توصیف دنیا در نهج البلاغه
۱۶ فروردین ۱۳۹۴ 0 معارف1. شگفت از آباد كننده دنيا!
عجبتُ لمن أنكر النشأة الاخرى، و هو يرى النشأة الاولى، و عجبتُ لعامر دار الفناء و تارك دار البقاء.
در شگفتم از كسى كه ورود به جهان ديگر را انكار مى كند، در حالى كه ورود به جهان نخست را مى نگرد و در شگفتم از آباد كننده اين جهان ناپايدار و رها كننده آن سراى جاويدان.1
2. علت هلاكت گذشتگان
انما هلك من كان قبلكم بطول آمالهم و تغيب آجالهم.
پيشينيان شما، در حقيقت به سبب درازى آرزوها و از ياد بردن اجل هايشان به هلاكت افتادند.2
3. از علاقه دنيا بكاهيد!
و من كلام له عليه السلام كان كثيرا ما ينادى به أصحابه: تجهزوا، رحمكم الله، فقد نودى فيكم بالرحيل، و أقلوا العرجة على الدنيا، و انقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد، فان أمامكم عقبة كوودا، و منازل مخوفة مهوله لا بد من الورود عليها، و الوقوف عندها، واعلموا أن ملاحظ المَنيه نحوكم دانية، و كانكم بمخالبها و قد نشبت فيكم، وقد دهمتكم فيها مفظعات الامور، و معضلات المحذور. فقطّعوا علائق الدنيا و استظهروا بزاد التقوى.
كلامى است از اميرالمومنين على عليه السلام كه در بسيارى از اوقات به صداى بلند، با آن سخن، به اصحاب خود خطاب مى فرمود:
خدا شما را رحمت كند، آماده شويد! پس به تحقيق، نداى كوچ كردن (از اين دنيا) به شما داده شده است. اعتماد و علاقه خويش را نسبت به ماندن در دنيا كم كنيد و با توشه اى مناسب و پسنديده كه در اختيار داريد، از دنيا به آخرت منتقل شويد! پس بى گمان در برابر شما گردنه اى است كه بالا رفتن از آن دشوار است و در راهتان منزل هايى است ترس آور و هولناك كه انسان از وارد شدن و توقف در آن ها ناگزير است.
پس بدانيد كه چشم انداز مرگ (يا نگاه كردن آن از گوشه چشم به شما) به طرف شما نزديك است، گويى شما در چنگال هاى آن هستيد كه به راستى آن چنگال ها به تنتان فرو رفته است و به تحقيق در مرگ، سختى هاى طاقت فرسا و دشوارى هايى كه از آن بيمناك و در حذر هستيد، شما را فرا گرفته است. پس علاقه و وابستگى هاى خود را از دنيا قطع كنيد و توشه تقوى را پشتيبان خود قرار دهيد و از آن يارى جوييد.3
4. براى آخرت آفريده شده اى نه دنيا
فى وصيته للحسن عليه السلام: و اعلم يا بنى! أنك أنما خُلقت للاخرة لا للدنيا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحياة، و أنك فى منزل قُلعة و دار بُلغة و طريق الى الاخرة و أنك طريد الموت الذى لا ينجو منه هاربه، ولا يفوته طالبه، و لا بدّ أنه مدركه.
از سفارش امام على عليه السلام به فرزندش حضرت حسن عليه السلام بدان پسرم ! تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا، براى فنا نه براى بقا، براى مردن نه براى زيستن، تو در منزل كوچ هستى كه رهگذرى است به سوى آخرت. به راستى كه مرگ در پى توست و فرار كننده از مرگ را رهايى نيست و از دست جوينده خود ره در نمى رود و سرانجام او را مى گيرد.4
5. اندازه هر چيز
جعل لكل شىء قدرا، و لكل قدر أجلا، و لكل أجل كتابا.
)خداوند متعال) براى هر چيزى اندازه اى و براى اندازه اى پايانى و براى هر پايانى، حساب و كتابى قرار داده است.5
6. دنيا انسان را غافل مى كند
كأنكم من الموت فى غمرة، و من الذهول فى سكرة.
گويى شما در حال احتضار هستيد و گويى در اثر غفلت، از خود بى خود مى باشيد.6
7. شخص آگاه تو را آگاه مى كند
الحذر الحذر أيها المستمع! و الجد الجد أيها الغافل! «و لا ينبّئك مثلُ خبير».
هشدار هشدار! اى شنونده! بكوش! بكوش! اى بى خبر! «هيچ كس مانند شخص آگاه، تو را خبردار نمى كند».7
8. يكى بودن خداوند مرگ و زندگى
من وصاياه لابنه الحسن عليه السلام: و اعلم أن مالك الموت هو مالك الحياة، و أن الخالق هو المميت، و أن المفنى هو المعيد.
اميرمؤمنان عليه السلام در سفارش به فرزند بزرگوارش حسن عليه السلام مى فرمايد: بدان كه خداوند مرگ، همان خداوند زندگى است و آن كه مى آفريند، هموست كه مى ميراند و آن كه نابود مى كند همو كه باز مى گرداند.8
9. كارهاى بيهوده
من العَناء أن المرء يجمع ما لا يأكل، و يبنى ما لا يسكن، ثم يخرج الى الله تعالى لا مالا حملَ، و لا بناء نقلَ.
يكى از رنج ها اين است كه انسان چيزى را فراهم آورد كه نمى خورد و بنايى بسازد كه در آن سكونت نمى كند و سپس به جانب خداى تعالى مى رود در حالى كه نه مالى با خود مى برد و نه ساختمانى منتقل مى كند!9
10. خسر الدنيا و الآخرة
فانظر يا شريح! لا تكون ابتعتَ هذه الدار من غير مالك، أو نقدتَ الثمن من غير حلالك! فاذا أنت قد خسرتَ دار الدنيا و دار الاخرة !
