پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 452-444
تعصب بى دليل
امام(عليه السلام) در اين فقره براى مبارزه با کبر و غرور و تعصبات جاهلى به بيان نکته ديگرى مى پردازد که حاصلش اين است که افراد متعصب براى خود دلايلى دارند، هر چند ضعيف و نادرست; اما تعصبهاى زشت شما که سبب نزاع و خونريزى مى شود هيچ دليلى ندارد و اين نشان مى دهد که تعصب شما از آنها زشت تر و بدتر است.
مى فرمايد: «من در رفتار و کردار مردم جهان نظر افکندم هيچ کس را نيافتم که درباره چيزى تعصّب و تکبّر به خرج دهد جز اينکه (ظاهراً) دليل و هدفى براى خويش دارد يا مى خواهد حقيقت را بر جاهلان مشتبه سازد يا با دليلى در فکر و انديشه سفيهان نفوذ کند، جز شما که درباره چيزى تعصّب مى ورزيد که نه سببى دارد و نه هدفى»; (وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فَمَا وَجَدْتُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ يَتَعَصَّبُ لِشَيْء مِنَ الأَشْيَاءِ إِلاَّ عن عِلَّةِ تَحْتَمِلُ تَمْوِيهَ(1) الْجُهَلاَءِ، أوْ حُجَّة تَلِيطُ(2) بِعُقُولِ السُّفَهَاءِ غَيْرَکُمْ. فَإِنَّکُمْ تَتَعَصَّبُونَ لاَِمْر مَا يُعْرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لاَ عِلَّةٌ).
اشاره به اينکه هر چه تاريخ گذشتگان و اقوام امروز را مطالعه مى کنم به اين نتيجه مى رسم که آنها بهانه اى براى تعصب خود داشتند، يا پوشاندن حقيقت بر جاهلان و يا نفوذ در افکار سفيهان و ساده لوحان و در نتيجه رسيدن به يک سلسله منافع مادى; ولى تعصبات شما اثر و فايده و هيچ دليل مقبول و يا نيمه مقبولى ندارد، جز سخنانى ناروا و سپس ديوانه وار به جان هم افتادن و احياناً خون ريختن. تفاوت جاهلان و سفيهان در اين است که جاهلان هيچ آگاهى ندارند; ولى سفيهان نيمه آگاهند و هر دو گروه با دلايل دروغين ممکن است در مسير منافع متعصبان و مستکبران گام بردارند.
بديهى است منظور امام اين نيست که تعصب شما معلول بدون علت است، زيرا هر چيزى در جهان از نظر فلسفى علتى دارد، بلکه منظور اين است که متعصبان پيشين بهانه هاى ظاهر فريبى داشتند شما آن را هم نداريد چنان که تعصب مخاطبان حضرت از پايين بودن فرهنگ و خيالات واهى جاهلى سرچشمه مى گرفت که حتى در قالب يک بهانه قابل طرح، نمى گنجيد.
آن گاه امام(عليه السلام) به دو نمونه از تعصبهايى که ظاهراً با دلايلى ـ هر چند نادرست ـ همراه بوده اشاره مى فرمايد: يکى تعصب و استکبار ابليس و ديگرى تعصب ثروتمندان مستکبر پيشين.
مى فرمايد: «اما ابليس در برابر آدم به سبب اصل و ريشه خود تعصّب و تکبّر ورزيد، آفرينش آدم را مورد طعن قرار داد و گفت: من از آتشم و تو از گل»; (أَمَّا إِبْلِيسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لاَِصْلِهِ، وَ طَعَنَ عَلَيْهِ فِي خِلْقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِيٌّ وَ أَنْتَ طِينِيٌّ).
ابليس به يقين از آتش آفريده شده بود، زيرا او از جن بود و آفرينش طايفه جن از آتش بود و آدم نيز از خاک و گل و در ظاهر آتش داراى نور و روشنايى است، در حالى که گل تيره و تاريک است و اين مى تواند بهانه اى براى خود برتربينى ابليس باشد، در حالى که اوّلا آتش سوزنده است و خاک احياکننده. افزون بر اين، فضيلت آدم در روح الهى او بود و لذا خداوند مى فرمايد: (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ)(3) ولى ابليس در اثر خودخواهى و تعصب نمى خواست اين حقيقت را دريابد.
