پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 596-582
سپس امام(عليه السلام) اشاره به سه وصف مهم ديگر که از کرامات پرهيزگاران است کرده، مى فرمايد: «کسى را که به او ستم کرده (و پشيمان است) مى بخشد و به آن کس که محرومش ساخته عطا مى کند و به کسى که پيوندش را با وى قطع کرده است، مى پيوندد»; (يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَ يُعْطِي مَنْ حَرَمَهُ، وَ يَصِلُ مَنْ قَطَعَهُ).
گاه انسان در برابر بديهاى ديگران مقابله به مثل مى کند که غالباً زاييده خوى انتقامجويى است; ولى گاه مقابله به ضدّ مى کند که اين روش اولياء الله و پرهيزگاران است; از ظلم ظالمان مى گذرد در حالى که قدرت انتقامجويى دارد و اين نوعى شجاعت است و چون از موضع قدرت انجام مى شود تسليم در برابر ظلم نيست و در برابر کسانى که او را هنگامى محروم ساخته اند عکس العملش بخشش به هنگام نياز آنهاست که اين دليل بر سخاوت است. با آنهايى که از وى قهر کرده اند آشتى مى کند و آنها را مشمول کمک هاى خود مى سازد و اين هم شجاعت است و هم سخاوت.
در حديثى از امام زين العابدين(عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: «روز قيامت که مى شود ندا دهنده اى ندا مى دهد : اهل فضل کجايند، جماعتى از مردم بر مى خيزند (که ما هستيم) فرشتگان رو به آنها مى کنند و مى گويند : فضل شما در چه بود، مى گويند: «کُنّا نَصِلُ مَنْ قَطَعَنا وَ نُعْطى مَنْ حَرَمَنا وَ نَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَنا; ما با کسانى که از ما قطع رابطه کرده بودند پيوند برقرار ساختيم و به کسانى که ما را محروم ساخته بودند عطا مى کرديم و از کسانى که به ما ستم کرده بودند، گذشت مى کرديم». در اين هنگام به آنها گفته مى شود : «صَدَقْتُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ; راست گفتيد (شما اهل فضيلت ايد) همگى داخل بهشت شويد».(1)
قرآن مجيد نيز اين دستور را به طور عام و گسترده به ما داده است; خطاب به پيامبر مى فرمايد: «(ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ); بدى را به بهترين راه و روش دفع کن (و پاسخ بدى را به نيکى ده)».(2)
آن گاه امام(عليه السلام) شش وصف برجسته ديگر پرهيزگاران را در عبارتى بسيار کوتاه و پرمعنا بيان کرده، مى فرمايد : «سخن زشت و خشونت آميز از او دور است، گفتارش نرم و ملايم، منکرات ازاو غايب، و معروف و کارهاى شايسته او حاضر و آشکار، نيکى اش روى آورده و شرّش پشت کرده است»; (بَعِيداً فُحْشُهُ(3)، لَيِّناً قَوْلُهُ، غَائِباً مُنْکَرُهُ، حَاضِراً مَعْرُوفُهُ، مُقْبِلاً خَيْرُهُ، مُدْبِراً شَرُّهُ).
اين اوصاف ششگانه که دو به دو در مقابل هم قرار گرفته اند و يکديگر را تفسير مى کنند، اشاره به برخوردهاى اجتماعى پرهيزگاران است.
دو جمله «بَعِيداً فُحْشُهُ، لَيِّناً قَوْلُهُ» اشاره به اين است که برخورد آنان با همه مردم با زبان خوب و تعبيرات محبّت آميز است و خشونت در گفتار و سخنان زشت از آنها دور است. نه تنها چنين سخنانى نمى گويند، بلکه با آنها فاصله زيادى دارند. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) در برابر اين سؤال که حدّ حسن خلق چيست؟ آمده است: «أنْ تَلينَ جِناحَکَ، وَ تَطيبَ کَلامَکَ، وَ تَلقى أخاکَ بِبُشْر حَسَن; حد حسن خلق اين است که نرمخو باشى و سخنت را پاک و پاکيزه کنى و برادرت را با چهره گشاده ملاقات نمايى».(4)
«غايب بودن منکر» اشاره به معدوم بودن آن است; يعنى منکرى از آنها سر نمى زند که در برابر مردم خود را نشان دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد که اگر لغزشى از آنان سر زند، حداقل لغزش آشکارى نيست تا جامعه را آلوده سازد.
«معروف» اشاره به همه خوبيهاست که عقل و وجدان و شرع آن را مى شناسد و با آن بيگانه نيست (از ماده عرفان به معناى شناخت است).
منظور از «اقبال خير و ادبار شرّ» آن است که آنها در انجام نيکيها پيوسته رو به پيش مى روند و اگر بديهايى در گذشته داشته اند، همواره از آن فاصله مى گيرند.
سپس امام(عليه السلام) سه وصف ديگر از اوصاف حميده آنها را بيان مى دارد و مى فرمايد : «در برابر حوادث سخت، استوار، و در حوادث ناگوار، شکيبا و به هنگام فراوانى نعمت شکرگزار است»; (فِي الزَّلاَزِلِ(5) وَقُورٌ(6)، وَ فِي الْمَکَارِهِ صَبُورٌ، وَ فِي الرَّخَاءِ شَکُورٌ).
«زلازل» در اصل به معناى زلزله هاست; ولى در اينجا رويدادهاى سخت و فتنه هاى بزرگى مراد است که دلها را تکان مى دهد. پرهيزکاران در برابر اين گونه حوادث، روحيه خود را از دست نمى دهند و مانند کوه در برابر اين طوفانها به مضمون «اَلْمُؤْمنُ أصْلَبُ مِنَ الْجَبَلِ»(7) ايستادگى به خرج مى دهند و اين نشان مى دهد که پرهيزکارى به معناى کناره گيرى از اجتماع و عافيت طلبى نيست، بلکه پرهيزکاران واقعى کسانى هستند که در مقابل حوادث سخت، سينه سپر مى کنند و با شجاعت براى نجات خود و جامعه در حل مشکلات مى کوشند.
صبر در مکاره، يکى از شاخه هاى صبر است که شامل هر گونه مصيبت و حادثه ناگوار مى شود. پرهيزکاران در اين ميدان هم سربلند و پراستقامتند، زيرا بى تابى در برابر مصائب و مشکلات از يک سو انسان را به گناه و سخنان نادرست مى کشاند و از سوى ديگر راه پيدا کردن حل مشکل را به روى انسان مى بندد.
شکرگزارى آنها، به هنگام فزونى نعمت، ناشى از تواضع آنان در برابر خدا و خلق است; نه همچون مغروران متکبّر که وقتى به مال و مقام و ثروتى مى رسند همه چيز را فراموش کرده، سرکشى را در برابر خالق و مخلوق آغاز مى کنند.
سپس امام(عليه السلام) به سه وصف ديگر از اين اوصاف فضيلت اشاره کرده، مى فرمايد : «به کسى که او با وى دشمنى دارد ستم نمى کند، و به سبب دوستى با کسى مرتکب گناه نمى شود، و پيش از آنکه شاهدى بر ضدّش اقامه شود اعتراف به حق مى کند»; (لاَ يَحِيفُ(8) عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَ لاَ يَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ. يَعْتَرِفُ بِالْحَقِّ قَبْلَ أَنْ يُشْهَدَ عَلَيْهِ).
اين سه وصف، همه ناشى از روح حق طلبى و عدالت خواهى پرهيزگاران است. عادل کسى است که نه حق دشمنش را از او دريغ دارد، همان گونه که قرآن مجيد مى گويد: «(وَلاَ يَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا); دشمنى با گروهى سبب نشود که عدالت را درباره آنان اجرا نکنيد».(9)
و نه به دوستانش بيش از آنکه حق دارند بدهد و سبب تضييع حق ديگران شود، همان گونه که قرآن کريم در اين باره مى فرمايد: «(وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَاقُرْبَى); هنگامى که سخنى مى گوييد عدالت را رعايت کنيد، هر چند درباره بستگان نزديک شما باشد».(10)
اعتراف آنها به حق قبل از اقامه شهود نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد، زيرا کسانى در مقابل شهود تسليم مى شوند که تسليم حق نيستند و اقامه شهود، آنها را مجبور به تسليم مى کند; اما کسى که خواهان حق و عدالت است شخصاً به دنبال صاحب حق مى رود تا او را بيابد و حق او را ادا کند و پشت خود را از بار مظلمه ديگران سبک سازد. در اين ميدان بدهکاران به دنبال طلبکاران مى روند و افراد امانتدار در جستجوى صاحبان امانتند به عکس آنچه در جوامع بى تقوا ديده مى شود.