امام على عليه السلام خطاب به قاضى خود، شريح بن حارث فرمود: توجه كن اى شريح! مبادا اين خانه را جز از مال خودت خريده باشى يا بهاى آن را جز از مال حلال داده باشى، در غير اين صورت هم در دنيا و هم در سراى آخرت زيان كرده اى.10
11. دنيا فانى است
ان الدنيا منقطعه عنك، و الاخرة قريبة منك.
همانا دنيا از تو جدا شدنى و آخرت به تو نزديك است.11
12. فريب دنيا را مخوريد!
اولى الابصار و الاسماع و العافية و المتاع، هل من مناص او خلاص، أن معاذ أو ملاذ، أو فرار أو محار، أم لا؟! (فانى تؤفكون) أم أين تصرفون؟! أم بماذا تغترون!؟
هان! اى صاحبان ديدگان بينا گوش هاى شنوا و اى برخورداران از تندرستى و مال و متاع ! آيا جاى گريزى يا راه نجاتى يا پناهگاهى يا تكيه گاهى يا راه فرارى و يا طريق بازگشتى هست يا نيست؟ پس، به كجا باز مى گرديد؟ يا كجا مى رويد؟ يا فريب چه چيز را مى خوريد؟ 12
13. سراى گذر
أيها الناس! انما الدنيا دار مَجاز و الاخرة دار قرار، فخُذوا من مَمرّكم لمقرّكم.
اى مردم! دنيا سراى گذر است و آخرت جاى ماندن، پس از گذرگاه خود براى جاى اقامت خود (توشه) برگيريد.13
14. ايام عمر خود را درياب !
فاستدركوا بقية أيامكم، و اصبروا لها أنفسكم؛ فانها قليل فى كثير الايام التى تكون منكم فيها الغفلة و التشاغل عن الموعظة.
باقى مانده ايام عمر خود را دريابيد و جان هاى خود را براى آن ها شكيبا سازيد؛ زيرا اين چند روزه در مقابل روزهاى بسيارى كه در غفلت و روى گردانى از پند و اندرز گذرانيده ايد است.14
15. عزت ناپايدار دنيا
أوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم، و ان لم تحبوا تركها... فلا تنافسوا فى عز الدنيا و فخرها... فان عزها و فخرها الى انقطاع.
شما ره به رها كردن اين دنيا توصيه مى كنم، دنيايى كه شما را رها مى كند هر چند رها كردن آن را دوست نداشته باشيد... پس، در عزت دنيا و افتخارات ان رقابت نكنيد، زيرا عزت و افتخارات دنيا از بين رفتنى است.15
16. مشمولين رحمت حق
رحم الله امرا سمع حكما فوعى... اغتنم المهمل، و بادر الاجل، و تزوّد من العمل.
رحمت خدا بر آن كس (بنده اى) كه سخن حكيمانه اى را شنيد و پذيرا شد،... مهلت عمر را غنيمت شمرد و بر مرگ پيشى گرفت و از عمل توشه بر گرفت.16
17. دنيا را برنگزين !
ألستم فى مساكن من كان قبلكم أطول أعمارا، و ابقى آثارا... ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلغ و لا ظهر قاطع. فهل بلغكم أن الدنيا سخت لهم نفسا بفدية... و هل زوّدتهم الا السغب.. أفهذه تؤثرون.
آيا شما در جاهاى همان كسانى نيستنيد كه پيش از شما بودند و عمرشان درازتر و آثارشان پاينده تر... بود و سپس بى هيچ توشه اى كه آن ها را به مقصد رساند و بى هيچ مركبى كه راه را درنورد كوچ كردند؟ آيا شنيده ايد كه دنيا خود را فداى آنان كند؟... و آيا جز گرسنگى توشه اى به آنان داد؟... آيا چنين دنيايى را بر مى گزينيد؟17
18. مذمت دنيا
قال عليه السلام فى ذم الدنيا: أقرب دار من سخط الله، و أبعدها من رضوان الله !
)در مذدمت دنيا فرمود): دنيا نزديك ترين منزل به سخط خداوند و دورترين آن از رضاى اوست.18
19. تعجب از اين گوش !
وُقِر سمع من لم یفقه الواقیه، كيف يراعى النباة من اصمته الصيحة.
کر باشد آن گوشی که از فریاد راهنما پند نگرفته؛ آن گوشى كه فرياد را نشينده است، چگونه صداى آهسته را مى شنود؟!19
20. آسايش آخرت
انما مثل من خبر الدنيا كمثل قوم سَفرٍ نَبَا بهم منزل جديب، فامّوا منزلا خصيبا و جنابا مريعا، فاحتملوا وعثاء الطريق، و فراق الصديق، و خشونة السفر، و جشوبة المطعم، ليأتوا سعة دراهم، و منزل قرارهم.
داستان آن كس كه دنيا را آزموده همچون حكايت گروه مسافرانى است كه فرود آمدن در منزلى خشك و بى آب و علف را خوش ندارند و برآنند تا به جايى پر نعمت و سر سبز خرم فرود آيند. بنابراين دشوارى راه و فراق يار و سختى سفر و ناگوارى خوراك را تحمل مى كنند تا به سراى دلباز و منزل آسوده خود درآيند.20
21. مذمت دنيا
قال عليه السلام و قد سمع رجلا يذم الدنيا: أيها الذام للدنيا، المغتر بغرورها، المخدوع باباطيلها! أتغتر بالدنيا ثم تذمها؟
امام عليه السلام به كسى كه از دنيا نكوهش مى كرد فرمود: اى كه از دنيا مذمت مى كنى در حالى كه گرفتار غرور آن شده و فريفته باطل هاى آن گرديده اى! آيا تو خود مغرور دنيايى و بعد مذمت آن را مى كنى !21
22. روزگار آرزو
ألا و انكم فى أيام امل من ورائه اجل، فمن عمل فى أيام أمله قبل حضور أجله فقد نفعه عملُه، و لم يضرره أجله و من قصر فى أيام أمله قبل حضور أجله، فقد خسر عمله، و ضره أجله.
