عِبَادَ اللَّهِ، أُوصِيكُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْيَا التَّارِكَةِ لَكُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْكَهَا، وَ الْمُبْلِيَةِ لِأَجْسَامِكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا، فَإِنَّمَا مَثَلُكُمْ وَ مَثَلُهَا كَسَفْرٍ سَلَكُوا سَبِيلًا فَكَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ وَ أَمُّوا عَلَماً فَكَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ، وَ كَمْ عَسَى الْمُجْرِي إِلَى الْغَايَةِ أَنْ يَجْرِيَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا وَ مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لَا يَعْدُوهُ وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ مِنَ الْمَوْتِ يَحْدُوهُ وَ مُزْعِجٌ فِي الدُّنْيَا [عَنِ الدُّنْيَا] حَتَّى يُفَارِقَهَا رَغْماً. فَلَا تَنَافَسُوا فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا وَ لَا تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا وَ لَا تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُؤْسِهَا، فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاعٍ وَ إِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا إِلَى زَوَالٍ وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُؤْسَهَا إِلَى نَفَادٍ، وَ كُلُّ مُدَّةٍ فِيهَا إِلَى انْتِهَاءٍ وَ كُلُّ حَيٍّ فِيهَا إِلَى فَنَاءٍ.
السَّفْر: گروه مسافران.امُّوا: قصد كردند.المُجْرِى الَى الْغَايَةِ: كسى كه مركب خود را بسوى مقصد خاصى ميراند.يَحْدُوهُ: او را سوق مى دهد و ميراند.نَفَاد: به آخر رسيدن چيزى، نابود شدن.
رَفض: ترك نمودن، دست برداشتنمُبلِيَة: كهنه كنندهسَّفْر: جماعت مسافرأمُّوا: قصد نمودندمُجرِى: جريان كننده، سير كننده كسى كه بسوى هدفى اسب ميراندلا يَعدوا: تجاوز نمى كندحَثيث: سريع، عجله كنندهضَرّاء: ناراحتيهائى كه از خارج مى آيدبُؤس و بَأساء: ناراحتيهاى داخلى
اى بندگان خدا، شما را وصيت مى كنم كه اين دنيا را ترك گوييد، كه دنيا شما را ترك خواهد گفت، هر چند، راضى به ترك او نباشيد و جسمتان را كهنه مى كند، هرچند، شما خواستار تازه بودن آن باشيد.مثل شما و دنيا مثل مسافرانى است كه به راهى مى روند و تا به خود آيند، بينند كه آن را پيموده اند. يا آهنگ رسيدن به نشانه و هدفى كنند و تا ديده بر مى كنند، بينند كه به آن رسيده اند. اى بسا رونده اى كه مى تازد و شتابان مى تازد تا به پايان راه رسد. به چه اميد مى بندد، كسى كه زندگيش به مثابه يك روز است و از آن در نمى گذرد. و همواره كسى در قفاى او افتاده و او را به شتاب مى راند و نگذارد كه درنگ كند. تا اين كه از اين جهانش بركند.پس در عزّت و افتخار اين جهان با يكديگر رقابت مكنيد و به زيورها و خواسته هاى آن بر خود مباليد و از سختيها و رنجهايش فغان و زارى سر مدهيد، زيرا عزت و افتخارش پايان پذير است و زيور و خواسته اش روى در زوال دارد و سختيها و رنجهايش بر دوام نباشد، هر مدتى در آن به پايان رسد و هر زنده اى بميرد.
اى بندگان خدا، شما را سفارش مى نمايم به ترك دنيايى كه شما را ترك مى كند گر چه شما ترك آن را دوست نداريد، دنيايى كه بدنهايتان را كهنه مى نمايد گر چه شما علاقه داريد تازه بمانيد.شما نسبت به دنيا همچون مسافرانى هستيد كه راه را طى كرده و آن را به پايان برده اند، و نشانه اى را قصد كرده گويا به آن رسيده اند. آن كه مركب به سوى هدف مى راند مگر اميدوار است در چه مدتى براند تا به آن برسد و كسى كه برايش مدتى معين شده كه از آن تجاوز نخواهد كرد چه مقدار اميد به درنگ دارد با آنكه براى بيرون رفتن از دنيا مرگ با شتاب او را به جلو مى راند.پس در عزت و فخر كردن به دنيا رقابت نكنيد، و به زيور و نعمت آن گول نخوريد، و از رنج و سختى آن بيتابى مكنيد، زيرا عزت و فخرش از ميان مى رود و زيور و نعمتش فانى مى شود، و رنج و سختى آن پايان مى پذيرد، و هر مدت آن به آخر مى رسد، و هر زنده آن مى ميرد.
1. پرهيز از دنيا پرستى:اى بندگان خدا، شما را به ترك دنيايى سفارش مى كنم كه شما را رها مى سازد، گر چه شما جدايى از آن را دوست نداريد، دنيايى كه بدن هاى شما را كهنه و فرسوده مى كند با اينكه دوست داريد همواره تازه و پاكيزه بمانيد.شما و دنيا به مسافرانى مانيد كه تا گام در آن نهند، احساس دارند كه به پايان راه رسيده اند، و تا قصد رسيدن به نشانى كرده اند، گويا بدان دست يافتند، در حالى كه تا رسيدن به هدف نهايى هنوز فاصله هاى زيادى است. چگونه مى تواند به مقصد رسد كسى كه روز معيّنى در پيش دارد و از آن تجاوز نخواهد كرد مرگ به سرعت او را مى راند، و عوامل مختلف او را بر خلاف خواسته خود از دنيا جدا مى سازد..2 روش برخورد با دنيا:پس در عزّت و ناز دنيا بر يكديگر پيشى نگيريد، و فريب زينت ها و نعمت ها را نخوريد و مغرور نشويد و از رنج و سختى آن نناليد و ناشكيبا نباشيد، زيرا عزّت و افتخارات دنيا پايان مى پذيرد، و زينت و نعمت هايش نابود مى گردد، و رنج و سختى آن تمام مى شود، و هر مدّت و مهلتى در آن به پايان مى رسد، و هر موجود زنده اى به سوى مرگ مى رود.