آرى، پرهيزگاران واقعى آنهايى هستند که نه دوستيها و نه دشمنيها هيچ يک آنها را از مرز حق و عدالت دور نمى کند و براى اداى حقوق نياز به دادگاه و دادستانى ندارند.
پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى مى فرمايد: «أَتْقَى النّاسُ مَنْ قالَ الْحَقَّ فيما لَهُ وَ عَلَيْهِ; باتقواترين مردم کسى است که حق را بگويد چه به نفع او باشد يا به زيان او».(11)
در ادامه اين سخن، امام(عليه السلام) به هفت وصف برجسته ديگر از صفات پارسايان در عباراتى هماهنگ اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه حفظش را به او سپرده اند تباه نمى سازد و آنچه را به او تذکّر داده اند، فراموش نمى کند. مردم را با نامهاى زشت نمى خواند و به همسايگان زيان نمى رساند. مصيبت زده را شماتت نمى کند. در امور باطل وارد نمى شود و از دائره حق بيرون نمى رود»; (لاَ يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ، وَ لاَ يَنْسَى مَا ذُکِّرَ، وَ لاَ يُنَابِزُ(12) بِالاَْلْقَابِ، وَ لاَ يُضَارُّ بِالْجَارِ، وَ لاَ يَشْمَتُ(13) بِالْمَصَائِبِ، وَ لاَ يَدْخُلُ فِي الْبَاطِلِ، وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَ الْحَقِّ).
جمله «لاَ يُضِيعُ مَا اسْتُحْفِظَ» مفهوم وسيعى دارد که همه امانت هاى الهى و مردمى را شامل مى شود. از نماز گرفته که قرآن درباره آن مى گويد «(وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ); مؤمنان کسانى هستند که بر نمازهاى خود محافظت دارند (از ريا و سمعه و هرکارى که به صحت نماز و يا قبول آن لطمه مى زند)».(14)
همچنين امانتهاى ديگرى; مانند قرآن مجيد و احکام اسلام، فرزندانى که خدا به آنها داده و امانتهاى مختلفى که مردم به آنها مى سپارند براى حفظ آنها سخت مى کوشند و هرگز به سبب سهل انگارى و غفلت و کوتاهى، آنها را تباه نمى کنند.
جمله «لاَ يَنْسَى مَا ذُکِّرَ» اشاره به همه تذکّرات و يادآورى هاى مفيدى است که از سوى خداوند و اولياءالله و معلّمان راستين و دوستان بيدار نسبت به آنها شده است ; آرى آنها افراد فراموشکارى نيستند که درس هاى هدايت را ناديده بگيرند و به آن پاى بند نباشند و هر گاه وسوسه هاى شيطان به سراغ آنها بيايد بى فاصله به ياد خدا و اندرزهاى اندرزگويان با ايمان مى افتند و به راه باز مى گردند. قرآن مجيد مى گويد: «(إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّيْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُّبْصِرُونَ) ; پرهيزگاران هنگامى که گرفتار وسوسه هاى شيطان مى شوند به ياد (خدا و پاداش و کيفر او) مى افتند، ناگهان بيدار مى شوند».(15)
جمله «وَ لاَ يُنَابِزُ بِالاَْلْقَابِ» اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده، مى فرمايد: «(وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاَْلْقَابِ); يکديگر را با لقب هاى زشت و ناپسند خطاب نکنيد».(16) زيرا ذکر اين گونه القاب، آتش کينه و عداوت را در دل ها بر مى انگيزد و طرف مقابل را به عکس العمل وا مى دارد و فضاى جامعه را مسموم مى کند و شخصيت افراد را در هم مى شکند.
