پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 290-285
از کسانى که پيش از شما بودند پند گيريد!
در اين بخش از خطبه ـ که آخرين بخش خطبه است ـ امام (عليه السلام) در جمله هاى کوتاه و بسيار پرمعنا به عنوان يک نتيجه گيرى نهايى، بعد از ذکر گروه هاى پنجگانه بالا مردم را به زهد در دنيا که سرچشمه اصلى و کليد حقيقى سعادت انسان است ـ دعوت مى کند و در واقع بر اين امر تأکيد مى نهد که تمام بدبختى هايى که دامان گروه هاى چهارگانه فوق را گرفته و مى گيرد، از دنياپرستى و دلبسستگى بى حساب به دنيا، حاصل مى شود.
حضرت در جمله نخست مى فرمايد: «بايد دنيا در چشم شما کم ارزش تر از تفاله برگ هايى باشد که با آن دباغى مى کنند (که بسيار بدبو و متعفّن و بى ارزش است). يا بى ارزش تر از بقاياى قيچى شده پشم حيوانات باشد (که بر زمين مى ريزد و کسى به آن اعتنايى ندارد); فَلْتَکُنِ الدُّنْيَا في أَعْيُنِکُمْ أَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ(1) الْقَرَظِ وَ قُرَاضَةِ(2) الْجَلَمِ(3)».
تشبيهات فوق، بسيار حساب شده و جالب است، قرظ، (بر وزن مرض) به معناى «برگ درختان سلم» که از آن، براى دباغى کردن پوست ها استفاده مى کردند تا پوست را محکم و قابل استفاده بيشتر کنند ـ است. بديهى است تفاله هائى که بعد از استفاده به دور مى ريختند، بسيار آلوده و بدبو و نفرت انگيز بود و نيز هنگامى که پشم حيوانات را قيچى مى کنند قطعات کوچکى از اطراف آن بر زمين مى ريزد که به درد هيچ کارى نمى خورد.
بنابراين در تشبيه نخست، نفرت انگيز بودن و در تشبيه دوم، بى ارزش بودن، نهفته شده است، و امام (عليه السلام) مى فرمايد بايد دنيا در نظر شما از اينها هم کم ارزش تر باشد، همان دنيايى که عشق به اموال آن قارون هاى طغيانگر و عشق به مقامات آن، ظالمان بيدادگر را به وجود مى آورد و حبّ آن، رأس کل خطيئه است و اين گوياترين تعبيرى است که در اين زمينه ديده مى شود; اين از يک سو.
از سوى ديگر، در دومين جمله به زود گذر بودن دنيا و مواهب دنيا اشاره کرده مى فرمايد: «از کسانى که پيش از شما مى زيسته اند پند گيريد، قبل از آن که آيندگان از شما پند گيرند! (وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ قَبْلَ أَنْ يَتَّعِظَ بِکُمْ مَنْ بَعْدَکُمْ).
آنها جمع کردند و اندوختند و گذاشتند و رفتند. قصرهاى ويران شده آنها و ملک به تاراج رفته و تخت سرنگون شده و قدرت بر باد رفته آنان که بقايايش در گوشه و کنار جهان در برابر چشمان شما است، درس عبرت است و اگر از اين درس بهره لازم را نگيريد همين سرنوشت دامان شما را مى گيرد و زندگى شما درس عبرتى براى آنان مى گردد.
قرآن مجيد بارها و بارها، مردم را به عبرت گرفتن از سرنوشت پيشينيان دعوت فرموده، و آن را يکى از بهترين درس هاى بيدار کننده براى مردم هر عصر و هر زمان به شمار مى آورد. درباره فرعون و فرعونيان تعبيرات تکان دهنده اى دارد که آنها را براى بيدار شدن بنى اسرئيل بيان مى کند، مى فرمايد:
(کَمْ تَرَکُوْا مِنْ جَنّات وَ عُيُون وَ زُرُوع وَ مَقام کَريم وَ نَعْمَة کانُوا فيها فاکِهينَ کَذالِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ فَما بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرينَ)(4); چه بسيار باغ ها و چشمه ها که از خود به جاى گذاشتند و زراعت ها و قصرهاى زيبا و گران قيمت و نعمت هاى فراوان ديگرى که در آن غرق بودند. آرى اين گونه بود ماجراى آنان و ما اينها را ميراث براى اقوام ديگرى ساختيم، نه آسمان بر آنان گريست و نه زمين (و نه اهل زمين و آسمان) و نه (به هنگام رسيدن لحظه سرنوشت) به آنها مهلتى داده شد.
ولى با نهايت تأسف، بنى اسرائيل هم از اين درس هاى بزرگ عبرتى نگرفتند و سرنوشت آنان درس ديگرى براى اقوام ديگر شد.
حضرت در سومين جمله از بى وفايى دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «اين دنياى پست و نکوهيده را رها کنيد! زيرا کسانى را که از شما شيفته تر نسبت به آن بودند، رها ساخت (و به عاشقان و دلدادگان و دلبستگان خود کم ترين وفايى نکرد و حرمت آنها را نگاه نداشت); وَ ارْفُضُوهَا ذَمِيمَةً، فَإِنَّهَا قَد رَفَضَتْ مَنْ کَانَ أَشْغَفَ(5) بِهَا مِنْکُمْ».
به اين ترتيب، اين معلّم بزرگ اخلاق و انسانيت در اين سه جمله از بى ارزش بودن و ناپايدارى و بى وفايى دنيا سخن گفته و موقعيّت آن را به خوبى روشن ساخته است.
بديهى است که منظور از دنيا در تمام اين کلمات، همان مواهب مادّى است که در مسير خودکامگى و عصيان و طغيان و ظلم و بيدادگرى و هوسرانى و بى بند و بارى به کار گرفته مى شود، نه آن مال و ثروت و مقامى که ابزارى است براى وصول به اهداف معنوى و اسبابى است براى اطاعت و بندگى خدا.
«چيست دنيا؟ از خدا غافل شدن نى طلا و نقره و فرزند و زن»
***
کلام سيّد رضى:
مرحوم سيد رضى، در پايان اين خطبه مى گويد: بعضى از ناآگاهان اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند; ولى بى ترديد اين خطبه از سخنان اميرمؤمنان (عليه السلام) (و هماهنگ با روح بلند او و ساير سخنان فصيح و بليغ و بيدارگر آن حضرت) است. طلا کجا و خاک کجا؟ آب گوارا و شيرين کجا و آب شور و تلخ کجا؟
دليل بر اين مطلب، سخن عمروبن بحر جاحظ است که ماهر در ادب و نقّاد بصير سخن مى باشد. او اين خطبه را در کتاب البيان و التبيين آورده و گفته است که آن را به معاويه نسبت داده اند و آن گاه خود او در اين باره سخن رانده و گفته، که اين خطبه به سخن امام (عليه السلام) و به روش او در تقسيم مردم شبيه تر است، و او است که به بيان حال مردم، از غلبه، ذلّت، تقيّه و ترس، واردتر است. او گفته: «تا کنون چه موقع ديده ايم که معاويه در يکى از سخنانش، مسير زهد پيش گيرد و راه و رسم بندگان خدا را انتخاب کند؟!»
***
نکته:
دنيا از ديدگاه اولياءالله:
آنچه در خطبه بالا در باره گروه هاى پنجگانه اى که در عصر و زمان آن حضرت وجود داشتند (دنيادوستان وامانده، ظالمان خودکامه، دين به دنيا فروشان رياکار، زاهدان دروغين و مردان خدا) همان گونه که گفتيم، منحصر به عصر و زمان آن بزرگوار نبوده و نيست و در بسيارى از جوامع امروز و ديروز نيز همانند آنها يافت مى شود و هميشه مشکلات جوامع بشرى از همان چهار گروه نخستين بوده که در طول تاريخ، درد و رنج بسيار آفريدند و خونهاى بسيار ريختند و حقِّ مظلومان را پايمال کردند، فساد را گسترش دادند و طرفداران حق را تا آنجا که در توان داشتند منزوى ساختند. ولى دنيا هرگز به آنها وفا نکرد و به زودى طومار زندگى آنها پيچيده شد و همه چيز را رها کردند و رفتند و زندگانى آنها درس عبرتى براى بازماندگان شد.
تعبيراتى که امام (عليه السلام) براى هر يک از گروه هاى پنجگانه و علائم و نشانه هاى آنها ذکر مى کند، بسيار دقيق و موشکافانه است و راهنماى خوبى براى شناخت هر يک از آنها است.
از آنجا که سرچشمه جنايات و خلاف کارى هاى گروه هاى چهارگانه نخست، عشق و دلباختگى نسبت به دنيا است، حضرت در پايان خطبه با چند جمله مؤثّر، روح دنياپرستى را در دل ها مى کُشد. نخست دنيا را چنان بى ارزش قلمداد مى کند که حتّى آن را از تفاله هاى گنديده برگ هاى سلم ـ که به هنگام دباغى پوست حيوانات به کار مى رود ـ بى ارزشتر مى شمرد، سپس به ناپايدارى دنيا و سرعت تحوّل آن اشاره کرده، تاريخ پيشينيان و ويرانه هاى بازمانده از آنان را به عنوان يک سند روشن ارائه مى فرمايد، و سرانجام از بىوفايى دنيا سخن مى گويد تا دلدادگانش با خبر شوند که در آنجا خبرى نيست.
در حديثى از پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) که از کنار لاشه حيوان گنديده اى که در يک طرف جاده افتاده بود گذشت و اشاره اى به آن کرد و فرمود:
«اَتَرَونَ هذِهِ هُنْيَةٌ عَلى أَهْلِها؟ فَوَاللهِ! الدُّنْيا أَهْوَنُ عَلَى اللهِ مِنْ هذِهِ عَلى أَهْلِها; آيا مى بينيد که اين لاشه چقدر نزد صاحبانش بى ارزش است؟ به خدا سوگند! که دنيا نزد خداوند از بى ارزشى اين نزد دنياگرايان بى ارزش تر است».
حضرت، سپس در ادامه اين حديث به چند نکته مهم اشاره فرمود و چنين گفت:
«اَلدُّنيا دارُ مَنْ لا دارَ لَهُ وَ مالُ مَنْ لا مالَ لَهُ وَ لَها يَجْمَعُ مَنْ لاعَقْلَ لَهُ وَ شَهَواتَها يَطْلُبُ مَنْ لا فَهْمَ لَهُ وَ عَلَيْها يُعادِى مَنْ لاعِلْمَ لَهُ وَ عَلَيْها يَحْسُدُ مَنْ لا فِقْهَ لَهُ وَ لَها يَسْعى مَنْ لا يَقينَ لَهُ; دنيا خانه کسى است که (در واقع) خانه اى ندارد و مال کسى است که مالى ندارد. تنها کسانى که عقل ندارند، به جمع آورى دنيا مى پردازند و آنها که شعورى ندارند، به شهوترانى در آن رو مى آورند و تنها کسانى که آگاهى ندارند به خاطر دنيا به ستيز برمى خيزند و فقط کسانى که فهم ندارند به خاطر آن به ديگران حسد مىورزند و کسانى که ايمان و يقين کافى ندارند، پيوسته براى آن تلاش مى کنند».(6)
در حديث ديگرى آمده است که حضرت مسيح در حال مکاشفه دنيا را به صورت پيرزن بى دندانى ديد که بر او از هر گونه زينتى وجود داشت، پرسيد: «تاکنون چند همسر اختيار کرده اى؟» گفت: «از شماره خارج است.» حضرت مسيح پرسيد: همه آنها مردند يا تو را طلاق دادند؟ گفت: «نه; همه را کشتم».
حضرت عيسى فرمود: «بدا به حال همسران باقيمانده ات! چگونه از همسران پيشين تو درس عبرت نمى گيرند!»(7)
***
پی نوشت:
1 ـ «حُثاله» (بر وزن تفاله) در اصل به معناى «اشياى بد و بى ارزش» آمده به همين دليل به تفاله هاى روغن و مانند آن که بى ارزش و دور ريختنى است، حثاله گفته مى شود.
2 ـ «قراضه» از مادّه «قرض» به معناى «چيدن چيزى» است و قراضه به قطعات کوچکى که به اصطلاح از دم قيچى مى ريزد گفته مى شود، و اطلاق مقراض بر قيچى نيز از همين جهت است.
3 ـ «جَلَم» (بر وزن قلم) به معناى «قيچى» است.
4 ـ سوره دخان، آيات 25 ـ 29.
5 ـ «أشغف» در اصل، از شغاف به معناى «گره بالاى قلب يا پوسته نازک روى قلب» است که به منزله غلافى تمام آن را در برگرفته. اين مادّه در مورد عشق هاى سوزانى که تمام قلب را در برمى گيرد و در اعماق آن نفوذ مى کند به کار مى رود.
6 ـ بحارالانوار، جلد 70 صفحه 122.
7 ـ منهاج البراعه، جلد 4، صفحه 58; بحارالانوار، جلد 14، صفحه 328.