(تاریخ دسترسی1393/11/28)