آزار نرساندن به همسايگان و شماتت نکردن مصيبت زدگان که به دنبال مسئله «تنابز به القاب» آمده، اشاره به رعايت حقوق اجتماعى و احترام انسان ها در همه جوانب است. قرآن مجيد و پيامبر اکرم و ائمه معصومين(عليهم السلام) بارها سفارش رعايت حقوق همسايگان را کرده اند تا آنجا که در سخنى ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام)مى خوانيم که فرمود: «اللهَ اللهَ في جيرانِکُمْ فَإنَّهُمْ وَصيَّةُ نَبِيِّکُمْ ما زالَ يُوصي بِهِمْ حَتّى ظَنَّنا أَنَّهُمْ سَيُورِّثُهُمْ; خدا را خدا را در مورد همسايگانتان فراموش نکنيد، زيرا پيامبر اکرم پيوسته سفارش آن ها را مى کرد تا آنجا که ما گمان برديم آنها را در زمره وارثان قرار خواهد داد».(17)
از سوى ديگر مى دانيم مصيبت زده، همچون انسان مجروحى است که نياز مبرم به تسليت دارد و شماتت مانند نمک پاشيدن بر زخم اوست و هيچ انسان باوجدانى چنين اجازه اى را به خود نمى دهد که بر زخم کسى نمک بپاشد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم : «مَنْ شَمَتَ بِمُصيبَة نُزِلَتْ بِأَخيهِ لَمْ يَخْرُجْ مِنَ الدُّنْيا حَتّى يُفْتَتَنُ; کسى که برادر مسلمانش را در برابر مصيبتى که به او وارد شده شماتت کند از دنيا بيرون نمى رود مگر اينکه خود به همان مصيبت گرفتار مى شود».(18)
آخرين اوصاف در جمله هاى بالا عدم ورود پرهيزگاران در باطل و عدم خروج از دائره حق است که مفهوم وسيعى دارد و به مقتضاى آن پرهيزگار، در افکار باطل رفتار باطل و گفتار باطل وارد نمى شود و در همه چيز و همه جا و نسبت به هر کس و هر کار، تابع حق است و مطلقاً از حق عدول نخواهد کرد.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه همين اوصاف به سه وصف ديگر در عبارتى هماهنگ اشاره مى کند و مى فرمايد: «هر گاه سکوت کند سکوتش وى را غمگين نمى سازد واگر بخندد صدايش به قهقهه بلند نمى شود، و هر گاه به او ستمى شود (حتى الامکان) صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگيرد»; (إِنْ صَمَتَ لَمْ يَغُمَّهُ صَمْتُهُ، وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ يَعْلُ صَوْتُهُ، وَ إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ صَبَرَ حَتَّى يَکُونَ اللّهُ هُوَ الَّذِي يَنْتَقِمُ لَهُ).
پرهيزگاران از سکوت خود غمگين نمى شوند، با اينکه سکوت در بسيارى از مواقع سبب پژمردگى و اندوه است، زيرا سکوت مايه نجات از بسيارى از آفات لسان است، به علاوه سبب تفکّر در اين امور دين و دنياست. در حديثى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «طُوبى لِمَنْ... أنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ وَ أمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ قَوْلِهِ; خوشا به حال کسى که فزونى مالش را انفاق کرده است و زياده گويى را از سخنش فرو گرفته است».(19)
پرهيزگاران با صداى بلند نمى خندند، زيرا قهقهه هاى بلند، راه و رسم ثروتمندان مغرور و افراد بى خيال است. در حديثى از آن حضرت که در غررالحکم آمده است، مى خوانيم: «خَيْرُ الضِّحْکِ التَّبَسُّمْ; بهترين خنده تبسّم است».
جمله «وَ إِنْ بُغِيَ عَلَيْهِ...» اشاره به اين است که گاهى دوستان و بستگان و حتى برادران ممکن است ستمى بر انسان وارد کنند که اگر بخواهند به انتقامجويى برخيزد، درگيرى ها ادامه مى يابد و چه بسا به جاى خطرناک و غير قابل جبران برسد. هر گاه در اين گونه موارد انسان راه شکيبايى و تحمّل پيش گيرد و طرف مقابل را به خدا واگذارد، هم خودش از وسوسه هاى خطرناک شيطان رهايى مى يابد و هم آرامش جامعه را حفظ مى کند; ولى بديهى است اين سخن ناظر به دشمنان لجوج و بى رحم نيست که در برابر آنها صبر و سکوت، سبب طغيان و ظلم بيشتر است: (اشک کباب مايه طغيان آتش است).