آن گاه به گروه دوم پرداخته مى فرمايد: «اما خود ثروتمندان عيّاش و متکبّر امّتهاى پيشين، تعصّبشان به سبب نعمتهاى گوناگون (و زر و زيورها) و فزونى نفراتشان بود; آنها مى گفتند: ثروت و فرزندان ما از همه بيشتر است و هرگز کيفر نمى بينيم (اما شما حتى اين بهانه ها را هم براى تعصب خود نداريد)»; (وَ أَمَّا الاَْغْنِيَاءَ مِنْ مُتْرَفَةِ(4) الاُْمَمِ، فَتَعَصَّبُوا لاِثَارِ مَوَاقِعِ(5) النِّعَمِ، فَقَالُوا: (نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)(6)).
اشاره به اينکه آنها نعمتهاى پروردگار را در جنبه هاى مادّى که شامل نيروى انسانى و اموال سرشار مى شد وسيله برترى جويى و تعصّب قرار دادند و از پذيرش دعوت انبيا سرباز زدند و سرانجام به کيفر الهى گرفتار شدند; ولى تعصّب مخاطبان آن حضرت که به بهانه هاى واهى و کودکانه به نزاع و درگيرى مى پرداختند، نه مثل تعصّب شيطان و نه مثل تعصّب مترفان و مستکبران پيشين، بلکه بر محور مسائلى دور مى زد که حتّى ارزش بهانه جويى را هم نداشت و اين بدترين نوع تعصّب است.
***
جاى تعصب اينجاست!
تعصّب ـ چنان که قبلا نيز اشاره شد ـ به معناى پاى بندى و وابستگى شديد به چيزى است که به دو شکل ظهور مى کند; در شکل منفى که همان وابستگيهاى شديد دور از منطق و بى قيد و شرط به مسائل کم ارزش و گاه بى ارزش و موهوم است که سرچشمه بسيارى از نزاعهاى خونين و کشمکشهاى پر دردسر است.
در شکل مثبت; يعنى ايستادگى و پايمردى بر امورى که ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى و اجتماعى را تشکيل مى دهد و اين نوع تعصّب نه تنها عيب نيست، بلکه يکى از نقاط قوّت و مثبت است; مانند کسى که براى حفظ دين و ايمان و يا حفظ کشور و ناموس و آبرويش پافشارى به خرج مى دهد.
به همين جهت امام(عليه السلام) براى اينکه مخاطبان متعصّب خود را از تعصّبهاى منفى و زشت نجات دهد پيشنهاد تعصّبهاى مثبت به آنها مى کند تا خلاء عاطفى آنها را بر طرف سازد و نيروهاى درونى آنان را به سوى يک برنامه مثبت سوق دهد و اين کارى است که همه رهبران آگاه در اجتماعات براى اصلاح مفاسد اجتماعى بايد انجام دهند; به جاى آنکه در مقابل امواج سهمگين انگيزه هاى منفى بايستند، شکل آنها را تغيير دهند و به سوى کانالهاى مثبت سوق دهند و لذا مى فرمايد:
«اگر قرار است تعصّبى صورت گيرد بايد تعصّب شما براى اخلاق پسنديده، کارهاى نيک و امور خوب و شايسته باشد، همان افعال و امورى که مردان بزرگوار و شجاع از خاندان عرب و سران با شخصيّت قبايل در آنها بر يکديگر پيشى مى جستند»; (فَإِنْ کانَ لاَبُدَّ مِنَ الْعَصَبِيَّةِ فَلْيَکُنْ تَعَصُّبُکُمْ لِمَکَارِمِ الْخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الاَْفْعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الاُْمُورِ، الَّتي تَفَاضَلَتْ فِيهَا الْمُجَدَاءُ(7) وَ النُّجَدَاءُ(8) مِنْ بُيُوتَاتِ الْعَرَبِ وَ يَعَاسِيبِ(9) الْقَبَائِلِ).
اشاره به اينکه سرمشق شما در اين امور نبايد جاهلان بى منطق باشد، بلکه به افراد با شخصيّت و عاقل و هوشيار اقتدا کنيد همانها که در کسب فضايل و مکارم اخلاق از يکديگر پيشى مى گرفتند و نيروهاى خود را در اين ميدان مسابقه انسانى به کار مى بردند.
سپس در چند جمله کوتاه به شرح آن پرداخته مى فرمايد: «(يعنى) در صفات پسنديده و انديشه هاى والا و مقامهاى بلند و آثار ستوده (در کسب اين امور تعصب به خرج دهيد)»; (بِالاَْخْلاَقِ الرَّغِيبَةِ، وَالاَْحْلاَمِ الْعَظِيمَةِ، وَ الاَْخْطَارِ الْجَلِيلَةِ، وَ الاْثَارِ الْمَحْمُودَةِ).
