مراقبت دقیق از کارگزاران:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به مطلب مهم ديگرى; يعنى بيان صفات کارگزاران حکومت مى پردازد و مى فرمايد: «سپس در امور مربوط به کارگزارنت دقت کن و آنها را با آزمون و امتحان و نه از روى «تمايلات شخصى» و «استبداد و خودرأيى» به کار گير زيرا اين دو کانونى از شعب ظلم و خيانت اند»; (ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً، وَلاَ تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً(1) وَأَثَرَةً(2)، فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالْخِيَانَةِ).
شک نيست که زمامداران بدون همکارى کارگزارانشان نمى توانند کارى انجام دهند. چنانچه اين کارگزاران افرادى صالح و سالم باشند، امور مملکت بر محور صحيح مى چرخد وگرنه در همه جا فساد و ظلم و جور آشکار مى گردد.
امام در اينجا معيار انتخاب آنها را آزمايش و امتحان قرار داده و مالک اشتر را به شدت از اينکه معيار رابطه ها ـ و نه ضابطه ها ـ حاکم گردد و بدون مشورت آنها گزينش شوند برحذر مى دارد و تصريح مى کند که انتخاب بدون مشورت و يا با تمايلات شخصى مجموعه اى از شاخه هاى جور و خيانت را به وجود مى آورد.(3)
اين گفتار امام در واقع اشاره به اوضاع نابسامان جامعه اسلامى در زمان خليفه سوم دارد که گروهى از بنى اميّه را به سبب رابطه خويشاوندى و بدون هيچ گونه مشورت (يا مشورت با امثال مروان که او هم از بنى اميّه بود) براى پست هاى حساس کشور اسلام برگزيد و آنها هم مصداق بارز «جِماعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَالخِيَانَةِ» بودند; تا توانستند ظلم و ستم کردند و اموال بيت المال را به غارت بردند به گونه اى که همه مسلمانان ناراحت شدند و شورش عظيمى بر ضد آنها و بر ضد خليفه برپا شد.
آن گاه امام اوصاف آنها را در سه جمله کوتاه و پرمعنا بيان مى دارد و مى فرمايد: «و از ميان آنها افرادى را برگزين که داراى تجربه و پاکى روح باشند از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام»; (وَتَوَخَّ(4) مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَيَاءِ، مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ، وَالْقَدَمِ(15) فِي الاِْسْلاَمِ الْمُتَقَدِّمَةِ).
وصف اوّل يعنى باتجربه بودن در کارى که براى آن انتخاب مى شود تأثير غير قابل انکارى دارد و همه کسانى که مى خواهند شخصى را براى کار مهمى انتخاب کنند بر آن تأکيد دارند که بايد در آن امر صاحب تجربه باشد.
و «الْحَياء» که به معناى انقباض نفس در مقابل معصيت است در واقع اشاره به نوعى از وصف عدالت است، زيرا عدالت به معناى مصطلح که حالت خداترسى درونى و پرهيز از گناه است، تقريبا با حيا به معناى وسيع کلمه يکسان خواهد بود.
اما وصف سوم; يعنى از خانواده هاى صالح و پيشگام در اسلام بودن اشاره به همان معناى وراثت است، زيرا خانواده هاى اصيل افزون بر اينکه صفات ذاتى خود را به فرزندان خويش منتقل مى کنند به امر تربيت آنها نيز همت مى گمارند و غالباً فرزندان صالح و سالمى را تقديم جامعه مى کنند.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر دليل براى انتخاب افرادى که واجد اين صفات اند پرداخته مى فرمايد: «زيرا اخلاق آنها بهتر و خانواده آنان پاک تر و توجّه آنها به موارد طمع کمتر و در سنجش عواقب کارها بيناترند»; (فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلاَقاً وَأَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَأَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً(6)، وَأَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الاُْمُورِ نَظَراً).
با توجّه به اينکه ضمير «انهم» به کسانى که داراى مجموعه اين صفات اند باز مى گردد، آثارى که امام براى آنها بر شمرده هر يک نتيجه يکى از اين اوصاف است. پاکى اخلاق، و قداست خانوادگى مربوط به اهل بيوتات صالحه است و بى اعتنايى به موارد طمع نتيجه حياست و بيناتر بودن در عواقب امور از اهل تجربه بودن سرچشمه مى گيرد. به اين ترتيب مجموعه اين علل چهارگانه نتيجه مجموع آن صفات سه گانه است.