سپس امام(عليه السلام) به چهار وصف برجسته ديگر از اوصاف پارسايان اشاره مى کند که هر يک مکمّل ديگرى است، مى فرمايد : «نفس خود را به زحمت مى افکند; ولى مردم از دست او راحتند، خويشتن را براى آخرت به تعب مى اندازد و مردم را از ناحيه خود آسوده مى سازد»; (نَفْسُهُ مِنْهُ فِي عَنَاء. وَ النَّاسُ مِنْهُ فِي رَاحَة).
اشاره به اين است که مشکلات را براى ناراحتى ديگران پذيرا مى شود; مثلا هر گاه مشکلى در جامعه پيدا شود او براى حل آن خويشتن را به زحمت مى افکند تا ديگران راحت باشند و در واقع اين نوعى ايثار و فداکارى است که انسان براى راحتى بندگان خدا، مشکلات اجتماعى را تحمل کند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله سوم و چهارم «أَتْعَبَ نَفْسَهُ...» را به منزله دليل براى دو جمله قبل دانسته اند; يعنى اگر نفس او از ناحيه خودش در زحمت است به سبب اين است که پيوسته براى آماده کردن سراى آخرت مى کوشد و اگر مردم از دست او راحتند به واسطه اين است که او براى اين کار تصميم گرفته است.
اين احتمال نيز وجود دارد که اين دو جمله، ناظر به مسئله ديگرى باشد; دو جمله قبل، اشاره به امور مادى و اين دو جمله اشاره به امور معنوى باشد.
اميرمؤمنان(عليه السلام) مى فرمايد : «مَنْ عَمَّرَ دارَ إِقامَتِهِ فَهُوَ الْعاقِلُ; عاقل کسى است که خانه اقامت خود را آباد سازد».(20)
قرآن مجيد با صراحت مى گويد : «(وَإِنَّ الاْخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ); سراى باقى و اقامتگاه ابدى آخرت است».(21)
حضرت سرانجام با ذکر چهار فضيلت برجسته ديگر صفات پرهيزکاران را پايان مى بخشد. (پايانى که اگر حادثه مربوط به همام پيش نمى آمد شايد نقطه پايان نبود و مطالب برجسته ديگرى در اين رابطه بيان مى کرد) مى فرمايد : «دورى اش از کسانى که دورى مى کند به سبب زهد و حفظ پاکى است و نزديکى اش به کسانى که نزديک مى شود مهربانى و رحمت است، نه اينکه دورى اش از روى تکبّر و خودبزرگ بينى باشد و نزديکى اش براى مکر و خدعه (و بهره گيرى مادى)»; (أَتْعَبَ نَفْسَهُ لاِخِرَتِهِ، وَ أَرَاحَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ. بُعْدُهُ عَمَّنْ تَبَاعَدَ عَنْهُ زُهْدٌ وَ نَزَاهَةٌ; وَ دُنُوُّهُ مِمَّنْ دَنَا مِنْهُ لِينٌ وَ رَحْمَةٌ، لَيْسَ تَبَاعُدُهُ بِکِبْر وَ عَظَمَة، وَلاَ دُنُوُّهُ بِمَکْر وَ خَدِيعَة).
امام(عليه السلام) در ذکر اين اوصاف به نکته مهمى اشاره مى کند و آن اينکه: پارسايان در پيوندهاى اجتماعى، دوستيها و دشمنيها، برقرار ساختن رابطه ها يا قطع کردن ارتباط که در تعامل افراد جامعه نسبت به يکديگر اجتناب ناپذير است، اهداف مقدّسى را دنبال مى کنند; اگر از کسى دور مى شوند به جهت آلودگى او يا براى آن است که نزديک شدن به او آنها را گرفتار زرق و برق دنيا مى سازد که آنها به آن مبتلا گشته اند. نزديک شدن آنان به افراد براى اين است که ارشاد جاهلى کنند يا تنبيه غافلى و يا کمک به ضعيف و دردمندى، به عکس دنياپرستان که دورى آنها از افراد به سبب خودبزرگ بينى است و نزديک شدن براى گرفتن بهره هاى مادى و فريب دادن و نيرنگ است.
***
سرنوشت همّام پس از شنيدن اين خطبه تکان دهنده
در ذيل اين خطبه در نهج البلاغه آمده است: راوى اين خطبه مى گويد: «(هنگامى که سخن اميرمؤمنان به اينجا رسيد) همام فريادى کشيد و مدهوش شد و جان داد»; (قَالَ: فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَةً کانَتْ نَفْسُهُ فِيهَا).
«در اين هنگام اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود، به خدا سوگند من از اين پيشامد بر او مى ترسيدم. سپس فرمود: اين گونه اندرزهاى رسا به آنها که اهل موعظه اند، اثر مى گذارد»; (فَقَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام): أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ کُنْتُ أَخَافُهَا عَلَيْهِ. ثُمَّ قَالَ: أَهکَذَا(22) تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا).
«در اينجا کسى به امام عرض کرد: پس چرا اين مواعظ با شما چنين نمى کند»; (فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ: فَمَا بَالُکَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ!).
«امام در پاسخ او فرمود: واى بر تو هر اجل و سرآمدى وقت معيّنى دارد که از آن نمى گذرد و سبب خاصّى دارد که از آن تجاوز نمى کند»; (فَقَالَ(عليه السلام): وَيْحَکَ، إِنَّ لِکُلِّ أَجَل وَقْتاً لاَ يَعْدُوهُ، وَ سَبَباً لاَ يَتَجَاوَزُهُ).
سپس افزود : «آرام باش ديگر چنين سخنى مگو! اين سخنى بود که شيطان بر زبان تو جارى ساخت»; (فَمَهْلاً! لاَ تَعُدْ لِمِثْلِهَا، فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَى لِسَانِکَ!).
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد که چرا همّام به چنين سرنوشتى دچار شد و چرا براى امام که گوينده اين سخنان است، چنين حادثه اى رخ نداد؟
در پاسخ سؤال اوّل بايد به اين نکته توجّه داشت که همام، گرچه مرد عابد و زاهدى بود (همان گونه که در آغاز خطبه آمده است: «کانَ رَجُلا عابِداً») و گرچه قلبش مملوّ از حکمت و روحش سرشار از زيرکى و ذکاوت بود (همانگونه که از سؤالش پيداست); ولى هر قدر روح او وسيع باشد در برابر روح اميرمؤمنان على(عليه السلام)که چون اقيانوس ناپيدا کرانه اى است، قابل مقايسه نيست. به همين دليل قلب همّام تاب تحمل فشار آن همه معلومات را نداشت، زيرا اقيانوس را نمى توان در استخر کوچکى ريخت، بنابراين جاى تعجّب نيست که همّام صيحه اى زند و از هوش برود، آن هم از هوش رفتنى که جان خود را با آن از دست بدهد.
در قران مجيد در داستان موسى و بنى اسرائيل و تجلى نور الهى بر کوه چنين مى خوانيم: «(فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسَى صَعِقاً); هنگامى که پروردگارش بر کوه تجلى کرد آن را در هم کوبيد و موسى افتاد و مدهوش شد».(23)
نه تنها موسى نتوانست مقاومت کند، کوه با آن عظمت نيز درهم کوبيده شد.
آرى! مواعظى که از دل برخيزد اين گونه بر دل مى نشيند و مهم آن است که انسان اهل «مواعظ بالغه» باشد و گرنه انسانهاى سنگدل و آلوده اى که در دام شيطان گرفتارند نه گوش شنوايى براى اندرزها دارند و نه قلب آرامى براى پذيرش.
به تعبير ديگر: همام گرچه پارسايى والا مقام بود; ولى صفاتى را که امام در اين خطبه بيان فرمود به طور تمام و کمال در خود نديد. آتش حسرت در عمق جان او افتاد و بى قرار شد و از شدّت تأسف جان داد.
در طول تاريخ اسلام نيز نمونه هايى از اين قبيل ديده شده است که گاهى گنهکاران بيدار شده و پارسايان بى قرار. سخنان کوبنده اى را شنيدند و طاقت نياوردند و جان دادند.(24)
احتمال سومى نيز در اينجا وجود دارد و آن اينکه هنگامى که همّام بشارتهاى ضمنى اميرمؤمنان على(عليه السلام) را به پرهيزکاران شنيد روحش از شوق معبود و محبوبش پرواز کرد و به عالم جنان رهسپار شد.
بلى رسم و ره عشّاق اين است *** طريق جان فشانى شان چنين است
در حديثى آمده است که «ربيع بن خُثَيم» در آن جلسه حاضر بود. هنگامى که روح همّام از بدنش پرواز کرد اشک از چشمان او جارى شد و عرض کرد: اى اميرمؤمنان چقدر زود موعظه تو در فرزند برادرم اثر گذاشت. اى کاش من جاى او بودم! امام(عليه السلام) فرمود: آرى موعظه هاى رسا اين گونه در اهلش اثر مى گذارد!(25)
پاسخ سؤال دوم همان است که امام(عليه السلام) بيان فرمود که هر کسى اجلى دارد تا اجلش فرا نرسد، از دنيا نمى رود; ولى به هنگام فرا رسيدن اجل عامل نهايى ممکن است امور مختلفى باشد. در اين جا عامل نهايى، سخنان پرمايه اميرمؤمنان بود. به علاوه نمى توان روح امام را با روح همّام مقايسه کرد، روح او اقيانوسى است که اين گونه امواج را در خود پذيرا مى شود; نه همچون استخرى که تلاطم شديد آب وضع آن را به کلى در هم بريزد.
از آنچه در بالا آمد پاسخ سؤال سوّم نيز روشن مى شود و آن اين که چگونه اميرمؤمنان على(عليه السلام) درخواست همّام را پذيرفت و آن اندرزهاى شافى و کافى و بلند و بالا را براى او بيان کرد، در حالى که خودش مى گويد: من بيم اين داشتم که همام به چنين سرنوشتى دچار مى شود؟ زيرا هنگامى که اجل او فرا رسيده باشد عامل نهايى مى تواند يک دگرگونى دستگاه هاى مختلف بدن باشد يا امواج خروشان معنوى در درون جان.
اما اينکه امام به شخص اعتراض کننده مى فرمايد: «ديگر از اين قبيل سخنان مگوى! و شيطان آن را بر زبان تو جارى ساخت» به سبب آن است که او سؤال خود را به عنوان تحقيق براى فهم مطلبى مطرح نکرد، بلکه هدفش اين بود که سخنان امام را نقض، يا به تعبير ديگر به پندار خود ابطال نمايد و به يقين چنين سؤالى با چنين هدفی سؤال شيطانى است.
***
نکته:
نگاه ديگرى به خطبه همّام:
اين خطبه در واقع دوره اى کامل از اخلاق اسلامى است که به کليه زواياى زندگى فردى واجتماعى، مادى و معنوى انسان نظر مى افکند و براى کسانى که مى خواهند مراحل سير و سلوک را بپيماند، نسخه کاملى است. در اين خطبه اوصاف پارسايان به سبک بديعى در يک صد و ده صفت بيان شده (گويى عدد را به نام مبارک خودش انتخاب کرده است) از اصلاح زبان شروع مى شود و به آيين مردمدارى و احترام به حقوق انسانها پايان مى يابد. کسانى هستند که بر اثر ضعف ايمان و اراده در همان گام اوّل فرو مى مانند; ولى افرادى همچون همّام با پيمودن اين يک صد و ده گام به ديدار معبود مى رسند.
از مزاياى اين خطبه اين است که تقوا را از صورت منفى آن که در اذهان بعضى است بيرون برده و به صورت مثبتش که در آيات و روايت اسلامى است، معرفى مى کند. اين خطبه نمى گويد براى اينکه پاک بمانى از همه چيز دورى گزين، مبادا آلوده شوى، بلکه مى گويد در دل جامعه و در ميان امواج خروشان زندگى دنياپرستان آنچنان باش که گردى بر دامان تو ننشيند، همچون انسان قوىّ البنيه اى که در جمع بيماران، سالم مى ماند و همه ميکروبهاى بيمارى زا را خنثى مى سازد.
مرحوم علامه شهيد مطهرى در «ده گفتار» خود از عهده بيان اين سخن به خوبى برآمده و ضمن اينکه تقوا را به دو نوع تقسيم مى کند; تقوايى که ضعف است و تقوايى که قوّت است در بيان نوع اول مى گويد: «تقواى ضعف اين است که انسان براى اينکه خود را از آلودگيهاى معاصى حفظ کند از موجبات آنها فرار کند و نوع دوم آن است که در روح خود چنان حالت و قوّتى به وجود آورد که به او مصونيت روحى و اخلاقى ببخشد.
سپس مى افزايد: «در ادبيات منظوم و منثور ما، تعليماتى ديده مى شود که کم و بيش تقوا را به صورت اوّل که ضعف است نشان مى دهد، آن گونه که در اشعار سعدى مى خوانيم:
بديدم عابدى در کوهسارى *** قناعت کرده از دنيا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نيايى *** که بارى بند از دل برگشايى
بگفت آنجا پريرويان نغزند *** چو گِل بسيار شد پيلان بلغزند
آن گاه به شرح تقواى قوّت مى پردازد و مى گويد: «در آثار دينى خصوصاً نهج البلاغه همه جا تقوا به معناى آن ملکه مقدس است که به روح، قوت و قدرت و نيرو مى دهد و نفس امّاره و احساسات سرکش را رام و مطيع مى سازد».(26)
آرى به غارى پناه بردن و از گناه مصون ماندن افتخار نيست. افتخار از آن يوسف است که در برابر شديدترين امواج تمايلات جنسى قرار مى گيرد و «برهان ربّ» که همان تقواى سطح بالاست او را حفظ مى کند. البتّه انکار نمى کنيم! کسانى که به اين مرحله از تقوا نرسيده اند، چه بسا براى خود ناچار باشند راه اوّل را برگزينند.
***
پی نوشت:
1. الکافى، جلد 2، صفحه 108 .
2. مؤمنون، آيه 96 .
3. «فحشه» فحش به هر کارى گفته مى شود که از حدّ اعتدال خارج شود و به اصطلاح در حدّ فاحش قرار گيرد. بدين جهت سخنانِ زشت و اعمال قبيح و منکر را که قبح و زشتى آنها آشکار است فحش مى گويند. کلمه فاحشه و فحشا نيز از همين معنا گرفته شده است.
4. الکافى، جلد 2، صفحه 103 .
5. «زلازل» جمع «زلزله» و «زلزال» به معناى حرکت سخت و شديد است. به حوادث تکان دهنده و مشقت بار اجتماعى «زلازل» گفته مى شود.
6. «وقور» از «وقر» بر وزن «فقر» در اصل به معناى سنگينى است و به اشخاص متين و سنگين وقور گفته مى شود.
7. الکافى، جلد 2، صفحه 241 .
8. «يحيف» از ريشه «حيف» در اصل به معناى جور و ستم است، بنابراين «لا يحيف» به اين معناست که ستم نمى کند.
9. مائده، آيه 8 .
10. انعام، آيه 152 .
11. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 112 .
12. «ينابز» از ريشه «نبز» بر وزن «نبض» به معناى لقب بد نهادن بر کسى است و «تنابز بالالقاب» اين است که دو يا چند نفر يکديگر را با لقب هاى زشت ياد کنند.
13. «يشمت» از «شماتت» گرفته شده که به معناى سرزنش کردن و در غم ديگرى شادى نمودن است.
14. مؤمنون، آيه 9 .
15. اعراف، آيه 201 .
16. حجرات، آيه 11 .
17. نهج البلاغه، نامه ها، 47 .
18. الکافى، جلد 2، صفحه 359 .
19. الکافى، جلد 2، صفحه 144 .
20. غررالحکم.
21. غافر، آيه 39 .
22. در نسخه بالا همزه استفهام بر سر «هکذا» آمده; ولى در بسيارى از نسخ قديم و شروح نهج البلاغه همزه استفهام ذکر نشده است و مناسب معنا نيز همين است.
23. اعراف، آيه 143 .
24. مرحوم علامه تسترى در شرح نهج البلاغه خود، جلد 10، صفحه 459 نمونه هايى از آن را آورده است.
25. شرح نهج البلاغه تسترى، جلد 12، صفحه 462 .
26. رجوع شود به ده گفتار، صفحه 7-11 .