صد روایت کوتاه و خواندنی از زندگی آیت الله سید علی قاضی (ره) - بخش دوم

صد روایت کوتاه و خواندنی از زندگی آیت الله سید علی قاضی (ره) - بخش دوم

۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ 0 فرهنگ و اجتماع

گوشه چشم

من در مدرسه هندی طبقه اول ساکن بودم می دیدم در ضلع جنوبی سیدی ایرانی است که جمعی از طلبه ها پای صحبت هایش می روند و همه به ترکی و فارسی حرف می زنند 
روزی مشغول وضو گرفتن بودم آن سید هم آمد سر حوض طبق عادت شروع کردم به خواندن دعاهای وضو همین که قسمت اول دعا را خواندم سید رویش را به سمت من گرفت و اشکالی از قرایتم گرفت 
عصبانی شدم او ایرانی بود من اصالتا عرب بودم و زیر و بم عربی را می دانستم.
تعصب وجودم را گرفت با خودم گفتم :«باید یک حال اساسی به این سید بدهم». شروع کردم به بحث و جدل تا هر جوری شده قرایت خود را توجیه کنم. صبر کرد تا حرفهایم تمام شود تمام که شد با متانت شروع کرد به عربی فصیح با من صحبت کردن.
 

داشتم شاخ در می آوردم

یک لحظه در برابر خودم دانشمندی را دیدم که به تمام زوایای بحث علمی مسلط است .
ناخودآگاه گفتم:«آجازه هست در جلسه درس شما حاضر شوم؟»
با مهربانی سرش را به نشانه موافقت تکان داد.
و گفت:« ما با شما عربی صحبت می کنیم. شما هم قول بدهید اگر در عربی حرف زدن ما اشکالی دیدید بگویید.»
 

چهل هزار کلمه

به واسطه مهارتی که در علم تجوید و قرایت داشت کمتر قاری قرآنی بود که جرات داشته باشد در حضور ایشان قرآن بخواند. 
در زبان عربی بی نظیر بود چهل هزار کلمه از حفظ داشت شعر عربی را چنان می سرود که خود عرب ها هم تشخیص نمی دادند سرایند آن ایرانی است.
روزی یکی از علما گفت:« من به قدری در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب شعری عربی بسراید من یم فهمم که سراینده عجم است گرچه ان شعر در بالاترین درجه از فصاحت و بلاغت باشد.»
آقای قاضی شروع به خواندن یکی از قصاید عربی کرد در بین آن قصیده از خودش هم چند بیت اضافه کرد. پرسید:»کدام یک از این ها را غیر عرب سروده» شخص عالم در جواب ماند.
 

حق

در نجف خدمت آقای قاضی رسیدم.
گفت:« من و در شما خیلی با هم صمیمی بودیم برای همدیگر غذا می بردیم و لباس های همدیگر را می شستیم حالا آن حق بر گردن من باقی است تا شما در نجف هستید غذای ظهرتان بر عهده من است.»
خیلی جدی نگرفتم ... آن روز گذشت
فردا ظهر یک دفعه دیدم آقای قاضی آمد با یک بقچه نان و یک کاسه آبگوشت 
تازه فهمیدم دیروز تعارف نمی کرد کار به این هم ختم نشد گفت:«اگر لباسی هم برای شستن دارید بدهید به من!»
با خودم فکر کردم همین مقدار خجالت کافی است. 
توی همین فکرها بودم که یکی از همراهانش آمد و آهسته گفت:« حداقل یک لباس کوچک هم که شده آن را بدهید وگرنه خیلی ناراحت می شوند.»
چاره ای نبود...مجبور شدم لباسهای کثیفم را هم بدهم ! این برنامه تا وقتی در نجف بودم ادامه داشت......
 

برای اباعبدالله

اهل روضه هفتگی بود 
در خانه خودش روضه می گرفت 
می گفت:« من باید برای حضرت اباعبدالله کار کنم چه عالم باشد چه بی سواد.»
نام امام حسین (ع) بی تابش می کرد هر وقت اسم حضرت می امد به گریه می افتاد 
کافی بود کسی که منبر می رود جمله اولش را با سلام بر امام حسین (علیه السلام) شروع کند دیگر چیزی نمی توانست جلوی سیل اشک های آقای قاضی را تا آخر منبر بگیرد 
می گفت:«جریان فیوضات و خیران از مسیر حضرت سیدالشهدا می گذرد و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس است.»
 
 

گذرنامه

یکی از کاسبان نجف برای زیارت امام رضا (علیه السلام) رفته بود مشهد وقتی خواسته بود برگردد گذرنامه اش مشکل پیدا کرده بود.
مانده بود چه کار کند در شهر غریب.
یک روز ناگهانی آقای قاضی را در حرم می بیند شتابان پیش او می رود و شرح حالش می گوید 
جواب میشنود فردا برو شهربانی مشکلت حل می شود
فردا که به شهربانی مراجعه می کند گره کارش به طرز معجزه اسایی باز می شود 
به نجف بر می گردد و ماجرا را برای دوستانش تعریف می کند همه با تعجب می گویند:« ما آقای قاضی را این روزها در کوچه های نجف می دیدیم مسافرت نرفته بودند».
مرد کاسب ماجرا را برای خود آقای قاضی تعریف می کند جواب می شنود:«من که نجف بودم همه می دانند من این ایام مسافرتی نکرده ام.»
داستان به گوش برخی از طلاب می رسد. کنجکاوانه نزد آقای قاضی می روند و ماجرا را تعریف می کنند اما آقای قاضی همان پاسخ قبلی را تکرار می کند.
×××
سید علی آقای قاضی تا آن زمان گمنام بود با افشای این ماجرا چند نفری از فضلای نجف با اصرار فراوان از او می خواهند که یک درس اهلاق برایشان بگذارد با شروع این جلسه کم کم باب آشنایی دیگران هم باز می شود.
 

مسکین

این جمله تا آخر عمر از زبان استاد قطع نمی شد:«من هیچی ندارم.»
تخلص شعری اش را هم «مسکین» انتخاب کرده بود.
وقتی با شاگردان راه می رفت پشت سر همه حرکت می کرد هرچه شاگردان اصرار می کردند:« آقا شما جلو باشید» می گفت:«نه من عقب می آیم شما جلو بروید.»
یک مرتبه به شاگردان گفته بود:« خدا شاهد است من آن کسی که شما فکر می کنید نیستم ... من هم یکی هستم مثل شما از کجا معلوم ؟‌شاید آن «جاسم جاروکش» در روز قیامت به راحتی عبور کند و من مدت ها در صحرای قیامت منتظر بمانم!»
 

منبع

  • استاد صد روایت از زندگی آیت الله سید علی قاضی:انتشارات موسسه خدمات مشاوره ای و پژوهش های اجتماعی -نوبت چاپ اول-۱۳۹۹
 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث