پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 253-241
و من كلام له عليه السّلام و ذلك حين منعه سعيد بن العاص حقّه.
اين بخشى از سخنان آن حضرت است كه آن را در زمان «عثمان»، به هنگامى كه «سعيد بن عاص» حق مسلّم امام عليه السلام را از بيت المال (به منظور قرار دادن امام در تنگناهاى اقتصادى) دريغ داشت، بيان فرمود.
خطبه در يك نگاه:
اين كلام همانگونه كه در بالا اشاره شد زمانى از امام صادر شد كه «عثمان» بر مسلمانان حكومت مى كرد و اطرافيان او بيت المال اسلام را در اختيار گرفته بودند و حيف و ميل هاى عجيبى صورت مى گرفت، هواخواهان او از «بنى اميّه» بر پستهاى كليدى كشور اسلام حكومت داشتند. از جمله «سعيد بن عاص» والى «كوفه» بود؛ او هدايايى تهيه كرده و به مدينه فرستاد و به حامل آنها (حارث بن حُبيش) سفارش كرد اين پيام را به امام عليه السلام برساند كه من براى هيچ كس- جز «عثمان»- بيش از آنچه براى شما فرستاده ام، نفرستادم! در واقع مى خواست منّتى بر امام بگذارد.
امام عليه السلام در جواب، سخن بالا را فرمود. اشاره به اينكه آنچه او فرستاده است مقدار ناچيزى از حق من است، سپس با صراحت و شجاعت فرمود: اگر زنده بمانم و قدرت را در دست گيرم «بنى اميه» را از مقامى كه غاصبانه به چنگ آورده اند، كنار مى زنم و حقارت واقعى آنها را به مردم نشان مى دهم.
نمونه اى از جنايات بنى اميّه:
در ميان سياستمداران مادّى دنيا، از قديم اين رسم بوده است که مخالفان خود را از نظر اقتصادى در تنگنا قرار مى دادند، تا آنها به خود مشغول شوند و از ديگران باز بمانند، حتّى در آنجا که به ظاهر مى خواستند دست محبّت را به سوى مخالفان دراز کنند، باز اين اصل را رعايت مى کردند که چيز کمى را در اختيار آنها بگذارند.
در اين کلام امام(عليه السلام) با تعبير جالبى به اين معنا اشاره فرموده، مى گويد: «بنى اميّه از ميراث محمد(صلى الله عليه وآله) جز مقدار کمى در اختيار من نمى گذارند: به اندازه يک بار دوشيدن شير شتر!» (إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَيُفَوِّقُونَنِي(1) تُرَاثَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) تَفْوِيقاً).
تعبير «يُفَوِّقُونَنِى»- از مادّه «فَوَاقُ النَّاقَةِ» يعنى يک بار شير شتر را دوشيدن- اشاره لطيفى به کمى هداياى آنهاست; گويى خلافت، به منزله مرکب راهوار شيردهى است که آنها از همه چيزش بهره مى گيرند و گه گاه تنها به اندازه يک بار دوشيدن، در اختيار آن حضرت قرار مى دهند. بعضى گفته اند: «فواق» مفهومى کمتر از اين دارد و آن، به اندازه مقدار شيرى است که در يک بار فشار دادن انگشتان، بر پستان حيوان، فرو مى ريزد و مطابق اين تفسير، تعبير امام(عليه السلام) بسيار گوياتر خواهد بود.
تعبير به «تراث محمّد» ممکن است اشاره به فدک و مانند آن باشد و يا اشاره به کلّ برنامه هاى اسلام که در مفهوم وسيعِ ميراث، داخل مى شود; زيرا تمام شکوفايى هاى اقتصادى کشور اسلام، به برکت آيين پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) صورت گرفت و رهين خدمات آن حضرت بود; بنابراين، همه آنها ميراث محمد(صلى الله عليه وآله) محسوب مى شود و على(عليه السلام) سهم عظيمى، نه تنها به خاطر خويشاوندى بلکه به خاطر جانفشانى هايش در طريق اسلام، در آنها داشت.
درست است که على(عليه السلام) زندگى زاهدانه اى داشت، ولى هميشه در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سهم خود را از غنايم مى گرفت وبه نيازمندان مى داد.
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «(آنها با اين کار خود، نمى توانند مرا فريب دهند و از تصميم نهايى باز دارند) به خدا سوگند! اگر زنده بمانم آنها را از صحنه حکومت اسلامى بيرون خواهم ريخت; همانگونه که قصّاب اعضاى درون شکم حيوان را که به روى زمين مى افتد، پاک مى کند!» (وَ اللّهِ لَئِنْ بَقِيتُ لَهُمْ لاََنْفُضَنَّهُمْ(2) نَفْضَ الَّلحَّامِ الْوِذَامَ التَّرِبَةَ!)
تشبيه «بنى اميّه» به خاکهايى که محتويات شکم حيوان مانند جگر و معده روى آن بيافتد و آلوده شود، اشاره به نهايت آلودگى و پستى آنهاست. آنها - به گواهى اعمالشان در زمان «عثمان»- چنان آلوده بودند که عموم مسلمانان از آنها متنفّر شدند; به گونه اى که همه مى خواستند اين شجره خبيثه براى هميشه از سرزمين اسلام قطع گردد و اين باند کثيف از صحنه جامعه اسلام، طرد شود، و بيت المال از چنگ آنها به در آيد!
مرحوم سيّد رضى در پايان اين خطبه مى نويسد: «و يروى «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» وَ هُوَ عَلَى الْقَلْبِ. قال الشّريف: و قوله عليه السلام «لَيُفَوِّقُونَنِي» اى: يُعْطُونَنِي مِنْ الْمَالِ قَلِيلاً کَفُوَاقِ النَّاقَةِ. وَ هُوَ الْحَلْبَةُ الْوَاحِدةُ مِنْ لَبَنِهَا. وَ الْوِذَامُ: جَمْعُ وَذَمَة، وَ هِىَ الْحُزَّةُ مِنَ الْکَرْشِ، أَوِ الْکَبِدِ تَقَعُ فِي التُّرَابِ فَتُنْفَضُ;
در بعضى از روايات به جاى «اَلْوِذَامُ التَّرِبَةُ»، «التُّرَابُ الْوَذِمَةُ» -که عکس آن است- نقل شده (ولى مفهوم هر دو يکى است) و اشاره به اشياى با ارزشى است که گاه آلوده مى شود، و بايد آلودگى ها را از آنها سترد.
سپس مى افزايد: جمله «لَيُفَوِّقُونَنِي» به اين معنا است که «بنى اميّه» کمى از مال را در اختيار من مى گذارند; مانند «فواق ناقه» يعنى يک بار دوشيدن شير شتر. و «وِذام» جمع «وَذَمه» به معناى قطعه اى از معده، يا جگر حيوان است که جدا شود و روى خاکها بيفتد و قصّاب آن را از آلودگى پاک کند و خاک آلوده را جدا سازد.
***
نکته ها:
1- سعيد بن عاص را بهتر بشناسيم:
همان گونه که در شرح خطبه، گفته شد «سعيد بن عاص» والى مدينه هداياى مختصرى خدمت امام(عليه السلام) آورد، در حالى که اظهار مى داشت، بيشترين هديه بعد از هديه اى است که براى «عثمان» آورده است. گويى مى خواست منّتى از اين جهت بگذارد که امام(عليه السلام) جواب قاطعى به او فرمود.
«سعيد» از طائفه «بنى اميّه» و از دودمان قريش است و زمان پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را درک کرد و از فرماندهان لشکرهاى فاتح اسلام بود. در واقع در دامان «عمر بن خطاب» پرورش يافته بود و عثمان او را والى کوفه کرد. هنگامى که به کوفه آمد خطبه اى خواند و اهل کوفه را به دشمنى و خلاف متهم ساخت. مردم کوفه شکايت او را به عثمان کردند و عثمان سرانجام او را به مدينه بازگرداند و او تا هنگامى که مردم بر ضد عثمان قيام کردند، در مدينه بود و از او دفاع مى کرد و با انقلابيون به مقابله برخاست، تا اين که عثمان کشته شد. او ناچار به سوى مکّه رفت و در آنجا بود تا زمانى که «معاويه» غصب خلافت نمود. «معاويه»، «سعيد» را براى حکمرانى مدينه انتخاب کرد و او تا پايان عمرش بر مدينه حکومت مى کرد. او در جنگ «جمل» و «صفّين» کناره گيرى کرد و به هيچ يک از دو طرف نپيوست. مردى متکبّر و خشن و سختگير بود و در سخن گفتن مهارت داشت. قصر بزرگى در مدينه براى خود ساخته بود که آثارش سالها باقى ماند. مرگ او در سال 53 يا 59 هجرى اتّفاق افتاد(3).
2- بنى اميّه را بهتر و دقيقتر بشناسيم:
بنى اميّه طايفه اى از قريش هستند که به «اميّة بن عبد شمس بن عبد مناف» منسوبند و دوران حکومت آنها از «معاوية بن ابوسفيان» در سال 41 هجرى آغاز و به «مروان حمار» يا مروان دوم، که چهاردهمين آنان است در سال 132 هجرى ختم مى شود.
حکومت امويان اگر چه در سال 132 هجرى منقرض گرديد، ولى پس از چندى، شخصى از همين خاندان در اندلس حکومتى تشکيل داد. توضيح اين که: اندلس در سالهاى بين 91 تا 93 هجرى به وسيله مسلمين فتح شد و از اين تاريخ تا سال 138 مانند ديگر ممالک اسلامى، حکّامى که از سوى خلفاى اسلامى فرستاده مى شدند آن سرزمين را اداره مى کردند. در سال 138 هجرى، «عبدالرّحمن اوّل» يکى از نواده هاى «هشام بن عبدالملک» دهمين حاکم اموى که از قتل عباسيان رهايى يافته بود، پس از چند سال سرگردانى، از اوضاع درهم ريخته اسپانيا (اندلس) و اختلاف بربرها و قبايل عرب استفاده کرد و مصمّم شد در آن سرزمين به رغم دستگاه عبّاسيان، حکومتى براى خود تشکيل دهد. «عبد الرّحمن» و نسل او مدت دو قرن در آن سرزمين حکومت کردند; تا اين که در آغاز قرن پنجم، شورش و انقلابى در آنجا برپا شد و اين حکومت سرنگون گشت.(4)
الف: بنى اميّه در قرآن مجيد:
«وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي أَرَيْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً کَبيراً; (يادآور) زمانى را که به تو گفتيم: پروردگارت احاطه کامل به مردم دارد; و ما آن رؤيايى را که به تو نشان داديم، فقط براى آزمايش مردم بود; همچنين شجره ملعونه [= درخت نفرين شده] را که در قرآن ذکر کرده ايم. ما آنها را بيم داده (و انذار) مى کنيم; امّا جز طغيان عظيم، چيزى بر آنها نمى افزايد.»(5)
جمعى از مفسّران شيعه و اهل سنّت نقل کرده اند که اين خواب اشاره به جريان معروفى است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در خواب ديد ميمون هايى از منبر او بالا مى روند و پايين مى آيند، بسيار از اين مسأله غمگين شد، آن چنان که بعد از آن، کمتر مى خنديد. (اين ميمون ها را به بنى اميّه تفسير کرده اند که يکى بعد از ديگرى بر جاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشستند در حالى که از يکديگر تقليد مى کردند و افرادى فاقد شخصيّت بودند و حکومت اسلامى و خلافت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) را به فساد کشيدند).
