في التزهيد في الدنيا:أَيُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا، الصَّادِفِينَ عَنْهَا؛ فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ الثَّاوِيَ السَّاكِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ، لَا يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لَا يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا [فَيُنْتَظَرُ] فَيُنْتَظَرَ. سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ، فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا.
الصَّادِفِينَ: اعراض كنندگان.الثَّاوِى: مقيم.الْمُتْرَف: فرد عياش و رها شده اى كه بى پروا هر كارى را ميكند و هيچ چيز جلودارش نيست.مَشُوب: مخلوط.الْجَلَد: صلابت و قوت.الْوَهن: ضعف.
صَادِفين: اعراض كنندگانثَاوِى: كسى كه در محلى منزل و اقامت گزيده استتَفجَع: بناله مى آيد و دردمند ميكندمُترَف: كسى كه نعمت مال و مقام او را مغرور كردهجَلَد: توان و زيركى
به اين دنيا به همان چشم بنگريد كه زاهدان و روى برتافتگان از آن، در آن مى نگرند. زيرا، به خدا سوگند، پس از اندك زمانى، كسانى را كه در آن جا خوش كرده اند، بيرون مى راند و صاحبان نعمت و امنيت را به رنج و درد گرفتار مى سازد. هر چه از آن پشت كرده و رفته است، باز نمى گردد و كس نمى داند كه آنچه در راه آمدن است چيست، تا چشم به راه آمدنش باشد. شاديش به اندوه آميخته است و دليرى و چالاكى مردانش به ضعف و سستى مى گرايد. نفريبد شما را آن همه چيزهايى كه به اعجابتان وامى دارد، زيرا، زمان همراهى آنها با شما اندك است.
از خطبه هاى آن حضرت است در تشويق به زهد:به مانند بى رغبتهاى به دنيا، و اعراض كنندگان از آن به دنيا بنگريد، كه به خدا قسم دنيا به زودى اهل اقامت و ساكنانش را از ميان بر مى دارد، و عيّاشان بى خيال را دچار حادثه و بلا مى نمايد. آنچه از دنيا از دست رفته و پشت كرده باز نمى گردد، و آينده آن هم روشن نيست چه مى شود تا به انتظارش باشند. شادى آن آميخته به اندوه است، و قدرت و قوت مردان آن رو به سستى و ضعف مى رود. پس فراوانى آنچه كه شما را خوشايند است فريبتان ندهد، زيرا آنچه از دنيا با شما خواهد بود اندك است.
1. روش برخورد با دنيا:اى مردم به دنيا چونان زاهدان روى گردان از آن، بنگريد. به خدا سوگند، دنيا به زودى ساكنان خود را از ميان مى برد و رفاه زدگان ايمن را به درد مى آورد آنچه از دست رفت و پشت كرد هيچ گاه بر نمى گردد، و آينده به روشنى معلوم نيست تا در انتظارش باشند، شادى و سرور دنيا با غم و اندوه آميخته، و توانايى انسان به ضعف و سستى مى گرايد. زيبايى ها و شگفتى هاى دنيا شما را مغرور نسازد، زيرا زمان كوتاهى دوام ندارد.
بنگريد بدين جهان نگريستن پارسايان رويگردان از آن، كه به خدا سوگند، آن كه در آن مانده و جاى گرفته ديرى نپايد، و آن كه به ناز پرورده و ايمن به سر برده به درد آيد.آنچه از آن رفت و پشت كرد، بازگشتنى نيست، و آنچه آينده است، نتوان دانست چيست تا در انتظار آن زيست. شادى آن آميخته به اندوه است و بدى حال، و چابكى و چالاكى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فريفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمانتان گرداند، كه اندك است آنچه از آن با شما مى ماند.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در بي وفائى دنيا):(1) بدنيا نظر كنيد مانند نگاه كردن كسانيكه از آن اعراض و دورى نموده اند (رويّه ائمّه معصومين و پيروانشان را سر مشق خويش قرار داده از دنيا پرستان پيروى ننمائيد) زيرا سوگند بخدا دنيا بزودى ساكنش را دور ميكند، و داراى نعمت و دولت و امنيّت را مصيبت زده و اندوهناك مى سازد،(2) چيزهائى كه گذشته و پشت كرده (مانند جوانى، صحّت، قوّت و توانائى) باز نمى گردد، و آنچه كه بعد از اين خواهد آمد نامعلوم است (نعمت است يا نقمت، خوب است يا بد) تا براى (بدست آوردن خوب) آن منتظر بود (كوشش نموده از بدى آن بپرهيزيد)(3) خوشى آن به اندوه آميخته است (چون مسرور در آن براى دسترسى نداشت به باقى مطلوب خود محزون است) و قوّت و توانائى و جوانى مردان آن بضعف و ناتوانى و پيرى مىرسد، پس بسيارى آنچه در دنيا از آن خوشتان مى آيد (رياست، مال، ارجمندى، زن، زيور و مانند آن) شما را فريب ندهد، زيرا بهره شما در دنيا از آنچه بآن دسترسى داريد (نسبت بسختى و رنج پس دادن حساب آن در قيامت بسيار) كم است.
اى مردم! به دنيا همچون پارسايان و بى اعتنايان نگاه کنيد; زيرا به خدا سوگند! دنيا به زودى مقيمان و ساکنان خود را از ميان بر مى دارد، و هوس بازان غرق نعمت را - که بر آن تکيه کرده اند - ناگهان به مصيبت مى کشاند. آنچه از دنيا، از دست رفته و پشت کرده، هيچ گاه بر نمى گردد، و آينده معلوم نيست چگونه خواهد بود تا در انتظارش باشيم. شادى آن، آميخته با اندوه است و توان و استقامت مردان نيرومند، در آن به ضعف و سستى مى گرايد، زيبايى ها و زرق و برق هاى فراوان دنيا شما را نفريبد; چرا که تنها مدّت کمى با شما خواهد بود.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 410-403
و من خطبة له عليه السلام فى التزهيد فى الدنيا.امام عليه السلام اين خطبه را درباره زهد در دنيا ايراد فرموده است.
