وَ قَالَ (علیه السلام): أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ، وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ، وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَه.
أزْرى بِنَفْسِهِ: خويش را كوچك كرد.اسْتَشعَرَ: لباس زيرين قرار داد، يعنى با طمع خو گرفت.أمَّرَ لِسَانَهُ: زبانش را فرمانروا كرد.
أزرَى: حقير نمود، عيب وارد كردإاستَشعَرَ: بخود شعار و عادت كردأمَّرَ: امير و فرمانروا كرد
و فرمود (ع): آنكه طمع را شعار خود سازد، خود را خوار ساخته و هر كه پريشانحالى خويش با ديگران در ميان نهد، تن به ذلت داده است و كسى كه زبانش بر او فرمان راند، بى ارج شود.
و آن حضرت فرمود: آن كه طمع را شعار خود نمود نفسش را خوار ساخت، و كسى كه سختى خود را فاش كرد راضى به پستى شد، و آدمى كه زبانش را بر خود امارت داد بى مقدار گشت.
شناخت ضدّ ارزش ها:(اخلاقى) و درود خدا بر او، فرمود: آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست كرده، و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده، و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.
[و فرمود:] آن كه طمع را شعار خود گرداند خود را خرد نماياند، و آن كه راز سختى خويش بر هر كس گشود، خويشتن را خوار نمود. و آن كه زبانش را بر خود فرمانروا ساخت خود را از بها بينداخت.
امام عليه السّلام (در نكوهش طمع و آز و اظهار گرفتارى و تنگدستى و بى انديشه سخن گفتن) فرموده است:1- كوچك گردانيد خود را كسيكه طمع و آز (بآنچه در دست مردم است) را روش خويش قرار داد (زيرا لازمه طمع نيازمندى و فروتنى است، و لازمه نيازمندى و فروتنى پستى و كوچكى)2- و بذلّت و خوارى تن داده كسيكه گرفتارى و پريشانى خود را (نزد ديگرى) آشكار نمايد (زيرا لازمه اظهار گرفتارى و پريشانى حقارت و زير دستى است)3- و نزد خويش خوار است كسيكه زبانش را حكمران خود گرداند (بى تأمّل و انديشه هر چه به زبانش آيد بگويد كه بسا موجب هلاك و تباهى او گردد، و چنين كس مقام و منزلتى براى خود در نظر نگرفته است).
امام عليه السلام فرمود: هر كس طمع را پيشه كند خود را حقير كرده و كسى كه ناراحتى هايش را (نزد اين و آن بدون هيچ فايده) فاش كند به ذلت خويش راضى شده و آن كس كه زبانش را بر خود امير كند شخصيتش حقير خواهد شد.
از اين کارها بپرهيز:امام(عليه السلام) در اين کلام نورانى اش به پيامدها و آثار سوء سه رذيله اخلاقى در عباراتى کوتاه و فشرده اشاره فرموده است.(1) نخست مى فرمايد: «هر کس طمع را پيشه کند خود را حقير ساخته است». (أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ). واژه «طمع» به معناى بيش از حق خود طالب بودن و گرفتن مواهب زندگى از دست ديگران است و تعبير به «استشعر» که به معناى پوشيدن لباس زيرين است اشاره به اين است که طمع را به خود چسبانده و از آن جدا نمى شود; بديهى است که افراد طماع براى رسيدن به مقصود خود بايد تن به هر ذلتى بدهند و دست سؤال به سوى هرکس دراز کنند و شخصيت خود را براى نيل به اهداف طمعکارانه خود بشکنند.در سخنان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ إِلَى طَبَع». در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره خطر اين صفت مذموم مخصوصاً براى علما وارد شده است که فرمود: «إن الصّفاة الزّلال الذي لا تَثْبُتُ عَلَيْهِ أقْدامُ».و عجيب اين که هنگامى که طمع فزونى يابد کارهايى از انسان سر مى زند که کاملاً احمقانه است; شبيه آنچه درباره طماع معروف عرب به نام «اشعب» نقل شده که بسيارى از اوقات هنگامى که راه مى رفت دامن خود را به دست مى گرفت و آن را در برابر آسمان باز نگه مى داشت و مى گفت: شنيده ام بعضى از پرندگان در حال پرواز تخم مى گذارند شايد تخم آن پرنده در دامن من بيفتد. و يا نقل مى کنند هنگامى که گروهى از کودکان او را در کوچه و بازار آزار مى دادند براى پراکنده ساختن آنها گفت: شنيده ام در فلان خانه حلوا پخش مى کنند بچه ها به سوى آن خانه دويدند ناگهان ديدند خود اشعب نيز به سوى آن خانه مى دود گفتند: تو چرا؟ گفت: شايد حرف من درست باشد. اين داستان ها خواه واقعيت داشته باشد يا نه اشاره به کارهاى ننگ آورى است که انسان به جهت طمع انجام مى دهد. نقطه مقابل طمع قناعت است که سبب عزت آدمى مى شود همان گونه که اميرمؤمنان فرمود: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ; آن کس که قناعت پيشه کند عزيز خواهد بود».(2) و به گفته شاعر:آز بگذار و پادشاهى کن *** گردن بى طمع بلند بود!در دومين نکته مى فرمايد: «کسى که سفره دل خويش را (نزد اين و آن بدون هيچ فايده) باز کند (و مشکلات خود را فاش سازد) رضايت به ذلت خود داده است»; (وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ). روشن است هرگاه انسان نزد طبيب درد خود را بگويد و از وى راه درمان بطلبد يا پيش قاضى ظلمى را که بر او رفته بيان سازد و از او احقاق حق بخواهد يا نزد دوستش از گرفتارى خود براى گرفتن وام سخن بگويد کار خلافى نکرده و به دنبال مشکل گشايى بوده; اما طرح مشکلات نزد کسانى که هيچ گونه توانايى بر حل آن ندارند اثرى جز ذلت و سرافکندگى انسان نخواهد داشت. در اين گونه موارد بايد خويشتن دار بود و لب به شکايت نگشود.آن گاه امام(عليه السلام) در جمله سوم مى فرمايد: «کسى که زبانش را بر خود امير سازد شخصيت او تحقير مى شود»; (وَهَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ). منظور از امير شدن زبان آن است که از تحت کنترل عقل و فکر خارج شود و هرچه بر زبانش آمد بگويد. بديهى است سخنانى که از فکر و عقل و تقوا سرچشمه نمى گيرد در بسيارى از موارد خطرهايى ايجاد مى کند که انسان قادر بر جبران آن نيست و گاه اسباب رنجش افراد آبرومند و سبب ايجاد اختلاف در ميان مردم و کينه و دشمنى نسبت به گوينده و ديگران مى شود و چه زيبا مى گويد شاعر عرب:اِحْفَظْ لِسانَکَ اَيُّهَا الاْنْسانُ *** لا يَلْدَغَنَّکَ إنَّهُ ثُعْبانٌکَمْ فِى الْمَقابِرِ مِنْ قَتيلِ لِسانِهِ *** کانَتْ تُهابُ لِقاءُهُ الاْقْرانُاى انسان زبان خود را حفظ کن ـ مراقب باش تو را نگزد که اژدهايى است.چه بسيارند کسانى که در گورستان ها خفته اند و کشته زبان خويشند ـ همان کسانى که همطرازان آنها از ملاقات با آنها وحشت داشتند.در حديث ديگرى در سلسله همين کلمات قصار مى خوانيم: «مَنْ کَثُرَ کَلاَمُهُ کَثُرَ خَطَؤُهُ; کسى که زياد سخن گويد اشتباهات زيادى خواهد کرد».(3) و اين خطاى بسيار باعت تحقير و بى ارزش شدن او در نظرها مى شود. کوتاه سخن اين که انسان عاقل بايد زبانش را در اختيار عقلش قرار دهد نه اين که عقلش را در اختيار زبان که اولى مايه سعادت است و دومى اسباب حقارت.شايان توجه است صفات سه گانه نکوهيده اى را که امام در اين بيان کوتاه ذکر کرده (طمع، فاش کردن ناراحتى ها نزد هرکس و امير ساختن زبان بر خود) هرسه در اين جهت مشترکند که سبب ذلت و خوارى مى شوند و اين هماهنگى در اثر سبب شده است که امام(عليه السلام) هر سه را کنار هم قرار دهد.*****پی نوشت:1. سند گفتار حکیمانه: این جمله به اضافه چهار جمله بعد از آن که خواهد آمد همگى در وصیتى که امام(علیه السلام) به مالک اشتر فرموده دیده مى شود و مرحوم صاحب کتاب تحف العقول که قبل از سیّد رضى مى زیسته در شرح کلمات قصار على(علیه السلام) تمام آن را با تفاوت هایى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 9) و این نشان مى دهد که بخشى از آنچه در بحث کلمات قصار نهج البلاغه آمده جمله هاى به هم پیوسته اى بوده است که مرحوم سیّد رضى به سبب معانى مستقلى که داشته اند آنها را از هم جدا کرده است.2. غررالحکم، ص 392، ح 9018. در بعضى از عبارات این جمله به این صورت نقل شده است: «عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمَعَ» (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 19، ص 50).3. نهج البلاغه، حکمت 349.
