2- و في حديثه (علیه السلام): هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ.[يريد الماهر بالخطبة الماضي فيها و كل ماض في كلام أو سير فهو شحشح، و الشحشح في غير هذا الموضع البخيل الممسك].
2. در حديثى فرمود: اين خطيب «شحشح» است.مراد از «شحشح» كسى است كه در اداى خطبه و ادامه دادن آن مهارت دارد و هر كه در سخن و رفتار چالاك باشد او را «شحشح» گويند. در غير اين موضوع به معنى بخيل و ممسك است.
2. در گفتار آن حضرت است. اين گوينده اى شحشح است.منظورش اين است كه در گفتار ماهر و در بيان مطالب رسا و روان است، و هر تندرو در سخن و رفتار «شحشح» است، و شحشح در غير اين مقام به معناى بخيل است.
سخنورى:2- روايتى ديگر از امام: اين سخنران، زبردست ماهرى است.(1)(«شحشح» يعنى مهارت دارد، به كسى كه خوب حرف مى زند يا خوب راه مى رود گويند، ولى در موارد ديگر «شحشح» يعنى فردى بخيل).________________________________(1). منظور، صعصعة بن صوحان است كه از ياران خاص امام عليه السّلام بود و سخنران با مهارتى بود، مغيرة بن شعبه به دستور معاويه او را تبعيد كرد و در سال 60 هجرى در تبعيدگاه خود درگذشت.
2. [و در حديث آن حضرت است (ع):] اين خطيب شحشح است.[يعنى در خطبه خواندن رسا و در پى گيرى آن تواناست، و هر كه پى گيرى سخن تواند يا راهى را پى گرفته و پويد شحشح است، و شحشح جز در اين مورد، به معنى بخيل نابخشنده بود.]
2- در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن صعصعة ابن صوحان عبدىّ را «كه از بزرگواران و خواصّ و نيكان اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام است» مى ستايد) اين خطبه خوان ماهر و زيرك.(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) (از لفظ شحشح) شخص ماهر و زيرك و استاد در خطبه خواندن و تواناى در اداى سخن رسا را خواسته است، و هر تند گذر در سخن و رفتار را شحشح گويند، و شحشح در غير اين مقام بمعنى بخيل و زفت آمده كه از بخشش خوددارى مى نمايد (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: صعصعه را فخر و سرفرازى همين بس كه مانند علىّ عليه السّلام او را به مهارت و استادى و فصاحت زبان و توانائى بر سخن بستايد).
امام عليه السلام (اشاره به صعصعة بن صوحان يا خطيب قوم قيس بن شباب) فرمود: اين خطيبِ ماهر و زبردستى است.مرحوم سيّد رضى (در تفسير اين كلام شريف) مى گويد: منظور امام عليه السلام اين است كه او در سخنرانى، سخت ماهر و چيره است و هركس در سخن، يا در سير و حركت، چابك و زبردست باشد به او «شَحْشَح» اطلاق مىشود و«شحشح» در غير اين مقام به معناى شخص بخيل و ممسك است.
امام عليه السلام اين خطيب را ستود:امام اميرمؤمنان عليه السلام در اين گفتار فصيح خود اشاره به خطيبى كرده ومى فرمايد: «اين خطيبِ ماهر و زبردستى است»؛ (هذَا آلْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ).مرحوم سيّد رضى نظرش از ذكر اين جمله تعبيرى است كه امام عليه السلام درباره آن خطيب به عنوان «شحشح» آورده است كه تعبير فصيح و پرمعنايى است، ازاينرو به دنبال ذكر اين جمله مى گويد: «منظور امام عليه السلام اين است كه او در سخنرانى، سخت ماهر و چيره است و هركس در سخن، يا در سير و حركت چابك و زبردست باشد به او «شحشح» اطلاق مى شود». سپس مى افزايد : «شَحْشَح» در غير اين مقام به معناى شخص بخيل و ممسك است»؛ (يُريدُ الْماهِرَ بِالْخُطْبَةِ الْماضي فيهَا، وَكُلُّ ماضٍ في كَلامٍ أوْ سَيْرٍ فَهُوَ شَحْشَحٌ، وَالشَّحْشَحُ في غَيْرِ هذَا الْمَوْضِعُ: الْبَخيلِ الْمُمْسِکُ).امام عليه السلام اين سخن را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از سخنوران بليغ اصحاب على عليه السلام بود، يا درباره يكى از سخنوران قوم ديگرى و يا درباره هر دو بيان فرموده است و واژه «شَحْشَح» در كتاب لغت به معانى زيادى آمده است؛ از جمله صاحب قاموس مى گويد: «شَحْشَح» به معناى بيابان وسيع و شخصى كه مراقب چيزى است و انسان بدخلق و خطيب توانا و شخص شجاع و غيور آمده است، بنابراين واژه مزبور به حسب مقامات مختلف، معناى متفاوتى دارد؛ هنگامى كه درباره سخنورى ذكر شود به معناى فصاحت و بلاغت و توانگرى و مهارت در سخنورى است و هرگاه درباره بيابانى گفته شود به معناى وسعت و گسترش آن است و گاه به معناى افراد كج خلق نيز آمده است. از كلام مرحوم سيّد رضى استفاده مى شود كه قدر مشترك ميان بسيارى از معانى اين كلمه، همان توانايى است؛ خواه توانايى در سخن باشد يا در سير و حركت. در لسان العرب نيز همين معانى براى واژه «شحشح» ذكر شده است.*****نكته:اين خطيب چه كسى بود؟همانگونه كه اشاره شد، ابن ابى الحديد در شرح اين كلام نقل كرده كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام اين تعبير را درباره «صعصعة بن صوحان» كه از خواص يارانش وبسيار فصيح اللسان بود بيان فرموده است. در اينجا مناسب دانستيم كه به گوشه اى از سخنان فصيح آن مرد سخنور اشاره كنيم؛ از جمله خطبه هاى بسيار فصيح و پرمعناى او خطبه اى است كه به هنگام دفن اميرمؤمنان على عليه السلام در كنار قبر آن حضرت و در برابر فرزندان آن امام عليه السلام بيان كرد. وى در حالى كه يك دست خود را بر قلبش گذاشته بود و با دست ديگر خاك بر سر خود مى پاشيد و بر سر مى زد گفت: «بِأَبِي أَنْتَ وَأُمّي يا أميرَالْمُوْمِنينَ ـ ثُمَّ قالَ ـ هَنِيئاً لَکَ يا أَبَالْحَسَنِ فَلَقَدْ طابَ مَوْلِدُکَ وَقَوِىَ صَبْرُکَ وَعَظُمَ جِهادُکَ وَظَفَرْتَ بِرَأْيِکَ وَ رَبِحْتَ تِجَارَتَکَ وَقَدِمْتَ عَلى خالِقِکَ فَتَلَقّاکَ اللهُ بِبِشارَتِهِ وَحَفَّتْکَ مَلائِكَتُهُ وَاسْتَقْرَرْتَ فِي جِوارِ الْمُصْطَفى فَأكْرَمَکَ اللهُ بِجِوارِهِ وَلَحِقْتَ بِدَرَجَةِ أخيکَ الْمُصْطَفى وَشَرِبْتَ بِكَأْسِهِ الأوْفى فَأسْأَل اللهَ أنْ يَمُنَّ عَلَيْنا بِاقْتِفائِنا أثَرَکَ وَالْعَمَلِ بِسيرَتِکَ وَالْمُوالاةِ لاِوْلِيائِکَ وَالْمُعاداةِ لاِعْدائِکَ وَأنْ يَحْشُرَنا في زُمْرَةِ أوْلِيائِکَ فَقَدْ نِلْتَ ما لَمْ يَنَلْهُ أَحَدٌ وَأَدْرَكْتَ ما لَمْ يُدْرِكْهُ أَحَدٌ وَجاهَدْتَ فِي سَبِيلِ رَبِّکَ بَيْنَ يَدَىْ أَخيکَ الْمُصْطَفى حَقَّ جِهادِهِ وَقُمْتَ بِدِينِ اللهِ حَقَّ الْقِيامِ حَتّى أَقَمْتَ السُّنَنَ وَأَبَرْتَ الْفِتَنَ وَاسْتَقامَ الاْسْلامُ وَانْتَظَمَ الاْيمانُ فَعَلَيْکَ مِنّي أفْضَلَ الصَّلاةِ وَالسَّلامِ بِکَ اشْتَدَّ ظَهْرَ الْمُوْمِنينَ وَاتَّضَحَتْ أَعْلامُ السُّبُلِ وَأُقيمَتِ السُّنَنَ وَما جُمَعَ لاِحَدٍ مَناقِبُکَ وَخِصالُکَ...؛ پدر و مادرم فدايت اى اميرمؤمنان. گوارا باد بر تو اى ابوالحسن (شهادت در راه خدا) ولادتت پاك بود، استقامتت بسيار قوى و جهادت بزرگ و رأى و تصميمت پيروزمند و تجارتت پرسود. به سوى آفريدگارت رفتى و او با بشارتش از تو استقبال كرد و فرشتگانش گرداگردت را گرفتند و در جوار پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله آرام گرفتى و خدا تو را به جوار او گرامى داشت و در درجه برادرت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله قرار گرفتى و از جام پر از رحمتش نوشيدى. از خدا مى خواهم كه بر ما منت گذارد تا بتوانيم گام در جاى گامهاى تو بگذاريم و عمل به سيره تو كنيم، دوستانت را دوست داريم و دشمنانت را دشمن شماريم و ما را در زمره دوستان تو محشور سازد. (اى اميرمؤمنان!) به مقامى رسيدى كه احدى به آن مقام نرسيد و درك كردى چيزى را كه احدى درك نكرد. در راه پروردگارت در پيش روى برادرت پيامبر مصطفى صلي الله عليه و آله جهاد كردى و حق جهاد را ادا نمودى و براى اقامه دين حق قيام كردى و حق قيام را به جاى آوردى تا آن زمان كه سنتها را برپا نمودى و فتنه ها را اصلاح كردى. اسلام برپا شد و ايمان نظام گرفت. برترين درود و سلام از من بر تو باد. پشت مؤمنان به وسيله تو نيرومند شد و نشانه هاى راههاى هدايت به وسيله تو آشكار گشت وسنّتهاى پيامبر صلي الله عليه و آله با تو زنده شد و احدى آن همه مناقب و خصال پسنديده را همچون تو در خود جمع نكرد...».اين گفتار با تعبيرات بسيار پرمعنا همچنان ادامه مى يابد كه براى رعايت اختصار به همين مقدار بسنده كرديم.
2- در سخنى از آن حضرت است: «هَذَا الْخَطِيبُ الشَّحْشَحُ»:مقصود از شحشح زبان آور و ماهر در خطبه خوانى و توانا در اداى سخن، و هر تندگو و تندرو را شحشح گويند. اما شحشح در غير اين مورد به معنى بخيل و ممسك است.نقل كرده اند كه امام (ع) سخنرانى را ديد كه سخن مى گويد، فرمود اين خطيب شحشح -يعنى ماهر در گفتار- كيست؟
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 332
(2) و في حديثه عليه السّلام: هذا الخطيب الشّحشح.يريد الماهر بالخطبة الماضى فيها، و كلّ ماض في كلام أو سير فهو شحشح، و الشّحشح في غير هذا الموضع، البخيل الممسك. (80222- 80194)
اللغة:(شحشح) البعير: ردّ هديره و الصّرد: صوّت، و الطائر: طار مسرعا، الشحشح: الفلاة الواسعة، الرّجل الشجاع، الغيور، الخطيب البليغ و الشحشاح: الشحيح القليل الخير، السيء الخلق- المنجد- و زاد في الشرح المعتزلي و الشحشح: الحاوى.قال في الشرح المعتزلي: و هذه الكلمة قالها عليّ عليه السّلام لصعصعة بن صوحان العبدى رحمه اللَّه، و كفى صعصعة بها فخرا أن يكون مثل عليّ عليه السّلام يثنى عليه بالمهارة و فصاحة اللّسان، و كان صعصعة من أفصح النّاس، ذكر ذلك شيخنا أبو عثمان.و عن اسد الغابة أنّ صعصعة كان من سادات قومه عبد القيس و كان فصيحا خطيبا لسا دينا فاضلا يعدّ من أصحاب عليّ عليه السّلام و شهد معه حروبه، و صعصعة هو القائل لعمر بن الخطّاب حين قسّم المال الّذي بعث إليه أبو موسى و كان ألف ألف درهم و فضلت فضلة فاختلفوا أين نضعها فخطب عمر النّاس و قال: أيّها النّاس قد بقيت لكم فضلة بعد حقوق النّاس، فقام صعصعة بن صوحان و هو غلام شاب فقال: إنّما نشاور الناس فيما لم ينزل فيه قرآن فأمّا ما نزل به القرآن فضعه مواضعه الّتي وضعها اللَّه عزّ و جلّ فيها، فقال: صدقت أنت منّي و أنا منك، فقسّمه بين المسلمين.و هو ممّن سيّره عثمان إلى الشام و توفّى أيّام معاوية و كان ثقة قليل الحديث انتهى.الترجمة:از شرح معتزلي: علي عليه السّلام اين كلمه را: (اين است سخنران تيز زبان) در وصف صعصعة بن صوحان عبدى رحمه اللَّه فرمود: و همين بس است در افتخار صعصعة كه مانند علي عليه السّلام او را در سخنراني و شيوائي گفتار بستايد، صعصعة از شيواترين مردم بود.بستود على صعصعه را گاه سخن كاينست سخنور اديب اندر فن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص53
و فى حديثه عليه السّلام هذا الخطيب الشحشح. قال: يريد الماهر بالخطبة، الماضى فيها، و كل ماض فى كلام او سير فهو شحشح. و الشحشح فى غير هذا الموضع: البخيل الممسك. «در حديث آن حضرت است كه: اين خطيب شحشح است.» سيد رضى گويد: مقصود آن حضرت اين است كه او خطيبى ورزيده و در پيگيرى سخن تواناست و هر كه در سخن گفتن يا راه رفتن توانا باشد به او شحشح مى گويند و در غير اين دو مورد، شحشح به معنى بخيل و ممسك است.
ابن ابى الحديد مى گويد: شحشح به معنى غيرتمند و دلير و مواظب بر كار و هم به معنى حاوى و در بردارنده است و كلمه شحشحان هم نظير آن است.اين كلمه را على عليه السّلام براى صعصعة بن صوحان عبدى كه خدايش رحمت كناد فرموده است و همين افتخار براى صعصعه بسنده است كه كسى چون على عليه السّلام او را به فصاحت و سخنورى وصف فرمايد.صعصعه همان گونه كه شيخ ما ابو عثمان جاحظ گفته است از سخنورتر مردمان بوده است.