و من كتاب له (علیه السلام) إلى معاوية:وَ أَرْدَيْتَ جِيلًا مِنَ النَّاسِ كَثِيراً، خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّكَ وَ أَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِكَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ وَ تَتَلَاطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ؛ [فَجَارُوا] فَجَازُوا عَنْ وِجْهَتِهِمْ وَ نَكَصُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ وَ تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ وَ عَوَّلُوا عَلَى أَحْسَابِهِمْ، إِلَّا مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوكَ بَعْدَ مَعْرِفَتِكَ وَ هَرَبُوا إِلَى اللَّهِ مِنْ مُوَازَرَتِكَ، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ وَ عَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ؛ فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِكَ وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْكَ وَ الْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْكَ، وَ السَّلَامُ.
ارْدَيْتَ: هلاك كردى.الْغَىّ: گمراهى، ضلالت.جَازُوا: دور شدند.وِجْهَة: جهت، سمت.نَكَصُوا: باز گشتند.عَوَّلُوا: اعتماد كردند.فاءَ: رجوع كرد، مقصود در اينجا رجوع بحق است.الْمُوَازَرَة: هم يارى.جَاذِبِ الشّيْطَانَ: (زمامت را) از شيطان باز ستان، پس بگير.الْقِيَاد: زمام، افسار.
أردَيتَ: هلاك نمودىجِيل: عده اى، گروهىوِجهَة: طرف مقصدنَكَصوا: بپشت سر برگشتندعَوَّلوا: تكيه و اعتماد كردندفَاءَ: بازگشت نمودمُوازِرَة: يارى كردن
از نامه آن حضرت (ع) به معاويه:بسيارى از مردم را به گمراهى خويش فريب دادى و به تباهى افكندى و به امواج نفاق خود سپردى. ظلمت گمراهى آنان را فرا گرفت و در تلاطم شبهه ها گرفتار آمدند و از راه راست خود دور گشتند و چونان كسى كه بر روى پاشنه هاى خود بچرخد به عقب باز گرديدند و بار ديگر به نياكان خويش متكى شدند و بر آنها باليدند، جز اندكى از اهل بصيرت، كه چون تو را شناختند، از تو جدا شدند. و ياريت را فرو گذاشتند و به سوى خدا گريختند. زيرا تو ايشان را به كارى صعب وامى داشتى و از راه راست منحرف مى ساختى. پس، اى معاويه، به دل از خداى بترس و افسار خود از كف شيطان به در كن. زيرا دنيا از تو بريده و آخرت به تو نزديك شده. والسلام.
از نامه هاى آن حضرت است به معاويه:جمعيت زيادى از مردم را هلاك نمودى، آنان را به گمراهيت فريفتى، و در موج دو رويى خود انداختى، تاريكى ها آنان را پوشانده، و شبهه ها آنان را به تلاطم افكنده، پس از راه حق منحرف شدند، به گذشته جاهلى برگشتند، به حقيقت پشت كردند و تكيه بر حسب و نسب نمودند، جز گروهى از بينايان كه از مسير باز گشتند، كه پس از شناخت تو از تو جدا شدند، و از يارى تو به سوى حق گريختند، زيرا آنان را به كارى دشوار واداشتى، و از راه راست منحرف نمودى. اى معاويه، در باره خود از خدا پروا كن، و عنانت را از دست شيطان به در آر، كه دنيا از تو جدا گشته، و آخرت به تو نزديك شده. و السلام.
افشاى سياست استحمارى معاويه:اى معاويه گروهى بسيار از مردم را به هلاكت كشاندى، و با گمراهى خود فريبشان دادى، و در موج سركش درياى جهالت خود غرقشان كردى، كه تاريكى ها آنان را فرا گرفت، و در امواج انواع شبهات غوطه ور گرديدند، كه از راه حق به بيراهه افتادند، و به دوران جاهليت گذشتگانشان روى آوردند، و به ويژگى هاى جاهلى خاندانشان نازيدند، جز اندكى از آگاهان كه مسير خود را تغيير دادند، و پس از آن كه تو را شناختند از تو جدا شدند، و از يارى كردن تو به سوى خدا گريختند، زيرا تو آنان را به كار دشوارى وا داشتى، و از راه راست منحرفشان ساختى. اى معاويه در كارهاى خود از خدا بترس، و اختيارت را از كف شيطان در آور، كه دنيا از تو بريده و آخرت به تو نزديك شده است.
و از نامه آن حضرت است به معاويه:و گروهى بسيار از مردم را تباه ساختى، به گمراهى ات فريبشان دادى، و در موج درياى -سرگشتگى- خويششان در انداختى. تاريكيهاشان از هر سو در پوشاند، و شبهه ها از اين سو بدان سوشان كشاند. پس از راه حق به يكسو فتادند، و بازگشتند، و روى به گذشته جاهلى نهادند. به حق پشت كردند و بر بزرگى خاندان خود نازيدند، جز اندكى از خداوندان بصيرت كه بازگرديدند. تو را شناختند و از تو جدا شدند و به سوى خدا گريختند، و دست از يارى ات كشيدند. چه آنان را به كارى دشوار واداشتى و به راه راستشان نگذاشتى. پس معاويه از خدا در باره خود بيم دار، و مهارت را از كف شيطان در آر، كه دنيا از تو بريده است -و رشته آن باريك است- و آخرت به تو نزديك.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به معاويه (كه در آن از اينكه مردم را گمراه كرده ياد فرموده، و بتقوى و ترس از خدا پندش داده):(1) و گروه بسيارى از مردم را تباه ساختى: ايشان را به گمراهى خود فريفتى، و در موج درياى (نفاق و دوروئى) خويش انداختى كه تاريكى ها (گمراهيها) آنها را احاطه كرده، و شبهه ها (نادرستيها) به گردشان موج مى زند،(2) پس از راه راستشان دور شدند (در پى حقّ بسوى باطل رفتند) و به پاشنه هاشان برگشتند (پس پس رفتند) و پشت كردند، و بر حسبهاشان (شرافت خاندانشان) تكيه نمودند (نازيدند) مگر بينايان (خردمندانشان) كه (از راه باطل براه حقّ) برگشتند، پس ايشان بعد از شناختنت (كه بر خلاف حقّ قدم برداشته مردم را فريب مى دهى) از تو جدا شدند، و از كمك كردنت بيارى خدا گريختند، هنگاميكه آنها را به دشوارى كشاندى (بباطل سوق دادى) و از راه راست برگرداندى (گمراهشان كردى)(3) پس اى معاويه در (عذاب و كيفر) خود از خدا بترس، و مهارت را از دست شيطان بكش (با او بهم بزن و نفست را از پيروى او باز دار) زيرا دنيا از تو جدا خواهد گشت، و آخرت بتو نزديك است، و درود بر شايسته آن.
(اى معاويه) گروه بسيارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خويش آنها را فريفتى و در امواج درياى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونه اى که تاريکى ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند، اين سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهليّت) روى آورند و به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکيه نمايند. مگر گروهى از روشن ضميران و اهل بصيرت که از اين راه بازگشتند، زيرا آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى.اى معاويه! تقواى الهى را درباره خود پيشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شيطان باز گير که دنيا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزديک است، والسلام.
از نامه هاى امام(عليه السلام) است به معاويه.(1)
نامه در یک نگاه:این نامه (طبق آنچه مرحوم سیّد رضى آورده است) از سه بخش تشکیل مى شود. بخش اوّل معاویه را اندرز مى دهد; اندرزى آمیخته با سرزنش که از گمراه کردن مردم بپرهیزد و آنها را به عصر جاهلیّت باز نگرداند و در عاقبت این کار بیندیشد.در بخش دوم از کسانى سخن مى گوید که اطراف او را گرفته اند و گمراهانى که به قهقرا برگشته اند و بر حسب و نسب و تفاخرات قومى اعتماد و از او پیروى مى کنند; ولى جمعى از اهل بصیرت پس از آنکه از برنامه هاى مرموز و فاسد او آگاه شدند دست از همکارى برداشته و به او پشت کردند و به خدا روى آوردند. در پایان این بخش از نامه، امام(علیه السلام) معاویه را به تقواى الهى و پرهیز از پیروى شیطان دعوت مى کند و به او یادآور مى شود که دنیا به هر حال پایان مى گیرد و آخرت نزدیک است مراقب آن باش.بخش سوم، دعوت معاویه به تقوا و هشدار به اوست که خود را از دام شیطان برهاند و توجّه به نزدیک بودن پایان عمر خویش داشته باشد.
خود و مردم را به هلاکت نيفکن!آنچه را مرحوم سيّد رضى در اينجا آورده بخشى از نامه اى است که امام(عليه السلام) به معاويه مى نويسد و در آغاز آن ـ طبق نقل مورخ معروف مدائنى ـ او را نصيحت مى کند که فريب دنياى زودگذر را نخورد، تقوا را پيشه کند و بداند خداوند در کمين گاه ظالمان است، دنيا به زودى به او پشت مى کند و وضع فعلى او مايه حسرتش خواهد شد، مراقب باشد که در سنين بالاى عمر است و به پايان زندگيش نزديک مى شود. کارى کند که وبال او در قيامت نشود.آن گاه به سراغ اين مطلب مى رود که او افزون بر گمراه کردن خويش، مسئوليت گمراهى گروهى را نيز بر دوش مى کشد. همان گونه که سيّد رضى آورده، حضرت در ابتدا مى فرمايد: «(اى معاويه) گروه بسيارى از مردم را به هلاکت افکندى و با گمراهى خويش آنها را فريفتى و در امواج درياى (فتنه و فسادِ) خود انداختى به گونه اى که تاريکى ها آنها را فرا گرفت و امواج شبهات آنان را به تلاطم افکند»; (وَأَرْدَيْتَ(2) جِيلاً(3) مِنَ النَّاسِ کَثِيراً; خَدَعْتَهُمْ بِغَيِّکَ، وَأَلْقَيْتَهُمْ فِي مَوْجِ بَحْرِکَ، تَغْشَاهُمُ الظُّلُمَاتُ، وَتَتَلاَطَمُ بِهِمُ الشُّبُهَاتُ).اشاره به اينکه او گناه گروه عظيمى را که فريب داده بر دوش مى کشد و بايد در قيامت پاسخگوى آن باشد.تعبير به «مَوْجِ بحر» تعبير لطيفى است که حوادث بحرانى معمولا به آن تشبيه مى شود; حوادثى که مقاومت در مقابل آن بسيار سخت و سنگين است، زيرا امواج کوه پيکر دريا انسان ها را همچون پر کاه با خود مى برد و گاه به زير آب مى کشد و همه جا در نظرشان تاريک و ظلمانى مى شود.تعبير به «ظُلُمات و شُبُهات» اشاره به کارهايى همچون مطرح کردن قتل عثمان و دفاع از او و برافراشتن پيراهن خونينى به نام پيراهن عثمان و شورانيدن مردم با اين شگرد و فريب، بر ضد خليفه و جانشين به حق پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) امير مؤمنان على(عليه السلام) است. کار اين شبهه افکنى به جايى رسيد که مردم ساليان دراز امير مؤمنان على(عليه السلام) را (العياذ بالله) لعنت مى کردند و بر فراز منابر سب و دشنام مى دادند. چه ظلمتى از اين فراگيرتر و چه شبهه اى از اين وحشتناک تر.آن گاه امام(عليه السلام) به نتيجه اين خدعه ها، نيرنگ ها و شبهه افکنى ها اشاره کرده مى افزايد: «اين سبب شد که آنها از حق باز گردند و به دوران گذشته (جاهليّت) روى آورند به حق پشت کنند و (همچون عرب جاهلى) به حسب و نسب و تفاخرات قومى تکيه نمايند»; (فَجَازُوا(4) عَنْ وِجْهَتِهِمْ، وَنَکَصُوا(5) عَلَى أَعْقَابِهِمْ، تَوَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ، وَعَوَّلُوا(6) عَلَى أَحْسَابِهِمْ(7)).مى دانيم معاويه خود از بازماندگان عصر جاهليّت است; پدرش ابوسفيان دشمن شماره يک اسلام و پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بود و اکثر فتنه ها و جنگ ها را بر ضد اسلام رهبرى مى کرد; ابوسفيان ايمان آوردنش ظاهرى بود و انتظار روزى را مى کشيد که بنى اميّه حکومت اسلامى را قبضه کنند و بر جاى پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تکيه زنند و با نقشه هاى خود مردم را به ارزش هاى عصر جاهليّت بازگردانند. تاريخ مى گويد آنان تا حد زيادى به اين امر موفق شدند و اگر جريان عاشورا و کربلا و بيدارى مسلمانان در سايه اين حوادث نبود و حکومت آنان بيش از هشتاد سال ادامه يافته بود معلوم نبود چه بر سر اسلام مى آمد.سپس امام(عليه السلام) گروهى را استثنا کرده و شرافت و قداست آنها را تأييد مى کند; گروهى که ظاهرسازى معاويه و سخنان شيطنت آميز او آنها را فريب داده بود; اما هنگامى که از نزديک، اعمال او را ديدند به حقيقت امر آگاه شدند و به او پشت کردند و به على(عليه السلام) و يارانش پيوستند. مى فرمايد: «مگر گروهى از روشن ضميران و اهل بصيرت که از اين راه بازگشتند، چون آنها بعد از آنکه تو را شناختند از تو جدا شدند و از همکارى با تو به سوى خدا شتافتند، چون تو آنها را به کارى دشوار (که همان نبرد با حق بود) واداشته بودى و از راه راست منحرف ساخته بودى»; (إِلاَّ مَنْ فَاءَ مِنْ أَهْلِ الْبَصَائِرِ، فَإِنَّهُمْ فَارَقُوکَ بَعْدَ مَعْرِفَتِکَ، وَهَرَبُوا إِلَى اللهِ مِنْ مُوَازَرَتِکَ(8)، إِذْ حَمَلْتَهُمْ عَلَى الصَّعْبِ، وَعَدَلْتَ بِهِمْ عَنِ الْقَصْدِ).واژه «إلا» در آغاز اين کلام، استثناى از «جيل» است که در آغاز نامه آمده و اشاره به فريب خوردگانى است که بر اثر القاى شبهه; مانند شبهه قتل عثمان و خون خواهى او يا شبهات ديگرى از اين قبيل، به معاويه پيوسته بودند; ولى اعمال او را که از نزديک ديدند و اطرافيانش را که از فاسدان و مفسدان و بازماندگان عصر جاهليّت يا فرزندان آنها بودند، مشاهده کردند به زودى به اشتباه خود پى بردند و از او جدا شدند. اين جمعيّت هرچند در مقابل گروهى که به او گرويده بودند عددشان بسيار کمتر بود; اما مقام والايشان ايجاب مى کند که امام(عليه السلام) از آنها به عنوان اهل بصيرت ياد کند و حق آنان را ادا نمايد.