شرح دعای سحر امام خمینی (ره) (قسمت یازدهم)
۲۷ خرداد ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع
اللّهمّ انّى أسئلك من قدرتك بالقدرة الّتي استطلت بها على كلّ شي ء، و كلّ قدرتك مستطيلة، اللّهمّ انّى أسئلك بقدرتك كلّها.
بار الها من از تو سؤال مى كنم به آن قدرتى كه با آن همه چيز را فرا گرفته اى، و همه قدرت تو فراگير است، بار الها از تو سؤال مى كنم به همه قدرتت.
- معناى قدرت در اصطلاح حكيم و اصطلاح متكلم
- اشتباه متكلم در معناى قدرت
- سرّ عدم ظهور بعضى از اسماء، و عدم تعلق قدرت به ممتنعات
- بيان محقق داماد در سرّ عدم تعلق قدرت به ممتنعات
- تابشى از عرش موجودات عالم همگى حيثيت كمال و ظهور قدرت اند
معناى قدرت در اصطلاح حكيم و اصطلاح متكلم
قدرت از امّهات صفات الهى است و يكى از ائمه سبعه است كه عبارتند از: حيات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و تكلم. و قدرت را احاطه تمام و شمولى كلى بر همه موجودات است، هر چند در مقام تحقق نيازمند به حيات و علم است. و اين احاطه تام يكى از مراتب فراگيرى و گسترش قدرت است اگر مقصود از شى ء (در على كل شي ء) شيئيت تعينات صفاتى و اسمايى باشد كه همان اعيان ثابته در حضرت علمى هستند. و قدرت در اصطلاح حكيم عبارت از آن است كه فاعلى ذاتا به گونه اى باشد كه اگر خواست انجام دهد و اگر نخواست انجام ندهد. و آن مشيتى كه در قدرت الهى اخذ شده همان است كه به حسب حقيقت، عين ذات مقدس است. و اين مطلب منافاتى با آن ندارد كه مشيت در حضرت ربوبى، احدى بوده و تكثرى نداشته باشد، زيرا قضيه شرطيه از دو قضيه واجب و هم از دو قضيه محال و هم از دو قضيه ممكن منعقد مى شود. و در ارتباط با استطاله قدرت است كه مى فرمايد: مگر نمى بينى كه پروردگارت چگونه سايه را گسترده و اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد؟ كه او تعالى با مشيت ازلى ذاتى واجب كه عدمش محال بود چنين خواست كه سايه وجود را بگسترد و رحمت را در غيب و شهود بسط دهد. و اين مشيت از آن جهت ازلى و ذاتى و واجب بود كه واجب الوجود بالذات بايد از همه جهت ها و حيثيت ها واجب الوجود باشد، و اگر مشيت او تعلق مى گرفت كه دست فيض بخش را باز نكند و سايه وجود را ساكن نمايد همچنان مى كرد، لكن چنين نخواست، و محال بود كه چنين بخواهد![1]و قدرت به اصطلاح متكلم عبارت است از صحت فعل و ترك (يعنى انجام كارى و انجام ندادن آن هر دو صحيح و ممكن باشد، مانند قدرتى كه ما در خود مشاهده مى كنيم كه بنابر اين همان طور كه بسط وجود صحيح است، قبض وجود نيز صحيح و ممكن خواهد بود).
اشتباه متكلم در معناى قدرت
و متكلم از آن جهت قدرت را بدين گونه معنى نموده كه خيال كرده اگر قدرت، آن چنان كه حكيم معنى كرده است معنى شود نتيجه اش آن است كه حق تعالى در افعالش موجب باشد نه مختار، كه بنا به اصطلاح حكيم بايد حق تعالى فيض بدهد و نمى تواند كه فيض بخش نباشد، و اين موجب سلب اختيار از ذات حق تعالى است، در صورتى كه حضرتش منزه است از آنكه افعالش از روى جبر و عدم اختيار باشد.