اين امور چهارگانه که در کلام حضرت آمده است در واقع ابعاد شخيت انسان را بيان مى کند، اخلاق شايسته، فکر بلند، مقام والا، و آثار نيک. (مانند آثار علمى و خدمات اجتماعى). کسى که اين امور را در خود جمع کند به يقين انسان شايسته و پر ارزشى است که مى تواند الگو براى ديگران باشد.
آن گاه در ادامه اين سخن امام(عليه السلام) انگشت روى جزئيات مسائل اخلاقى گذاشته، به ده نمونه از مکارم اخلاق و صفات بارز انسانى اشاره کرده و همگان را به آن دعوت مى کند، مى فرمايد: «(اگر مى خواهيد تعصّبى داشته باشيد) درباره خصلت هاى مطلوب تعصب به خرج دهيد; از جمله حفظ حقوق همسايگان، وفاى به عهد و پيمان، انجام کار نيک، مخالفت با تکبّر، اقدام به جود و بخشش، خوددارى از ستم، بزرگ شمردن قتل نفس (و پرهيز شديد از آن)، انصاف درباره مردم، فرو خوردن خشم و اجتناب از فساد در زمين»; (فَتَعَصَّبُوا لِخِلاَلِ الْحَمْدِ مِنَ الْحِفْظِ لِلْجِوَارِ، وَ الْوَفَاءِ بِالذِّمَامِ،(10) وَالطَّاعَةِ لِلْبِرِّ، وَ الْمَعْصِيَةِ لِلْکِبْرِ، وَ الاَْخْذِ بِالْفَضْلِ، وَ الْکَفِّ عَنِ الْبَغْيِ، وَ الاِْعْظَامِ لِلْقَتْلِ، وَ الاِْنْصَافِ لِلْخَلْقِ، وَ الْکَظْمِ لِلْغَيْظِ، وَ اجْتِنَابِ الْفَسَادِ فِي الاَْرْضِ).
بى شک انسانى که جامع اين صفات دهگانه باشد، انسان شايسته و پرارزشى است و جامعه اى که اين اصول در آن حکمفرما گردد، جامعه اى است از هر نظر سالم و سعادتمند و پيشرو.
شايان ذکر است صفات مزبور بر دوگونه است: بعضى اشاره به پرهيز مفاسد فردى و جمعى مى کند; مانند «اعظام قتل» و «مخالفت با تکبّر» و «اجتناب از فساد در زمين» بخشى ديگر به کارهاى مفيد و سازنده، ناظر است مانند «حفظ حقوق»، «وفاى به عهد»، «انجام نيکيها» و «جود و بخشش».
«حفظ جوار» به معناى رعايت حقوق همسايگان، در اسلام مورد تأکيد قرار گرفته است. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «حُسْنُ الْجَوارِ يَعْمُرُ الدِّيارِ وَ يَزيدُ فِي الاْعْمارِ; نيکى به همسايگان سبب آبادى و فزونى در عمر است».(11) «حسن جوار» تنها به اين نيست که انسان توليد مزاحمتى براى همسايگان نکند بلکه در مشکلات به يارى آنها بشتابد و اگر احياناً مزاحمتى از سوى آنها شد با رفق و مدارا برخورد کند و به يقين اگر اين دستور اسلامى را همه رعايت کنند موجى از محبّت و دوستى در سرتاسر شهرها و آباديها پيدا مى شود.
«وفاء به ذمام» اشاره به وفاى به عهد و پيمان است که در اسلام اهميّت فوق العاده اى دارد و انصاف درباره خلق، اشاره به اين است که حقوق خود و ديگران را به يک چشم نگاه کند; آنچه براى خود مى خواهد براى ديگران نيز بخواهد و آنچه براى خود نمى خواهد براى ديگران نيز نپسندد.
***
نکته:
تعصّبهاى منفى و مثبت
در وجود انسان انگيزه هاى گوناگون و پيچيده اى است که اگر بر اثر جهل و نادانى به کانالهاى نامطلوبى سوق داده شود نتايج آن بسيار منفى و گاه مرگبار است. در اين گونه موارد رهبران جامعه نبايد به فکر نابود کردن انگيزه ها باشند، بلکه بايد آنها را به مسيرهاى مفيد و سازنده هدايت کنند و به تعبير ديگر با انتخاب جايگزينهاى مثبت نه تنها با انگيزه ها مقابله نکنند، بلکه از آن بهره بگيرند.
يک سيلاب عظيم اگر مهار نشود سبب ويرانى و نابودى جان و اموال مردم است; ولى اگر سدّى قوى در برابر آن بکشند و مهارش کنند و آب از دريچه هاى معيّنى بيرون آيد، سبب عمران و آبادى است; مقادير عظيمى برق توليد مى کند، کارخانه هاى بزرگى را به راه مى اندازد، آب را براى تمام مدت سال ذخيره مى کند و کشاورزى را رونق مى بخشد.
در تعبيرات اسلامى، اين مطلب به خوبى نمايان است; مثلا در خطبه نکاح مى خوانيم: «اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى أَحَلَّ النِّکاحَ وَ حَرَّمَ الزِّنا وَ السِّفاحِ» اشاره به اينکه خداوند هرگز دستور به سرکوبى غريزه جنسى نمى دهد، بلکه مسير صحيح نکاح را تعيين فرموده تا به اعمال منافى عفّت کشيده نشوند. حضرت لوط پيامبر هنگامى که قوم خود را از اعمال منافى عفّت نهى مى کند به آنهاپيشنهاد ازدواج با دخترانش را مى دهد و مى فرمايد: (هَؤُلاَءِ بَنَاتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ).(12)
در سوره نور در کنار حدّ زنا: (الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا کُلَّ وَاحِد مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَة)(13) به همکارى عمومى جامعه براى ازدواج سالم جوانان دستور مى دهد و مى فرمايد: (وَأَنکِحُوا الاَْيَامَى مِنْکُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِکُمْ وَإِمَائِکُمْ إِنْ يَکُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ).(14)
در بعضى از روايات اسلامى آمده است: «شُومُ الْمَرْأَةِ کَثْرَةُ مَهْرِها...»(15) و در بعضى ديگر آمده: «شُومُها شِدَّةُ مَؤُونَتِها»(16) يعنى بد قدمى زن در سنگينى مهريه و زيادى هزينه هاى زندگى است.
در ميان مردم چيزى به نام خوش قدمى و بد قدمى وجود دارد که به شکل خرافى بسيار زيانبار است; ولى اسلام به آن يک لباس منطقى پوشانده، بى آنکه اصل آن را نابود کند.
در مورد تعصّب نيز مطلب از همين قرار است; انگيزه هايى در درون انسان است که او را به سوى تعصّب مى کشاند و هرگاه رها شود، به جنبه هاى منفى که مايه کبر غرور و گاه نزاعهاى خونين است، کشيده مى شود; ولى امام(عليه السلام) سعى مى کند آن را به سوى جنبه هاى مثبت هدايت کند، مى فرمايد: اگر بناست که افراد، قبائل و اقوام تعصّبى به خرج دهند، چه بهتر که اين تعصّب در مکارم الاخلاق و محاسن افعال حمايت از مظلومان، مبارزه با ظالمان و نيکى درباره همگان صورت گيرد.
***
پی نوشت:
1. «تمويه» يعنى مشتبه ساختن و در اصل به معناى دادن آب طلا به روى مس براى فريب جاهلان بوده است.
2. «تليط» از ريشه «لوط» بر وزن «موت» به معناى چسبيدن چيزى به چيزى است و هنگامى که مطلبى مورد علاقه قلبى کسى باشد که گويى به آن چسبيده و از آن جدا نمى شود جمله «لاطَ بِقَلْبي» را به کار مى برند. اين واژه هم به صورت اجوف واوى و هم به صورت اجوف يايى به کار مى رود.
3. حجر، آيه 29.
4. «مترفه» و «مترف» به طورى که در لسان العرب آمده از ريشه «ترف» بر وزن «هدف» به معناى تنعّم گرفته شده و معمولا به کسى مى گويند که فزونى نعمت او را مست و مغرور کرده و به طغيان واداشته است.
5. «متواضع» جمع «موقع» به معناى محلّ است و مواقع النعم اشاره به نعمتهايى است که مورد بهره بردارى قرار مى گيرد و منظور از آثار لذّاتى است که از آن براى صاحبان نعمت فراهم مى شود.
6. سبأ، آيه 35 .
7. «مجداء» جمع «مجيد» به معناى عزيز و بزرگوار و والا مقام است.
8. «نجداء» جمع «نجيد» به معناى شجاع از «نجد» به معناى زمين مرتفع گرفته شده است.
9. «يعاسيب» جمع «يعسوب» در اصل به معناى ملکه زنبورهاست. سپس به رؤسا و افراد با شخصيت اطلاق شده است.
10. «ذمام» به معناى عهد و پيمان و حقّ و حرمت است.
11. الکافى، جلد 2، صفحه 667، حديث 8.
12. هود، آيه 78.
13. نور، آيه 2.
14. نور، آيه 32.
15. وسائل الشيعة، ابواب المهور، باب 5، حديث 11 و 10.
16. همان.