آگاه باشيد! كه در روزگار هستيد كه مرگ در پى آن است، پس هر كه در روزگار آرزو و پيش از سرآمدن مهلت، به كار نيك بپردازد، كارهايش به او سود مى بخشد و از فرا رسيدن مرگ زيان نخواهد ديد و هر كس در روزگار آرزو قبل از سر آمدن مهلت در آن كوتاهى كند، كارهايش زيان بخش و از فرا رسيدن مرگ زيان خواهد ديد.22
23. آرزو در دنيا
من جرى فى عنان أمله عثر بأجله.
هر كه با آرزو هم عنان شود به مرگ و نابودى رسد.23
24. توصيف دنيا خواهان
فى صفة أهل الدنيا: نعم معقلة، و أخرى مهملة، قد أضلت عقولها، و ركبت مجهولها.
امام على عليه السلام در توصيف دنيا خواهان مى فرمايد: چونان حيواناتى هستند برخى بسته و برخى رها، كه خردهايشان را از دست داده اند و بيراهه مى روند.24
25. زاد و توشه اخروى
انما الدنيا منتهى بصر الاعمى، لا يبصر مما وراءها شيئا، و البصير ينفذها بصره، و يعلم أن الدار ورءها. فالبصير منها شاخص، و الاعمى اليها شاخص، و البصير مِنها متزوّد، و الاعمى لَها متزوّد.
دنيا نهايت ديد كوردلان است، آنچه در پشت آن است نمى بيند (و توجه به آخرت ندارد) اما فرد بينا، ديدش در آن نفوذ مى كند و مى داند كه آخرت در وراى آن است. پس كسى كه چشم دلش باز است، در دنيا آماده كوچ است، اما كور دل، چشمش را به ان دوخته است. با اين بيان افراد بينا از دنيا براى خود زاد و توشه بر مى گيرند و كوردلان براى دنيا زاد و توشه مى اندوزند.25
26. لذت سيرى ناپذير
اعلموا! أنه ليس من شىء الا و يكاد صاحبه يشبع منه و يمله الا الحياة فانه لا يجد فى الموت راحة. و انما ذلك بمنزلة الحكمة التى هى حياة للقلب الميت، و بصر للعين العمياء و سمع للاذن الصماء، و رىّ للظمآن، و فيها الغنى كله و السلامة.
بدانيد كه هيچ چيز نيست مگر اين كه دارنده اش از آن سير و دلزده مى شود، به جز زندگى، پس او (شخص دنيا پرست) در مرگ آسايشى براى خود نمى يابد و آن به منزله حكمت است، حكمتى كه موجب حيات دل مرده و بينايى چشم كور و شنوايى گوش كر و سيرابى شخص تشنه مى باشد و بى نيازى كامل و سلامت در آن است.26
27. فريبندگى دنيا
مثل من اغتر بها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبا بهم الى منزل جديب، فليس شىء أكره اليهم و لا أفظع عندهم من مفارقة ما كانوا فيه الى ما يهجمون عليه، و يصيرون اليه.
حكايت كسى كه فريفته اين جهان شده، حكايت گروهى است كه در منزلى پر نعمت و سرسبز باشند و نخواهند به منزلى خشك و قحطى زده روند. براى اينان چيزى ناخوش تر و سخت تر از اين نيست كه از جاى خرم و پر نعمت خود جدا شوند و ناگهان به جايى آن چنان بى نعمت و خشك فرو آيند.27
28. زندگى مذموم دنيا
دار بالبلاء محفوفة، و بالغدر معروفة... أحوال مختلفة، و تارات متصرفة، العيش فيها مذموم، و الامان منها معدوم.
دنيا سرايى است پيچيده در بلاها و به بى وفايى و خيانت معروف.. احوالش مختلف و حالاتش گذرا، زندگى در آن مذموم و امنيت در آن وجو ندارد.28
29. تجارت بى سود
لَبئس المتجر أن ترى الدنيا لنفسك ثمنا، و مما لك عند الله عوضا!
تجارت بدى است كه انسان دنيا را بهاى خويشتن ببيند و به جاى نعمت ها و رضايت پروردگار در آخرت، زندگى اين جهان را برگزيند.29
30. ناپايدارى دنيا
ان الدنيا لم تكن لتستقر الا على ما جعلها الله عليه من النعماء، و الابتلاء و الجزاء فى المعاد أو ما شاء مما لا تعلم، فان أشكل عليك شىء من ذلك فاحمله على جهالتك، فإنك اول ما خُلقت به جاهلا ثم عُلّمت.
دنيا پايدار نباشد جز بر پايه نعمت هايى كه خداوند در آن مقرر داشته و يا بر بنياد گرفتارى و پاداش در آخرت، و يا آن چه او بخواهد و تو نمى دانى، بنابراين اگر چيزى بر تو مشكل ايد آن را بر نادانى خود حمل كن؛ زيرا تو در آن آغاز آفريدنت نادان بودى، سپس دانا شدى.30
31. شادمانى همراه اندوه
(الدنيا) سرورها مشوب بالحزن.
دنيا شادمانى اش آميخته با اندوه است.31
32. دگرگونى احوال دنيا
فى صفة الدنيا - حالها انتقال، و وطأتها زلزال، و عزها ذل، و جدّها هزل، و علوُها سُفل.
