الخاطِئون:وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً، فَهُوَ فِي يَدَيْهِ وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ وَ يَقُولُ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله)، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ كَذَلِكَ لَرَفَضَهُ.أهلُ الشُبهة:وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لَا يَعْلَمُ، فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ؛ فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إِذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.
وَهِمَ: اشتباه كرد.
وَهِمَ فيه: اشتباه كرده استرَفَضَه: آنرا ترك كرد
و ديگر، مردى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) خبرى شنيده، اما درستش را به خاطر نسپرده و سر آن ندارد كه دروغ بگويد. او چيزى را كه آموخته، اينك، روايت مى كند و خود نيز به كارش مى بندد و همه جا مى گويد كه اين سخن را از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) شنيده ام. اگر مسلمانان مى دانستند كه او اشتباه دريافته از او نمى پذيرفتند و خود نيز اگر مى دانست تركش مى گفت.سه ديگر مردى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) چيزى شنيده كه بدان فرمان داده، سپس، از آن نهى كرده است، بى آنكه، او آگاه شده باشد. يا شنيده است كه از كارى نهى كرده، سپس، به آن فرمان داده، بى آنكه او خبردار شده باشد. بنا بر اين، منسوخ را شنيده ولى ناسخ را نشنيده است. اين مرد اگر مى دانست آنچه مى گويد نسخ شده، هرگز نمى گفت. و اگر مسلمانان هنگامى كه آن را از او شنيدند مى دانستند كه نسخ شده، آن را ترك مى گفتند.
دوم كسى است كه از رسول خدا مطلبى شنيده اما آن را چنان كه بايد حفظ نكرده، و در آن دچار اشتباه شده و عمدا دروغ نبسته، پس آن حديث در اختيار اوست و آن را روايت مى كند و به آن عمل مى نمايد و مى گويد: آن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم. اگر مسلمانان اشتباه او را بدانند از او قبول نمى كنند، و اگر خود او به اشتباهش آگاه مى شد آن گفته را وامى گذاشت.سومين نفر مردى است كه مطلبى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده كه ابتداء حضرت به آن امر فرموده سپس از آن نهى كرده و او از نهى حضرت بى خبر است، يا چيزى را شنيده كه حضرت نهى فرموده، ولى بعد از آن به آن امر كرده و او آگاه نيست، پس امرى كه با نهى نسخ شده، يا نهيى را كه با امر نسخ شده حفظ كرده و نسخ كننده را نيافته، و اگر مى دانست آن مطلب نسخ شده نقل نمى كرد، و اگر مسلمانان مى دانستند كه آنچه را از او شنيده اند نسخ شده مورد عمل قرار نمى دادند.
دوم- اشتباه كار:دوم كسى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى را به اشتباه شنيده، امّا سخن آن حضرت را درست حفظ نكرده است، و با توهّم چيزى را گرفته، امّا از روى عمد دروغ نمى گويد، آنچه در اختيار دارد روايت كرده و به آن عمل مى كند و مى گويد من از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را شنيده ام. اگر مسلمانان بدانند كه او اشتباه كرده، و غير واقعى پنداشته، از او نمى پذيرفتند، خودش هم اگر آگاهى مى يافت كه اشتباه كرده آن را رها مى كرد.سوّم- ناآگاهانى كه حديث شناس نيستند:و سومى شخصى كه شنيده پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به چيزى امر فرمود. (امّا) سپس از آن نهى كرد و او نمى داند، يا شنيد كه چيزى را نهى كرد، سپس به آن امر فرمود و او آگاهى ندارد، پس نسخ شده را حفظ كرد ولى ناسخ را نمى داند. اگر بداند كه حديث او منسوخ است تركش مى كند، و اگر مسلمانان نيز مى دانستند روايت او نسخ شده، آن را ترك مى كردند.
و مردى كه چيزى از رسول خدا (ص) شنيد و آن را چنانكه بايد در گوش نكشيد، و به خطا شنفته و به عمد دروغى نگفته، آن حديث نزد اوست، آن را مى گويد و بدان كار مى كند، و گويد: «من اين را از رسول خدا (ص) شنيدم» و اگر مسلمانان مى دانستند وى در آن حديث به خطا رفته از او نمى پذيرفتند، و او هم اگر مى دانست حديث خطاست از سر گفتن آن بر مى خاست.و سومين، مردى است كه شنيد رسول خدا (ص) به چيزى امر فرمود، سپس آن را نهى فرمود و او نمى داند. يا شنيد چيزى را نهى كرد سپس بدان امر فرمود، و او از آن آگاهى ندارد. پس آن را كه نسخ شده به خاطر دارد و نسخ كننده را به خاطر نمى آرد، و اگر مى دانست -آنچه در خاطر دارد- نسخ شده آن را ترك مى گفت و اگر مسلمانان هنگامى كه حديث را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده ترك آن حديث مى گفتند.