خطبه در يك نگاه:همان گونه كه از تعبيرات مرحوم سيّد رضى (منها و منها) استفاده مى شود؛ آن بزرگوار تمام اين خطبه را در اينجا نياورده؛ بلكه گزيده هايى از آن را كه درخشش بيشترى داشته، در اينجا آورده است، و درمجموع چنين به نظر مى رسد كه اين خطبه اهداف متعدّدى را دنبال مى كند: نخست، تشويق به زهد و پارسايى و ترك دنياپرستى، و سپس، مسأله تفكّر و عبرت گرفتن و بينايى در امور؛ و بعد از آن، عالم واقعى را معرّفى مى كند و رهروان راه حقّ را از منحرفان- از طريق بيان اوصاف- جدا مى سازد؛ و در بخش آخر اين خطبه، مشكلات عظيم مؤمنان را در آخرالزّمان وسرنوشت اسلام را در آن شرايط، بيان مى فرمايد؛ تا افراد با ايمان، با كم كردن ضايعات از نظر ايمانى و اخلاقى، آمادگى پيدا كنند.از مجموع اين خطبه، معجونى به دست مى آيد كه مى تواند انسان را در جهات مختلف زندگى معنوى و مادّى كمك كند، تا بر مشكلات چيره شود.
دنياى بى اعتبار!امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه - همانگونه که در بالا اشاره شد - به مسأله زهد در دنيا که سرچشمه همه نيکى ها و فضايل است، اشاره کرده، مى فرمايد: «اى مردم! به دنيا همچون زاهدان و بى اعتنايان نگاه کنيد!». (أَيَّهَا النَّاسُ! انْظُرُوا إِلى الدُّنْيَا نَظَرَ الزَّاهِدِينَ فِيهَا، الصَّادِفِين(1) عَنْهَا).مفهوم اين سخن آن نيست که انسان ترک دنيا کند و به رهبانيّت رو آورد; بلکه هدف، عدم دلباختگى و ترک دنياپرستى است; چرا که به روشنى ثابت شده است، دلدادگى و دلباختگى در برابر مال و مقام و لذّات دنيا، چشم وگوش انسان را کور و کر مى کند و به تمام گناهان آلوده مى سازد. همانگونه در حديث معروفى که از پيامبر اکرم و ائمه هدى نقل شده، آمده است: «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ کُلِّ خَطِيئَة; محبّت و دلباختگى به دنيا، سرچشمه هر گناهى است».(2)يک نگاه به وضع دنيايى که در آن زندگى مى کنيم، به روشنى نشان مى دهد، سرچشمه جنگ ها و جنايت ها و خون ريزى ها و آلودگى ها، عموماً دنياپرستى است.سپس امام(عليه السلام) در عباراتى کوتاه، دلايل شش گانه اى براى اثبات اين حقيقت بيان مى نمايد.نخست مى گويد: «زيرا به خدا سوگند! دنيا به زودى مقيمان و ساکنان خود را از ميان بر مى دارد». (فَإِنَّهَا وَاللهِ عَمَّا قَلِيل تُزِيلُ الثَّاوِيَ(3) السَّاکِنَ).آرى! هر کس - بدون استثنا - روزى بايد جهان را وداع گويد; گروهى زودتر و گروهى کمى ديرتر! امّا به هر حال، همه طعم تلخ مرگ را مى چشند: «کُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ».(4)فرق ميان «ثاوى» و «ساکن» اين است که «ثاوى» به کسى مى گويند که اقامت مستمرّ توأم با استقرار در جايى داشته باشد; در حالى که «ساکن» ممکن است چنين باشد و ممکن است نباشد.بنابراين، هم جوانانى که تصوّر مى شود براى مدّت زياد در اين دنيا مستقرّ خواهند بود، در معرض زوالند و هم پيرانى که به حسب ظاهر سکونت آنها موقّتى و محدود است، همه راهيان ديار فنا و سير کنندگان به سوى عالم بقا هستند.در دومين دليل مى فرمايد: «دنيا، هوسبازانِ غرق نعمت را که بر آن تکيه کرده اند، ناگهان به مصيبت مى کشاند». (وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ(5) الآمِنَ).آرى! در آن هنگام که سفره عيش و نوش را گسترده اند و فرياد شادى آنها گوش فلک را کر کرده، ناگهان «بانگى بر مى آيد که خواجه مرد» و چه عبرت انگيز است اين مرگ و ميرهاى ناگهانى، که درهر عصر و زمان بوده و در اين زمان فزونى يافته است! و چه عبرت انگيز است حال کسانى که شب، در ناز و نعمت مى خوابند و صبحگاهان در حالى بيدار مى شوند که همه امکانات خود را از دست داده اند!!سوم و چهارم اينکه: «آنچه از دنيا از دست رفته و پشت کرده، هيچگاه بر نمى گردد و آينده معلوم نيست چگونه خواهد بود، تا در انتظارش باشيم!». (لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ، وَ لاَ يُدْرى مَا هُوَ آت مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ).و چه دردناک است که انسان گم شده هاى خويش را هرگز نتواند پيدا کند و به آينده نيز اميدوار نباشد! در حسرتى جبران ناپذير بماند و اميدهاى خود را بر باد رفته ببيند! نه جوانى باز مى گردد و نه توان ها و نيروهاى از ميان رفته بر اثر گذشت عمر. نه دوستان و مونسانى که در چهره در نقاب خاک کشيدند، خود را نشان مى دهند و نه عزيزان از دست رفته. اينها همه يک طرف، از سوى ديگر، وحشت از آينده آميخته با ابهام و جهل نيز، براى انسان دردناک است!در پنجمين و ششمين استدلال براى بى اعتبارى دنيا مى فرمايد: «شادى آن آميخته با اندوه است، و توانايى و استقامت مردان نيرومند در آن به ضعف و سستى مى گرايد». (سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ(6) الرِّجَالِ فِيهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ).مشکل بزرگ مواهب مادّى دنيا همان است که امام(عليه السلام) در جاى ديگر به آن اشاره کرده: «لاَ تَنَالُونَ مِنْهَا نِعْمَةً إِلاَّ بِفِرِاقِ أُخْرَى; به هر نعمتى از آن مى رسيد به فراق نعمت ديگرى مبتلا مى شويد».(7) مثلا کسى که فرزند ندارد، غم بى فرزندى قلب او را مى فشارد; ولى همين که صاحب فرزند، يا فرزندان شد، مشکلات فرزند ازهر سو هجوم مى آورد! ثروت ندارد، غم فقر او را آزار مى هد; ثروتمند مى شود، مشکل حسادتِ حسودان، خيانتِ خائنان، و طمع ورزى دزدان و سارقان، ظاهر و آشکار مى شود و آرامش او را به کلّى بر هم مى زند. آرى! شادى هاى دنيا، هميشه آميخته با غم و اندوه هاست و قوّت ها به زودى جاى خود را به ضعف و سستى مى دهد.