شعر کاروان اربعین
۰۵ آذر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلامآنچه از من خواستى، با كاروان آورده ام
يك گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و ديوار عالم فتنه مى باريد و من
بى پناهان را بدين دار الامان آورده ام
اندر اين ره از جرس هم بانگ يارى برنخاست
كاروان را تا بدينجا با فغان آورده ام
بس كه من منزل به منزل در غمت ناليده ام
همرهان خويش را چون خود به جان آورده ام
تا نگويى زين سفر با دست خالى آمدم
يك جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ى ويرانه ى شام ار نپرسى خوشتر است
چون از آن گلزِار، پيغام خزان آورده ام
خرمنى موى سپيد و دامنى خون جگر
پيكرى بىجان و جسمى ناتوان آورده ام
ديده بودم با يتيمان مهربانى مى كنى
اين يتيمان را به سوى آستان آورده ام
ديده بودم تشنگى از دل قرارت برده بود
از برايت دامنى اشك روان آورده ام
تا به دشت نينوا بهرت عزادارى كنم
يك نيستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در كف خود از برايت نقد جان آورده ام
نقد جان را ارزشى نبود، ولى شادم چو مور
هديه يى سوى سليمان زمان آورده ام
تا دل مهر آفرينت را نرنجانم ز درد
گوشه يى از درد دل را بر زبان آورده ام
شاعر: محمد علی مجاهدی
منبع: دانشنامه ى شعر عاشورايى انقلاب حسينى در شعر شاعران عرب و عجم، مرضيه محمدزاده، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج2،صص1380-1381.