آن گاه امام(عليه السلام) دستور ديگرى درباره کارگزاران حکومت مى دهد و مسئوليت زمامدار را بعد از انتخاب آنها با اوصافى که در عبارات قبل آمد چنين بيان مى دارد: مى فرمايد: «آن گاه روزى آنها را فراوان کن (و حقوق کافى به آنها بده) زيرا اين کار سبب تقويت آنها در اصلاح خويشتن مى شود و ايشان را از خيانت در اموالى که زير نظرشان است بى نياز مى سازد و اضافه بر اين حجتى در برابر آنهاست اگر از دستورات تو سرپيچى کنند يا در امانت تو خيانت ورزند»; (ثُمَّ أَسْبِغْ(7) عَلَيْهِمُ الاَْرْزَاقَ، فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلاَحِ أَنْفُسِهِمْ، وَغِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ، وَحُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا(8) أَمَانَتَکَ).
جالب اينکه امام اين فرمان را هم در مورد قضات بيان فرموده و هم فرماندهان لشکر و هم کارگزاران کشور اسلام. دستور مى دهد آنها را سير کن، چرا که شکم گرسنه به اصطلاح ايمان ندارد. شايان دقت است که امام سه دليل براى اين مطلب ذکر فرموده است:
دليل اوّل اصلاح خويشتن است، زيرا انسان نيازمند نمى تواند به اصلاح اخلاق خود بپردازد و غالباً حالت پرخاش گرى در برابر ارباب رجوع پيدا مى کند; ولى اگر زندگى او در حد معقول اداره شود آرامش لازم را مى يابد.
در داستان ورود سفيان ثورى (متصوّف معروف) بر امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم که امام از جمله مسائلى که در نفى کارهاى سفيان بيان داشت چنين فرمود: «ثُمَّ مَنْ قَدْ عَلِمْتُمْ بَعْدَهُ فِي فَضْلِهِ وَزُهْدِهِ سَلْمَانُ وَأَبُوذَرّ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمَا فَأَمَّا سَلْمَانُ فَکَانَ إِذَا أَخَذَ عَطَاهُ رَفَعَ مِنْهُ قُوتَهُ لِسَنَتِهِ حَتَّى يَحْضُرَ عَطَاؤُهُ مِنْ قَابِل فَقِيلَ لَهُ يَا أَبَاعَبْدِاللهِ أَنْتَ فِي زُهْدِکَ تَصْنَعُ هَذَا وَأَنْتَ لاَ تَدْرِي لَعَلَّکَ تَمُوتُ الْيَوْمَ أَوْ غَداً فَکَانَ جَوَابَهُ أَنْ قَالَ مَا لَکُمْ لاَ تَرْجُونَ لِيَ الْبَقَاءَ کَمَا خِفْتُمْ عَلَيَّ الْفَنَاءَ أَ مَا عَلِمْتُمْ يَا جَهَلَةُ أَنَّ النَّفْسَ قَدْ تَلْتَاثُ عَلَى صَاحِبِهَا إِذَا لَمْ يَکُنْ لَهَا مِنَ الْعَيْشِ مَا يَعْتَمِدُ عَلَيْهِ فَإِذَا هِيَ أَحْرَزَتْ مَعِيشَتَهَا اطْمَأَنَّت; سپس بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از فضل و زهد سلمان و ابوذر (رضى الله عنهما) شنيده ايد; اما سلمان هنگامى که سهميه خود را از بيت المال مى گرفت قوت سال خود را (به صورت زاهدانه) از آن برمى داشت تا سال ديگر فرا رسد. کسى به او گفت اى سلمان تو با اينکه زاهدى چنين مى کنى با اينکه نمى دانى شايد مرگ تو امروز يا فردا فرا رسد؟ جواب سلمان اين بود: چرا همان گونه که درباره مرگ من مى ترسيد درباره بقاى من اميدوار نيستيد؟ آيا شما جاهلان نمى دانيد که نفس آدمى گاه بر صاحبش مى پيچد (و او را در فشار قرار مى دهد) هرگاه وسيله زندگى قابل اعتمادى نداشته باشد; اما هنگامى که معيشت خود را فراهم ساخت آرامش پيدا مى کند؟».(9)
سلمان در واقع اين سخن را از کلام پيغمبر گرفته بود که مى فرمود: «إِنَّ النَّفْسَ إِذَا أَحْرَزَتْ قُوتَهَا اسْتَقَرَّتْ; نفس آدمى هنگامى که قوت خود را به دست آورد آرامش مى يابد».(10)
دليل دوم اينکه شخص هنگامى که مستغنى شد کمتر گِرد خيانت مى گردد و در حفظ آنچه به او سپرده اند امانت را رعايت مى کند.
دليل سوم اينکه اگر در امانت خيانتى کنند يا بر خلاف فرمان رفتار نمايند مجرم بودن آنها به آسانى اثبات مى شود، زيرا مستغنى بودند و حتى دليل ظاهرى بر خيانت در دست نداشتند.