از سخنان مربوط به ادب و ترغيب بر مكارم اخلاق به شرح زير:اوّل- خود را خوار كرد، آن كه طمع را پيشه ساخت. اين سخن جهت برحذر ساختن از طمع است كه مخالف فضيلت قناعت مى باشد، با يادآورى پيامدهاى طمع، از قبيل خوار ساختن و پست كردن خود. توضيح آن كه چشم طمع داشتن به مال ديگران، باعث نيازمندى بديشان و كرنش در برابر آنهاست، و اين خود انگيزه پستى در نظر آنان، و افتادن از چشم آنهاست، صفت استشعار را استعاره براى پيوستگى و مباشرت طمع، نسبت به قلب آدمى همانند لباس زير كه مباشر و پيوسته به جسم است.دوم- تن به ذلّت داد، آن كه گرفتارى خود را ابراز كرد. و اين سخن نيز، به منظور برحذر داشتن انسان از شكايت بردن از تهى دستى و گرفتارى اش به نزد مردم است، به وسيله يادآورى تن در دادن به ذلّت و خوارى كه در پى دارد.سوم- در نزد خود بى ارزش است، آن كه زبانش را فرمانرواى خود ساخته است. اين سخن دور كننده انسان از پرحرفى بدون فكر و مراجعه به عقل است، چون اين عمل دليل بر پستى و بى ارزشى انسان در نزد خويشتن است، امّا در دنيا پر حرفى گاهى باعث نابودى مى شود، و به همين اشاره دارد سخن شاعر كه مى گويد:احفظ لسانك ايّها الانسان لا يلدغنّك انّه ثعبانكم فى المقابر من قتيل لسانه كانت تهاب لقاءه الاقرانو امّا در آخرت، به دليل حديث نبوى: «آيا چيزى جز محصول زبان مردم، باعث به رو در افتادن آنان در آتش دوزخ است». و هيچ ذلّتى براى انسان بالاتر از هلاكت وى نيست.واژه تأمير (فرمانروا ساختن)، را استعاره آورده است براى مسلّط كردن زبان آدمى، بر آنچه باعث آزار روح است، بدون توجه به آنها، چنان كه گويى مجبور به گفتن آنها شده است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 9
الى السادسة من حكمه و آدابه و هى فى مكارم الاخلاق:(2) و قال عليه السّلام: أزرى بنفسه من استشعر الطّمع، و رضى بالذّلّ من كشف ضرّه (عن ضرّه- خ)، و هانت عليه نفسه من أمّر عليها لسانه. (73215- 73193)
اللغة:في الصحاح يقال (أزريت به) إذا قصرت به و أزريته أي حقّرته و (استشعر) فلان خوفا أي أضمره (طمع) فيه طمعا و طماعة و طماعية مخفّف فهو طمع (الضرّ) بالضمّ الهزال و سوء الحال.الاعراب:أزرى بنفسه، الباء للتعدية بتضمين أزرى معنى قصر كما فسّره في الصّحاح.المعنى:(الطمع) توقّع ما لا يستحقّ أو ما ليس بحقّ، فقد يكون مباحا كطمع الجائزة من الأمراء و الهبة من الأغنياء، و قد يكون أمرا محرّما كالطمع فيما لا يحلّ له من مال أو جمال، و هو مذموم و ممنوع أخلاقا و هو من الصّفات العامّة قلّما يخلو عنه إنسان إلّا من ارتاض نفسه و أزال أصل هذه الصّفة الذميمة عن نفسه، فانه من لهبات الشهوة الكامنة في الطبائع الإنسانيّة.و قد اشتهر أشعب أحد التابعين بهذه الصفة و نسب إليه مطامع عجيبة إلى حدّ السخف و السفه.