شرح دعای سحر امام خمینی (ره) (قسمت اول)

شرح دعای سحر امام خمینی (ره) (قسمت اول)

۲۶ خرداد ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع

 

 

اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِابْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىُّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ.

بار الها از تو سؤال مى كنم به زيباترين زيبايى ات، و همه زيبايى تو زيبا است، خداوندا از تو سؤال مى كنم به همه زيبايى ات.

 

 

جامعيت انسان همه عوالم را (اللّهمّ) دعا كننده كه مى گويد: اللهم، اصل اين كلمه يا اللّه است (و مثل اين است كه يا اللّه گفته است).

بدان كه انسان، تنها وجودى است كه جامع همه مراتب عينى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غيب و شهادت و هر چه در آنهاست در وجود انسان پيچيده و نهان است، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد: خداوند همه نامها را به آدم آموخت.

و مولاى ما و مولاى همه توحيديان (صلوات اللّه عليه) بنابر نقل بعضى شعرى بدين مضمون فرموده است:

تو پندارى همين جرم صغيرى

جهانى در نهاد تو نهان است

بنابراين آدمى با ملكيان، ملكى است، و با ملكوتيان ملكوتى، و با جبروتيان جبروتى. و روايت شده از آن حضرت و حضرت صادق عليهما السّلام كه فرمودند: بدان كه صورت انسانى بزرگترين حجت هاى الهى است بر خلقش، و او همان كتابى است كه خداى تعالى آن را با دست خود نوشته است، و او همان هيكلى است كه آن را با حكمت خود بنايش نموده، و اوست مجموعه صورت جهانيان، و اوست مختصرى از لوح محفوظ، و او بر هر غايبى شاهد است، و اوست راه راست به هر گونه خير و نيكى، و همان راهى است كه در ميان بهشت و دوزخ كشيده شده است.

پس انسان خليفه خداست بر خلق او، و بر صورت الهى آفريده شده است،[1] متصرف در بلاد خداست و خلعت هاى اسماء و صفات خداوندى را در بر كرده و در گنجينه هاى ملك و ملكوت او نفوذ دارد، روحش از حضرت الهيه بر او دميده شده، ظاهرش نسخه اى است از ملك و ملكوت، و باطنش گنجينه هاى خداى لا يموت. و چون جامع همه صورتهاى كونيه الهيه بود، از اين رو در تحت تربيت اسم اعظمى كه به همه اسماء و صفات محيط بود و بر همه رسم ها و تعيّن ها حكومت داشت قرار گرفت، پس رب انسان جامع كامل همانا حضرت الهيه است و سزاوار است كه او خداى را به نامى كه با مقامش تناسب دارد و او را از امورى كه با او سازگار نيست محافظت مى كند بخواند، و از اين روست كه بايد در مقام استعاذه و پناهندگى از شيطان رجيم به نام اللّه پناهنده شود نه ديگر نامها، و طبق آيه «قُلْ اعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ» به او امر شده است تا به پروردگار مردم پناهنده شود از شر كسى كه با مرتبه او و كمالات او ضديت و تنافر دارد، و آن وسوسه باطنى است، و پناه به خدا برد از كسى كه در باطن او وسوسه ايجاد مى كند و در راه معرفت، راهزن اوست.

عارف كامل كمال الدين عبد الرزاق كاشانى در تأويلات مى گويد:

انسان همان وجود جامعى است كه همه مراتب وجود را در انحصار خود قرار داده است. پس پروردگارى كه او را ايجاد كرده و كمال انسانى را به او افاضه فرموده همان ذات خداوندى است، به اعتبار همه اسماء به حسب بدايت كه از آن به اللّه تعبير مى شود، و از اين روست كه خداى تعالى به شيطان فرمود: چرا سجده نكردى به آنچه من با دو دستم او را آفريدم؟ دو دست متقابل، مانند دو دست لطف و قهر و يا دو دست جلال و جمال كه شامل همه اسماء است.

در سرّ ابتدا به اللهم در اكثر دعاها

پس كسى كه بازگشت انسان را از اسفل سافلين به عهده گرفته و او را از دوزخ تاريك، به محل كرامت و امن الهى باز مى گرداند و از تاريكى ها به نور مى كشاند و از راهزنان سلوك محافظت مى كند همان اللّه است، چنانكه فرمود: اللّه ولىّ كسانى است كه ايمان آورده اند و آنان را از تاريكى ها به نور مى كشاند. پس سالك كه با قدم معرفت سلوك إلى اللّه مى كند مانند مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى، بار سفر به سوى حبيب خود را بسته است و شيطان، راهزن اين راه است و خداى تعالى با اسم جامع محيطش حافظ و نگهبان اوست، پس بر دعا كننده و سالك لازم است كه به نگهبان و مربى خود توسل جسته و با گفتن اللهم يا يا اللّه تضرع به او نمايد. و سرّ اينكه بيشتر دعاها با اين كلمه شروع مى شود همين است، گر چه از نظرى تمسك جستن به ديگر اسماء الهيه خوب است و آن نظر عبارت است از استهلاك تعين هاى اسمائى و صفاتى در احديت جمع، چنانكه در سرّ اينكه در جملات اين دعا پس از اثبات افضليت، دوباره بازگشت نموده و مى گويد: همه بهاى تو بهى است و همچنين بقيه جملات، چنانكه خواهيم گفت.

من گفتن در دعاها منافاتى با فقر ذاتى ندارد انّى) گفتن كلمه من در اينجا نه براى اثبات منيّت است، زيرا اظهار منيّت با گدايى منافات دارد، در صورتى كه دعا كننده مى گويد من از تو سؤال مى كنم و گدايى مى كنم، بلكه اين من گفتن مانند شما گفتن است كه خداى تعالى مى فرمايد: شما نيازمندان به خدا هستيد. با اينكه شمايى كه سواى حق باشد خود ملاك استغناء و بى نيازى است نه ملاك فقر و نيازمندى. پس آنچه با مقام سالك الى اللّه منافات دارد آن گونه استقلال و بى نيازى است كه در كلمه شما در آيه شريفه «إِنْ هِيَ إِلاَّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُموها أَنْتُمْ» (اين ها نامهايى است كه شما آنها را نامگذارى كرده ايد) ذكر شده، و اما در مقام اظهار ذلت و اظهار فقر اثبات انانيت نكوهيده نيست، بلكه اصلا از باب اثبات انانيت نيست، مانند كلمه شما است كه در آيه شريفه: اى مردم شما نيازمندان به خدا هستيد آمده است، بلكه حفظ مقام عبوديت و توجه به نياز و تنگدستى اگر در حالت صحو دوم (صحو بعد از محو)[2] باشد خود يكى از تمام ترين مراتب انسانيت است.

چنانكه در روايت شريفه بنابر آنچه گفته شده به آن اشاره شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: برادرم موسى از چشم راست نابينا بود، و برادرم عيسى از چشم چپ نابينا بود، و اين منم كه هر دو چشمم بيناست.

پس بنا بر اين روايت، حفظ مقام كثرت در وحدت و وحدت در كثرت، براى احدى از انبياء مرسل ميسر نشده مگر براى خاتم پيامبران بالاصاله و براى اوصياء آن حضرت به تبعيت او؛ درود خداوند بر همه آنها باد.

دستور دعا كردن

(اسْئَلُكَ) از تو سؤال مى كنم. سؤال اگر به زبان استعداد شد دست رد به سينه سائل نمى خورد و دعايش پذيرفته و مستجاب خواهد شد، زيرا فاعل و كسى كه خواسته را انجام مى دهد تمام و فوق تمام است و فيض آن حضرت، كامل و فوق كمال است و اگر فيض، ظهور ندارد و افاضه نمى شود از ناحيه نقصان استعداد است. پس اگر پذيرنده، استعداد پذيرش فيض را داشته باشد فيض الهى از خزينه هايى كه پايان ندارد و كمبودى در آنها ايجاد نمى شود و از معادن فيضى كه غير متناهى است و نقصان پذير نيست، بر او افاضه خواهد شد.

در حقيقت اخلاص

پس دعا كننده را سزاوار چنين است كه تا مى تواند باطن خود را منزه كند و آن را از آلودگى ها و ملكات پست تهى سازد تا دعايش از مرحله گفتار به مقام حال، و از مقام حال به لسان استعداد رسد و از ظاهر به باطن سرايت كند تا دعايش مستجاب گردد و به مقصدش نائل شود. پس كوشش كن تا مگر باطنت دعا كند و باطنت طالب باشد تا درهاى ملكوت بر قلبت گشوده شود و اسرار جبروت بر سرّت و ضميرت منكشف گردد و كشتى عقلت در درياهاى خير و بركات به حركت درآمده، به ساحل هاى نجات برسد و تو را از گردابهاى هلاك نجات بخشد و با دو بال (علم و عمل) از اين سراى تاريك و خانه هلاكت و بدبختى به عالم انوار پرواز نمايد. و مبادا در مقابل اين صفات حسنى و امثال عليا كه آسمان ها و زمين ها بر آنها استوار است و همه عوالم با نور آنها روشن است، رسيدن به شهوتهاى پست و لذتهاى فانى و پوسيده و غرضهاى حيوانى و كمالات چهارپايان و درندگان را در نظر داشته باشى، بلكه بايد در طلب كرامتهاى الهى و انوار عقلى و كمالات لايق مقام انسان به عنوان آنكه انسان است، باشى و بهشتى را كه به پهناى آسمان ها و زمين طلب كنى. تازه اين هم در ابتداى سير و سلوك است و گر نه نيكى هاى نيكمردان براى مقربين گناه محسوب مى شود. بنابراين، عارف كامل كسى است كه قلب خود را همچون هيولى كه هر صورتى را مى پذيرد آماده پذيرش هر صورتى سازد كه محبوب، آن صورت را به آن قلب بدهد و هيچ صورت و فعليّتى را از پيش خود مطالبه نكند، و از هر دو عالم بگذرد و به هر دو نشأه پشت پا زند، چنانكه عارف شيراز گويد:

در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست كس

هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

و در جاى ديگر گويد:

نيست در لوح دلم جز الف قامت دوست

چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

و اين است حقيقت آن اخلاصى كه در روايت به آن اشاره شده كه هر كس چهل روز براى خدا اخلاص از خود نشان دهد چشمه هاى حكمت از دل او بر زبانش جريان مى يابد. و در كافى از امام رضا عليه السّلام نقل شده است كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمود: خوشا به حال كسى كه عبادت و دعا را براى خدا خالص كند، و دلش را به آنچه چشمش مى بيند مشغول نسازد، و ياد خدا را به آنچه گوشش مى شنود فراموش نكند، و به آنچه به ديگرى داده شده سينه اش اندوهگين نگردد.

پس مرگ بر بنده اى كه ادعاى بندگى كند آنگاه آقا و مولاى خود را به اسماء و صفاتى بخواند كه آسمان هاى ارواح و زمين هاى اشباح با آن اسماء و صفات استوار است، ولى خواسته اش شهوتهاى نفسانى و رذايل حيوانى باشد و تاريكيهايى را بخواهد كه روى هم انباشته شده است و رياست هاى باطل و دست باز و قدرت كامل در شهرها و مسلط شدن بر بندگان خدا خواسته او باشد.

تو را ز كنگره عرش مى زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است؟

و اى خوشا به حال بنده اى كه پروردگارش را به خاطر خود او عبادت كند و خالص براى او شده باشد و بجز او منظورش نباشد و شهوتهاى دنيوى و مقامات اخروى را خريدار نباشد.

غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است

مِنْ بَهائِكَ بِابْهاهُ وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىٌّ، اللَّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ.

كلمه مِنْ بَهائِكَ (از نظر ادبى) متعلق است به ابْهاهُ و آن متعلق است به اسْئَلُكَ يعنى سؤال مى كنم از تو به زيباترين زيبايى ات. و همچنين جملات ديگر دعا  [3]

طريقه سلوك شيخ الانبياء

بدان كه اگر كسى با قدم معرفت، سلوك إلى اللّه كند به هدف نهايى خود نخواهد رسيد و در احديّت جمع، مستهلك نخواهد شد و پروردگار خود را به صفت اطلاق مشاهده نخواهد كرد، مگر آنكه در مقام سلوك منزلها، درجه ها، مرحله ها و معراجهاى از خلق به سوى حقّ مقيد را پشت سر بگذارد و كم كم قيد را زايل كند و از نشأه اى به نشأه ديگر و از منزلى به منزل ديگر منتقل شود، تا آنكه به حق مطلق منتهى گردد، چنانكه در كتاب الهى به آن اشاره شده است و نحوه سلوك شيخ الانبياء حضرت إبراهيم (عليه و عليهم الصلاة و السلام) اينچنين بوده است آنجا كه مى فرمايد: چون تاريكى شب او را فرا گرفت ستاره اى را ديد، گفت همين است پروردگار من (تا آنجا كه مى گويد) من روى خود به سوى كسى كردم كه آسمان ها و زمين را از عدم به وجود آورده است و از بتان كناره گرفتم و اسلام آوردم و من از مشركان نيستم. و بدين ترتيب آن حضرت به تدريج از ظلمات عالم طبيعت به عالم ربوبيت بالا رفت.

در آغاز كه ربوبيت نفس طلوع كرد به صورت ستاره زهره تجلى كرد، پس آن حضرت از اين مرحله گذشت و افول و غروب آن را مشاهده كرد. پس از اين منزل به منزل قلب منتقل شد كه ماه قلب از افق وجودش طلوع كرده بود و در آن منزل، ربوبيت قلب را مشاهده نمود. و از اين مقام نيز گذشت و ماه افول كرد و به مقام بالاتر كه مقام طلوع آفتاب روح بود رسيد. و چون نور حق درخشيدن گرفت و آفتاب حقيقى طلوع كرد، ربوبيت روح را نيز نفى كرد و به فاطر روح و خالق آن توجه نمود و از هر اسم و رسم و تعين و نشانى رهايى يافت و بر درگاه رب مطلق بار انداخت.