(5) و (دوّم:) مردى است كه از رسول خدا چيزى را شنيده و آنرا درست حفظ نكرده و در آن اشتباه و خطاء نموده و دانسته دروغ نگفته است، پس آنچه در تصرّف او است نقل ميكند و بآن عمل مى نمايد و مى گويد: من آنرا از رسول خدا -صلّى اللَّه عليه و آله- شنيده ام، پس اگر مسلمانان مى دانستند كه او حديث را اشتباه فهميده از او نمى پذيرفتند، و اگر او نيز مى دانست كه اشتباه كرده آنرا ترك گفته نقل نمى كرد.(6) و سوّم: مردى است كه از رسول خدا -صلّى اللَّه عليه و آله- چيزى را شنيده كه بآن امر مى نموده بعد از آن نهى فرموده و او از نهى آن حضرت آگاه نيست، يا چيزى شنيده كه از آن نهى مى نموده بعد بآن امر فرموده و او نمى داند، پس نسخ شده را نگاه داشته نسخ كننده را بدست نياورده، و اگر مى دانست كه آن حديث نسخ گرديده نقل نمى نمود، و اگر مسلمانان هم موقعى كه آنرا از او شنيدند مى دانستند نسخ شده بآن عمل نمى كردند.
(ديگر از عوامل اختلاف احاديث اين است که) کسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را شنيده است; امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديث آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت و به آن عمل مى کند و مى گويد: من آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيده ام. اگر مسلمانان مى دانستند او در مورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست چنين است آن را رها مى کرد.گروه سوم کسانى هستند که حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيده اند که در آن به چيزى امر فرموده، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى کرده (و حکم اوّل را نسخ فرموده) در حالى که آن شنونده از حکم دوم با خبر نبوده (و نمى دانسته که حکم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) يا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نهى درباره چيزى شنيده است که بعداً به آن امر فرموده، در حالى که اين شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده; ولى ناسخ را حفظ نکرده است. اگر او مى دانست آنچه را شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترک مى کردند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 8، ص: 162-156
احاديث ناسخ و منسوخ:در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به دو قسمت دير از عوامل اختلاف و تعارض احاديث اشاره مى کند; نخست مى فرمايد: «(ديگر از عوامل اختلاف حديث اين است که) کسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را شنيده است; امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديث آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت و به آن عمل مى کند و مى گويد من آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيده ام»; (وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ، وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ کَذِباً، فَهُوَ فِي يَدَيْهِ، وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ، وَ يَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)).اين اشتباه کارى، گاه از سهل انگارى و تسامح و تساهل ناشى مى شود و گاه از عدم آگاهى به مفاهيم الفاظ و جمله و گاه به سبب اينکه انسان جايز الخطا و محل سهو و نسيان است. سبب آن هر چه باشد نتيجه آن يکى است و آن انتقال ناصحيح به ديگران است.مثلا در حديثى از عبدالله عمر مى خوانيم که پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّ الْمَيِّتَ لِيُعَذَّبُ بِبُکاءِ أَهْلِهِ عَلَيْهِ; ميت به سبب گريه بستگانش بر او عذاب مى شود».هنگامى که اين حديث به ابن عباس رسيد گفت عبدالله عمر در نقل حديث خطا کرده قضيه اين است که پيغمبراکرم(صلى الله عليه وآله) از کنار قبر يک يهودى مى گذشت فرمود: «إِنَّ أهْلَهُ لَيَبْکُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يُعَذَّبُ; خانواده او براى او گريه مى کنند در حالى که او در عذاب است».(1)لذا در علم درايه يکى از شرايط قبول حديث را ضابط بودن راوى شمرده اند که بايد هوشيار باشد، مطلب را خوب بگيرد و خوب منتقل کند.اين نکته نيز قابل توجّه است که نقل به معنا را بسيارى از بزرگان علما مجاز شمرده اند; يعنى راوى مجبور نيست عين الفاظ را منتقل کند، بلکه مى تواند محتواى الفاظ را در قالب ديگرى بريزد و نقل کند و مى دانيم نقل به کلام کار ساده اى نيست و گاه راوى در نقل به معنا گرفتار خطا مى شود.سپس در ادامه سخن مى فرمايد: «اگر مسلمانان مى دانستند او در مورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست چنين است آن را رها مى کرد»; (فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ کَذلِکَ لَرَفَضَهُ!).بنابراين راوى در اينگونه موارد سوء نيّتى نداشته، هر چند کار او نادرست بوده و ممکن است ناخواسته سبب گمراهى گروهى گردد.بسيارى از چنين اشتباهاتى به سبب آن است که راوى صدر و ذيل روايت را نقل نمى کند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون مى شود; مثلا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: کسى در محضرش عرض کرد مردم روايتى به اين مضمون از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى کنند: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ; خداوند آدم را به شکل خودش آفريد». امام فرمود: خداوند آنها را بکشد آغاز حديث را حذف کرده اند اصل حديث چنين است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از کنار دو نفر عبور کرد که به يکديگر دشنام مى دادند يکى به ديگرى گفت: قَبَّحَ اللهُ وَجْهَکَ وَ وَجْهَ مَنْ يُشْبِهُکَ; خداوند صورت تو و صورت هر کس را شبيه توست سياه کند. پيامبر فرمود: يا عَبْدَاللهِ لا تَقُلْ هذا لاِخيکَ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ; اى بنده خدا اين سخن را به برادرت مگو، زيرا خداوند آدم را هم شبيه او آفريد (در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام مى دهى).(2)* * *آنگاه امام(عليه السلام) درباره گروه سوم از راويان اخبار، مى فرمايد: «سوم کسى است که حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) شنيده که در آن به چيزى امر فرموده، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى کرده در حالى که آن شنونده از اين با خبر نبوده (که حکم اوّل نسخ شده و حکم ناسخ جاى آن را گرفته است) يا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نهى درباره چيزى شنيده است که بعداً به آن امر فرموده، در حالى که اين شخص (از حکم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ کرده; ولى ناسخ را حفظ نکرده است»; (وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ، سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْء، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ، وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ).مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامى است که به طور محدود در احکامى در اصل نزول قرآن صورت گرفته است; يعنى در آغاز، حکمى براى زمان محدودى نازل شده سپس اين حکم برداشته شده و حکم لازم و پايدار به جاى آن نشسته است; مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوى بيت المقدس نماز گزارند اين امر در دوران اقامت پيامبر در مکّه و کمى بعد در مدينه نيز ادامه داشت. اين حکم ـ شايد به اين دليل که کعبه در آن زمان به بتکده اى تبديل شده بود ـ هنگامى که پيغمبر اکرم پايه هاى توحيد را محکم ساخت نسخ شد و همه مسلمانان درسال دوم بعداز هجرتِ پيامبر مأمور شدند به سوى کعبه نماز بخوانند.همين معنا در روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز جارى است; گاه پيامبر حکمى را بيان مى فرمود که در واقع موقت بود; ولى زمان آن بيان نمى شد. سپس اين حکم منسوخ مى شد و حکم دائمى جاى آن را مى گرفت; مثلا پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى فرمود: «نَهَيْتُکُمْ عَنْ ثَلاث; نَهَيْتُکُمْ عَنْ زِيارَةِ الْقُبُورِ، ألا فَزُورُوها وَ نَهَيْتُکُمْ عَنْ إخْراجِ اللُّحُومِ الأضاحي مِنْ مِنى بَعْدَ ثَلاث ألا فَکُلُوا وَادَّخِرُوا وَ نَهَيْتُکُمْ عَنِ النَّبيذِ ألا فَانْبُذُوا وَ کُلُّ مُسْکر حَرامٌ; من شما را از سه چيز نهى کرده بودم (و اکنون به شما مى گويم انجام دهيد) شما را از زيارت قبور نهى کرده بودم اکنون مى گويم به زيارت قبور برويد و شما را از بيرون بردن گوشتهاى قربانى (در ايّام حج) از منا بعد از سه روز نهى کرده بودم (اشاره به اينکه همه بايد در آنجا مصرف شود) اکنون مى گويم هم از آنها گوشتها بخوريد و هم ذخيره کنيد (و به بيرون از منا ببريد) و قبلا شما را از «نبيذ»(3) نهى مى کردم الان مى گويم: نبيذ حلال است; ولى هر مسکرى حرام است».(4)بنابراين کسى مى تواند اخبار صحيح پيامبر را نقل کند که احاطه کاملى به همه احاديث داشته باشد; ناسخ و منسوخ را بشناسد و هر يک را در جايگاه خود جاى دهد.موضوع عام و خاص نيز همچون ناسخ و منسوخ است به اين ترتيب که گاهى حکم عامى گفته مى شود که شامل همه افراد است; مثلا در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «النّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلى أَمْوالِهِمْ; مردم بر اموال خويش سلطه کامل دارند»(5) ولى در جاى ديگر مى فرمايد: «لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ في الاِْسْلامِ; هيچ کس حق ندارد ضرر و زيانى به عمد يا به غير عمد به ديگرى برساند».(6) به اين ترتيب سلطه بر اموال محدود به جايى مى شود که موجب ضرر و زيانى به ديگران نباشد.کسانى که حکم عام را شنيده اند و از خاص بى خبر بوده اند، کلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به گونه اى به ديگران مى رسانند که با حکم خاص تناقض دارد; ولى آنها که هر دو را شنيده اند و در کنار هم قرار داده اند مى دانند که هيچ تضادى در ميان آنها نيست.در پايان اين بخش امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اگر او (کسى که حکم منسوخ را نقل مى کند) مى دانست آنچه را شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى که آن حکم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترک مى کردند»; (فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ).به اين ترتيب، بخشى از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روايات ناسخ و منسوخ پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نشأت مى گيرد بى آنکه سوء نيّتى از سوى راويان در کار باشد.*****نکته:نسخ در احکام شرع:گرچه موارد نسخ در آيات قرآن و روايات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) محدود و معدود است; ولى اين مسئله اهميّت خاص دارد; هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادى و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احکام.جمعى سؤال مى کنند: چگونه ممکن است حکمى از سوى خدا بر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) وحى گردد که ظاهر آن جاودانگى و هميشگى آن است; ولى بعد از مدتى منسوخ شود و حکم ديگرى که غالباً ضد آن است جاى آن را بگيرد با اينکه علم خدا نامحدود است و علم پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نيز متکى به وحى الهى است؟در مورد احکام عرفى و بشرى نسخ فراوان است و چيز عجيبى نيست، زيرا مسائلى را بررسى کرده احکامى وضع مى کنند; ولى در عمل ضعفها و نارساييهاى آن آشکار مى شود و آن را نسخ مى کنند و اگر از اوّل عيوب و اشکالات آن را مى دانستند چه بسا وضع حکم نمى شد; ولى به يقين در مورد احکام الهى اين مطلب صادق نيست، پس نسخ در آنها چگونه تصور مى شود؟با توجّه به يک نکته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينکه: نسخ در احکام الهى به جهت تغيير موضوع است; به بيان ديگر از روز نخست عمر آن حکم محدود به زمان خاصى بوده، هرچند طبق مصالحى در آغاز به پايان حکم اشاره نشده است.مثلا حکم دادن صدقه قبل از نجوا که در آيه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز براى آزمودن اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده و تفهيم اين نکته که سخنان در گوشى افراد مختلف با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) غالباً غير ضرورى بوده و بايد ترک شود تا سوء ظن را در افراد بر نيانگيزد، لذا هنگامى که دستور صدقه قبل از «نجوا» داده شد همه اصحاب آن را ترک کردند جز على(عليه السلام) که صدقه اى داد و در امر لازمى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) نجوا کرد و اين افتخار در صفحات زندگى آن حضرت رقم خورد که تنها کسى که به آيه نجوا عمل کرد اوست.بعد از اين واقعه آيه ديگرى نازل شد و حکم صدقه قبل از نجوا را نسخ کرد و همگى دانستند که نجواهاى آنها غالباً غير ضرورى است و از آن خوددارى کردند.موارد نسخ چه در قرآن و چه در احاديث همه از اين قبيل است که حکمى در شرايط خاص براى مدّت محدودى وضع مى شده و بعد از تغيير شرايط نسخ مى گرديده است.اين نکته نيز قابل توجّه است که نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پيغمبر ـ زمانى که باب وحى گشوده بود ـ صورت مى گرفت و بعد از آن حضرت هيچ گونه نسخى صورت نگرفت.(7)*****پی نوشت:1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 47 .2. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 110; بحارالانوار، ج 4، ص 11 .3. منظور از نبيذ حلال اين است که مسلمانان هنگامى که وارد مدينه شدند عدّه اى به خاطر سردى آب مدينه گرفتار ناراحتى مزاج شدند، پيامبر اکرم دستور داد در ظرف هاى ذخيره آب مقدارى خرما بيندازند تا سردى آب برطرف شود و چنين کردند ولى به مقدارى نبود که خرما تخمير و آب مبدّل به شراب شود و لذا در ذيل روايت مى فرمايد: «هر مسکرى حرام است».4. وسائل الشيعه، ج 10، باب 41 از ابواب ذبح، ح 7 .5. بحارالانوار، ج 2، ص 272، ح 7 .6. کافى، ج 5، ص 292، ح 22; و سنن ابن داود، ج 2، ص 118 .7. توضيح بيشتر درباره نسخ در پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 239 و 250 ذيل خطبه اوّل و در تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيه 106 سوره بقره آمده است، و از آن مشروح تر در کتاب انوارالأصول، ج 1، ص 177 به بعد.
«و رجل سمع من رسول اللَّه (ص) شيئا لم يحفظه... لرفضه»،اشاره به قسم دوم از ناقلان روايت است. شارح در توضيح اين قسمت از سخنان حضرت كه در معرّفى اين گروه آمده، براى چنين شخصى دو اشتباه ذكر كرده است: لفظى، معنوى: سخنى را كه از پيامبر شنيده، نتوانسته است بدرستى لفظ آن را ضبط كند، و معناى آن را هم درست درك نكرده، و هنگامى كه مى خواهد آن را براى ديگران بازگو كند، معنايى كه خود تصور كرده است -در حالى كه بر خلاف اراده پيامبر است- با لفظى از خود بيان مى كند، بنا بر اين آنچه را كه گفته، هم از نظر معنى و هم از جهت لفظ بر خلاف گفته پيامبر است، اما تعمدى در اين جهت نداشته، زيرا: آن را كه به نظر خود از پيامبر شنيده، روايت كرده و به آنچه كه در فكر و انديشه او درست بوده عمل كرده و آن را به رسول خدا نسبت داده است، علّت به غلط افتادن مردم و پذيرفتن گفتار او آن است كه آنها به اشتباه او آگاهى نداشتند، و علت اشتباه كردن خود او در نقل روايت و عمل به آن، توهّم و پندار او به هنگام شنيدن بوده است، كه اگر توجه به اين امر داشت نقل آن روايت و عمل به آن را ترك مى كرد.«و رجل سمع... لرفضه»،اشاره به قسم سوم است، كه علت به غلط افتادن ناقل و همچنين سبب گمراه شدن مردم با شنيدن از او، يك موضوع است و آن آگاه نبودن آنان از نسخ روايت است.
و رجل سمع من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيئا لم يحفظه على وجهه، فوهم فيه، و لم يتعمّد كذبا فهو في يديه و يرويه و يعمل به و يقول أنا سمعته من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، فلو علم المسلمون أنّه وهم فيه لم يقبلوه منه، و لو علم هو أنّه كذلك لرفضه. و رجل ثالث سمع من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيئا يأمر به ثمّ نهى عنه و هو لا يعلم، أو سمعه ينهى عن شيء ثمّ أمر به و هو لا يعلم، فحفظ المنسوخ و لم يحفظ النّاسخ، فلو علم أنّه منسوخ لرفضه، و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه.الاعراب:و جملة و يرويه عطف على جملة هو في يديه، و فى بعض النسخ بدون الواو فتكون حالا من الضمير في يديه أو استينافيا بيانيا.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 32
المعنى:(و) الثاني منهم (رجل سمع من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيئا لم يحفظه على وجهه) الذى صدر من لسانه الشريف (فوهم فيه) أى غلط و سهى (و لم يتعمّد كذبا) كتعمّد الرّجل السابق الذّكر (فهو فى يديه) ينقله (و يرويه) لغيره (و يعمل به) فى نفسه (يقول أنا سمعته من رسول اللّه) يسنده إليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بزعم أنه عين ما قاله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (فلو علم المسلمون أنه و هم فيه لم يقبلوه منه و لو علم هو أنه كذلك لرفضه) أى نبذه و تركه و لم يروه أقول: و من ذلك اشترط علماء الدّراية الضبط في الرّاوى يرى ضبطه لما يرويه بمعنى كونه حافظا له متيقظا غير مغفل إن حدّث من حفظه ضابطا لكتابه حافظا من الغلط و التصحيف و التحريف ان حدّث منه عارفا بما يختلّ به المعني ان روى به أى بالمعنى على القول بجوازه حسبما تعرفه إنشاء اللّه تفصيلا. (و رجل ثالث سمع من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيئا يأمر به ثمّ نهى عنه و هو لا يعلم) بنهيه (أو سمعه ينهى عن شيء ثمّ أمر به و هو لا يعلم) بأمره (فحفظ المنسوخ و لم يحفظ الناسخ فلو علم أنه منسوخ لرفضه و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنه منسوخ لرفضوه) و لكنه لجهله و غفلته عن الناسخ روى المنسوخ لغيره فقبلوه منه بحسن وثوقهم به روى فى الكافى بسند موثّق عن محمّد بن مسلم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له: ما بال أقوام يروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا يتّهمون بالكدب، فيجيء منكم خلافه؟ قال عليه السّلام: إنّ الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن.و فيه بسنده عن منصور بن حازم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: قلت
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 14، ص: 33
فأخبرنى عن أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صدقوا على محمّد أم كذبوا؟ قال: بل صدقوا، قال: قلت: فما بالهم قد اختلفوا؟ فقال عليه السّلام: أما تعلم أنّ الرّجل كان يأتي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فيسأله عن المسألة فيجيبه فيها بالجواب، ثمّ يجيئه بعد ذلك بما ينسخ ذلك الجواب فنسخت الأحاديث بعضها بعضا.قال الشهيد الثاني فى دراية الحديث عند تعداد أقسام الأحاديث: و سادس عشرها الناسخ و المنسوخ، فانّ من الأحاديث ما ينسخ بعضها بعضا كالقرآن.و الأوّل و هو الناسخ ما أى حديث دلّ على رفع حكم شرعىّ سابق، فالحديث المدلول عليه بما بمنزلة الجنس يشمل الناسخ و غيره و مع ذلك خرج به ناسخ القرآن و الحكم المرفوع شامل للوجودى و العدمى و خرج بالشرعى الذى هو صفة الحكم الشرعىّ المبتدأ بالحديث، فانه يرفع به الاباحة الأصلية لكن لا يسمى شرعيا، و خرج بالسابق الاستثناء و الصفة و الشرط و الغاية الواقعة فى الحديث، فانها قد ترفع حكما شرعيا لكن ليس سابقا.و الثاني و هو المنسوخ ما رفع حكمه الشرعى بدليل شرعىّ متأخّر عنه و قيوده يعلم بالمقايسة على الأوّل، و هذا فنّ صعب مهمّ حتّى أدخل بعض أهل الحديث فيه ما ليس منه لخفاء معناه، و طريق معرفته النصّ من النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مثل كنت نهيتكم عن زيارة القبور ألا فزوروها، و نقل الصحابى مثل كان آخر الأمرين من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أنه ترك الوضوء مما مسّته النار، أو التاريخ فانّ المتأخّر منهما يكون ناسخا للمتقدّم لما روى عن الصحابة كنا نعمل بالأحاديث فالأحاديث أو الاجماع كحديث قتل شارب الخمر فى المرّة الرّابعة نسخه الاجماع على خلافه حيث لا يتخلّل الحدّ و الاجماع لا ينسخ بنفسه و انما يدلّ على النسخ، انتهى كلامه رفع مقامه.و ينبغي أن يعلم أنّ النسخ إنما يكون فى الأحاديث الواردة عن النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إذ لا ينسخ بعده.الترجمة:دويمى كسى است كه شنيد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى را كه حفظ نكرد آنرا با وجهى كه پيغمبر فرموده بود، پس غلط كرد در آن و عمدا دروغ نگفت پس آن حديث كه شنيده بود در دست او بود و روايت ميكرد آنرا و عمل مى نمود بآن و مى گفت كه من شنيده ام آنرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس اگر مى دانستند مسلمانان كه او غلط كرده است در آن قبول نمى كردند آن حديث را از او، و اگر مى دانست آن كس كه آن حديث همچنين است هر آينه ترك مى نمود آنرا.و شخص سيّمى شنيد از حضرت رسالتماب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى را كه أمرى نمود بان پس نهى فرمود آن و آن شخص ندانست نهى آنرا، يا اين كه شنيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نهي ميكرد از چيزى پس أمر فرمود بان و آن شخص ندانست امر به آن را پس حفظ نمود منسوخ را كه حكم أوليست و حفظ نكرد ناسخ را كه حكم ثانوى بود، پس اگر مى دانست كه حكم أولى منسوخ است هر آينه ترك ميكرد آن حكم را، و اگر مسلمانان مى دانستند وقتى كه از او شنيدند آنرا كه آن منسوخ است هر آينه ترك مى كردند آنرا.