فمنها: أنّه اجتمع عليه الصّبيان يؤذونه فأراد تفريقهم و طردهم، فأشار إليهم إلى بيت أنه يقسم فيه الحلوى، فشرعوا يركضون نحوه، و ركض معهم فقيل له في ذلك فأجاب أنه ربّما يكون صادقا.و منها: أنّه إذا مشى تحت السّماء يبسط طرف ردائه، فسئل عن ذلك فقال: عسى أن يبيض طائر في الهواء فيقع بيضته في طرفي.فالطمع بما في أيدي النّاس يستلزم الخضوع لهم و يجرّ الهوان و سقوط المنزلة عندهم و عند اللَّه، و قد ورد في ذمّ الطمع أخبار و أحاديث كثيرة.ورد في الشرح المعتزلي: «و في الحديث المرفوع أنّ الصفا الزلزال الّذي لا تثبت عليه أقدام العلماء الطمع» و قد اشتهر أنّه عزّ من قنع و ذلّ من طمع
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 11
و في الكافي عن أبي جعفر عليه السّلام: بئس العبد عبد له طمع يقوده، و بئس العبد عبد له رغبة تذلّه (كشف الضرّ) للنّاس شكوى من اللَّه إلى عباده و هو خلاف رسم العبودية و هتك ستر الرّبوبيّة، و قد ورد فيه ذمّ كثير.سمع الأحنف رجلا يقول: لم أنم الليلة من وجع ضرسي، فجعل يكثر فقال: يا هذا لم تكثر فو اللَّه ذهبت عيني منذ ثلاث سنين فما شكوت ذلك إلى أحد و لا أعلمت بها أحدا، و هو مع ذلك يوجب تنفير النّاس و مذلّة عندهم.و أمّا حفظ اللّسان و التسلّط عليه فممّا حثّ عليه في غير واحد من الأخبار و كان يقال: ربّ كلمة سفكت دما و أورثت ندما، و في الحديث أنّ لسان ابن آدم يشرف صبيحة كلّ يوم على أعضائه و يقول لهم: كيف أنتم؟ فقالوا: بخير إن تركتنا و في شرح ابن ميثم:احفظ لسانك أيّها الانسان لا يلدغنّك إنّه ثعبان كم في المقابر من قتيل لسانه كانت تهاب لقاءه الأقران الترجمة:هر كه طمع در دل آرد خود را پست دارد- و هر كه پرده از سختى و تنگدستى خويش برگيرد خود را بخوارى بسپارد- و هر كه بگستاخى زبان خود سر نهد خويش را بزبونى دهد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 228
ازرى بنفسه من استشعر الطمع، و رضى بالذلّ من كشف عن ضره، و هانت عليه نفسه من امّر عليها لسانه. «هر كس طمع را شعار خود سازد، خود را كوچك ساخته است و آن كس كه درماندگى خويش را آشكار سازد، به زبونى راضى شده است و آن كس كه زبان خود را بر خود فرمانروا ساخت، ارزش خود را كاسته است.»
در شرح اين سخن احاديثى آمده است كه براى نمونه به ترجمه برخى از آنها قناعت مى شود. در حديث مرفوع آمده است كه «سنگ صاف لغزنده اى كه گام دانشمندان هم بر آن پايدار نيست آز است.»، و گفته شده است: بيشترين كشته شدن خردها زير سايه هاى طمع است. از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره توانگرى پرسيدند، فرمود: «نا اميدى از آنچه در دست مردم است، و هر يك از شما آهنگ طمع دنيا مى دارد، آهسته حركت مى كند.»