«فخر رازى» در تفسير خود، روايتى در اين زمينه از «ابن عبّاس» مفسّر معروف اسلامى نقل مى کند. همچنين در حديثى از «عايشه» نقل شده که رو به «مروان» کرد و گفت: «لَعَنَ اللّهُ أَبَاکَ وَ أَنْتَ فِي صُلْبِهِ فَأَنْتَ بَعْضُ مَنْ لَعَنَهُ اللّهُ; خدا پدر تو را لعنت کرد در حالى که تو در صلب او بودى; بنابراين، تو بخشى از کسى هستى که خدايش لعن کرده است!»(6)
علاوه بر آيه فوق، در تفسير آيه 26 سوره ابراهيم نيز، مطابق بعضى روايات، «شجره خبيثه» به «بنى اميّه» تفسير شده است.(7)
ب: بنى اميّه در احاديث اهل سنّت:
در کتاب «کنزالعمّال» که از مجامع روايتى اهل سنّت است، روايت شده که روزى «ابوبکر» با «ابوسفيان» در افتاد و با خشونت او را مذمّت نمود. پدرش «ابوقحافه» به وى گفت: «با ابوسفيان بدين گونه سخن مى گويى؟!» گفت: «اى پدر! خداوند به سبب اسلام، خانواده هايى را بالا برد و اعتبار بخشيد و خانواده هايى را به زمين زد و از اعتبار بينداخت. خاندان من از جمله خانواده هايى است که خدا آن را بالا برد و خاندان ابوسفيان از آن خانواده هايى است که خدا بر زمينشان زده است.»(8)
از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) روايت شده که فرمود: «نخستين کسى که سنّت مرا دگرگون مى سازد، مردى از بنى اميّه است».(9)
و نيز فرمود: «پس از من چه رنجها و مصيبت هايى همچون کشتار و آوارگى از سوى بنى اميّه به اهل بيتم وارد آيد و در ميان خويشاوندان ما، از همه سر سخت تر در بغض و عداوت با ما، بنى اميّه اند و بنى مغيره و بنى مخزوم!»(10)
از اميرالمؤمنين(عليه السلام) روايت شده که: «هر امّتى را آفتى باشد و آفت اين امّت بنى اميه است!»(11)
ج: بنى اميّه در نهج البلاغه:
«اميرالمؤمنين(عليه السلام)» در بعضى از خطبه هاى «نهج البلاغه» به بنى اميّه و تباهکارى هاى آنان و مفاسدى که براى اسلام و مسلمانان به وجود آوردند، اشاره نموده است. خطبه هاى 77 و 93 و 98 از اين دسته اند. على(عليه السلام) در خطبه 93 به صراحت حکومت بنى اميّه را به عنوان بزرگترين و وحشتناکترين فتنه ها بر امّت اسلام معرفى مى کند و آن را فتنه اى کور و تاريک مى داند: (ألاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْکُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ...).
د: تبهکارى هاى حکومت بنى اميّه:
جنايات و مفاسدى که حکومت «بنى اميّه» در تاريخ اسلام به وجود آورد، فراوان است; به گونه اى که ذکر و بررسى آنها خود به کتاب مفصّلى نيازمند مى باشد. در اينجا به تناسب بحث، تنها به پاره اى از آنها اشاره مى کنيم:
1- انحراف خلافت اسلامى از مسير صحيح خود و تبديل آن به سلطنت
معاويه خود تصريح مى کرد که خلافت را نه با محبّت و دوستى مردم و نه رضايت آنها از حکومت او، بلکه با شمشير به دست آورده است.(12)
«جاحظ» مى گويد: «معاويه سالى را که به قدرت رسيد «عام الجماعة» ناميد; در حالى که آن سال، «عام فرقه و قهر و جبر و غلبه بود». سالى که امامت به سلطنت و نظام کسرايى تبديل شد و خلافت غصب شده و قيصرى گرديد».(13)
زندگى اشرافى «معاويه» و شيوه رفتار او در کار خلافت، سبب شد تا «سعدبن ابى وقّاص» نيز در وقت ورود بر او، وى را «ملک» خطاب کند.(14)
مورّخان معاويه را اوّلين شاه خوانده اند.(15) «سعيد بن مسيّب» مى گفت: معاويه اوّلين کسى بود که خلافت را به سلطنت تبديل کرد.(16)
مورّخ معروف «يعقوبى» بعضى از کارهاى معاويه را که نشانه هاى نظام سلطنت است، نام برده مانند: نشستن بر تخت سلطنت و نشاندن ديگران در پايين آن و انتخاب بهترين مالهاى مردم و اختصاص آنها به خود.(17)
«ابو الاعلى مودودى» در کتاب «خلافت و ملوکيّت» چند ويژگى براى تفاوت نظام سلطنتى معاويه، با خلافت پيش از وى بر شمرده است:
1- دگرگونى روش تعيين خليفه. خلفاى پيشين، خود براى کسب خلافت قيام نمى کردند; ولى معاويه با هر وسيله اى در پى آن بود تا به هر صورتى که شده بر مسند خلافت تکيه زند.
2- دگرگونى در روش زندگى خلفا و استفاده از روش پادشاهى روم و ايران.
3- چگونگى مصرف بيت المال. در دوره «معاويه» بيت المال به صورت ثروت شخصى شاه و دودمان شاهى در آمد و کسى نيز نمى توانست درباره حساب و کتاب بيت المال از حکومت باز خواست کند.
4- پايان آزادى ابراز عقيده و امر به معروف و نهى از منکر. اين روش از عهد معاويه با کشتن «حجر بن عدى» آغاز شد.
5- پايان آزادى دستگاه قضايى اسلام.
6- خاتمه حکومت شورايى.
7- ظهور تعصّبات نژادى و قومى.
8- نابودى برترى قانون.(18)
2- مسخ و تحريف حقايق و معارف اسلامى، مانند:
1- ناسزا و دشنام گويى نسبت به ساحت مقدس اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و جعل احاديث در مذمّت آن حضرت و مدح معاويه.
معاويه خود مى گفت سبّ و لعن على(عليه السلام) بايد آن قدر گسترش يابد تا کودکان با اين شعار بزرگ شده و جوانان با آن پير شوند و هيچ کس از او فضيلتى نقل نکند.(19)
وقتى از «مروان حکم» سؤال شد که چرا چنين مى کنيد؟ در پاسخ گفت: «لاَ يَسْتَقِيمُ لَنَا الاَْمْرُ إِلاَّ بِذلِکَ; حکومت جز به اين صورت براى ما سامان نمى يابد.»(20)
«ابن ابى الحديد» نوشته است که معاويه گروهى از صحابه و تابعين را برانگيخت تا بر ضدّ «امام على(عليه السلام)» احاديثى نقل کنند. از جمله آنها «ابوهريره»، «عمرو بن العاص»، «مغيرة بن شعبه» و «عروة بن زبير» بودند.(21)
2- ترويج عقيده جبر در ميان مسلمانان
از معاويه نقل شده که مى گفت: «عمل و کوشش هيچ نفعى ندارد، چون همه کارها به دست خداوند است».(22) اين سخن معاويه نه از روى اعتقاد، بلکه براى تحميل خلافت خود بر مردم بود; چنان که از او نقل شده که مى گفت: «هذِهِ الْخِلاَفَةُ أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللّهِ وَ قَضَاءٌ مِنْ قَضَاءِ اللّهِ; خلافت من يکى از فرمانهاى خدا است و از قضا و قدر پروردگار مى باشد».(23)
«زياد بن ابيه» حاکم معاويه در «بصره» و «کوفه» ضمن خطبه معروف خود گفت: «اى مردم! ما مدير و مدافع شما هستيم و شما را با سلطنتى که خداوند به ما داده اداره مى کنيم».(24)
3- به شهادت رساندن پيشوايان و شخصيتهاى بزرگ اسلامى همچون امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) و زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) و حجر بن عدى.
4- تخريب کعبه معظّمه و مسجد الحرام در زمان يزيد به وسيله منجنيق.
5- سلب امنيّت از مردم.
در زمان ولايت «زياد بن ابيه» پدر «عبيداللّه» در «عراق» مَثَلى رايج شد به اين مضمون: «أُنْجُ سَعْدُ فَقَدْ هَلَکَ سَعِيدٌ; يعنى به سعد مى گفتند مواظب خودت باش که سعيد را کشتند!» اشاره به اين که بدون تحقيق و با کمترين بهانه اى، خون بيگناهان را مى ريختند.(25)
6- شکنجه و تحقير امّت اسلامى.
يکى از نشانه هاى اين تحقير، داغ نهادن بر صورت و گردن برخى از شيعيان بود، چنان که «حجّاج بن يوسف» بر گردن «انس بن مالک» و «سهل بن سعد» و دست «جابر بن عبداللّه انصارى» به جرم دوستى با على(عليه السلام) داغ نهاد.(26)
جنايات و تبهکارى هاى بنى اميّه و مفاسدى که در جهان اسلام به بار آوردند بسيار بيش از آن است که در بالا گفته شد. آنچه گذشت گوشه اى از آن بود و اگر تمام آن جمع آورى شود، کتاب بزرگى خواهد شد و بسيار شگفت آور است که بعضى از نا آگاهان، حکومت بنى اميّه را به عنوان حکومت موفّقى در جهان اسلام قلمداد مى کنند! و اين نشان مى دهد که کمترين مطالعه اى درباره آنها و افکار و اعمال و رفتارشان ندارند.(27)
***
پی نوشت:
1. «لَيُفَوِّقُونَنى» از مادّه «فواق» (بر وزن رواق) به گفته بسيارى از علماى لغت، در اصل به معناى فاصله اى است که در ميان دو مرتبه دوشيدن شير از پستان مى باشد و بعضى آن را به معناى فاصله اى که ميان بازکردن انگشتان و بستن آن به هنگام دوشيدن شير است، مى دانند و از آنجا که پستان بعد از دوشيدن شير، در استراحت فرو مى رود، اين واژه گاهى در معناى آرامش و استراحت نيز بکار رفته و «افاقه مريض» يا «افاقه ديوانه» هنگامى که سالم شود و يا بر سر عقل آيد، به همين مناسبت است. اين واژه در کلام بالا اشاره به مقدار کمى از مال است که «بنى اميّه» از «بيت المال» در عصر عثمان در اختيار امام(عليه السلام) مى گذاشتند.
2. «لاََنْفُضَنَّهُم» از مادّه «نَفْض» (بر وزن نبض) به معناى تکان دادن چيزى براى جدا شدن آنچه بر آن است مى باشد و به تعبير فارسى به معناى «تکانيدن» است و به همين جهت، به زنانى که فرزند بسيار مى آورند «نفوض» گفته مى شود. اين واژه در مورد ريختن ميوه ها از درخت نيز به کار مى رود.
3.الأعلام زِرِکْلى، جلد 3، صفحه 96.
4. سيّد مصطفى حسينى دشتى، معارف و معاريف، جلد 3، ذيل واژه «بنى اميّه».
5. سوره اسراء آيه 60.
6. تفسير فخر رازى، جلد 20، صفحه 237.
7. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 341 و جلد 12، صفحه 172 به بعد، مراجعه کنيد.
8. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 299.
9. کنز العمّال، حديث 31062.
10. کنزل العمّال، حديث 31074.
11. کنز العمّال، حديث 31755.
12. العقد الفريد، جلد 4، صفحه 81 و 82.
13. رسالة الجاحظ فى بنى اميّة، صفحه 124; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.
14. مختصر تاريخ دمشق، جلد 8، صفحه 210 و تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 217.
15. تاريخ الخلفا، صفحه 222.
16. تاريخ يعقوبى، جلد 2، صفحه 232; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 396.
17. تاريخ يعقوبى، جلد2، صفحه 232; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد2، صفحه 396.
18. خلافت و ملوکيّت، صفحه 188 تا 207; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 407-408.
19. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 57.
20. انساب الاشراف، جلد 1، صفحه 184; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 409.
21. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 63.
22. حياة الصحابة، جلد 3، صفحه 529; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2 صفحه 410.
23. مختصر تاريخ دمشق، جلد 9، صفحه 85.
24. تاريخ طبرى، جلد 5، صفحه 220; به نقل از تاريخ سياسى اسلام، جلد 2، صفحه 410.
25. به نقل از: حسين نفس مطمئنّه، صفحه 10.
26. همان مدرک.
27. سند خطبه: اين سخن را بسيارى از مورّخان و راويان اخبار نقل كرده اند. از جمله «ابوالفرج اصفهانى» كه قبل از سيّد رضى مى زيسته در كتاب «اغانى» اين سخن را از «حارث بن حبيش» نقل كرده كه گفت «سعيد بن عاص»(امير كوفه) مرا با هدايايى به سوى «على» عليه السلام فرستاد و به آن حضرت نوشت: من براى هيچ كس بيش از آنچه به سوى شما فرستادم، نفرستاده ام. «حارث» مى گويد: من خدمت على عليه السلام رسيدم و هدايا و پيام را رساندم. امام عليه السلام اين سخن را بيان فرمود (البتّه آنچه ابوالفرج آورده با آنچه در نهج البلاغه است كمى تفاوت دارد، امّا مضمون يكى است). افراد ديگرى مانند «ازهرى» در «تهذيب اللّغة» و «ابن دُريد» در كتاب «المؤتلف و المختلف» و «ابو موسى محمّد بن ابى المدينى اصفهانى» در «مستدركاتى» كه بر كتاب «الجمع بين الغريبين» آورده، نقل كرده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 79- 80).