سپس امام(عليه السلام) در يک نتيجه گيرى قاطع و بيدارگر از تمام اين استدلالات، مى فرمايد: «حال که چنين است زرق و برق ها و زيبايى هاى فراوان دنيا شما را نفريبد! چرا که مدّت کمى با شما خواهد بود!». (فَلا يَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا يُعْجِبُکُمْ فِيهَا لِقِلَّةِ مَآ يَصْحَبُکُمْ مِنْهَا).درست است که در دنيا زيبائى هاى فراوان و زرق و برق هاى خيره کننده بسيار ديده مى شود، ولى همانها علاوه بر تمام مشکلاتى که در درونشان نهفته است، ناپايدار و زودگذر و بى اعتبار است. بنابراين، چيزى نيست که انسانِ عاقل را بفريبد و به خود مشغول کند.به هر حال، کمى دقّت و تأمّل در جهات شش گانه بالا - و حتّى در يکى از آنها - کافى است که غافلان را از خواب غفلت بيدار کند، امّا افسوس که بسيارى از مردم نسبت به همان يک لحظه، دقّت و تأمّل بخل مى ورزند.****نکته:زهد در دنيا چيست؟گاه تصوّر مى شود مفهوم زهد آن است که انسان به کلّى ترک دنيا گويد، و همچون راهبان در گوشه اى بخزد و از جامعه دورى گزيند; در حالى که اين معنا با روح اجتماعى اسلام هرگز نمى سازد و در روايات اسلامى، شديداً از آن نهى شده است. بنابراين، زهد مفهوم ديگرى دارد و آن ترک دلباختگى و دلدادگى و عشق بى قرار نسبت به دنيا، و عدم اسارت در چنگال زرق و برق آن است و اين همان سرمايه عظيمى است که اگر انسان فاقد آن باشد، آلوده انواع گناهان مى گردد و گاه دين و ايمان خود را بر سر متاع دنيا مى نهد.اين همان چيزى است که اميرمؤمنان(عليه السلام) درباره آن مى فرمايد: «إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ الأَخْلاَقِ عَلَى الدِّينِ، الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا; از مهم ترين اخلاقى که انسان را بر حفظ دينش يارى مى دهد، زهد در دنياست».(8)امام صادق(عليه السلام) درباره آن مى فرمايد: «إِذَا تَخَلَّى الْمُوْمِنُ مِنَ الدُّنْيَا سَمَا، وَ وَجَدَ حَلاَوَةَ حُبِّ اللهِ; هنگامى که مؤمن از دنيا پرستى کناره گيرى کند، ترقّى و تکامل مى يابد و شيرينى محبّت خدا را مى چشد».(9)در حديث ديگرى مى خوانيم که على(عليه السلام) «جابربن عبدالله» را ديد که آه مى کشد! فرمود: «يَا جَابِرُ! عَلَىمَ تَنَفَسُّکَ؟! أَعَلَى الدُّنْيَا؟; براى چه آه کشيدى؟ بر دنيا؟» جابر عرض کرد: «آرى!»در اينجا امام(عليه السلام) تحليل جالبى درباره لذّت هاى دنيا بيان فرموده که لذّاتش يا در خوردنى است، يا نوشيدنى، يا لباس فاخر، يا لذّت جنسى، يا مرکب، يا بوى خوش، يا نغمه ها.سپس در تشريح آنها فرمود: «بهترين غذاها عسل است و آن چيزى جز (شيره گل هاى آميخته با) آب دهان مگسى نيست و شيرين ترين نوشيدنى ها آب است که چيزى است کم ارزش که بر سطح زمين جارى است و برترين لباس ها حرير است که از لعاب کرمى تهيّه مى شود و بهترين لذّات جنسى در زنان است و آن هم در محلّى از بدن او که آلوده ترين محل هاست و بهترين مرکب ها اسب است که در بسيارى از موارد قاتل انسان است و بهترين بوى خوش، مُشک است که از خون ناف حيوانى (آهوى خُتَن) گرفته مى شود جالب ترين نغمه ها، نغمه غناست که انسان را به گناه مى کشاند.اى جابر! چيزى که بهترين لذّاتش چنين است، از دست رفتنش جاى تأسف نيست.»جابر مى گويد: «بعد از شنيدن اين سخن، هرگز زرق و برق دنيا به فکر من خطور نکرد!(10)».(11)****پی نوشت:1. «صادف» از مادّه «صَدْف» (بر وزن حرف) به معناى اعراض و روى گردانى از چيزى است.2. اين حديث با تعبيرات مختلف از پيامبر اکرم، اميرمؤمنان، امام صادق و حتّى انبياى پيشين (عليهم السلام) نقل شده است. (ميزان الحکمه، جلد 2، حديث 5813 - 5823) در حديثى که مرحوم کلينى در کافى از امام سجّاد(عليه السلام) نقل کرده، بعد از شرح سرچشمه هاى گناه، مى فرمايد: «فَاجْتَمَعْنَ کُلُّهُنَّ فِى حُبِّ الدُّنْيَا. فَقَالَ الأَنْبِيَاءُ وَ الْعُلَمَاءُ - بعد مَعْرِفَةِ ذلِکَ -: حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ کُلِّ خَطِيِئَة; تمام ريشه هاى گناه درحب دنيا جمع است و به همين دليل انبيا و دانشمندان بعد از آگاهى بر اين موضوع گفته اند: دنياپرستى سرچشمه هر گناهى است!» (اصول کافى، جلد 2، صفحه 131).3. «ثاوى» از مادّه «ثواء» به معناى اقامتِ توأم با استقرار است.4. سوره آل عمران، آيه 185.5. «مُتْرف» از مادّه «ترف» (بر وزن تلف) به معناى تنعّم است و «مُترف» به کسى مى گويند که فزونى نعمت او را غافل و مغرور ساخته و به طغيان وا داشته است.6. «جَلَد» به معناى قوّت و قدرت و صلابت است.7. نهج البلاغه، خطبه 145.8. منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه خويى)، جلد 7، صفحه 182.9. همان مدرک.10. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 11.11. سند خطبه: آنچه مرحوم سيّد رضى در اين خطبه آورده، بخش هايى است كه از يك خطبه مشروح تر گرفته شده است؛ لذا تعبير به منها و منها مى كند و به گفته محقّقان، قسمت هاى مختلف اين خطبه، در كتب زيادى كه قبل از نهج البلاغه نگاشته شده به طور پراكنده ديده مى شود؛ مانند: روضه كافى، تحف العقول، اصول كافى عيون الاخبار ابن قتبه و كتاب الفتن نعيم بن حمّاد خزاعى متوفّاى سال 228.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 206).