ولى اين تنزيه متكلم حق تعالى را خود عين تشبيه است، از آن جهت كه او را در افعال به مخلوق تشبيه كرده است. زيرا اين مخلوق است كه اگر صحت فعل و ترك از او سلب شود ناچار اختيار نيز از او گرفته خواهد شد. و خداوند از اين تشبيه منزه است. و اين تقديسى كه متكلم خداى را مى كند عين تنقيص است، زيرا لازمه اين چنين تنزيه و تقديس آن است كه در ذات حق تعالى تركيب راه يابد و در صفت ذاتى او امكان رخنه كند، و تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.[2]و متكلمين به اين نكته متوجه نشدند كه فاعل موجب و كسى كه بدون اختيار عملى را انجام مى دهد كسى است كه كار او بدون علم و اراده از او سر زند، و يا اگر علم و اراده دارد آن كار بر خلاف ميل او و منافر با ذات او باشد، و حال آنكه درباره خداى تعالى كه علم و قدرت و اراده اش عين ذات اوست و احدىّ الذات و الصفات است و مجعولات حضرتش ملائم با ذات اوست توهم اينكه فعل حضرتش موجب و بالاجبار باشد توهمى است باطل، زيرا در صورتى كه صدور فعل از فاعلى كه خود موجودى است ممكن و علمش علمى است ناقص و ممكن و زائل، و اراده اش به دست يك سلسله دواعى خارجى كه زائد بر ذات است مسخر است، و در پى اغراضى است كه براى ذات حاصل نيست، اگر چنين فعلى فعل اختيارى باشد پس چگونه ممكن است فعل فاعلى كه در ذات و صفاتش واجب است اختيارى نباشد؟! آيا به نظر تو وجوب ذات و تمام بودن صفات و بسيط بودن حقيقت و شدت احاطه و علم سرمدى و اراده ازلى موجبات آنند كه فعل موجب و بالاضطرار باشد؟ يا آنكه امكان و لا شيئيت و زوال و بطلان حقيقت، و هلاكت در ذات و صفات، و حدوث و تجدد و گذرا بودن و تغيير يافتن، از شرايط اختيارى بودن فعل است؟ و يا امكان آنكه فعل را فاعل انجام ندهد كه چنين امكان در حقيقت كاشف از جهل فاعل است- بلكه بالاتر از امكان انجام ندادن فعل، امكانى كه در ذات فاعل است- اين گونه امور كه ذكر شد (كه همگى اعدام و نقص و زوال بود) در تحقق حقيقت اختيار دخالت دارد؟
(و در نتيجه ذات واجب كه هيچ يك از اين امور در او راه ندارد اختيار نداشته باشد و در كارهايش موجب باشد؟) پس اى دوست از خواب بيدار شو، و با ديده حقيقت و بصيرت به پروردگار خويش بنگر، و مباد كه از زمره نادانان باشى.
هشدارى به بينش طلبان و بيدار باشى به خواب آلودگان
سرّ عدم ظهور بعضى از اسماء، و عدم تعلق قدرت به ممتنعات
بدان (كه خداوند تو را به راههاى آسمانش رهبرى فرمايد و با صفات و اسمائش بر دل تو تجلى كند) كه اعيان موجود در خارج همگى سايه اعيان ثابته اى هستند كه در حضرت علميه هستند و آنان سايه اسماء الهيه هستند كه از حضرت جمع به واسطه حب ذاتى حاصل آمده اند و در حضرت علميه به واسطه فيض اقدس و در نشأة عينيه به واسطه فيض مقدس ظهور مفاتيح غيب را درخواست مى كنند. و فيض اقدس از فيض مقدس شمول و عمومش بيشتر است، زيرا همان گونه كه فيض اقدس به ممكنات تعلق مى يابد به ممتنعات نيز متعلق مى شود، كه قسمتى از اعيان ممكن است و قسمتى ديگر ممتنع. و قسم ممتنع اعيان فرضى است مانند شريك بارى و اجتماع نقيضين. و قسمتى از اعيان حقيقى است مانند صور اسمائى كه علم آنها فقط نزد خداست، چنانكه شيخ در فتوحات گويد:
و اما اسمايى كه از خلق و نسبت ها خارج اند آنها را بجز او هيچ كس نمى داند، زيرا آن اسماء تعلق به اكوان ندارند.
پس هر آنچه در حضرت علمى قابليت وجود خارجى را داشت فيض مقدس بر آن تعلق يافت، و آنچه وجود خارجى را نمى پذيرفت فيض مقدس بر آن تعلق نيافت، يا از آن جهت كه بالاتر از پذيرش وجود خارجى بود و در تحت اسم الظاهر داخل نبود، و يا از جهت آنكه قصور ذاتى از پذيرش داشت و بطلان و عدم قابليت در ذاتش بود، زيرا كه نفس قابل از حضرت جمع است، پس آنجا كه قدرت بر ممتنعات عرفى و ذواتى كه بطلان ذاتى دارند تعلق نمى يابد نه از آن جهت است كه فاعل نمى تواند آن را ايجاد كند و از ايجاد آن عاجز است- كه خداوند بسى بالاتر و والاتر از آن است كه نسبت عجز و ناتوانى به او داده شود- بلكه از آن جهت است كه در ممتنع قابليت پذيرش وجود نيست.
بيان محقق داماد در سرّ عدم تعلق قدرت به ممتنعات
سيد محقق داماد و سند ممجّد استاد، مسند نشين علوم عقلى و نقلى، و سعادتمند در جهت علمى و عملى، استاد همگانى همگان (كه خداى تعالى از او راضى باد، و به پاس خدمتى كه به اولياء حكمت و معرفت كرده بهترين پاداش را به او عنايت فرمايد) در كتاب قبسات مى فرمايد: آنچه مقدور بودن اشياء را تصحيح مى كند، و آن چيزى كه علت واقعى است از براى صحت وقوع اشياء در تحت سلطنت تعلق قدرت ربوبى وجوبى، همان طبيعت امكان ذاتى اشياء است. پس هر آنچه كه بالذات ممكن است و امكان در حقيقت ذات اوست، او در سلسله استناد بالاخره به حضرت بارى قيّوم واجب (جلّ سلطانه) منتهى مى شود و خود آن شى ء و همه آنچه وجودش بر آنها متوقف است از ممكناتى كه در سلسله طولى وجود اين ممكن قرار گرفته اند همگى به خداى سبحان استناد دارند.