در وصف دنيا مى فرمايد: دنيا كارش دگرگون شدن و جابه جايى است و جايگاهيش لرزان و عزتش خوارى و كارهاى جدى اش شوخى و بلندى اش پستى.32
33. سيرى ناپذيرى آزمند
ان الدنيا مشغلة عن غيرها، و لم يصب صاحبها منها شيئا الا فتحت له حرصا عليها، و لهجا بها و لن يستغنى صاحبها بما نال فيها عما لم يبلغه منها.
همانا دنيا آدمى را به كلى سرگرم خود مى سازد و دنياپرست به چيزى از آن نرسد، مگر آن كه باب حرص و شيفتگى به آن بر رويش گشوده و به آن چه از اين دنيا دست يافته بسنده نمى كند تا در پى چيزى كه به دست نيامده است نرود.33
34. سراى رنج و فنا
ما اصف من دار أولها عناء و آخرها فناء! فى حلالها حساب، و فى حرامها عقاب.
چه بگويم در وصف سرايى كه آغازش رنج است و فرجامش نيستى! حلال آن حساب و كتاب دارد و حرامش كيفر.34
35. بر حذر باشيد از تمايل به دنيا!
يا أسرى الرغبة اقصروا فان المعرج على الدنيا لا يروعه منها ألا صريف أنياب الحدثان.
اى اسيران رغبت به دنیا! باز ايستيد، که دلبسته دنيا را جز حوادث آن به خود نياورد و به هراس نيفكند.35
36. سربلندى دنيوى
لا تنافسوا فى عز الدنيا و فخرها... فان عزها و فخرها الى انقطاع.
براى سربلندى و افتخار دنيا، به رقابت برنخيزيد؛ زيرا عزت و افتخارات ان در حال انقطاع و از بين رفتن است.36
37. احوال متغير دنيا
الدهر يومان: يوم لك و یوم عليك؛ فاذا كان لك فلا تبطر و اذا كان عليك فاصبر!
روزگار براى تو دو روز است: روزى كه به سود توست و روزى كه به زيان تو، پس آن روز كه به سود توست، خوشگذرانى را از حد مگذران، و زمانى كه به زيان توست و تهيدست گشتى، صابر و شكيبا باش.37
38. دولت مستضعفان
لتعطفنّ الدنيا علينا بعد شَماسها عطفَ الضروس على وَلدها، و تلا عقيب ذلك: «و نريد أن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين.
دنيا پس از تمرد و چموشى به سوى ما برمى گردد، همان گونه كه ماده شترى به سوى فرزندش بازمی گردد، و پس از جمله مزبور اين آيه را تلاوت فرمود: و ما مى خواهيم به آنان كه در روى زمىن مستضعف شده اند، احسان نماييم.38
39. كليد رنج و بلا
الرغبة مفتاح النصب و مطية التعب.
رغبت به دنيا، كليد رنج و بلا، و وسيله خستگى و ناراحتى است.39
40. خستگى و رنج روزگار
الدهر يخلق الابدان، و يجدد الامال، و يقرب المنية، و يباعد الامنية؛ من ظفر به نصب، و من فاته تعب.
روزگار، بدن ها را كهنه و آرزوها را نو و مرگ را نزديك و خواسته ها را درو مى سازد، كسى كه به آن دست يابد، خسته گردد و آن كه به آن نرسد، رنج برد.40
41. عمل نادانان
الركون الى الدنيا مع ما تعاين منها جهل.
تكيه بر دنيا زدن با آن چه كه با چشم خود مى نگرى نادانى است.41
42. از پستى دنيا
من هوان الدنيا على الله، أنه لا يعصى الا فيها، ولا ينال ما عنده الا بتركها.
از پستى دنياست كه خداوند جز در آن نافرمانى نشود و بدانچه در نزد اوست نتوان رسيد مگر بر ترك آن.42
43. آفت دلبتسگى به دنيا
من لهج قلبه بحب الدنيا التاط قلبه منها بثلاث: همّ لا يغبه، و حرص لا يتركه، و أمل لا يدركه.
هر كه دل به دنيا بندد به سه چيز دلبسته گردد: اندوهى دائم، حرصى كه او را وا ننهد و آرزويى كه به آن نخواهد رسيد.43
44. رو آوردن دنيا به انسان
اذا أقبلت الدنيا على أحد أعارته محاسن غيره، و اذا ادبرت عنه سلبته محاسن نفسه.
هرگاه دنيا به كسى رو كند، نيكى هاى ديگران را برايش عاريه آورد و هنگامى كه پشت كند، نيكى هاى خودش را هم از او سلب مى نمايد.44
45. جرعه هاى سختى
مع كل جرعه شَرَق، و فى كل أكلة غَصَص !
همراه هر جرعه آبى (از زندگى) گلوگيرشدنى است و با هر لقمه اى استخوانى.45
46. غفلت اهل دنيا
أهل الدنيا كركب يُسار بهم و هم نيام.
اهل دنيا همچون سوارانى هستند كه آن ها را مى برند و آنان در خواب اند. 46
47. دنياى زهر آلود
مثل الدنيا كمثل الحية ليّن مسها، و السمّ الناقع فى جوفها، يهوى اليها الغِرّ الجاهل، و يحذرها ذو اللبّ العاقل !
دنيا همانند مار است: لمس كردن آن، نرم و ملايم است، اما درونش از زهر آكنده است، لذا فريب خورده نادان به آن ميل مى كند و هوشيار عاقل از آن حذر مى كند.47
48. دنيا در نظر دوستان و دشمنان خدا
لم يُصفِها الله تعالى لاوليائه، ولم يَضنّ بها على أعدائه خیرها.
خداوند متعال اين دنيا را براى اولياء خود صاف (و بدون مشكلات) مقرر نفرموده و براى دشمنانش امساك از آن ننموده است.48
49. پاداش براى اولياء عذاب براى دشمنان
لم يرضها ثوابا لاوليائه، و لا عقابا لاعدائه.