آن گاه امام دستور ديگرى درباره کارگزاران مى دهد و آن دستور نظارت بر اعمال آنها به وسيله بازرسان و مأموران مخفى است مى فرمايد: «سپس با فرستادن مأموران مخفى راستگو و وفادار کارهاى آنان را تحت نظر بگير، زيرا بازرسى مداومِ پنهانى سبب تشويق آنها به امانت دارى و مدارا کردن به زيردستان مى شود»; (ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ، وَابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَالْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِي السِّرِّ لاُِمُورِهِمْ حَدْوَةٌ(11) لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الاَْمَانَةِ، وَالرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ).
امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا بر اين امر تأکيد مى ورزد که بايد مأموران مخفى را از ميان افراد راستگو و درستکار و وفادار انتخاب کنى. در ضمن فلسفه اين کار را نيز بيان مى فرمايد و آن اينکه چون کارگزاران احساس کنند مأموران پنهانى اعمالشان را به زمامدار گزارش مى دهند از يک سو به کارهاى نيک تشويق مى شوند و از سوى ديگر لازمه آن اين است که خود را از خيانت و بدرفتارى به مردم برکنار مى دارند.
آن گاه امام بعد از آن جمله کوتاهى بيان کرده مى فرمايد: «مراقبت از معاونان مى شود»; (وَتَحَفَّظْ مِنَ الاَْعْوَانِ)
اين جمله ممکن است دنباله جمله هاى پيشين باشد و به صورت «و تَحَفُّظ» خوانده شود و ناظر به اين معنا باشد که وجود مأموران مخفى سبب مى شود کارگزاران افزون بر حفظ امانت و خوش رفتارى با رعيت مراقب اعوان و ياران و معاونان و زيردستان خويش باشند و از افراد خائن و بد رفتار بپرهيزند، بنابراين تفسير جمله هاى بعد ادامه بحث هاى گذشته درباره کارگزاران خواهد بود و ارتباط و پيوند ميان جمله هاى قبل و بعد کاملا محفوظ خواهد ماند; ولى کمتر کسى از مفسّران و شارحان نهج البلاغه به سراغ چنين تفسيرى رفته است.
تفسير ديگر اين است که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» دستور جديدى باشد و معناى آن اين است: «از معاونان خود بپرهيز و برحذر باش»، به اين صورت که بحثِ عمال با جمله پيشين پايان گرفته و امام به معاونان زمامدار پرداخته باشد و جمله هاى بعد که سخن از خيانت و مجازات خائنان مى کند ناظر به معاونان باشد.
اين تفسير از جهاتى بعيد به نظر مى رسد، زيرا طبق معمول، امام هر گروه جديدى را ذکر مى کند مطلب را با «ثم» شروع کرده نخست صفات و شرايط آنها را بيان مى دارد و سپس به رسيدگى به حال آنان توصيه مى کند و سرانجام دستورات انضباطى را در مورد آنان صادر مى فرمايد در حالى که در اينجا هيچ يک از اين امور مراعات نشده است; نه با «ثم» تجديد مطلع شده و نه صفات اعوان و معاونان که مهم ترين نزديکان زمامدارانند بيان گرديده و نه درباره حقوق آنها توصيه شده، بلکه حضرت مستقيماً به سراغ مجازات خيانت کاران رفته است. در ضمن بحث گذشته که درباره مأموران مخفى است ناتمام مى ماند، چرا که سخن از نتيجه کار مأموران مخفى و مجازات متخلفان به ميان نيامده است.
اين احتمال نيز داده شده که «تَحَفَّظْ مِنَ الاْعْوان» جمله معترضه اى باشد; يعنى از معاونان خود برحذر باش. جمله بعد نيز ادامه بحث درباره کارگزاران باشد.
با توجّه به آنچه گفتيم روشن مى شود که تفسير اوّل از همه مناسب تر است، هرچند کمتر کسى به آن پرداخته است.
آن گاه امام بعد از دستوراتى که جنبه تبشير و تشويق داشت از انذار و تحذير سخن مى گويد و مى فرمايد: «و هرگاه يکى از آنها (از کارگزاران تو) دست به سوى خيانت دراز کند و مأموران مخفى ات متفقاً نزد تو بر ضد او گزارش دهند به همين مقدار به عنوان گواه و شاهد قناعت کن و مجازاتِ بدنى را در حق او روا دار و به مقدارى که در کار خود خيانت کرده کيفر ده سپس (از نظر روانى نيز او را مجازات کن و) وى را در مقام خوارى بنشان و داغ خيانت را بر او نه و قلاده ننگ اتهام را به گردنش بيفکن (و او را چنان معرفى کن که عبرت ديگران گردد)»; (فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَة اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَکَ أَخْبَارُ عُيُونِکَ، اکْتَفَيْتَ بِذَلِکَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ، وَأَخَذْتَهُ(12) بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ، ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ، وَوَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ، وَقَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ).
امام(عليه السلام) در اين حکم بر چند موضوع تأکيد ورزيده است:
يکم. براى اثبات مجرم بودن تنها به اخبار يک نفر از مأموران مخفى قناعت نکند، بلکه بايد تمام آنها بر خيانت يک فرد اجماع داشته باشند، از اين رو در بعضى از نامه هايى که گذشت مشاهده مى کنيم که امام مى گويد: مأمور پنهانى من چنين گزارشى داده اگر چنين باشد چنان خواهد بود و اگر... ؛ معلوم مى شود امام در مسائل مهم تنها به اخبار يک نفر قناعت نمى کرد (خواه مربوط به موضوعات باشد يا احکام و اين همان چيزى است که در علم اصول نيز بر آن تأکيد کرده ايم).
دوم. بعد از اجماع آنها ترديد به خود راه ندهد و بدون ملاحظه مقام و موقعيت افراد، کيفر لازم را براى آنها مقرّر دارد.
سوم. اين کيفر بايد جنبه جسمى و روحى هر دو داشته باشد و به گونه اى باشد که درس عبرت براى همگان گردد، زيرا کيفرهاى مجرمان به دو منظور انجام مى شود: نخست بازداشتن مجرم از جرم در آينده و ديگر بازداشتن افرادى که احتمال آلودگى آنها مى رود.
چهارم. بايد مجازات به اندازه جرم باشد نه بيشتر و جمله «أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ» اشاره به اين معنا دارد.
***
پی نوشت:
1. «مُحاباة» به معناى تمايلات شخصى و بخشيدن چيزى به کسى به موجب رابطه خاص است. از ريشه «حَبْو» بر وزن «حمد» به معناى بخشيدن و عطا کردن گرفته شده است.
2. «أثَرَة» به معناى استبداد و خودرأيى در کارها و بدون مشورت عمل کردن از ريشه «أَثَر» بر وزن «خبر» به معناى تأثيرگذارى يا مقدم داشتن خويشتن بر ديگرى گرفته شده است.
3. ضمير «إنَّهما» که تثنيه است به مُحاباة و اَثَرَة باز مى گردد و اشاره به کسانى است که بر اساس اين دو معيار نادرست برگزيده مى شوند، هرچند در بعضى از نسخ به جاى آن «إنّهم» به صورت ضمير جمع که ناظر به برگزيده شدگان است آمده. ولى نسخه تحف العقول که به جاى ضمير تثنيه اسم ظاهر به کار برده و گفته است: «فَإنَّ الْمُحاباةَ وَالاَْثَرَةَ جِماعٌ» گواه بر صحت نسخه اوّل است.
4. «تَوَخَّ» به معناى جستجو کردن و برگزيدن است. از ريشه «وخْى» بر وزن «وحى» به معناى قصد کردن و آهنگ چيزى نمودن گرفته شده است.
5. «قَدَم» در اين گونه موارد به معناى سابقه مى آيد و «صاحب قدم» يعنى کسى که داراى حسن سابقه است.
6. در بسيارى از نسخ به جاى «إشراق» که به معناى نورافشانى است «اِشراف» که به معناى نظر کردن از محل بالا به چيزى است آمده از جمله در نسخه تحف العقول و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و تمام نهج البلاغه و اين نسخه مناسب تر است. شاهد ديگر اينکه در بخش قبل که امام صفات قضات را بيان مى فرمود تعبير به «لا تَشْرفُ نَفْسُه عَلَى الطَّمَع» آمده است.
7. «أسْبِغْ» از ريشه «سُبوغ» بر وزن «بلوغ» به معناى فراخى نعمت است و در اصل به معناى گشاد بودن پيراهن يا زره و «اسباغ» به معناى چيزى را فراوان ساختن آمده است.
8. «ثَلَمُوا» از ريشه «ثلم» بر وزن «سرد» به معناى شکافتن يا شکستن چيزى است و در بالا که در مورد امانت به کار رفته اشاره به خيانت در امانت است.
9. کافى، ج 5، ص 68، ح 1.
10. همان مدرک، ص 89، ح 2.
11. «حَدْوَة» به معناى تشويق کردن و تحريک نمودن کسى است و در اصل از ريشه «حُداء» به معناى حرکت دادن سريعِ شتران با آواز مخصوصى گرفته شده است.
12. «أخَذْتَ» در اصل از ريشه «أخذ» به معناى گرفتن است; ولى بسيار مى شود که به معناى مجازات کردن به کار رود، زيرا هنگام مجازات نخست مجرم را دستگير و سپس مجازات مى کنند. در قرآن مجيد نيز کراراً اين معنا به کار رفته است; مانند: (أخَذْناهُمْ بِالعَذابِ)(مؤمنون، آيه 76).