بندگان خدا، شما را سفارش مى كنم اين دنيا را كه وانهنده شماست واگذاريد، هر چند وانهادن آن را دوست نمى داريد. دنيايى كه تن ها را كهنه مى كند، هر چند نو شدن آن را خوش داريد.مثل شما و دنيا، چون گروهى همسفر است كه به راهى مى روند، و تا درنگرند آن را مى سپرند، و يا قصد رسيدن به نشانى كرده اند، و گويى بدان رسيده اند. چه كوتاه است فرصت كسى كه تازد تا راهى كه در پيش دارد به سر رسد، و يا آنكه روزى فرصت دارد نه بيش -و مرگش از در رسد-، و خواهانى شتابان در پى او افتاده، و او را مى راند تا در دنيا نماند.پس در عزّت و ناز دنيا بر يكديگر پيشدستى مكنيد، و به آرايش و آسايش آن شادمان مشويد، و از زيان و سختى آن ناشكيبا مباشيد. كه عزّت و نازش پايان يافتنى است، و آرايش و آسايش آن سپرى شدنى، و زيان و سختى آن تمام شدنى، و هر مدّتى از آن سرآمدنى و هر زنده آن مردنى.
(2) بندگان خدا شما را سفارش ميكنم بترك اين دنيا كه شما را (بالأخره) رها ميكند (و در قيامت سودى براى شما ندارد) و اگر چه بترك آن ميل نداشته ايد (و نخواسته ايد كه شما را رها كند) و كالبدهاى شما را كهنه كرده مى پوساند اگر چه شما دوست داريد تازه بماند، پس داستان شما و دنيا همچون داستان مسافرينى است كه به راهى مى روند و گويا (سرعت و تندرويشان به كسانى ماند كه) راه را بپايان رسانده اند و نشانه اى را (كه از دور نمايان است) منظور خويش قرار داده بآن رسيده اند (تند گذشتن عمر شما در اين دنيا به قسمى است كه گويا بمنزل آخر كه مرگ است رسيده ايد)(3) و چه بسيار اميدوار است راننده اى كه در صدد است مركب خود را بمنتهى درجه مسافتى كه مى تواند براند تا به منظور خود برسد، و بچه چيز اميد دارد كسيكه بقاء و، هستى او را روزى است كه رها نمى كند او را و طلب كننده اى كه با شتاب و تندى او را ميراند تا اينكه از دنيا مفارقت نمايد (انسان بچه چيز دنيا دل مى بندد در حالتى كه مرگ گريبان او را خواهد گرفت و راه فرار ندارد)(4) پس به عزّت و ارجمندى دنيا و فخر كردن در آن دل نبنديد و به زيور و نعمت آن فريفته نگشته خوشحال نشويد، و از سختى و رنج آن فغان و زارى نكنيد، زيرا ارجمندى در دنيا و فخر كردن بآن از ميان مى رود، و زيور و نعمت آن فانى مى گردد، و سختى و رنج آن تمام ميشود، و هر مدّت و زمانى در آن (چه خوش گذرد چه بد) پايان خواهد داشت، و هر زنده اى در آن نابود خواهد شد (مى ميرد، پس خردمند كسى است كه به دنيائى كه همه چيز آن موقّتى است دل نبندد).
اى بندگان خدا! شما را به ترک اين دنيايى که سرانجام شما را ترک مى گويد توصيه مى کنم; هر چند ترک آن را دوست نداشته باشيد! دنيايى که جسم هاى شما را کهنه و فرسوده مى سازد، با اينکه دوست داريد همواره تازه و نو گردد! شما نسبت به دنيا به مسافرانى مى مانيد که وقتى گام درجادّه نهاده اند، احساس مى کنند به پايان راه رسيده اند و تا قصد رسيدن به نشانه اى در وسط راه کرده اند، گويى بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند.(آرى، دنيا به سرعت پايان مى يابد!) کسى که (در اين دنيا) به سوى مقصد پيش مى رود چه زود به آن مى رسد! و چگونه مى تواند اميد به بقا داشته باشد آن کس که روز معيّنى در پيش دارد، که از آن نمى تواند فراتر برود، مرگ به سرعت او را دنبال مى کند و به پيش مى راند و اجل او را به زور و بر خلاف ميلش به جدايى از دنيا وادار مى سازد. حال که چنين است، براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) سرودست نشکنيد; و به زينت و نعمت هايش فريفته نشويد; و از رنج و ناراحتى هاى آن بى تابى نکنيد! چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پايان مى گيرد; زينت و نعمت هايش زايل مى گردد و رنج و ناراحتى هايش تمام مى شود (و در يک کلمه) دوران هر چيز سپرى مى گردد و هر موجود زنده اى به سوى فنا پيش مى رود!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج4، ص: 344-340
به سرعت همه چيز دنيا پايان مى يابد:در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) بعد از حمد وثناى الهى - که در بخش پيشين گذشت - مردم را با عباراتى بسيار مؤثّر و نافذ، به زهد در دنيا ترغيب مى کند و بى اعتبارى دنيا را در لابه لاى عباراتى لطيف و پويا مجسّم مى سازد. مى فرمايد: «اى بندگان خدا! شما را به ترک اين دنيايى که سرانجام رهايتان مى سازد توصيه مى کنم، هر چند شما ترک آن را دوست نداشته باشيد!» (عِبَادَ اللهِ! أُوصِيکُمْ بِالرَّفْضِ(1) لِهذِهِ الدُّنْيَا التَّارِکَةِ لَکُمْ وَ إِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَهَا).چه دردناک است که انسان دنبال معشوقى بدود که او با تمام قدرت از وى فرار مى کند! امام(عليه السلام) مى فرمايد حال که دنيا چنين است شما هم آن را ترک کنيد، هر چند بر خلاف اميال و هوس هاى شما باشد; چرا که به مصداق آيه شريفه: «وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ»(2) ممکن است امورى باشد که انسان ظاهر بين آن را دوست داشته باشد، ولى در درونش سمّ جانگدازى نهفته باشد!سپس مى افزايد: «دنيايى که جسم هاى شما را کهنه و فرسوده کند، با اينکه شما دوست داريد همواره تازه و نو گردد!». (وَ الْمُبْلِيَةِ(3) لأَجْسَامِکُمْ وَ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ تَجْدِيدَهَا).