خداوند به اين دنيا به عنوان پاداش براى اولياء خود و عذابى براى دشمنان خود راضى نشده است.49
50. دنياى نيرنگباز
فاحذروا الدنيا فانها غدّارة غرّارة خدوع.
از زرق و برق دنيا برحذر باشيد كه غدار و گول زننده و نيرنگباز است.50
51. سراى خشم خدا
أقرب دار من سخط الله، و أبعدها من رضوان الله. فغضوا عنكم - عباد الله - غمومها و اشغالها لما قد أيقنتم به من فراقها و تصرف حالاتها.
دنيا نزديك ترين سراى است به خشم خدا و دورترين سراى از خشنودى خدا. پس اى بندگان خدا! از گرفتارى ها و اندوه هاى آن چشم فرو پوشيد، پون از جدايى و دگرگونى هاى آن نيك آگاهيد.51
52. تصاحب دنيا و آخرت با هم
الناس فى الدنيا عاملان: عامل عمل فى الدنيا للدنيا؛ قد شغلته دنياه عن آخرته، يخشى على من يخلفه الفقر و يأمنه على نفسه فيفنى عمره فى منفعة غيره، و عامل عمل فى الدنيا لما بعدها، فجاءه الذى به من الدينا بغير عمل، فأحرز الحظين معا، و ملك الدارين جميعا، فأصبح وجيها عند الله، لا يسال الله حاجة فيمنعه.
مردم در دنيا دو گروه اند: گروهى تا ان جا براى دنيا عمل مى كنند كه دنيا آن ها را از آخرتشان باز مى دارد كه مى ترسند بازماندگانشان فقير گردند و خود را (از فقر معنوى اخروى) در امان مى دانند، لذا عمر خود را براى سود ديگران تباه مى كنند و گورهى ديگر در دنيا براى آخرت عمل مى كنند، اما سهم آن ها از دنيا، بدون كار به آن ها مى رسد، پس آن ها بهره دنيا و آخرت را با هم مى برند و هر دو سرا را با هم تصاحب مى كنند؛ در درگاه خداوند آبرومند خواهند بود، در نتيجه هر حاجتى را از خدا بخواهند خداوند از آنها دريغ نمی دارد. 52
53. كليد رنج و بلا
من اقتصر على بُلغة الكفاف فقد انتظم الراحة، و تبوّأ خفض الدعة، و الرغبةُ مفتاح النصب و مطيّة التعب.
هر كسى كه به اندازه معاش اكتفا كند، به آسايش و راحتى دست يافته و وسعت و آرامش را به دست اورده است، دنياپرستى كليد رنج و بلا و مركب سختى است.53
54. توانگرى و نيازمندى دنيا
من استغنى فيها فُتِن، و من افتقر فيها حزن.
هر كه در دنيا توانگر شد، به فتنه افتاد و هر كس نيازمند شد، به اندوه گرفتار آمد.54
55. اعراض از دنيا
أوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم، و إن لم تحبوا تركها.
شما را به اعراض از اين دنيا توصيه مى كنم كه شما را رها خواهد ساخت، اگر چه شما جدايى از آن را دوست نداريد.55
56. نفع دنيوى
لا يترك الناس شيئا من أمر دينهم لاستصلاح دنياهم الا فتح الله عليهم ما هو اضرّ منه.
مردم چيزى از امور دينشان را براى نفع دنيايشان ترك نمى كنند، مگر آن كه خداوند زيانبارتر از آن را به رويشان خواهد گشود.56
57. جايگاه نزول وحى
مهبط وحى الله، و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة.
دنيا جايگاه نزول وحى خداوند و تجارتگاه اولياء الله است. انسان هاى خردمند و عارف رحمت خداوندى را در اين دنيا اندوختند و بهشت را در آن سود بردند.57
58. پرهيز از دلبستگى به دنيا
كان لى فيما مضى اخٌ فى الله و كان يُعظمه فى عينى صغر الدنيا فى عينه.
در گذشته برادرى دينى داشتم كه ناچيزى دنيا در نگاهش، او را در نظرم بزرگ كرده بود.58
59. مهرورزى با دنيا
أقبلوا على جيفة قد افتضحوا بأكلها، و اصطلحوا على حبها.
مردم به مردارى روى آوردند كه با خوردن آن رسوا شدند و بر سر دوستى و عشق به آن با يكديگر سازش كردند.59
60. وصف دنيا از ديدگاه امام علی (علیه السلام)
قال له عليه السلام رجل: صِف لنا الدنيا! فقال عليه السلام: ما أصف من دار أولها عناء، و آخرها فناء! فى حلالها حساب، و ف حرامها عقاب. من استغنى فيها فتن، و من افتقر فيها حزن.
شخصى به امام عليه السلام گفت: دنيا را برايم وصف كن !فرمود: چگونه برايت توصيف كنم منزلى را كه آغازش سختى و پايانش فنا و نيستى است، در حلال آن حساب و در حرامش عقاب است، سالمش در امان و بيمارش پشيمان است، ثروتمندش فريب خورده و فقير و تهيدستش غمگين گردد.60
61. لغزشگاه هاى دنيا
من وطىء دحضك زلق، و من ركب لججك غرق، و من ازوَرّ عن حبائلك وُفّق.
هر كس كه به لغزشگاه تو (دنيا) قدم گذاشت لغزيد و هر كس كه به درياى تو فرو رفت غرق گشت و هر كس كه از تو رها شد، توفيق يافت.61
62. مهمانى موقت
انكم و ما تأملون من هذه الدنيا أثوياءُ مؤجّلون.
همانا شما و آرزوهاى شما در اين دنيا، ميهمانانى موقت هستيد.62
63. مقاسه بهره دنيوى و اخروى
ما المغرور الذى ظفر من الدنيا بأعلى همته كالآخر الذى ظفر من الاخرة بأدنى سهمته.
شخص فريب خورده اى كه با عالى ترين همتش بر دنيا پيروز شده است، مانند كسى ديگرى نيست كه از آخرت به مقدار نصيب خود دست يافته است.63
64. دنياى بى وفا
ألستم فى مساكن من كان قبلكم أطول أعمارا، و أبقى آثارا... تعبدوا للدنيا أىّ تعبّد، و آثروها أىّ ايثار. ثم ظعنوا عنها بغير زاد مبلّغ و لا ظهر قاطع.
آيا شما در جاى گذشتگان خود به سر نمى بريد كه عمرشان از شما طولانى تر و آثارشان بادوام تر بود؟ دنيا را چگونه پرستيدند و آن را چگونه بر خود گزيدند؟ سپس از آن رخت بر بستند و رفتند، بى توشه اى كه آنان را براى رسيدن به منزلگاه كفايت كند و بى مركبى كه آن ها را به منزلشان برساند.64
65. دنيا اينگونه نيكوست !
لنعم دارُ من لم يرضَ بها دارا، و محل من لم يوطّنها محلا!
دنيا چه سراى نيكويى است براى كسى كه آن را خانه (هميشگى) خويش نداند و چه جايگاه خوبى است براى كسى كه آن را وطن خود قرار ندهد.65
66. شادى و اندوهگينى
ما بالكم تفرحون باليسير من الدنيا تدركونه، و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه؟!
چه شده به شما كه از اندكى از دنيا كه مى يابيد شادمان مى شويد، ولى بسيارى از آخرت كه از آن محروم مى گرديد شما را اندوهگين نمى سازد؟!66
67. خير در دنيا براى دو كس
لا خير فى الدنيا الا لرجلين: رجل أذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتوبة و رجل يسارع فى الخيرات.
در دنيا خيرى نيست مگر براى دو نفر: كسى كه گناه كرده و با تو به جبران مى كند و كسى كه با سرعت به سوى كارهاى خير مى شتابد.67
68. تلاش دنيا براى آخرت
عليكم بالجدّ و الاجتهاد و التأهب و الاستعداد و التزود فى منزل الزاد. و لا تغرنكم الحياة الدنيا كما غرت من كان قبلكم من الامم الماضية و القرون الخالية.
بر شما باد به تلاش و سخت كوشى و مهيا شدن و آماده گشتن و توشه برداشتن از سراى توشه (دنيا مبادا زندگى دنيا شما را بفريبد، چنان كه ملت هاى گذشته و اقوام پيشين را فريفت.68
69. سراى جنگ و هلاكت
دار حرب و سلب و نهب و عطب، أهلها على ساق و سياق و لحاق و فراق قد تحيرت مذاهبها.
دنيا سراپا جنگ و تاراج و خرابى و هلاكت است. مردمش آماده رفتن و يا رفتنى اند و در حال پيوستن (به گذشتگان) و جدا شدن (از ماندگان). راه هايش گيج كننده و حيرت زا است.69
70. فريبكارى دنيا
تغرّ و تضرّ و تمرّ، ان الله تعالى لم يرضها ثوابا لاوليائه، و لا عقابا لاعدائه.
دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد. خداى تعالى راضى نشده است كه دنيا را پاداش دوستان خود و كيفر دشمنانش قرار دهد.70
71. برق گول زننده دنيا
لا ترفعوا من رفعته الدنيا. و لا تشيموا بارقها و لا تسمعوا ناطقها... فان برقها خالب، و نطقها كاذب.
كسى را كه دنيا او را بالا برده بالا نبريد و برق درخشنده دنيا شما را خيره نكند و سخن ستاينده دنيا را نشنويد؛ زيرا برق دنياى حرام بى فروغ است و سخنش دورغ.71
72. نعمت هاى دنيا مى فريبد!
لا يغرنّكم أصبح فيه أهل الغرور فانما هو ظلّ ممدود الى أجل معدود.
مبادا آن چه فريفتگان را مى فريبد، شما را بفريبد؛ زيرا نعمت هاى فريبنده (دنيا) چون سايه اى است كه تا زمان معينى پهن است.72
73. نبايد فريب دنيا را خورد!
احذرّكم الدنيا، فانها دار شُخوص و محلة تنغيص، ساكنها ظاعن، و قاطنها بائن.
شما را از دنيا بر حذر مى دارم ؛ زيرا دينا سراى كوچيدن و جايگاه كدورت و سختى است. ساكن در آن بار سفر بر مى بندد و مقيمش از آن جدا مى شود.73
74. چون مهر فرزند به مادر
الناس أبناء الدنيا، و لا يلام الرجل على حبّ أمه.
مردم فرزندان دنيايند و هيچ كس براى دوست داشتن مادرش سرزنش نمى شود.74
75. هدف خلقت دنيا
الدنيا خلقت لغيرها، و لم تخلق لنفسها.
دنيا نه براى خودش كه براى جز خود آفريده شده است.75
76. دنيا مزرعه آخرت
ألا إن الدنيا دار لا يسلم منها الا فيها و لا ينجى بشىء كان لها، ابتلى الناس بها فتنة. فما اخذوه منها لها اخرجوا منه و حوسبوا عليه. و ما اخذوه منها لغيرها، قدموا عليه و أقاموا فيه.
بدانيد كه دنيا سرايى است كه هيچ كس از آن و هيچ كس به واسطه كارى كه براى دنيا كند نجات نمى يابد. مردم براى آزمايش گرفتار دنيا شده اند. آن چه را از دنيا به خاطر دنيا برگرفتند، از كفشان برود و بايد حساب پس دهند و آن چه را از دنيا براى غير آن (آخرت) به دست آوردند به آن برسند و هميشه با آن ها است.76
77. حكايت مردم دنيا
انما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكانهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكانهم قد بلغوه.