سپس مى فرمايد: و اوست آفريننده على الاطلاق هر چيزى كه در وجودش نيازمند به سببى است كه خداوند خالق آن چيز است و خالق همه علتها و سبب هاى وجودى آن چيز است، زيرا آنچه را كه در سلسله نيازمندى امكانى تصور كنى خارج از علم و اراده حق (تعالى كبريائه) نبوده و از صنع و قدرت او بيرون نيست. پس بنابراين كاملا روشن شد كه تعلق نيافتن قدرت حق وجوبى به آن چيزهايى كه ذاتا محال و ممتنع هستند از ناحيه خود آن چيزى است كه فرض قدرت بر او شده، زيرا اوست كه هيچ حقيقتى و شيئيتى به هيچ وجهى از وجوه ندارد نه آنكه در قدرت نقصانى و عجزى هست. و اين است سرّ آنچه از آنان مى شنوى كه مى گويند: امكان، مصحح مقدوريت است نه مصحح قادريت. پس محالات به حسب بطلانى كه در ذات آنهاست قدرت پذير نيستند نه آنكه قدرت حق تعالى از آنها عاجز است؛ كه ميان اين دو تعبير بلكه ميان اين دو معنا و حقيقت كه از آنها با الفاظ تعبير مى شود فرقى است روشن و بينونتى است قطعى.
پايان كلام آن بزرگوار (كه خداوند خوابگاه ابدى او را پر از نور فرمايد و او را در بهشتش جاى دهد) كه در مقام تحقيق به كمال نصاب و نهايت صواب و توفيق نائل آمده؛ و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او پيشواى دانش فلسفه و فرزند حقيقت فلسفه است، و شيخ اصحاب معرفت و سرور و سالار بزرگانش مى باشد.
تابشى از عرش موجودات عالم همگى حيثيت كمال و ظهور قدرت اند
بدان اى مسكين، كسى كه با قدم معرفت سالك إلى اللّه باشد گاهى شود كه در بعضى از حالات او برايش منكشف شود كه سلسله وجود و منزلهاى غيب و مرحله هاى شهود همگى از تجليات قدرت او و از درجات گسترش سلطنت و مالكيت اوست، و هيچ نيرويى را بجز نيروى او و هيچ اراده اى را بجز اراده او ظهورى نيست، بلكه بجز وجود او وجودى نيست. و همه عالم همان گونه كه سايه وجود او و رشحه جود و بخشايش اوست همچنان سايه كمال وجود او نيز هست. پس قدرت او است كه همه چيز را فرا گرفته و بر همه چيز چيره شده، و موجودات از آن جهت كه خودشان هستند شيئيتى ندارند و وجودى ندارند تا چه رسد به كمالات وجود از قبيل علم و قدرت، و از آن جهت كه به بارى قيّوم شان نسبت دارند همه درجات قدرت او و حيثيات كمال ذات او و ظهور اسماء و صفات او هستند. و از اينجا معلوم مى شود معناى آنچه در دعا فرمود: به آن قدرتى كه به واسطه آن بر همه چيز برترى يافتى. كه استطاله و برترى همان گسترش قدرت و بسط سلطنت بر اشياء است، و اوست كه با ظهور قدرتش همه چيز را فرا گرفته، و هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه او زمامش را به دست دارد. و خداى تعالى به واسطه فيض مقدس استطاله و گسترش قدرت دارد بر اعيان موجوده و ماهياتى كه در عوالم شهادت مطلق و شهادت مضاف محقق شده اند، و به وسيله فيض اقدسش استطاله و برترى دارد بر اعيان ثابت و ماهيات مقدر در حضرت علمى جمعى.
و در پايان اين بحث بنابر آنچه شيخ عارف كامل ما (أدام اللّه تأييداته) تحقيق كرده و از او نقل كرديم قدير از اسماء ذات است، و بنابر آنچه شيخ بزرگ در انشاء الدوائر تعيين نمود القادر از اسماء صفات است، و المقتدر به اسماء افعال شبيه تر است گر چه شيخ آن را از اسماء صفات دانسته است، و خدا عالم است.
[1]- خلاصه آنكه قدرت در لسان حكيم عبارت از آن است كه اگر صاحبش بخواهد كارى را انجام دهد، بدهد هر چند خواستنش محال باشد. زيرا صحت قضيه شرطيه منوط به امكان طرفين نيست، بلكه با امتناع طرفين نيز صادق خواهد بود، مانند: لو كان فيهما الهة الاّ اللّه لفسدتا. (مترجم)
[2]- لزوم تركيب در ذات بدان اعتبار است كه بنا به زعم متكلم صدور فعل مثلا از ذات بالفعل است و عدم صدور آن بالقوه. پس ذات مركب است از فعل و قوه. و اما لزوم امكان در صفت ذاتى از آن جهت است كه صحت فعل و ترك لازمه اش امكان فعل و ترك است. (مترجم)
منبع: مرکز تحقیقات اسلامی