پس گذشتن از منزلهاى حواس و خيالات و تعقلات (و پشت سر نهادن عوالم حس و خيال و عقل) و تجاوز از سراى فريب به سوى هدف آخرين، و متحقق شدن به نفى صفات و رسوم و جهات به تحقق عينى و علمى، امكان ندارد مگر پس از آنكه از مراحل برزخى متوسط، كه عبارت است از برزخهاى سافله و عاليه، بگذرد و به عالم آخرت قدم گذاشته و از آنجا به عالم اسماء و صفات وارد شود، و در آن عالم نيز از اسماء و صفاتى كه احاطه آنها كمتر است شروع نموده و به اسماء و صفاتى كه احاطه بيشتر دارند برسد، و از اسماء و صفات محيطه به عالم الوهيت مطلقة نائل آمده و از آن به جهان احديت عين جمع، واصل شود و با وصول به اين جهان است كه همه تجليات خلقيه و اسمائيه و صفاتيه در آن مستهلك گشته و همه تعينات علمى و عينى در آن فانى خواهد شد. و به اين سير عرفانى اشاره نموده عارف رومى مولوى كه مى گويد:

از جمادى مردم و نامى شدم  

وز نما مردم ز حيوان سر زدم

مردم از حيوانى و انسان شدم

از چه ترسم كى ز مردن كم شدم

باز مى ميرم ز انسان و بشر

پس بر آرم با ملايك بال و پر

بار ديگر از ملك پرّان شوم

آنچه اندر وهم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون

گويدم كانّا إليه راجعون

و اين است همان ظلوميّتى كه در آيه شريفه به آن اشاره شده كه همانا انسان، ظلوم و جهول است. و اين است مقام اوْ أدْنى آخرين مقامات انسانى؛ بلكه در اينجا ديگر نه مقامى مى ماند و نه صاحب مقامى، و اين همان مقام هيمان است كه بنا به بعضى از احتمالات در آيه شريفه: «ن، وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ» به آن اشاره شده است[4]

دعاى سالك تابع مشاهدات اوست

پس چون سالك به حضرت الهى رسيد و با چشم بصيرت (و ديده باطن) حضرت واحديت را مشاهده كرد و پروردگار متعالش با تجليات اسمايى و صفاتى از براى او تجلى كرد و متوجه گرديد كه پاره اى از اسماء محيط است و پاره اى از آنها محاط، و بعضى از آنها فاضل است و بعضى افضل، آنگاه است كه با زبانى مناسب با نشأه اش از پروردگار خود سؤال مى كند و با دعايى كه لايق آن حضرت است دعا مى كند به خوبترين صفات و زيباترينش و شريف ترين آيات و كامل ترينش. پس اين دعا از لسان حالش به زبان قالش و از باطنش به گفتارش سرايت مى كند و مى گويد: «اسْئَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بَابْهاهُ» و همچنين در ديگر فقرات دعا.

و سؤال در حضرت الهى طورى است كه با سؤال در حضرت غيب مقيّد فرق دارد، و آن هم با سؤال در شهادت فرق دارد و خواسته ها نيز به مناسبت نشأه ها با همديگر تفاوت دارد، چنانكه در جمله «اللَّهُمَّ إِنّى اسْئَلُكَ مِنْ مَسائِلِكَ بَاحَبِّها الَيْكَ» خواهيم گفت.

در كيفيت شهود سالك، ابهى بودن حضرت حق را

و چون سالك إلى اللّه از حضرت الهيه گذشت و به حضرت احديت جمع رسيد، در آن حضرت، همه حضرات مستهلك اند و همه تعينات و تكثرات در آن حضرت فانى هستند و مالكيت مطلق در آن مقام متجلى است، چنانكه خداوند مى فرمايد: امروز مالكيت به چه كسى اختصاص دارد؟ و چون در چنين روزى نه خلقى وجود دارد و نه امرى و نه اسمى و نه رسمى، لذا در حديث است كه كسى بجز حضرت حق جواب نمى دهد و خود او مى فرمايد: مالكيت مخصوص خداى واحد قهار است.

و چون چنين است پس در اين مقام نه سؤالى هست و نه مسئولى و نه سائلى. و اين حالت عبارت است از حالت مستى و بيخودى كه از هيمان و دهشت و اضطرابى كه از مشاهده ناگهانى جمال محبوب دست مى دهد حاصل مى شود. و چون با توفيقات محبوبش از اين وحشت و دهشت رهايى يافت و به صحو بعد المحو رسيد امكان تميز دادن و فرق گذارى براى او دست مى دهد، و چون حالت شهود در او متمكن شده و استقامت و استقرار يافته است و حضرات خمس را محافظت نموده است مشاهده مى كند كه صفاتى كه در صحو اول مى ديد بعضى از آن صفات زيبا و بعضى زيباتر، و بعضى كامل و بعضى كامل تر بود و همه از تجليات ذات احدى محض، و انوار جمال نور حقيقى مجرد و خالص بود، ولى در اين مقام افضليت و اشرفيتى نمى بيند بلكه مى بيند همگى، شرف و زيبايى و جمال و ضياء است، پس مى گويد: «وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِىٌّ» همه زيبايى تو زيباست «وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَريفٌ» همه شرف تو شريف است، و هيچ اشرفيتى در ميانه نبوده و همگى، امواج درياى وجود تو و اشراقات نور ذات تو بود و همه با هم متحد بوده اند و همگى با ذات اند. پس اثبات تفضيل در صحو اول است و نفى آن در صحو بعد المحو است كه همه كثرات را به او ارجاع مى دهد.

در تدرج سالك تا مقام مشيّت مطلقه

اين كه گفتيم، در صورتى است كه نظر به تجليات صفاتيه و اسمائيه باشد و اما اگر منظور، تجليات خلقى و مظاهر حسنى فعلى حضرت حق باشد پس بالا رفتن تا مقام مشيت مطلقه اى كه همه تعينات فعلى در آن مستهلك اند امكان پذير نيست مگر آنكه از مراتب تعينات يكى پس از ديگرى بالا رود. پس، از عالم طبيعت به عالم مثال و ملكوت عروج نموده و مراتب آن عالم را به تدريج طى مى كند، سپس از عالم ملكوت به عالم ارواح مقدسه بالا مى رود و مراتب آن عالم را طى مى كند و از عالم ارواح به عالم مشيت مطلقه مى رسد، و چون به آنجا رسيد مشاهده مى كند كه همه وجودات خاصه و تعينات فعليه، در عين مشيّت مستهلك و فانى است؛ و اين است مقام تدلّى كه در آيه شريفه: دَنى فَتَدَلّى بدان اشاره شده است.

پس كسى كه به اين مقام رسيد و حقيقت ذاتش تدلّى شد ديگر حيثيتى براى او بجز نفس تدلّى باقى نمى ماند و ذاتى نماند تا تدلّى بر او عارض شود؛ و اين است آن مقام فقر مطلق كه مشيت مطلقه است؛ و اين است همان مشيت مطلقه كه از آن به فيض مقدس و رحمت واسعه و اسم اعظم و ولايت مطلقه محمديه يا مقام علوى تعبير مى شود؛ و اين است آن لوايى كه آدم و هر كس جز اوست در تحت اين لواست؛ و به اين مقام اشاره فرموده آنجا كه فرمود: من پيغمبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود (و خميره او سرشته نشده بود) و يا ميان روح و جسد بود يعنى نه روحى بود و نه جسدى؛ و اين است همان عروة الوثقى (دستاويز محكم) و ريسمانى كه ميان آسمان الوهيت و زمين هاى خلقى كشيده شده است. و در دعاى ندبه عرض مى كند: كجاست آن باب رحمت خداوندى كه از آن در بايد وارد شد؟ كجاست آن وجه اللّهى كه اولياء به سوى آن متوجه مى شوند؟ كجاست آن سببى كه رابط ميان زمين و آسمان است؟ و در كافى از مفضّل نقل مى كند كه گفت: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: شما كه در اظلّه (پناهگاه و سايه رحمت حق) بوديد چگونه بوديد؟ فرمود: اى مفضل ما نزد پروردگارمان بوديم و بجز ما هيچ كس در نزد خدا نبود، در سايبانى سبز او را تسبيح مى گفتيم و تقديسش مى كرديم و به تهليل و تمجيدش مشغول بوديم، و بجز ما نه فرشته مقربى بود و نه جاندارى؛ تا آنكه خداوند خواست خلقت اشياء كند پس هر چه خواست از فرشتگان و غير فرشتگان به هر طور كه خواست آفريد، سپس علم اين ها را به ما واگذار نمود. و اخبار در اين مضمون از طريق اهل بيت عليهم السّلام بسيار است.

در وصول سالك به مقام تساوى تجليات

پس اين مقام را شهود كردن يا به آن متحقق شدن كسى را دست ندهد مگر آنكه نردبان تعينات را پله پله بالا رود. و پيش از آنكه سالك به اين مقام برسد مشاهده مى كند كه بعضى از اسماء الهيه از بعض ديگر خوبتر و زيباتر است، مانند عقول مجرده و فرشتگان مهيمن، پس زيباتر و درخشنده تر و كاملتر را سؤال مى كند. و چون به مقام قرب مطلق رسيد و رحمت واسعه و وجود مطلق و ظل منبسط و وجه باقى را كه همه وجودها در آن فانى است و همه عوالم از جسم هاى تاريك گرفته تا به ارواح نورانى در آن مستهلك اند، مشاهده كرد مى بيند كه نسبت مشيت به همه اين ها به طور مساوى است (با همه چيز هست) و به هر سو كه رو كنيد وجه اللّه در آن سو است (و او با شماست)، و ما به او از شما نزديكتريم، و ما به شما از رگ گردن نزديكتريم. و چون چنين ديد افضليت را نفى كرده و مى گويد:

همه زيبايى تو زيباست، و همه جمال تو جميل است. و اين دو توجيه كه گفته شد در همه فقرات دعا مشترك است، گر چه بعضى از جملات آن با توجيه اول مناسب تر و بعضى ديگر به توجيه دوم لايق تر است.

