وَ قَالَ (عليه السلام): مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ؟! أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ.
و فرمود (ع): فرزند آدم به چه چيز خود مى نازد؟ آغازش نطفه بود و پايانش مردار شود. توان آن ندارد كه خود را روزى دهد و نتواند كه مرگش را از خود دفع كند.
و آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با نازيدن چكار؟ اولش نطفه، و آخرش مردار است، روزى خود را نمى دهد، و مرگش را از خود نمى راند.
راه غرور زدايى (اعتقادى، علمى):و درود خدا بر او، فرمود: فرزند آدم را با فخر فروشى چه كار؟ او كه در آغاز نطفه اى گنديده، و در پايان مردارى بد بو است، نه مى تواند روزى خويشتن را فراهم كند، و نه مرگ را از خود دور نمايد.
[و فرمود:] پسر آدم را با ناز چه كار؟ كه آغازش نطفه بوده است و پايانش مردار. نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند.
امام عليه السّلام (در نكوهش فخر و خود خواهى) فرموده است:پسر آدم را چه با فخر و نازيدن؟ كه اوّل او منى و آخر او مردار بد بو است، نه خود را روزى مى دهد و نه مرگ خويش را دفع مى نمايد.
امام(عليه السلام) فرمود: انسان را با تكبر چه كار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى بود و سرانجام مردارى (گنديده) است. نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد.
با اين حال تكبّر چرا؟ امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه اش به متكبران فخرفروش هشدار مى دهد كه به گذشته و آينده خود بنگرند و اين صفت رذيله را از خود دور سازند، مى فرمايد: «انسان را با تكبر چه كار؟ در آغاز، نطفه بى ارزشى است و سرانجام مردارى (گنديده). نمى تواند خود را روزى دهد و نه مرگ را از خود دور سازد»; (مَا لاِبْنِ آدَمَ وَالْفَخْرِ: أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ، وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ، وَ لاَ يَرْزُقُ نَفْسَهُ، وَ لاَ يَدْفَعُ حَتْفَهُ).شك نيست كه انسان امتيازات فراوانى دارد و نسبت به مخلوقات ديگر برتر است و بسيارى از انسان ها امتيازات ويژه اى ازنظر مال و ثروت و جاه و مقام و شرافت خانوادگى و قدرت جسمانى بر ديگران دارند ولى اين امتيازات دليل بر آن نمى شود كه انسان موقعيت خود را فراموش كند و به اين و آن فخر بفروشد و به خويشتن ببالد و گرفتار صفت رذيله اى شود كه مردم را از او و او را از خدا دور سازد.امام(عليه السلام) روى چهار نكته براى اثبات كوچكى و حقارت متكبران فخرفروش تأكيد مى كند، نخست روى آغاز آفرينش انسان تكيه مى نمايد كه نطفه اى است كوچك و ناچيز كه بسيارى از افراد از آن اظهار تنفر مى كنند و در پايانش هنگامى كه از دنيا مى رود چند ساعت بعد تبديل به جيفه گنديده اى مى شود. آيا اين امور باعث افتخار و تكبر است؟سپس به بيرون وجود او نظر افكنده، مى فرمايد: توان اين را ندارد كه خود را روزى دهد و نيز مرگ را از خود دور سازد. البته ممكن است انسان براى تحصيل روزى، زراعت و دامدارى و تجارت داشته باشد ولى اگر خشكسالى شود يا آفتى در زراعت و دام ها بيفتد همه سرمايه او بر باد مى رود. يك طوفان يا آتش سوزى ممكن است مال التجاره او را نابود سازد و به تعبير ديگر تمام اين موارد از سوى خداوند روزى بخش است. انسان آن را جابه جا مى كند و از آن بهره مى گيرد. پس هرگز روزى دهنده خويش نيست. مرگ را هم از طريق درمان بيمارى ها و رعايت بهداشت ممكن است بتوان چند صباحى به تأخير انداخت ولى چنين نيست كه مرگ انسان در اختيار خودش باشد. به خصوص مرگ هاى پيش بينى نشده كه ناگهان دامان انسان را از دورن يا برون وجودش مى گيرد و به جهان ديگر مى فرستد.گويا اين كلام امام(عليه السلام) برگرفته از آيات قرآن مجيد در اواخر سوره واقعه است هر چند قرآن آن را به عنوان دليلى بر خداشناسى و معاد ذكر كرده ولى امام(عليه السلام) آن را به صورت ديگرى بيان نموده است. قرآن مجيد درباره آغاز وجود انسان مى فرمايد: «(أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تُمْنُونَ * أَأَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ); آيا از نطفه اى كه در رحم مى ريزيد آگاهيد؟ آيا شما آن را مى آفرينيد يا ما آفريدگاريم». بعد مى فرمايد: «(نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ); ما در ميان شما مرگ را مقّدر ساختيم; و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد!...». بعد مى افزايد: «(أَفَرَأَيْتُمْ مَّا تَحْرُثُونَ ...); آيا هيچ درباره آنچه كشت مى كنيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را مى رويانيد يا ما مى رويانيم؟! هرگاه بخواهيم آن را مبدّل به كاه درهم كوبيده مى كنيم كه در شگفتى فرو رويد! بعد مى افزايد: «(أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ...); آيا درباره آبى كه مى نوشيد انديشيده ايد؟! آيا شما آن را از ابر نازل كرده ايد يا ما نازل مى كنيم؟! هرگاه بخواهيم، اين آب گوارا را تلخ و شور قرار مى دهيم; پس چرا شكر نمى كنيد؟!».[1]در حكمت هاى 126 و 419 نيز تعبيرات ديگرى آمده است كه به فخرفروشان و متكبران به شدّت هشدار مى دهد و به آن ها مى گويد: آغاز و انجام زندگى خود را بنگريد و از ناتوانى هاى خود در برابر حوادث كوچك زندگى باخبر شويد تا از باده غرور و تكبر سرمست نگرديد و راه زندگى را گم نكنيد. شاعر عرب نيز مى گويد:ما بالُ مَن أوّلُه نُطفَةٌ *** وَجيفَةٌ آخِرُه يَفْخَرُيُصبِحُ ما يَملِكُ تَقدِيمَ ما *** يَرجو ولا تأخِيرَ ما يَحذَرُچرا كسى كه آغاز كارش نطفه بى ارزش و آخرش مردار گنديده اى است اينقدر فخرفروشى مى كند؟صبح مى كند در حالى كه توانايى ندارد آنچه را مى خواهد به سرعت به دست آورد و آنچه را از آن بيم دارد به عقب اندازد.[2]*****نكته:بلاى تكبر:از قرآن مجيد از داستان ابليس و آدم(عليه السلام) گرفته تا قارون عصر موسى(عليه السلام) و تا سران بت پرست قريش، به خوبى استفاده مى شود كه تكبر و غرور سرچشمه بزرگترين بدبختى هاست. اوّلين گناهى كه در جهان انجام شد همان نافرمانى ابليس در برابر خداوند و حتى اعتراض به حكمت پروردگار بود كه سرچشمه اى جز تكبر نداشت. سركشان قريش و بت پرستان مكه نيز به سبب همين رذيله خطرناك در برابر اسلام صف آرايى كردند و سرانجام به شكست و ذلت گرفتار شدند. قرآن مجيد درباره گمراهان قوم نوح(عليه السلام) از زبان آن پيغمبر بزرگ مى گويد: «(وَإِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِى آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَاراً); و من هر زمان آن ها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آن ها را بيامرزى، انگشتان خويش را در گوش هايشان قرار داده و لباس هايشان را بر خود پيچيدند، و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!».[3]و درباره وليد بن مغيره مخزومى كه راه مبارزه با قرآن را به مشركان نشان داد مى فرمايد: «(ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ); بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد سپس پشت (به حق) كرد و تكبّر ورزيد و سرانجام گفت: (اين قرآن) چيزى جز افسون و سحرى همچون سحرهاى پيشينيان نيست!».[4]سرانجام درباره همه متكبران جهان مى فرمايد: «(فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ); به آنان گفته مى شود: از درهاى جهنّم وارد شويد، جاودانه در آن بمانيد; چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران!».[5]از اين آيه شريفه به خوبى استفاده مى شود كه يكى از عوامل مهم دوزخى شدن همان استكبار است.در احاديث نيز نكوهش شديد و گسترده اى درمورد كبر و غرور شده ازجمله در حديثى كه در غررالحكم از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «احْذَرِ الْكِبْرَ فَانّهُ رَأْسُ الطُّغْيانِ وَمَعْصِيةِ الرَّحْمَنِ; از تكبّر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيان ها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است».[6]در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِء شَىءٌ مِنَ الْكِبْرِ الاّ نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلُ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ! قَلَّ ذَلِكَ اوْ كَثُرَ; در قلب هيچ انسانى چيزى از كبر وارد نمى شود مگر اين كه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد».[7]و از اين جا روشن مى شود كه چرا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در كلام مورد بحث و در كلمات ديگرش اشاره به ضعف هاى انسان و نقاط آسيب پذيرش مى كند چون او را از مركب غرور پايين بياورد و در مسير صحيح انسانى قرار دهد.[8]*****پی نوشت:[1]. واقعه، آيات 58-70.[2]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 150.[3]. نوح، آيه 7.[4]. مدثر، آيات 22-24.[5]. زمر، آيه 72.[6]. غررالحكم، ح 2609.[7]. بحارالانوار، ج 75، ص 186.[8]. سند گفتار حكيمانه: تنها كسى كه مرحوم خطيب در مصادر اضافه بر مرحوم سيد رضى آورده است ميدانى در مجمع الامثال مى باشد كه آن را با همين عبارت از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل كرده سپس اشاره مى كند كه بعضى از شعرا مانند ابوالعطائية و ابن بسّام اين مضمون را در اشعار خود آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 309)
امام (ع) فرمود: «مَا لِابْنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ- أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِيفَةٌ- لَا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَ لَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ»:فرزند آدم را چه به فخر فروشى كه آغازش آب گنديده و آخرش مردار است، نه روزى خود را مى دهد، و نه مرگ را از خود مى راند.امام (ع) از جمع بين انسان و افتخار، به صورت تعجّب پرسيده است، و به عدم مناسبت بين آنها وسيله قياس مضمرى اشاره كرده است كه مقدمه صغراى آن، جمله «اوّله...» است، و كبراى مقدّر آن چنين است: و هر كه چنين باشد، هيچ مناسبتى ميان او و فخر فروشى نيست.بعضى كلمه «فخر» را منصوب به صورت مفعول معه روايت كرده اند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 522
الثلاثون بعد أربعمائة من حكمه عليه السّلام:(430) و قال عليه السّلام: ما لابن آدم و الفخر: أوّله نطفة، و آخره جيفة، و لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه. (86398- 86378)
المعنى:الفخر إمّا بمظاهر جسمانيّة من القوّة و الجمال، و إمّا بقوى معنويّة من القدرة و الكمال، فنبّه عليه السّلام إلى أنّ ابن آدم مسلوب الفخر من الجهتين: أمّا من جهة جسمه فأوّله نطفة قذرة لا قوّة فيها و لا جمال، و آخره جيفة نتنة عفنة يفرّ منها، و أمّا من جهة القوى المعنويّة فانّه لا يقدر على رزق نفسه فضلا عن غيره فهو عبد كلّ على مولاه، و لا يقدر على حفظ نفسه من الموت و الفناء فمن أين له الفخر؟!.الترجمة:فرمود: فخر كجا و آدميزاده كجا؟ آغازش نطفه است و انجامش مردار گنديده، روزى ده خود نيست، و مرگ خود را دفع نتواند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص266
ما لابن آدم و الفخر اوّله نطفة، و آخره جيفة. لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه. «آدمى زاده را با بزرگى جستن چه كار است كه آغازش نطفه و فرجامش مردار است، نه مى تواند خود را روزى دهد و نه مى تواند مرگ خود را باز دارد.»
سخن ما درباره فخر پيش از اين گذشت و شعرى را كه از اين كلام گرفته و سروده شده است آورديم كه مضمون آن چنين است: چرا آن كسى كه آغازش نطفه و فرجامش مردار است به خود ببالد، شب را به صبح مى آورد در حالى كه نمى تواند آنچه را آرزومند است مقدم بدارد و از آنچه مى ترسد آن را به تأخير اندازد.