هر کس با گذشت زمان، آثار پيرى و فرسودگى را در خود ملاحظه مى کند: از بين رفتن طراوت پوست بدن، سُست شدن استخوانها، کم نور شدن چشم، سنگينى گوش، لکنت زبان، خميدگى قامت، ضعف عضلات و اعصاب و مانند آن; و به يقين هر کس از مشاهده آنها نگران و متأسّف مى شود و گاه تلاش و کوشش مى کند که اين حرکت طبيعىِ برگشت ناپذير را، با وسايلى برگرداند! ولى به يقين، اگر موفقيّت جزيى نصيب او شود، سرانجام اين مسير را خواه ناخواه طى مى کند. آيا سزاوار است با مشاهده اين امور باز هم انسان به آن دل ببندد؟قابل توجّه اينکه دنيا نه تنها موجودات زنده و بخصوص جسم انسان ها را کهنه و فرسوده مى کند، بلکه قانون فرسودگى بر تمام جهان مادّه، از کهکشان ها گرفته تا اتم ها حاکم است. حتّى اين آفتاب عالمتاب و خورشيد درخشان نيز، تدريجاً کهنه و فرسوده مى شود و روزى به کلّى نابود خواهد شد. نه تنها قرآن سخن از «تکوير شمس» (تاريکى خورشيد) مى گويد، بلکه علم امروز هم با صراحت به اين معنا اشاره دارد.در ادامه سخن امام(عليه السلام) با ذکر تشبيهى، وضع ساکنان دنيا را روشن مى سازد. مى فرمايد: «شما نسبت به دنيا، به مسافرانى مى مانيد که وقتى گام در جاده نهاده اند، احساس مى کنند به آخر رسيده اند; و تا قصد رسيدن به نشانه اى در (وسط راه) کرده اند، گويى بلافاصله در کنار آن قرار گرفته اند; (آرى، دنيا آنچنان به سرعت مى گذرد که تا چشم بر هم مى زنند همه چيز پايان مى يابد)». (فَإِنَّمَا مَثَلُکُمْ وَ مَثَلُهَا کَسَفْر(4) سَلَکُوا سَبِيلا فَکَأَنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوهُ، وَ أَمُّوا(5) عَلَماً فَکَأَنَّهُمْ قَدْ بَلَغُوهُ).در ادامه اين سخن و تأکيد بر مطلب بالا مى افزايد: «چه نزديک است کسى که (دراين دنيا) به سوى مقصد پيش مى رود، به محض حرکت، به آن برسد!». (وَ کَمْ عَسَى الْمُجْرِي(6) إِلَى الْغَايَةِ أَنْ يَجْرِىَ إِلَيْهَا حَتَّى يَبْلُغَهَا!).و در تعبير و تأکيد ديگرى اضافه مى فرمايد: «چگونه مى تواند اميد به بقاء داشته باشد آن کس که روز معيّنى در پيش دارد که از آن نمى تواند فراتر برود، و مرگ به سرعت او را دنبال مى کند، و به پيش مى راند، و اجل او را به زور و بر خلاف ميلش به جدايى از دنيا وادار مى سازد!». (وَ مَا عَسَى أَنْ يَکُونَ بَقَاءُ مَنْ لَهُ يَوْمٌ لاَ يَعْدُوهُ، وَ طَالِبٌ حَثِيثٌ(7) مِنَ الْمَوتِ يَحْدُوهُ(8)، وَ مُزْعِجٌ(9) فِي الدُّنْيَا حَتَّى يُفَارَقَهَا رَغْماً!(10)).اين تعبيرهاى چهارگانه، که هر يک در قالب الفاظى نوريخته شده، يک حقيقت را بيان مى کند و آن ناپايدارى دنيا و بى اعتبارى آن است. حقيقتى که غالب انسانها از آن غافل و بى خبرند وهمين غفلت، بلاى سعادت وخوشبختى آنها است.سپس امام(عليه السلام) از اين بحث (ناپايدارى و بى اعتبارى دنيا) نتيجه گيرى مى کند و در بيانى زنده و گويا مى فرمايد: «حال که چنين است براى به دست آوردن عزّت و افتخارات (موهوم) دنيا، سرو دست نشکنيد و به زينت و نعمتهايش فريفته نشويد و از رنج و ناراحتى هاى آن جزع و بى تابى نکنيد!». (فَلاَ تَنَافَسُوا(11) فِي عِزِّ الدُّنْيَا وَ فَخْرِهَا، وَ لاَ تَعْجَبُوا بِزِينَتِهَا وَ نَعِيمِهَا، وَ لاَ تَجْزَعُوا مِنْ ضَرَّائِهَا وَ بُؤْسِهَا).«چرا که عزّت و افتخاراتش به زودى پايان مى گيرد، زينت و نعمتهايش زايل مى گردد، و رنج و ناراحتى هايش تمام مى شود و (در يک کلمه) دوران هر چيز، سپرى مى شود و هر موجود زنده اى به سوى فنا پيش مى رود!». (فَإِنَّ عِزَّهَا وَ فَخْرَهَا إِلَى انْقِطَاع، وَ إِنَّ زِينَتَهَا وَ نَعِيمَهَا إِلَى زَوَال، وَ ضَرَّاءَهَا وَ بُؤْسَهَا إِلَى نَفَاد(12)، وَ کُلُّ مُدَّة فِيهَا إِلَى انْتِهَاء، وَ کُلُّ حَيٍّ فِيهَا إِلَى فَنَاء).امام(عليه السلام) در اين عبارات زيبا، نخست انگشت روى عزّتها و افتخارات، نعمت ها و زينت ها و درد و رنجهاى دنيا مى گذارد وهمه را فانى و ناپايدار معرّفى مى کند و بعد به صورت يک قانون کلّى مى فرمايد: «همه چيز اين دنيا پايان مى پذيرد و همه زندگان بدون استثناء به سوى مرگ پيش مى روند; حال که چنين است اين همه دعوا و کشمکش و قال و غوغا و بى تابى و زارى براى چيست؟» به گفته يکى از «شارحان نهج البلاغه» پيشينيان، رفتند و خاک شدند و ما از روى آنها عبور مى کنيم و ما هم به زودى خاک مى شويم و آيندگان از روى ما مى گذرند، ولى باز هم بيدار نمى شويم!!جالب اينکه امام باقر(عليه السلام) در حديثى زرق و برق نعمت هاى دنيا را تشبيه به مالى مى کند که انسان در خواب پيدا مى کند، ولى هنگامى که بيدار شد چيزى در دست خود نمى بيند: «أَوْکَمَال وَجَدْتَهُ فِي مَنَامِکَ، فَاسْتَيْقَظْتَ وَ لَيْسَ مَعَکَ مِنْهُ شَىْءٌ(13)».و به گفته شاعر عرب:«أَلاَ إِنَّمَا الدُّنيَا کَمَنْزِلِ رَاکِبِ أَنَاخَ عَشِيّاً وَ هُوَ فِي الصُّبْحِ رَاحِلُوَ کُلُّ شَبَاب، أَوْ جَدِيد إِلَى الْبَلاءِ وَ کُلُّ امْرِء يَوْماً إِلَى اللهِ صَائِرُ»«آگاه باشيد! دنيا همچون منزل مسافرى است که شب هنگام در آنجا توقّف مى کند و صبحگاهان از آن کوچ مى نمايد.هر جوان، يا نوى به سوى پيرى و فرسودگى پيش مى رود و هر انسانى روزى به سوى خدا (و عالم آخرت) مى شتابد».
****پی نوشت:1. «رفض» در اصل به معناى ترک کردن چيزى است و «شيعه» را از آن جهت «رافضه» ناميدند که خلفاى سه گانه را ترک کرده اند و بعضى گفته اند اوّلين بار در زمان «زيد بن على» اين عنوان براى شيعه مطرح شد; چرا که «زيد» آنها را از بدگويى به «شيخين» نهى کرده بود و همين سبب شد که «زيد» را رها کنند.2. سوره بقره، آيه 216.3. «مُبْليه» از مادّه «بلا» به معناى کهنگى و پوسيدن است.4. «سَفر» جمع «سافر» به معناى مسافر است.5. «أمّوا» از مادّه «امّ» (بر وزن غم) به معناى قصد کردن است.6. «مجرى» از مادّه «اجراء» در اينجا کنايه از مسافر است و در تفسير جمله بالا، نظرات مختلفى از سوى مفسّران اظهار شده است و آنچه در بالا گفتيم از همه مناسب تر به نظر مى رسد.7. «حثيث» از مادّه «حَثّ» (به فتح حاء) به معناى تحريک کردن و به سرعت دنبال کارى رفتن است.8. «يحدو» از مادّه «حُدى» به معناى راندن شتر همراه با آوازى است که ساربانها مى خوانند; سپس به معناى هرگونه راندن و سوق دادن به کار رفته است.9. «مُزعج» از مادّه «ازعاج» به معناى بيرون راندن و مضطرب ساختن و ريشه کن کردن است.10. «رَغم» به معناى مجبور ساختن است و گاهى اضافه به «انف» مى شود و مى گويند به «رغم انف» يعنى بينى کسى را به خاک ماليدن.11. «تَنافسوا» از مادّه «تنافس» به معناى تلاش دو انسان است که هر کدام مى خواهند چيز نفيسى را که در ميان آن دو است، به چنگ آورند.12. «نفاد» به معناى فنا و نابودى و پايان يافتن است.13. بحارالانوار، جلد 70، صفحه 36.
گريز از دنيا:«عباد الله اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركه لكم و ان لم تحبوا تركها، و المبليه لاجسامكم و ان كنتم تحبون تجديدها فانما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكانهم قد قطعوده و اموا علما فكانهم قد بلغوره و كم عسي المجري الي الغايه ان يجري اليها حتي يبلغها. و ما عسي ان يكون بقاء من له يوم لا يعدوه، و طالب خثيث من الموت يحدوه و مزعج في الدنيا حتي يفارقها رغما» (بندگان خدا، شما را به اعراض از اين دنيا توصيه ميكنم كه شما را رها خواهد كرد، اگر چه شما نميخواهيد آنرا رها كنيد- دنيائي كه اجسام شما را ميپوساند، اگر چه شما اجسامتان را هميشه تازه ميخواهيد. جز اين نيست كه مثل شما و مثل دنيا مانند مسافراني است كه راهي را رفته و سپري نمودهاند، و مانند مردمي است كه علامتي را ديده و قصد وصول به آن نموده و به آن رسيدهاند. آنكس كه مركب بسوي غايتي (كه از آن تجاوز نخواهد كرد) ميراند چه مدتي حركت خواهد كرد كه به آن برسد و چه مقدار خواهد بود پايداري كسي كه براي وي روزي مقرر است كه از آن تجاوز نخواهد كرد و هم در آنحال براي وي جويندهاي سريع موكل است كه او را بطرف مرگ ميراند و براي وي عامل ناراحت كنندهاي در دنيا هست تا دنيا را با اكراه پشت سر گذارد.)در اين جملات مطالبي بسيار مهم درباره دنيا گوشزد شده است كه بقرار زيراست:1- از اين دنيا اعراض كنيد كه دير يا زود از شما اعراض خواهد كرد. نميگويم: واقعيتها را ناديده بگيريد، ميگويم: واقعيتها را بخوبي ارزشيابي نماييد. نميگويم: در ارتباط با دنيا كسل و سست و بيخيال باشيد، ميگويم: با جديترين تكاپو در اين دنيا حركت كنيد پس از آنكه آنرا شناخته باشيد. نميگويم: از دنيا و از آنچه كه در آنست قهر كنيد، بلكه ميگويم: با آن دنيا آشتي كنيد و به آن محبت بورزيد كه براي رشد و اعتلاي خود ساختهايد. اي مردم، دنيائي كه بطور طبيعي شما را ميپروراند و مانند گهواره شما را بحركت در ميآورد، دير يا زود شما را رها خواهد كرد. اين دنيا را رها كنيد، يعني هدف اعلاي جان گرانبهايتان را از بين دنيا كه عبارتست از برقراري ارتباط ما بين خود طبيعي شما و يك مشت ماده و ماديات ناآگاه، نجوييد، بلكه از آن دنيا بجوئيد كه خرد و وجدان و نمايندگان راستين فياض مطلق بوجود آوردنش را براي شما توصيه و دستور ميدهند. ممكن است شما بگوييد: تقسيم كردن دنيا به دو قسم (دنياي طبيعي موجود و دنيائي كه سازنده آن خرد و وجدان و نمايندگان الهي است) چه معني دارد؟ مگر بيش از يك دنيا قابل تصور است؟! بلي، اي انسان، اي موجود تكريم شده از طرف خدايش، تفاوت ميان آن دو دنيا زياد است:يك- (دنياي طبيعي موجود) با موجودات و قوانين مادي و جبري و ناآگاهش، براي تو تاريك است. آخر مگر از دنيايي كه تبلورگاه قوانين مادي و جبري و ناآگاه است، ميتوان روشنائي تلقي داشت؟! در صورتيكه دنيائي كه ساخته خرد و وجدان و نمايندگان الهي است، چنان نوراني است كه خورشيد فروزان الهي نه در شب و نه در روز، فضاي آن را ترك نميكند. به همين جهت است كه به اعتراف متفكران بزرگ هر موقع كه دانشمندان فقط با ابزار مادهشناسي وارد ميدان معرفت گشتهاند، دنيا وضوح و روشنائي خود را از دست داده است، و هر موقعي كه حكماء و عرفاء و ارباب مذاهب حق با ابزار هستي شناسي وارد صحنه معرفت گشتهاند، روشنائي و وضوح دنيا چشمها را خيره كرده است.دو- (دنياي طبيعي موجود) در معرض كون و فساد و وابستگي و كم و زياد شدن است، زيرا زيبائي و مطلوبيت آن بسته به كيفيت و كميت فعاليتهاي غرائز طبيعي است و با كمترين تغييرات در آنها (دنياي طبيعي موجود) زيبائي و مطلوبيت خود را از دست ميدهد. در صورتيكه دنياي ساخته شده خرد و وجدان و نمايندگان الهي از پنجره جان و روح آدمي به عالم پر فروغ و ثابت ماوراي طبيعت پيوسته است، لذا هرگز به آن عالم ميكشاند. مثل دنيا در اين صفتش شبيه به چشمهاي بسيار زيباي يك روح با عظمتي است كه تماشاگر را با كمال زيبائي كه دارد، بسوي روح با عظمتي كه در پشت ظواهر مادي آن چشم است، روانه ميسازد.سه- آدمي در (دنياي طبيعي موجود) جنيني است كه در بطن تاريك ولي وسيعتر از بطن مادران نشسته است،- باز هستي جهان حس و رنگ تنگتر آمد كه زندانيست تنگ علت تنگيست تركيب و عدد جانب تركيب حسها ميكشد در صورتيكه دنياي ساخته خرد و وجدان و نمايندگان الهي آنچنان وسيع و شفاف است كه گوئي كششها و كميتهاي مادي نه تنها مانع جولان و پرواز روح نيستند، بلكه خود چنانكه در مثال چشمهاي زيباي يك انسان داراي روح با عظمت ملاحظه كرديم، موجب انجذاب به عالم اعلائي كه اين جهان را در برگرفته است، ميباشد. پس معناي اينكه (از اين دنيا اعراض كنيد، يا اين دنيا را رها كنيد) آن نيست كه جهان هستي و ارتباط موجوديت خود را با اين دنيا منتفي بسازيد، بلكه مقصود همان است كه در مثال چشم زيبا و جذاب متذكر شديم كه اگر درست دقت كنيم خود آن چشمها ما را به سوي روح با عظمت جذب ميكنند. لذا ميتوان گفت: از آن چشمها با همه زيبائي و پرمعني بودن في نفسه عبور كنيد و به روح كامل صاحب آن چشم برسيد. و هر اندازه معرفت آدمي به خود زيبائي و پرمعني بودن چشمهاي مفروض بيشتر باشد، قطعي است كه برخورداري آن شخص، هم از آن چشمها و هم از روح پشت پرده آنها عاليتر خواهد بود.2- اين دنيا اجسام و همه ابعاد مادي شما را تدريجا رو بزوال ميبرد و بالاخره ميپوساند. درست بينديشيد، آيا عشق به تازه ماندن كالبد مادي و ديگر شوون طبيعي ميتواند در برابر قوانين حاكم بر هستي عرض اندام نموده و در هفتاد و هشتاد سالگي نشاط و طراوت بيست و سي سالگي را انتظار داشت. همان گردش منظومه شمسي كه بهار را بر كره خاكي ما به ارمغان ميفرستد، پاييز و زمستان را هم بدنبالش بر همين كره خاكي ما روانه ميسازد. وسائل آرايش و نمودهاي زيور و زينت باندازهاي محدود و تا مدتي محدود ميتواند پردهاي روي واقعيتها كه تبلورگاه قوانين است بكشد، نه به اندازه نامحدود و تا زمان نامحدود. حتي همان پرده هم كه آرايش و پيرايش روي واقعيتها ميكشد، با كمي دقت و كنجكاوي در جولان چشمها و نمودهاي ديگر اعضاء چنان شفاف و زير خود را مينمايد كه لباس رياء. ابوالحسن تهامي ميگويد: ثوب الرياء يشف عما تحته فاذا التبست به فانك عار (لباس ريا زير خود را با شفافيتي كه دارد نشان ميدهد، لذا اگر اين لباس را بپوشي تو قطعا برهنهاي.)يك مصراع از يك بيت ابوالعتاهيه كه مناسب اين مورد است چنين است: و هل يصلح العطار ما افسد الدهر. (و آيا عطار ميتواند اصلاح كند آنچه را كه روزگار آن را فاسد نموده است؟!) اگر ما انسانها توقع تازه مانده كالبد مادي را كه توقع امري است امكان ناپذير، از سر خود بيرون كنيم و به ايجاد عوامل تازگي مستمر رواني بپردازيم، نه تنها رفتاري مطابق قانون انجام ميدهيم، بلكه هم دنيا براي ما هر لحظه تازگي خواهد داشت و هم روان ما واقعا از خاصيت رواني كه جريان و تجدد مستمر است، برخوردار خواهد گشت: چو گلستان جنانم طربستان جهانم به روان همه مردان كه روان است روانم چيست امعان؟ چشمه را كردن روان چون ز تن جان جست گويندش روان تفسير جملات بعدي در مجلد 9 صفحات 7 و 8 و مجلد 10 صفحه 18 تا صفحه 24 و از صفحه 130 تا صفحه 135 و مجلد 12 و از صفحه 16 تا صفحه 27 و 32 و 33 و مجلد 13 از صفحه 29 تا صفحه 41 و مجلد 14 از صفحه 132 تا صفحه 136 آمده است مراجعه فرماييد.****«فلا تنافسوا في عز الدنيا و فخرها، و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها، و لاتجزعوا من ضرائها و بوسها فان عزها و فخرها الي انقطاع، و ان زينتها و نعيمها الي زوال و ضرائها و بوسها الي نفاد، و كل مده فيها الي انتهاء و كل حي فيها الي فناء» (پس در عزت و افتخار دنيوي به رقابت ناشايست نپردازيد و به زينتها و نعمتهاي دنيا دل خوش ننمائيد و از دشواريها و سختيهايش شيون نكنيد، زيرا عزت و افتخار دنيا رو به انقطاع و زينت و نعمتهايش رو به زوال و دشواريها و سختيهايش رو به نابودي است. و در اين دنيا هر مدتي رو به پايان است و هر زندهاي رو به فنا.)حال كه چنين است، به زينتها و نعمتهاي دنيا دل خوش نكنيد … عقل سليم چنين حكم ميكند كه پايدار به ناپايدار فروخته نشود، ثابت خود را به متغير نپيوندد. روح آدمي پايدار و ثابت است (نه ساكن فيزيكي) زر و زيور دنيا ناپايدار و متغير، از دست دادن ثابت و پايدار در برابر آنچه كه ناپايدار و رفتني است، دور از خرد است. اميرالمومنين عليهالسلام نميفرمايد: زينتها و عوامل عزت و فخر و نعمتهاي دنيا را منتفي نماييد، بلكه ميفرمايد: بدانجهت كه امور مزبوره رو به فنا و زوال است، بانها دل خوش ننمائيد و به رقابتهاي ناشايسته در بدست آوردن آنها نپردازيد. براستي چه حماقتآميز است كه آدميان براي بدست آوردن تجملات و عزت و افتخارات زودگذر كه اغلب بر اساس تخيلات استوار است، ارواح خود را كه بايد در جاذبه بارگاه ربوبي قرار بگيرند، به رقابت كشنده درباره تجملات و عزت و افتخارات بياساس و زودگذر دنيا وادار نمايند!! بر خيالي صلحشان و جنگشان بر خيالي نامشان و ننگشان شگفتا، اين نوع انساني كه ادعاي تكاملش بقول مردم: گوش فلك را كر نموده است، عشق عجيبي به مخفي كردن و مشوه ساختن جمال والاي خود بوسيله زيورها و رنگ و بوي ظاهري كه با چند قطره آب راه فنا را پيش ميگيرد، ميورزد!! گوئي همه زينت پرستها-لبسن الوشي لا متجملات و لكن كي يصن به الجمالا (آنان وسائل زينت را پوشيدند نه براي تجمل، يعني نه براي اينكه زيبا شوند، بلكه براي اينكه جمال خود را با زينت ظاهري بپوشانند و محفوظ بدارند.) ناگواريها و سختيهاي دنيا شما را با شكست قطعي روبرو نكند.حوادث و پديدههاي دردآگين دنيا اگر چه تلخ است و گاهي تلخي آنها بسيار جانگزا است، با اينحال، بدانجهت كه همه آنها رو به زوال و فنا است، نبايد روح را با نوميدي هيا كشنده آزرده بسازد، زيرا تلخي آزار و شكنجه روح قابل مقايسه با ناگواريها و سختيهاي تلخ دنيا كه فقط جسم را ناراحت ميكند، نيست. هر مدتي در اين دنيا پاياني دارد و هر جانداري در اين دنيا رو به فنا است ثانيهها پشت سر هم، دقيقهها به دنبال هم، ساعات و روزها و شبها يكي پس از ديگري چنان در جريان بيامانند كه بقول حافظ بر لب بحر فنا منتظريم اي ساقي فرصتي دان كه ز لب تا بدهان اينهمه نيست.
سپس امام (ع) سخن را با اندرزهايى شايسته و سفارشهايى خير خواهانه درباره رهايى از دنيا ادامه داده و با بيان معايب آن به شرح زير مردم را از آن پرهيز داده است:1- اين كه دنيا را در همه احوال ترك كنند هر چند رهايى و دورى جستن از آن را دوست نداشته باشند، اين بى شك از بزرگترين مصلحتهاست كه انسان محبوبى را كه ناگزير از او جدا خواهد شد به تدريج رها كند، و نفس خويش را بدين امر رام سازد زيرا اگر اين كار را نكند، و يك باره از او جدا شود، با ريشه دوانيدن مهر آن در ژرفاى جانش، همچون كسى خواهد بود كه از معشوقش به دور افتاده، و در جايى تاريك و ظلمانى در آمده باشد.2- دنيا بدنها را مى پوساند اگر چه مردم دوست دارند بدنهايشان تازه و شاداب باشد، اين پوسيدگى بدن در دنيا به سبب بيمارى و پيرى است و سزاوار است از هر چه آزار مى رساند دورى شود، نه اين كه دوستدار اصلاح آن باشد، سپس با ذكر تمثيلى از زندگانى مردم در دنيا به بيان خود ادامه داده آنان را به مسافران و دنيا را به راهى كه در آن حركت مى كنند تشبيه كرده و فرموده است اينها به كسانى مى مانند كه اين راه را پيموده باشند، در اين تشبيه، مردم از نظر سرعت حركت و نزديكى آنها به ديار آخرت، و گذراندن دوران عمر مشبّه، و آن كه راه را طى كرده مشبّه به است، يعنى در سرعت سير خود شبيه كسى هستند كه آن راه را به آخر رسانده باشد.سپس چون هر راهى ناگزير غايت و نهايتى دارد كه مقصود سالك است، لذا كسى كه در پى مقصدى در راهى روان است به سبب نزديك شدن او به مقصد همانند كسى است كه به آن رسيده است، و اين هشدارى است در باره مرگ و مراحل پس از آن و ناچيز شمردن ايّام زندگى و زيست در دنيا و اين معنا را با اين سخن خود تأكيد مى فرمايد كه: چه بسا رونده اى كه با شتاب تمام مركب مى راند تا به مقصد برسد، و جمله «أن يجرى اليها» به معناى «إجرائه إليها بسير سريع» مى باشد يعنى راندن آن با شتاب تمام. و در برخى نسخه ها «و كم عسى» به جاى «و ما عسى» آمده است. و معنا اين است: چه بسيار اميدوار است كسى كه به سوى مقصدى با شتاب تمام مى راند كه به آن برسد، و اين استفهام براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت حركت است كه مراد از آن همان مدّت زندگى در دنياست، و مفعول «المجرى» محذوف است، و تقدير آن «المجري مركوبه» مى باشد. كه چون غرض تنها بيان اجرا بوده، مفعول حذف شده است و اين واژه گاهى به صورت لازم هم آمده است، همچنين است قول آن حضرت: «و ما عسى أن يكون بقاء من له... تا يفارقها» يعنى: چه اميد و آرزويى بر اين بقا و دوام است و «كان» در اين جا تامّه است، و استفهام در هر دو جا براى تحقير و ناچيز شمردن مدّت زيست در دنيا و ردّ بر آرزومندان و اميدواران به آن است. و مقصود از «الطّالب الحثيث» مرگ است كه طلب كننده اى شتابان است. و بر سبيل مجاز لفظ طلب به مرگ نسبت داده شده و حدو براى آن استعاره گرديده و مناسبت آن بر خواننده پوشيده نيست، زيرا واژه حدو كنايه از علل و اسبابى است كه آدمى را پيوسته به سوى مرگ مى كشاند.بيان آن حضرت كه فرموده است: «و لا تنافسوا... تا إلى فناء»،نهى است از اين كه به دنيا در هيچ يك از احوال آن، چه خوب و چه بد اعتماد كنيم، عزّت و افتخارات و زيورها و تنعّمات آن را كه از جمله محاسن و خوبيهاى دنياست، پايدار بدانيم، و نهى كرده است از اين كه به اينها دلبستگى و به خاطر آنها با يكديگر همچشمى داشته باشيم، و امّا شرّ دنيا عبارت از زيانها و سختيهاى آن است كه از بى تابى و ناشكيبايى در برابر آنها نهى كرده است و در باره وجوب خود دارى از ارتكاب آنچه نهى كرده استدلال فرموده است به ناپايدارى و زوال آنها، و اين كه هر چه زايل شدنى و از ميان رفتنى است شايسته دلبستگى و رغبت نيست هر چند هم سودمند افتد، و در برابر سختيها و رنجها كه زوال پذير است جزع و بى تابى روا نيست اگر چه زيان آور به شمار آيد.
عباد اللّه أوصيكم بالرّفض لهذه الدّنيا التّاركة لكم و إن لم تحبّوا تركها، و المبلية لأجسامكم و إن كنتم تحبّون تجديدها، فإنّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكأنّهم قد بلغوه، و كم عسى المجري إلى الغاية أن يجري إليها حتّى يبلغها، و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه، و طالب حثيث يحدوه في الدّنيا حتّى يفارقها، فلا تنافسوا في عزّ الدّنيا و فخرها، و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها، و لا تجزعوا من ضرّآئها و بؤسها، فإنّ عزها و فخرها إلى انقطاع، و إنّ زينتها و نعيمها إلى زوال، و ضرّائها و بؤسها إلى نفاد، و كلّ مدّة فيها إلى انتهاء، و كلّ حيّ فيها إلى فناء،اللغة:و (رفضت) الدّنيا رفضا من باب نصر و ضرب تركتها و (سفر) بسكون العين جمع سافر كركب و راكب و صحب و صاحب و (جرى) الفرس جريا و أجريته أنا أرسلته و حملته على السير و (حثثت) الانسان على الشيء حثّا من باب قتل حرضته عليه و ذهب حثيثا أى مسرعا و (حدوت) بالابل حثثتها على السير بالحداء و زان غراب و هو الغناء لها و حدوثه على كذا بعثته عليهالاعراب:قوله. و كم عسى المجرى، أما لفظة كم استفهاميّة للتحقير بمعنى أيّ مدّة، و عسى فعل من أفعال المقاربة مفيد للرجاء و الطمع، و المرفوع بعده في مثل عسى زيد أن يخرج اسمه و ان مع الفعل في محلّ النصب على الخبر أى رجا زيد الخروج و قال الكوفيّون: ان مع الفعل في محلّ رفع بدلا ممّا قبله بدل الاشتمال كقوله تعالى
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 147
«لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ» إلى قوله «أَنْ تَبَرُّوهُمْ» أى لا ينهيكم اللّه عن أن تبرّوهم و على هذا فمعنى عسى زيد أن يخرج يتوقّع و يرجا خروج زيد، و الأشهر الأوّل هذا.و قد يقع ان مع الفعل فاعلا له مستغنا به عن الخبر لكونه حينئذ تامّا بمعنى قرب تقول عسى أن يخرج زيد أى قرب خروجه.و قال الرّضي انّ من ذهب إلى أنّ أن مع الفعل في عسى زيد أن يخرج خبر عسى، جاز أن يقول في عسى أن يخرج زيد أنّ أن يخرج خبر أيضا و هو من باب التنازع يعنى يجوز في المثال جعل زيد اسما لعسى و أن مع الفعل خبرا مقدّما له في محلّ النّصب فيضمر فى الفعل ضمير عايد إلى زيد، كما يجوز جعل زيد فاعلا للفعل و جعل عسى مسندا إلى ان و الفعل مستغنى بهما عن الخبر.إذا عرفت ذلك فأقول: إنّ لفظة عسى في قوله عليه السّلام كم عسى ناقصة و المجرى اسمها و ان يجرى إليها خبرها، و في قوله و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه تامّة وقعت بعد ما النافية و أن يكون فى محل الرّفع على الفاعل و يكون تامة أيضا بمعنى يوجد، و الواو في قوله و طالب آه للحال و الضمير في قوله عليه السّلام يحدوه عايد إلى من الموصولة و الفاء في قوله عليه السّلام: فلا تنافسوا فصيحة.المعنى:(عباد اللّه اوصيكم بالرفض لهذه الدّنيا التاركة لكم و ان لم تحبّوا تركها) أمر برفض الدّنيا و تركها و نفّر عنها بالتنبيه على أنّها تاركة لكم لا محالة، مفارقة إياكم و إن كانت محبوبة عندكم عزيزا عليكم فراقها، فانّ طبعها التّلطف في الاستدراج أوّلا و التّوصّل إلى الاهلاك آخرا، و هي كامرأة تتزيّن للخطاب حتّى إذا نكحوها ذبحتهم فمن كان ذا بصيرة لا يعقد قلبه على محبّة محبوبة كذلك، و لا يخاطب امرأة شأنها ذلك.و قد روى أنّ الصادق عليه السّلام كان يقول لأصحابه: يا بني آدم اهربوا من الدّنيا إلى اللّه و أخرجوا قلوبكم عنها فانكم لا تصلحون لها و لا تصلح لكم و لا تبقون لها و لا تبقى لكم هى الخداعة الفجاعة المغرور من اغترّبها، و المفتون من اطمأنّ إليها، الهالك من أحبّها و أرادها.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 149
و روى انّ عيسى عليه السّلام كوشف بالدّنيا فرآها في صورة عجوز هتماء «1» عليها من كلّ زينة فقال عليه السّلام لها: كم تزوّجت؟ قالت: لا احصيهم، قال فكلّهم مات عنك أم كلّهم طلّقك؟ قالت: بل كلّهم قتلت، فقال عيسى عليه السّلام: بؤسا لأزواجك الباقين كيف لا يعتبرون بأزواجك الماضين، و كيف تهلكينهم واحدا بعد واحد و لا يكونون منك على حذر.ثمّ نبّه عليه السّلام على عيب لها آخر بقوله (و المبلية لأجسادكم و ان كنتم تحبّون تجديدها) و هذا الوصف أيضا منفّر عنها، لأنّ تجديد الأجساد و الأبدان إذا كان محبوبا للانسان و كانت الدّنيا حائلة بينه و بين محبوبه مانعة له عن نيله و وصوله بسهام الأسقام و نشاشيب الأمراض و الأوصاب فمن شأنها أن تبغض و ترفض و تجتنب و لا تحب.قال بعض الحكماء: الأيّام سهام و النّاس أغراض و الدّهر يرميك كلّ يوم بسهامه، و يخترمك بلياليه و أيّامه، حتى يستغرق جميع أجزائك، فكيف بقاء لسلامتك مع وقوع الأيام بك، و سرعة الليالي في بدنك، لو كشف لك عما أحدثت الأيام فيك من النّقص لا ستوحشت من كلّ يوم يأتي عليك، و استثقلت ممرّ الساعات بك، و لكن تدبير اللّه فوق تدبير الاعتبار.ثمّ ضرب عليه السّلام للدّنيا مثلا في قصر مدّتها بقوله (فانّما مثلكم و مثلها كسفر سلكوا سبيلا فكأنّهم قد قطعوه، و أمّوا علما فكأنهم قد بلغوه) جعل أهل الدّنيا و الكائنين فيها بمنزلة المسافرين، جعلها بمنزلة سبيل يسلكه المسافر، و جعل سرعة سيرهم و انتقالهم فيها و قربهم من الموت الذى هو آخر منازلها بمنزلة قطع المسافر منازله، و بلوغ قاصد علم و منار مقصده، يعنى أنهم في حالكونهم غير قاطعين له كأنّهم قاطعون له، و في حالكونهم غير بالغين له كأنهم بالغون له، لأنه لما قرب زمان احدى الحالتين من زمان الحالة الاخرى شبّهوا و هم في الحال الأولى بهم أنفسهم و هم على الحالة الثّانية و لنعم ما قيل يا راقد اللّيل مسرورا بأوّلها إنّ الحوادث قد يطرقن أسحارا ______________________________ (1) أى الساقطة أسنانها او المنكسرة ثناياها من أصولها.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 150 أفنى القرون التي كانت منعمّة كرّ الجديدين إقبالا و إدبارا كم قد أبادت صروف الدهر من ملك قد كان في الدّهر نفّاعا و ضرّارا يا من يعانق دنيا لا بقاء لها يمسى و يصبح في دنياه سفارا هلّا تركت من الدّنيا معانقة حتّى تعانق في الفردوس أبكارا إن كنت تبغى جنان الخلد تسكنها فينبغي لك أن لا تأمن النّارا (و كم عسى المجري إلى الغاية أن يجرى إليها حتّى يبلغها) يعني أىّ مدّة يرجو و يطمع المرسل مركوبه إلى وصول غاية ارساله إليها حتى يصلها، و الغرض منه تحقير ما يرجوه من مدّة الجرى و هي مدّة الحياة أى لا تظنّ لها طولا و لا تغترن بتماديها فانها عن قليل تنقضى و تنصرم، و في هذا المعنى قال عليه السّلام في الدّيوان:إلا إنّما الدّنيا كمنزل راكب أناخ عشيّا و هو في الصّبح راحل (و ما عسى أن يكون بقاء من له يوم لا يعدوه) يعني ما قرب وجود البقاء لمن له يوم لا يجاوزه، و هو تحقير لما يؤمل من مدّة البقاء أى بقاء من له يوم ليس وراءه بقاء و هو يوم الموت ليس بشيء يعتدّ به (و) الحال انه له كنايه (طالب حثيث يحدوه في الدّنيا حتى يفارقها) لعلّه أراد بالطالب الحثيث الموت و كنى بحدائه له عن سوق أسباب الموت و مقدّماته التي هي كرّ اللّيالي و مرّ الأيام له إليه.و إذا كانت الدّنيا بهذه المثابة (فلا تنافسوا) أى لا تحاسدوا و لا تضنّوا (في عزّ الدّنيا و فخرها و لا تعجبوا بزينتها و نعيمها و لا تجزعوا من ضرّائها و بؤسها) نهى عن المنافسة فيها و الاعجاب بها و الجزع منها معلّلا وجوب الانتهاء عن الأوّل بقوله (فانّ عزّها و فخرها إلى انقطاع) و ما كان منقطعا لا يحرص عليه لبيب و لا ينافس فيه أريب، و علّل وجوب الانتهاء عن الثاني بقوله (و زينتها و نعيمها إلى زوال) و ما كان زائلا لا يرغب إليه العاقل و لا يعجب به إلّا جاهل، و عن الثّالث بقوله (و ضرّائها و بؤسها إلى نفاد) و ما كان نافدا فانيا أحرى بأن يصبر عليه و لا يجزع منه (و كلّ مدّة فيها إلى انتهاء) سواء كانت مدّة عزّ و منعة أو زينة و نعمة أو ضرّ و شدّة (و كلّ حىّ فيها إلى فناء) سواء كان ذى شرف و رفعة أو ذلّ و محنة أو ابتهاج و لذّةو كلّ شباب أو جديد إلى البلى و كلّ امرء يوما إلى اللّه صائر الترجمة:اى بندگان خدا وصيت ميكنم شما را بترك نمودن اين دنيائى كه ترك نماينده است شما را و اگر چه دوست نداريد ترك نمودن او را، و كهنه كننده است جسدهاى شما را و اگر چه دوست داريد تازگى آنها را، پس بدرستى كه مثل شما و مثل دنيا همچو مسافرانيست كه روند براهى پس گويا كه ايشان قطع نموده باشند آن راه را، و قصد نمايند نشانه و علامتي را پس گويا كه ايشان رسيده باشند بآن مقصد، و چه قدر مدت را اميد مى گيرد شخصى كه جارى كننده است مركب خود را بسوى غايتى جارى نمودن آن را بسوى آن غايت تا برسد بآن، و چه چيز اميد گرفته مى شود باقى ماندن كسى كه او راست يك روزى كه تجاوز نمى نمايد از آن و حال آنكه او راست طلب كننده شتاباننده كه ميراند او را در دنيا تا اين كه مفارقت نمايد از آن.پس حسد و بخل نكنيد بر يكديگر در عزّت دنيا و فخر آن، و خوشحال و دلشاد نشويد بزينت و نعمت آن، و جزع ننمائيد از دشوارى و سختى آن، از جهة اين كه عزّت و فخر آن منتهى مى شود بانقطاع، و نعمت و زينت آن منتهى مى شود بزوال و فنا، و دشوارى و سختى آن منجّر مى شود بنيستى و نابودى، و هر مدّتى كه در او است مى كشد بانتهاء، و هر زنده كه در او است باز مى گردد بفناء.