در تشويق به زهد:«ايهاالناس، انظروا الي الدنيا الزاهدين فيها، الصادقين عنها، فانها و الله عما قليل تزيل الثاوي الساكن، و تفجع المترف الامن، لا يرجع ما تولي منها فادبر و لا يدري ما هوات منها فينتظر». (اي مردم، دنيا را از ديد پارسايان در دنيا بنگريد كه از آن اعراض نمودهاند، زيرا سوگند به خدا، اين دنيا پس از اندك زماني، ساكن آرام گرفته در راه، زائل ميسازد و خودكامهي طغيانگر را كه ايمن از آنست در درد فرو ميبرد. آنچه كه از اين دنيا رويگردان شده و پشت به انسان نمايد، برنميگردد، و آنچه كه از اين دنيا خواهد آمد، معلوم نيست، تا مورد انتظار قرار بگيرد.)دنيا را از ديد زاهدان بنگريد:اين مساله بسيار مهم در موضوع زهد (پارسائي) وجود دارد كه غالبا بيتوجهي به آن موجب بروز اشكالاتي ميشود و آن اينست كه اگر ما به مقتضاي مطلوبيت زهد دست از دنيا برداريم، باضافه اينكه اينگونه اعراض از دنياي مخالف عقل و ديگر منابع معتبر اسلامي است مانند آيه 32 از سوره الاعراف: قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده والطيبات من الرزق. (به آنان بگو: كيست كه زينت خداوندي را كه به بندگان خود نمودار ساخته و (همچنين) نعمتهاي پاكيزه و لذتبخش را تحريم نموده است.) و مانند آيه 77 سوره القصص: و ابتغ فيما آتاك الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا. (در آنچه كه خداوند به تو داده است، سراي آخرت را بطلب و سهم خود را (هم) از دنيا فراموش مكن.) و باضافه اينكه اميرالمومنين عليهالسلام در سخن هشتاد و يكم در تعريف زهد چنين فرموده است: ((اي مردم، زهد كوتاه كردن آرزوست و شكر در هنگام برخورداري از نعمتها و پرهيزگاري شديد در موقع رويارويي با محرمات.)) آيا ميتوان صرفنظر كردن از زندگي و اهميت آن را زهد ناميد؟!ما انسانها طوري خلق شدهايم كه محال است بدون ارتباط با دنيا و مواد آن زندگي كنيم، همانطور كه محال است روان ((نفس)) آدمي بدون بدن در اين دنيا زندگي كند. به همين جهت است كه ما بايد در حفظ بدن از آفات و ناگواريها حداكثر كوشش را انجام بدهيم و براي ادامهي حيات ضرورتهاي كالبد مادي را با كمال دقت تحصيل نماييم. آيا با اينوصف ميتوان گفت: كه مراجعه به طبيب براي رفع يا دفع بيماري، خلاف زهد است؟! آيا با اينوصف ميتوان گفت: كه كوشش سخت و همه جانبه براي برطرف كردن گرسنگي و تشنگي و برهنگي و خلاف زهد است؟! اگر كسي به اين سوال پاسخ مثبت دهد، يعني بگويد: كوشش براي امور مزبور خلاف زهد است، او نه انسان را ميشناسد و نه از معناي زهد اطلاعي دارد. چه بهتر كه اين اشخاص در اينگونه مسائل حياتي اظهارنظر ننمايند.خلاصه- فرق بسيار زياد است ميان نگرش وسيلهاي به مواد مفيد دنيوي كه معناي حقيقي زهد است و ميان مختل ساختن حيات در اين دنيا كه منحصرترين مقدمه براي حيات ابدي است. حضرت سليمان بن داود عليهماالسلام قطعا از رديف اول پارسايان (زهاد) بشري است، زيرا انسان دنيا دوست و غوطهور در مواد مفيد دنيوي كه آنها را با ديد هدفها مينگرند، شايستگي گيرندگي وحي الهي را ندارد تا به مقام والاي نبوت برسد. پس حضرت سليمان با داشتن ملك دنيا زاهد است و محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم زاهدترين زهاد اولاد آدم (ع) است با اينكه خداوند سبحان سروري و زمامداري مادي و معنوي را به او عنايت فرموده بود. اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام با زمامداري مادي و معنوي چند كشور بزرگ آن دوران، پارساترين پارسايان اولاد آدم (ع) پس از پيامبر اكرم (ص) بوده است.قاعده كلي عقلاني اسلامي در اين مساله با اهميت بدين قرار است: آنچه كه مربوط به حفظ هويت اصلي حيات است نه تنها تحصيل آن منافاتي با زهد ندارد، بلكه مسامحه در تحصيل آن كه موجب اختلال حيات ميگردد، خلاف زهد حقيقي است كه در اسلام مطلوب است. البته شناخت هويت اصلي حيات به معناي فلسفه آن نيست كه بر فرض قابل شناخت بودنش، كار دانشمندان و فيلسوفان است، بلكه منظور آن هويت قابل دريافت است كه هر فردي در هر موقعيتي آن را درمي يابد و ضرورتها تجملات آن را به خوبي تشخيص ميدهد، چنانكه هر فردي از انسان با فرض اعتدال مغزي و روانياش به خوبي ميفهمد كه او مواد مفيد دنيا را ميپرستد كه ضد زهد است و يا آنها را با آن كيفيت ميخواهد كه اعضاي بدنش را. گمان نميرود تاكنون بتوان يك انسان عاقل را سراغ گرفت كه به ناخنها يا انگشتان يا موي سر خود عشق بورزد!!احتمال نميرود كسي پيدا شود كه از مغز و روان معتدل برخوردار باشد، با اين حال عاشق معده يا ريه يا كبد يا قلب يا رودههايش بوده باشد!! آنچه كه واقعيت دارد، اينست كه آدمي براي اعضاي كالبد مادي خود كه مركب ميدان حيات است، ضرورت حياتي قائل ميشود، ولي تعلق خاطر او به آن اعضاء حتي حساسترين آنها از نوع عشق و محبت شديد عاطفي و پرستش نيست.