بهاء و نور وجود به نسبت قوت اوست

و اما توجيهى كه مخصوص اين جمله دعاست آن است كه بهاء به معناى زيبايى است، و زيبايى عبارت است از وجود. پس هر چه خير و زيبايى و حسن و سنا هست همه از بركات وجود است و سايه آن است تا آنجا كه گفته اند مسئله اينكه وجود عبارت از خير و زيبايى استاز بديهيات است. پس وجود، همه اش زيبايى و جمال و نور و روشنى است و هر قدر وجود قوى تر باشد زيبايى اش تمامتر و زيباتر خواهد بود. پس هيولى به واسطه آنكه پست ترين مرحله وجود است و فعليتش ناقص است خانه وحشت و تاريكى است و مركز شرها و سرچشمه پستى است[5]و مركزى است كه آسياب نكوهش و كدورت برگرد آن مى چرخد.

هيولى به واسطه نقصان وجودش و ضعف نورانيتش همانند زن زشترويى است كه نمى خواهد قباحت و زشتى او بر ديگران آشكار شود چنانكه شيخ فرموده: و دنيا را به خاطر آنكه در صفّ نعال وجود و آخرين مرحله تنزل آن قرار گرفته اسفل السافلين خوانند هر چند به نظر اهل دنيا بسيار زيبا و در كامشان شيرين است، زيرا هر حزبى به آنچه در نزد آنهاست شادمانند ولى هنگامى كه سلطان آخرت ظهور كرد و حجابها از چشم دل برداشته شد و حقيقت مكشوف گرديد و چشمها از خواب غفلت بيدار گشت و جانها از گورستان جهالت برخاست، آن وقت است كه حال دنيا و مرجع و م آل آن شناخته گردد و پرده از روى پستى ها و زشتى ها و وحشت آن برداشته شود، كه روايت شده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: برخى از مردم با صورتهايى محشور مى شوند كه ميمونها و خوكها از آنان زيباتر باشند.

و همين كمال حيوانى و خير بهيمى و درندگى نيز از بركات وجود و خيرات او و نور و زيبايى اوست.

وجود، هر چه خالص تر، زيباتر است

پس هر اندازه كه وجود از شائبه عدم و نيستى ها به در آيد و از اختلاط به جهل و ظلمت خالص گردد به مقدار خلوصش زيبا و دلپسند خواهد بود، و از اين روست كه عالم مثال از عالم ظلمات طبيعت زيباتر است، و عالم روحانيات و مقربين و مجردات، از آن دو عالم طبيعت و مثال زيباتر است، و عالم ربوبى از همه اين عوالم زيباتر است، زيرا كه هيچ شائبه نقص در آن نيست و از مخلوط شدن به عدمها و نيست ها مقدس و از ماهيت و لواحق آن منزه است، بل هر چه زيبايى و جمال و نور هست، همه از اوست و نزد اوست و او همه زيبايى است و همه اش زيبايى است.

سيد محقق داماد (قدس سره) در قبسات بنابر آنچه از او نقل شده، مى گويد: و خداى تعالى همه وجود است و همه اش وجود است و همه زيبايى و كمال است و همه اش زيبايى و كمال است و جز او به طور عموم، پرتو نور او و تراوشهاى وجود او و سايه هاى ذات اويند.

هر چه جمال و كمال است تعلق به حق تعالى دارد

پس خداى تعالى حقيقت زيبايى است بدون آنكه شائبه ظلمتى در او باشد، و كمال است بى آنكه غبار نقصى بر چهره اش باشد، و روشنايى است بى آنكه آميخته به كدورتى باشد، زيرا او وجودى است بدون نيستى، و انّيّتى است بدون ماهيت. و جهان هستى به آن اعتبار كه وابسته به اوست و نسبت به او دارد و سايه اى است از او كه بر هيكل هاى ظلمانى افتاده و رحمت واسعه بر زمين هيولى است، زيباست و نور است و اشراق و ظهور اوست. بگو هر چيزى طبق آنچه او را ماند رفتار مى كند، و سايه نور هم نور است، مگر نمى بينى كه پروردگارت چگونه سايه را گسترده است! و اما جهان به اعتبار خودش (بدون انتساب به او) هلاكت است و تاريكى و وحشت و نفرت، همه اشياء در هلاكت اند مگر وجه او. پس آن وجهى كه پس از استهلاك تعين ها و فانى شدن ماهيات باقى مى ماند همان جهت و ربط وجوبى است كه در او بود ولى استقلال در تقوّم و تحقق نداشت و مستقلا هيچ حكمى نداشت. پس اشياء از اين نظر عبارت از اوست، كه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: اگر به زمين پايين تر فرود شويد هر آينه بر خدا فرود خواهيد آمد.

پس اوست هويت مطلقه و زيبايى تمام؛ و براى غير او هيچ هويت و زيبايى نيست، و جهان از جهتى كه غير اوست نه زيبايى دارد و نه هويت و نه وجود و نه حقيقت، بلكه خيال اندر خيال است. و كلى طبيعى هم در خارج وجود ندارد، و وقتى وجود نداشته باشد چگونه زيبايى و نور و شرف و ظهور خواهد داشت؟ بلكه همگى نقصان است و قصور است و هلاكت و بى نامى و بى نشانى.

روشنگرى در فرق ميان بهاء و جمال

برخى از صفات الهى را بر ديگر صفات، احاطه تام هست، مانند ائمه سبعه[6]. و برخى از آنها اينچنين نيست گرچه هم محيط است و هم محاط. و با توجه به اين نكته مى توان فرق ميان صفت بهاء و صفت جمال را به دست آورد، به اين معنى كه بهاء عبارت است از نور و تابش و روشنى كه جهت بروز و ظهور در آن ملاحظه گرديده و مأخوذ شده باشد؛ بر خلاف جمال كه جهت ظهور در آن ملاحظه نشده است. بنابراين، صفات ثبوتيه همگى جمال است، ولى همگى بهاء نيست، بلكه برخى از آنها بهاء است.

و بهىّ (به معناى زيبا)، به اعتبارى از اسماء ذات است و به اعتبار ديگر از اسماء صفات است و به اعتبار سوم از اسماء افعال است، گر چه به اسم صفت و اسم فعل بودن بيشتر شبيه است تا اسم ذات. و نام جميل (زيبا) به يك توجيه اسم ذات است و به توجيه ديگر اسم صفت، ولى از اسماء افعال نيست، گر چه به اسم صفت بودن شبيه تر و مناسب تر است. و در شرح جمله «اللّهُمَّ انّى اسْئَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِارْضاهُ»، بيانى إن شاء اللّه خواهيم داشت كه براى اين مقام نيز مفيد است.

معناى عرفانى حروف

يكى از بزرگان مشايخ از اهل سير و معرفت (رضوان اللّه عليه)[7]در كتابش اسرار الصلوة در تفسير بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به حسب اسرار حروف، پس از آنكه رواياتى از كافى و توحيد و معانى از عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرموده است: باء به معناى بهاء خدا است، و سين به معناى سناى خداست، و ميم به معناى مجد خداست و قمى از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السّلام نيز مانند آن را نقل مى كند ولى در آن روايت به جاى مجد خدا، ملك خدا است، مى گويد: من مى گويم: از اين روايات و ديگر روايات كه در ابواب مختلف رسيده است معلوم مى شود كه عالم حروف، خود عالمى است در مقابل همه عوالم، و ترتيب آن عالم نيز با ترتيب حروف مطابق است. پس الف گويى بر واجب الوجود دلالت دارد و باء به مخلوق اول كه عقل اول و نور اول است كه بعينه نور پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و از اين روست كه از آن به بهاء اللّه تعبير شده است، زيرا بهاء به معناى زيبايى و جمال است و مخلوق نخستين عبارت است از ظهور جمال حق، بلكه اگر در معناى بهاء دقت بيشترى شود معلوم گردد كه بهاء عبارت است از نور با هيبت و وقار، و اين معنى مساوى است با معنايى كه جامع ميان جمال و جلال باشد.

پايان آنچه مى خواستيم از كلام ايشان نقل كنيم مقامش بالاتر باد.

فرق ميان صفت جلال و جمال

من مى گويم: صفاتى كه متقابلند چون همگى در عين وجود (و مبدأ هستى) به طور بساطت مجتمع اند و آنجا از تكثر منزهند لذا همگى صفات در يكديگر منطوى است و در هر صفت جمال، صفت جلال است و در هر صفت جلال، صفت جمال است. فقط فرقى كه دارند آن است كه برخى از صفات، ظهور جمال است و باطنش جلال است و برخى به عكس يعنى ظهور جلال است و باطنش جمال است (و ميزان در صفت جلال يا جمال بودن مرتبه ظهور آن است). پس هر صفتى كه جمال در آن ظهور داشته باشد آن را صفت جمال گويند، و هر صفتى كه جلال در آن ظهور يابد صفت جلالش خوانند. و بهاء گرچه نور با هيبت و وقار است و جامع ميان جلال و جمال است، لكن هيبت در آن در مرتبه باطن است و نور در مرتبه ظاهر و بنابراين، بهاء از صفات جمالى است كه باطنش جلال است. و چون جمال از متعلقات لطف است بدون آنكه ظهور و يا عدم ظهور در آن اعتبار و ملحوظ شود لذا بهاء در حيطه آن قرار گرفته و لطف، محيط بر آن است. و آنچه گفته شد در مرتبه فعل و تجلى عينى، قدم به قدم جارى است. پس بهاء عبارت است از ظهور جمال حق، و جلال در آن مختفى است. و عقل عبارت است از ظهور جمال حق. و شيطان ظهور جلال اوست، و بهشت و مقاماتش ظهور جمال است و بطون جلال؛ و دوزخ و دركاتش به عكس آن است، يعنى ظهور جلال است و بطون جمال.

اتحاد عقل و مشيت

سؤال: مگر نه اين است كه در پاره اى از اخبار از طريق اهل بيت اطهار (صلوات اللّه عليهم) رسيده است كه ظهور وجود به وسيله باء شد، و به وسيله نقطه اى كه در زير باء است عابد از معبود تميز داده شد؟ و ظهور وجود به وسيله مشيت بود، زيرا مشيت است كه حق مخلوق به است و در بعضى از اخبار است كه خداوند همه چيز را با مشيت آفريد و مشيت را به وسيله خود مشيت آفريد؟ بنابراين باء را كه بهاء است عبارت از عالم عقل دانستن چگونه قابل توجيه است؟

جواب: اين هم به يك توجيه درست است، زيرا كه عقل به يك توجيه همان مقام مشيت است، زيرا ظهور آن است و مقام اجمال عوالم است، و در محلش به تحقيق پيوسته است كه شيئيت شى ء با تمام شدن صورت او و كامل شدن اوست.

 

[1]- در روايات وارد است كه ان الله خلق آدم على صورته همانا خداوند آدم را بر صورت خود آفريد.

[2]- سالك إلى اللّه پس از آنكه با عنايات حق مورد تجليات افعالى و صفاتى و اسمائى و بلكه ذاتى حضرت حق قرار گرفت به فناى فناء مطلق بار مى يابد و حالت محو بعد از صحو به او دست مى دهد. پس اگر عنايت ازلى بيشتر شامل حال او گردد مجددا براى هدايت و دستگيرى انسان ها به حالت صحو باز مى گردد كه آن را صحو ثانى مى گويند و همرتبه با مقام نبوّت است، و چنانكه حضرت امام فرموده اند يكى از تمامترين مراتب انسانيت است.

[3]- بايد دانست كه سؤال به اين گونه از اسماء و صفات ربوبى ممكن نيست مگر هنگامى كه بنده دعا كننده مورد تجلّى حق تعالى واقع شود و پس از آنكه بعضى از تجليات از براى او شد خداى را به آن تجلى مى خواند و از او مى خواهد كه نقصان او را جبران كند و او را متحقق به آن گرداند، و اين معنى جز براى انبياء و اولياء عليهم السّلام دست ندهد و براى ما مهجوران و ناقصان وظيفه آن است كه زبان خود را به منزله زبان ولىّ كامل قرار داده و از زبان آن ولى كامل دعا كنيم و گر نه مضامين پاره اى از دعاها براى ما بيخبران قابل تفوّه نيست و بجز تجرّى و كذب محض چيز ديگرى نيست، مانند فقرات همين دعا و بعضى از جملات دعاى كميل، كه بايد كسى كه آن را مى خواند از زبان امير المؤمنين عليه السّلام بخواند.

بهر اين فرمود با موسى خدا

وقت حاجت خواستن اندر دعا

كاى كليم اللّه ز من مى جو پناه

با دهانى كه نكردى تو گناه

گفت موسى: من ندارم آن دهان

گفت: ما را از دهان غير خوان

از دهان غير كى كردى گناه؟

از دهان غير بر خوان كاى اله

[4]- فان ن اشارة إلى الملائكة المهيمنة الذين استغرقوا في ذاته تعالى و يكون لهم بمشاهدة جماله و تجليات ذاته هيمان، و لهذا كانت صورته الكتبية أقرب إلى الدائرة التامة و كان طرفاه متوجها إلى السماء و كانت كالمتحير حول النقطة المركزية: به اين توجيه كه: نون اشاره باشد به ملائكه مهيمنه اى كه در ذات خداى تعالى مستغرقند و در اثر مشاهده جمال و تجليات ذات در حال هيمان و سرگشتگى مى باشند، و از اين جهت صورت نوشتن ن به دائره تمام نزديكتر است و دو طرفش متوجه به بالا كه رمز آسمان است مى باشد و مانند آن است كه گويى در اطراف نقطه مركزى حيران و سرگردان است. (متن عربى از مؤلف رضوان اللّه عليه)

[5]- با اين حال جايگاه رشد و نمو درخت انسانيت و مزرعه بروز حقايق وجودى و محل انوار طاهره است و اگر نبود نه كمالى بود و نه براى كسى فنا در بقاء

[6]- ائمه سبعه چنانكه حضرت امام در شرح جمله اللهم انى اسئلك من قدرتك... مى فرمايند عبارتند از: حيات، اراده، علم، قدرت، سمع، بصر، تكلم

[7]- مرحوم عارف كامل حاج ميرزا جواد ملكى

منبع : مرکز تعلیمات اسلامی

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث