پيام امام اميرالمؤمنين عليهالسلام، ج7، ص: 442-436
هيچ کس از کبر و غرور در امان نيست
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه باز به دنبال هدف اصلى مجموع خطبه; يعنى نکوهش کبر و غرور و نشان دادن آثار سوء آن است; ولى اين هدف را از مسير جالب ديگرى دنبال مى کند و به سراغ عبادت و واجبات و فرايض الهى مى رود و نشان مى دهد که آنها چگونه براى زدودن آثار کبر و غرور، مؤثراند.
ابتدا مقدّمتاً به طور کلّى به عواقب سوء بغى و ظلم، هشدار مى دهد و مى فرمايد: «خدا را خدا را! از کيفر سريع سرکشى و سرانجام وخيم ظلم و ستم و سوء عاقبت تکبّر بر حذر باشيد»; (فَاللّهَ اللّهَ فِي عَاجِلِ الْبَغْيِ، وَ آجِلِ وَخَامَةِ الظُّلْمِ، وَ سُوءِ عَاقِبَةِ الْکِبْرِ).
سپس به ذکر دليل روشنى براى اين هشدار پرداخته، مى فرمايد: «زيرا (اين امور سه گانه) دام بزرگ ابليس و نيرنگ عظيم اوست که همچون زهرهاى کشنده در قلوب مردان نفوذ مى کند. هرگز از تأثير فرو نمى ماند و کسى از هلاکتش جان سالم به در نمى برد، نه عالم به جهت علم و دانشش و نه فقير به سبب لباس کهنه اش»; (فَإِنَّهَا مَصْيَدَةُ(1) إِبْلِيسَ الْعُظْمَى، وَ مَکِيدَتَهُ الْکُبْرَى، الَّتِي تُسَاوِرُ(2) قُلُوبَ الرِّجَالِ مُسَاوَرَةَ السُّمُومِ الْقَاتِلَةِ، فَمَا تُکْدِي(3) أَبَداً، وَ لاَ تُشْوِي(4) أَحَداً، لاَ عَالِماً لِعِلْمِهِ، وَ لاَ مُقِلاًّ(5) فِي طِمْرِهِ(6)).
امور سه گانه اى که امام(عليه السلام) در آغاز اين سخن به آن هشدار مى دهد، بعضى به معناى تجاوز از حد به معناى ستم کردن و تکبّر و خود برتربينى است لازم و ملزوم يکديگرند.
افراد متکبّر تنها خودشان را مى بينند و به همين جهت براى حقوق ديگران ارزشى قائل نيستند و دست به ظلم و ستم مى زنند و نيز بعضى به معناى تجاوز از حد، به ظلم و ستم مى انجامد و همه اينها سموم کشنده و دامهاى خطرناکى از دامهاى شيطانند که جز اولياء اللّه و افراد صالح با ايمان را از آن گريزى نيست.
جمله «فَمَا تُکْدِي أَبَداً...» اشاره به فراگير بودن اين هشدار است; مبادا دانشمندى تصوّر کند که تنها با علم و دانشش مى تواند از اين دام شيطان رهايى يابد و يا شخص فقيرى با فقرش ممکن است از آسيب آن در امان بماند; هرکس ـ بدون استثنا ـ آلوده بغى و ظلم و کبر گردد عاقبت شوم و تاريکى خواهد داشت.
آن گاه امام عبادت اسلامى را مطرح و روى بسيارى از آنها انگشت مى گذارد و تأثير مثبت آنها را در زدودن آثار کبر و غرور و زنده کردن روح تواضع و فروتنى شرح مى دهد و مى فرمايد: «و به همين جهت است که خداوند، بندگان با ايمان خود را با نمازها و زکاتها و مجاهدتها به وسيله روزه واجب (از بغى و ظلم و کبر) حراست فرموده، تا اعضا و جوارحشان آرام شود; چشمانشان خاضع، و نفوس آنان رام گردد; قلبهايشان خضوع پذيرد و تکبّر را از آنان بزدايد»; (وَ عَنْ ذلِکَ مَا حَرَسَ اللّهُ(7) عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِينَ بِالصَّلَوَاتِ وَ الزَّکَوَاتِ، وَ مُجَاهَدَةِ الصِّيَامِ فِي الاَْيَّامِ الْمَفْرُوضَاتِ، تَسْکِيناً لاَِطْرَافِهِمْ،(8) وَ تَخْشِيعاً لاَِبْصَارِهِمْ، وَ تَذْلِيلاً لِنُفُوسِهِمْ، وَ تَخْفِيضاً(9) لِقُلُوبِهِمْ، وَ إِذْهَاباً لِلْخُيَلاَءِ(10)عَنْهُمْ).
اشاره به اينکه يکى از فلسفه هاى مهم اين عبادات، در هم شکستن انگيزه هاى کبر و غرور است که سرچشمه تجاوز و ظلم مى شود. ارکان و آداب نماز به طور کامل، انسان را به تواضع دعوت مى کند. ايستادن همچون عبد خاضع در برابر خداوند و سپس رکوع و از همه مهم تر سجده از يک سو روح تواضع را در انسان پرورش مى دهد و از سوى ديگر او را از هرگونه گناه باز مى دارد (إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَالْمُنْکَرِ)(11).
همچنين زکات که در واقع اکرام و احترامى به نيازمندان و مستمندان است، کبر و غرور را از روح و جان ثروتمندان و متمکّنان مى زدايد و نيز روزه که انسان را با تشنگى و گرسنگى در صف فقرا و نيازمندان قرار مى دهد، در هم شکننده کبر و غرور است; هر چند فلسفه اين عبادات به اين منحصر نمى شود; ولى به يقين يکى از فلسفه هايش همين است که امام(عليه السلام) در اينجا بدان اشاره فرموده است.
در ساير روايات اسلامى نيز به اين معنا اشاره شده است; مثلا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: «إنَّ عِلَّةَ الصَّلاةِ أنَّها إقْرارٌ بِالرُّبُوبِيَّةِ للهِِ تَعالى وَ خَلْعُ الاَْنْدادِ وَ قِيامُ بَيْنَ يَدَىِ الْجَبّارِ جَلَّ جَلالُهُ بِالذُّلِ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ الْخُضُوعِ...; فلسفه نماز اقرار به ربوبيت خداوند متعال و نفى هرگونه شرک و قيام در برابر ذات پاک خداوند با تسليم و تواضع و خضوع است».(12)
و نيز درباره فلسفه زکات از همان حضرت نقل شده است که مى فرمايد: «وَ هُوَ مَوْعِظَةٌ لاِهْلِ الْغِنى وَ عِبْرَةٌ لَهُمْ لِيَسْتَدَلُّوا عَلى فُقَراءِ الاْخِرَةِ بِهِمْ; اداى زکات پند و اندرزى است براى اغنيا و درس عبرتى است براى آنها تا از اين طريق به فقر و نيازمندى خود در آخرت آشنا شوند».(13)
نيز از همان حضرت درباره فلسفه صوم چنين مى خوانيم: «عِلَّةُ الصَّوْمِ عِرْفانُ مَسِّ الْجُوعِ وَ الْعَطَشِ لِيَکُونَ ذَليلا مُسْتَکيناً...; فلسفه روزه اين است که گرسنگى و تشنگى را احساس کند تا متواضع و خاضع گردد...».(14)
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به شرح آنچه در جمله هاى بالا به صورت اجمال درباره فلسفه نماز و روزه و زکات بيان کرده بود، پرداخته چنين مى فرمايد: «(خداوند نماز را واجب کرد) به اين جهت که ساييدن پيشانيها که بهترين جاى صورت است بر خاک،موجب تواضع و فروتنى است و گذاردن اعضاى پر ارزش بدن بر زمين دليل بر کوچکى، و چسبيدن شکمها به پشت، به هنگام روزه، مايه تواضع است و نيز پرداخت زکات، موجب صرف ثمرات زمين و غير آن براى نيازمندان و مستمندان مى گردد (و همه اين امور، بندگان را از آفت کبر و غرور باز مى دارد و به تواضع و فرتنى دعوت مى کند)»; (وَ لِمَا فِي ذلِکَ مِنْ تَعْفِيرِ(15) عِتَاقِ(16) الْوُجُوهِ بِالتُّرَابِ تَوَاضُعاً، وَ الْتِصَاقِ کَرَائِمِ(17) الْجَوَارِحِ بِالاَْرْضِ تَصَاغُراً(18)، وَ لُحُوقِ الْبُطُونِ بِالْمُتُونِ(19) مِنَ الصِّيَامِ تَذَلُّلاً; مَعَ مَا فِي الزَّکَاةِ مِنْ صَرْفِ ثَمَرَاتِ الاَْرْضِ وَ غَيْرِ ذلِکَ إِلَى أَهْلِ الْمَسْکَنَةِ وَ الْفَقْرِ).
به يقين آنچه در بالا آمد، بخشى از فلسفه هاى اين عبادات مهم اسلامى است، زيرا عبادات، فلسفه هاى مهمى دارد که يکى از مهمترين آنها همان پرورش روح تواضع و فروتنى و مبارزه با کبر و غرور است. فلسفه نهى از فحشاء و منکر و معراج مؤمن بودن در نماز و نيز پرورش روح تقوا و اخلاص در سايه روزه و مبارزه با آفت اختلاف طبقاتى در زکات و غير اينها، غير قابل انکار است.
در ساير روايات اسلامى نيز اشارات روشنى به اين امور ديده مى شود. در حديثى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به موسى بن عمران وحى کرد: آيا ميدانى چرا من تو را از ميان خلقم براى سخن گفتن با او برگزيدم؟ موسى عرض کرد: پروردگارا نمى دانم، فرمود: «يا مُوسى إنّي قَلَّبْتُ عِبادى ظَهْراً وَ بَطْناً فَلَمْ أَجِدْ أَحَداً أذلَّ لي نَفْساً مِنْکَ يا مُوسى إِنَّکَ إذا صَلَّيْتَ وَضَعْتَ خَدَّيْکَ عَلَى التُّرابِ; اى موسى من تمام بندگانم را زير و رو کردم احدى را مثل تو متواضع در برابر خود نديدم; اى موسى! هنگامى تو نماز مى خوانى دو طرف صورت خود را بر خاک مى نهى».(20)
در پايان اين فقره در يک نتيجه گيرى کلى مى فرمايد: «به آثار اين اعمال (نماز و روزه و زکات و سجده) بيگريد که چگونه شاخه هاى درخت تفاخر را در هم مى شکند و از جوانه زدن کبر و خودپسندى (در دل ها) جلوگيرى مى کند»; (اُنْظُرُوا إِلى مَا فِي هذِهِ الاَْفْعَالِ مِنْ قَمْعِ(21) نَوَاجِمِ(22) الْفَخْرِ وَ قَدْعِ(23) طَوَالِعِ الْکِبْرِ).
قابل توجه است که بعضى از اين عبادات همه روز تکرار مى شود تا روزى خالى از برنامه «کبرزدايى» بر انسان نگذرد.
***
نکته:
فلسفه عبادات
بى شک، خداوند بزرگ از عبادت ما و فرشتگان بى نياز است و اگر تمام جهانيان، راه ايمان يا کفر را پيش گيرند چيزى بر جلال او افزوده يا از آن کاسته نمى شود. (إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ).(24) و نيز مى فرمايد: (وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ).(25)
هر کس هر چيز دارد از برکات ذات پاک پروردگار و رشحه اى از رشحات وجود اوست بنابراين مخلوق کارى نمى تواند انجام دهد که بر عظمت خالق بيفزايد و از اينجا به خوبى مى تواند نتيجه گرفت که فلسفه و فايده احکام عموماً و عبادات خصوصاً به خود انسانها باز مى گردد.
عبادات، فلسفه مشترک و فلسفه خاص دارد; فلسفه مشترک عبادات، خضوع و تواضع در پيشگاه خدا و شکستن بت کبر و غرور و سرکشى و طغيان است. افزون بر اين، عبادات انسان را به ياد خدا مى اندازد و قلب و روح را زنده نگاه مى دارد و آثار غفلت و بى خبرى را مى زدايد و بدين ترتيب عبادات انسان را هميشه در مسير عبوديت و بندگى حق نگاه مى دارد.
اضافه بر اين، هر يک از عبادات، فلسفه ويژه خود را نيز دارد; نماز نهى از فحشا و منکر مى کند و روزه مبارزه با هواى نفس را تقويت مى نمايد و زکات، اختلاف طبقاتى را از بين مى برد يا کاهش مى دهد، حج باعث اتحاد صفوف مسلمانان و قوت و قدرت اسلام مى گردد و در روايات اسلامى که در باب فلسفه احکام آمده به همه اين امور اشاره شده است.(26)
***
پی نوشت:
1. «مصيدة» (به سکون صاد و فتح ياء) و بعضى به کسر ميم خوانده اند به معناى آلت صيد دام است.
2. «تساور» از «سور»، بر وزن «غور» به معناى پريدن بر چيزى و حمله کردن است و در اينجا به معناى نفوذ سموم در دلها آمده است.
3. «تکدى» از ريشه «کَدْى» بر وزن «کسب» به معناى بخل ورزيدن و محبوس ساختن و از اثر انداختن است.
4. «تشوى» از ريشه «شىّ» بر وزن «شرّ» گاه به معناى بريان کردن و پختن و گاه به معناى دست و پا و اطراف بدن آمده و هنگامى که به باب افعال برود به ضرباتى گفته مى شود که به نقطه حساس وارد نگردد و خطا کند و به اطراف وارد شود.
5. «مقلأ» «مقلّ» به معناى فقير است و از ريشه «قليل» گرفته شده است.
6. «طمر» به معناى لباس کهنه و مندرس است.
7. «عَنْ ذلِکَ ما حَرَسَ اللهُ» در ترکيب و تفسير اين جمله، شارحان اختلاف کرده اند. ابن ابى الحديد مى گويد «ما» در اين جمله زايده و «ذلک» اشاره به بغى و ظلم و کبر است، بنابراين مفهوم جمله چنين مى شود: خداوند بندگانش را از اين امور سه گانه به وسيله نماز و روزه و زکات حفظ فرموده است و بعضى ديگر مانند شارح خوئى گفته اند که «عن» در اينجا براى بيان علت است و «ما» مصدريه است و معناى جمله اين مى شود که خداوند بدين سبب بندگانش را با نماز و زکات و روزه از کبر و غرور و ظلم، حراست کرده است.
8. «اطراف» اين واژه در فارسى امروز به معناى جوانب است; ولى در لغت عرب طرف، بر وزن «هدف» به معناى قطعه و پاره اى از هر چيز است و به هنگامى اطراف بدن گفته مى شود مراد دست و پا و انگشتان است.
9. «تخفيض» از «خفض» بر وزن «لفظ» به معناى سهولت و نرمش و پايين آوردن گرفته شده است.
10. «خيلاء» به معناى تکبّر و خودبينى است.
11. عنکبوت، آيه 45 .
12. وسائل الشيعة، جلد 3، صفحه 4، کتاب الصلاة، باب وجوب الصلاة، حديث 7.
13. همان مدرک، جلد 6، صفحه 5، کتاب الزکاة، ابواب ما يجب فيه و ما تستجب، باب 1، حديث 7.
14. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحه 73، حديث 1767.
15. «تعفير» به معناى به خاک ماليدن است از «عفر» به معناى خاک و غبار است.
16. «عتاق» جمع «عتيق» شىء پر ارزش و گرانبهاست و به اشياى قديمى پر ارزش، عتيقه مى گويند، و «عتاق الوجوه» اشاره به بخشهاى پر ارزش صورت يعنى پيشانى است.
17. «کرائم» جمع «کريمه» يعنى گرانقدر، با ارزش، شريف و بزرگوار.
18. «تصاغر» به معناى کوچکى کردن از ريشه «صغر» بر وزن «پسر» به معناى کوچکى شده است.
19. «متون» جمع «متن» به معناى پشت و گاه به معناى اصل مى آيد و در اينجا معناى اوّل مراد است.
20. من لا يحضره الفقيه، جلد 2، صفحه 363.
21. «قمع» به معناى غلبه کردن و ريشه کن نمودن است.
22. «نواجم» جمع «ناجمه» به معناى هر چيزى است که در ابتدا ظاهر مى شود. از «نجم» بر وزن «حجم» به معناى طلوع و ظهور گرفته شده است.
23. «قدع» به معناى باز داشتن است.
24. ابراهيم، آيه 8.
25. آل عمران، آيه 97.
26. به کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه 252 مراجعه فرماييد.