اينجانب در هيچ كتابي نديدهام و از هيچ احدي نشنيدهام كه بگويد: من به نفس كشيدنم عشق ميورزم، با اينكه تنفس براي انسان زنده اساسيترين وسيله حيات است بنابراين، انسان در هر موقعيتي كه قرار بگيرد، با مغز معتدل و وجدان سالم به خوبي درك ميكند كه هويت اصلي حيات او در آن موقعيت كه با ورود اندك عامل اختلال، مختل ميگردد، چيست و چگونه بايد در مسير صيانت آن بكوشد. لذا با كمال صراحت اين نتيجه را ميگيريم كه پيامبر اعظم اسلام و علي بن ابيطالب و سليمان بن داود عليهمالسلام ميبايست از هويت اصلي حيات خود كه در موقعيت زمامداري بسيار مهم عادي و معنوي بشر فعاليت ميكرد، به شدت هر چه تمامتر مواظب باشند و بكوشند و كمترين مسامحه در ادامهي حيات فعال در موقعيت خاص خود روا ندارند (چنانچه هر سه بزرگوار انجام دادهاند).در عين حال، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مغروض از دنيا ميرود و خوراك و پوشاك و مسكنش نه تنها از مردم معمولي بالاتر نبوده است بلكه پايينتر از خوراك و پوشاك و مسكن مردم معمولي قناعت ميفرموده است. فرزند ابيطالب عليهالسلام را ميبينم كه با داشتن زمامداري كشورهائي متعدد ميفرمايد: و اين زمامداري كه من دارم در نزد من بيارزشتر است از لنگه كفشي كه آن را ميپوشم مگر اينكه حقي را احقاق و باطلي را ابطال نمايم. پيراهنش را آنقدر وصله ميزدند كه ديگر از دادن آن به وصله كننده شرمنده ميشوند …با نظر به مجموع مطالبي كه در اين مبحث عرض شد زهد معناي حقيقي خود را در اسلام همانگونه آشكار ميسازد كه خودسازي. يعني چنانكه خودسازي در اسلام نبايد به معناي خودسوزي تلقي شود و به جاي قرار دادن خودطبيعي در مسير رشد و كمال كه تا بارگاه الهي كشيده شده است، نبايد آنرا نابود كرد (به اين توهم بياساس كه ما بايد نفس را بكشيم!! نه هرگز، ما نبايد نفس را بكشيم بلكه بايد چنگال آن را از خاك و امور خاكي بكشيم و رهسپار كوي من عالي انساني نماييم چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك) محمداقبال لاهوري همچنان معناي زهد آن نيست كه حيات، آن جوهر خدادادي را مختل بسازيم و آنرا لقمه قدرت پرستان و خودكامگان به اين توهم كه پرداختن به مواد ضروري و مفيد دنيا مخالف زهد است!!! بلكه چنانكه گفتيم: مختل ساختن حيات در هر موقعيتي كه هويت معين دارد خلاف زهد حقيقي است كه اسلام به ما معرفي نموده است.بلي همانگونه كه عقل سليم حكم ميكند و منابع معتبر اسلامي براي ما تعليم ميدهد، اين است كه ما ارزش جان و شخصيت انساني خود را كه از بالا شروع شده و رو به بالا بايد حركت كند دريابيم و بدانيم كه جز خدا هيچ چيزي داراي آن ارزش و عظمت نيست كه اين جان و شخصيت، آنرا بپرستند. از اين مباحث ميتوان به اين نتيجه با اهميت رسيد كه اگر تعليم و تربيت انسانها به حدي ميرسيد كه هويت موقعيتي حيات را ميفهميدند و با شناخت پذيرش اينكه هويت حيات آدمي (با نظر به قلمرو ذات و برون ذات حيات) داراي نظام (سيستم) باز است و بايد در صيانت و پيشبرد آن كوشيد، نه تحقير آن در پرستش امور دنيوي كه همه آنها در مقابل حيات آدمي ناچيزند، آنموقع ميفهميديم انسان (آنچنان كه هست) چه معنا دارد و انسان در مسير (آنچنانكه بايد) به كجا ميرسد.****«سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرجال فيها الي الضعف و الوهن، فلا يغرنكم كثره ما يعحبكم فيها لقله ما يصحبكم منها» (شادي دنيا با اندوه آميخته و قدرت مردان در آن، رو به ناتواني و سستي است. پس فريب ندهد شما را فراواني آنچه كه در اين دنيا براي شما خوشايند است، زيرا آنچه كه از آنها همراه شما خواهد گشت اندك است.)نوش بينيش و قدرتي كه رو به ضعف نرود در اين دنيا وجود ندارد:زندگي اولاد آدم در اين دنيا هرگز و براي هيچكس بدون اندوه و گرفتاري و تلخيهاي متنوع نميگذرد. حتي آگاهترين افراد هم ميداند كه نوشهاي دنيا نيشهائي بدنبال ميآورد و قدرتهائي كه نصيب انسان ميگردد موقت بوده، دير يا زود رو به ضعف خواهد و نابودي خواهد رفت. در اين دنيا ناهشياري و مستي هر اندازه هم كه شديد باشد باز نميتواند از درك اينكه هيچگونه بينيازي و تندرستي و خوشي و اميدي در اين دنيا بدون نياز و بيماري و ناخوشي و نااميدي وجود ندارد، سرباز زند. از يك جهت بايد گفت: كساني كه ميخواهند با تشديد ناهشياريها و مستيها، خود را از چشيدن طعم تلخ نيازها و بيماريها و ناخوشيها بطور عموم بركنار نمايند، بجهت ناتواني از بدست آوردن چنان ناهشياري و مستي شديد، ناراحتي شديدتر در خود احساس ميكنند، زيرا به نتيجه نرسيدن تلاش براي بدست آوردن هدف مزبور، خود شكنجه وزجري رابدنبال ميآورد. جمله عالم ز اختيار و هست خود ميگريزد در سر سرمست خود تا دمي از هوشياري وارهند ننگ خمر و بنگ بر خود مينهند جمله دانسته كه اين هستي فخ است ذكر و فكر اختياري دوزخ است ميگريزند از خودي در بيخودي يا به مستي يا به شغل اي مهتدي ولي بالاخره نفس را زان نيستي واميكشي زانكه نافرمان شد اندر بيهشي نيستي بايد كه آن از حق بود تا كه بيند اندر آن حسن احد در حقيقت آنكسي كه مانند موش ميخواهد از ناهشياريها و مستيها بگذرد و در آسايش و شادي مطلق كند، او نميداند كه هر كجا بخزد، چنگالهائي از نيش و نااميدي و بيماري و ناگواريها بسراغش خواهد آمد:مرغ جانش موش شد سوراخ جو چون شنيد از گربكان او عرجوازان سبب جانش وطن ديد و قرار اندرين سوراخ دنيا موش وارهم درين سوراخ بنائي گرفت در خور سوراخ دانائي گرفتپيشههائي كه مر او را در مزيد اندرين سوراخ كار آيد گزيدزانكه دل بر كند از بيرون شدن بسته شد راه رهيدن از بدنعنكبوت ار طبع عنقا داشتي از لعابي خيمه كي افراشتيگربه كرده چنگ خود اندر قفس نام چنگش درد و سرسام و مغصحصبه و قولنج و ماليخوليا سكته و سل و جذام و ماشراگربه مرگست و مرض چنگال او ميزند بر مرغ و پر و بال اوگوشه گوشه ميدود سوي دوا مرگ چون قاضي و رنجوري گواخلاصه، با اندك توجهي ميتوان اين قضيه كلي را بعنوان قانون زندگي پذيرفت كه- نوش بينيش نيابي هرگز هر كجا هست گلي، خاري هست با نظريه مجموع حالات انساني و ابعاد مثبت و منفي كه در اين موجود ديده ميشود، بياعتنائي و يا عدم احساس دردها و ناگواريهاي متنوعي كه دست از گريبان هيچ انساني برنميدارند، معلول عللي است كه ما در اينجا مهمترين آنها را متذكر ميشويم:علت يكم، دوام درد و ناگواري است، چنانكه دوام لذت و خوشي موجب بياعتنائي به آن ميشود و انسان طعم شيرين آنرا نميچشد مانند لذت تندرستي، همچنان درد و ناگواري بشرط آنكه موجب اختلال موجوديت آدمي نگردد، مورد بياعتنائي قرار ميگيرد و بقول صائب تبريزي: چو شد زهر عادت مضرت نبخشد بمرگ آشنا كن، بتدريج جان را البته بايد در اين تعبير (بياعتنائي) دقت كرد، زيرا بياعتنائي غير از عدم احساس است و اينكه ما بياعتنائي را به لذت و خوشي و درد و ناخوشي در صورت دوام آنها انتخاب كرديم، براي اينست كه دوام دو حالت مزبور، احساس لذت و درد را از انسان سلب نميكند، بلكه لذت و درد بجهت دوام و استمرار است كه انسان را بخود جلب نميكند.علت دوم، فقدان حس و باصطلاح ناهشياري است كه ميتواند احساس انسان را از لذت و درد سلب نمايد. ولي چنانكه در مبحث گذشته ديديم عدم احساس و ناهشياري از هر وسيلهاي هم كه ناشي ميشود، موقت و محدود است، زيرا سر تا سر زندگي نميتواند در ناهشياري و فقدان حس غوطهور گردد. بنابراين توالي احساس خوشيهاو ناخوشيها و لذتها و دردها در زندگي تقريبا يك جريان عمومي است بقول جبران خليل جبران: شادي و اندوه مانند دو گريه در يك خانهاند كه يكي از آن دو سر سفره نشسته و آن ديگري روي تختخواب است كه دير يا زود جاي خود را تبديل خواهند كرد.علت سوم، فرا رفتن از تاثير عوامل شادي و اندوه و الم و لذت كه قطعا به رشد و تكامل نيازمند است. اين بياعتنائي چنانكه اشاره كرديم فقدان حس نيست، بلكه يكي از خواص قدرت نفس متعالي است كه چنانكه لذائذ نميتوانند آنرا تحت تاثير قرار داده و دگرگونش بسازند، همچنان آلام نيز ناتوانتر از آنند كه آن نفس متعالي را متاثر ساخته و دگرگونش بسازند، زيرا باز بقول جبران خليل جبران: السر في النفس حزن النفس يستره فان تولي فبالا فراح يستتر فان ترفعت عن رغد و عن كدر جاورت ظل الذي حارت له الفكر (اندوه، نفس، راز اصلي نفس را ميپوشاند. اگر آن اندوه رويگردان شد و از بين رفت (ايندفعه) راز نفس با شاديها پوشيده ميشود، اگر تو گام از خوشي و تيرگي فراتر گذاري، با سابقه آن موجودي (خدايا روح) كه فكرها دربارهي او حيرانند، مجاور خواهي گشت.) خداوندا، ممكن است روزي فرا رسد كه نفس متعالي ما آن قدرت را پيدا كند كه راز اصلي خود را بالاتر از گذرگاه شاديها و اندوهها حفظ نمايد؟ خدايا، در اين زندگاني محدود، اين توفيق نصيب ما خواهد گشت كه امواج مثبت و منفي شاديها و اندوهها، نفس ما را در تلاطمهاي خود، كلافه و مضطرب نسازند؟ بار الها، الطاف و عنايات خداوندي خود را شامل حال ما فرما كه پيش از آنكه رهسپار كوي تاريك گور شديم، از آن رشد وكمال اعلا برخوردار شويم كه با ارزيابي صحيح لذايد و آلام، از (حيات معقول) (حيات طيبه)، حيات مستند به بينه دليل روشن) (حيات از آن خدا) برخوردار شويم.در جملات مورد تفسير آمده است هر قدرتي رو به ضعف و سستي ميرود، اين قضيه كلي هم قابل درك همگاني است، يعني هم قدرتمند و هم ضعيف اگر از اندك تعقلي برخوردار باشند، ميدانند كه چنانكه زيبائيهاي صوري رو به نيستي ميروند، همچنان قدرتها بدون استثناء رو به استهلاك و نابودي ميروند، ولي درك اين معني بسيار مهم است كه قدرت در موقع آمدن، عامل مسووليت، و در موقع رفتن، اگر قدرتمند از عهده مسووليت آن برنيامده باشد، بسيار تلخ است و اين تلخي بقدري ناگوار است كه چند لحظه آن ميتواند شيريني اقتدار در سرتاسر عمر را به تلخي مبدل بسازد كه فقط در همان لحظات وداع با قدرت، احساس ميگردد.
يك مساله مهم درباره زيبائي و قدرت يك مساله بسيار مهمي كه در مساله قدرت و فناي آن متذكر ميشويم، اينست كه چنانكه آدمي ميتواند از زيبائي، هم لذت ببرد و هم استفاده حقيقي نمايد، قدرت هم مانند زيبائي ميتواند مورد دو نوع برخورداري بوده باشد: نوع يكم، لذت محض كه البته موقت و محدود و نسبي و مخلوط به دردها است. نوع دوم، استفاده از قدرت، توضيح اينكه استفاده بمعناي حقيقي آن كه نيازي به لذت طبيعي محض ندارد، عبارت است از فايده بردن معقول از دو مقوله مزبور (زيبائي و قدرت). اما درباره زيبائي بايد در نظر گرفت كه زيبايي بر دو قسم عمده تقسيم ميگردد. قسم محسوس و قسم معقول. هر دو قسم زيبائي ميتوانند لذتي مناسب خود را در درون آدمي بوجود بياورند، ولي بدانجهت كه لدت و زيبائي معقول، تصعيد يافتهتر و روحانيتر از زيبائي محسوس است، لذا قرار دادن زيبائي معقول در مجراي استفاده روحاني و كمال معنوي مسستقيمتر و آسانتر است تا زيبائي محسوس. ولي انسان رشد يافته كه ميداند زيبائي محسوس عبارتست از پردهاي نگارين و شفاف كه بر روي كمال كشيده شده است، ميتواند از پشت پرده شفاف زيبائي محسوس كمالات نسبي وابسته به كمال مطلق را نظاره كند و بطرف آن جذب شود و از اين طريق از زيبائي محسوس استفاده حقيقي داشته باشد.اما درباره قدرت بايد توجه داشته باشيم كه لذت قدرت شباهتي به لذت از تماشاي زيبائي ندارد، زيرا لذتي كه از زيبائي برده ميشود، چنانكه كمال و نظم و ظرافت شكل جهان عيني بعنوان قطب عيني زيبائي در بوجود آمدن آن زيبائي دخالت ميورزد، همچنين استعداد زيباياني درون ما بعنوان قطب ذاتي زيباياني ركن دوم زيبائي يا حداقل زيباياني را تشكيل ميدهد:آوازه جمالت از جان خود شنيديم چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديماندر جمال يوسف گر دستها بريدند دستي به جان ما بر بنگر چهها بريديم (مولوي)دخالت قطب ذاتي:چمني كه تا قيامت گل او ببار بادا صنمي كه بر جمالش دو جهان نثار باداز پگاه مير خوبان به شكار ميخرامد كه به تير غمزهي او دل ما شكار باداچه عروسي است در جان كه جهان ز عكس رويش چو دو دست نوعروسان تر و پرنگار بادا (مولوي)و با توجه به عظمت هر دو قطب (عيني و ذاتي) در بوجود آمدن احساس زيبائي، زحمت زيادي براي فراتر رفتن به عالم معني و درك كمال روحي نميماند، در صورتيكه قدرت طبيعي از زور يك باز و گرفته تا مالكيت بر همه روي زمين و آنچه كه در آن وجود دارد، بطور طبيعي پديدهايست ناآگاه و بطور مستقيم موجب صعود به عالم معني و كمال روحي نميگردد. بطور كلي بايد بگوئيم: يقيني است كه درك زيبائي اگر چه زيبائي محسوس باشد موجب لطافت روح ميگردد، در صورتيكه احساس قدرتمندي بطور طبيعي بر تورم خود طبيعي ميافزايد. و اين قدرت طبيعي ناآگاه كه دارنده آن، فقط چهره طبيعي آنرا ميبيند و براي تورم خودطبيعياش از آن بهره مند ميگردد، براي هيچ كس نميماند و دير يا زود تدريجا يا ناگهان از انسان دور ميشود و انسانرا مانند پوست حيواني كه براي استفاده از گوشتش با دميدن باد نمايش بزرگي پيدا كرده (و پس از رفتن باد لاغر ميگردد و بحال اولي يا بدتر از آن، در ميآيد) رها ميسازد، چون پديده قدرت بدتر از آن باد دميده شده در پوست حيوان است، زيرا وقتي كه پوست حيوان از باد خالي شود، بدن آن حيوان بحال خود برميگردد، در صورتيكه قدرت آن عاملي است كه اگر در تورم خودطبيعي بكار رود، در موقع نابودي از قدرتمند، وجود او را مبدل به خاكستر ميكند و ميرود. آري:آتشش پنهان و ذوقش آشكار دود او ظاهر شود پايان كارمگر اينكه با بدست آوردن اطلاعات و معارف مفيد انسان ساز، قدرت را وسيله كمال روح قرار بدهد نه تورم خودطبيعي و اين مطلب را در مجلداتي كه در مبحث گذشته متذكر شديم مشروحا بيان كردهايم، لذا نيازي به تكرار نيست.
حاصل اين خطبه ترغيب مردم به زهد و بى ميلى به دنيا، و پرهيز دادن آنها از آلودگى به تباهيهاى آن است. امام (ع) دستور فرموده كه به دنيا مانند زاهدان يعنى كسانى كه رغبت خود را از آن باز داشته و روى از آن گردانيده اند بنگرند، و تذكّر مى فرمايد كه مردم بايد دنيا را رها كنند، و آن را ناچيز شمارند، مگر براى رفع ضرورت كه بايد به مقدار ضرورى اكتفا كنند.سپس امام (ع) به ذكر معايب نفرت انگيز آن به شرح زير پرداخته اند:1- اين كه دنيا ساكنان خويش و كسانى را كه بدان اعتماد و اطمينان كرده و دل به آن بسته اند از ميان مى برد.2- اين كه دنيا ناز پروردگان و متنعّمان را، كه آرزوها آنان را فريب داده و خود را از گزند ايّام مصون ديده اند به مصيبت مى كشاند، و آنچه را بدان دل خوش كرده و مايه ايمنى خود يافته اند از آنها مى گيرد.3- اين كه آنچه از دنيا سپرى مى شود، و از مردم، روى مى گرداند، همچون جوانى و تندرستى و دارايى و عمر، ديگر بار باز نمى گردد.4- اين كه معلوم نيست در آينده چه اوضاع و گرفتاريهايى پيش مى آيد تا چشم به راه آن باشند و در صدد رفع آن برآيند.5- اين كه شادى دنيا به اندوه آميخته است، و آن كه از شادى برخوردار است، پيوسته در تشويش از دست دادن مطلوب و يا از ميان رفتن محبوب است.6- اين كه پايان قدرت و نيرومندى مردم دنيا ناتوانى و سستى است، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً».يكى از صلحا و نيكان در باره زهد و بى ميلى به دنيا گفته است: آيا آن زندگانى كه آميخته به درد و بيمارى، و رو به پيرى، و منتهى به نابودى، و در پى آن پشيمانى است شايسته دلبستگى است؟!سپس امام (ع) نهى مى كند از اين كه مردم به آنچه در دنيا خوشايند و دلپسند آنهاست فريفته شوند، بدين سبب كه خوشيها و لذّات دنيا زودگذر و ناپايدار است، و آنچه براى انسان شايسته رغبت و دلبستگى است چيزى است كه پيوسته به همان گونه كه هست باقى بماند، و از زوال و تغيير مصون باشد. اشاره آن حضرت به اين كه اندكى از اينها شما را همراهى مى كند كفن و امثال آن است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 180
و من خطبة له عليه السّلام و هى المأة و الثانية من المختار فى باب الخطب و شرحها في فصلين:الفصل الاول:أنظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها، الصّادفين عنها، فإنّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثّاوي السّاكن، و تفجع المترف الامن، لا يرجع ما تولى منها فأدبر، و لا يدرى ما هو آت منها فينتظر، سرورها مشوب بالحزن، و جلد الرّجال فيها إلى الضّعف و الوهن، فلا تغرّنكم كثرة ما يعجبكم فيها لقلّة ما يصحبكم منها.اللغة:(صدفت) عنه أصدف من باب ضرب اعرضت و صدفت المرأة فهي صدوف و هي التي تعرض وجهها عليك ثمّ تصدق عنك و (ثوى) بالمكان و فيه و ربّما يتعدّى بنفسه من باب رمى يثوى ثواء بالمدّ أقام فهو ثاو قال تعالى: «وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ».و (فجعه) يفجعه من باب منع وجعه كفجّعه أو الفجع أن يوجع الانسان بشيء يكرم عليه فيعدمه و (اترفته) النعمة أطغته و المترف وزان مكرم المتروك يصنع ما يشاء و لا يمنع و (الجلد) محركة الشّدة و القوّة فهو جلد و جليداى شديد قوىّ.الاعراب:الفاء في قوله فأدبر عاطفة للجملة على جملة الصّلة و في قوله فلا تغرّنّكم فصيحة.المعنى:اعلم أنّ هذا الفصل من الخطبة متضمّن للتّزهيد عن الدّنيا و التّنفير منها بالتنبيه على عيوبها المرغّبة عنها، و قد مضى الكلام في هذا المعنى مستوفا في الخطبة الثانية و العشرين و شرحها و في غيرها من الخطب السّالفة و قال عليه السّلام هنا: (انظروا إلى الدّنيا نظر الزّاهدين فيها الصّادفين عنها) قد مرّ تحقيق معنى الزّهد و بيان مراتبه و اقسامه بما لا مزيد عليه في شرح الخطبة التاسعة و السبعين و قدّمنا هنالك بعض الأخبار الواردة فيه و نورد هنا بعض ما لم نروه فأقول:
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 182
روى في الكافي عن عليّ بن إبراهيم عن عليّ بن محمّد القاساني عمّن ذكره عن عبد اللّه بن القاسم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال إذا أراد اللّه بعبد خيرا زهّده في الدّنيا و فقّهه في الدّين و بصّر عيوبها و من اوتيهنّ فقد أوتى خير الدّنيا و الآخرة و قال عليه السّلام: لم يطلب أحد الحقّ من باب أفضل من الزّهد في الدنيا، و هو ضدّ لما طلب أعداء الحقّ قلت: جعلت فداك ممّاذا؟ قال: من الرغبة فيها.و قال عليه السّلام ألا من صبّار كريم فانّما هي أيّام قلائل إلّا أنّه حرام عليكم أن تجدوا طعم الايمان حتّى تزهدوا في الدّنيا.قال: و سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول إذا تخلّى المؤمن من الدّنيا سما و وجد حلاوة حبّ اللّه و كان عند أهل الدّنيا كأنّه قد خولط و انّما خالط القوم حلاوة حبّ اللّه فلم يشتغلوا بغيره.قال: و سمعته يقول إنّ المؤمن إذا صفا ضاقت به الأرض حتى يسمو.و باسناده عن أبي حمزة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السّلام إنّ من أعون الأخلاق على الدّين الزّهد في الدّنيا، هذا.و لما أمر عليه السّلام بالنّظر إلى الدّنيا نظر الزّاهدين المعرضين من الأنبياء و المرسلين و الأئمة المعصومين و غيرهم من عباد اللّه الصّالحين، و أوجب اقتفاء آثارهم و التأسّي بهم علل ذلك بقوله (فانّها و اللّه عمّا قليل تزيل الثاوى السّاكن و تفجع المترف الآمن) مؤكدا بالقسم البارّ تنزيلا للمخاطبين منزلة المنكر لما شاهد منهم رغبتهم إليها و اعتمادهم بها، يعني أنّ من شأنها نقل المقيمين السّاكنين بها إلى دار الآخرة و افجاع المنعمين الآمنين بحيلولتها بينهم و بين ما يحبّونه، فاذا كان شأنها ذلك فكيف الأمن بها و الرّكون إليها شعر:هب الدّنيا إليك تساق عفوا أليس مصير ذاك إلى انتقال و ما دنياك إلّا مثل فيء أظلّك ثمّ آذن بالزّوال (لا يرجع ما تولّى منها فأدبر و لا يدرى ما هو آت منها فينتظر) يعنى ما كنت «1»______________________________ (1) لعلّه من أخلّ بالشى اذا ترك و غاب عنه
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 183
مبتهجا به فيها من الشّباب و القوّة و النعمة و العزّة و اللّذة قد أدبر و تولّى و مضى و انقضى فلا رجوع له اخرى، و ما يأتي بعد ذلك فهو غير معلوم لك اذ لا تدرى أنّه نعمة أو نقمة، عزّة أو ذلّة، ثروة أو مسكنة، حياة أم ممات، ضيق أو سعة، و بالجملة لا تدرى انه ملايم لطبعك فتنتظر أو مناف له فتنفر، قال الشّاعر:واضيعة العمر لا الماضي انتفعت به و لا حصلت على علم من الباقي (سرورها مشوب بالحزن و جلد الرّجال فيها إلى الضّعف و الوهن) و هذا مدرك بالوجدان مشاهد بالعيان إذ قلّ ما ترى مسرورا فيها و مبتهجا بها إلّا و مبتلا في كلّ لمحة و آن بفوت مطلوب أو فقد محبوب، و نرى بضاضة الشّباب مبدلة بحوانى الهرم، و غضارة الصحّة موهونة بنوازل السّقم (فلا يغرّنّكم كثرة ما يعجبكم فيها) من عزّ و سلطان و جنود و أعوان و حصون و مقاصر و ضياع و دساكر و نساء و بنين و عشيرة و أقربين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الانعام و الخيل المسوّمة (لقلّة ما يصحبكم منها) اذ ليس الّا كفن و حنوط و قطن و عود قال الشاعر:فما تزوّد ممّا كان يجمعه إلّا حنوطا غداة البين في خرق و غير نفحة «1» أعواد شببن له و قل ذلك من زاد لمنطلق ______________________________ (1) النفحة من العود القطعة منه و نفحة القوس المتروك منه و شببن له اى رفعن له من شب الفرس شبابا و مشبوبا رفع بيديه، منه.الترجمة:از جمله خطب شريفه آن امام مبين و وليّ مؤمنين است كه فرموده:نظر نمائيد بسوى دنيا نظر همچه كسانى كه زاهد شوند در دنيا و اعراض نمايند از آن، پس بدرستى كه آن دنيا بحقّ خدا بعد از اندك زمانى زايل مى سازد مقيم آرام گرفته را، و فجعه مى آورد بى باك و ايمن را بآن، نمى گردد آنچه كه رو گردان شد از آن پس پشت كرد، و دانسته نمى شود آن چيزى كه آينده است از آن تا اين كه انتظار كشيده شود، شادى آن آميخته شده باندوه، و قوّة مردان در آن منتقل است بسوى ضعف و سستى. پس البته مغرور ننمايد شما را زيادتي آن چيزى كه خوش آينده شما است در آن از جهة قلت و كمى چيزى كه مصاحب و همراه باشد شما را از آن كه عبارتست از قطن و كفن.