همانا حكايت شما و دنیا همچون حكايت مسافرانى است كه در راهى مى روند و گويى راه را به آخر رسانده اند و آهنگ رسيدن به علامت و نشانه اى مى كنند و گويى به آن رسيده اند.77
78. دنيا در پى تو مى آيد اگر...
من ساعاها فاتته، و من قعد عنها واتته.
هر كه در طلب دنيا بكوشد به آن نرسد و هر كه دست بكشد دنيا خود نزد او آيد.78
79. نظر بصيرت به دنيا
انما الدنيا منتهى بصر الاعمى، لا يبصر مما وراءها شيئا، و البصير ينفذها بصره، و يعلم أن الدار وراءها فالبصير منها شاخص، و الاعمى اليها شاخص و البصير منها متزود، و الاعمى لها متزود.
همانا دنيا آخرين ديدرس كور است و فراتر از ان را نمى بيند؛ اما شخص بينا و با بصيرت نگاهش را از دنيا فراتر مى برد و مى داند كه سراى حقيقى در وراى اين دنياست. پس بينا از آن دل برمى كند و كور به آن روى مى كند. شخص با بصيرت آن توشه بر مى دارد، كور براى آن توشه فراهم مى آورد.79
80. حقارت دنيا
فلتكن الدنيا فى أعينكم أصغر من حُثاله القرَظ، و قُراضة الجَلَم.
دنيا بايد در ديده شما حقيرتر از پر كاه خشكيده و خرده هاى دم قيچى باشد.80
81. بهاى جان آدمى
ألا حُرّ يدع هذه اللماظة لاهلها؟ انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنة، فلا تبيعوها الا بها.
آيا آزاده اى نيست كه اين خرده ريزه هاى لاى دندان ها (دنيا) را براى اهلش واگذارد؟ بدانيد كه جان هاى شما را بهايى جز بهشت نيست، پس آن ها را جز به اين بها مفروشيد.81
82. بى اهميتى دنيا
دارٌ هانت على ربها، فخلط حلالها بحرامها، و خيرها بشرها، و حياتها بموتها، و حلوّها بمُرّها. لم يصفِها الله تعالى لاوليائه، و لم يضنّ بها على أعدائه.
سراى دنيا نزد پروردگارش خوار و بى ارزش است و از اين رو حلال آن را با حرامش آميخت و خوبى اش را با بدى و زندگى اش را با مرگ و شيرينى آن با تلخى. خداوند بزرگ دنيا را براى دوستان خود صاف و گوارا نفرمود و در دادن آن به دشمنانش بخل نورزيد.82
83. پستى دنيا
احذروا الدنيا فانها غدّارة غرّارة خدوع، معطية منوع، ملبسة نزوع.
از دنيا حذر كنيد كه دنيا بيوفا و پر مكر و فريب است، عطا كننده اى است خسيس و پوشاننده اى است كه برهنه مى سازد (چيزى را كه بدهد پس مى گيرد).83
84. خانه مشكلات
إعلم! أن الدنيا دار بلية لم يفرغ صاحبها فيها قطّ ساعة الا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة.
توجه داشته باش كه دنيا خانه مشكلات است و اگر انسان يك ساعت در مشكلات نباشد، روز قيامت افسوس مى خورد كه چرا لحظه اى در آسايش بودم.84
85. پرهيز از دنيا
أحذرّكم الدنيا فإنها منزل قلعة و ليست بدار نجعة.
شما را از دنيا پرهيز مى دهم ؛ زيرا دنيا منزلى است كه بايد از آن كوچ كرد و سراى ماندن نيست.85
86. دنيا جاودانه نيست !
أوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم، و ان لم تحبوا تركها... فلا تنافسوا فى عز الدنيا و فخرها، و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها، و لا تجزعوا من ضرّائها و بوسها، فان عزّها و فخرها الى انقطاع، و أن زينتها و نعيمها الى زوال، و ضراءها و بؤسها الى نفاذ.
شما را به دور افكندن اين دنيا سفارش مى كنم، دنيايى كه اگر هم نخواهيد تركش كنيد او شما را ترك مى كند... پس، در كسب عزت و افتخارات دنيوى با يكديگر رقابت نكنيد و زرق و برق و نعمت هاى آن شما را پسند نيفتد و از سختى و رنج آن بى تابى مكنيد، زيرا كه عزت ها و افتخارات آن به پايان مى رسد و زرق و برق و نعمت هاى آن به سر مى آيد و سختى و رنج آن تمام مى شود.86
87. آن چه جاى شگفتى دارد!؟
عجبتُ لعامر دار الفناء، و تارك دار البقاء.
تعجب مى كنم از آباد كنندگان سراى فانى و فروگذارندگان سراى باقى.87
88. موارد عبرت آموز
ان الدنيا دار فناء و عناء و غِيَر و عِبَر... و من غِيرها أنك ترى المرحوم مغبوطا، والمغبوط مرحوما؛ ليس ذلك الا نعيما زلّ و بؤسا نزل. و من عِبَرها أن المرء يشرف على أمله فيقتطعه حضور أجله.
دنيا سراى نيستى و رنج و دگرگونى ها و عبرت هاست... نمونه دگرگونى هايش اين است كه شخصى را مى بينى كه (تا ديروز) قابل ترحم بود و (امروز) بر او رشك برده مى شود و ديگرى را مى بينى كه (تا ديروز) بر او رشك برده مى شد و امروز قابل ترحم است و اين نيست مگر بدان سبب كه نعمتى از چنگش بيرون رفته و بينوايى و مسكنتى بدو رسيده است. و نمونه عبرت هاى آن اين است كه آدمى به آرزوى خود نزديك مى شود، اما فرا رسيدن مرگ مانع رسيدن او به آرزويش مى گردد.88
89. زايل كننده عقول
قد خرقت الشهوات عقله، و أماتت الدنيا قلبه.
شهوت ها عقل (دنيا پرست) را از ميان مى برند و دنيا دل او را مى ميراند.89
90. حذر از دنيا
أحذرّكم الدنيا، فانها حلوة خَضرة، حُفّت بالشهوات.
شما را از دنيا برحذر مى دارم؛ زيرا آن شيرين و با طروات است و پوشيده در خواهش هاى نفسانى است.90
91. دنيا فانى است !
غرّارة غرور ما فيها فانية، فانٍ من عليها، لا خير فى شىء من أزوادها الا التقوى.
دنيا بس فريبنده است و هر آنچه در ان است فريب باشد، نابود شدنى است و هر كه در آن مى زيد فانى مى شود، در هيچ يك از توشه هاى آن خير و خوبى نيست مگر در توشه تقوا.91
92. سخن على عليه السلام در وصف دنيا
حُكِم علی مكثر منها بالفاقة، و أعينَ من غنى عنها بالراحة.
فزونخواه دنيا، محكوم به نيازمندى و درويشى است و كسى كه از آن بى نيازى جويد، آسايش يارش باشد.92
93. زيانكارى در دنيا و آخرت
معاشر الناس! اتقو الله فكم من مؤمّل ما لا يبلغه، و بان ما لا يسكنه، و جامع ما سوف يتركه، و لعله من باطل جمعه و من حق منعة أصابه حراما، و احتمل به آثاما، فباء بوزره، و قدم على ربه آسفا لاهفا، قد خسر الدنيا و الاخرة، ذلك هو الخسران المبين.
اى مردم! از خدا بترسيد؛ چه بسيار آرزومندى كه به آرزوى خود نرسد و سازنده عمارتى كه در آن ساكن نشود و مال اندوزى كه همه را واگذارد و شايد كه آن مال را از راه ناروا گرد آورده و يا با نپرداختن حقى، يا از راه رسيدن به حرامى كه به خاطر آن زير بار گناه رفته است؛ پس گناه آن را به دوش كشد و با دريغ و اندوه نزد پروردگارش رود. چنين كسى (در دنيا و آخرت زيانكار باشد و اين همان زيان آشكار است.)93
94. پرهيز از دنياپرستى
أوصيكما بتقوى الله، و ألّا تبغيا الدنيا و أن بغتكما.
شما را به پرهيزگارى و ترس از خداوند سفارش مى كنم، در پى دنيا مباشيد اگر چه او شما را طلب كند.94
95. سراى گذر
الدنيا دار ممرّ لا دار مقرّ، و الناس فيها رجلان: رجل باع فيها نفسه فاوبقها، و رجل ابتاع نفسه فأعتقها.
دنيا سراى گذر است نه خانه قرار؛ و مردم در آن دو گونه اند: قسمتى خود را به آن بفروشند و هلاك شوند؛ و قسمتى ديگر خود را بخرند و آزاد سازند.95
96. سراى درد
دار بالبلاء محفوفة، و بالغَدر معروفة، لا تدوم احوالها و لا يسلم نُزّالها.
اين جهان سرايى است پر از درد و رنج، به مكر و خيانت و نادرستى معروف كه هميشه بر يك حال باقى نمى ماند و ساكنانش جان سالم به در نمى برند.96
____________________
پی نوشت:
1. حكمت 126.
2. خطبه 147.
3. خطبه 204.
4. خطبه 183.
5. خطبه 183.
6. خطبه 34.
7. خطبه 153.
8. خطبه 114.
9. خطبه 114.
10. نامه 3.
11. نامه 32.
12. خطبه 83.
13. خطبه 86.
14. خطبه 86.
15. خطبه 99
16. خطبه 76.
17. خطبه 111.
18. خطبه 161.
19. خطبه 4.
20. نامه 31.
21. حكمت 131.
22. خطبه 28.
23. حكمت 19.
24. نامه 31.
25. خطبه 133.
26. خطبه 133.
27. نامه 31.
28. خطبه 226.
29. خطبه 32.
30. نامه 31.
31. خطبه 103.
32. خطبه 191.
33. نامه 49.
34. خطبه 82.
35. حكمت 395.
36. خطبه 99
37. حكمت 396.
38. حكمت 209.
39. حكمت 371.
40. حكمت 72.
41. حكمت 384.
42. حكمت 385.
43. حكمت 228.
44. حكمت 9.
45. حكمت 191.
46. حكمت 64.
47. حكمت 119.
48. خطبه 113.
49. حكمت 415.
50. خطبه 230.
51. خطبه 161.
52. حكمت 269.
53. حكمت 371.
54. خطبه 82.
55. خطبه 99.
56. حكمت 106.
57. حكمت 106.
58. حكمت 289.
59. خطبه 109.
60. خطبه 82.
61. نامه 45.
62. خطبه 129.
63. حكمت 370.
64. خطبه 111.
65. خطبه 223.
66. خطبه 113.
67. حكمت 94.
68. خطبه 230.
69. خطبه 191.
70. حكمت 415.
71. خطبه 191.
72. خطبه 89.
73. خطبه 196.
74. حكمت 303.
75. حكمت 436.
76. خطبه 63.
77. خطبه 99
78. خطبه 82.
79. خطبه 133.
80. خطبه 32.
81. حكمت 456.
82. خطبه 113.
83. خطبه 230.
84. نامه 59.
85. خطبه 113.
86. خطبه 99.
87. حكمت 126.
88. خطبه 114.
89. خطبه 109.
90. خطبه 111.
91. خطبه 111.
92. حكمت 367.
93. حكمت 344.
94. نامه 48.
95. حكمت 133.
96. خطبه 226.
منبع: نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزى