پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج3، ص: 358-349
چهره واقعى دنيا!
امام(عليه السلام) در اين فراز، نکوهش شديدى از دنيا مى کند; چراکه در آخرين جمله هاى فراز قبل، سخن از سراى امتحان و عبرت بود و در اين فراز ويژگى هاى اين سراى امتحان و عبرت را با تعبيراتى بسيار گويا و رسا و تکان دهنده، شرح مى دهد و از سوى ديگر، در فراز گذشته سخن از تقوا بود و مى دانيم مانعِ بزرگ تقوا، حبّ دنيا و علاقه شديد به زندگى مادّى است و با نکوهش شديدى که امام(عليه السلام) از آن فرموده، قدر و قيمت دنيا و زرق و برق آن، در نظرها کاسته مى شود و انگيزه هاى تقوا قوى تر و موانع آن، ضعيف تر مى شود.
در آغاز اين فراز، به هشت ويژگى از ويژگى هاى دنيا اشاره کرده، مى فرمايد: «دنيا آبشخورش تيره، و ورودى به اين آبگاه، پُر گِلولاى است.» (فَإِنَّ الدُّنْيَا رَنِقٌ(1) مَشْرَبُهَا، رَدِغٌ(2) مَشْرَعُهَا).
معمولاً سطح بسيارى از رودخانه هاى بزرگ که انسانها از آب آن استفاده مى کنند از زمين هاى مجاور پايين تر است، به گونه اى که هرگز نمى توان درکنار آن رفت و از آب آن استفاده کرد، لذا بخشى از ساحل رودخانه را کنده و پايين مى برند و با يک شيب مناسب، راه وصول به آب را آسان مى سازند; عرب اين راه را «شريعه» يا «مشرع» مى نامد و آنجا که به آب منتهى مى شود «مشرب» ناميده مى شود; حال اگر اين راه، آلوده با گِلولاى و لجن باشد، يا محلّ وصول به آب، چنان باشد که آب را گِل آلود کند، استفاده از آب بسيار مشکل مى شود و به همين دليل اخيراً شريعه را به صورت مناسبى مى سازند، يا به آن، پلّه مى دهند تا هردومشکل حل شود.
امام(عليه السلام) در اين تشبيه زيبا، مواهب دنيا را به آب تشبيه مى کند; ولى متأسّفانه راه رسيدن به آن از لجن زارها مى گذرد و نقطه وصول به آب جايى است که آب را گل آلود مى کند; به همين دليل، اين آب، از دور تشنگان را به سوى خود دعوت مى کند، امّا هنگامى که بسوى آن گام برمى دارند به مشکلات عجيب، گرفتار مى شوند و هرگز به آب گوارا نيز دست نمى يابند و به راستى، مواهب دنيا اعمّ از: مال و مقام و تجمّلات، همه، همين گونه است; زيرا براى وصول به دنيا، انسان بايد از بسيارى از فضايل اخلاقى چشم بپوشد و تن به آلودگىِ دروغ و خيانت و تحمّل ذلّت و مانند آن بدهد، که هرکدام باتلاقى است، بر سر راه وصول به آن! و هنگامى که به آن مى رسد انواع مزاحمت ها و حسادت ها و تهاجم ها، اين آب را تيره و تار مى سازد.
در سومين و چهارمين توصيف، مى فرمايد: «چشم اندازش فريبنده، و باطن آن کُشنده است!» (يُونِقُ(3) مَنْظَرُهَا، وَ يُوبِقُ(4) مَخْبَرُهَا).
اين دوگانگى ظاهر و باطن که در دنياست، به صورت هاى گوناگونى در تعبيرات پيشوايان بزرگ اسلام آمده است; گاه دنيا را به مار خوش خطّ و خالى تشبيه کرده اند، که سمّ قاتل در درون آن است. (فَإِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا مَثَلُ الْحَيَّةِ: لَيِّنٌ مَسُّهَا، وَ قَاتِلٌ سَمُّهَا).(5)
و گاه تشبيه به زن زيبا و آرايش کرده اى شده که شوهرانش را يکى پس از ديگرى به قتل مى رساند.
وجود اين اوصاف براى دنيا براى هيچ انسان آگاهى، پوشيده نيست; دورنماها دل انگيز و فريبا و درون ها خطرناک و کشنده است.
در پنجمين وصف، اشاره به ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا فرموده، چنين مى گويد: «دنيا فريبى است گذرا، و پرتوى است ناپايدار، و سايه اى است زوال پذير و تکيه گاهى است نااستوار!» (غُرُورٌ حَاِئلٌ(6)، وَ ضَوْءٌ آفِلٌ(7)، وَ ظِلٌّ زَائِلٌ، وَ سِنَادٌ(8) مَائِلٌ).
بى شک دنيا زيبايى ها و فريبندگى هايى دارد; ولى تا انسان بخواهد از آن بهره اى بگيرد، پايان مى يابد. به همين جهت امام(عليه السلام) از آن تعبير به «غُرورٌ حَائِل» کرده; زيرا «غُرور» به معناى فريبندگى است که لازمه زيبايى هاى ظاهرى است (در حالى که «غَرور» (بر وزن قبول) به معناى شخص فريبکار است و لذا «شيطان» را «غَرور» گفته اند.
«حَائِل» هم به معناى گذرا آمده است و هم به معناى چيزى که ميان دو شيىء فاصله شود، که هردو به يک ريشه بازمى گردد.
مواهب دنيا درخششى دارد، به همين دليل امام(عليه السلام) از آن تعبير به «ضَوء» کرده ولى اين درخشش دوامى ندارد و به زودى غروب مى کند، از اين رو، از آن تعبير به «آفل» شده. به طور موقّت سايه اى آرام بخش دارد; امّا همچون سايه به دست آمده از تابش آفتاب است بر درختان، که دوامى ندارد و زوال مى يابد. و لذا «ظِلٌّ زَائِل» فرموده است.
مواهب دنيا مى تواند تکيه گاه باشد، امّا افسوس که اين تکيه گاه استوار نيست و به همين جهت فرموده است: «سِنَادٌ مَائِل»
سپس به ويژگى هاى ديگرى از دنيا اشاره مى کند و به تعبير ديگر: همان صفات پيشين را با تشبيهات و تعبيرات ديگرى مطرح مى کند و مى فرمايد: «فريبندگى دنيا و درخشندگى مواهب آن، سبب مى شود که افراد گريزان به آن انس گيرند و منکرانش به آن دل ببندند، ناگهان همانند اسبى چموش که غافلگيرانه پاهاى خود را بلند مى کند و سوار را به زمين مى افکند، دنيا آنها را به زمين مى زند و با دامهاى خود آنها را گرفتار مى سازد و تيرهاى خود را به سوى آنان پرتاب مى کند!» (حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا، وَاطْمَأَنَّ نَاکِرُهَا، قَمَصَتْ(9) بِأَرْجُلِهَا، وَقَنَصَتْ(10) بِأَحْبُلِهَا،(11) وَأَقْصَدَتْ بِأَسْهُمِهَا(12)).
امام(عليه السلام) در سه تشبيه، وضع دنيا را مشخّص نموده: نخست دنيا را به مرکبى تشبيه مى کند، که ظاهراً راهوار است، امّا چيزى نمى گذرد که جنون آن گُل مى کند و سرکش مى شود و سوار خود را به زمين مى افکند! و سپس به صيّادى تشبيه مى کند که دام هاى خود را گسترده و دانه هاى جالبى در آن پاشيده، هنگامى که صيد به آن نزديک مى شود، چنان آن را گرفتار مى کند که راه فرار ندارد! سرانجام به صيّادى تشبيه مى کند که در کمين گاهى است، ناگهان از آنجا بيرون مى آيد و تيرهاى خود را يکى بعد از ديگرى به سوى انسان پرتاب مى کند!
قابل توجّه اينکه، جمله: «حَتَّى إِذَا أَنِسَ نَافِرُهَا...» اشاره به اين حقيقت مى کند که فريبندگى دنيا چندان ساده نيست، که به آسانى بتوان از آن گذشت! بلکه مخالفان، منکران، بيزاران و زاهدان را، گاه به سوى خود مى کشد و در دام خويش، گرفتار مى سازد و اين هشدارى است به همه ما که دام هاى دنيا را ساده نپنداريم و در «طريقت، تکيه بر تقوا و دانش نکنيم» و پيوسته با ذکر «أَللّهُمَّ لاَ تَکِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْن أَبَداً» خود را در سايه لطف حق قرار دهيم:
صدهزاران دام و دانه است اى خدا! ما چو مرغان حريص و بى نوا
دم به دم وابسته دامِ نويم هر يکى گر باز و سيمرغى شويم
مى رهانى هر دمى ما را و باز سوى دامى مى رويم اى بى نياز
گر عناياتت شود با ما مقيم کى بود خوفى از آن دزدِ لئيم
سپس به سرانجام کار انسان در اين جهان اشاره کرده و عاقبت او را چنين بيان مى فرمايد «دنيا ريسمان مرگ را بر گلوى او مى افکند و کشان کشان به سوى گورى تنگ و جايگاهى وحشتناک مى برد، جايى که محلّ خويش را در بهشت و دوزخ مى بيند و پاداش اعمال خود را مشاهده مى کند!» (وَأَعْلَقَتِ الْمَرْءَ أَوْهَاقَ(13) الْمَنِيَّةِ قَائِدَةً لَهُ إِلَى ضَنْکِ الْمَضْجَعِ(14)، وَ وَحْشَةِ الْمَرْجِعِ، وَ مُعَايَنَةِ الْـمَحَلِّ، وَ ثَوَابِ الْعَمَلِ).
بى شک دنياپرستان و دنيادوستان، حاضر نيستند دل از آن برکنند; ولى دنيا بى رحمانه، طنابِ مرگ را بر گردن آنها مى افکند و آنها را به زور از خانه هاى آباد و قصرهاى زيبا، به گورهاى تنگ و تاريک مى کشاند! جايى که انسان را غرق در وحشت و اضطراب مى کند و از همه مشکل تر اينکه، پرده ها از برابر چشم او کنار مى رود و جايگاه خويش را در قيامت مى بيند و اگر مستحقّ عذاب است، شعله هاى آتش جهنّم را با چشم خويش مشاهده مى کند و وحشت او - که به خاطر جدايى از مال و مقام و زن و فرزند، به اوج خود رسيده - مضاعف مى شود.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن اشاره به اين نکته مى کند که آنچه درباره دنيا و ابناى دنيا بيان فرموده، مخصوص گذشتگان يا گروه معيّنى نبوده است و اين «آب شيرين و شور، بر خلايق مى رود تا نفخ صور» و تمام انسانها در دايره اين آزمايش بزرگ الهى قرار دارند و فرمان مرگ بر پيشانى همه نوشته شده و بقا و ابديّت مخصوص ذات خدا است; مى فرمايد: «و اين گونه، پيوسته نسلهاى بعد، به دنبال پيشينيان در حرکتند، نه مرگ از تباه کردن آنها دست برمى دارد و نه بازماندگان (از سرنوشت پيشينيان عبرت مى گيرند و) از گناه و عصيان روى گردان مى شوند!» (وَ کَذلِکَ الْخَلَفُ بِعَقْبِ السَّلَفِ، لاَ تُقْلِعُ الْمَنِيَّةُ اخْتِرَاماً(15) ولاَ يَرْعَوِي(16) الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً(17)).
آرى: «همچون آنان عمل مى کنند، و همانندشان گام برمى دارند، تا به پايان جهان برسند، و در مسير فنا قرار گيرند!» (يَحْتَذُونَ(18) مِثَالا، وَ يَمْضُونَ أَرْسَالا(19)، إِلَى غَايَةِ الِانْتِهَاءِ، وَ صَيُّورِ(20) الْفَنَاءِ).
در واقع، در اين بيان نورانى، به دو نکته اشاره شده:
نخست اين که: مبادا گروهى تصوّر کنند که از اين قانون عمومى جهان مستثنا هستند و خود را جاودانه پندارند و زندگى را ابدى فرض کنند.
ديگر اين که: به آثار گذشتگان با چشم عبرت بنگرند! «به خوابگاه شهيدان نظرى بيفکنند و بى مهرى زمانه رسوا را نظاره کنند!»:
اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را
بشکاف خاک را و ببين آنگه بى مهرى زمانه رسوا را
از عمر رفته نيز شمارى کن مشمار جدى و عقرب و جوزا را
تعبير به «اِخْتِرام» با توجّه به اين که ريشه اين لغت به معناى بريدن و قطع کردن و شکاف دادن است (و لذا بعضى از مفسّران نهج البلاغه، «موت اخترامى» را به معناى مرگى که قبل از مدّت طبيعى دامان انسان را مى گيرد تفسير کرده اند.) (21) گويا اشاره به اين نکته است که يکى از مشکلات زندگى دنيا، اين است که کمتر کسى به موت طبيعى از دنيا مى رود; يعنى تمام استعدادهاى وجودى خود را براى بقا، صرف کند و زندگيش پايان گيرد; بلکه غالباً عوامل گوناگونى چه از درون و چه از برون، چه روانى و چه جسمانى، چه حوادث فردى و چه اجتماعى، رشته عمر آدمى را پاره مى کند و به همين دليل، هيچ کس نمى تواند به حياتِ خود - حتّى در يک روز و يک ساعتِ آينده- صد در صد اميدوار باشد!
امّا چرا با اين همه، باز امام(عليه السلام) مى فرمايد: «باقى ماندگان از گناه بازنمى ايستند» (لاَيَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً).
اين نيست مگر به خاطر غفلت و بى خبرى و وسوسه هاى نفس امّاره و شياطين که بر وجود انسان ها چيره مى شوند و بر چشم بصيرتشان پرده مى افکنند; همچون مرغان بى خبرى که دانه ها را مى بينند، ولى دام صيّاد را در کنار آن نمى بينند و به دام مى افتند.
***
نکته:
ناپايدارى اين جهان:
درباره ناپايدارى و بىوفايى و زودگذر بودن دنيا، هم در آيات قرآن و هم در روايات اسلامى، سخن بسيار آمده است. قرآن در تشبيه جالبى زندگى دنيا را به بارانى تشبيه مى کند که از آسمان نازل مى شود و گياهان رنگارنگ و پرطراوت و زيبا از آن مى رويد، امّا چند صباحى که گذشت، سير نزولى آن شروع مى شود، آب و رنگ خود را از دست مى دهد و پژمرده و خشکيده مى شود و تندبادِ خزان، آن را به هر سو پراکنده مى سازد: (وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَيوةِ الدُّنْيَا کَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَ کَانَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَىْء مُقْتَدِراً)(22).
در فراز بالا از نهج البلاغه نيز، ترسيم بسيار گويايى از بى اعتبارى دنيا بيان فرموده که راستى تکان دهنده است و غافل ترين افراد را - هرچند براى مدّت کوتاهى - از خواب غفلت بيدار مى سازد و نظير آن در «نهج البلاغه» فراوان است و شايد اين همه تأکيدات به خاطر آن است که عصر امام(عليه السلام) عصرى بود که بر اثر پيشرفت اسلام در جهان و فتوحات عظيم، ثروت زيادى به پايتخت کشور اسلام و مناطق ديگر منتقل شده بود و حتّى آثار سلاطين و شاهان در آن ديده مى شد و به خاطر همين سيل ثروت، گروه زيادى به دنياپرستى کشيده شدند، که آثار بسيار بدى در جامعه اسلامى پيدا کرد. امام(عليه السلام) اين معلّم بزرگ آسمانى، با زهدِ عملىِ بى مانندش از يک سو، و با کلمات بيدارگرش از سوى ديگر، در برابر اين سيل بنيان کن ايستاد.
شعرا و اديبان نيز، در هر عصر و زمان، درباره بى اعتبارى و بىوفايى دنيا اشعار زيادى سروده و آثار نغزى از خود به يادگار گذاشته اند.
ولى عجب اين که نه آن آيات و روايات و نه اين نظم و نثرها، سبب بيدارى کامل دنياپرستان نشده است و همچنان به راه انحرافى خود ادامه مى دهند و پيش مى تازند. آرى، مؤمنان آگاه و قلبهايى که هنوز نور علم و ايمان از آن برچيده نشده، به اندازه کافى عبرت مى گيرند و از اين زلال پند و اندرزها، سيراب مى گردند و به اصلاح خويش مى پردازند:
همّت مردانه اى خواهد گذشتن از جهان يوسفى بايد که بازار زليخا بشکند!
* * *
پی نوشت:
1. «رَنِق» صفت مشبهه، از مادّه «رنق» (بر وزن رنگ) به معناى کدر شدن است. بنابراين (رَنِقٌ مَشْرَبُهَا) اشاره به کدر بودن آبشخور دنيا است. ولى «رونق» به معناى زيبايى و طراوت و آب و رنگِ جالب، آمده است و اين به خاطر آن است که گاهى در لغت عرب مادّه واحد، در دو معناى متضادّ به کار مى رود.
2. «رَدِغ» از مادّه «رَدْغ» (بر وزن فتق) به معناى پُر گِلولاى است و در تشبيهى که در خطبه بالا آمده، دنيا را به منزله نهر بزرگى مى شمارد که مسير آن به سوى آب، پُر گِلولاى است.
3. «يُونِق» از مادّه «اَنَق» (بر وزن شفق) به معناى دوست داشتن چيزى و اعجاب نسبت به آن است. بنابراين «يُونِقُ مَنْظَرُهَا» اشاره به منظره جالب و اعجاب انگيز است.
4. «يُوبِق» از مادّه «وبوق» به معناى هلاکت است و «موبق» به معناى مُهلک مى باشد.
5. نهج البلاغه، نامه 68.
6. «حائِل» از مادّه «حَوْل» به معناى دگرگونى است و اطلاق واژه «حول» بر سال، به خاطر دگرگون شدن آن است; بنابراين «حائل» به معناى دگرگون شونده، يا به تعبير ديگر: «زودگذر» است.
7. «آفِل» از مادّه «افول» به معناى پنهان شدن است و از آنجا که، غروبِ ماه و خورشيد و ستارگان، همراه پنهان شدن آنها است «افول» به معناى غروب به کار مى رود.
8. «سِناد» از مادّه «سَنَد» به معناى تکيه گاه و ستون است و از آنجا که دنيا تکيه گاه و ستونى است کج و غيرقابل اعتماد، در خطبه بالا با تعبير (سِنَادٌ مائِلٌ) از آن ياد شده است.
9. «قَمَصَتْ» از مادّه «قَمْص» (بر وزن شمس) در اصل به معناى بلند کردنِ هردو دست و فرود آوردن آنها است و هنگامى که اسب روى دو پاى خود تکيه کرده، دستها را بلند مى کند و برمى خيزد و سپس به روى زمين برمى گردد، اين واژه در مورد او به کار مى رود. اين واژه گاهى نيز به عنوان کنايه براى «ذلّتِ بعد از عزّت» به کار مى رود.
10. «قَنَصَتْ» از مادّه «قَنْص» (بر وزن قند) به معناى صيد کردن است و «قانص» به معناى صيّاد آمده است.
11. «أَحْبُل» جمع «حَبْل» به معناى طناب است.
12. «أَسْهُم» جمع «سهم» به معناى تير است که جمع ديگرش «سهام» مى باشد.
13. «أوهاق» جمع «وَهَق» (بر وزن شفق) به معناى طنابى است که بر گردن شخص، يا حيوانى مى افکنند و گاه آن را به معناى «کمند» تفسير کرده اند.
14. «ضَنْکِ الْمَضْجِع»، «ضنک» به معناى تنگ و «مضجع» به معناى جايى است که انسان پهلويش را بر آن مى نهد و در اينجا اشاره به قبر است.
15. «اِخْترام» از مادّه «خَرْم» (بر وزن چرم) به معناى پاره کردن و شکافتن است و در اينجا اشاره به حوادثى است که رشته عمر انسان را پاره مى کند و نهال وجود انسان را ريشه کن مى سازد.
16. «يَرْعوى» از مادّه «رَعو» (بر وزن سهو) به معناى بازگشت از جهل به سوى علم و اصلاح نمودن خويش است و جمله بالا (لاَيَرْعَوِي الْبَاقُونَ اجْتِرَاماً) اشاره به اين است که «ديگران درس عبرت نمى گيرند و از گناهان بازگشت نمى کنند و به اصلاح خويش نمى پردازند».
17. «اِجْترام» از مادّه «جُرم» به معناى گناه کردن است.
18. «يَحتذون» از مادّه «حذو» (بر وزن حذف) به معناى انجام دادن کار مشابه است. به همين دليل به معناى اقتدا کردن در کارها آمده است و در جمله بالا، اشاره به اين است که «باقى ماندگان، همچون پيشينيان به اعمال زشت خويش ادامه مى دهند».
19. «اَرسال» جمع «رَسَل» (بر وزن عسل) به معناى گله حيوان است و در جمله بالا اشاره به اين است که گروهى بدون فکر و مطالعه و انديشه، چشم و گوش بسته به دنبال ديگران حرکت مى کنند.
20. «صَيّور» (بر وزن قيّوم) از مادّه «صَيْر» (بر وزن سيل) به معناى انتقال از حالتى به حالت ديگرى است و لذا «صَيّور» به عاقبت و پايان و مسير هر کار اطلاق مى شود. (اين واژه، صيغه مبالغه است).
21. شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى، جلد 2، صفحه 236.
22. سوره کهف، آيه 45.