مرحوم محقق تسترى در شرح نهج البلاغه خود ذيل خطبه 55 نام گروهى از اين اهل بصيرت را که در جنگ صفين به امام(عليه السلام) پيوستند ذکر کرده از جمله مى گويد: عمو زاده عمرو عاص و خواهر زاده شرحبيل و عبدالله بن عمر عنسى و همچنين جماعتى از قاريان قرآن به آن حضرت پيوستند.(9)آن گاه امام(عليه السلام) در بخش سوم اين نامه معاويه را به تقوا توصيه مى کند و مى فرمايد: «اى معاويه! تقواى الهى را درباره خود پيشه کن (و از خداوند بترس) و زمام خود را از دست شيطان باز گير که دنيا به زودى از تو قطع خواهد شد و آخرت به تو نزديک است والسلام»; (فَاتَّقِ اللهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِکَ، وَجَاذِبِ(10) الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ(11)، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْکَ، وَالاْخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْکَ، وَالسَّلاَمُ).گرچه معاويه بعد از شهادت امام(عليه السلام) بيست سال زنده بود; ولى با توجّه به عمر شصت ساله اش در آن زمان که مخاطب به اين خطاب شد قسمت عمده عمر خويش را سپرى کرده بود و همه انسان ها در اين سن و سال بايد به فکر پايان عمر خويش باشند.جمله «جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَکَ» نشان مى دهد که معاويه زمام خويش را به شيطان سپرده بود. امام(عليه السلام) به او توصيه مى کند که زمامش را از دست او بگيرد، چرا که به پايان عمر نزديک مى شود و مهم ترين چيز براى انسان حسن عاقبت است که با آن مى تواند مشکلات خود را حل کند.عجب اين است که اين گونه جباران در آستانه مرگ گاه ـ همانند فرعون در ميان امواج نيل ـ بيدار مى شوند در حالى که زمان براى جبران خطاها باقى نمانده و افسوس ها بى فايده است و اى بسا اگر باز گردند، باز همان برنامه هاى پيشين را دنبال مى کنند و به تعبير قرآن مجيد: (وَلَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ).(12)ابن کثير در البداية والنهاية مى گويد: «هنگامى که بيمارى معاويه شدت يافت و از بهبودى خود مأيوس شد و خود را در آستانه مرگ ديد اين اشعار را مى خواند:لَعَمْري لَقَدْ عَمَّرْتُ فِي الدَّهْرِ بُرْهَةً *** وَدانَتْ لِي الدُّنْيا بِوَقْعِ الْبَواتِرِوَأُعْطِيتُ حُمُر الْمالِ وَالْحُکْمِ وَالنُّهى *** وَلي سُلِمَتْ کُلُّ الْمُلُوکَ الْجَبابِرِفَأَضْحَى الَّذي قَدْ کانَ مِمّا يَسُرُّني *** کَحُکْمِ مَضى فِي الْمُزْمَناتِ الْغَوابِرِفَيا لَيْتَني لَمْ أعْنِ فِي الْمُلْکِ ساعةً *** وَلَمْ أَسَعْ فِي لَذاتِ عيشِ نواضِرِوَکُنْتُ کَذي طِمْرَيْنِ عاشَ بِبُلْغَة *** فَلَمْ يَکُ حَتّى زارَ ضيقَ الْمَقابِرِ«به جانم قسم مدت زمانى در جهان زندگى نکردم ـ و دنيا به وسيله شمشيرهاى برنده در برابر من تسليم شد.و اموال گران قيمت و حکومت و تدبير به دست من آمد ـ و تمام پادشاهان ظالم در برابر من تسليم شدند.آنچه مايه شادى و سرور من است از حوادثى که بر من گذشت اين است که شبيه همان چيزى است که بر پيشينيان گذشت.اى کاش حتى يک ساعت حکومت نمى کردم و در لذات زندگى مرفهين فرو نمى رفتم.و اى کاش همچون کسى بودم که در تمام عمر خود به دو جامه کهنه قناعت مى کرد و اين وضع همچنان ادامه مى يافت تا زمانى که در گور تنگ جاى گيرد».(13)بعيد نيست «ذى طِمْرَين»; صاحب دو جامه کهنه، اشاره به مولا امير مؤمنان على(عليه السلام) باشد که معاويه تأسف مى خورد اى کاش مسير زندگى آن حضرت را انتخاب کرده بود. زيرا اين تعبير در کلام خود مولا در نامه 45 آمده است که مى فرمايد: «اَلا وَإنَّ اِمامَکُمْ قَدِ اکْتَفى مِنْ دُنْياهُ بِطِمْرَيْهِ».ولى افسوس که اين گونه بيدارى ها کاذب است و اگر طوفان مشکلات فرو نشيند و به حال اوّل بازگردند همان برنامه ها تکرار مى شود.*****نکته:نامه هاى پى در پى!از شرحى که ابن ابى الحديد بر اين نامه نگاشته استفاده مى شود که اين نامه نگارى در ميان امير مؤمنان على(عليه السلام) و معاويه در اين مرحله چند بار تکرار شد و مجموعاً پنج نامه از سوى امير مؤمنان(عليه السلام) و چهار نامه از سوى معاويه فرستاده شد و در هر نامه جرأت و جسارت بيشترى مى کرد. شگفت اينکه مانند يکى از اولياى الهى مخلص و مرتبط با پروردگار سخن مى گفت و گذشته و حال خود را فراموش مى کرد و تعبيرات بسيار زشتى را در نامه هايش به کار مى برد.شايان توجّه است که ابن ابى الحديد پس از نقل اين نامه ها سخنى دارد که خلاصه اش چنين است: «از عجايب روزگار که هر زمان مطلب عجيب تازه اى را آشکار مى سازد اين است که کار على(عليه السلام) به جايى برسد که معاويه هم طراز و هم رديف او شود و پيوسته به او نامه نگارى کند و هر سخنى امام(عليه السلام) به او مى گويد، او همان سخن و خشن تر از آن را تکرار نمايد.اى کاش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) شاهد و ناظر بود تا ببيند اسلامى که اين همه زحمت براى آن کشيد و خون جگر خورد و جنگ هايى را براى آن تحمل نمود تا ارکانش محکم شد و جهان را فرا گرفت در چنگال دشمنانش قرار گرفته است، همان دشمنانى که او را تکذيب کردند و از وطنش آواره ساختند و صورتش را خون آلود نمودند و عمويش حمزه و بعضى ديگر از خاندانش را کشتند.گويى نتيجه آن اين بود که اين دشمنان به حکومت برسند همان گونه که ابوسفيان در عصر حکومت عثمان هنگامى که از کنار قبر حمزه گذشت لگدى به آن زد و گفت: اى ابو عماره (ابو عماره کنيه حمزه بود) آن چيزى که ما با شمشير براى آن جنگيديم (برخيز و ببين) که امروز به دست بچه هاى ما افتاده و با آن بازى مى کنند و کار به معاويه رسيده که بر على فخر مى فروشد همچون هم رديفان که در برابر هم قرار مى گيرند».سپس ابن ابى الحديد به اين اشعار معروف براى اظهار ناراحتى شديد خود تمسک مى جويد.إذا عَيَّرَ الطَّائي بِالْبُخْلِ مادِرٌ *** وَقَرَّعَ قُسّاً بِالْفَهاهَةِ باقِلٌوَقالَ السُّها لِلشَّمْسِ أَنْتَ خَفيةٌ *** وَقالَ الدُّجى يا صُبْحَ لَوْنُکَ حائِلٌوَفاخَرْتَ الاْرْضُ السَّماءَ سَفاهَةً *** وَکاثَرْتِ الشُّهُبِ الْحِصى وَالْجَنادِلٌفَيا مَوْتُ زُرْ إنَّ الْحَياةَ ذَميمَةٌ *** وَيا نَفْسُ جِدي إنَّ دَهْرَکَ هازِلٌ«هنگامى که مادِر (بخيل معروف عرب) حاتم طايى را سرزنش به بخل کند و باقِل (مرد نادان که قادر به سخن گفتن نبود) قُسّ بن ساعده (سخنور معروف عرب) را به لکنت زبان متهم سازد.و سها (ستاره بسيار کوچکى است در آسمان) به خورشيد بگويد: چقدر کم فروغى و تاريکى شب به صبح روشن بگويد چقدر تاريکى.و زمين از روى سفاهت بر آسمان فخر بفروشد و سنگ ها و ريگ هاى بيابان خود را بيشتر و برتر از شهاب هاى آسمانى بدانند.(آرى آن زمان که چنين امورى رخ دهد) اى مرگ به سراغ من بيا که زندگى نکوهيده است ـ و اى روح از تن بيرون آى که زمانه سخنان هزل مى گويد».(14)*****پی نوشت:1 . سند نامه: در مصادر نهج البلاغه سند خاصى براى اين نامه نقل نشده است جز اينکه مطالبى ابن ابى الحديد در شرح خود در مقدمه اين نامه و در پايان آن آورده و تصريح کرده است که آنچه را سيّد رضى آورده بخشى از نامه على(عليه السلام) است که به طور کامل به وسيله ابوالحسن على بن محمد المدائنى نقل شده است و اين نشان مى دهد که منبعى غير از نهج البلاغه در اختيار ابن ابى الحديد بوده که بقيه نامه را نيز از آن نقل کرده است. (على بن محمد مدائنى از مورخان قرن سوم هجرى است که وفات او را سنه 225 نوشته اند و در بعضى از عبارات آمده: طبرى و بلاذرى در کتاب هاى تاريخى خود از کتاب او استفاه کرده اند و گفته مى شود نام کتابش فتوحات الاسلام بوده است. (طبق نقل ريحانة الادب بنابر نقل دائرة المعارف دهخدا، ماده مدائنى).2 . «ارديت» از ريشه «ارداء» به معناى هلاک کردن است.3 . «جيل» به معناى گروه و صنف و جمعيّت و نسل است.4 . «جازوا» از ريشه «جواز» به معناى عبور و عدول کردن گرفته شده است.5 . «نکصوا» از ريشه «نکوص» به معناى بازگشت و رجوع است.6 . «عولوا» از ريشه تعويل به معناى اعتماد کردن است.7 . «احساب» جمع «حسب» بر وزن «نسب» گاه به معناى فضايل و افتخارات پدران و نياکان مى آيد و گاه به معناى صفات برجسته اى آمده که در خود انسان است مانند شجاعت و سخاوت و علم و معرفت.8 . «موازرة» از ريشه «وزر» به معناى بارهاى سنگين است و وزير را بدين جهت وزير مى گويند که بار مسئوليت سنگينى به دوش مى کشد و موازرة نيز به معناى معاونت آمده، زيرا هر کسى به هنگام معاونت بخشى از بار ديگرى را بر دوش مى کشد.9 . به شرح نهج البلاغه تسترى، ج 10، ص 269 مراجعه کنيد.10 . «جاذب» صيغه امر است; يعنى برگير، از ريشه «جذب» به معناى کشيدن چيزى به سوى خود است.11 . «قياد» به معناى افسار، از ريشه «قيادة» به معناى رهبرى کردن گرفته شده است.12 . انعام، آيه 28.13 . البداية و النهاية، ج 8، ص 150.14 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 136.
از نامه هاى امام (ع) به معاويه:مى گويم: اين نامه چنين آغاز مى گردد: «از طرف بنده خدا امير مؤمنان به معاويه پسر ابو سفيان. امّا بعد، براستى دنيا جاى تجارت و سود آن همان آخرت است. بنا بر اين خوشبخت كسى كه سرمايه اش در دنيا اعمال شايسته است و حقيقت دنيا را مى شناسد و ارزش آن را چنان كه هست مى داند، [معاويه] من تو را با شناختى كه از قبل دارم، نصيحت مى كنم با اين كه آنچه در باره تو مى دانم بيقين محقّق مى شود اما چه كنم كه خداى متعال از عالمان پيمان گرفته است كه امانت را به جاى آورند و گمراه و هدايت يافته هر دو را نصيحت كنند. پس تو اى معاويه از خدا بترس و از آن كسانى مباش كه براى خدا هيچ عظمتى قائل نيستند و عذاب خدا براى آنها مسلّم و حتمى شده است، زيرا پروردگار در كمين ستمكاران است، براستى دنيا بزودى از تو بر مى گردد و آه و افسوس به تو رو آور مى شود، بنا بر اين در اين وقت پيرى و سپرى شدن عمر از خواب گمراهى و ضلالت بيدار شو، زيرا تو امروز مانند آن جامه كهنه اى هستى كه اگر يك طرف آن را درست كنى، طرف ديگر خراب مى شود.»پس از اين مقدمه دنباله نامه مى آيد: «و قد ارديت...» در اين نامه چند هدف مورد نظر است: اوّل: نصيحت و حالت دنيا را به او خاطرنشان كردن است و اين كه دنيا جاى تجارت است و نتيجه آن يا سود آخرت است اگر سرمايه خوب باشد كه همان اعمال شايسته است و يا از دست دادن آخرت است، اگر سرمايه اعمال نادرست باشد.دوم: هشدار به او كه دنيا را چنان كه هست بنگرد، يعنى حقيقت دنيا را بشناسد، يا به دنيا با چشم معرفت يعنى ديده بصيرت نگاه كند، و از دگرگونيها و ناپايدارى آن آگاه شود، و بداند كه دنيا براى مقصدى ديگر آفريده شده است تا مقدار و ارزش واقعى آن را بشناسد و آن را در نظر خود مقدمه براى آخرت جلوه دهد.سوّم: يادآور شده است كه خداوند متعال داراى علمى است كه به طور حتم در باره او تحقق مى يابد زيرا اگر علم خدا بر انجام كارى تعلّق بگيرد، ناگزير از انجام است، البتّه او را از باب اطاعت امر خدا و وفاى به عهدى كه خداوند از عالمان گرفته است تا اداى امانت كنند و احكام الهى را به مردم برسانند و گمراهان و هدايت يافتگان را نصيحت كنند، موعظه و نصيحت مى كند.چهارم: او را به ترس از خدا امر مى كند و از اين كه از جمله كسانى باشد كه براى خدا عظمتى قائل نيستند تا او را بندگى و اطاعت كنند، نهى مى كند.كلمه وقار اسم مصدر توقير به معنى تعظيم و بزرگداشت است. بعضى گفته اند: كلمه رجاء در اينجا به معنى ترس و بيم است، بنا بر اين از باب مجاز، استعمال شيئى به نام ضدّ شده است. و همچنين مبادا از كسانى باشد كه عذاب خدا براى او حتمى و قطعى شده است.عبارت: «فان اللّه بالمرصاد» -همانا خدا در كمين است- هشدارى براى اوست كه خدا بر او و اعمال او آگاه است، تا او را از نافرمانى خدا باز دارد.پنجم: امام (ع) او را به پشت كردن دنيا و بازگشت آن در روز قيامت به صورت افسوس و حسرت به دليل از دست دادن دنيا با عشق و دلباختگى كه به آن داشته است و نيز دست نيازيدن او در روز قيامت به وسايل نجات و نابود شدن توشه او براى آخرت، هشدار داده است.ششم: به او دستور بيدارى از خواب غفلت و گمراهى در حال پيرى و پايان عمرش را داده است زيرا آن حالت مناسبترين حالات براى بيدارى از خواب غفلت است. و در ضمن به او يادآور شده است كه وى در آن سنّ، پس از استحكام پايه هاى جهل و پابرجا شدن هواى نفس در اركان بدن و فرسودگى آن، اصلاح پذير نيست، زيرا همچون لباس كهنه اى است كه با دوختن اصلاح نمى شود، بلكه اگر از يك طرف او را بدوزند از سوى ديگر پاره شود.هفتم: معاويه را بابت آنچه نسبت به مردم شام مرتكب شده، يعنى آنان را فريب داده و در امواج دريايى از گمراهيهاى خود افكنده است، مورد سرزنش قرار داده است. و چون گمراهى وى از دين خدا و نادانى اش نسبت به آنچه كه بايد آگاه مى بود، باعث فريب دادن مردم شده است، از آن رو فريبكارى را به خود او نسبت داده و كلمه بحر (دريا) را براى حالات و انديشه هاى او در جستجوى به دست آوردن دنيا و انحراف از راه حق به سبب زيادى اين حالات و دورى انتهاى آنها، و كلمه موج را براى شبهه اى كه در دل آنها ايجاد كرده و در هدفهاى باطل خود آنان را غرق كرده استعاره آورده است، و شباهت اين هدفها با موج در بازى با ذهن و انديشه آنها و در نتيجه پريشان حالى آنان، روشن است و نياز به توضيح ندارد. همچنين كلمه ظلمات (تاريكيها) را براى آن شبهه هايى كه چشم بصيرت آنها را از درك حقيقت كور كرده و لفظ: «غشيان پوشش» را براى ورود شبهه ها بر قلب و پوشاندن صفحه دل، استعاره آورده است.جمله: «تغشاهم» جمله حاليه و محلّا منصوب است. همچنين كلمه: «التّلاطم» (امواج) را استعاره براى بازى كردن اين شبهه ها با عقل ايشان، آورده است عبارت آن بزرگوار: فجازوا، عطف بر: القيتهم، است، مقصود اين است كه آنان [مردم شام] به سبب شبهه هايى كه بر آنها القا كردى از حق عدول كردند و در مبارزاتشان به سبب تعصّب جاهليت و جانبدارى از ريشه هاى قومى و مفاخرشان، بدون ملاحظه و دفاع از دين به جاه و مقام خود، متّكى شدند به جز آن افراد عاقلى كه به سمت حق بازگشتند، زيرا آنان تو را و موضع گمراهى تو را شناختند و از تو بريدند و از يارى تو در هدف شومت كه ويرانگرى بناى دين بود آن گاه كه آنان را بر كارهاى دشوار و ويران كننده دين واداشته و آنان را از راه حق دور كرده بودى، به خدا پناه بردند.براستى او مردم عرب را با شبهه قتل عثمان و خونخواهى او به گمراهى كشيد. همين كه خردمندان عرب و طرفداران دين آگاه شدند كه اين عمل فريبكارانه به خاطر رياست و سلطنت است از معاويه دورى كردند و از او بريدند.عبارت: «على اعقابهم و على ادبارهم»،استعاره ترشيحى الفاظ: اعقاب و «ادبار» از اشياء محسوس به معقول است. استثناء [الّا من فاء] از گروهى است كه معاويه آنان را فريب داده است. كلمه الصّعب (دشوار) عاريه آورده شده است براى كارهايى كه از نظر دين انجام آنها دشوار بوده است و معاويه مردم را به آن كارها وامى داشته است، از آن رو كه ارتكاب چنين اعمالى باعث انحراف آنان از راه حق و گرفتاريشان در گردابهاى هلاكت مى شد، همان طورى كه سوار شدن بر شتر ناهموار چموش باعث به بيراهه بردن شترسوار، و انداختن وى در گرداب مهالك است، و همچنين كلمه: القصد يعنى طريق محسوس، استعاره آورده شده است از طريق معقول، يعنى راه حق. آن گاه دوباره او را به تقواى الهى امر مى كند و اين كه مبادا شيطان زمام اختيار او را بربايد. كلمه مجاذبه را استعاره آورده است براى خوددارى عقلانى و همچنين لفظ القياد (مهار) را براى عقايد نادرست و آرمانهاى دروغين كه شيطان به وسيله آنها معاويه را رهبرى مى كند، و جلوگيرى شيطان از زمامدارى از طريق دست ردّ زدن بر نفس امّاره كه او را به وسيله آن آرمانها وسوسه مى كند.عبارت: «فانّ الدنيا...»،هشدارى است بر اين كه چون دنيا ناپايدار است پس آرزوهاى دنيوى نيز پايدار نيست، و اين عبارت به منزله صغراى دو قياس مضمرى است كه كبراى قياس اوّل در حقيقت چنين است: و هر چه ناپايدار و فانى باشد، پس به خاطر ناپايدارى آن و جذب شيطان [انسان را] بدان وسيله به سمت خود، بايد از آن نااميد شد. و كبراى قياس دوم نيز چنين مى شود. و هر چه كه نزديك باشد، شايسته است كه با كار و كوشش جهت رسيدن به آن آماده شد. فراهم آوردن وسيله به دست خداست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 45
المختار الثاني و الثلاثون من كتاب له عليه السلام الى معاوية:و أرديت جيلا من النّاس كثيرا: خدعتهم بغيّك، و ألقيتهم في موج بحرك، تغشاهم الظّلمات، و تتلاطم بهم الشّبهات، فجازوا عن وجهتهم، و نكصوا على أعقابهم، و تولّوا على أدبارهم و عوّلوا على أحسابهم إلّا من فاء من أهل البصائر فإنّهم فارقوك بعد معرفتك، و هربوا إلى اللّه من موازرتك، إذ حملتهم على الصّعب، و عدلت بهم عن القصد، فاتّق اللّه يا معاوية في نفسك و جاذب الشيطان قيادك، فإنّ الدّنيا منقطعة عنك، و الاخرة قريبة منك، و السّلام. (62990- 62912)و أول هذا الكتاب:من عبد اللّه عليّ أمير المؤمنين إلى معاوية بن أبي سفيان، أمّا بعد: فانّ الدّنيا دار تجارة، و ربحها أو خسرها الاخرة، فالسّعيد من كانت بضاعته فيها الأعمال الصّالحة، و من رأى الدّنيا بعينها، و قدّرها بقدرها، و إنّي لأعظك مع علمي بسابق العلم فيك ممّا لا مردّ له دون نفاذه، و لكنّ اللّه تعالى أخذ على العلماء أن يؤدّوا الأمانة، و أن ينصحوا الغويّ و الرّشيد، فاتّق اللّه، و لا تكن ممّن لا يرجو اللّه وقارا، و من حقّت عليه كلمة العذاب، فإنّ اللّه بالمرصاد، و إنّ دنياك مستدبر عنك، و ستعود حسرة عليك، فاقلع عمّا أنت عليه من الغيّ و الضلال، على كبر سنّك، و فناء عمرك، فانّ حالك اليوم كحال الثوب المهيل الّذي لا يصلح من جانب إلّا فسد من آخر، و قد أرديت جيلا، إلخ.اللغة:(أرديت): اوقعت في الهلاك و الضلالة، (جيلا): الجيل من الناس: الصنف منهم فالتّرك جيل و الروم جيل و الهند جيل، (نكصوا): أى انقلبوا (قياد): حبل يقاد به البعير و نحوه، (المهيل) المتداعى في التمزّق و منه رمل مهيل أى ينهال و يسيل (عوّل) على كذا، اعتمد عليه (فاء): رجع (المؤازرة): المعاونة.الاعراب:كثيرا: صفة للجيل و يدلّ على متابعة شعوب كثيرة لمعاوية في حرب عليّ عليه السّلام كاقباط الشام و يهود من القاطنين فيها و غيرهم و غرضهم اشعال الحرب بين المسلمين و تضعيف الدين ليحصّلوا حرّيتهم في أديانهم، تغشاهم الظلمات: فعليّة حالية، قيادك: مفعول ثان لقوله «جاذب» و لا يتعدى باب المفاعلة إلى مفعولين على الاصول و يمكن ان يكون منصوبا على التميز فتدبّر.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 46
المعنى:تعرّض عليه السّلام في كتابه هذا لوعظ معاوية اتماما للحجّة عليه و وفاء بما في ذمّته من إرشاد الناس و توضيح الحقّ لهم ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حيّ عن بينّة.
و نبّه معاوية على أنّ ما ارتكبه من الخلاف أمر يرجع إلى إضلال كثير من الناس و لا تدارك له إلّا برجوعه إلى الحقّ و إعلامه ضلالته ليرجع عنها من وقع فيه بغيّه و تلبيسه مع إشارته إلى أنّه لا يتّعظ بمواعظه حيث يقول في صدر الكتاب «و إنّي لأعظك مع علمي بسابق العلم فيك ممّا لا مردّ له دون نفاذه- إلخ» و مقصوده إعلام حاله على سائر المسلمين لئلّا يقعوا في حبل ضلالته و خدعوا بالقاء شبهاته.و قد نقل الشارح المعتزلي «ص 133 ج 16 ط مصر»: بعد نقل صدر كتابه عن أبي الحسن عليّ بن محمّد المدائنى مكاتبات عدّة بعد هذا الكتاب بين عليّ عليه السّلام و معاوية تحتوى على جمل شديدة اللّحن يبين فيها علىّ عليه السّلام ما عليه معاوية من الغيّ و الضلالة و الخدعة و الجهالة، فيردّ عليه معاوية بما يفترى على عليّ عليه السّلام من الأباطيل و الأضاليل مقرونا بالوعيد و التهديد، ثمّ يقول في «ص 136»:قلت: و أعجب و أطرب ما جاء به الدّهر ... يفضى أمر عليّ عليه السّلام إلى أن يصير معاوية ندّا له و نظيرا مماثلا، يتعارضان الكتاب و الجواب- إلى أن قال: ثمّ أقول ثانيا لأمير المؤمنين عليه السّلام: ليت شعرى لما ذا فتح باب الكتاب و الجواب بينه و بين معاوية؟ و إذا كانت الضّرورة قد قادت إلى ذلك، فهلّا اقتصر في الكتاب إليه على الموعظة من غير تعرّض للمفاخرة و المنافرة، و إذا كانت لا بدّ منهما فهلّا اكتفى بهما من غير تعرّض لأمر آخر يوجب المقابلة و المعارضة بمثله، و بأشدّ منه «و لا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه فيسبّوا اللّه عدوا بغير علم» و هلّا دفع هذا الرّجل العظيم الجليل نفسه عن سباب هذا السّفيه الأحمق» ثمّ جرّ الكلام إلى ابتداء علي عليه السّلام بلعن معاوية في القنوت مع عمرو بن العاص و أبي موسى و غيرهم، فقابله معاوية بلعنه مع أولاده و مع جمع من أخصّاء أصحابه.أقول: ظاهر كلامه تأسّف مع اعتراض شديد أو اعتراض مقرون بتأسّف
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 47
عميق، و يشدّد اعتراضه عليه استدلاله بالاية الشريفة، و فحوى كلامه أنّ عمله عليه السّلام مخالف لمفاد الاية، و هذا جرئة عليه عليه السّلام، و غرضه تنديده بمقام عصمته و امامته و الجواب أنّ لعن أعداء اللّه و الدّعاء عليهم منصوص في القرآن في غير واحد من الايات.الّذين كقوله عزّ من قائل: «تبّت يدا أبي لهب و تبّ» و قوله عزّ من قائل: «لعن الذین كفروا من بني إسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون: 79- المائدة».مضافا إلى أنّ ما يندرج في كتب عليّ عليه السّلام بيان للحقيقة من أحوال معاوية و المقصود كشف الحقيقة لعموم النّاس حتّى لا يضلّوا بتضليلاته و لا ينخدعوا بخدعه و تسويلاته.و مفاد الاية الّتي استدلّ بها النّهى عن سبّ الالهة و لعلّ وجهه أنّ الالهة غير مستحقين للسبّ لأنهم أجسام غير شاعرة يعبدون بغير إرادتهم و مستحقّ الملامة و السبّ عبادهم الّذين يصنعونهم و يعبدونهم، مع أنّ الاية نزلت حين ضعف المسلمين و حين الهدنة لأنها مكيّة من سورة الأنعام.قال في مجمع البيان: «لا تسبّوا الّذين يدعون من دون اللّه» أي لا تخرجوا من دعوة الكفار و محاجّتهم إلى أن تسبّوا ما يعبدونه من دون اللّه فانّ ذلك ليس من الحجاج في شيء «فيسبّوا اللّه عدوا بغير علم» و أنتم اليوم غير قادرين على معاقبتهم بما يستحقون لأنّ الدّار دارهم و لم يؤذن لكم في القتال.الترجمة:دسته هاى بسيارى از مردم را بنابودى كشاندى، بگمراهى خود آنان را فريفتى و در امواج تاريك وجود خود افكندى، و پرده هاى تاريك وجود تو آنها را فرو گرفت، و شبهه ها كه ساختى و پرداختى آنانرا درهم پيچيد، تا از پيشاهنگى خود در گذشتند و بروى پاشنه پاى خود سرنگون گشتند، و روى بر پشت دادند و از حق برگشتند، بخاندان و تبار خويش تكيه كردند و از دين خدا برگشتند، جز آنانكه از مردمان بينا و هشيار روى از تو برتافتند و پس از اين كه تو را شناختند از تو جدا شدند و بسوى خدا گريزان باز گشتند و از يارى با تو سر باز زدند، چون كه آنان را بكوهستانى سخت مى بردى و از راه هموار و درست بدر مى كردى، أى معاويه براى خاطر خود از خداوند بپرهيز و مهار خود را كه بدست شيطان دادى و آنرا مى كشد خود بدست گير و بسوى حق بكش زيرا كه دنيا بناخواه از تو بريده مى شود و آخرت بتو نزديكست و بناخواه مى رسد، و السلام.